فاطمه، يادگار رسول خدا و تنها دختر اوست.
مدينه، عطر محمد(ص) را از او استشمام مىكند و در خلق و
خلق، به او مىنگرد كه «آينه مصطفىنما» است.
فاطمه، موهبتبزرگ خدا به بشريت است.
كوثر هميشه جوشان و جارى و فيضگستر ابدى است.
اما بانويى است، شكستهبال و پر، رنجديده و محزون، غريب و بىپناه، و در داغ
رحلت رسول خاتم، دل شكسته و مغموم.
مگر چند روز از آن «ماتم بزرگ» از رحلت آخرين سفير حق، از كوچ آخرين منادى
ملكوت گذشته، كه باغ رسالت چنين خزان و گل عصمت اينگونه پرپر شده است؟ مدينه،
بوى غم و رنگ ماتم دارد.
آنان كه در پى «چگونه زيستن» و يافتن «الگوى حيات» بودند، به فاطمه
مىنگريستند. فاطمه در طاعت و خشيت و عفاف و حجاب و حيا، «ميزان» بود.
چشمهسار حكمت و رحمت و عطوفتبود.
خشم و رضاى او، ميزان خشم و رضاى رحمان بود،جلوه همه كمالات مكتب و مظهر همه
خوبيهاى انسان!
دختر رسالتبود و همسر ولايت و مادر امامت.
بانوى بانوان جهان بود، «سيدةنساء العالمين».
اما اينك ... پس از وفات امين وحى،
در خلوت غمگينانه مولا، تنهاترين انيس لحظههاى غربت اوست.
على(ع) را، يگانه محرم راز و مرهم دردهاى جانگداز!
راستى، داستان «رخ كبود» و «بازوى ورم كرده» و «ميخ در» و «سينه مجروح» چيست
كه كتاب تاريخ را باغم، رنگ زده است؟
كيست مفسر آن رازهاى پنهان و دردهاى نهان؟
گرچه رسول مدنى در مدينه، خفته در خاك است، اما چشم خدايىاش بصير و بيناست و
جسارتها در همين مدينه، پيش چشمان بيدار رسول، شكل مىگيرد.
اين «مادر نمونه تاريخ» در كوچههاى پر ز غربت مدينةالنبى، در پى دستى است كه
به يارى و حمايتش بر خيزد و در جستجوى پايى است كه براى احقاق حقش به راه افتد
و زبانى كه به دفاع از او در كامى بچرخد!
سلام برآن سينه زخمى، كه بوسهگاه محمد(ص) بود و عطر بهشت را با خود داشت.
وقتى بلبلى به فراق گل مبتلا مىشود،
چهمىماند، جز ناليدن و گريستن و فغان؟
اينك، مدينه پيامبر، محل التقاى اين فراقها و كانون فراق گلها و بلبلهاست.
فاطمه، در فراق محمد سوخت،
و اينك، على در فراق زهرا مىگدازد.
و... حسنين و زينبين، گلهاى نوشكفته اين بوستان عرشى اشك مىريزند و عزادارند.
فراق فاطمه، تنها على را داغدار نكردهاست،
چشم فضليت در اين مصيبت عظمى مىگريد و آه از نهاد حق بر مىخيزد و كوه غم بر
دوش «امت رسول(ص)» سنگينى مىكند.
و مدينه انس گرفته به اين «محبوبه خدا» چگونه است؟
بقيع و احد و روضه رسول و بلال و فضه و...
چه كسى سوگوارتر است و صاحب عزا كيست؟
«يك طرف، دل شكسته حسين و زينب و حسن
يك طرف على ز رحلت تو سوگوار
رفتى اى قرار دل
اى كه پركشيدهاى به سدره حضور و بارگاه نور
خانه تو مانده است،
با چهار كودك يتيم و يك على در انتظار...»
چگونه باور كردنى است، آن همه جفا بر آل مصطفى؟
و آن بىحرمتى به حريم فاطمه؟
هر روز، آن رسول بزرگ، هنگام عبور از برابر خانه فاطمه، به اهل آن خانه كه طاهر
و مطهر بودند، سلام مىكرد و آيه تطهير مىخواند.
دستوسينه زهرا،بوسهگاهمحمد(ص)بود،
«مودت ذى القربى» سفارش پيامبر و مزد رسالتبود،
چه زود، صاحبان هوس بر اسب فتنه سوار شدند و ميراث نبوى را غارت كردند و وديعه
رسول را آزردند!...
«بعد از آن همه شهيد، بعد از آن همه سفارش اكيد، آن همه حديث و آيه، وعده و
وعيد، اينك اهلبيت، مانده در كنار، بنگر اين جفا به جاى آن وفا بنگر اين ستم
به جاى آن صفا چهره زمانه گشته شرمسار شيعيان راستين فاطمه، دل شكسته، داغدار و
چشمهاى اشكبار...»
راستى... قبر فاطمه كجاست؟
و چرا در مدينه، انسان زائر در مىماند كه عقده دل در سوگ «بضعةالرسول»، كجا
بگشايد و اشك ديده، پاى كدام نخل بريزد و نشان «بيت الاحزان» را از كه بپرسد و
در كجا ايستاده، بر «فاطمه» سلام دهد؟
در مدينه چه گذشت و اكنون چه مىگذرد؟
يك سوى، جوشش صداقت و اطاعت و وفا و عشق به اهلبيت عصمتبود و شيدايى و شيفتگى
سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و...
سوى ديگر، كينههاى بدر و خيبر و حنين.
و اكنون نيز مگر جز اين است؟
باز هم صداى پاى حمله قبايل قريش،
باز هم مدينه مانده در حصار!
«تانسوزد دل، نريزد اشك و خون از ديدهها»
اين نشانه پيوند با زهرا و همدلى با فا طمه و همدردى با على و زينب است.
نام «فاطمه»، از تار دلها نواى غم بر مىآورد.
ياد «زهرا»، واژههاى محزون و غربت زده را به «غمنامه» تبديل مىكند.
و... «ايام فاطميه»، مجموعهاى است از جگرهاى سوزان، چشمهاى گريان، عزاداران
سيهپوش، عاشقان درد آشنا، شيعيان وفادار، احساسهاى يتيمانه، دردهاى تنهايى.
مرور اوراق كتاب تاريخ، يادآور «رنجهاى شيعه» و درد و داغ «آل الله» است.
خدا را شاكريم كه نعمت «غم زهرا» عطايمان كرده است و ما را نمكگير سفره «محبت
اهلبيت» ساخته است. از اين رو، روحمان با «اولاد على و فاطمه» همنوايى دارد
و جز از «كوثر ولايت» سيراب نمىشود و جز از «شراب مودت» جام بر نمىگيرد.
خوشيم كه جرعهنوش ولاييم و اسير سلسله غم اين خاندان.
محبتمان منحصر در «ذى القربى» است.
خاندانى كه هم شايسته «دوست داشتن»اند، هم اشك ريختن بر رنجهايشان و سوختن در
مصبيتها و داغهايشان.
امروز ما، در فاطميهاى به وسعت ايران اسلامى، سر بر شانه «مظلوميتشيعه»
مىگذاريم و آرام آرام مىگرييم و چون شمع مىسوزيم و پيوسته در پىآنيم كه
جواب سؤالهاى بىپاسخ مانده خويش را بيابيم.
مىخواهيم باز هم سرى به مدينه بزنيم و بر سفينه نجات «عترت» سوار شويم و از
موجها بگذريم.
«موج فتنهها و كينهها فرا گرفته باز هم
دامن مدينه و حجاز را.
«اهل بيت»، درميان موجهاى سهمگين
يك «سفينه»اند، ثابت و نجاتبخش و استوار
مايه اميد و رشته قرار
ليكن اين سفينه نجات هم شكسته است
دست و بازوى امير عشق، بسته است
چشم روزگار، مانده همچنان در انتظار
اين دل شكسته، پاى خسته، بىشكيب مانده بىقرار.»
و... سوگنامه «بانوى بانوان» را نهايتى نيست.
كتاب غم و غربت زهرا، تا ابديت و تا دامنه محشر گشوده است، تا درسهاى ناگفته و
ناشنوده اين مكتب و كتاب، به گوش همگان برسد.
پايان غم فاطمه، صبح قيامت است و عرصات داورى خدا.
سلام بر آن «منظومه غم» كه بىپايان است...
منبع: نشريه فرهنگ كوثر ، شماره
30