حمله به خانه حضرت زهرا (س)

سيد جعفر شهيدى


«و انه ليعلم ان محلى منها محل القطب من الرحى‏» (على عليه السلام)

خانه عايشه ماتمكده است.على (ع) ،فاطمه، عباس، زبير، فرزندان فاطمه حسن، حسين، دختران او زينب و ام كلثوم اشك مى‏ريزند. على با همكارى اسماء بنت عميس مشغول شست و شوى پيغمبر است. در آن لحظه‏هاى دردناك بر آن جمع كوچك چه گذشته است؟ خدا مى‏داند. كار شستشوى بدن پيغمبر تمام شده يا نشده، بانگى بگوش مى‏رسد: الله اكبر.

على به عباس:

- عمو. معنى اين تكبير چيست؟

- معنى آن اينست كه آنچه نبايد بشود شد (1) .

ديرى نمى‏گذرد كه بيرون حجره عايشه همهمه و فريادى بگوش مى‏رسد. فرياد هر لحظه رساتر مى‏شود:

-بيرون بيائيد!بيرون بيائيد!و گرنه همه‏تان را آتش مى‏زنيم!دختر پيغمبر بدر حجره مى‏رود.در آنجا با عمر روبرو مى‏شود كه آتشى در دست دارد.

- عمر!چه شده؟چه خبر است؟

- على،عباس و بنى هاشم بايد به مسجد بيايند و با خليفه پيغمبر بيعت كنند!

- كدام خليفه؟ امام مسلمانان هم اكنون درون خانه عايشه بالاى جسد پيغمبر نشسته است.

- از اين لحظه امام مسلمانان ابوبكر است. مردم در سقيفه بنى ساعده با او بيعت كردند. بنى هاشم هم بايد با او بيعت كنند.

- و اگر نيايند؟

خانه را با هر كه در او هست آتش خواهم زد مگر آنكه شما هم آنچه مسلمانان پذيرفته‏اند به پذيريد.

-عمر. مى‏خواهى خانه ما را آتش بزنى؟

-آرى (2) .

-اين گفتگو به همين صورت بين دختر پيغمبر و صحابى بزرگ و مهاجر و سابق در اسلام صورت گرفته است يا نه، خدا مى‏داند.

اكنون كه مشغول نوشتن اين داستان هستم، كتاب ابن عبد ربه اندلسى (عقد الفريد) و انساب الاشراف بلاذرى را پيش چشم دارم. داستان را چنانكه نوشته شد از آن دو كتاب نقل مى‏كنم. بسيار بعيد و بلكه ناممكن مى‏نمايد چنين داستانى را بدين صورت هواخواهان شيعه يا دسته‏هاى سياسى موافق آنان ساخته باشند، چه دوستداران شيعه در سده‏هاى نخستين اسلام نيروئى نداشته و در اقليت ‏بسر مى‏برده‏اند. چنانكه مى‏بينيم اين گزارش در سندهاى مغرب اسلامى هم منعكس شده است، بدين ترتيب احتمال جعل در آن نمى‏رود. در كتابهاى ديگر نيز مطالبى از همين دست، ملايم‏تر يا سخت‏تر، ديده مى‏شود. طبرى نويسد: انصار گفتند ما جز با على بيعت نمى‏كنيم. عمر بن خطاب به خانه على (ع) رفت، طلحه و زبير و گروهى از مهاجران در آنجا بودند. گفت ‏به خدا قسم اگر براى بيعت ‏با ابو بكر بيرون نياييد شما را آتش خواهم زد. زبير با شمشير كشيده بيرون آمد پايش لغزيد و به رو در افتاد. مردم بر سر او ريختند و او را گرفتند. (3)

راستى در آن روز چرا چنين گفتگوهائى بين ياران پيغمبر در گرفت؟ اينان كسانى بودند كه در روزهاى سخت‏ به يارى دين خدا آمدند. بارها جان خود را بر كف نهاده به كام دشمن رفتند. چه شد كه به زودى چنين بجان هم افتادند؟.

على و خانواده پيغمبر چه گناهى كرده بودند كه بايد آنان را آتش زد. بر فرض كه داستان غدير درست نباشد، بر فرض كه بگوئيم پيغمبر كسى را به جانشينى نگمارده است، بر فرض كه بر مقدمات انتخاب سقيفه ايرادى نگيرند، سر پيچى از بيعت در اسلام سابقه داشت-بيعت نكردن با خليفه گناه كبيره نيست. حكم فقهى سند مى‏خواهد. سند اين حكم چه بوده است؟ آيا اين حديث را كه از اسامه رسيده است مدرك اجتهاد خود قرار داده بودند. لينتهين رجال عن ترك الجماعة او لاحرفن بيوتهم (4)

بر فرض درست‏ بودن روايت از جهت متن و سند، آيا اين حديث ‏بر آن جمع قابل انطباق است؟ اين حديث را محدثان در باب صلوة آورده‏اند.

پس مقصود تخلف از نماز جماعت است. از اينها گذشته آن همه شتاب در برگزيدن خليفه براى چه بود؟ و از آن شگفت‏تر،آن گفتگو و ستيز كه ميان مهاجر و انصار در گرفت چرا؟

آيا انصار واقعه جحفه را نمى‏دانستند يا نمى‏پذيرفتند؟ آيا مى‏توان گفت از صد هزار تن مردم يا بيشتر كه در جحفه گرد آمدند و حديث غدير را شنيدند هيچيك از مردم مدينه نبود، و اين خبر به تيره اوس و خزرج نرسيد؟.

از اجتماع جحفه سه ماه نمى‏گذشت. رئيس تيره خزرج كه خود و كسان او صميمانه اسلام و پيغمبر اسلام را يارى كردند، چرا در آن روز خواهان رياست‏شدند؟ و چرا به مصالحه با قريش تن در دادند و گفتند از ما اميرى و از شما اميرى ؟مگر امارت مسلمانان را چون رياست قبيله مى‏دانستند؟.

چرا اين مسلمانان غمخوار امت و دين، نخست‏به شستشو و خاك سپردن پيغمبر نپرداختند؟ شايد چنانكه گفتيم مى‏ترسيدند فتنه برخيزد. ابوسفيان در كمين بود. ولى چرا از بنى هاشم كسى را در آن جمع نخواندند؟ آيا ابوسفيان و توطئه او براى اسلام آن اندازه خطرناك بود كه چند ساعت هم نبايد از آن غفلت كرد؟ ابوسفيان در آن روز كه بود؟ حاكم دهكده كوچك نجران؟ اگر اوس، خزرج مهاجران و تيره‏هاى هاشمى و بنى تميم و بنى عدى و دسته‏هاى ديگر با هم يكدست مى‏شدند، ابوسفيان و تيره اميه چكارى از پيش مى‏بردند؟ و چه مى‏توانستند بكنند؟ هيچ! آيا بيم آن مى‏رفت كه اگر امير مسلمانان به زودى انتخاب نشود پيش آمد ناگوارى رخ خواهد داد؟ در طول چهارده قرن يا اندكى كمتر صدها بار اين پرسش‏ها مطرح شده و بدان پاسخ‏ها داده‏اند. چنانكه در جاى ديگر نوشته‏ام اين پاسخ‏ها بيشتر بر پايه مغلوب ساختن حريف در ميدان مناظره است، نه براى روشن ساختن حقيقت. به نظر مى‏رسد در آن روز كسانى بيشتر در اين انديشه بودند كه چگونه بايد هر چه زودتر حاكم را برگزينند و كمتر بدين مى‏انديشيدند كه حكومت چگونه بايد اداره شود (5) و به تعبير ديگر از دو پايه‏اى كه اسلام بر آن استوار است (دين و حكومت) بيشتر به پايه حكومت تكيه داشتند. گويا آنان پيش خود چنين استدلال مى‏كردند: چون تكليف حكومت مركزى معين شد و حاكم قدرت را به دست گرفت ديگر كارها نيز درست‏خواهد شد. درست است و ما مى‏بينيم چون مدينه توانست وحدت خود را تامين كند، در مقابل مرتدان ايستاد. و آنان را سر جاى خود نشاند. و پس از فرو نشاندن آشوب داخلى آماده كشور گشائى گرديد. ولى آيا اصل حكومت و انتخاب زمامدار را مى‏توان از دين جدا ساخت؟ بخصوص كه شارع اسلام خود اين اصل را تثبيت كرده باشد؟ به هر حال نزديك به چهارده قرن بر اين حادثه مى‏گذرد. آنان كه در آن روز چنان راهى را پيش پاى مسلمانان نهادند، غم دين داشتند يا بيم فرو ريختن حكومت را نمى‏دانم.

شايد غم هر دو را داشتند و شايد پيش خود چنين مى‏انديشيدند كه اگر شخصيتى برجسته، عالم پرهيزگار، و از خاندان پيغمبر، آن اندازه تمكن يابد كه گروهى را راضى نگاهدارد ممكن است در قدرت حاكم تزلزلى پديد آيد. اين اشارت كوتاه كه در تاريخ طبرى آمده باز گوينده چنين حقيقتى است:

«پس از رحلت دختر پيغمبر، چون على (ع) ديد مردم از او روى گرداندند، با ابو بكر بيعت كرد» (6)

آرى چنانكه فرزند على گفته است

«مردم بنده دنيايند...چون آزمايش شوند، دينداران اندك خواهند بود.»

چنانكه در جاى ديگر نوشته‏ام، من نمى‏خواهم عاطفه گروهى از مسلمانان جريحه‏دار شود، نمى‏خواهم خود را در كارى داخل كنم كه دسته‏اى از مسلمانان براى خاطر دين يا دنيا خود را در آن در آوردند. (7) آنان نزد پروردگار خويش رفته‏اند، و حسابشان با اوست. اگر غم دين داشته‏اند و از آن كردارها و رفتارها خدا را مى‏خواسته‏اند، پروردگار بهترين داور است. اما سخن شهرستانى سخنى بسيار پر معنى است كه «در اسلام در هيچ زمان هيچ شمشيرى چون شمشيرى كه به خاطر امامت كشيده شد بر بنياد دين آهيخته نگرديد.» (8) باز در جاى ديگر نوشته‏ام كه اگر نسل بعد و نسل‏هاى ديگر، در اخلاص و فداكارى همپايه مهاجران و انصار بودند امروز تاريخ مسلمانان به گونه ديگرى نوشته مى‏شد.

دختر پيغمبر در بستر بيمارى
«صبت على مصائب لو انها صبت على الايام صرن لياليا» (9)
منصوب به فاطمه (ع)

مرگ پدر، مظلوم شدن شوهر، از دست رفتن حق، و بالاتر از همه دگرگونى‏هائى كه پس از رسول خدا -بفاصله‏اى اندك- در سنت مسلمانى پديد گرديد، روح و سپس جسم دختر پيغمبر را سخت آزرده ساخت.چنانكه تاريخ نشان مى‏دهد، او پيش از مرگ پدرش بيمارى جسمى نداشته است.

نوشته نمى‏گويد، زهرا (ع) در آنوقت‏بيمار بود (10) ! بعض معاصران نوشته‏اند فاطمه اساساً تنى ضعيف داشته است (11) .

نوشته مؤلف كتاب‏«فاطمة الزهراء»هر چند در بيمار بودن او در چنان روز صراحتى ندارد، لكن بى اشارت نيست. عقايد چنين نويسد:

«زهرا لاغر اندام، گندمگون و رنگ پريده بود. پدرش در بيمارى مرگ، او را ديد و گفت او زودتر از همه كسانم به من مى‏پيوندد (12) هيچيك از اين دو نويسنده سند خود را نياورده‏اند.

ظاهر عبارت عقايد اين است، كه چون پيغمبر (ص) دخترش را نا تندرست و يا كم بنيه ديد بدو چنين خبرى داد. نمى‏خواهم چون بعض گويندگان قديم بگويم فاطمه (ع) در هر روزى به قدر يكماه و در هر ماهى به قدر يكسال ديگران رشد مى‏كرد (13) اما تا آنجا كه مى‏دانم و اسناد نشان مى‏دهد نه ضعيف بنيه و نه رنگ پريده و نه مبتلا به بيمارى بوده است. بيمارى او پس از اين حادثه‏ها آغاز شد. وى روزهائى را كه پس از مرگ پدر زيست، رنجور، پژمرده و گريان بود. او هرگز رنج جدائى پدر را تحمل نمى‏كرد. و براى همين بود كه چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد. او مردن را بر زيستن بدون پدر شادى خود مى‏دانست.

داستان آنانرا كه به در خانه او آمدند و مى‏خواستند خانه را با هر كس كه درون آنست آتش زنند، نوشتيم. چنانكه ديديم سندهاى قديمى چنان واقعه‏اى را ضبط كرده است. خود اين پيش آمد به تنهائى براى آزردن او بس است تا چه رسد كه رويدادهاى ديگر هم بدان افزوده شود. آيا راست است كه بازوى دختر پيغمبر را با تازيانه آزرده‏اند؟ آيا مى‏خواسته‏اند با زور به درون خانه راه يابند و او كه پشت در بوده است، صدمه ديده؟ در آن گير و دارها ممكن است چنين حادثه‏ها رخ داده باشد. اگر درست است راستى چرا و براى چه اين خشونت‏ها را روا داشته‏اند؟ چگونه مى‏توان چنين داستان را پذيرفت و چسان آن را تحليل كرد؟ .

مسلمانانى كه در راه خدا و براى رضاى او و حفظ عقيدت خود سخت‏ترين شكنجه‏ها را تحمل كردند، مسلمانانى كه از مال خود گذشتند، پيوند خويش را با عزيزترين كسان بريدند، خانمان را رها كردند، به خاطر خدا به كشور بيگانه و يا شهر دور دست هجرت نمودند، سپس در ميدان كارزار بارها خود را عرضه هلاك ساختند، چگونه چنين حادثه‏ها را ديدند و آرام نشستند. راستى گفتار فرزند فاطمه سخنى آموزنده است كه:

«آنجا كه آزمايش پيش آيد دينداران اندك خواهند بود». (14)

از نخستين روز دعوت پيغمبر تا اين تاريخ بيست و سه سال و از تاريخ هجرت تا اين روزها دهسال مى‏گذشت. در اين سالها گروهى دنياپرست كه چاره‏اى جز پذيرفتن مسلمانى نداشتند خود را در پناه اسلام جاى دادند. دسته‏اى از اينان مردمانى تن آسان و رياست جو و اشراف منش بودند. طبيعت آنان قيد و بند دين را نمى‏پذيرفت. اگر مسلمان شدند براى اين بود كه جز مسلمانى راهى پيش روى خود نمى‏ديدند.

قريش اين تيره سركش كه رياست مكه و عربستان را از آن خويش مى‏دانست پس از فتح مكه، در مقابل قدرتى بزرگ بنام اسلام قرار گرفت. و چون از بيم جان و يا باميد جاه مسلمان شد، مى‏كوشيد تا اين قدرت را در انحصار خود گيرد. بسيار حقيقت پوشى و يا خوش باورى مى‏خواهد كه بگوئيم اينان چون يك دو جلسه با پيغمبر نشسته و به اصطلاح محدثان لقب صحابى گرفته‏اند، در تقوى و پا بر سر هوى نهادن نيز مسلمانى درست‏بودند.

از همچشمى و بلكه دشمنى عرب‏هاى جنوبى و شمالى در سده‏هاى پيش از اسلام آگاهيم (15) مردم حجاز بمقتضاى خوى بيابان نشينى، مردم يثرب را كه از تيره قحطانى بودند و بكار كشاورزى اشتغال داشتند خوار مى‏شمردند. قحطانيان يا عرب‏هاى جنوبى ساكن يثرب، پيغمبر اسلام را از مكه به شهر خود خواندند، بدو ايمان آوردند، با وى پيمان بستند. در نبردهاى بدر، احد، احزاب، و غزوه‏هاى ديگر با قريش در افتادند، و سرانجام شهر آنان را گشودند. قريش هرگز اين خوارى را نمى‏پذيرفت. از اين گذشته مردم مدينه در سقيفه چشم به خلافت دوختند. تنها با تذكرات ابو بكر كه پيغمبر گفته است‏«امامان بايد از قريش باشند»عقب نشستند. اگر انصار چنانكه گرد پيغمبر را گرفتند گرد خانواده او فراهم مى‏شدند و اگر حريم حرمت اين خانواده همچنان محفوظ مى‏ماند، چه كسى تضمين مى‏كرد كه قحطانيان بار ديگر دماغ عدنانيان را بخاك نمالند. اينها حقيقت‏هائى بود كه دست دركاران سياست آنروز آنرا بخوبى مى‏دانستند. ما اين واقعيت را بپذيريم يا خود را بخوش باورى بزنيم و بگوئيم همه ياران پيغمبر در يك درجه از پرهيزگارى و فداكارى بوده‏اند و چنين احتمالى درباره آنان نمى‏توان داد، حقيقت را دگرگون نمى‏سازد. دشمنى ميان شمال و جنوب پس از عقد پيمان برادرى بين مهاجر و انصار در مدينه موقتا فراموش شد و پس از مرگ پيغمبر نخستين نشانه آن ديده شد. و در سالهاى بعد آشكار گرديد. و چنانكه آشنايان به تاريخ اسلام مى‏دانند، اين درگيرى بين دو تيره در سراسر قلمرو اسلامى تا عصر معتصم عباسى بر جاى ماند.

من نمى‏گويم خداى نخواسته همه ياران پيغمبر اين چنين مى‏انديشيدند. در بين مصريان و يا قريشيان نيز كسانى بودند كه در گفتار و كردار خود خدا را در نظر داشتند نه دنيا را و گاه براى رعايت‏حكم الهى از برادر و فرزند خود هم مى‏گذشتند، اما شمار اينان اندك بود. آيا مى‏توان بآسانى پذيرفت كه سهيل بن عمرو، عمرو بن عاص، ابوسفيان و سعد بن عبدالله بن ابى سرح هم غم دين داشتند؟ بسيار ساده‏دلى مى‏خواهد كه ما بگوئيم آنكس كه يك روز يا چند مجلس يا يك ماه يا يكسال صحبت پيغمبر را دريافت، مشمول حديثى است كه از پيغمبر آورده‏اند«ياران من چون ستارگانند به دنبال هر يك كه رفتيد، راه را يافته‏ايد»من بدين كارى ندارم كه اين حديث از جهت متن و سند درست است ‏يا نه، اين كار را به عهده محدثان مى‏گذارم، آنچه مسلم است اينكه در آن روزها يا لااقل چند سال بعد، اصحاب پيغمبر رو به روى هم قرار گرفتند. چگونه مى‏توان گفت هم آنان كه به دنبال على عليه‏السلام رفتند و هم كسانى كه پى طلحه و زبير و معاويه را گرفتند راه راست را يافته‏اند.

خواهند گفت‏ خليفه و ياران او از نخستين دسته مسلمانان و از طبقه اول مهاجرانند. درست است. اما از خليفه و يك دو تن ديگر كه بگذريم پايه حكومت را چه گروهى جز قريش استوار مى‏كرد؟ و مجريان حكومت كدام طايفه بودند؟ براى استقرار حكومت‏بايد قدرت يك پارچه شود. و براى تامين اين قدرت بايد هر گونه مخالفتى سركوب گردد و بسيار طبيعى است كه با دگرگونى شرايط، منطق هم دگرگون شود.


پى‏نوشتها:
1. انساب الاشراف ص 582.
2. عقد الفريد ج 5 ص 12 انساب الاشراف ص 586.
3. طبرى ج 4 ص 1818.
4. (كنز العمال. صلوة حديث 2672) .
5. تحليلى از تاريخ اسلام. بخش يك ص 91.
6. طبرى ج 4 ص 1825.
7. پس از پنجاه سال ص 30 چاپ دوم.
8. «ما سل سيف فى الاسلام على قاعدة دينية مثل ما سل على الامامة في كل زمان‏» (الملل و النحل ص 16 ج 1) .
9. در اين بلا بجاى من ار روزگار بود روز سپيد او شب تاريك مى‏نمود
10. انساب الاشراف ص 405.
11. فاطمه فاطمه است ص 117.
12. فاطمة الزهراء ص 66.
13. روضة الواعظين ص 144.
14. فاذا محصوا بالبلاء قل الديانون (حسين بن على عليه السلام) .
15. رجوع شود به پس از پنجاه سال ص 69 چاپ دوم و نيز رجوع شود به فصل‏«براى عبرت تاريخ‏»در همين كتاب.
 

منبع: برگرفته از كتاب: زندگانى فاطمه زهرا(س) ص 108 تا 113 و ص 144 تا 148 , از طر يق شبكه تبيان