روز يازدهم محرم سال 61 هجرى، عمر بن سعد بازماندگان را كه اغلب زنان و دختران بودند، با صورتهاى باز بر شترهاى برهنه و بدون جهاز سوار كرد و به طرف كوفه رهسپار شد. پس از آنكه او كربلا را ترك كرد، جمعى از طايفه (بنى اسد) آمدند و بر بدنها نماز خواندند و آنها را در همان محل دفن كردند.

كاروان حسينى وارد كوفه مىشود. كوفيان خود را با اسيرانى مواجه مى ديدند كه خود، آنان را به شهر فراخواندند، سپس به رويشان شمشير كشيدند و اكنون بر آنان مى گريند. شيون و زارى فضاى كفرآلود شهر را پر كرده است. امام سجاد (عليه السلام) فرمودند: (براى ما مى گرييد و نوحه‏سرايى مى كنيد مگر قاتل ما كيست) زينب (عليها السلام) به مردم گريان اشاره كردند و آنان را به سكوت فرا خواندند، سپس حمد و ثناى الهى را به جاى آوردند و بر رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) درود فرستادند و سخنان مبسوطى بيان فرمودند.

(اى اهل كوفه! اى اهل مكر و خدعه! آيا بر ما گريه مىكنيد هنوز چشمهاى ما گريان است و ناله‏هاى ما خاموش نشده! مثل شما مَثلَ آن زنى است كه رشته‏هاى خود را مىبافد و سپس از هم باز مىكند. شما ايمان خود را مايه مكر و خيانت در ميان خود ساختيد و رشته ايمان را بستيد و دوباره باز كرديد. در ميان شما جز خودستايى و فساد و سينه‏هاى پركينه و چاپلوسى و تملق كنيزان و غمازى با دشمنان خصلتى نيست! شما مثل گياهان مزبله‏ها هستيد كه قابل خوردن نيست و به نقره‏اى شبيه هستيد كه زينت قبرها شده و مورد استفاده نمىباشد! وه كه چه زاد و توشه‏اى براى آخرت خود ذخيره كرديد كه موجب غضب خدا شده و عذاب جاويدان براى شما آماده گرديده است! آيا پس از كشتن ما بر ما گريه مىكنيد و خود را سرزنش مىنماييد آرى، به خدا قسم، بايد زياد گريه كنيد و كم بخنديد! شما لكه ننگ و عار روزگار را به دامان خود انداختيد كه با هيچ آبى نمىتوان آن را شست! چگونه شسته شود، قتل پسر پيغمبر و سيد جوانان اهل بهشت و آن كسى كه در جنگها و گرفتارىها پناهگاه شما و در مقام احتجاج با دشمن، راهنماى شما بود. در سختيها به او پناه مىبرديد و دين و شريعت را از او مىآموختيد!

بدانيد كه وزر و وبال بزرگى را به جاى آورديد! دور باشيد از رحمت خدا و مرگ بر شما! كوششهاى شما به نااميدى منجر شد و دستهاى شما زيانكار گرديد و معامله شما موجب خسران و ضرر شما شد. به غضب خدا رو كرديد و ذلت و بيچارگى شما را احاطه كرد! واى بر شما اى اهل كوفه! آيا مىدانيد چه جگرى را از رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شكافتيد و چه پرده‏نشينان عصمتى را از پرده بيرون افكنديد و چه خونى را بر زمين ريختيد و چه حرمتى را هتك كرديد آيا مىدانيد چه عمل زشتى را مرتكب شديد و چه گناهى انجام داديد و چه ستم عظيمى به بزرگى زمين و آسمان نموديد آيا تعجب مىكنيد كه آسمان خون ببارد؟!

بيقين عذاب آخرت سخت‏تر و خواركننده‏تر است و در آن روز شما يار و ياورى نخواهيد داشت. پس اين مهلت خداوندى، شما را فريب ندهد و از حد خود خارج نكند زيرا خداوند در انتقام تعجيل نمىكند و نمىترسد از اينكه خونخواهيش فوت شود، پروردگار شما در كمين شما است!).

امام چهارم، حضرت سجاد (عليه السلام) مردم كوفه را كه مى گريستند به سكوت دعوت فرمود آنگاه ايستاد و پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) چنين فرمود:

(اى مردم! هر كس مرا مىشناسد، احتياجى به معرفى ندارد و هر كه نمىشناسد، خودم را به او معرفى مىكنم: من، على بن الحسين بن على بن ابى طالب (عليهم السلام) هستم. من فرزند آن كسى هستم كه به او هتك حرمت كردند. اموالش را به غارت بردند و خانواده‏اش را اسير كردند. من فرزند آن كسى هستم كه او را در كنار فرات، بىآنكه از او خونى طلب داشته باشند، كشتند. من پسر كسى هستم كه بسختى كشته شد.

اى مردم! شما را به خدا قسم مىدهم مگر شما نبوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و او را فريب داديد و عهد بستيد كه ياريش خواهيد كرد، با او بيعت كرديد و بعد او را كشتيد مرگ بر شما باد، با اين توشه‏اى كه پيش فرستاديد! چه افكار بدى داريد! روز قيامت با چه چشمى به رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خواهيد نگريست، اگر به شما بگويد: خاندانم را كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد پس شما از امت من نيستيد!).

در اين هنگام صداى گريه مردم بلند شد. امام سجاد (عليه السلام) فرمود: (خداوند رحمت كند كسى را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا در راه خدا و رسولش و اهل بيتش حفظ كنيد، چرا كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) براى ما اسوه و الگوى نمونه‏اى است!).

مردم گفتند: (اى پسر پيامبر! ما همه گوش به فرمان تو هستيم و عهد و پيمان تو را نگاه خواهيم داشت و از تو روى نمىگردانيم) با هر كه با تو بجنگد، مىجنگيم و با هر كه با تو از در آشتى برآيد، در صلح و آشتى هستيم از يزيد خونخواهى مىكنيم و از كسانى كه به تو ستم كردند بيزارى مىجوييم!).

امام سجاد (عليه السلام) فرمودند: (هيهات! هيهات! اى فريبكاران حيله‏گر! آيا مىخواهيد همان كارى را كه پيش از اين با پدرانم كرديد، با من بكنيد به خدا قسم، چنين چيزى ممكن نيست! هنوز جراحاتى كه از اهل بيت پدرم بر دل من وارد شده، بهبود نيافته و هنوز مصيبت جدم رسول خدا (صلى الله عليه وآله)، پدرم و برادرانم را فراموش نكرده‏ام هنوز تلخى آن در كام من هست. گلويم را گرفته و غصه آن در سينه‏ام جريان دارد! از شما مىخواهم كه نه ما را يارى كنيد و نه با ما بجنگيد!).

پس از آن، ابن زياد وارد كاخ خود شد و اذن داد كه مردم وارد شوند. سر مقدس امام حسين (عليه السلام) را در مقابل گذاشتند و سپس اهل بيت و فرزندان امام را وارد كردند. عبيدالله بن زياد، حضرت زينب (عليها السلام) را مخاطب قرار داد و با وقاحت تمام گفت: (حمد و سپاس خداوندى را كه شما را رسوا كرد و دروغهايتان را آشكار ساخت) زينب (عليها السلام) فرمود: (آن كسى كه مفتضح و رسوا مىشود، فاسق است و آنكه دروغ مىگويد، شخص فاجر است و آنها غير از ما هستند).

عبيدالله گفت: آيا ديدى خدا با برادرت چه كرد؟

زينب (عليها السلام) پاسخ داد: من بجز زيبايى و نيكويى چيزى از جانب خدا نديدم، زيرا آنان كسانى بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقدّر كرده بود و به قتلگاههاى خود رفتند. اما به همين زودى خداوند تو و آنان را با هم براى حساب جمع مىكند و آنان با تو احتجاج خواهند كرد، آن وقت خواهى ديد كه رستگار كيست. مادرت بر تو بگريد اى پسر مرجانه!).

ابن زياد بشدّت خشمگين شد و خواست زينب كبرى را به قتل برساند ولى اطرافيانش او را از اين كار منصرف كردند. سپس متوجه امام سجاد (عليه السلام) شد و پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او على بن الحسين است.

ابن زياد گفت: مگر خداوند على بن الحسين را نكشت؟

امام (عليه السلام) فرمودند: من برادرى داشتم كه نام او نيز على بود. مردم او را كشتند.

ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت.

امام (عليه السلام) پاسخ داد: (الله يتوفّى الأنفس حين موتها والتي لم تمت في منامها) خداوند است كه جان هر كس را هنگام مرگ مىگيرد و همين طور هنگام خواب) سوره زمر: آيه42.

ابن زياد بار ديگر گفت: تو جرأت مىكنى كه به من جواب بدهى ببريد او را گردن بزنيد!

در اين هنگام زينب (عليها السلام) به سخن آمد: اى پسر زياد! تو كسى را از ما را باقى نگذاشتى و همه را كشتى اگر مىخواهى اين جوان را نيز بكشى، پس مرا هم با او بكش!

امام (عليه السلام) گفت: عمه جان خاموش باش كه سخنى دارم ـ سپس به ابن زياد فرمود ـ: آيا با كشتن، مرا تهديد مىكنى مگر نمىدانى كه كشته شدن عادت ما و شهادت مايه سرفرازى ماست.

عبيدالله بن زياد به وسيله نامه، خبر شهادت امام حسين (عليه السلام) و اسارت اهل بيت را به اطلاع يزيد رساند، يزيد از او خواست سرهاى امام و يارانش را همراه با اهل بيت به شام بفرستد.

روز اول صفر سال 61هجرى، كاروان اسرا به دمشق نزديك مىشود. "ام كلثوم" از شمر خواست كه آنان را از محلى كه جمعيت كمتر دارد وارد شهر كنند تا چشم مردم كمتر به آنان بيفتد ولى شمر دستور داد آنان را از محل پرجمعيت وارد شهر كنند. سرهاى مقدس شهدا را به نيزه كردند و همه از دروازه دمشق وارد شهر شدند. ديوارهاى شهر آذين‏بندى شده بود و زنان خواننده دف مىزدند گويى عيد بزرگى در پيش دارند!

مردم شام كه مدتها زير باران تبليغات مسموم معاويه و يزيد بودند، هنوز از عمق فاجعه بىخبرند. پيرمردى نزد اُسرا آمد و گفت: خدا را سپاس مىگويم كه شما را كشت، مردم را از دست شما آسوده كرد و اميرالمؤمنين را بر شما مسلط نمود!

امام سجاد (عليه السلام) به او فرمود: (اى پيرمرد! آيا قرآن خوانده‏اى، او گفت: آرى، امام فرمود: آيا اين آيه را خوانده‏اى: (قل لا أسألكم عليه أجراً إلا المودة فى القربى) اى پيامبر! بگو من در مقابل رسالتم از شما مزدى نمىخواهم مگر اينكه خويشاوندانم را دوست داشته باشيد) "سوره شورى: آيه 23". گفت: آرى خوانده‏ام.

امام فرمود: خويشان پيامبر ما هستيم. آيا در سورى بنى اسرائيل اين آيه را خوانده‏اى: (وآت ذا القربى حقه) به خويشاوند حقش را بده (آيه 23)، گفت: خوانده‏ام. فرمود: ذا القربى و خويشاوند رسول خدا ما هستيم. آيا اين آيه را خوانده‏اى: (واعلموا أنما غنمتم من شيء...): بدانيد كه هر غنيمتى كه به دست مىآوريد، خمس آن به خدا و رسول و خويشاوند تعلق دارد (سوره انفال: آيه41)، گفت: آرى خوانده‏ام، امام فرمود: ذا القربى و خويشاوند پيامبر، ما هستيم. آيا اين آيه را خوانده‏اى: (إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً) اراده حتمى خداوند تعلق گرفته است كه هر گونه پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملاً پاك كند (سوره احزاب: آيه33) پيرمرد گفت: آرى خوانده‏ام، امام فرمود: ما هستيم آن اهل بيتى كه خداوند به آيه تطهير مخصوصشان گردانيده است.

پيرمرد ساكت شد و از سخن خود پشيمان گرديد و گريست، عمامه خود را بر زمين زد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! من بيزارى مىجويم به سوى تو از دشمنان جنى و انسى آل محمد (صلى الله عليه وآله)، پس از آن به امام عرض كرد: آيا توبه من پذيرفته مىشود، امام فرمودند: اگر توبه كنى، خداوند مىپذيرد و تو با ما هستى، او گفت: من توبه كردم. چون داستان اين پيرمرد به گوش يزيد رسيد، دستور داد او را كشتند. شايد اين نختين بارقه آگاهى بود كه بر قلب مردم مىتابيد و مىبايست در نطفه خاموش شود زيرا براى حكومت يزيد، هيچ چيز بدتر از آگاهى مردم نيست!

زنان و بازماندگان اهل بيت در حالى كه با ريسمان به هم بسته شده بودند، به مجلس يزيد آورده شدند. امام سجاد (عليه السلام) هنگام ورود، به يزيد فرمودند: (تو را به خدا قسم مىدهم اگر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) ما را با ين وضع ببيند، فكر مىكنى چه خواهد كرد) يزيد دستور داد ريسمانها را بريدند. سپس زنها را پشت سرش جاى دادند و آنگاه سر بريده امام حسين (عليه السلام) را مقابلش نهادند. چون زينب (عليها السلام) چشمش به سر برادر افتاد، گريبان خويش را پاره كرد و فرمود: (حسين عزيزم! اى محبوب رسول خدا! اى فرزند مكه و منا! اى پسر فاطمه زهرا ـ بانوى بانوان جهان ـ اى فرزند دختر مصطفى!) و تمام مجلس به گريه افتاد. يزيد با چوب به لب و دندان امام مىزد و كينه خود را با اشعارى بدين مضمون ابراز مىكرد: (اى كاش بزرگان طايفه من كه در جنگ بدر كشته شدند، حاضر بودند و مىديدند كه طايفه "خزرج" چگونه از شمشير زدن ما به جزع آمده‏اند و مىنالند تا از ديدن اين منظره، فرياد شادى آنان بلند شود و بگويند: اى يزيد! آفرين برتو! دستت درد نكند! ما بزرگان بنى هاشم را كشتيم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتيم. امروز در مقابل آن روز!

چون اين سخنان از يزيد شنيده شد، زينب (عليها السلام) برخاست و خطبه تاريخى خود را آغاز كرد كه خلاصه آن چنين است:

(الحمد لله رب العالمين وصلى الله على رسوله وآله أجمعين. خداوند مىفرمايد: ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوآى... : عاقبت آنان كه اعمال زشت را با بدترين وضعى مرتكب مىشدند، اين است كه آيات خدا را تكذيب كردند و به مسخره گرفتند (سوره روم: آيه 10). خداوند راست مىگويد. اى يزيد! اينكه زمين و آسمان را بر ما تنگ كردى و ما را مانند اسيران به هر شهر و ديار كشاندى، گمان مىكنى به خاطر بىارزش بودن ما نزد خدا و احترام تو نزد او است به همين خاطر است كه بر خود مىبالى و ناز مىكنى و شادمانى كه دنيايت آباد شده و كارها بر وفق مراد است و سلطنت همواره براى تو باقى است تند مرو! آهسته باش! مگر سخن خدا را فراموش كرده‏اى كه مىفرمايد: آنان كه به راه كفر بازگشتند، گمان نكنيد كه اين مهلت چند روزه‏اى كه به آنان داديم، مقدمه سعادت آنهاست هرگز! بلكه اين مهلت براى آن است كه بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان عذابى خوار كننده در پيش است (سوره آل عمران: آيه 178)، اى پسر بردگان آزادشده! آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پس پرده جاى دهى و دختران پيامبر را با صورتهاى باز و بدون پوشش به همراه دشمنانشان در شهرها بگردانى و اهالى منازل، آنان را ببينند و دور و نزديك و پست و شريف، بر آنان كه هيچ ياورى ندارند، بنگرند؟ آرى، چگونه اميد مهربانى مىرود از فرزند كسى كه جگر آزادمردان را در دهان مىمكد و بيرون مىاندازد و گوشتش از خون شهيدان روبيده است، اكنون مست و مغرور شده‏اى و خيال مىكنى گناهى مرتكب نشده‏اى با چوب به دندانهاى ابا عبدالله ـ سرور جوانان بهشت ـ مىزنى و شعر مىخوانى و مىگويى: در گذشتگان من در روز بدر خوشى كنند و بگويند: اى يزيد! دستت درد نكند! آفرين بر تو! آرى چگونه اين حرفها را نزنى و اين شعرها را نخوانى. در صورتى كه دستت را در خون فرزندان محمد (صلى الله عليه وآله) فرو برده‏اى و ستارگان درخشان زمين را كه دودمان عبدالمطلب بودند خاموش كرده‏اى! حالا پيران طايفه خود را صدا مىزنى و خيال مىكنى آنها مىشنوند ولى به همين زودى تو نيز به آنان ملحق خواهى شد و در آنجا آرزو مىكنى اى كاش دستهايت شل و زبانت لال مىبود و اين سخنان را نمىگفتى و مرتكب اين جنايات نمىشدى.

خداوندا! انتقام ما را از كسانى كه به ما ظلم كردند بگير و حق ما را از آنان بستان و ايشان را در آتش غضب خود بسوزان!

اى يزيد! تو فقط پوست خود را شكافتى و گوشت خودت را پاره كردى. طولى نمىكشد كه با اين بار سنگينى كه به گردن گرفته‏اى، بر رسول خدا وارد شوى، در آن روز كه خداوند فرزندان پيامبر را جمع مىكند و حق آنان را مىگيرد. هرگز گمان مكن آنان كه در راه خدا كشته شده‏اند، مرده‏اند بلكه زنده‏اند و نزد پروردگار خود روزى مىخورند (سوره آل عمران: آيه 169).

اگرچه فشارهاى روزگار، مرا به سخن گفتن با تو وادار كرده است، ولى من قدر و ارزش تو را كوچك و سرزنشت را بزرگ مىشمارم و توبيخ نمودن تو را كارى ستوده مىدانم. اما چشمها اشك مىريزد و سينه‏ها از آتش غمها مىسوزد! آه! چه شگفت‏آور است كه سپاه خداوند به دست سپاه شيطان كشته شوند! خون ما از اين دستها مىريزد و گوشت ما در اين دهانها جويده و مكيده مىشود و آن بدنهاى طيب و طاهر در روى زمين مانده و گرگهاى بيابان، به نوبت آنان را زيارت مىكنند و درندگان، آنها را بر خاك مىمالند!

اى يزيد! اگر امروز بر ما غلبه كردى، بزودى مؤاخذه خواهى شد و در آن هنگام چيزى ندارى مگر آنچه پيش فرستاده‏اى. خداوند به بندگانش ستم نمىكند و ما به او شكايت مىكنيم. او پناه ما است. تو به كار خودت مشغول باش و تا مىتوانى مكر و حيله كن و كوشش نما، ولى به خدا سوگند، نمىتوانى نام ما را محو كنى و وحى ما را خاموش گردانى و اين ننگ و عار را از دامن خود بشويى زيرا عقل تو عليل است و ايام زندگانيت اندك و روزى كه منادى فرياد زند: لعنت خدا بر ستمكاران!، در آن روز اجتماع تو پراكنده است!

سپاس خداوندى را كه ابتداى كار ما را به سعادت و مغفرت و پايان آن را به شهادت و رحمت ختم نموده! ما از خداوند درخواست مىكنيم كه نعمت خويش را بر شهيدان ما تكميل كند و به اجر و مزد آنان بيفزايد و براى ما جانشينان نيكويى قرار دهد او خداوندى بخشنده و مهربان است و او به تنهايى ما را بس است. تنها او وكيل و كارگزار ماست).

يزيد به يكى از خطباى دربارى دستور داد بالاى منبر رود و نسبت به امام حسين و پدر گراميش (عليهما السلام) بدگويى كند. او نيز چنين كرد و يزيد را مدح و ستايش نمود. حضرت سجاد (عليه السلام) فرياد زدند: واى بر تو اى خطيب! خشنودى مخلوق را به بهاى خشم و غضب خالق خريدى! پس جايگاه خود را در آتش جهنم ببين!

در بعضى روايات تاريخى آمده است كه امام سجاد (عليه السلام) از يزيد خواستند اجازه دهد به منبر روند، يزيد اجازه نداد. مردم به او گفتند: اجازه بده اين جوان سخن گويد، يزيد گفت: او اگر بالاى منبر رود، پايين نمىآيد مگر اينكه مرا و خاندان ابوسفيان را رسوا كند. اطرافيان گفتند: اين جوان كه كارى نمىتواند بكند! يزيد گفت: شما او را نمىشناسيد او از اهل بيتى است كه دانش را با پيكر خود آميخته است! با اين حال، اصرار اطرافيان مؤثر واقع شد و امام به منبر رفتند و با فصاحت و شيوايى تمام، خود را معرفى كردند و انتساب خود را به خاندان عصمت و طهارت يادآور شدند تا جايى كه فرياد ناله و گريه بلند شد و جو عمومى كاخ ظلم و ستم دگرگون گرديد. يزيد كه مىخواست به هر طريق ممكن جلو اين سخنان را بگيرد و نگذارد مردم متوجه حقيقت امر شوند، به مؤذن دستور داد اذان بگويد. مؤذن شروع به اذان گفتن كرد ولى هر جمله اذان او با پاسخى از طرف امام مواجه شد:

ـ الله اكبر

ـ تكبير مىگويم، تكبيرى بىقياس تكبيرى كه به حواس انسانى درك نشود چيزى بزرگتر از خداوند نيست.

ـ اشهد أن لا إله إلا الله

ـ مو و پوست و گوشت و خون من به يگانگى خداوند گواهى مىدهد.

ـ أشهد أن محمداً رسول الله

ـ رو به يزيد كردند و فرمودند: اى يزيد! اين محمد جد من است يا جد تو، اگر او را جد خودت بدانى، دروغ گفته‏اى و اگر او را جد من مىدانى، پس چرا فرزندانش را كشتى؟!

هنگام ورود كاروان اهل بيت به شام، مردم نادان و فريب‏خورده گمان مىكردند با اسراى خارجى روبرو هستند. ولى معرفى بازماندگان و اهل بيت از خود و اعلام خويشاوندى آنان با رسول خدا (صلى الله عليه وآله) آنان را آگاه كرد و مردم دانستند كه با چه كسانى روبرو هستند و اين اسراى به زنجير كشيده شده، در حقيقت فرزندان خاندان وحى الهى هستند. حتى درباريان نيز تحت تأثير قرار گرفتند و صداى اعتراض بعضى از آنان بلند شد. يكى از شاميان در حالى كه به طرف فاطمه، دختر امام حسين (عليه السلام) اشاره مىكرد، از يزيد خواست تا او را به كنيزى به وى ببخشد. فاطمه به زينب (عليها السلام) گفت: عمه جان! يتيم شديم و حالا مىخواهند ما را به كنيزى نيز ببرند! زينب (عليها السلام) فرمود: اين فاسق نمىتواند اين كار را بكند! مرد شامى پرسيد: اين دختر كيست، يزيد گفت: فاطمه، دختر حسين است و آن زن هم زينب، دختر على بن ابىطالب است، مرد شامى گفت: خدا تو را لعنت كند! به خدا من فكر مىكردم اينها اسيران روم هستند! يزيد گفت: به خدا تو را هم به آنان ملحق مىكنم، سپس دستور داد آن مرد را به قتل برسانند.

همچنين از امام سجاد (عليه السلام) روايت شده است كه سفير روم روزى در دربار يزيد به مجلس يزيد آمد و در مقابل او سرى را ديد كه بريده شده بود. چون فهميد كه آن سر، سر فرزند پيامبر مسلمانان است، يزيد به مجلس يزيد آمد و در مقابل او سرى را ديد كه بريده شده بود. چون فهميد كه آن سر، سر فرزند پيامبر مسلمانان است، يزيد را توبيخ كرد و گفت: ما هر چه از عيسى، پيامبرمان بر جاى بماند، به آن تبرك مىجوييم، با اين كه بين ما و او چندين پشت فاصله است ولى شما پسر رسول خدا را كه فقط به يك واسطه به او مىرسيد كشتيد! يزيد گفت: اين مرد مسيحى را بكشيد كه مرا رسوا خواهد كرد! او نيز فوراً شهادتين را بر زبان آورد و مسلمان شد و در حالى كه سر بريده امام حسين (عليه السلام) را به سينه چسبانده بود و مىگريست، به قتل رسيد.

پس از مدتى اسرا را به عراق بازگرداندند. بنا به درخواست اهل بيت، راهنماى قافله، آنان را از كربلا عبور داد. اسرا، عده‏اى از مردان خاندان رسالت را كه براى زيارت قبر امام به كربلا آمده بودند، ملاقات كردند و همه در كربلا ماندند چند روز به عزادارى مشغول شدند، سپس به طرف مدينه حركت كردند.

پيش از رسيدن كاروان به مدينه، شاعرى از دوستداران اهل بيت (عليهم السلام) خبر ورود آنان را بوسيله اشعار سوزناكى به مردم شهر داد. زنان مدينه با فرياد "واويلاه" از شهر خارج شدند و به استقبال كاروان شتافتند. امام سجاد (عليه السلام) نزديك مدينه خطبه‏اى خواندند و مردم را از ماجراها آگاه كردند. مدينه غرق مأتم و اندوه شده بود و بذر نارضايتى از حكومت يزيد در دل آنان كاشته شد. پس از مدتى عليه يزيد قيام كردند و نبرد معروف به (حره) بين آنان و سپاه يزيد روى داده كه منجر به قتل عام مردم مدينه شد.

بيقين حضور اسرا در كوفه و شام، مؤثرترين عامل رسوايى يزيد و سردمداران حكومت غاصب بود و اگر آنان نبودند، تبليغات مسموم چندين ساله خاندان ابوسفيان كه با گوشت و خون مردم عجين شده بود و اهل بيت را مردمى كافر و خارج از دين مىدانستند، همچنان ريشه مىدوانيد و عميقتر مىشد و اگر چند نسل به همين منوال مىگذشت، اسمى از دين باقى نمىماند. ولى حضور اسرا در كوفه و شام و سخنان آنان، پرده از اعمال زشت عمال جور و ستم برداشت و مردم ناآگاهى را كه حتى باور نمىكردند على بن ابىطالب (عليه السلام) نماز خوانده باشد، از خواب غفلت بيدار كرد و آنان را از انحراف عظيمى كه پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) به وجود آمده بود آگاه ساخت. به دنبال شهادت امام حسين (عليه السلام) سراسر مملكت اسلامى را قيامهاى خونين فرا گرفت كه اولين آنها قيام (توابين) بود و با حركات ديگرى همچون قيام (مختار بن ابىعبيده ثقفى)، قيام شهداى فخ، قيام (زيد بن على بن الحسين عليهم السلام) و پس از او فرزندش (يحيى بن زيد) ادامه يافت.

امام حسين (عليه السلام) در طول تاريخ، همواره به عنوان سمبل مبارزه عليه ظلم و فساد و تباهى شناخته شده‏اند. در طول دوران بنى عباس، بارها مرقد مطهر آن حضرت را تخريب و با خاك يكسان كردند و زائرانش را شكنجه مىكردند و يا به قتل مىرساندند. آنان گمان مىكردند با اين اعمال مىتوانند آرمان حسين (عليه السلام) را از دلها بيرون كنند و عشق به اسلام و خاندان رسالت را از جانها بزدايند غافل از آنكه اين نور، نور خداوند است و نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد: (يريدون ليطفئوا نور الله بأفواههم والله متم نوره ولو كره الكافرون) كفار مىخواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند ولى خدا نور خود را تمام و كامل نگاه خواهد داشت، اگر چه كافران اين مطلب را نپسنديد (سوره صف: آيه8).

پروردگارا! همان گونه كه ما را با معرفت خاندان رسالت گرامى داشتى و برائت و بيزارى از دشمنانشان را روزى ما كردى، ما را در دنيا و آخرت در راه آنان ثابت قدم بدار و ما را از كسانى قرار ده كه با حضور در ركاب فرزند آن شهيد مظلوم، امام زمان حجة بن الحسن العسكرى (ارواحنا فداه) انتقام خونش را مىگيرند! خداوندا! زندگانى ما را همچون زندگانى محمد و آل محمد و مرگ ما را همچون مرگ محمد و آل محمد قرار ده، آمين..


منبع:  پایگاه  آية الله شيرازى