درباره فاطمه زهرا ـ س ـ از دو
محور بايد سخن گفت. يك محور مربوط به تحقيقات علمي است كه براي ما ثمره علمي و
نتيجه اعتقادي دارد و پشتوانه مسائل اخلاقي، فقهي، حقوقي ما هم هست. محور دوّم
آن بخشي است كه مستقيماً به ما مربوط است و ما بايد تأسّي كنيم، آن را اسوه
قرار دهيم، الگو بدانيم و پيروي كنيم.
آن بخشي كه مربوط به مسائل
اعتقادي است و ثمره علمي دارد بررسي مقام منيع آن بانو ـ س ـ است كه ايشان
همتاي قرآن كريم، نبوّت، رسالت و ولايت است. چيزي از وليّ الله مطلق كم ندارد.
اينها يك نورند. اينگونه مباحث به هر نتيجهاي كه منتهي شود براي ما ثمره
اعتقادي و علمي دارد، امّا نتيجه علمي ندارد. زيرا ما نه آن توان را داريم كه
آن حضرت ـ س ـ را در ولايت مطلقه، همتاي قرآن الگو قرار دهيم، نه همچنين
مأموريّتي داريم.
بخش دوّم مربوط به سيره و سنّت
حضرت زهرا ـ س ـ است كه ما هم موظّفيم بررسي كنيم و هم مأموريم پيروي كنيم. آن
بخش نخست به طور اجمال اينجا مطرح ميشود نه به طور تفصيل، براي اينكه پشتوانه
علمي بخش دوّم خواهد بود. سرّ اينكه اين بانو ـ س ـ حجّت بر ائمه اطهار ـ ع ـ
است و اگر عليّ بن أبيطالب ـ ع ـ نبود، هيچكس همتاي آن حضرت نبود، آدَم وَ
مَنْ دُونَه؛ اين است كه اين مانند خود قرآن كريم در مقام حدوث و بقاء شَكل
گرفت. قرآن از زمين برنخواست و از فكر كسي تدوين نشد. هيچ عالم بشري اين قرآن
را تدوين و تنظيم نكرد. سورهها و آيههايش، معارف و مفاهيمش را بررسي و انشاء
نكرد. قرآن مستقيماً از جهان غيب نازل شد و در طيّ بيست و سه سال ماند و براي
اَبد جاي خود را تثبيت كرد. اين سه كار را قرآن كرد:
1. از زمين برنخاست، از آسمان
نازل شد؛
2. نزول قرآن بيست و سه سال طول كشيد؛
3. ماند كه براي اَبد بماند.
اينگونه نيست كه معاذ الله
قابل زوال و از بين رفتني باشد. «لا يَأتِيهِ البَاطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ
وَ لا مِنْ خَلْفِه». (1)
هنگاميكه هويّت انسان كامل،
مخصوصاً فاطمة زهرا ـ س ـ را ارزيابي مي كنيم، ميبينيم در اين مثلث خلاصه
ميشود؛ او از زمين برنخاست، از آسمان نازل شد و تقريباً هم سفر قرآن كريم بود.
تا قرآن آيات و سورههايش نازل ميشد، او هم روزانه متكامل ميشد و ترقّي مي
كرد. تا قرآن به پايان رسيد، عمر زهراي اطهر ـ س ـ هم به پايان رسيد و براي
اَبد ماند. گرچه «إنَّكّ مَيِّتٌ وَ إنَّهُمْ مَيِّتُون» (2)شامل همه انسانها
هست. آن مثلث درباره قرآن روشن است. همه ميدانيم قرآن كريم كتابي است كه از
ذات أقدس إله نشأت گرفته، هيچ فكري او را تدوين نكرده، از آسمان غيب و طي بيست
و سه سال به تدريج نازل شده است. پس از اينكه «اَلْيُومْ اَكْمَلْت» (3) و سائر
آيات نازل شد، اين كتاب نه يك كلمه كم، نه يك كلمه زياد إلي يومِ القيامه
ماندني است. از آسمان نازل و از غيب نازل شد. در طي بيست و سه سال به تدريج
متكامل شد. تا به «اَليُومْ اَكْمَلْتُ» و مانند آن رسيد و ماند براي اَبد.
جريان فاطمه زهراء ـ س ـ هم
همينگونه است. وقتي وجود مبارك پيغمبر اكرم ـ ص ـ به مقام شامخ نبوّت بار
يافتند و به معراج رسيدند، در معراج غذائي ميل كردند. وقتي از معراج نازل شدند،
به زمين آمدند، ديگر تماسي نداشتند، مگر اينكه آن غذا به صورت نطفه در بيايد؛
آن ميوه آسماني و غيبي و بهشتي. آن ميوه غيبي و بهشتي وقتي در صُلب مطهّر رسول
اكرم ـ ص ـ به صورت نطفه فاطمه ـ س ـ در آمد، در قرار مَكينِ خديجه ـ س ـ مستقر
شد. پس وجود مبارك اين بانو، مانند افراد ديگر، نظير مردها و زنهاي عادي نيست
كه نطفه آنها محصول آب و غذا و ميوه زمين باشد و از زمين برخاسته باشد!
همانگونه كه قرآن كريم مانند كتابهاي بشري نيست كه محصول فكر بشر باشد، نطفه
وجود مبارك فاطمه ـ س ـ هم محصول آن ميوه غيب و ميوه بهشت است و از زمين
برنخاست. منتها اين چند سالي كه طول كشيد تا اين نطفه مستقر شود. اين مقدّمه
انعقاد نطفه است. بايد وحي نازل شود، تا پيامبر اسلام ـ ص ـ به آن مقام وحي
يابي برسد، بايد آن انقطاع وحي به عنوان آزمون فرا رسد، بايد نوبت معراج فرا
برسد، بايد پيغمبر به معراج برود، بايد در معراج آن ميوه بهشتي را ميل كند، سپس
آن نطفه بشود تا بشود فاطمه! وقتي هم كه از معراج آمدند، يك سال يا كمتر طول
كشيد مثلا، كمتر از يك سال طول كشيد تا وجود مبارك فاطمه ـ س ـ مُتكَوِّنه شود،
اين طليعت پيدايش و تجلّي آن بانو در عالم طبيعت است.
ضلع دوّم اين مثلث آن است كه
چون بيست و سه سال اين قرآن به تدريج نازل شد، اين پنج سال اوّل تقريباً
مقدّمهاي براي پيدايش چنين معراجي و چنان ميوهاي و چنين نطفهاي بود. همراه
با نزول آيات و سُور و معارف قرآن كريم اين بانو ترقّي ميكرد. اگر دو ساله بود
در شِعب أبيطالب با آن آيات و مشكلاتي كه نازل ميشد، ترقّي ميكرد و اگر چند
سال در مكّه تشريف داشتند، با آيات مكّي مترقّي مي شدند و اگر چند سال در مدينه
تشريف داشتند، با آيات مَدني مترقّي ميشدند.
وجود مبارك فاطمه ـ س ـ از چندين راه با قرآن رابطه داشت؛ گاه مستقيم و گاه
غير مستقيم. رابطه مستقيم دو گونه بود: يكي اين بود كه از وجود مبارك پيغمبر ـ
عليه و علي آله آلاف التحيّه والثناء ـ آيات و تلاوت آنها و تعليم كتاب و حكمت
و تزكيه را؛ اين چهار كار را كه وظيفه رسمي پيغمبر ـ ص ـ بود فرا ميگرفت.
«كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولًا مِنْكُمْ يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا
وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمْ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا
لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ». (4) اين چهار برنامه را مستقيماً از مشهد، مكتب و
محضر پدر بزرگوارش استفاده ميكرد و هر روز اين دو شاگرد را به پيشگاه رسول
گرامي ـ ص ـ ميفرستاد، يعني حسن و حسين سفيران فاطمه بودند. اينكه در آن قصّه
است وجود مبارك امام حسن ـ ع ـ گزارشي ميداد، بعد عرض كرد: مادر، امروز گويا
يك بزرگواري مرا ميبيند، «قَلَّ بَيانِي وَ كَلَّ لِسانِي ، لَعَلَّ سَيِّدَاً
يَرانِي». اين قَضيّهٌ فِي واقِعِه نبود كه يك روز گزارش داده باشد. هر روز
گزارش ميداد. متنها آن روز وجود مبارك عليّ بن أبيطالب ـ ع ـ از پشت در يا
پرده ناظر صحنه بود. هر روز وجود مبارك فاطمه ـ س ـ حسنين را به مشهد و به محضر
و به مكتب پيغمبر مي فرستاد ، بعد از آنها استنطاق مي كرد كه امروز چه آيه نازل
شد ؟ پيغمبر چي فرمود ؟ آيه را چنين معنا كرد ، چنان معنا كرد . اين آيه را با
آن آيه چگونه هماهنگ كرد ؟ اينها گزارش مي دادند . در تكميل گزارش با پدر
بزرگوارش هم مذاكره مي كرد . سفير سوّمي كه وجود مبارك فاطمه ـ س ـ داشت ، عليّ
بن أبيطالب بود كه باب مدينة علم بود . آن هم مرتّب گزارش مي داد : امروز اين
آيه نازل شد ، پيغمبر اينچنين معنا كرد ، اينچنين تفسير كرد و مانند آن . اين
سه راه را كه يكي مستقيم و دو تا غير مستقيم ، وجود مبارك بي بي ـ س ـ داشت .
راه ديگري كه غير مستقيم است و هر كسي مي تواند آن را داشته باشد ، منتها گرچه
در نظام تكوين هر فيضي كه به انسان عادي مي رسد به وسيلة آن انسان كامل است كه
بِيُمْنِهِ رُزِقَ الوَري وَ بِوُجُودِهِ ثَبَتَتِ الأرْضُ وَالسَّماء ، ولي به
حسب ظاهر انسان يك راه مستقيمي هم با ذات أقدس إله دارد . آن راه را هم خدا
وعده داد كه إتَّقُوا الله وَ يُعَلِّمُكُمُ الله (5). در سورة انفال بالاتر از
اين را وعده داد؛ إنْ تُتَّقُوا الله يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقاناً (6). شما را به
فرقان نائل مي كند، متبرّك مي كند كه بالاتر از آن است . خوب اينكه فرمود :
تقوا پيشه كنيد از يك سو ، خداوند معلّم شما مي شود از سوي ديگر ؛ اِتَّقُوا
الله وَ يُعَلِّمُكُمُ الله ، اين بي بي ـ س ـ در اثرآن تقواي كامل شاگرد
مستقيم ذات أقدس إله بود ، معارفي را از آنجا فرا گرفت . و از اينكه در سورة
انفال خدا وعده داد : إنْ تَتَّقُوا الله يَجْعَلْ لَكُمْ فُرقاناً ، اين بي بي
ـ س ـ مَثل أعلاي تقوا بود . ذات أقدس إله فرقان بين حقّ و باطل را به او عطا
كرده است . اين مجموعه اينقدر ادامه داشت تا قرآن به پايان برسد . همين كه در
اواخر عُمر مبارك پيغمبر ـ عليه و علي آله آلاف التحيّه والثناء ـ قرآن به
پايان رسيد ، ديگر آيه اي نازل نشد ، طولي هم نكشيد كه اين پدر و آن دختر ، هر
دو رحلت كردند . بي بي ـ س ـ بيش از 75 روز يا 95 روز بعد از رحلت رسول گرامي
نماند . تقريباً وقتي نازل شدن قرآن تمام شد ، عُمر اين بي بي هم تمام شد . او
با قرآن نفس مي كشيد ، با قرآن كامل مي شد ، با قرآن مترقّي بود ، با قرآن
مأنوس بود . منتها قرآن آمد كه بماند ، اين بي بي هم آمد كه بماند ! بدن اش
البتّه رحلت كرده است ، و امّا جان او همچنان زنده است . اين بخش اوّل كه
پشتوانة مسائل بخش دوّم است .
امّا آنچه كه ما موظّف ايم به
اين بانو اقتدا كنيم و وظيفه داريم ، مأمور هستيم و راه اش هم ممكن است ، آن
است كه اين بانو ـ س ـ هم در اعتقادات ، هم در اخلاق ، هم در حقوق ، هم در فقه
مطالب فراواني را فرمودند و عمل كردند و تعليم دادند و دستور عمل كردن را هم به
ما داد . سرّ اينكه در پايان بخش اوّل به اين نتيجه رسيديم كه وجود مبارك فاطمه
آمد كه بماند ، نه آمد كه برود . نظير افراد ديگر نيست كه مي آيند و مي روند .
بلكه او آمد كه بماند و اگر امير المؤمنين ـ ع ـ درباره عالمان دين فرمود :
«اَلْعُلَماءُ باقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْر» (7) ! مصداق كامل و بالذّات اين
علماء ، خود معصومين اند و چون فرمود : «نَحْنُ العُلَماء وَ شِيعَتُنَا
الْمُتَعَلِّمُون وَ سائِرُ النّاسِ هَمَجْ» (8) . و اگر علماء شامل غير معصوم
بشوند ، بِالعَرَض و بِالتَّبع است . آن عالمي كه ارتباط اش به اهل بيت كامل
است ، آن مي ماند . آن عالمي كه بهرة ولائي اش كم است ، كم مي ماند . آن كه بي
درايت است ذلِكَ مَيِّتُ الأحْياء، مانند ديگران از بين مي رود و از ياد مي
رود. امّا آنكه زهرا ـ س ـ آمد كه بماند ، تحليل بخش پاياني سورة كوثر مي تواند
سند اين بحث باشد . در جريان سورة كوثر ؛ يعني : إنّا أعْطِيْناكَ الكُوثَرْ .
فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَالنْحَرْ . إنَّ شانِئَكَ هُوَ الأبْتَر(9)، مستحضريد كه
غالب مفسّران شيعه و سنّي گفتند كه : عدّه اي از سَناديد قريش ، مشركان ،
بَدخواهان ، معاندان ، روي همان سنّت هاي باطلي جاهليّت گفتند : پيغمبر بعد از
مُردن ، نام او و مكتب او و ياد او از بين مي رود . براي اينكه او كه پسر ندارد
! دربارة دختر باورشان اين بود كه : بَنُونا بَنُوا اَبناءَ نا وَ بَناتُنَا
لُو هُنَّ اَتباعُ رِجالٍ اَبائِهِ . اين شعر ، شِعار رسمي جاهليّت بود . مي
گفتند كه : پسران ما و نوه هاي پسري ما ، اينها فرزندان ما هستند . امّا نوه
هاي دختري ما فرزند ما نيستند . اينها فرزند مردان ديگر اند ! وَ بَناتُنَا وَ
لُو هُنَّ أتباعُ رِجالٍ اَبائِهِ . اينها براي زن حرمتي قائل نبودند . براي
فرزند هاي دختر حرمتي قائل نبودند . مي گفتند : به ما مربوط نيست ! و مي گفتند
: چون پيغمبر پسر اش قبلاً مُرد و اكنون پسري ندارد ، در اواخر عمر به سر مي
برد ، جز دختر چيزي از او نمانده است ، با مُردن او ، مكتب او و نام او و دين
او سپري مي شود و از بين مي رود . آنها يك همچنين شرائطي بود ، يك همچنين
سرزنشي داشت !
ذات أقدس إله فرمود به اينكه :
تو براي هميشه مي ماني ! براي اينكه من به تو چيزي دادم كه هيچ كسي نمي تواند
او را از بين ببرد ! و به تو فرزندي دادم كه حافظ و مجري آن چيز است . آن چيزي
كه به تو دادم « قرآن » است . و آن كسي هم كه حافظ قرآن ، مفسّر قرآن ، مُبيّن
قرآن ، معلّم قرآن ، مجري احكام و حقوق قرآن است ، فرزندان همين دختر اند !
فرمود : إنّا أعطَيناكَ الكُوثَر . اين كوثر مصاديق فراواني دارد ؛ دين هست ،
قرآن هست و ولايت هست . إنّا أعطَيناكَ الكُوثَر . فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَالنْحَر
. إنَّ شانِئَكَ هُوَ الأبتَر . يعني آنها كه تو را شماتت مي كردند ، بَدي تو
را مي خواستند ، انقطاع نسل تو را مي خواستند ، ابتر بودن تو را در نظر داشتند
، آنها ابتر اند ، نه تو ابتري ! اين اَبتر ، اين لفظ چون در مقام تهديد است ،
مفهوم دارد . اگر بگويند : فلان شخص ابتر است ، معنايش اين نيست كه ديگري ابتر
نيست ، چون مفهوم ندارد . ولي اگر در لسان تهديد باشد ، در ارزيابي هر دو باشد
، در مرز بندي باشد ، در تفريق باشد ، اين مفهوم دارد . إنَّ شانِئَكَ هُوَ
الأبتَر . يعني تو ابتر نيستي ، آنها ابتر اند . آنها مُنقطعُ النَسل اند ، تو
مُنقطعُ النَسل نيستي ! نام آنها و يادمان آنها و ياد آنها از بين مي رود ، نام
تو و ياد تو هميشه مي ماند . خوب ؛ تهديد ذيل اين سورة مباركة إنّا أعطَيناكَ
الكُوثَر نشانة آن است ؛ چون در مقام تهديد است ، دو تا پيام دارد ؛ يكي اينكه
دشمنان تو منقطع مي شوند ، از بين مي روند . يكي اينكه تو از بين نمي روي ! تو
ابتر نيستي ، تو متّصل اي و پيوسته اي ! اگر چنانچه وجود مبارك پيغمبر دختر مي
داشت و لا غير ، بر اساس گمان باطلي و ظنّ جاهليِ جاهليّت آن را اَبتر مي
پنداشتند ، يك . و اگر پسر مي داشت ، پسرش نظير پسر نوح بود ، باز او اَبتر مي
بود . چون اين پسر نه تنها سبب دوام دين پدر نمي شد ، بلكه ماية انقراض دين پدر
بود . سه : اگر فرزند مي داشت ، فرزند بي تفاوت ، كاري به دين نداشت . نه معاند
بود ، نه مخالف بود ، نه مُعالِف ، باز هم اين شخص اَبتر بود . قرآن كريم فرمود
: اينچنين نيست كه تو فرزند طالح داشته باشي يا بي تفاوت داشته باشي . فرزند
صالح داري و مصلح داري و اهل قرآن داري و همتاي قرآن داري و از بين نمي رود و
از همين دختر هم هست . هم به دختر بها مي دهد ، هم او را حافظ قرآن مي داند، و
از نسل او مجريان و مفسّران قرآن به بار مي آورد كه باعث دوام نبوّت و بقاي وحي
و مكتب رسالت باشد كه تو اَبتر نيستي ، تو مستدام و مستمري ، آنها اَبتر اند .
إنَّ شانِئَكَ هُوَ الأبْتَرْ . بنابراين اين بانو توانست حافظ قرآن باشد . چون
خودش هم همتاي با قرآن از غيب به زمين آمد ، اوّلاً . تا قرآن ادامه داشت ، او
هم تدريجاً متكامل بود ، ثانيّاً . وقتي قرآن منقطع شد ، او هم رحلت كرد ،
ثالثاً . قرآن آمد كه براي اَبد بماند ، اين بانو هم نازل شد كه براي اَبد
بماند ، رابعاً . ماندن اش هم به همين است . اينكه گاهي گفته مي شود اين بانو
حجّت بر ائمه اطهار است ، براي اين جهت است كه در حجيّتْ نبوّت يا رسالت يا
امامت لازم نيست . آنچه كه محور حجيّت است ، عصمت است . اگر يك انساني معصوم
بود ، ما يقين داريم حرف او ، فعل او ، تقرير او ، سكوت او و قيام و قعود او
حجّت خداست . اين كه در زيارت آل ياسين به پيشگاه ولي عصر ـ عج ـ سلام عرض مي
كنيم ، به تك تك حالات او سلام عرض مي كنيم ، براي اينكه تك تك حالات او
معصومانه است . وَالسَّلامُ عَلَيكَ حِينَ تَقُومُ وَ تَقْعُدْ ، حِيْنَ
تَقْرَءُ وَ تُبَيِّنْ ، حِيْنَ تَرْكَعُ وَ تَسْجُدْ (10). آن وقتي كه برمي
خيزي ، آن وقتي كه مي نشيني ، آن وقتي كه سخن مي گوئي ، آنوقتي كه تقرير مي
كني، آن وقتي كه ركوع داري ، آن وقتي كه سجود داري ، جامع همة اينها همان است
كه در سورة مباركة انعام آمده است كه : إنَّ الصَّلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ
وَ مَماتِي(11). خوب اگر كسي معصوم بود ، حيات و مماتش اين است ، شئون حيات و
ممات اين است ، ما به تك تك اين شئون معصومانة معصوم عرض ادب مي كنيم . معيار
حجيّت عصمت است ، نه نبوّت ، نه رسالت و نه امامت . و چون اين بانو ـ س ـ
معصومه است ، حجّت خداست . اين كه در نهج البلاغه، گاهي عليّ بن أبيطالب ـ ع ـ
به سخنان بي بي ـ س ـ استشهاد مي كند كه فاطمه چنين گفته شد ، اين استدلال به
قول حجّتُ الله است .
امّا سرّ اين كه او حجّت بر
معصومين هم هست ، اين است كه ائمه اطهار عالم به غيبند ، بِمَا كان ، بِمَا
يَكُون ، بِمَا هُوَ كائِن إلي يُومِ القِيامه . امّا منابع علمي اينها ؛ گاهي
از رسول اكرم شنيدند ، گاهي از فاتح قرآن كمك مي گيرند ، و گاهي از مُصحف فاطمه
. وقتي امام معصوم دارد خبر غيب مي دهد، از او ميپرسند كه اين خبر غيب را از
كجا گفتي؟ مي گويد: در مُصحف مادرمان بود . خوب اين مُصحف فاطمه چيست؟ همان است
كه جَبرئيل ـ ع ـ نازل مي شد ، و اين معارف را مي فرمود و وجود مبارك فاطمه ـ س
ـ تلقّي مي كرد ، بعد به اميرالمؤمنين مي فرمود ، امير المؤمنين اِملاي او را
مي نوشت و كتابت مي كرد ، كاتب اين بخش از وحي هم بود ، شده مُصحف فاطمه . آن
وحي تشريعي بود كه با انقطاع عُمر مبارك رسول گرامي ـ ص ـ به پايان رسيد. اگر
در نهج البلاغه آمده است كه وجود مبارك امير المؤمنين درباره رحلت پيغمبر ـ ص ـ
فرمود: «لَقَدْ اِنْقَطَعَ بِمُوتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمُوتِ أحَد مِنْ
اَخبار السَّماء»(12)، آن ناظر به وحي تشريعي است . وگرنه وحي تَسديدي ، تعريفي
، اِنبائي ، انحاء و اقسام وحي إلي يوم القيامه مخصوصاً در شب هاي قدر نازل مي
شود، اين دوام دارد. اين گونه از وحي ها در شب هاي جمعه ، در ليالي قدر بر ائمه
نازل مي شد و بر وجود مبارك ولي عصر ـ عج ـ هم نازل مي شود . اين وحي قطع نشده
است . اينگونه از معارف غيبي به وسيلة جَبرئيل ـ ع ـ نازل مي شد ، فاطمه ـ س ـ
تلقّي مي كرد ، و اين ها را حفظ مي كرد ، براي اميرالمؤمنين اِملاء مي فرمود ،
وجود مبارك اميرالمؤمنين ـ ع ـ اينها را مي نوشت ؛ شده مُصحف فاطمه ! و اين
مُصحف الآن در نزد وجود مبارك ولي عصر ـ عج ـ است اين از منابع علم غيب ائمه
اطهار است كه وقتي از يك امام معصومي سئوال مي كردند يا گاهي خود آنها بلا
واسطه و قبل از سئوال و مستقيم مي فرمودند : در مُصحف جدّة ما ، در مُصحف فاطمه
چنين آمده است . اين مي شود حجّت خدا بر خلق ، أجمعين ؛ مخصوصاً در معارف غيبي
نسبت به ائمه اطهار ـ ع ـ .
حالا اين بانو كه براي همة ما اُسوه است ، در اين بخش ما موظّفيم مانند آن حضرت
حركت كنيم، منتها اين در حدّ آفتاب ، و ما در حدّ شمع؛ اين فضاي كلّ جهان را
روشن مي كند ، ما در زندگي خاصّ خودمان مانند شمع نور بدهيم به فضا و زندگي خود
را روشن كنيم اين است كه فرمود : «مَنْ أصْعَدَ إلَي اللهِ خالِصَ عَمَلِهِ
اَهبَطَ اللهُ إلَيْهِ أفْضَلَ مَصْلِحَتِه» (13). فرمود: اگر كسي عمل خالص
بكند ، و اين قدرت را داشته باشد كه عمل خالص را به پيشگاه ذات أقدس إله ببرد ،
ذات أقدس إله بهترين و والاترين مصلحت او را به او عطا مي كند و نازل مي كند .
يك وقت انسان كار خوب انجام مي دهد و ديگر به اين فكر نيست كه من اين كار خوب
را حفظ بكنم . اين مثل يك باغباني است كه يك نهالي را غَرس كرده است و ديگر به
فكر آبياري او نيست . ممكن است روي ديم ، يعني آنچه كه به وسيلة باران در
بيابانها رشد مي كند ، مستدام هم هست ، اينها را مي گويند : «ديم» ، و واژة
عربي هم هست . اگر چنانچه كسي ديمي كار كرد ، گاهي محصول مي گيرد ، گاهي نمي
گيرد و مانند آن . ما مأموريم كه مثل يك باغبان اي كه دركنار منزل اش يك حفره
غَرس كرده ، يك نهالي غَرس كرده ، مثل فرزند از او نگه داري كنيم ، دائماً به
سراغ او باشيم ، حدوثاً و بقآءً ؛ پس يك وقت يك كسي كار خير انجام مي دهد ، به
اين فكر نيست كه او را حفظ بكند ! گاهي او را مي گويد ، گاهي او را با منّت ذكر
مي كند ، گاهي مثلاً خوش اش مي آيد كه ديگران بازگو كنند ، يا ازش بهره برداري
كنند ، بهره برداري تبليغي و سياسي ؛ اين شخص كار خوب كرده است ، و امّا كار او
زميني است ، همين جا ماند ! بعضي ها كار خوب انجام مي دهند ، براي ضبط و نگه
داري او هم تلاش و كوشش مي كنند ، امّا تا يك مدّت محدودي ! برخي ها تلاش و
كوشش شان زياد هست ، امّا آن قدرت را ندارند كه بالا ببرند . وجود مبارك بي
بي ـ س ـ نفرمود اگر كسي كار خوب بكند ، خدا بهترين مصلحت را به او مي دهد !
فرمود : كار خوب بكن ، اين را نگه بدار ، اين را هديه بكن ، برو و ببر . تا
انسان بالا نرود كه نمي تواند ي هديه اي را به پيشگاه ذات أقدس إله إعطا بكند
كه ! فرمود : مَنْ اَصعَدَ إلَي اللهِ خالِصَ عَمَلِهِ اَهبَطَ اللهُ إلِيهِ
أفضَلَ مَصلَحَتِه . اگر يك كسي كاري كرد و اين كار را حدوثاً و بقآءً طاهر نگه
داشت ، آلوده نكرد ، به همراه كار خوب رفت ، چون إلِيهِ يَصعَدُ الكَلِمُ
الطَيِّب (14)، بالا رفتن كار هر كسي نيست ! بالا برود و اين بار را هم به
همراه داشته باشد ، تا به يَدَ الله برسد و به خدا تقديم بكند ! اگر كسي به
جائي رسيد كه خودش كار خير خود را به خدا تقديم كرد ، خودش بالا برد ، نه
ملائكه بالا ببرند . كار خير را ملائكه مي برند ، گزارش مي دهند . بالأخره جواب
را هم آنها مي آورند . آن بردن و آوردن هر دو مع الواسطه است ، بهره اش هم كم
است . ولي اگر كسي خودش آن هنر را داشته باشد كه همراه ملائكه بالا برود و اين
كار خير خود را به پيشگاه ذات أقدس إله تقديم بكند . خودش اِصعاد كند ، خودش به
همراه عمل برود ، آنگاه فاضل ترين مصلحت او را ذات أقدس إله نازل مي كند . خود
خدا ، نه به فرشته ها بگويد ! اَهبَطَ اللهُ عِلِيْهِ أفْضَلَ مَصْلَحَهٍ . خوب
اين دستوري كه وجود مبارك بي بي به ما داده است . فرمود : اين كار شدني است .
اين كار را انجام بدهيد و مانند آن .
بحثي كه مربوط به جريان روز است
، همة ما بايد از اين بحث به عنوان بزرگداشت بي بي ، مخصوصاً نسل جوان استفاده
بكنيم اين است كه زن هاي در عالم ، زن هاي كامل ، برجسته ، بزرگ و بزرگوار خيلي
اند . مثل اينكه مردان خيلي اند ، امّا كسي كه مثل عليّ بن أبيطالب بشود ، كم
است . زن هاي بزرگ و بزرگوار هم زياد اند ، امّا كسي مثل بي بي فاطمه بشود ، كم
است . يك وقتي امام خميني ـ ره ـ مي فرمود: جَبرئيل براي هر پيغمبري كه نازل
نمي شد ! براي انبياي خاص نازل مي شد . اين اي كه مرحوم كليني ـ ره ـ در كتاب
شريف اصول كافي نقل مي كند : جَبرئيل بر وجود مبارك فاطمه نازل مي شد، اين
نشانة آن است كه مقام آن حضرت نسبت به برخي از انبياء بزرگتر و برجسته تر است.
اين نه براي آن است كه زن هاي بزرگ در عالم كم اند . اگر از عليّ بن أبيطالب
تجليل مي شود نه براي آن است كه مرد هاي بزرگ در عالم كم اند ! مردان بزرگ در
عالم خيلي اند ، امّا علي خير بزرگ است . زنهاي بزرگ هم در عالم خيلي اند ،
امّا فاطمه خيلي بزرگ است . همين ابن أبي الحديد مُعتزلي در شرح نهج البلاغه مي
گويد ؛ خوب اين بالأخره به حسب ظاهر سنّي است . اين مي گويد : تاريخ قبل از
طوفان در دسترس نيست . ما نمي توانيم دربارة قبل از طوفان سخن بگوئيم . ولي از
طوفان به بعد تاريخ اش مدوّن است. تاريخ كافران، تاريخ مسيحي ها ، تاريخ
زرتشتيان ، تاريخ يهوديان ، تاريخ مسلمانها . تاريخ مردان با دين ، تاريخ مردان
بي دين ، همه مشخّص است. نه در بين بي دين ها مردي به بزرگي علي آمد ، نه در
بين يهودي ها ، نه در بين مسيحي ها ، نه در بين زرتشتيها مردي به بزرگي علي
آمد! بعد هم ، لُو كانَ لِبامْ . مي گويد : ما علي را از منظر جهاني مي بينيم ،
از نظر انساني مي بينيم . كاري كرد كه نه مسلمان كرد ، نه يهودي كرد، نه مسيحي
كرد ، نه زرتشت كرد ، نه بي دين كرد ، نه با دين كرد . علي ، علي است ! در
جريان علي يك همچنين حرفي است كه از طوفان نوح به بعد كسي همتاي علي نيامد در
هيچ ملّتي . و اين علي هم سنگ و هم طراز و يك بام فاطمه است . اگر كسي خواست
ببيند فاطمه چه قدر مقام دارد ، بايد بگويد : همتاي علي است . اگر دربارة اين
بي بي سخن مطرح هست ، براي آن است كه او خيلي بزرگ است . جَبرئيل براي هر
پيغمبري نازل نمي شود . و اين بي بي وقتي مقام علمي او روشن مي شود كه اين دو
تا خطبه اي كه يكي در مسجد ، يكي در منزل ايراد كرده اند ، آن خطبه ها را
ببينند ، بعضي خطبه هاي نهج البلاغه را ببينند ؛ خطبه هاي نهج البلاغه هم يكسان
نيستند . بعضي ها عرشي اند ، بعضي متوسط اند . آن خطبه هاي عرشي نهج البلاغه را
هم ببينيد ، عميق ترين جمله هاي خطبه هاي عرشي نهج البلاغه را ببينند ، آنگاه
مي فهمد آن بخش هاي عرشي خطبه هاي عميق نهج البلاغه قبل از اينكه عليّ بن
أبيطالب ـ ع ـ آن خطبه ها را بگويد و بفرمايد ، لااقل بيست و پنج سال قبل اش
همين بانو فرمود . يك خِطابه اي دارد كه قابل درك است براي خيلي ها . يك خطبه
اي دارد كه آن به اين زودي ها درك شدني نيست . خطبه اي كه اينها مي خواندند به
اين فكر نبودند كه مردم بفهمند . خطبه را كه براي مردم نمي خوانند ، مثل دعا .
اينها يك ارتباطي با خدا داشتند ، يك ارتباطي با جامعه و خلق . آن بخشي كه به
خطبه بر مي گردد ، به حمد بر مي گردد ، به توحيد بر مي گردد، به ثناء بر مي
گردد ، آن كاري با مردم ندارد كه مردم مي خواهند بفهمند يا نفهمند . دعاي عرفة
سيّد الشهداء را مردم مي خواهند بفهمند يا نفهمند . امّا اين بيست جلد وسائل و
امثال اين ، اينها براي مردم است . فهميدن اش هم سخت نيست . فهميدن اين مطالب
بيست جلد وسائل و مستدرك و اينها چون براي بيان مردم ، هدايت مردم ، راهنمائي
مردم ، اخلاق مردم ، حقوق مردم ، فقه مردم است ، فهميدني است . منتها يك سي چهل
سال درس مي خواهد. امّا آن يك درسي نيست كه انسان با اين سي چهل سال حلّ بشود.
نشانه اش اين است كه خيلي ها رفتند و ماندند . دعاها حسابشان جداست ، خطبه ها
حسابشان جداست ، آنجا كه ائمه با خدا سخن مي گويند حسابشان جداست ، آنجا كه با
خلق خدا دارند سخن مي گويند حسابشان جداست .
يك اشكال معروفي است ، آن اشكال
معروف را مرحوم محقق داماد ، ميرداماد در قبسات اشاره كرده ، و آن اشكال را در
شروع خطبه هاي نهج البلاغه حلّ شده و بيست و پنج سال قبل از عليّ بن أبيطالب
همين بي بي ـ س ـ حلّ كرده . عصارة آن اشكال اين است كه مُلحِدان ، متفكّران
مادّي ، آنها كه به اَزليّت عالم فتوا دادند، گفتند : خدا كه جهان را خلق كرده
است از چي خلق كرده ؟ اگر خداوند جهان را از يك ذرّاتي خلق كرد ، پس آن ذرّات
قبل از خلقت خدا بودند ، قديم بودند ، خدا اينها را خلق اش كرد . اگر خداوند
عالم را مِنْ شِيء خلق كرد ، خوب پس آن شيء بود ، آن موّاد اوّليه بود ، خدا
عالم را از شيء خلق كرد ، پس آنها نيازي به خدا ندارند . اگر مِنْ لا شِيء خلق
كرد، لا شِيء كه معدوم است ، معدوم كه نمي تواند موّاد خام باشد! از عدم كه نمي
شود چيز آفريد كه ! و شيء هم كه از دو طرف نقيض بيرون نيست . مِنْ شِيء باشد ،
اشكال دارد . مِنْ لا شِيء باشد ، اشكال ديگر دارد و غير از اين دو نقيض چيز
ديگر نيست . اين شبهه از دير زمان بود . مرحوم ميرداماد در قبسات اين شبهه را
نقل مي كند ، بعد مي گويد : اين شبهه با خطبه هاي اهل بيت حلّ مي شود و آن نكته
اين است ، آن جواب اين است كه : نقيض مِنْ شِيء ، مِنْ لا شِيء نيست . نقيض
مِنْ شِيء ، لا مِنْ شِيء است ، نه مِنْ لا شِيء ! و خيلي ها اين را از خطبة
نهج البلاغه جواب دادند كه اميرالمؤمنين در نهج البلاغه داردكه عالم را لا مِنْ
شِيء خلق كرد (15). يعني صادر اَزل وجود ندارد، إنشاء مُنشِئات است ، چيزي نبود
و با ارادة الهي يافت شد . اين هيچ دليلي هم در بطلان و استحاله او اقامه نشده
و ممكن هم هست . ولي اين بزرگواران عنايت نكردند قبل از آنكه عليّ بن أبيطالب
اين را در نهج البلاغه؛ چون خطبه هاي اميرالمؤمنين بعد از رحلت پيغمبر مستقيم
نبود. پس از اينكه به خلافت رسيده اند بود. چون حضرت بعد از آن مدّت ساكت شدند
و به كشاورزي و كارهاي عبادي پرداختند تا بعد از بيست و پنج سال كه بالأخره
خلافت به سراغ آن حضرت رفت ، حضرت شروع كردند به خطبه خواندن . در آن خطبه ها
فرمودند كه : عالم را لا مِنْ شِيء خلق كرد . اين نكته نوراني كه ميرداماد در
قبسات بهش اشاره كرده ، پيش از عليّ بن أبيطالب همين بانو ـ سلام الله عليها ـ
در مقدّمه خطبه مسجد كوفه ايراد كرده كه فرمود : عالم را خدا لا مِنْ شِيء خلق
كرد ، نه مِنْ شِيء و نه مِنْ لا شِيء (16)! نقيض مِنْ شِيء لا مِنْ شِيء است،
نه مِنْ لا شِيء . هم نقيض را فهماند، هم ثابت كرد كه يك طرف نقيض باطل است، يك
طرف ديگر حقّ. آن مشكلي كه وجود مبارك فاطمه ـ س ـ به پاس او به ميدان آمد، به
مبارزه برخاست، هم در خطبه مسجد، هم در خطبه منزل، در اين دو خطبه گِلايه كرد،
اعتراض كرد، از ولايت دفاع كرد ، براي اينكه جامعه به آن گرفتاري ناكثين و
مارقين و قاسطين مبتلا نشود. الآن عزيزان، خواهران و برادران، نسل جوان ما، نسل
سوّم انقلاب است. همان خطري كه عليّ بن أبيطالب را تهديد ميكرد، انقلاب ما را
تهديد ميكند. همان قضيّهاي كه فاطمه ـ س ـ پيش بيني ميكرد ما هم بايد پيش
بيني كنيم. مشكل عليّ بن أبيطالب نسل سوّم انقلاب بود. الآن مشكل رهبري و رهبر
و قانون اساسي و روحانيّت و علاقمندان به انقلاب همين نسل سوّم است. شما كه
اينجا نشستهايد، قسمت مهم شما نسل سوّم انقلابيد. نسل اوّل و دوّم انقلاب هم
اينجا حضور دارند. وظيفه نسل اوّل و دوّم انقلاب بايد بازگو شود، رسالت اينها
بايد بازگو شود، وظيفه نسل سوّم هم مشخّص شود تا انقلاب هم إن شآءَ الله مصون
بماند و به دست صاحب اصلي اش ولي عصر ـ أرواحنا فداه ـ تقديم كنيم.
مشكل عليّ بن أبيطالب نسل سوّم
انقلاب بود! نسل اوّل انقلاب، آنها كه زمان طاغوت را درك كردند، سنّشان هفتاد
سال، شصت سال، شصت و پنج سال، پنجاه و پنج سال است. اينها زمان طاغوت را درك
كردند، فهميدند كه ما در زمان طاغوت بردهاي بيش نبوديم. نفت ما را چه كسي
ميبرد، گاز ما را كي ميبرد، ميراث فرهنگي ما را چي، نسخه هاي خطّي ما را چي،
كتاب هاي خطّي ما را كي داغون كرد؟ تدوين قوانين ما چي، اصلاح هاي ما چه،
مرزهاي ما چي، استقلال ما چي ، تماميّت أرضي ما چي ، امنيّت ما چي؟ ما يك
بردگاني بوديم و آنها جلّاد محض ما!
... مشكل عليّ بن أبيطالب با
همين نسل سوّم است وجود مبارك عليّ بن أبيطالب ـ ع ـ سنّش از شصت گذشته بود.
بايد به جوانهاي بيست ساله، بيست و پنج ساله، اينها. وقتي اين جوانها به دنيا
آمدند كه عليّ بن أبيطالب خانه نشين بود. نه سوابق پيش از بعثت علي را
ميدانند، نه مبارزات اميرالمؤمنين را در مدينه و مكّه ديدند. نه آن سلحشوري
خيبر و مانند آن؛ از جمل تا نهروان ياد علي است كه بعدها بايد تشكيل شود،
همينها تشكيل دادند. نه جريان خندق و خيبر و كندن دَرِ خيبر و اينها را ديدند.
نه صحنة اُحد را ديدند. نه در غدير حضور داشتند كه ببينند پيغمبر در حضور
هزارها نفر عليّ بن أبيطالب را بلند كرد، فرمود: اين علي جانشين من است. اينها
را كه نديدند. وجود مبارك حضرت امير فرمود: تنها مشكلم با شماست. من چه بگويم؟
پيشينهام را بگويم كه نبوديد. لواحقم را بگويم كه نبوديد؛ شما وقتي ما را
ديديد كه من خانه نشين بودم ! الآن هم در برابر من مي ايستيد. پدران شما،
مادران شما بايد جريان را به شما بگويند كه پيش از انقلاب چه بود، هنگام انقلاب
چه شد، پس از انقلاب چه شد، جنگ چه شد، كي فاتح خيبر بود، كي فاتح اُحد بود، كي
فاتح خندق بود، كي فاتح بَدر بود، كي فاتح حُنين بود، كي حديث طير دربارة او
آمد ، كي حديث غدير دربارة او آمد ، كي به جاي پيغمبر خوابيد؛ خوب كاشف الغطاء
يك فقيه فَحلي است. اين در كتاب قيّم كشف الغطاء مي گويد: به نظر من عليّ بن
أبيطالب از حسين بن علي شجاع تر است ! براي اينكه حسين بن علي وقتي شمشير
سلحشوري دستش بود ، مي كُشت و كُشته مي شد . امّا يك آدم بدون شمشير ، بدون
سلاح با يك رختخواب بخوابد ، منتظر باشد چهل شمشير دار به او حمله بكنند . اين
كشف الغطاء است ! ايشان در كتاب شريف كشف الغطاء مي گويد: به نظر من عليّ بن
أبيطالب از حسين بن علي شجاع تر است . الآن خداي ناكرده اگر اين نسل جوان ،
اينها را ما به سمتي سوق بدهيم كه خطرات پيش از انقلاب را نفهمد، ميراث فرهنگي
با مهمّ ترين كتاب ، عالي ترين كتاب خطّي ، چه قرآن خطّي ، چه شاهنامة خطّي ،
چه حافظ خطّي ، چه مولوي خطّي ، ديديد كه الآن در كتابخانة غرب است ! آنها كه
چون مُستَعمِر ما بودند ، ما تحت استعمار آنها بوديم ؛ اگر نفت مي خواستند، مي
گفتيم: چشم! گاز مي خواستند، ميگفتيم: چشم! قالي ابريشمي مي خواستند ، مي
گفتيم : چشم ! وقتي مي گفتند : فلان نسخة خطّي كتابخانة آستان قدس را مي
خواهيم، مي گفتيم: چشم ! فلان نسخة خطّي كتابخانة ملك را مي خواهيم ، مي گفتيم:
چشم! اين نذورات امام رضا بود و قِمار بازي پهلوي ها! مگر اين نذورات را نظير
فعلي صرف عمران و آبادي استان خراسان مي كردند ؟! شما آن اسناد آن روزهاي مشهد
را ببينيد ، متولّي شخص شاه ، حقُّ التُوليّه را به حساب او مي ريختند! اين
نذورات را كجا مي بردند ؟! اين املاك وقفي را مانند رضا خان كه بر پدر و پسر
عَلَيهِما مِنَ الرَّحمن مَا يَستَحِقّان ، كجا صرف مي كردند ؟
وجود مبارك حضرت امير فرمود :
شما دست من را بستيد ، من چي بگويم ؟ هر چه بگويم ، شما كه نبوديد ببينيد كه!
الآن رهبر هر چي بگويد: من در كجا تبعيد بودم ، كجا خطري بود ، اين نسل جوان
چگونه ؛ بهش مي گويند : آزادي ، بهش مي گويند : رهائي ! بهش مي گويند : حقّ
سئوال داري ! سئوال داد ، آزادي داد، امّا كدام آزادي بهتر از آزادي است كه
فاطمه ـ س ـ تبيين كرده ؟ آزادي محدود به عدالت است . آزادي و عدالت هر دو
محدود به شريعت اند! هرگز نمي شود گفت آزادي را عدالت تأمين مي كند. زيرا اين
بين راه است . تازه سئوال اوّل ما اين است كه عدالت يعني چه ؟ عدالت را كي
تأمين مي كند ؟ چهار مرز عدالت را كي بايد بگويد؟! تنها دين است . تنها خداست
كه به ما شرف داده است. به ما گفته است به اينكه شما بردة هيچ كس نباش ! بنگريد
اين نكته را تا ببينيد دين چگونه افراد را مي پروراند!
از طرف مقام معظّم رهبري يك
عدّه اي مأمور اند كه به سراغ افراد بازنشسته مي روند . بازنشسته هم دو قسم اند
؛ يك عدّه هستند كه حقوق مستمري دارند ، يك عدّه هستند كه نه، كارمند دولت
نبودند، حقوق مستمري ندارند! سالمندند، فرطوطند، بازنشست طبيعي اند، كسي هم
نيست كه به سراغ آنها برود. نه فرزندي دارند ، نه مستمري بگير! از طرف مقام
معظّم رهبري يك عدّه اي اند، به سراغ اينها مي روند. اين را مي گويند : ادب
ديني! يكي از همين دوستان ما كه پدر شهيد هم هست ، گفت : من از طرف ايشان رفتم
جائي ، يك بزرگواري ، يك عالمي كه بازنشست روحانيّت بود . ديدم كه قدرت سخنراني
، امامت، تدوين ، تدريس ندارد در سال در ضمن زندگي بسيار ساده است و او هم
نيازمند است. امّا روح بسيار بلند! يك فقر آميخته با استغنا! «فغان كه كاسه
زريّن بي نيازي تو را ز چشمه ما كاسه گدائي كرد»! گفت: من گفتم از طرف كه آمده
ام، او ضمناً ، تلويحاً به من فهماند كه اين را به رهبر بگو، ما آن نيستيم كه
به سراغ كسي برويم و از كسي چيزي بخواهيم. اين شمائيد كه موظّفيد! اين حرف را
تلويحاً به من گفت، نه تصريحاً. در لَفافّه يك قطعه ادبي به من فهماند. گفت :
جناب شهريار كه همشهري ماست، مال همين مرز و بوم آذربايجان است، در مدح عليّ بن
أبيطالب ـ ع ـ آن شعر معروف را گفت؛ «علي اي هماي رحمت». آن شعر، صدر و ساقه اش
لطيف و زيبا و دلپذير است. امّا يك بيتش اشتباه است! و يك بيتش خطا است! گفتم:
كدام بيتش اشتباه است؟ گفت: آن بيت كه ميگويد: «برو اي گداي مسكين دَرِ خانة
علي زن كه نَگين پادشاهي دهد از كَرَم گدا را» اين اشتباه است. گفتم: اين كه
شعر بلندي است، اشتباهش كجاست؟ گفت: خير، صحيحش اين است: «مَرو اي گداي مسكين
تو دَرِ سَراي مولا كه علي هميشه ميزد دَرِ خانه گدا را» اين است! گفت : من
تعجّب كردم، گفتم: نكند كه اين نسبت به ساحت علي بخواهد، گفت: نه، چرا بروي، آن
خودش تشريف مي آورد! مَرو اي گداي مسكين تو دَرِ سَراي مولا ، كه علي هميشه مي
زد دَرِ خانه گدا را!
اين بحث ناتمام است ، ولي در
آستانه نماز ظهر ايم ، من هم وضع ام بيش از اين اجازه نمي دهد ، حالم اجازه نمي
دهد . حالا كه به اينجا رسيديم من مصيبتم را با همين شعر تلفيق مي كنم كه ما
نرويم دَرِ خانة فاطمه، چون خودش به سراغ ما مي آيد. مَرو اي گداي مسكين تو
دَرِ سَرايِ زهرا ! ما همين كه آمديم اينجا، گفتيم: صَلَّ اللهُ عَلِيكِ يا
بِنْتَ رَسُولِ الله ؛ اَلسَّلامُ عَلِيْكِ وَ عَلي أبِيكِ وَ عَلي بَعْلِكِ وَ
بَنِيكِ وَ عَلَي السِّرِ المُسْتُودَعِ فِيْكِ ، همين كه آمديم ، عرض حاجت
كرديم. وجود مبارك اميرالمؤمنين در مراسم تجهيز زهرا اشك ريخت. گفتند: چرا مي
نالي؟ فرمود: من محرم ترين مرد نسبت به اين بانو بودم. او تا الآن به من نگفت
پهلويم وَرم كرده است! يا بازويم وَرم كرده است! من الآن كه زير لباس داشتم
غسلش مي دادم، دستم به آن برآمدگي رسيد! در هنگام دفن آنطوري كه در نهج
البلاغه هست ، رو كرد به قبر مطهّر پيغمبر ـ سلام الله عليهما ـ ؛ گفت: يا رسول
الله ! براي من بسيار گران و سخت و تلخ است كه اين مصيبت را تحمّل كنم. «قَلَّ
عَنْ صَفِيَّتِكَ صَبْرِي . سَتُنَبِّئُكَ اِبْنَتُكَ النازِلَهُ بِكْ
السَّرِيعَهُ اللَحائِق» (17). يا رسول الله ! اين دخترت كه زود به شما ملحق
شدند تمام جريان سقيفه و غير سقيفه را به عرض شما مي رساند كه من هيچ كوتاهي
نكردم. هرچه دستور دادي عمل كردم . «فَاَحْفِهَا اَلسُّئوال وَاسْتَخبِرَهَ
الحال» (18). شما هم جريان را يكي پس از ديگري از اين بانو سئوال كنيد. انسان
كه دردمند است، درداش را مي گويد يك مقداري سبك مي شود. بعد عرض كرد: يا رسول
الله ! براي كوبيدن فاطمه ـ س ـ تنها هيئت حاكم قيام نكرد. اينها مردم را هم
شوراندند. همه جمع شدند، اجماع كردند تا زهرا را منزوي كنند. آن گزارش اي كه
دخترت به عرض شما مي رساند اين است كه : «سَتُنَبِّئُكَ أبْنَتُكَ بِتَضافُرِ
الاُمَّه عَلي هَضمِهَا» (19). تنها از دولت بر نمي آمد كه زهرا را منزوي كند.
تنها از ملّت ساخته نبود كه زهرا را منزوي كند. اين دولت با آن ملّت ، اين ملّت
با آن دولتِ دست نشانده ، اينها اجماع كردند كه زهرا را منزوي كنند . مي بينيد
سخن از فدك نيست شخصيّت فاطمه كسي بود كه تا همه جمع نمي شدند نمي توانستند او
را منزوي كنند. گرچه نتوانستند، ولي بالأخره براي انزواي او همه زحمت كشيدند.
يكي گفت: آتش بياور، يكي گفت: آتش بزن، يكي گفت: غِلاف شمشير بياور، يكي گفت:
غِلاف شمشير بزن، يكي گفت: فدك را بگير. و مانند آن؛ همه جمع شدند «بِتَضافُرِ
الاُمَّه عَلي هَضْمِهَا». اين كه به حضرت امير مومنان ـ ع ـ پيشنهاد دادند كه
يا شب گريه كند يا روز، اين نه براي آن است كه مثلاً خوب گريه وجود مبارك حضرت
زهرا ـ س ـ نمي گذاشت كسي بخوابد ، باعث اذيّت است، اينها نبود . اينها چون
مكرر از پيغمبر شنيدند كه رضاي زهرا ، رضاي خداست . غضب زهرا ، غضب خداست . رضا
و غضب فاطمه رضا و غضب پيغمبر است ، رضا و غضب پيغمبر ، رضا و غضب خداست .
اينها مي گفتند : اين همه گريه آن حضرت نشانه آن است كه از ما ناراضي است .
براي اينكه زن هاي مهاجر و انصار بعد از جريان سقيفه وقتي رفتند ، خطبة دوّم را
حضرت خواند . اين خطبة دوّم خيلي فولادين است . ببينيد براي هر كلمه اش بايد
لغت مراجعه كنيد . اين مي شود . اين زن هاي مهاجر و انصار آمدند به مردهايشان
گفتند ، آنها دوباره برگشتند جبران كنند ، فرمود : گذشت ! اين خطبه دوّم و خطبه
اوّل ، كه خطبه اوّل در مسجد ، خطبه دوّم در منزل ، اين ها را بيدار كرد .
فهميدند كه حضرت از آنها ناراضي است . گفتند : يك قدري نارضايتي اش را كم كند.
سخن از گريه نبود . مي دانستند مقام اين بي بي چيست . مرحوم شيخ مفيد است عَلي
مَا ببالي ، ظاهراً ايشان نقل مي كند وقتي بي بي ـ س ـ آمده عليّ بن أبيطالب را
آن وضع با سرِ برهنه زير منبر بالاي سرش يك شمشير ديد ، فرمود : «خَلُّ ابْنِ
عَمّي أوْ لِأكْشِفَنَّ رَأسِي بِالدُّعاء» ، فرمود: دست از پسر عموي من
برداريد وگرنه سرم را براي نفرين كردن برهنه مي كنم، سخن از لرزش ستون مسجد
نبود! مرحوم شيخ مفيد عَلي مَا بِبالي نقل مي كند كه وجود مبارك عليّ بن
أبيطالب به سلمان فرمود: «يا سلمان! إنّي أري جَنْبَتَيَ المَدِينَهِ عَلي
تَكْفِها». فرمود : سلمان همين كه زهرا تصميم نفرين گرفت من مي بينم دو طرف
مدينه دارد مي لرزد. اگر اين عذاب بيايد چه كنيم؟! إنّي أري جَنْبَتَيَ
المَدِينَهِ تَكْفِئان. دو طرف اين شهر دارد مي لرزد ، نه ستون مسجد ! اگر اين
شهر زير و رو بشود چه كنيم ؟! اين فاطمه ! حالا شما خطبة زينب كُبري ـ س ـ را
در كوفه قرائت كنيد، مي بينيد بسياري از جمله هاي بلند آن خطبه از مادراش گرفته
شده. بسياري از جمله هاي بلند خطبه زينب كُبري ـ س ـ در بازار كوفه از خطبة
نوراني فاطمة زهرا ـ س ـ گرفته شده. اگر مرحوم صدرالمتألّهين ـ ره ـ در آن
رساله شريفش مي گويد: حسين بن علي را در سقيفه بني ساعده شهيد كردند ، همين
است. «قُتِلَ الحُسِينُ بنُ عَلي فِي سَقِيفِه» . اين مي گويد: اگر نبود آن آتش
زدن يا آتش آوردن دَرِ خانه فاطمه ، هرگز خيمه هاي بچّه هاي أبي عبدالله را به
آتش نمي زدند.