ابوذر غفاري
مظهر ديانت، منادي عدالت

واحد فرهاد توسكي


در ابتداي سخن و قبل از بيان اهميت موضوع، اشاره به اين نكته ضروريست كه علاوه بر مشخص بودن اصحاب نزديك پيامبر اكرم (ص)، در رواياتي (از منابع سني) صراحتاً از برخي اصحاب، با عنوان دوستان پيامبر (ص) نام برده شده است:

«رفقاي رسول خدا(ص) دوازده نفرند؛ ابوبكر، عمر، علي (ع)، حمزه، جعفر، ابوذر، مقداد، سلمان، خديجه، ابن مسعود ، عمار ياسر، بلال بن رياح.»1

همچنين در تأكيد بر علو شخصيتي برخي از آنان آمده است كه:

« ترمذي ما را حديث كرد كه رسول خدا فرمود:« پروردگار مرا به دوست داشتن چهار تن امر كرده است... علي(ع) يكي از آنهاست...و ابوذر و مقداد وسلمان را هم ؛ ...و خبر داده كه خود نيز آنها را دوست دارد.»2

جالب توجه است كه پس از رحلت پيامبر اكرم (ص)، از بين اين اصحاب، دو نفر از آنان در پي خلافت راهي را بر مي‌گزينند كه بقيه مخالف بوده، و از امام علي (ع) حمايت مي‌نمايند لذا علاوه بر اينكه اينان از اصحاب بزرگ پيامبر (ص) بوده و در كنار حضرتش زيسته‌اند پس از ايشان نيز در كنار امام علي (ع) ماندند و بر عملي شدن خواستهاي پيامبر(ص) تأكيد داشتند كه به عنوان شيعيان اوليه شناخته شده اند همچنين ثبات شخصيتي و معروفيت ديانت و نقش آنان به حدي بوده كه علي‌رغم دشمني بني‌اميه و بني‌عباس كه سالها حاكميت را در دست داشتند و از هيچ ترفندي براي خدشه‌دار نمودن چهره آنان كوتاهي نكردند با چنين وضعيتي،ثبات ديني آنان به حدي قوي بود كه ماندگاري و درخشش شخصيتي آنان حفظ شد، خصوصاً ابوذر كه مستقيماً با شخص معاويه و دستگاه تبليغاتي او نيز در مي‌افتد.

پس شناخت چنين شخصيتهايي براي فرهنگ و رفتار اجتماعي مسلمانان، و چگونگي مسلماني ضروريست مضافاً اينكه شيعه بودن، درشناخت و الگو پذيري عملي از سر چشمه هاي اوليه امكان پذير است. اگر در رابطة با اسلام و اصحاب ، استفاده از تمثيل ظرف و مظروف صحيح باشد هر دو مستقيماً با معمار اصلي اسلام مرتبط بوده ، همچين مي بايست متوجه اين نكته بسيار حساس بود كه بخشي از تحولات غير قابل تصور صدر اسلام ، نشأت گرفته از درستكاري اصحابي بود كه كاركردهاي واقعي و مترقي اسلام را به منصة ظهور رساندند. لذا در اين قسمت با تكيه بر منابع دست اول شيعي و سني به معرفي اجمالي، و بررسي برخي از ويژگيهاي شخصيتي ابوذر پرداخته خواهد شد.

چگونگي گرايش به اسلام
نامش جُندب بن جُناده، و از قبيله بني غفار بود. قبل از رسالت پيامبر اكرم (ص)، در دوره جاهلي، ترك بت‌پرستي نمود«… خدا را پرستش مي‌كرد و مي‌گفت خدايي جز خداي يگانه نيست….»3 ابوذر خود گفته است؛ من سه سال پيش از آنكه به حضور رسول خدا(ص) برسم نماز مي‌خواندم.4 و در علت بي‌اعتقاديش به «فلس»، بت قبيله، گفته‌اند كه روزي ديد كه سگ قبيله، خود را به كنار «فلس» رسانده و بت را آلوده نمود در حالي كه بت از خود هيچ واكنشي نشان نداد.

به هر صورت وقتي كه به ابوذر خبر رسيد كه مردي در مكه مبعوث شده و مي‌گويد كه پيامبر خداي يكتاست روح دردمند و جستجوگرش بي‌صبرانه بدنبال دست‌يابي به واقعيت اميد مي بندد. برادرش اُنيس كه خبر از دعوت جديد پيامبر(ص)، را آورده، مي‌گويد او مردي است كه راست مي‌گويد در حالي كه قريش برايش چهره عبوس كرده‌اند. بدنبال اين خبر ابوذر راهي مكه شده به حضور پيامبر اكرم(ص) مشرف و اسلام را بر مي‌گزيند. ايشان را از پيشگامان غير قريش، و چهارمين يا پنجمين مسلماني دانسته‌اند كه به اسلام گرويد.5

ابوذر صحابي بزرگ پيامبر(ص)
علاقه به حقيقت، صداقت و روشن ضميري بي‌نظير ابوذر غفاري، ايشان را به يكي از اصحاب بزرگ پيامبر اكرم(ص) تبديل نموده، عنصر لياقت! روشن ضميري! خوش‌طينتي! و … هر چه بود از ابوذر مسلماني دگرگونه و متمايز با ديگران مي‌سازد. پاكي و تشنگي خاصش به حقيقت‌جويي، باعث مي‌گردد كه باران رحمت ديانت اسلام را كه توسط پيامبر(ص) بر انسانها عرضه مي‌شد با صداقت تمام پذيرا شده، در مقاطع مختلف ايفاي نقش كند.

ابوذر بعد از اينكه مسلمان شد تا پس از جنگ بدر و احد در ميان قوم خويش مقيم بود سپس به مدينه به حضور پيامبر اكرم(ص) رسيد حضرت رسول(ص) در برخي از غزوات ايشان را در مدينه جانشين خود مي‌نمود از جمله به هنگام غزوه ذات‌الرقاع و غزوه بني‌المصطلق(المريسيع) جانشين حضرتش بود.6

در فتح مكه پرچم بني‌غفار را داشت.7 در جنگ تبوك ابوذر از سپاه اسلام عقب افتاد وقتي كه رسيد پيامبر اكرم(ص) فرمود: «… آفرين بر ابوذر كه تنها راه مي‌رود و تنها مي‌ميرد و تنها برانگيخته مي‌شود!… مثل اين بود كه يكي از عزيزان خانواده‌ام از من بازمانده و نرسيده است.»8

همچنين در فضيلتش مي‌فرمايد: «آسمان بر سر مردي راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است و زمين راستگوتر از او را برپشت خود نداشته است.»9

«ابوذر مي‌گفت: روز قيامت مجلس من از همه شما به رسول خدا(ص) نزديكتر است و اين به آن جهت است كه از آن حضرت كه درود و سلام خدا بر او باد شنيدم كه مي‌فرمود: نزديك‌ترين شما روز قيامت به من كسي است كه از دنيا همانگونه بيرون رود كه در زمان رحلت من بوده است و بخدا سوگند هيچ كس از شما نيست مگر آنكه به چيزي از دنيا دست يازيده است جزمن.»10

شخصيت استثنايي ابوذر به حدي مي‌رسد كه از سوي جبرئيل به پيامبر خدا(ص) ندا مي‌رسد كه: سوگند به كسي كه ترا به حق به پيامبري برانگيخته است او در ملكوت آسمانها از زمين مشهورتر است به پارسايي و پرهيزكاريش در اين جهان فاني!

براستي كه تعمق و تفكر در خصيصه‌هاي شخصيتي ابوذر، در دنياي خودخواهيها و مكرها، اين كلام الهي را به خاطر مي‌آورد كه به پيامبر(ص) وحي شده: « وَ ِاذ قال ربك للملئكه اني جاعل‘’ في الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها ويسفك الدماء ونحن نسج بحمدك ونقدس لك قال اني اعلم مالا تعلمون» ٍ11 (چون پروردگارت به فرشتگان گفت من در زمين خليفه‌اي مي‌آفرينم، گفتند: آيا كسي را مي‌آ‏فريني كه در آنجا فساد كند و خونها بريزد، و حال آنكه ما به ستايش تو تسبيح مي‌گوييم و تو را تقديس مي‌كنيم؟ گفت: من آن دانم كه شما نمي‌دانيد.)

از خصوصيات ديگر ابوذر فزوني علم و دانش و ديانت بود كه امام علي(ع) در موردش فرمود:«…انباشته از علمي شد كه از كشيدن آن ناتوان ماند بسيار سختگير و آزمند بود، سختگير به از دست دادن دين خود و آزمند نسبت به كسب علم…» چنانچه ابوذر، خود نيز مي‌گفت:«پس از ترك محضر رسول خدا(ص) چنان شد كه اگر پرنده‌اي در آسمان بال مي‌زد، از آن حالت دانشي را به خاطر مي‌آورديم و بهرة علمي مي‌برديم»12 بدين ترتيب شخصيتي آگاه باوفا، الگوي دينداري، ثبات و پايداري، و شخصيتي بي‌نظير براي جهان اسلام شكل مي‌گيرد چنانچه يكي از شخصيتهاي مهم شيعي چون مالك اشتر «…با ابوذر مصاحبت داشته و از علم او نيز بهره‌مند شده است.»13

مهمتر اينكه منزلت و اعتبار ابوذر نزد پيامبر(ص) بيش از ديگر اصحاب بود چرا كه براساس شناختي كه از ايشان داشتند تنها وي را لايق مي‌داند كه وظيفه بسيار خطير دفاع از حق را برعهده‌اش قرار داده، پيمان گرفت كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده‌ها نهراسد و حق را بگويد هر چند تلخ باشد.14 ايشان نيز، پس از رحلت نبي‌اكرم(ص) در عملي كردن اين پيمان به خوبي عمل نمود و در حمايت از امام علي(ع) و اصول اسلامي، با تكيه بر آيات قرآن همه سختي‌ها را به جان خريد و در برابر خود خواهان قدرت طلب و بي‌عدالتيها و نابهنجاريهاي اجتماعي ايستاد تا آنجا كه هيچ ترفندي براي همراه نمودنش كارساز نشد و «نه‌اي» كه در برابر معاويه و دستگاه حاكمة او گفت چنان با اصالت، زيبا، انساني و محكم بود كه او را به ربذه كشاند ابوذر رنج آنرا به جان پذيرا شد چرا كه «نة» او، از جنس همان «نه‌اي» بود كه خداوند متعال به پيامبر اكرم(ص) آموخت «لااله الاالله» لايي كه پرچمدارش پيامبر(ص)، و مظهر عدالتش، روح بزرگ و باشگوه امام علي(ع) بود و منادي‌اش ابوذر!…

ابوذر حامي و صحابي امام علي(ع)
ابوعمرو كندي مي‌گويد روزي نزد علي(ع) بوديم مردم گفتند براي ما از اصحاب خود چيزي بگو، فرمود: از كدام يك از اصحابم؟ گفتند از اصحاب محمد(ص) گفت: همه اصحاب محمد(ص) اصحاب من هستند، از كدام يك مي‌پرسيد؟… گفتند: از ابوذر چيزي بگو، گفت: ابوذر فراوان سؤال مي‌كرد، گاه رسول الله(ص) به او پاسخ مي‌داد و گاه پاسخ نمي‌داد. ابوذر در دينش آزمند بود و به فراگرفتن علم حريص، آن قدر علم آموخت كه پيمانة عملش پرشد آن‌گونه كه از تحمل آن عاجز آمد.

پس با توجه به اينكه ابوذر دانشمندترين اصحاب پيامبر(ص) بود به عنوان بزرگترين صحابي و حامي امام علي(ع) نيز ايفاي نقش نموده، بيان مي‌داشت كه رسول‌الله(ص) مي‌فرمود:«هركس از من جدا شود از خدا جدا شده و هركس از علي(ع) جدا شود از من جدا شده!»15

لذا پس از حادثه سقيفه همراه مقداد، سلمان فارسي، عباده بن صامت،ابوالهثيم بن‌التيهان و حذيفه و عمار، تلاش مي‌نمايند كه انحراف حاصل شده در امر خلافت را به صلاح آورند. و در اعتراض به واقعه سقيفه مي‌گويد: اي گروه مهاجر و انصار شما و بستگان شما مي‌دانيد كه رسول خدا(ص) فرمود: امر خلافت پس از من از آن علي(ع) است ولي شما فرمايش رسول خدا(ص) را دور انداخته، به دست فراموشي سپرديد پيرو دنيا شديد و آخرت را رها كرديد آري به بهره و ميوه آن دست يافتيد و پوسته آن را رها كرديد و حال آنكه اگر اين كار را در خاندان پيامبرتان قرار مي‌داديد حتي دو تن هم با شما اختلاف نمي‌كردند.16

همچنين با صداي رسا فرياد برمي‌آورد: من جندب‌بن‌جناده يار و صحابي رسول‌خدا(ص)، هر كس مرا نمي‌شناسد بشناسد. من از رسول‌خدا(ص) شنيدم كه فرمود:«مثلُ اهل بيتي كمثل سفينه نوح من ركبها نجي و من تخلف عنها غرق».17

به هر حال ابوذر در شرايط مختلف به عنوان مسلماني ثابت قدم و بي‌نظير، شيعه بودن را به تصوير مي‌كشد و مرز ميان ديانت زنده واصيل با كاركردهاي واقعي، و دينداري خود‌خواهانه، منحط و دروغين را تفكيك مي‌نمايد و خدمت بزرگي به دنياي اسلام نمود چرا كه دو تيپ و دوگونه مسلمان را در درون اصحاب پيامبر(ص) از هم متمايز و مشخص كرد يك طرف چهره عمليِ ابوذر بودن، و ديگر، فرزند دنيا بودن، طلحه شدن، زبيرشدن و معاويه بودن. !

آن هنگامي كه اصحاب ضعيف و دون پايه، به فزوني قدرت و مجلل نمودن هر چه بيشتر زندگي روي آورده و حركت به سوي كاخها، زندگي روزمره‌شان شد و با سرعتي بدور از انتظار به سمت و سوي شكل دهي جامعه طبقاتي گام بر داشتند ابوذر سيماي پايبندي به پيامبر(ص) و مسلمان واقعي بودن را به نمايش مي‌گذارد.

اين چنين شدن! را در مكتب قرآني پيامبر(ص): «و ما الحيوه الدنيا الا لعب ولهو وللدار الاخره خير للذين يتقون افلا تعقلون »18 (و زندگي دنيا چيزي جز بازيچه و لهو نيست و پرهيزكاران را سراي آخرت بهتر است. آيا به عقل نمي‌يابيد؟)

و در كنار شخصيت بي نظيري چون امام علي(ع) مي‌آموزد كه مي‌فرمود:«… چهارپايان در بند شكمند، و درندگان در پي‌تجاوز به هم، مؤمنان فروتنند، مؤمنان مهربانند، مؤمنان ترسان.»، آنرا كه تقوا فراز برده فرو مياريد، و آن را كه دنيا بالا برده بلند ‌مشماريد!»19

و نهايتاً در طي مسير شرافت و انسانيت به مرتبتي صعود مي‌نمايد كه امام علي(ع) مي‌فرمايند:«امروز هيچ كس جز ابوذر و خودم باقي نمانده است كه در راه خدا از سرزنشِ سرزنش كننده نترسد!»20

ابوذر و خلفا:
پس از فروكش نمودن اعتراضات، به حادثه سقيفه و بيعت امام علي(ع)، ابوذر نيز بدون اينكه در موضع اعتراض‌آميز خود باقي بماند به فعاليتهاي اجتماعي همراه ديگر مسلمانان پرداخت ولي بر خلاف ديگر شيعيان كه معمولاً پست‌هايي را داشتند(از جمله عمار كه يكي از كارگزاران عمر بود) ابوذر پستي را نپذيرفت و وقتي كه به او مي‌گفتند: اي ابوذر آيا تو هم چون ابوهريره كه حاكم بحرين است پستي را نمي‌پذيري؟

در پاسخ مي‌گفت: مگر چه مي‌خواهم مرا هر روز مقداري آب يا شير و مقداري نان كافي است!

اين شيوه رفتاري در حالي است كه ابوذر در زمان پيامبر(ص) بارها جانشين آن حضرت شده بود گويا با چنين رفتاري در نظر داشت كه قدرت طلبي را ناچيز و مطرود جلوه داده، عملاً نشان دهد كه حكومت موضوعيتي ندارد، تنها هدف، ديانتي است كه عنصر نمادينش نيز عدالت مي‌باشد، لذا علي‌رغم اينكه حاكمان سقيفه با ترفند خلافت را در دست گرفته بودند چون بطور تقريبي و در حد توان شيخين، عدالت و اصول اسلامي جريان داشت و جامعه در وضعيتي قابل قبول بود ايشان نيز انتقادي نداشت اما چون عثمان به خلافت نشست و ثروت ‌اندوزي و بي‌عدالتي حاكم شد وضعيت ابوذر نيز دگرگونه گرديده به فردي معترض و ناآرام تغيير موضع داد. اين عكس‌العمل عمق و اهميت كاركرد عدالت و ارزش واهميت انسان، از نگاه ابوذر را مي‌رساند.

اعثم‌كوفي مي‌نويسد: ابوذر در اعتراض به عثمان مي‌گفت:«تو بر سيرت و سنت ابوبكر و عمر برو تا فارغ باشي و كسي انكار نكند… عثمان گفت: تو را با اين سخن چه كار؟ ابوذر گفت: من خودم را گناهي نمي‌دانم مگر امر به معروف و نهي از منكر…»21

همچنين هنگامي كه عثمان در مدينه عمار را كتك‌كاري مي‌نمايد ابوذر كه آن هنگام در شام بود زبان به نكوهش عثمان مي‌گشايد بطوري كه عرصه را بر معاويه چنان تنگ مي‌كند كه به عثمان مي‌نويسد:

«… ابوذر ولايت شام را بر تو تباه كرد و دلهاي مردمان را از دوستي تو بگردانيد…»22

به اين ترتيب ابوذر در دوره خلفا، دو روش متفاوت را در پيش مي‌گيرد در دوره خليفه اول و دوم كه دين به ابزار دست قدرت و ثروت تبديل نشده، بلكه براين دو برتري دارد همراهي آرام است اما وقتي كه ثروت و قدرت به عنوان نماد خودخواهي انسان مي‌خواهد دين را نيز به ابزار دست خود تبديل كند و مثلث خطرناك خودخواهي مطلق را تشكيل داده،اسلام پيامبر را تحقير نمايد ابوذر به بزرگترين منتقد عثمان ( حاكميت زر و زور ) مبدل مي‌گردد و همين خصيصه است كه شيعه را در طول تاريخ همواره انقلابي نگهداشته است.

ابوذر منادي عدالت
چنانچه ذكر شد، ابوذر در دوره ابوبكر و عمر در كنار ديگر مسلمانان و همراه آنان بود و مشكلي نداشت تا اينكه عثمان بن‌عفان خليفه شد. يكي از حوادث مهم خلافت وي شكل‌گيري اعتراضات عمومي بود كه بخش عمده آن به بذل و بخشش بيت‌المال و ثروت‌اندوزي عمال وي برمي‌گشت. همانطور كه يكي از عوامل حكومت ثروت است خليفه براي حفظ حاكميت خويش، به اين سمت گرايش يافته، بني‌اميه را حاكم و دست آنها را در ثروت‌اندوزي بازگذاشت به مرور اسلام را به ابزار حكومتي تبديل نموده و عدالت كه اصلي‌ترين عنصر هدفمند اسلام است از جامعه رخت بربست.

به اين ترتيب روح ثروت‌اندوزي و پول‌پرستي در همه لايه‌هاي جامعه رسوخ مي‌نمود و هنگامي كه دردمندان دوست‌دار امت پيامبر(ص) از نابسامانيها به عثمان شكايت مي‌بردند و سخت‌گيري دوره عمر را خاطر نشان مي‌نمودند خليفه مي‌گفت:«عمر به منظور رضاي خدا كسان و خويشان خود را محروم مي‌داشت و من به منظور رضاي خدا به كسان وخويشان خود چيز مي‌دهم، مانند عمر سه كس پيدا نمي‌شود.»23

عمثان بدون توجه جدي به نابسامانيهاي اجتماعي،سياست مبتني بر مسلط نمودن هر چه بيشتر بني‌اميه را تداوم مي‌داد به عنوان نمونه، خمس غنائم افريقا و پانزده هزار درهم و همچنين فدك را به مروان بن حكم بخشيد.24 و در مدينه هفت ساختمان ساخت كه خانه‌اي را به نائله و خانه‌اي به عايشه، قصري از چوب نيز به مروان‌بن حكم داد و چون دخترش را به ازدواج عبدالله بن خالدبن اسيد در آورد به او ششصد هزار درهم بخشيد.25 و دستور داد از بيت‌المال بصره آنرا بپردازند.

همچنين از ديگر كساني كه در خلافت عثمان به ثروتهاي كلاني دست يافتند يكي زبيربن عوام بود كه خانه‌هايي در بصره، مصر، كوفه و اسكندريه داشت و پس از مرگ «پنچاه هزار دينار و هزار اسب،هزار غلام و كنيز» بجاي گذاشت.

طلحه‌بن‌عبيدالله نيز از املاك عراق روزانه هزار دينار درآمد داشت. عبدالرحمن‌بن عوف ، ثروتمند ديگري بود كه بعد از مرگ اموال انباشته‌اي برجاي گذاشت در مورد زيدبن‌ثابت خزانه‌دار عثمان گفته‌اند كه چندان طلا و نقره بجا گذاشته بود كه آنرا با تبر مي‌شكستند26ً با اين توصيف جامعه اي طبقاتي شكل گرفته بود كه در آن، روز به روز فاصله فقرا و اغنياء بيشتر مي‌شد و عدالت كه ستون پايداري و سلامت جوامعه بشري است ناچيز شمرده مي‌شد در نتيجه ضعفا از دست‌يابي به حقوق خود محروم ماندند. بطور كلي همه ارزشهاي اسلامي مورد تهاجم روح فسادگر خاندان بني‌اميه قرار مي‌گرفت حتي جهاد كه براي نجات و اصلاح جوامع بشري بود روحي منحط، غيرديني و قدرت طلبانه مي‌يابد و براي انتخاب شخصيتها و مديران، ملاك ديانت و تقوا به كناري مي‌رود و همه چيز مورد هجمه فسادگران قرار مي‌گيرد.

بدين ترتيب نابهنجاريهاي دوره عثمان براي شيعيان، كه مدافعان واقعي اسلام و امت پيامبر(ص) بودند. رنج‌آور بود.

همانطور كه مي‌دانيم فقر يكي از مخوفترين دشمنان جوامع بشري است تا جايي كه گاندي، رهبر مبارز هند عليه استعمار انگليس، مي‌گويد:«چگونه مي‌توان با مردمي كه در روز نمي‌توانند روزي دو وعده غذا داشته باشند از خدا حرف زد؟ براي آنها خدا فقط به صورت نان و پنير جلوه مي‌كند.»27

اسلام نيز نسبت به اين موضوع حساسيت خاصي دارد چنانچه امام علي(ع) مي‌‏فرمايند:«… همانا فقر، دين انسان را ناقص، و تعقل را سرگردان و عامل دشمني است فقر مرگ بزرگ است.»28

مگر نه اين است كه اسلام براي نجات انسان آمده است و نجات انسان بقدري ارزش يافته است كه رنج جهاد و شهادت بالاترين ارزش را يافته است پس چه شده بود كه خليفه مسلمين و عمالش در ناز و نعمت بسر مي‌بردند و فارق از غم، مسلمان محروم را در چنگال فقر و بي‌عدالتي رها كرده، منفعت طلبي و خودخواهي را براسلام خواهي كه عنصر اصلي‌اش عدالت و نجات ديگران است برتري دادند!

لذا در چنين شرايطي ابوذر كه صحابي بزرگ پيامبر(ص) بود و ساده‌زيستي و شكوه پيامبر(ص) را به خاطر داشت و براي پايداري اسلام رنج برده بود، و مظهر عدالت، امام علي(ع) را بدور از مديريت سياسي مي‌ديد، شخصيتي الهي، كه پيشنهاد بخشش و برتري نهادن عرب بر عجم و اشراف بر بينوايان ، براي بدست آوردن پيروزي بر معاويه ، را چنين پاسخ مي دهد: آيا به من مي گوييد كه پيروزي را با پايمردي ستم فرا چنگ آورم؟ به خدا سوگند ، تا اين خورشيد مي دمد و اختران بر آسمان مي درخشند چنين نكنم …والله اگر آن مال نه از بيت المال ، كه از آن من مي بود باز هم مواسات مي ورزيدم ،پس چگونه چنين نكنم در حالي كه مال متعلق به آنهاست29 و حتي فراتر از اين ،به تساوي در مصرف مي انديشد چنانچه وقتي مي بيند كه ميثم تمار ( از ياران امام علي ع) خرماها را به دو قسمت خوب و بد تقسيم نموده ، هر كدام را به قيمتي مي فروشد او را منع نموده دستور مي دهد خرماها را مخلوط كند و به يك قيمت بفروشد! با اين اوصاف است كه ابوذر به عنوان مسلمان وشيعه راستين امام علي(ع) آن دردهاي سنگين را بر نمي‌تافت و فرياد بر مي‌آورد و در كوچه و بازار با تكيه بر قرآن وضعيت موجود را محكوم مي‌نمود و باصداي رسا اين آيه را تذكر مي‌داد:«كساني كه زر و سيم مي‌اندوزند و آنرا در راه خدا انفاق نمي‌كنند آنان را به شكنجه دردناك مژده بده»

هنگامي كه عثمان ابوذر را از چنين عملي منع مي‌كند در پاسخ خليفه مي‌گويد: آيا عثمان مرا از خواندن كتاب خدا بازمي‌دارد؟ به خدا سوگند كه من خشنودي و رضايت خدا را برخشنودي و رضايت عثمان ترجيح مي‌دهم.30

آنچه كه روح و جان ابوذر را مغموم مي نمود اين واقعيت بود كه مي ديد جامعه نويي كه با رنج پيامبر(ص) شكل گرفته ، و همه را برادر وار و در كنار هم ، با احساس مسئوليت نسبت به يكديگر، در زير سقف مسجد گرد آورده ، گرفتار فاصله طبقاتي گرديده كه بين برادران ديني گذشته، مسافتي ايجاد شده بود به فاصلة ميان كوخ و كاخ ! و عمده هاي امت اسلام برادراني شده بودند كه ديگر دسترسي به آنان وجود نداشت و تنها عنوان مسلماني و برادري را يدك مي كشيدند بدون اينكه احساس هم نوعي ، و انساني داشته باشند!

براي شخصيتي چون ابوذر ، و روح دردمند و سرشار از عشق و ايمانش ، ديدن مسخ اسلام و كاركردهاي ديانت قرآني و تبديل جامعة ساده ، برادرانه و شور انگيز ساختة دست پيامبر اكرم(ص) ! به اجتماعي مبتني بر بي عدالتي در اقتصاد و معيشت، و با كاركرد جايگاهي مبتني بر حاكم و محكوم !...غير قابل تحمل بود!

اما عثمان نه تنها خاندان بني‌‌اميه و تبعيديان و دشمنان پيامبر(ص) را برمردم حاكم نموده بود بلكه دوستان و اصحاب بزرگ رسول‌خدا(ص) را كه مدافعان حق بودند تحقير مي‌كرد بخصوص عبدالله بن مسعود را از عاملي‌بيت‌المال بركنار و عمار ياسر و ابوذر را در وضعيت بسيار نامطلوبي قرار داده بود.

مضافاً اينكه تحمل شنيدن حق را نيز نداشت و ابوذر را از فتوا دادن منع مي نمود. ولي هنگامي كه به ابوذر گفته مي‌شد مگر اميرالمؤمنين تو را از فتوي دادن نهي نكرده است؟ پاسخ مي‌داد:«به خدا سوگند اگر شمشير بر گلوي من بگذاريد تا گفتاري را كه از رسول‌خدا(ص) شنيده‌ام، نقل نكنم، پيش از آنكه گلويم را ببريد آن را خواهم گفت.»31

چنين وضعيتي، در حالي بود كه عثمان كعب الاحبار يهودي را مشاور خود نموده بود و در مسائل مالي فتوا صادر مي‌نمود:

چنانچه «… يك روز ابوذر به مجلس او حاضر بود عثمان گفت: «بنظر شما كسي كه زكات مال خود را داده ديگر كسي حقي در آن دارد؟» كعب‌الاحبار گفت:«نه اي اميرمؤمنان» ابوذر به سينه كعب زد و گفت:«اي يهودي‌زاده دروغ گفتي» آنگاه اين آيه را بخواند«نيكي آن نيست كه روهاي خود را سوي مشرق و مغرب بگرداند …» عثمان گفت:‌«آيا اشكالي دارد كه ما چيزي از بيت‌المال مسلمانان برگيريم و در حوائج خود خرج كنيم و بشما نيز بدهيم؟» كعب گفت:«اشكالي ندارد» ابوذر عصا را بلند كرده و بسينه كعب زد و گفت:«اي يهودي‌زاده به چه جرأت در باره دين ما سخن مي‌كني؟»32

بدنبال اين مجادله، خليفه ابوذر را روانه شام نمود.

ابوذر در مركز سلطنت معاويه:
«اَلَم تعلم اَن الله لهُ مُلك السموات و الارض و مالكم من دون الله من ولي و لا نصير»33

(آيا نمي‌داني كه خدا فرمانرواي آسمانها و زمين است و شما را جز او ياري و ياوري نيست.)

خليفه بهترين مكاني را كه براي مسخ اصالت و عدالت‌خواهي ابوذر در نظر گرفت بارگاه تجملاتي، و شكوه خيره كنندة سلطنت معاويه در شام بود اما تبعيد و شكوه ظاهري معاويه چيزي نبود كه ابوذر را به سكوت وادارد او صحابي روشن ضمير رسول‌خدا(ص) و مأنوس با روح قرآن بود و ريشه انحرافات را به خوبي مي‌شناخت چنانچه علت‌العلل همه فسادهاي گريبانگير امت بعداز پيامبر(ص) را چنين بيان مي‌كند:

«… اي امت سرگردان پس از پيغمبرش، هان اگر شما كسي را كه خدا پيش داشت، مقدم مي‌داشتيد و كسي را كه خدا پس آنداخته عقب مي‌انداختيد و ولايت و وراثت را در خاندان پيامبر خود مي‌نهاديد … دوست خدا نادار نمي‌شد و سهمي از فرائض خدا از ميان نمي‌رفت و دو كس در حكم خدا اختلاف نمي‌كردند مگر آنكه علم آن را از كتاب خدا و سنت پيامبرش نزد اينان مي‌يافتيد، ليكن اكنون كه چنين كرديد پس بدفرجامي كار خود را بچشيد،« ...وسيعلم الذين ظلموااي منقلب ينقلبون » زود است كه ستمگران بدانند به چه بازگشتگاهي باز مي‌گردند.»34

لذا به علت همين شناخت و آگاهي و استواري در عقيده، در شام نيز به شيوة خود عمل مي‌كند كه آمر به معروف و ناهي از منكر است بدون اينكه از قدرتي هراس داشته باشد. هرچند كه خليفه، شام را به دليل اقتدار و سلطنت مقتدرانه معاويه بهترين تبعيدگاه براي او دانسته، اما ابوذر شكوه و عظمت دروغين كاخ معاويه را نيز به لرزه در مي‌آورد.

هر روز بعد از نماز بامداد بر دروازه شام مي‌ايستاد و به صداي رسا مي‌گفت:«خدا لعنت كند امر كنندگان به معروف و رها كنندگان آن را، و خدا لعنت كند بازدارندگان از منكر و انجام دهندگان آنرا.»35

اين سخنان و نقاطي كه مورد تعرض ابوذر قرار مي‌گرفت گوياي شخصيت آگاه و عميق اوست كه اسلام ابزار شده براي سلطنت را دشمن اصلي اسلام نبي اكرم(ص) مي‌دانست.

در چنين شرايطي است كه براي چاره مشكل، معاويه چنين مي‌انديشد كه به همان ابزاري كه ديگران را رام مي‌نمود متوسل گردد لذا براي او سيصد دينار مي‌فرستد اما ابوذر آن مبلغ را با پاسخي اينچنين پس مي‌دهد:

«اگر اين پول به حساب مقرري خود من است كه امسال از آن محروم گرديدم، مي‌پذيرم و اگر صله و بخشش است مرا به آن نيازي نيست»

همچنين هنگامي كه معاويه كاخ سبز را بنا مي‌نهد فرياد برمي‌آورد كه:«اگر اين كاخ را از مال خدا ساخته‌اي خيانت است و اگر از مال خودت باشد اسراف!»36 و مي‌گفت به خدا سوگند كارهايي صورت مي‌گيرد كه هيچ راهي براي آن نمي‌دانم كه نه در كتاب خداست و نه در سنت رسول خدا(ص)، به خدا سوگند كه مي‌بينم كه حق خاموش مي‌شود و باطل زنده مي‌گردد و چه بسا راست گو كه او را تكذيب مي‌كنند و بدون هيچگونه تقوايي افراد برگزيده مي‌شوند….

اي گروه ثروتمندان با بينوايان و مستمندان مواسات كنيد و كسانيكه سيم و زر اندوخته‌اند و در راه خدا انفاق نمي‌نمايند آنان را مژده دهيد كه سكه‌هاي ايشان را در آتش داغ مي‌كنند و پيشانيها و پهلوهاي آنان را داغ خواهند كرد و همواره چنين مي‌گفت تا اينكه فقرا و بينوايان اين كار را بر ثروتمندان واجب دانستند.»

اين روند ادامه داشت بطوري كه معاويه را مستأصل كرده، كه براي نجات خويش ، و به چنگ آوردن ابوذر، ترفندهاي مكارانه‌اي طرح مي‌نمود از جمله شبانه هزار دينار براي ابوذر فرستاد و ابوذر هم همان شب آن هزار دينار را به مستمندان رساند، معاويه روز بعد كسي را كه پول را به ابوذر رسانده بود خواست و گفت: پيش ابوذر برو و بگو من اشتباه كرده‌ام، معاويه پول را براي كس ديگري فرستاده است و اكنون مرا از خشم معاويه نجات بده. وقتي فرستادة معاويه خبر را به ابوذر رساند ابوذر به آن شخص گفت: به معاويه بگو كه به خدا سوگند از پول او چيزي پيش من نمانده است ولي سه روز مهلت دهد تا جمع كنم و بپردازم.»37

معاويه چون در برابر اعمال و گفتار صادقانه ابوذر خود را عاجز ديد او را خواسته و مي‌گويد:اي دشمن خدا و رسول، چرا ما را رها نمي‌كني؟ كه در جواب چنين پاسخي دريافت مي‌كند: من دشمن خدا و رسولش نيستم بلكه تو و پدرت دشمن خدا و رسول خداييد، به ظاهر اسلام آورديد و كفر خود را پنهان داشتيد.38 سپس احاديثي از قول پيامبر(ص) عليه معاويه ذكر مي‌نمايد.

پس معاويه با همه شكوهي كه در انظار عمومي تهيه ديده بود نامه‌اي به خليفه مي‌نويسد كه اگر شام را مي‌خواهي چاره‌اي بينديش، خليفه نيز دستور مي‌دهد كه ابوذر را بر شتري با جهاز بي‌روپوش سوار نموده، در كوتاهترين مدت به مدينه برساند.39

ربذه ترسيم كننده شكوه ابوذر!
هنگامي كه صحابي باوفاي رسول‌خدا(ص) به مدينه مي رسد عثمان خطاب به ابوذر مي‌گويد: اي جندب، تويي كه گمان مي‌كني من گفته‌ام كه خداي متعال درويش است و ما توانگرنيم؟ ابوذر با منطق خاص خويش چنين ابراز داشت : «اگر چنين اعتقادي نمي‌داشتي اموال خدا را بربندگانش انفاق مي‌كرديد، وانگهي من گواهي مي‌دهم كه رسول خدا(ص) فرمود:«چون پسران ابوالعاص سي‌نفر شوند مال خداي را وسيله اقبال و دولت خويش كنند و بندگان خداي را خدمتكاران و چاكران خويش گردانند و در دين خداي خيانت كنند.»40

در اين باب خليفه از مردم گواهي خواست كه گفتند نشنيده‌ايم ولي امام علي(ع) به راست‌گويي ابوذر گواهي داده و فرمودند: او راست مي‌گويد چرا كه من خود از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: آسمان بركسي راستگوتر از ابوذر سايه نيفكنده است و زمين راستگوتر از او را بر پشت خود حمل نكرده است. در اين موقع الفاظ تندي ميان خليفه و ابوذر رد و بدل مي‌گردد كه امام علي(ع) نيز به دفاع از ابوذر سخن مي‌راند و سخنان خصمانه‌اي نسبت به همديگر مي‌گويند.

در نهايت خليفه مي‌گويد از پيش ما و سرزمين ما بيرون برو. ابوذر نيز همسايگي با او را ناخوشايند مي‌خواند و هنگامي كه تصميم بر تبعيد او گرفته ‌شد ابوذر گفت:«… اگر فرمايي به شام روم» عثمان گفت: ما تو را از شام بازخوانده‌ايم كه آنجا كلمات قبيح مي‌گفتي و آن ناحييت را بر ما تباه گردانيده‌ بودي. آنجا اجازت نفرمايم» چندين جا نام برده شد كه خليفه با رفتن به آنجا مخالفت كرد سپس ابوذر گفت:«هرجا كه باشم، سخن حق خواهم گفت. تو هركجا كه فرمايي آنجا روم. عثمان گفت: كدام موضع را دشمنتر داري؟ ابوذر گفت: هيچ جا را دشمن‌تر از ربذه ندارم. عثمان گفت برخيز و آنجا برو…»41

نكته جالب توجه اينكه، هر چند كه ابوذر با سن كهولت و مصيبت و رنج سفر، از شام رانده شده، بازهم شام را براي مكان تبعيد خود بيان مي‌كند. اينجا سؤال اساسي كه مطرح مي‌شود اين است كه چرا شام را درخواست كرد؟ در حالي كه علاوه بر رانده شدن همراه با سختي و تحقير، در كنار معاويه بودن نيز براي وي رنج‌آور بود. و با اينكه انسانها معمولاً سعي دارند كه از افراد مورد تنفر خود دوري جويند اما ايشان به رفتن شام ابراز تمايل مي‌نمايد! براي دستيابي به علت چنين درخواست غير متعارفي، مي‌بايست وضعيت اجتماعي شام را مورد دقت نظر قرار داد. آنچه كه از منابع دست اول بر مي‌آيد اصلي‌ترين عاملي كه در اين انتخاب مؤثر بوده، هوشياري و درك ابوذر نسبت به قدرت تهديد كننده شام عليه اصل اسلام مي‌باشد، و معاويه نيز از اين خصوصيت شامي ها احساس قدرت مي‌نمود چنانچه معاويه‌بن‌ابي سفيان در مجلسي به عمار مي‌گويد:

«اي عمار در شام يكصدهزار جنگجو هست كه همگي با فرزندان و بندگانشان از بيت‌المال حقوق مي‌گيرند آنها نه علي را مي‌شناسند نه خويشي وي با پيامبر را، نه عمار را ونه سابقه‌اش را، نه زبير را و نه صحابي بودن او را، نه طلحه را و نه هجرت وي را، و از عبدالرحمن بن‌عوف و مال او هم ترسي ندارند پس تو را از فتنه‌اي باز مي‌دارم كه بگويند اين قاتل عثمان است و اين قاتل علي است.»42

لذا ابوذر براي ايفاي نقش اصلاح‌گرانه و تغيير وضعيت اجتماعي شام، آنجا را انتخاب مي‌كند. ولي عثمان از رفتن به شام و مكانهاي ديگر منع كرده تنها ربذه را برمي‌گزيند و مروان‌بن‌حكم را دستور مي‌دهد كه ابوذر را از مدينه بيرون برده اجازه سخن گفتن با هيچ‌كس را ندهد اما علي‌رغم چنين فرماني، امام علي(ع) و برادرش عقيل، و حسنين(ع)، و عمار ياسر، او را مشايعت مي‌كنند.

چون نگاه ابوذر به امام علي(ع) افتاد، گريسته و مي‌گويد: من هرگاه تو و فرزندانت را مي‌بينم گفتار پيامبرخدا(ص) را به ياد مي‌آوردم و شكيبايي ندارم تا گريه كنم.43 مروان براي جلوگيري از همراهي و تكريم ابوذر، مي‌گويد: اميرالمؤمنين از سخن گفتن با اين مرد نهي كرده است اگر نمي‌دانيد بدانيد. در اين هنگام، امام علي(ع) تازيانه‌اي بر مركوب مروان زد و گفت دور شو خدايت به آتش درافكند!

سپس به ابوذر مي‌گويد: اي ابوذر، تو براي خدا خشم گرفته‌اي و آنان از تو بردنياي خود ترسيدند. مروان قضيه را به عثمان گزارش ‌داد و خليفه با مردم سخن گفته مي‌گويد اي مسلمانان من با علي(ع) چكار كنم؟ و به امام علي(ع) مي‌گويد: مگر نهي كردن من از سخن گفتن با ابوذر به تو نرسيده بود؟ امام علي(ع) پاسخ دادند كه: مگر به هر گناهي كه تو فرمان دهي بايد از تو اطاعت كنيم! بخدا اطاعت نمي‌كنم.44

بدين‌ترتيب ابوذر صحابي نامي پيامبر اكرم(ص) در سال 30 هجرت به ربذه تبعيد شد و در سال 31 يا 32 در همانجا رحلت نمود. به هنگام رحلت، خانواده‌اش نگران بودند كه آنان را دلداري مي‌داد به گفته پيامبر(ص) كه فرموده بود وفات تو در غربت خواهد بود و آنگاه جماعتي از نيك مردان وارد خواهند شد.45

لذا در زمان رحلت ، گروهي كه از زيارت كعبه مي‌آمدند، ازجمله عبدالله‌بن‌مسعود و مالك اشتر نيز همراه آنان بودند، بر جسم بي روح صحابي بزرگ رسول خدا وارد شدند، و بدينگونه ابوذر ! فرياد وجدان بيدار انسانيت و مظهر ديانت اسلام را به خاك سپردند. مرگ صحابي رسول خدا(ص) در تبعيد تأثير بسياري بر خشم مردم، بخصوص بر مالك و عمار، عليه خليفه داشت به هر تقدير، صحراي دور افتاده و گمنام ربذه! ترسيم كننده ثبات ديانت و بزرگي ابوذر، خجالت و سرافكندگي براي اجتماع بشري، و حقارت براي معاويه صفتان گرديد.

ابوذر «انسان برتر»
يكي از بيماريهاي نفرت انگيز اجتماعي بشر ، كه در اصل زير بناي همه ظلمهاست، خود خواهي است و در مقابل ،عدالت زير بناي همه خوبي ها و عامل حركت انسان اجتماعي به سوي رشد وكمال مي باشد كه عنصر اصلي اديان الهي نيز بر اين پايه استوار بوده است. بانگاهي اجمالي به تاريخ، مشاهده خواهد شد كه اساس رنج بشر از خودخواهي ها بوده است به همين لحاظ دغدغه اصلي انعكاس يافته و سفارشات مؤكد اديان الهي و غير الهي نيز بر اين محور قرار گرفته است كه؛ آنچه براي خود مي خواهي براي ديگران نيز بخواه، و آنچه بر خود روا نمي داري بر ديگران نيز روا مدار !

روح و وجدان الهي را كه عنصر تشخص انسان است ، مطيع جسم دون پايه خاكي نگردان تا گرفتار پستي مطلق نشوي !

عارفان نيز در مورد رابطه روح و تن نكته سنجيهاي جالبي دارند ، روح را اسير زندان تن ميدانند ، زنداني كه بواسطه عادت به آن ، بزرگي و علو سرشتيش را از ياد برده ، و نوكر تملق گو وپادوي چاپلوس تن شده است!

اما در ميان زمينييان حقير ،انسانهايي نيز قدم بر كرة خاكي نهاده اند كه برتر بوده و محور و پايه تغيراتشان را حقيقت و ديانت رقم زده است.

« ...انسان برتر نگران است كه مبادا حقيقت را بدست نياورد .ولي از فقر و درويشي نگران نيست...»46

... و ابوذر زيباترين چهرة انساني است كه ارزش انساني خويش را در كنار پست شدگان حقير ،حفظ نمود.!

... وپيامبراكرم (ص) ارزش اين يار با وفاي خويش را به خوبي شناخت و به لحاظ استحكام ديني و انسانيش بود كه مخصوصاً پيمان دفاع از حق را بر عهده اش گذاشت!

ويژگيهايي چون :

۱- نماد ديانت اسلام و پايبندي به انسانيت
۲- هميشه انقلابي اي كه در هيچ شرايطي به ارتجاع و دنياگرايي نپيوست
۳- خواستن دين براي دين نه براي خويش
۴- راستگوئي و صداقت در رفتار
۵- عدالت خواهي در عمل
۶- مظهر و الگوي شيعه بودن
۷- و از همه مهمتر ، توان همراهي با علي (ع) !

و اما گسترة معناي انسان ! از پست ترين (لجن) « و لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون » تا روح خدا « ... ونفخت فيه من روحي ...»47 را در بر مي گيرد و ابوذر ! با جسم نحيفي كه مطيع محض روح بزرگ و خدايي اش بود به پاس مقام و مرتبت انسانيت ، و تحقير حقارتها ، بر قله عزت وفخر ...قدم زد، و در پايان راه، بر «ربذة» تهي از همه چيز معنايي نو بخشيد!


پي‌نوشتها:
1-‌ـ نويري، نهايه الارب في فنون الادب ، ج3،ص210
2- ابن اثير،اسدالغابه...،ج 4،ص107. ابن حجر عسقلاني ، الاصابه في تميز الصحابه، ج2،ص503. تلمساني ، جوهره ...،ص 63-64.
3- ابن سعد، طبقات،ج4،ص201
4 - همان، ص198،ابن‌اثير، اسدالغابه... ،ج1ص357. بيهقي، دلايل النبوه،ج1،ص294
5 - يعقوبي ، تاريخ، ج1،ص379.ابن سعد،همان،ج4،ص202. ابن‌اثير،اسدالغابه ...،ج1،ص357. بيهقي،پيشين،ص297.نويري، پيشين،ج1،ص186.
6- ابن‌اسحاق، سيره، ج2، ص718و776.
7- واقدي، مغازي، ص626.
8- همان، ص762. ابن‌اسحاق، پيشين،ص971.
9- ابن‌سعد، پيشين، ج4،ص206. مقدسي. تاريخ و آفرينش ، ج5 ، ص99. تلمساني، جواهر،ص72. نويري، پيشين، ج3،س203. قمي، تحفه الاحباب،ص74.
10- ابن‌سعد،پيشين، ج4،ص207.
11- قرآن مجيد ، س بقره، آيه30.
12- ابن‌سعد،پيشين، ج2،ص338.
13- ابن‌ابي‌الحديد، شرح نهج‌البلاغه ، ج1،ص406.
14- ابن‌اثير،اسدالغابه...،ج1،ص357.
15- ثقفي كوفي، الغارات، ج1،ص177 و ج2،ص521. ابن‌سعد، پيشين،ج4،ص210
16- صدوق، خصال، ج2، ص231. طبرسي، احتجاج، ج1، ص301. ابن‌ابي‌الحديد، پيشين ، ج3، ص151.
17- ابن‌قتيبه، المعارف ، ص252.
18- قرآن مجيد، س‌انعام، آيه32.
19- نهج‌البلاغه ، خطبه153و 191.
20- ابن‌سعد، پيشين، ج4، ص210.
21-اعثم‌كوفي، الفتوح، ص322.
22- همان، ص، 320.
23- طبري، تاريخ الرسل و الملوك، حوادث23هـ..
24-يعقوبي، تاريخ، ج2، ص58. ابن قتيبه، المعارف،ص195. الامامه و السياسه ج1، ص32. ابن طقطقي، ‌‌‌‌‌‌تاريخ الفخري ،ص133.
25-يعقوبي، پيشين، ج2، ص62. ابن قتيبه، الامامه و السياسه، ج1، ص33.
26- مسعودي، مروج‌الذهب، ج1، ص690.
27- گاندي، همه مردم برادرند، ص237.
28- نهج‌البلاغه، حكمت، 319، 163.
29- ثقفي كوفي، الغارات،ج1،ص75. نهج ا لبلاغه، خطبه 126.
30- ابن‌ابي‌الحديد، پيشين، ج4،ص208.
31-ابن‌سعد، پيشين، ج2، ص339 -338.
32-مسعودي، مروج‌الذهب، ج1،ص696. ابن‌ابي‌الحديد، پيشين، ج4،ص208.
33-قرآن مجيد، س بقره،آيه 107.
34-يعقوبي، تاريخ، ج2، ص66.
35- همان‌جا.
36-ابن‌ابي‌الحديد، پيشين،ج4،ص209. نويري، پيشين،ج5،ص45.
37-نويري، پيشين،ج5،ص46.
38- ابن‌ابي‌الحديد، پيشين،ج4،ص210.
39- يعقوبي، تاريخ، ج2، ص67.مسعودي، پيشين،ج1،ص697. ابن‌ابي‌الحديد،همان‌جا.
40- يعقوبي، همان.مسعودي،همان. ابن‌اعثم‌كوفي، الفتوح،ص321. ابن‌ابي‌الحديد،همان، ص211.
41- ابن‌اعثم‌كوفي، همان،ص323.
42- ابن قتيبه، الامامه و السياسه، ج1، ص28.
43- يعقوبي، همان، ج2، ص68. مسعودي، پيشين،ج1،ص697.
44- نهج‌البلاغه،خطبه130. مسعودي، همان، ص699. ابن‌ابي‌الحديد، همان،ج4،ص206.
45- ابن‌اعثم‌كوفي، همان،ص325.
46- ويل دورانت ، لذات فلسفه، ص 405..
47- قرآن مجيد، سوره الحجر، آيه 26 و 29 .


منبع:  موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران IICH.ORG