بانوى بانوان
در سوگ عصمت كبرى، فاطمه زهرا(س)

جواد محدثى


فاطمه، يادگار رسول خدا و تنها دختر اوست.

مدينه، عطر محمد(ص) را از او استشمام مى‏كند و در خلق و خلق، به او مى‏نگرد كه «آينه مصطفى‏نما» است.

فاطمه، موهبت‏بزرگ خدا به بشريت است.

كوثر هميشه جوشان و جارى و فيض‏گستر ابدى است.

اما بانويى است، شكسته‏بال و پر، رنجديده و محزون، غريب و بى‏پناه، و در داغ رحلت رسول خاتم، دل شكسته و مغموم.

مگر چند روز از آن «ماتم بزرگ‏» از رحلت آخرين سفير حق، از كوچ آخرين منادى ملكوت گذشته، كه باغ رسالت چنين خزان و گل عصمت اينگونه پرپر شده است؟ مدينه، بوى غم و رنگ ماتم دارد.

آنان كه در پى «چگونه زيستن‏» و يافتن «الگوى حيات‏» بودند، به فاطمه مى‏نگريستند. فاطمه در طاعت و خشيت و عفاف و حجاب و حيا، «ميزان‏» بود.

چشمه‏سار حكمت و رحمت و عطوفت‏بود.

خشم و رضاى او، ميزان خشم و رضاى رحمان بود،جلوه همه كمالات مكتب و مظهر همه خوبيهاى انسان!

دختر رسالت‏بود و همسر ولايت و مادر امامت.

بانوى بانوان جهان بود، «سيدة‏نساء العالمين‏».

اما اينك ... پس از وفات امين وحى،

در خلوت غمگينانه مولا، تنهاترين انيس لحظه‏هاى غربت اوست.

على(ع) را، يگانه محرم راز و مرهم دردهاى جانگداز!

راستى، داستان «رخ كبود» و «بازوى ورم كرده‏» و «ميخ در» و «سينه مجروح‏» چيست كه كتاب تاريخ را باغم، رنگ زده است؟

كيست مفسر آن رازهاى پنهان و دردهاى نهان؟

گرچه رسول مدنى در مدينه، خفته در خاك است، اما چشم خدايى‏اش بصير و بيناست و جسارت‏ها در همين مدينه، پيش چشمان بيدار رسول، شكل مى‏گيرد.

اين «مادر نمونه تاريخ‏» در كوچه‏هاى پر ز غربت مدينة‏النبى، در پى دستى است كه به يارى و حمايتش بر خيزد و در جستجوى پايى است كه براى احقاق حقش به راه افتد و زبانى كه به دفاع از او در كامى بچرخد!

سلام برآن سينه زخمى، كه بوسه‏گاه محمد(ص) بود و عطر بهشت را با خود داشت.

وقتى بلبلى به فراق گل مبتلا مى‏شود،

چه‏مى‏ماند، جز ناليدن و گريستن و فغان؟

اينك، مدينه پيامبر، محل التقاى اين فراقها و كانون فراق گلها و بلبلهاست.

فاطمه، در فراق محمد سوخت،

و اينك، على در فراق زهرا مى‏گدازد.

و... حسنين و زينبين، گلهاى نوشكفته اين بوستان عرشى اشك مى‏ريزند و عزادارند.

فراق فاطمه، تنها على را داغدار نكرده‏است،

چشم فضليت در اين مصيبت عظمى مى‏گريد و آه از نهاد حق بر مى‏خيزد و كوه غم بر دوش «امت رسول(ص)» سنگينى مى‏كند.

و مدينه انس گرفته به اين «محبوبه خدا» چگونه است؟

بقيع و احد و روضه رسول و بلال و فضه و...

چه كسى سوگوارتر است و صاحب عزا كيست؟

«يك طرف، دل شكسته حسين و زينب و حسن

يك طرف على ز رحلت تو سوگوار

رفتى اى قرار دل

اى كه پركشيده‏اى به سدره حضور و بارگاه نور

خانه تو مانده است،

با چهار كودك يتيم و يك على در انتظار...»

چگونه باور كردنى است، آن همه جفا بر آل مصطفى؟

و آن بى‏حرمتى به حريم فاطمه؟

هر روز، آن رسول بزرگ، هنگام عبور از برابر خانه فاطمه، به اهل آن خانه كه طاهر و مطهر بودند، سلام مى‏كرد و آيه تطهير مى‏خواند.

دست‏وسينه زهرا،بوسه‏گاه‏محمد(ص)بود،

«مودت ذى القربى‏» سفارش پيامبر و مزد رسالت‏بود،

چه زود، صاحبان هوس بر اسب فتنه سوار شدند و ميراث نبوى را غارت كردند و وديعه رسول را آزردند!...

«بعد از آن همه شهيد، بعد از آن همه سفارش اكيد، آن همه حديث و آيه، وعده و وعيد، اينك اهل‏بيت، مانده در كنار، بنگر اين جفا به جاى آن وفا بنگر اين ستم به جاى آن صفا چهره زمانه گشته شرمسار شيعيان راستين فاطمه، دل شكسته، داغدار و چشمهاى اشكبار...»

راستى... قبر فاطمه كجاست؟

و چرا در مدينه، انسان زائر در مى‏ماند كه عقده دل در سوگ «بضعة‏الرسول‏»، كجا بگشايد و اشك ديده، پاى كدام نخل بريزد و نشان «بيت الاحزان‏» را از كه بپرسد و در كجا ايستاده، بر «فاطمه‏» سلام دهد؟

در مدينه چه گذشت و اكنون چه مى‏گذرد؟

يك سوى، جوشش صداقت و اطاعت و وفا و عشق به اهل‏بيت عصمت‏بود و شيدايى و شيفتگى سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و...

سوى ديگر، كينه‏هاى بدر و خيبر و حنين.

و اكنون نيز مگر جز اين است؟

باز هم صداى پاى حمله قبايل قريش،

باز هم مدينه مانده در حصار!

«تانسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديده‏ها»

اين نشانه پيوند با زهرا و همدلى با فا طمه و همدردى با على و زينب است.

نام «فاطمه‏»، از تار دلها نواى غم بر مى‏آورد.

ياد «زهرا»، واژه‏هاى محزون و غربت زده را به «غمنامه‏» تبديل مى‏كند.

و... «ايام فاطميه‏»، مجموعه‏اى است از جگرهاى سوزان، چشمهاى گريان، عزاداران سيه‏پوش، عاشقان درد آشنا، شيعيان وفادار، احساسهاى يتيمانه، دردهاى تنهايى.

مرور اوراق كتاب تاريخ، يادآور «رنجهاى شيعه‏» و درد و داغ «آل الله‏» است.

خدا را شاكريم كه نعمت «غم زهرا» عطايمان كرده است و ما را نمك‏گير سفره «محبت اهل‏بيت‏» ساخته است. از اين رو، روحمان با «اولاد على و فاطمه‏» همنوايى دارد و جز از «كوثر ولايت‏» سيراب نمى‏شود و جز از «شراب مودت‏» جام بر نمى‏گيرد.

خوشيم كه جرعه‏نوش ولاييم و اسير سلسله غم اين خاندان.

محبتمان منحصر در «ذى القربى‏» است.

خاندانى كه هم شايسته «دوست داشتن‏»اند، هم اشك ريختن بر رنجهايشان و سوختن در مصبيت‏ها و داغ‏هايشان.

امروز ما، در فاطميه‏اى به وسعت ايران اسلامى، سر بر شانه «مظلوميت‏شيعه‏» مى‏گذاريم و آرام آرام مى‏گرييم و چون شمع مى‏سوزيم و پيوسته در پى‏آنيم كه جواب سؤالهاى بى‏پاسخ مانده خويش را بيابيم.

مى‏خواهيم باز هم سرى به مدينه بزنيم و بر سفينه نجات «عترت‏» سوار شويم و از موجها بگذريم.

«موج فتنه‏ها و كينه‏ها فرا گرفته باز هم

دامن مدينه و حجاز را.

«اهل بيت‏»، درميان موجهاى سهمگين

يك «سفينه‏»اند، ثابت و نجات‏بخش و استوار

مايه اميد و رشته قرار

ليكن اين سفينه نجات هم شكسته است

دست و بازوى امير عشق، بسته است

چشم روزگار، مانده همچنان در انتظار

اين دل شكسته، پاى خسته، بى‏شكيب مانده بى‏قرار.»

و... سوگنامه «بانوى بانوان‏» را نهايتى نيست.

كتاب غم و غربت زهرا، تا ابديت و تا دامنه محشر گشوده است، تا درسهاى ناگفته و ناشنوده اين مكتب و كتاب، به گوش همگان برسد.

پايان غم فاطمه، صبح قيامت است و عرصات داورى خدا.

سلام بر آن «منظومه غم‏» كه بى‏پايان است...


منبع: نشريه فرهنگ كوثر ، شماره 30