قاطعيت و مدارا از ديدگاه امام على«ع»

غلامحسين حسينى*


چكيده
قاطعيت، به معناى اجراى مناسب و به موقع قانون و بهره گيرى از قدرتِ مشروع در جهت اجراى عدالت است و مدارا به معناى سعه صدر و تحمّل آراى ديگران. در اين مقاله اين دو مفهوم با استفاده از كلام و سيره امام على(ع) تجزيه و تحليل مى‏شوند و مواردى مانند مداراى حضرت با خلفاى قبل از خود و 25 سال سكوت، قاطعيت و مداراى ايشان در برابر مخالفان حكومت (اصحاب جمل، صفيّن و خوارج) بررسى مى‏گردد. دعوت كارگزاران به مدارا و قاطعيت، قاطعيت در اجراى عدالت و نفى تبعيض، اجراى عدالت و قاطعيت در برابر تخلف كارگزاران، قاطعيت در اجراى احكام و قوانين الهى، قاطعيت در برابر تخريب‏كنندگان فرهنگ اسلامى و باورهاى دينى و شدت عمل نسبت به معترضان و منتقدان توطئه‏گر، نمونه‏هاى عملى مطرح شده در اين خصوص هستند.

مقدمه
دنياخواهى و افزون‏طلبى زمامدار، نزديكان او و افراد موقعيت‏طلب و سودجو، آفتى است كه معمولاً حكومت‏ها را تهديد مى‏كند. عامل اصلى پيدايش اين آفت نوع تصميمات و برخورد حاكم در مواجهه با موافقان و مخالفان حكومت است. حكّام پس از رسيدن به قدرت، براى وابستگان خود و نيز كسانى كه در به قدرت رسيدن آنان نقش داشته‏اند، امتيازاتى اختصاص مى‏دهند و با ناديده گرفتن تخلفات آنان، زمينه بهره‏گيرى بيشتر آنان را از اموال عمومى فراهم مى‏سازند؛ تا آن‏جا كه حكومت به ابزارى براى رسيدن به تمايلات و خواسته‏هاى شخص حاكم و نزديكان وى تبديل مى‏شود. طبيعى است كه چنين حالتى، تضييع حقوق بسيارى از افراد جامعه را نيز به دنبال دارد و اين بدان سبب است كه حاكم نسبت به حفظ حقوق افراد عادى جامعه كه تأثير زيادى در حفظ قدرت وى ندارند، از خود شدت عمل بروز نمى‏دهد. اين حاكمان با استفاده از تطميع و تهديد و اعطاى امتيازات خاص، مخالفان خود را به اطاعت وامى‏دارند و در صورت تسليم نشدن آن‏ها هيچ گونه اغماضى ندارند و با شدّت با آنان برخورد مى‏كنند.

امام على(ع) از ابتداى ظهور اسلام در دامان پيامبر(ص) بزرگ شده بود و رحمت و شفقت پيامبر نسبت به انسان ها و مداراى آن حضرت با دشمنان و نيز قاطعيت او را در دفاع از حق مشاهده كرده بود1 و درنتيجه، از ابتدا حيات سياسى و اجتماعى آن حضرت بر اساس اين دو اصل، يعنى قاطعيت و مدارا، شكل گرفته بود. اين دو اصل، كه ريشه در قرآن و روايات پيامبر(ص) دارد، در شخصيت على(ع)، كه خود قرآن ناطق است، نمود خارجى يافته است. خداوند، پيامبر خود را نرمخو و فردى معرفى مى‏فرمايد كه از خطاى ديگران در مى‏گذرد:
فَبِمَا رَحْمِةٍ مِن اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لأَنفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاْعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْلَهُمْ وَ شَاوِرْهم فِى الأمَرِ... .2

پس به بركت رحمت خداوندى، با آنان نرمخو شدى، و اگر تندخو و سختدل بودى قطعا از پيرامون تو پراكنده مى‏شدند. پس از آن‏ها درگذر و برايشان آمرزش بخواه و در كارها با آنان مشورت كن... .

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:ومَا اَرْسَلْنَاكَ اِلاّ رَحْمةً لِلْعَالَمِينَ3

تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.

اين بدان معناست كه رسالت پيامبر(ص) بر اساس رحمت براى تمامى انسان‏ها ـ چه موافقان و چه مخالفان ـ برنامه‏ريزى شده است. اين رحمت در ساير آيات با امر به شدت و قاطعيت در مقابل گروه‏هايى خاص مطرح شده است كه پيامبر(ص) با توجه به موقعيت‏هاى پيش‏آمده به آن عمل مى‏نمود. خداوند در معرفى پيامبر(ص) او را قاطع و با ملايمت نيز معرفى مى‏كند:مُحَمّدٌ رَسُولُ‏اللّهِ والذّينَ اَمَنُوا مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ.4
محمد رسول خداست و كسانى كه با اويند، بر كافران سخت‏گير و با همديگر مهربان‏اند.

فَاِذَا انْسلخَ الاَشهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمُ وَاَحْصُرُوهُمْ وَاقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ5
وقتى ماه‏هاى حرام تمام شد، مشركان را در هرجا يافتيد بكشيد و آن‏ها را دستگير و محاصره كرده، راه را بر آنان ببنديد.

از طرف ديگر، خداوند پيامبرش را از قصد مشركان و كفّار آگاه مى‏كند و به وى متذكر مى‏شود كه آنان توقع سهل‏انگارى از تو دارند و مى‏خواهند در مسائل اصولىِ دين مداهنه و سهل‏انگارى كنى تا آنان نيز اندكى از دين خود مايه بگذارند:

وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ6

آن‏ها دوست دارند تو كوتاه بيايى تا آنان نيز كوتاه بيايند.

و اين بدان معنا است كه در برخى از اصول دين نمى‏توان با كسى مصالحه و سازش كرد. پيامبر(ص) و على(ع) نيز بر اساس تعاليم قرآن، چه در زمانى كه قدرت ظاهرى در اختيار داشتند و چه زمانى كه قدرت ظاهرى در اختيار ايشان نبود، با مخالفان خود و ديگر افراد جامعه بر اساس اين دو اصل مدارا و قاطعيت عمل مى‏كردند و از رخدادهاى تاريخى مى‏توان به دست آورد كه اجراى اين دو اصل در پيروزى اسلام و گسترش آن نقش بسزايى داشته است.

على(ع) هنگام حيات پيامبر(ص) مطيع محض آن حضرت بود و هرجا كه رسول اكرم(ص) تشخيص مى‏دادند كه بايد با مخالفان مدارا كرد، على(ع) به تبعيت از ايشان، مدارا و سازش مى‏كردند و در مواردى كه لازم بود با قاطعيت برخورد كنند، طبق دستور پيامبر(ص) شدت عمل به خرج مى‏دادند. حضرت در تبعيت از پيامبر و اجراى دستورهاى ايشان هيچ گونه ترديدى به خود راه نمى‏داد و در هيچ موردى سستى و سهل‏انگارى نمى‏كرد، تا آن‏جا كه وقتى عده‏اى از قاطعيت و شدت عمل حضرت على(ع) درباره بيت‏المال مسلمين به پيامبر شكايت كردند، حضرت فرمود:

اِرْفَعُوا اَلْسِنتَكم عَنْ عَلّىٍ فَاِنّهُ خَشِنٌ فِى ذَاتِ‏اللّه عزّوجلّ غَيرُ مُدَاهِنٍ فِى دِينِهِ.

از بدگويى على دست برداريد كه او در اجراى دستور خدا، بى‏پروا و سخت‏گير است و نسبت به دين خدا اهل سازش و مداهنه نيست.(2)


قاطعيت و مدارا

توضيح مفهومى و مصداقى مدارا
در فرهنگ علوم سياسى مدارا، روادارى، بردبارى، تحمل آراى ديگران، و سعه صدر را معادل لغت انگليسى (tolerance) قرار داده و آن را بدين شرح تعريف كرده‏اند:

1. حالتى كه به موجب آن، دو طرفِ اختلاف ناگزير وجود يكديگر را تحمل كنند؛ 2. تحمل هرگونه عقيده و رواداشتن بيان آن، كه از ارزش‏هاى مهم ليبراليسم سياسى است. با شروع عصر روشنگرى و رواج اين باور كه حقيقت، نسبى است، بنيان تساهل و اعتقاد به آزادى استوار شد... ؛ 3. خصوصيت اخلاقى كه بيانگر طرز برخورد با تمايلات، اعتقادات، عادات، عقايد، و رفتار با ديگران است. اين خصوصيت، مستلزم پذيرش گرايشات فكرى مختلف، وجود بينش آزاديخواهانه و طرد هر گونه خودكامگى است؛ 4. رواداشتن وجود آرا و عقايد مختلف سياسى و عقيدتى و اجتماعى در درون يك نظم سياسى و اجتماعى؛ 5. پذيرش انفعالى آنچه فرد نتواند مانع بروز آن شود، ولى مورد قبول و تصويب او نيز نباشد.7

هرچند در مباحث دينى نمى‏توان تمام موارد فوق را با همان گستردگى كه در مباحث علوم سياسى مطرح شده است پذيرفت ـ و اين خود نيازمند بحثى مستقل است تا مشخص شود دقيقا كدام يك از موارد مدارا و تا چه حدّ و مرزى مورد پذيرش اسلام است ـ اما اجمالاً مى‏توان ادعا كرد كه بر اساس دستورهاى اسلام، در قرآن كريم و سيره پيامبر(ص) و معصومين(ع)، مدارا و نرمش، يكى از ارزش‏هاى اصيل در فرهنگ اسلامى است كه بسيارى از موارد فوق را قطعا شامل مى‏شود. برخى از مصاديق آن عبارت‏اند از: گذشت در مسائل شخصى؛ تحمل عقايد رقيب در عين پاى‏بندى و باور به حقانيت اعتقادات دينى؛ سعه صدر علمى و گشودن فضاى تعامل و تعاطى افكار و انظار؛ مماشات و مدارا براى تدبير امور جامعه و تنظيم شؤون حكومت؛ مسامحه با خودى‏ها و دوستان و زيردستان و ستمديدگان در چارچوب شرع و قانون؛ نرمش در كيفيت ترويج اسلام و ارزش‏هاى دينى؛ مدارا با مخالفان و دشمنان غيرمعاند كه براى آرامش و نظم جامعه خطرساز نيستند، و در برخى موارد پذيرش انفعالىِ چيزى كه مورد پذيرش انسان نيست ولى نمى‏تواند آن را تغيير دهد.

مدارا و مداهنه
در كنار اصل مدارا، در آيات و روايات پديده‏اى به نام مداهنه مطرح شده است. اگر مدارا حالت افراطى بيابد كه انسان در تمام مسائل شخصى و اجتماعى و با تمام گروه‏ها و در هر مسأله‏اى سازش كند، مداهنه ناميده مى‏شود. چنين انسانى هيچ اصلى را نمى‏تواند به عنوان پايه در زندگى خود بپذيرد و هر لحظه روش خود را تغيير مى‏دهد و خود را با خواسته‏هاى ديگران هماهنگ مى‏كند. چنان‏كه در مقدمه گذشت، قرآن پيامبر را از مداهنه با كفار منع نمود. آنچه از مدارا در اين بحث مدّنظر است و در سيره و كلام حضرت بدان پرداخته شده، يكى پذيرش انفعالى چيزى است كه فرد نمى‏تواند مانع آن شود، ولى مورد قبول او نيز نيست ـ مانند حالتى كه حضرت نسبت به كارهاى سه خليفه قبل از خود داشته‏اند ـ و ديگرى، مدارا با مخالفان و تحمل اعتقادات شخصى آنان است، به شرطى كه با مبانى اصولى اسلام منافات نداشته باشد و آنان دست به شورش نزنند ـ مانند مداراى حضرت على(ع) با مخالفان خود در حكومت ـ و سوم، خصوصيت اخلاقى و گذشت حضرت در مسائل شخصى.

قاطعيت
بر اساس آنچه در مباحث بعدى خواهد آمد، قاطعيت را مى‏توان اجراى به موقع و مناسب قانون و بهره‏گيرى از قدرت مشروع براى اجراى عدالت نسبت به خود و ديگران تعريف كرد و مواردى مانند قاطعيت در استيفاى حقوق مردم، برخورد با كارگزاران متخلف حكومتى و قاطعيت در طرد خواسته‏هاى غيرمشروع شخصى و... را از موارد آن نام برد. بدين‏ترتيب قاطعيت ضد خشونت است؛8 زيرا قاطعيت به كارگيرى قدرت است و در مباحث علوم سياسى «قدرت و خشونت ضد يك‏ديگرند و آن‏جا كه يكى سلطه مطلق پيدا كند، ديگرى وجود نخواهد داشت»9 و «قانون‏گذارى، تصميم‏گيرى، فرمان دادن و مجازات كردن از وظايف اصلى قدرت در داخل همه گروه‏هاست».10 بنابراين، قاطعيت در اجراى قوانين و مجازاتِ تخلف‏كنندگانِ از قانون، در حيطه قدرت مطرح مى‏شود، نه در حيطه خشونت؛ زيرا عنصر غيرقانونى بودن11 از مميزات خشونت است و در اسلام به شدت و در تمام موارد با آن برخورد شده و اجازه خشونت ـ به معناى فوق ـ به هيچ‏كس و در هيچ شرايطى داده نشده است.

در اين مقاله سعى خواهد شد موارد عملى اجراى اين دو اصل در سيره حضرت على(ع) بررسى گردد و تأكيد بيشتر بر مواردى است كه حضرت با مخالفان خود ـ به ويژه در زمان به قدرت رسيدن ـ مواجه بوده‏اند و در كنار اين بحث، به قاطعيت ايشان در اجراى عدالت و عدم تبعيض در جامعه و سختگيرى در مورد كارگزاران حكومتى نيز اشاره خواهيم كرد.

مدارا با خلفا و 25 سال سكوت
هرچند در كتاب‏هاى تاريخى اطلاعات كامل و دقيقى از دوره دوم حيات سياسى ـ اجتماعى حضرت على(ع) ـ فاصله ميان رحلت پيامبر و خلافت ظاهرى او ـ وجود ندارد، اما همين موارد كمى كه مورخان نقل كرده‏اند، بيانگر آن است كه حضرت در اين دوره خاص و حساس از تاريخ اسلام، با اين كه خلافت و جانشينى پيامبر را از حقوق مسلم خود مى‏دانست و آن را حقى الهى براى خود قلمداد مى‏نمود، اما هنگامى كه ديگران حكومت را تصاحب كردند، در برابر غصب شدنِ حق خويش، مدارا در پيش گرفت. اگرچه آن حضرت به مناسبت‏هاى گوناگون و به افراد مختلف حقانيت خود را گوشزد مى‏نمود، اما از نظر عملى دست به شمشير نبرد و از راه خشونت در جهت به‏دست آوردن حق خود بهره نبرد؛ بلكه براى حفظ اسلامِ نوپايى كه دشمنان از هر طرف در كمين بودند موقعيتى پديد آيد تا آن را ريشه‏كن سازند، با خلفا از در سازش درآمد12و در موارد مختلفى كه مصلحت مسلمين اقتضا مى‏كرد، به عنوان يكى از بزرگ‏ترين نخبگان جامعه، آنان را از مشورت‏هاى خود بهره‏مند مى‏ساخت.13 به تعبير خود حضرت، چونان شخصى كه خار در چشم و استخوان درگلو داشته باشد، بر فتنه‏هاى فتنه‏انگيزان و جهل ناآگاهان حلم ورزيد14 و با آنان نرمش و مدارا نمود. آن حضرت براى پيشبرد اسلام و حفظ اصول ارزشى و كمك به گسترش آن در جهان آن‏روز همت گماشت و در عمل نشان داد كه مدارا هميشه از طرف صاحبان قدرت در برابر زيردستان نيست؛ بلكه در مواردى نيز لازم است نخبگان جامعه ـ و حتى آنانى كه بيشترين حق را در جامعه دارند و به عللى ازحق خود محروم مانده‏اند ـ حركتى برخلاف مصالح عامه دين و مسلمين انجام ندهند ـ مگر زمانى كه حركت اصلاحى آنان هيچ گونه ضررى براى جامعه نداشته باشد ـ و در عين حال، از طريق ارشادات و راهنمايى‏هاى خود، به منظور تقويت مبانى دينى و نظام مسلمين، حكومت را يارى رسانند؛15 بدين معنا كه در تمام موارد، منافع عمومى را مدّنظر قرار دهند و نوع برخورد خود را بر اساس آن تنظيم كنند.

حضرت على(ع) در زمان عثمان، كه بيت‏المال را در ميان بستگان خود تقسيم مى‏كرد و ابوذر را با آن مقام علمى و تقوا به ربذه تبعيد نمود، فقط به مشايعت ابوذر اكتفا كرد و در عمل، با حكم خليفه مخالفت نكرد و در موارد مختلف كه افرادى مى‏كوشيدند از خشونت بر ضد عثمان استفاده كنند، آنان را از اين عمل برحذر داشت و بارها ميان عثمان و مخالفان او ميانجيگرى نمود و كوشيد كه واقعه پديد آمده بدون خشونت و خونريزى پايان پذيرد و تا آخرين لحظه هم با فرستادن امام حسن و امام حسين(ع) به منظور حمايت از عثمان، حسن‏نيت خود را اثبات نمود. اما اين حركت به معناى تأييد اعمال عثمان نبود؛ زيرا بعد از رسيدن به قدرت با قاطعيت تمام كوشيد اموالى را كه به ناحق در حكومت عثمان به افرادى خاص رسيده بود، باز گردانَد.

حضرت در دوران خلفا در مواردى كه علنا مخالفت با حكم خدا را مشاهده مى‏كرد و به‏خصوص در مواردى كه حاكمان با استفاده از قدرت خود مى‏كوشيدند حدود الهى را بر برخى از نزديكان خود جارى نسازند، با قاطعيت وارد ميدان مى‏شد و از حكم خدا دفاع مى‏كرد. در واقع، اين عمل به منظور تثبيت حاكميت دينى و اميدوار شدن مردم به حكومت صورت مى‏گرفت. براى مثال در جريان شرابخوارى وليد بن عقبه، استاندار عثمان در كوفه، كه شرابخوارى او براى خليفه ثابت شده بود، آن حضرت وقتى ديد ديگران جرأت اجراى حد را ندارند، شخصا اجراى حد را برعهده گرفت. در تاريخ آمده است كه كسى جرأت نداشت بر پشت وليد تازيانه‏اى فرود آورد، على بن ابيطالب چون اوضاع و احوال را چنين ديد، خود تازيانه‏اى در دست گرفت و بر وليد وارد شد. وليد على بن ابى‏طالب(ع) را به خدا سوگند داد و خويشاوندى خود را با او به يادش آورد. على(ع) گفت: ساكت باش! همانا سبب هلاكت بنى‏اسرائيل آن بود كه حدود الهى را تعطيل كردند... بگذاريد قريش مرا جلاّد خود بخواند!16

به نقل مسعودى، على(ع) او را گرفت و براى حدّ شرعى تازيانه بر پشتش فرود آورد. عثمان، خليفه وقت، بر على(ع) اعتراض نمود و گفت: تو حق چنين رفتارى را با او نداشتى! على(ع) در پاسخ فرمود:

حق دارم و بدتر از اين هم سزاوار كسى است كه فسق ورزد، و از چنگال عدالت و اجراى قانون بگريزد.17

اين بدان معناست كه اگر نخبگان جامعه در مواردى تعطيلى حكمى را مشاهده كنند و توانايىِ اِعمال قدرت و فشار بر حكومت، براى اجراى آن حكم الهى را داشته باشند، وظيفه دارند كه بدون وارد شدن ضرر به جامعه مسلمين، در اين جهت حركت كنند و با استفاده از موقعيت خود و با فشارى كه بر حكومت وارد مى‏سازند، آن را وادار به اجراى حدود الهى نمايند. البته اين در موردى است كه حاكم، مشروعيت الهى نداشته باشد و در اجراى حكم الهى تعلل كند.

قاطعيت و مدارا در برابر مخالفان حكومت
حضرت على(ع) پس از رسيدن به قدرت، مبناى انتخاب افراد را براى واگذارى مناصب حكومتى، لياقت معنوى و كاردانى آنان قرار دادند و در تقسيم بيت‏المال نيز بر اساس عدالت نسبت به همه افراد جامعه يكسان برخورد نمودند. بدين ترتيب، طبيعى بود افرادى مانند طلحه و زبير ـ كه به پست و مقامى نرسيده بودند18 و تمام آمال و آرزوهاى خود را بر باد رفته مى‏ديدند ـ و نيز حاكمان عزل شده ـ كه منافع مادى خود را از دست داده بودند ـ با آن حضرت مخالفت كنند و به همراه كسانى كه از ابتداى خلافت با حضرت بيعت نكرده بودند، گروه مخالفان حكومت على(ع) را تشكيل دهند. در اين ميان، گروهى نيز از ياران نادان حضرت بر اثر جهل و نادانى، در اواخر حكومت حضرت به گروه مخالفان پيوستند و در تاريخ به خوارج مشهور شدند.

روش حضرت در مقابل اين مخالفان، ابتدا نرمش و مدارا بود، امّا هنگامى كه تمام راه‏هاى مسالمت‏آميز بسته شد، براى خاموش كردن فتنه‏اى كه آنان ايجاد كرده بودند با قاطعيت اقدام نمود. حضرت هيچ‏گاه مخالفان خود را از امتيازات عمومى كه حق هر مسلمان در جامعه اسلامى بود، محروم نساخت و سهميه آنان را از بيت‏المال قطع نكرد و هيچ‏گاه مخالفى را به صرف اتهام مخالفت يا اعلام مخالفت، دستگير يا زندانى نكرد و تا زمانى كه با آنان اتمام حجت كامل ننموده و از تمام راه‏هاى مسالمت‏آميز براى هدايت و بازگشت آنان بهره نبرده بود، از در جنگ و شدت عمل وارد نشد. سطور آتى دليلى براى اثبات اين ادعاست.

مدارا و قاطعيت با اصحاب جمل
على(ع) كه از قصد شوم طلحه و زبير آگاه بود، هيچ‏گاه قبل از رفتنشان به مكه ـ به صرف اتهام اين كه در آينده قصد مخالفت دارند ـ آنان را دستگير و زندانى نكرد و يا از حركتشان به سوى مكه ممانعت ننمود. هنگامى كه حضرت از نقشه آنان براى جنگ بر ضد خود آگاه شد، دستور به كشتن آن‏ها نداد و لشگرى را براى جنگ با آنان به مكه نفرستاد؛ بلكه از راه سازش و مسالمت درآمد و با نوشتن نامه با آنان به گفت وگو نشست و بيعت آنان را با خود يادآورى كرد19 و كوشيد كه غائله از راه مسالمت‏آميز پايان يابد. بدين‏ترتيب سعى حضرت بر آن بود كه از طريق گفت‏گو، مخالفان خود را بر سر عقل آورد و آنان را به اطاعت مجدد از حكومت وادارد و جامعه اسلامى را از گسيختگى نجات دهد. حضرت در اين باره مى‏فرمايد:
همانا اين گروه به سبب نارضايتى از حكومت من به يك‏ديگر پيوسته‏اند و من تا هنگامى كه بر جامعه و اجتماع احساس خطر نكنم، شكيبايى پيشه مى‏كنم؛ چه اين كه آنان اگر بر اين افكار سست و فاسد باقى بمانند و بخواهند اهداف خود را عملى سازند، نظام جامعه اسلامى از هم گسيخته خواهد شد.20
بدين‏ترتيب حضرت مرز تساهل و مدارا با مخالفان را تا مرحله‏اى مى‏دانند كه حركت مخالفان و اقدامات عملى آنان سبب مفسده و گسيختگى نظام جامعه اسلامى نگردد. اما اصحاب جمل بدون توجه به بيانات ايشان، لشكركشى كردند و در بصره عده‏اى را به شهادت رساندند و جنگى تمام عيار با امام(ع) به راه انداختند و عملاً تمام راه‏هاى مسالمت‏آميز را بستند. در اين هنگام حضرت با قاطعيت تمام با فراخواندن نيروهاى خود براى دفع فتنه جمليان به سوى بصره حركت كردند. حضرت در جواب جمعى از سربازان كه ايشان را از تعقيب طلحه و زبير منع مى‏كردند، فرمودند:به خدا سوگند، من چون كفتار نباشم كه با آهنگ به خوابش كنند و فريبش دهند و شكارش كنند. من تا زنده‏ام، با يارىِ جويندگانِ حق و فرمانبران يكدل، به رويگردانانِ از حق و نافرمانانِ بددل خواهم تاخت.21

ونيز فرمودند:اگر سر باز زنند، تيغ تيز در كار است، كه درمان نابكار است و حق را يار. شگفتا! از من مى‏خواهند به ميدان كارزار آيم و در نبرد پايدارى نمايم. مادرشان بر آنان بگريد. تاكنون كسى مرا از جنگ نهراسانده و از شمشير نترسانده، كه من به خداى خود يقين دارم و در دين خود شبهه‏اى ندارم.22

با اين كه جَمَليان در بصره جنايات زيادى را مرتكب شده بودند و ديگر جايى براى اتمام حجت براى آنان باقى نمانده بود، امّا حضرت براى آخرين‏بار از روش گفت‏گو براى هدايت آنان استفاده كرد و يكى از ياران خود را به عنوان سفير به همراه قرآن نزدشان فرستاد و آنان را به عمل به قرآن فراخواند تا شايد كلام خدا سبب شود سر عقل آيند و درنتيجه، از خونريزى و خشونت بيشتر در جامعه اسلامى جلوگيرى شود. اصحاب جمل به جاى پذيرفتن قرآن و گوش دادن به پيام سفير، با قساوت تمام وى را تيرباران كردند و به شهادت رساندند.23

در اين مرحله بود كه ديگر جايى براى سازش و تساهل باقى نمانده بود و حضرت بايد با قاطعيت اين فتنه را خاموش مى‏كرد. بدين‏جهت پس از شهادت سفير، دستور حمله به اصحاب جمل را صادر نمود و آنان را شكست داد. اما نكته مهم در جريان جمل اين است كه حضرت پس از كشته شدن فرماندهان جنگ (طلحه و زبير) كه علت اصلى جنگ بودند، دستور داد در ميدان جنگ اين اعلاميه را كه در ابتداى جنگ براى سربازان خوانده شده بود، دوباره براى آنان بخوانند:

مردم! زخمى‏هاى دشمن را نكشيد؛ فرارى‏ها را تعقيب نكنيد؛ پشيمان‏شدگان را مورد توبيخ و سرزنش قرار ندهيد؛ اگر كسى از افراد دشمن سلاح خود را بر زمين انداخت در امان است. آنان را آزار نرسانيد. هر كس وارد خانه خود شد و در را بر روى خود بست، خون و جان او محفوظ است؛ آزارش ندهيد. تمام افراد سپاه دشمن از سياه و سفيد، كوچك و بزرگ، زن و مرد، همه در امانند و كسى حق تعرضّ به آنان را ندارد.24
و بدين‏ترتيب حضرت تمام افراد دشمن را از عفو عمومى و بزرگوارى خود برخوردار نمود.25 اما در كنار اين عفو ـ كه در واقع بازگشت از قاطعيت قبلى به مدارا و سازش دوباره با مخالفان بود ـ براى اين كه آنان اين سازشِ او را حاكى از ترس يا ناتوانى‏اش نشمارند، در نامه‏اى خطاب به مردم بصره اعلام كرد كه اگر دوباره گوش به حرف آشوبگران دهند و بر ضد حكومت حركتى كنند، پاسخى شديدتر از جنگ جمل دريافت خواهند كرد:
من گنهكارانتان را بخشودم و از آن كه رو برگردانده بود، شمشير را برداشتم و آن‏كس را كه روى آورد قبول نمودم؛ ليكن اگر كارهاى ناروا و نادرست و انديشه‏هاى نابخردانه و سست، شما را وادارد كه راه جدايى در پيش گيريد و اطاعت مرا نپذيريد، بدانيد كه من آماده به كار، نزديك شمايم و به يك لحظه سر وقت شما مى‏آيم. اگر مرا از آمدن به سوى خود ناچار سازيد، چنان جنگى آغاز كنم كه جنگ جمل در مقابل آن بازى كودكانه جلوه كند. با اين همه، من فرمانبران شما را ارج مى‏نهم و پاس حرمت خيرخواهان شما را دارم. نه بيگناه را به جاى گنهكار مى‏گيرم، و نه پيمان‏شكن را به جاى پيمانگزار و متعهد مى‏پذيرم.26
بدين گونه، امام (ع) معيار مدارا و سازش يا قاطعيت در مقابل مخالفان حكومت را تعيين فرمودند. مرز آغاز قاطعيت و پايان يافتن مدارا، جايى است كه مخالفان شمشير به دست مى‏گيرند و با راه انداختن جنگ داخلى، نظام جامعه اسلامى را بر هم مى‏ريزند. در اين مورد تا زمانى كه فتنه خاموش نشده است و سردمدارانِ آن زنده هستند و مى‏توانند به توطئه خود ادامه دهند اين قاطعيت بايد ادامه يابد؛ امّا همين كه سرمداران فتنه كشته شدند و افراد باقى مانده تمايلى به جنگيدن با حكومت نداشتند، بايد بخشيده شوند.

مدارا با اهل كوفه
حكومت‏ها معمولاً كسانى را كه از دستورهاى شخص حاكم سرمى‏پيچند ـ خصوصا اگر موارد حساس و مهمى مثل جنگ در ميان باشد ـ به شدت تنبيه مى‏كنند و لااقل عده‏اى را براى عبرت گرفتن ديگران شديدا مجازات مى‏نمايند؛ اما حضرت على(ع) پس از بازگشت از بصره و ورود به كوفه، نسبت به كسانى كه از آن حضرت تبعيت نكرده و در جنگ با دشمن با ايشان همكارى نكرده بودند، فقط به توبيخ و عتاب لفظى اكتفا كرد و از درِ مسالمت با آنان درآمد. يكى از فرماندهان حضرت كه انتظار حركتى شديد از حضرت در مقابل تخلف كوفيان را داشت، برخاست و با لحنى اعتراض‏آميز گفت: من اين مقدار مجازات را براى آنان كم مى‏دانم. به خدا سوگند، اگر دستور بدهى آنان را مى‏كشم. امام با جمله «سبحان الله» او را هشدار داد و فرمود: ... از حد و اندازه تجاوز كردى. او دوباره برخاست و در دفاع از گفته قبلى خود چنين استدلال كرد: شدت عمل و تجاوز از حد در جلوگيرى از حوادث ناگوار از ملايمت و نرمش با دشمنان مؤثرتر است. حضرت در جواب او فرمود: خداوند چنين دستورى نداده است. وقتى انسان در مقابل انسان كشته مى‏شود، ديگر ستم و تجاوز از حد چه جايى دارد؟ «وَمَنْ قُتِلِ مِظْلوما فقدْ جَعلْنا لِولّيه سُلْطَانا فَلايُسْرِفْ فِى القَتْلِ اِنَّه كَانَ مَنْصُورا»؛(3) اسراف در قتل آن است كه غيرقاتل را به جاى قاتل بكشيد و خداوند از اين عمل نهى نمود و آن را ستم و تعدّى دانست.27
اين حركت اصولىِ حضرت سبب شد متخلفان جرأت يابند و علت شركت نكردن خود را در جنگ با طلحه و زبير بيان كنند و در واقع، انتقاداتى را كه از حضرت داشتند بر زبان جارى سازند. حضرت نيز فرصت يافت كه با بيان كامل، آنان را به اشتباهاتشان آگاه سازد تا هدايت شوند. براى مثال، ابوبردة بن عوف از متخلفانى بود كه به جنگ با اصحاب جمل و كشته شدن آنان انتقاد داشت و از علت وقوع نبرد جمل و كشته شدن عده‏اى در كنار طلحه و زبير از على(ع) سؤال كرد. امام نيز به شورش طلحه و زبير، و قتل و غارت آنان، و كشته شدن شخصيتى مانند ربيعة بن عبدى و گروهى از مسلمانان و قتل هزارنفر از ياران خود توسط اصحاب جمل اشاره نمود و از نيرنگ و پيمان‏شكنى آنان با امام خود سخن گفت. آن‏گاه فرمود: آيا حال در اين موضوع ترديد دارى؟ ابوبردة گفت: من تا به حال در حقانيت تو در ترديد بودم، ولى از اين بيان، نادرستى روش آنان بر من آشكار شد و دريافتم كه تو هدايت يافته و راه يافته‏اى.28 بدين گونه حضرت با رفتار و گفتار خود نشان داد كه مى‏توان افرادى را كه مخالفت آنان از روى جهل و ناآگاهى است و عنادى ندارند، با منطق و استدلال به مسير حق هدايت‏كرد.

مدارا و قاطعيت با قاسطين
امام على (ع) در ابتداى خلافت خود، معاويه را از حاكميت شام عزل كرد و هيچ‏گاه او را به عنوان حاكم از طرف خود به رسميت نشناخت. نتيجه آن شد كه سپاه شام و عراق در سرزمينى به نام صفين به نبرد پرداختند.29 حضرت قبل از شروع جنگ، با نامه‏نگارى كوشيدند معاويه را وادار سازند كه با اختيار خود حكومت شام را واگذار كند و از دستور حاكم مسلمين پيروى نمايد؛ اما هنگامى كه اين مذاكرات به نتيجه‏اى نرسيد حضرت با آنان جنگيد. روش حضرت پس از اتمام جنگ و به هنگامى كه نزديك بود دشمن شكست بخورد، با روش ايشان در جنگ جمل تفاوت داشت؛ به اين معنا كه بعد از جنگ جمل عفو عمومى صادر نمود و تمام مخالفان را بخشيد و دستور داد فراريان را تعقيب نكنند، ولى در جنگ صفين دستور داد كه حتى فراريان از جنگ را نيز بكشند.
امام هادى (ع) تفاوت روش امام على(ع) در مقابل اصحاب جمل و اصحاب صفين را ناشى از آن مى‏دانند كه پس از كشته شدن طلحه و زبير و پشيمانى مردم از جنگ و مراجعت به منازل خود، مخالفان رهبر و فرماندهى نداشتند كه دوباره اين سربازان و مخالفان را جمع‏آورى كند و مجددا جنگ را شروع نمايد؛ اما در لشكر معاويه هنوز معاويه و متصديان و برنامه‏ريزان زنده بودند و در صورتى كه فراريان يا مجروحان جنگ بخشيده مى‏شدند، آنان را دوباره سازماندهى مى‏كردند و بر ضد حكومت از آنان استفاده مى‏نمودند.30
بدين‏گونه در سيره حضرت، قاطعيت در مورد مخالفانى كه دست به شمشير برده‏اند، تا زمانى جايز است كه رهبران آن گروه مخالف و برنامه‏ريزان آن زنده هستند؛ اما اگر اين برنامه‏ريزان كشته شدند، ديگر جايى براى قاطعيت نيست و نبايد نسبت به مخالفانى كه نمى‏توانند گروهى برانداز تشكيل دهند و از افراد عادى جامعه هستند، قاطعيت به خرج داد، بلكه بايد آنان را بخشيد.

مدارا و قاطعيت با خوارج
سيره على(ع) در مواجهه با مخالفان خود اين بود كه به صرف جدا شدن آنان از حضرت و اعلام مخالفت، اقدامى انجام نمى‏داد و تا زمانى كه قصد براندازى حكومت و انجام اقدامات عملى در اين زمينه از آنان بروز نمى‏داد، با آنان مدارا مى‏كرد. خرّيتِ ناجى يكى از ياران حضرت بود كه از بيعت او خارج شده بود و قصد شورش بر حكومت علوى را در سر مى‏پروراند. اصحاب اميرالمؤمنان(ع)، آن حضرت را از قصد خرّيت آگاه ساختند و متذكر شدند كه وى قصد خروج از كوفه و شورش دارد، و از امام خواستند قبل از بيرون رفتن از شهر، او را دستگير و زندانى كند. آن حضرت فرمود:
اگر ما همه كسانى را كه متهم هستند دستگير كنيم، در اين صورت زندان‏ها پر خواهد شد؛ تا زمانى كه مردم تظاهر به خلاف نكرده و وارد عمل نشده‏اند، آنان را دستگير و زندان و مجازات نخواهيم كرد.31
بدين‏گونه، حضرت در مقابل كسى كه علنا باايشان مخالفت مى‏كرد و كلام او حاكى از اعلام جنگ بود، ابتدا از راه خشونت وارد نشدند، بلكه كوشيدند راه گفت گو با او را بازكنند تا شايد از اين راه به اشتباهات خود پى‏ببرد و اصلاح گردد. در مرحله دوم، او را در جامعه آزاد گذاشت كه زندگى شخصى خود را ادامه دهد و به صرف مخالفت و اتهام شورش، اجازه نداد او را دستگير و زندانى كنند. سرانجام، وقتى كه خرّيت دست به شمشير برد و عملاً مبارزه‏اى مسلحانه بر ضد حكومت راه انداخت، ديگر جايى براى تساهل و مدارا باقى نمانده بود، لذا حضرت با قاطعيت وارد عمل شد و به يكى از فرماندهان شجاع كوفه به نام معقل بن قيس رياحى مأموريت داد تا فتنه خريت را سركوب كند. معقل نيز در نبردى سخت، خريت را به قتل رسانيد.
خوارج مخالفانى بودند كه نسبت به حضرت از هيچ تهمت و انتقاد ناروايى كوتاهى نمى‏كردند، اما حضرت در مواجهه با آنان روش مدارا را برگزيد و تا زمانى كه مخالفتِ آنان در حدّ كلام بود، واكنش نشان نداد و آنان را از حقوق قانونى و مالى خويش محروم نساخت و از جامعه اسلامى طرد نكرد. در مواردى كه خوارج به حضرت تهمت كفر و شرك مى‏زدند، ياران او قصد داشتند كه به شدت با آنان برخورد كنند، امّا حضرت فرمود:
آرام باشيد! جواب حرف زشت، حرف زشت است يا گذشت از گناه، [نه اعدام].32

و در مواردى كه خوارج مى‏كوشيدند با توهين به حضرت سخنرانى او را قطع كنند، باز حضرت از درِ سازش با آنان درمى‏آمد. روزى امام(ع) در مسجد در حال سخنرانى بود كه ناگهان يك نفر از خوارج از گوشه مسجد فرياد زد: «لاحكم الاّ للّه» و به دنبال او، جمعى ديگر نيز اين شعار را سردادند. دقايقى سخن امام(ع) قطع شد. آن‏گاه امام در پاسخ فرمود:
سخنى است به ظاهر حق، اما آنان باطلى را دنبال مى‏كنند... تا وقتى با ما هستيد از سه حق برخورداريد: از ورود شما به مساجد خدا و نمازگزاردن در آن جلوگيرى نمى‏كنيم؛ شما را از بيت‏المال محروم نمى‏سازيم؛ و تا آغاز به جنگ نكرده‏ايد با شما نبرد نخواهيم كرد.33

بدين‏گونه حضرت نه تنها به سبب توهين و بر هم زدن سخنرانى، آنان را تنبيه نكرد، بلكه از ورود مجدد آنان به مساجد و شركت در نماز جماعت مسلمين نيز ممانعت به عمل نياورد و به مانند ديگر مسلمانان حقوق آنان را پرداخت؛ ولى مرز سازش و مدارا را مشخص كرد و فرمود: «تا آغاز به جنگ نكرده‏ايد با شما نمى‏جنگيم» و اين بدان معناست كه اگر شروع به جنگ و خونريزى كرديد، ديگر نبايد انتظار رحمت و رأفت و سازش و مدارا داشته باشيد، بلكه بايد منتظر قاطعيت و شدت عمل باشيد، حضرت فرمود:

اگر سكوت كنند با آنان همچون ديگران معامله مى‏كنيم، و اگر سخن بگويند پاسخ مى‏گوييم، و اگر شورش كنند با آنان مى‏جنگيم.34

بدين‏ترتيب زمانى كه خوارج، جنگ را آغاز كردند، حضرت با قاطعيتِ تمام در نهروان با كشتن بسيارى از آنان اين فتنه را، كه توسط جاهلان متنسك پديد آمده بود، خاموش كردند.

قاطعيت در برابر همكارى با دشمن
از قاطعيت حضرت در مقابل مخالفان، هم چنين مواردى است كه اينان به نحوى با دشمن همكارى مى‏كردند. برخى از اين همكارى‏ها در حد شايعه‏پراكنى و تضعيف روحيه سربازان خودى و برخى ديگر همكارى مستقيم و جاسوسى براى دشمن بوده است. حضرت در مقابل شخص جاسوسى كه بر ضد مسلمانان و به نفع دشمن فعاليت مى‏كرد با شدت برخورد نمود و حتى در موردى دستور داد كه دست وى راببرند.35 (كه سرانجام آن شخص به واسطه همين قطع شدن دست كشته شد). اما در مواردى كه همكارى با دشمن در حد پخش شايعه و تضعيف روحيه سربازان بود، حضرت ابتدا از طريق گفت‏وگو مى‏كوشيد آنان را ارشاد كند و اگر به ارشادات و راهنمايى‏هاى حضرت اهميت نمى‏دادند، در برخى موارد آنان را تبعيد مى‏كرد. براى مثال حنظلة بن ربيع، كه در لشكر حضرت در جنگ صفين حضور داشت، هنگام حركت به سوى معاويه، روحيه مردم را متزلزل مى‏كرد و حتى حضرت را از جنگ با معاويه برحذر مى‏داشت. امام در مرحله اول به او فرمود: آيا بر ضد ما هستى يا با ما؟ او اظهار داشت: نه بر ضد تو و نه با تو هستم. حضرت با توجه به زمان خاص و موقعيتى كه براى حركت به سوى معاويه تشخيص داده بودند، حنظله را به رُها (شهرى بين موصل و شام) تبعيد كرد، ولى وى از اجراى حكم سر باز زد و شبانه از كوفه گريخت و به معاويه پيوست. بعد از اين‏كه او به دشمن ملحق شد، حضرت با قاطعيت دستور داد كه خانه او را در كوفه خراب كنند،36 تا درس عبرتى براى ديگران باشد.

در موردى ديگر، هنگام جنگ نهروان پس از آن كه حضرت از شهر كوفه بيرون آمده بود، نامه‏اى از جانشين آن حضرت در كوفه به او رسيد كه دو قبيله از قبايلى كه در كوفه زندگى مى‏كنند، شما را نفرين مى‏كنند و براى دشمنان شما آرزوى پيروزى مى‏نمايند. حضرت در اين موقعيت حساس با اين دو قبيله با قاطعيت برخورد نمود و در جواب نامه به جانشين خود در كوفه نوشت:

آن دو قبيله را از كوفه بيرون كن و اجازه نده كسى از آنان در كوفه زندگى كند.37

دعوت كارگزاران به مدارا و قاطعيت
در موارد مختلف،امام على (ع) كارگزاران خود را به سازش و مدارا با مردم و گذشت از تخلفات جزئىِ آنان سفارش نموده‏اند. براى نمونه حضرت در عهدنامه مالك اشتر ـ هنگام انتخاب او به استاندارى مصر ـ مى‏فرمايد:

و أَشْعِر قلبَكَ الرّحمةَ للرَّعيّةِ، والمَحبةَ لهم، واللُّطْفَ بِهِمْ، وَلاتَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعا ضَارّيا تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ، فَإِنَّهُمْ صِنْفان: امّا اخٌ لَكَ فِى الدِّينِ، اَوْ نَظِيرٌ لَكَ فِى الْخَلقِ. يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَل، و تَعْرِضُ لَهُمْ العِلَل، و يُؤتَى عَلَى اَيْدِيهِمْ فِى الْعَمدِ والخَطاء. فَأَعْطِهمْ مِنْ عَفْوِكَ وصَفْحِكَ مِثْلَ الّذِى تُحبُّ و تَرْضَى اَن يُعْطِيكَ اللّهُ من عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ... .38

قلب خويش را نسبت به مردم، سرشار از رحمت و محبت و لطف كن، و در برابر آنان همچون حيوان درنده‏اى مباش كه خوردن آنان را غنيمت شمارى؛ زيرا آنان دو گروه بيش نيستند؛ يا برادران دينى تو هستند يا انسان‏هايى همچون تو كه گاه از آنان لغزش سرمى‏زند و ناراحتى‏هايى به آنان عارض مى‏گردد و به دست آنان عمدا يا به اشتباه كارهايى انجام مى‏شود. از عفو و گذشت خود، آن مقدار به آن‏ها عطا كن كه دوست دارى خداوند از عفوش به تو عنايت كند... .

حضرت خطاب به ابن‏عباس فرماندار بصره نوشت:

با مردم بصره به نيكى رفتار كن و گره وحشت و ترس از حكومت را از دل‏هايشان بگشاى تا به راه آيند و احساس امنيت كنند.39

در كنار دعوت آنان به مدارا، تذكر داده‏اند كه بايد اين مدارا در موارد خاص با قاطعيت همراه باشد:

فرمان خدا را برپا ندارد، جز كسى كه درباره حق سازش نكند و خود را خوار نسازد و در پى طمع‏ها نتازد.40

پس در آنچه تو را مهم مى‏نمايد، از خدا يارى جوى و درشتى را به اندكى نرمى بياميز، و آن‏جا كه مهربانى بايد، راه مهربانى پوى، و جايى كه جز درشتى به كار نيايد، درشتى پيش گير... .41

قاطعيت در اجراى عدالت و نفى تبعيض
على(ع) در اجراى عدالت، چه در موارد اقتصادى مانند تقسيم بيت‏المال و چه در واگذارى مناصب حكومتى و نيز در برخورد با كارگزاران متخلف، هيچ‏گونه سهل‏انگارى و مدارا را جايز نمى‏دانستند و براى استيفاى حقوق مردم، با متخلفان با قاطعيت برخورد مى‏كردند. آن حضرت اموال را به طور مساوى بين همه تقسيم مى‏نمودند و مناصب حكومتى را بر اساس لياقت ـ و نه خويشاوندى يا نزديكى ـ به افراد واگذار مى‏كردند.
چنان كه در ابتداى بحث گذشت، قوم‏سالارى و نفوذ خويشاوندان و استفاده از رابطه‏هاى نسبى و سببى در رسيدن به قدرت و تقسيم آن، آفتى است كه حكومت‏ها را دائما تهديد مى‏كند؛ اما يكى از ويژگى‏هاى حضرت على(ع) آن است كه كسى نتوانست با استفاده از عنصر خويشاوندى يا برترى نژادى، در آن حضرت نفوذ كند و از اين طريق به مطامع و منافع شخصى خود برسد. اين بدان علت بود كه حضرت از ابتداى به قدرت رسيدن، با قاطعيتِ تمام در مقابل اين طمع‏ورزى‏ها استقامت نمود و مصلحت مسلمانان را در نظر گرفت و آن را بر مصلحت شخصى افراد و گروه‏هاى خاص ترجيح داد.

در تاريخ آمده است كه دو تن از نزديكان حضرت به نام‏هاى عباس بن عبدالمطلب و ربيعة بن حارث، فرزندان خود، فضل بن عباس و عبدالله بن ربيعة، را نزد على(ع) فرستادند تا از آن حضرت بخواهند كه آن دو را به سِمَت كارگزار حكومت در امور صدقات و ماليات بگمارد. حضرت در مقابل خواسته اين دو نفر، رداى خويش را افكند و بر روى آن دراز كشيد و فرمود: ... سوگند به خدا پيوسته در اين حال مى‏مانم تا شما دو نفر را نااميد به سوى پدرانتان بازگردانم.42

يعقوبى مى‏نويسد: بعضى روايت كرده‏اند كه على(ع) فرماندارى يمن را به طلحه و حكمرانى يمامه و بحرين را به زبير سپرد. آن دو، هنگام پذيرش اين سمت از باب تشكر و قدردانى گفتند: از اين صله رحم كه انجام دادى ـ و حق خويشاوندى كه به جاى آوردى ـ جزاى خير بينى! على(ع) گفت: آيا شما اين را صله رحم ـ حق خويشاوندى ـ مى‏دانيد؟! زمامدارى بر مسلمان را به حق خويشاوندى چه كار؟ آن‏گاه حكم را از آن دو پس گرفت. آن دو برآشفتند و گفتند: ديگران را بر ما ترجيح دادى! على(ع) فرمود: اگر اين حرص و آزمندى در شما پديدار نمى‏گشت من درباره شما عقيده‏اى ديگر داشتم.43

حضرت با اين برخورد و قاطعيت خود، به خصوص با افرادى مثل طلحه و زبير كه هم از بستگان حضرت بودند و هم خود را در به قدرت رسيدن حضرت مؤثر مى‏دانستند، نشان داد كه جز از طريق كاردانى و تقوا راهى براى رسيدن به مقام در حكومت على(ع) وجود ندارد.

حضرت نه فقط در واگذارى مناصب دولتى از عنصر خويشاوندى استفاده نكردند، بلكه در تقسيم بيت‏المال نيز با قاطعيت تمام عدالت را اجرا كردند و نگذاشتند مانند خلفاى سابق، نزديكانِ حاكم از مواهب بيشترى برخوردار شوند. در مواردى كه برخى از بستگان حضرت تقاضاى امكانات بيشترى از بيت‏المال داشتند، ايشان به شدت با آنان مخالفت مى‏كردند.
عبدالله بن جعفر، داماد و برادرزاده على(ع)، روزى در عصر خلافت آن حضرت به حضور او آمد و گفت: شايسته است امر فرماييد كه براى زندگى روزمره‏ام به من كمكِ مالى شود. سوگند به خدا براى تأمين زندگى چيزى ندارم جز اين كه گوسفند يا الاغ خود را بفروشم. امام على(ع) به او فرمود: چيزى براى تو نزد من نيست، مگر اين كه به عموى خود دستور دهى تا از بيت‏المال دزدى كند و به تو بدهد.44 بدين‏ترتيب حضرت با اين جواب او را محروم ساخت.
طلحه و زبير كه در حكومت على(ع) به منصبى نرسيده بودند، لااقل توقع داشتند كه حضرت از نظر مالى تفاوتى بين آنان و ديگران قائل شود و مقدار بيشترى از اموال بيت‏المال را در اختيار آنان قرار دهد. به همين‏علت، چند روز پس از بيعت با حضرت نزد او آمدند و اظهار داشتند: اى اميرمؤمنان! بر سختى زياد و مخارج فراوان زندگى در شهر مدينه و نيز بر عيال‏وار بودن ما آگاهيد؛ مستمرى ما از بيت‏المال براى زندگى ما كافى نيست.
امام فرمود: مى‏گوييد من چه كنم؟ گفتند: از همين بيت‏المال به مقدار مخارج به ما ارزانى داريد. امام فرمود: شما از مردم بخواهيد؛ اگر آنان همگى پذيرفتند كه از حقوق آنان از بيت‏المال به شما بدهم من انجام خواهم داد. آن دو اظهار داشتند: ما هرگز چنين نخواهيم كرد و اگر ـ بر فرض ـ ما نيز از مردم بخواهيم، آنان نخواهند پذيرفت. اميرمؤمنان(ع) فرمود: پس من سزاوارترم بر نپذيرفتن خواسته شما؛ چراكه وقتى صاحبان مال اجازه نمى‏دهند، من چگونه اجازه دهم؟ پس آن دو، از نزد حضرت بيرون رفتند.45
حضرت هيچ‏گاه در طول حكومت خود سعى نكرد از طريق تطميع مخالفان و تضييع حقوق مسلمين از مخالفت آنان جلوگيرى كند و اين عمل را ظلمى در حق ساير مردم مى‏دانست. هنگامى كه گروهى از سپاهيان حضرت به سوى معاويه فرار كردند، جمعى از ياران حضرت به او گفتند: اى اميرمؤمنان! به اين گروه كه به طمع دنيا تو را ترك گفته و به سوى معاويه رفته‏اند، از بيت‏المال اندكى بيشتر بدهيد و اين گروه از اشراف عرب و قريش را بر موالى و عجم برترى دهيد. على(ع) فرمود:
آيا از من مى‏خواهيد كه پيروزى را در چهره ظلم و ستم جست‏وجو كنم و به جهت پيروز شدن و ماندن جمعى، ستم روا دارم؟ به خدا سوگند، تا هنگامى كه خورشيد مى‏تابد و ستاره‏اى در آسمان ساطع است، اين كار را نخواهم كرد. همانا اعطا و بخشش مال در غير حق و غيرمجراى آن اسراف و تبذير است.46
بدين‏گونه ايشان مداراى با مخالفان را از طريق پرداخت چيزى كه حق آنان نيست، نفى نمودند و با قاطعيت بر روى مطلبى كه از ابتداى به قدرت رسيدن وعده داده بودند ـ اجراى عدالت و بازگرداندن بيت‏المال ـ تأكيد نمودند. حضرت در ابتداى خلافت فرموده بود:
به خدا سوگند اگر ببينم بيت‏المال مسلمين حتى مهر زنان يا بهاى كنيزكان شده است آن را باز مى‏گردانم. همانا در عدالت گشايش است و آن كه عدالت را بر نتابد، ستم را سخت‏تر يابد.47

و در جاى ديگر مى‏فرمايد:

به خدا سوگند، اگر شب‏ها را بر روى خار به صبح رسانم و مرا در طوق‏هاى آهنين از اين سو به آن سو كشند، برايم خوشتر و بهتر است از اين كه در روز رستاخيز در حالى كه بر يكى از بندگان ستم روا داشته يا اندك چيزى را از كسى ناروا گرفته باشم، در محضر خدا و رسولش حاضر شوم. چگونه به خاطر نفسى كه به فرسودگى و كهنگى شتابان، و زمان ماندنش در زير خاك طولانى و فراوان است، به كسى ستم و ظلم نمايم؟!48

پس از بيان اين مطلب نمونه‏اى عملى از اجراى عدالت را به شرح زير بيان مى‏فرمايند:
به خدا عقيل را ديدم پريش و سخت درويش. از من خواست كه قدرى از گندم شما بدو دهم. كودكانش را ديدم كه از بيچارگى ـ نادارى ـ موى ژوليده و رنگشان تيره گرديده، گويى بر چهره‏هايشان نيل كشيده‏اند. او پى در پى مرا ديدار كرد و گفته خود را تكرار نمود. گوش به گفته‏اش نهادم. پنداشت دين خود را بدو مى‏دهم و در پى او افتاده، و راه خود به يك سو نهاده‏ام. پس آهنى بر او گداختم، و به تنش نزديك ساختم. چنان فرياد برآورد كه بيمار از درد چنين ناله زند. نزديك بود از داغ آن قالب تهى سازد. او را گفتم: نوحه‏گران بر تو بگريند؛ گريستن مادر در داغ فرزند. از آهنى مى‏نالى كه انسان به بازيچه آن را گرم ساخته، و مرا به آتشى مى‏كشانى كه خداى جبارش به خشم گداخته؟49

اجراى عدالت و قاطعيت در برابر تخلف كارگزاران
حضرت پس از انتخاب كارگزاران مى‏كوشيدند كه با روش‏هاى مختلفى بر اعمال آنان نظارت كنند. تمام كارهاى حاكمان زير نگاه تيزبين امام(ع) بود و در صورت مشاهده خلاف، آنان را مؤاخذه، عتاب يا از كار بركنار و مجازات مى‏نمود.50 اگر از ظلم آنان به مردم يا بى‏توجهى به آنان يا حيف و ميل بيت‏المال آگاه مى‏شدند به شدت و با سرعت اقدام مى‏كرد. حضرت به يكى از كارگزاران حكومت كه در اموال بيت‏المال خيانت كرده بود، نامه‏اى نوشت و او را از عواقب شديدى كه در انتظارش بود آگاه ساخت:
... پس، از خدا بيم دار و مال‏هاى اين مردم را باز سپار، و اگر چنين نكنى و خدا مرا يارى دهد تا بر تو دست يابم كيفرت دهم كه نزد خدا عذرخواه من گردد و به شمشيرت بزنم كه كس را بدان نزدم جز آن كه به آتش در آمد. به خدا اگر حسن و حسين(ع) چنان كردند كه تو كردى، از من روى خوش نخواهند ديد و به آرزويى نخواهند رسيد، تا آن‏كه حق را از آنان بستانم و باطلى را كه به ستمشان پديد شده، نابود گردانم.51
براى مثال مى‏توان به شدت عمل حضرت در مقابل مصقلة بن هبيره و تقاضاى غرامت بيت‏المال از او،52 عزل منذربن جارود از حكومت اصطخر شيراز،53 عزل اشعث بن قيس از حكومت آذربايجان،54 نامه عتاب‏آميز حضرت به عثمان بن حنيف55 ـ كه در جلسه مهمانى‏اى شركت كرده بود كه مخصوص ثروتمندان بود و فقرا در آن حضور نداشتند ـ توبيخ يكى از واليان كه درباره اهل ذمّه آن سامان ستم روا داشته بود56 و توبيخ شريح قاضى57 اشاره كرد. امام على(ع) در نامه‏اى به زيادبن‏ابيه ـ كه جانشين عبدالله بن عباس در فرماندارى بصره بود ـ چنين نوشت:
و همانا به خدا سوگند مى‏خورم، سوگندى راست كه اگر مرا خبر رسد كه در اموال مسلمانان ـ اندك يا بسيار ـ خيانت كرده‏اى، چنان بر تو سخت گيرم كه اندكْ مال مانى و درمانده به هزينه عيال و خوار و پريشان حال.58
يكى ديگر از موارد قاطعيت حضرت با قضاتى بود كه نسنجيده، حكمى را خلاف موازين شرعى صادر مى‏كردند. براى نمونه در تاريخ آمده است كه شريح قاضى ـ كه در عصر خلافت على(ع) از سوى آن حضرت در امر قضا در شهر كوفه اشتغال داشت و سابقه قضاوت در دوران دو خليفه قبل از حضرت را نيز داشت ـ در يكى از قضاوت‏ها دچار لغزش شد و قضاوت خلاف شرع انجام داد. امام على(ع) از او انتقادكرد ـ هرچند در ظاهر دليلى بر اين كه عمدى در كار بوده باشد نيست ـ و فرمود:
سوگند به خدا تو را به بانقيا (روستايى در نواحى فرات كوفه) دو ماه تبعيد مى‏كنم تا در آن‏جا بين يهود قضاوت كنى.59
هرچند اين حكم به علت شهادت حضرت على(ع) اجرا نشد،60 اما حاكى از اين است كه حضرت با تخلفات قضات در احكام صادره با شدت بر خورد مى‏كردند و حتى در مواردى كه قاضى از روى بى‏دقتى يا بى‏توجهى حكمى را برخلاف شرع صادر مى‏نمود، محل مأموريت او را تغيير مى‏داد و در واقع او را به مكانى سختتر تبعيد مى‏كرد.

قاطعيت در اجراى احكام و قوانين الهى
چنان كه در مقدمه بحث گذشت، پيامبر(ص) درباره شخصيت على(ع) فرمود: «زبان از بدگويى على برداريد كه او در اجراى دستور خدا بى‏پروا و سخت‏گير است و نسبت به دين خدا اهل سازش و مداهنه نيست»61 و نيز اميرمؤمنان درباره خود فرمود:واللّه لاأدهَنتُ فى دينى.62
سوگند به خدا، هرگز در دينم مداهنه و تسامح نكرده‏ام.

هم چنين به هنگام جارى كردن حد بر وليدبن‏عقبه در زمان عثمان، هرچند قدرت در اختيار او نبود اما با نفوذ و موقعيتى كه داشت حكم الهى را جارى ساخت كه بيانگر قاطعيت آن حضرت در اجراى احكام الهى است. با اين همه، آنچه حضرت را از ديگر زمامداران ممتاز مى‏سازد اين است كه حضرت قبل از اين كه اين قاطعيت را نسبت به ديگران داشته باشد نسبت به خودِ اعمال نمود و كوشيد تمام قوانين را اجرا كند و با خواسته‏هاى نفسانى ـ كه ممكن است زمامدار را به اين امر سوق دهد كه از اجراى قوانينى كه بر ضد اوست بپرهيزد ـ به شدت مبارزه كرد و در عمل نشان داد تا زمانى كه انسان اين قاطعيت را در مورد خود به كار نبرد نمى‏تواند در رخدادهاى سياسى و اجتماعى آن را به كار گيرد. بدين جهت بود كه به ياران خود سفارش مى‏كرد:

عِبادَاللّهِ... و لاتُرخِّصُوا لاِءنْفُسِكُم فَتُداهِنُوا وتَذْهَبُ بكم الرُخَصُ مَذَاهِبَ الظُّلمَة فتُهْلِكُوا وَ لاَتُدَاهِنُوا فِى الحَقِّ اِذَا وَرَدَ عَلَيْكُمْ وَ عَرَّفْتُمُوهُ فَتَخْسِرُوا خُسْرَانَا مُبِينا.63

اى بندگان خدا!... به نفس خويش اجازه مداهنه [آزادى بيش از حد و سهل‏انگارى] ندهيد كه شما را به ستم مى‏كشاند و آن‏گاه كه حق را شناختيد و حق بر شما رو آورد، هرگز مداهنه نكنيد كه زيانى آشكار به شما مى‏رسد.

حضرت در نامه‏اى به عثمان بن حنيف مى‏فرمايند:

همانا من نفس خود را با پرهيزگارى مى‏پرورانم تا در روزى كه پربيم‏ترين روزهاست در امان ماند و بر كرانه‏هاى لغزشگاه پايدار ماند. اگر مى‏خواستم مى‏توانستم از عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابريشم استفاده كنم، ليكن هواى نفس من بر من چيره نخواهد گرديد و حرص من به گُزيدن خوراك‏ها نخواهد كشيد، كه شايد در حجاز يا يمامه كسى حسرت گرده نانى برد يا هرگز شكمى سير نخورد. آيا رواست كه من سير بخوابم و پيرامونم شكم‏هايى باشند كه از گرسنگى به پشت دوخته، و جگرهايى سوخته؟ آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشايندى‏هاى روزگار شريك آنان نباشم؟ يا در سختى الگو و نمونه‏اى بر ايشان نشوم... .64

حضرت در اجراى احكام الهى نسبت به خود آن قدر سخت‏گيرى كرد كه حتى از سهميه‏اى كه به عنوان يك فرد مسلمان از بيت‏المال داشتند بهره نبرد و حتى زمانى كه حاكم و خليفه مسلمين بود، از دارايى خود (باغى كه داشت) در مدينه استفاده مى‏كرد.65آن حضرت هيچ‏گاه از غذا سير نخورد و نفس خود را از باب مواسات و همگونى با فقيران و طبقه ضعيف جامعه گرسنه نگه مى‏داشت.66 اين شدت عمل آن حضرت نسبت به خود تا آن‏جا ادامه داشت كه حضرت از ترس اين كه مبادا امام حسن و امام حسين(ع) از روى ترحم مقدارى زيتون يا روغن به نان‏هاى خشك اضافه كنند، انبان مخصوص نان‏هاى مصرفى خود را مهر و موم مى‏نمود. و در جواب شخصى كه از او سؤال كرد: آيا استفاده از اين روغن و زيتون بر شما حرام است؟ فرمود: نه، بلكه بر امامان حقّ و پيشوايان راستين لازم است در امور معيشتى خود همانند فقيران و ناداران زندگى كنند تا فقر و نادارى باعث طغيان فقيران نشود و هر وقت فقر بر آنان فشار آورد بگويند: بر ما چه باك! سفره اميرالمؤمنين نيز مانند ماست.67

بدين‏ترتيب حضرت نه فقط اجراى تمام احكام را بر خود لازم مى‏داند، بلكه به عنوان زمامدار حتى از مواردى كه شرعا بر او واجب نيست به لحاظ اين كه حاكم مسلمانان است اجتناب مى‏كند.68 بدين‏ترتيب نه تنها به دنبال راهى براى فرار از قانون نسبت به خود نبود، بلكه مواردى را كه قانون براى او و ديگران مشروع مى‏دانست از آن رو كه زمامدار مسلمانان بود، براى خود مشروع نمى‏دانست و سخت‏ترين شرايط را براى زندگى شخصى خود فراهم آورده بود.

طبيعى است فردى كه اين گونه با نفس خود رفتار مى‏كند و چيزى جز رضاى خدا براى او مطرح نيست، در اجراى احكام الهى سخت‏گير باشد. حضرت از ابتداى خلافت، مسير قانون را حكم خدا و پيامبر و فهم خود از آيات و كلام رسول‏الله قرار دادند و تا پايان عمر بر آن ثابت قدم ماندند و در مواردى كه افراد سعى داشتند با استفاده از موقعيت قبيلگى و نژادى وسيله‏اى براى فرار از قانون بيابند، به شدت با آنان مقابله كرد. براى نمونه مى‏توان به اجراى حد توسط آن حضرت بر نجاشى شاعر كه شرب خمر كرده بود اشاره نمود. قيس بن عمرو، معروف به نجاشى، از اصحاب امام على(ع) و از شاعران عصر خويش بود. اشعار و قصايد او در تحريك روحيه سپاه اميرمؤمنان در نبرد صفين هم چنان بر صفحات تاريخ مى‏درخشد. نجاشى در يكى از روزهاى ماه مبارك رمضان، به منزل ابوسماك اسدى رفت و به وسوسه او و به اتفاق هم شراب نوشيدند و از حال طبيعى خارج شدند. از سروصداى آنان، همسايه‏ها از واقعه مطلع شدند. مأموران حكومت علوى نجاشى را دستگير كردند و ابوسماك از صحنه گريخت. على(ع) در اجراى حكم الهى، هشتاد تازيانه به جهت شرب خمر و بيست تازيانه به جهت شكستن حرمت ماه رمضان بر نجاشى زد.

جريان اجراى حد شرب خمر بر نجاشى، شاعر بزرگ كوفه، بر بستگان او گران آمد. گروهى از يمنيان از جمله طارق بن عبدالله نهدى كه از قبيله نجاشى بودند و على(ع) را نيز در نبرد صفين همراهى كرده بودند، ناراحت شدند. طارق نهدى كه از اين جريان سخت برآشفته بود نزد على(ع) آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين! ما هرگز نديده‏ايم كه در نزد واليان حق و عدل، اهل معصيت و تفرقه با اطاعت كنندگان و مردان فضيلت و تفرقه‏گريز، يكسان باشند، تا اين كه امروز تو را ديديم كه با برادرمان نجاشى چنين كردى. تصورمان اين بود كه نجاشى با آن همه فضيلت و دفاع از تو، مشمول رأفت و مهرت قرار مى‏گيرد. شما با برادر ما نجاشى كارى كردى كه دل‏هاى ما را به درد آوردى و ما را از هم پراكنده ساختى و ما را به راهى كشاندى كه اگر آن راه را در پيش بگيريم ما را به دوزخ خواهد كشانيد و معذّب خواهيم شد.

حضرت على(ع) در جواب او با استناد به آيه‏اى از قرآن كريم فرمود:

«و إنّها لكبيرةٌ إلاّ علَى الخاشِعين». آرى اى برادر نهدى! حدود الهى بر همگان سنگين است و فقط خاشعان مى‏توانند آن را تحمل كنند... .69

قاطعيت نسبت به تخريب‏كنندگان فرهنگ اسلامى و باورهاى دينى
مقوله فرهنگ و عرصه باورهاى مذهبى و دينى يك ملت، جايگاهى خاص و موقعيتى ويژه نزد آنان دارد و از حرمت و قداست ممتازى برخوردار است. تضعيف، سست نمودن و ايجاد وهن و بى‏تفاوتى در اين حريم، پيامدها و آثار منفى و جبران‏ناپذيرى بر پيكره اعتقادات مردم برجاى خواهد نهاد.

از اين رو، امامان معصوم(ع) و رهبران مذهبى اسلام سكوت و بى‏تفاوتى در برابر چنين موضوعى را روا نمى‏دانستند و به مبارزه با آن برمى‏خاستند.

اميرمؤمنان(ع) پس از تصدى امر خلافت، براى تبيين فرهنگ صحيح اسلامى و جلوگيرى از انحراف انديشه اصيل دينى، اولاً دستور داد كسانى كه مايل هستند علوم را بنويسند، كاغذ و قلمى فراهم آورند. حارث اعور، وسايل نوشتن را فراهم كرد و آنچه را كه آن حضرت مى‏فرمود، مى‏نوشت.70 از اين طريق امام(ع) سياست عدم كتابت حديث را كه از سوى خلفا اجرا مى‏شد، لغو كرد. على(ع) در كنار رواج كتابت حديث، با پديده قصه‏خوانى71 برخورد شديد كرد و از آن جلوگيرى نمود و فرمود: اگر كسى قصه حضرت داود(ع) با اوريا را از منابع يهودى نقل كند او را حدّ خواهم زد.72

اميرمؤمنان(ع) قصّه‏گو و داستان‏سرايى را در مسجد ديد كه با بيان افسانه‏ها مردم را سرگرم مى‏كند؛ لذا تازيانه‏اى بر پيكر او نواخت و او را از مسجد راند.73 هنگامى كه على(ع) به بصره آمد، قصه‏خوانان را از مسجد بيرون كرد.74 بعد از آن حضرت، امام حسن(ع) نيز از پديده قصه‏خوانى نهى فرمود.75 امام سجاد(ع) نيز حسن بصرى را كه زمانى قصه‏خوان بود، از اين كار نهى فرمود و او نيز پذيرفت.76 پديده قصه‏خوانى كه مورد نهى شديد بود و گاهى با برخورد معصومان(ع) مواجه مى‏شد، يك برنامه رمان و قصه عادى و در جهت فرهنگ و انديشه دينى مردم نبود، بلكه به منظور و اهانت به مقدسات و باورهاى دينى جامعه صورت مى‏گرفت.

امام هادى(ع) با جماعت به ظاهر مسلمان و غُلات كه به اسم دين و به نام ائمه(ع) با اعتقادات و مبانى اصيل دينى مبارزه مى‏كردند، به مبارزه برخاست و علاوه بر فرهنگ‏سازى در جامعه و پاسخ‏گويى به شبهات آنان و گوشزد نمودن بدعت‏ها و گمراهى‏هاى افرادى چون «فارس بن حاتم»، دستور قتل وى را صادر فرمود77 و بهشت را براى قاتل او تضمين كرد.78

يكى ديگر از زمينه‏هاى انحراف در اعصار پيشين و امروز، سرخوردگى گروهى از مردم و انزواپيشگى از جامعه و روى‏آورى به صوفى‏گرى است. زهد منفى و دنياگريزى كه شانه خالى كردن از مسؤوليت‏ها و درنتيجه، به دنبال آن اجتماع‏ستيزى، منهى و مطرود و در تقابل با روح همزيستى اسلامى است. امام على(ع) در اين حوزه نيز نسبت به افرادى كه درصدد تغيير شكل فرهنگ اسلامى بودند بى‏تفاوت نبودند بلكه با اين افكار و اعمال با شدّت برخورد مى‏كردند.
حسن بصرى در مسجد به تبليغ روش صوفيان و افكار آنان مى‏پرداخت و بدين‏طريق كسب شهرت مى‏نمود. امام على(ع) در برابر انحرافات فكرى و عملى وى موضعگيرى نمود و او را از مسجد اخراج كرد.79 هم چنين علاء بن زياد حارثى را به جهت رويگردانى از زندگى و در پيش گرفتن روش صوفيان، مورد سرزنش قرار داد و او را راهنمايى كرد كه به خانه و كاشانه خود بازگردد.80

شدت عمل در برابر معترضان و منتقدان توطئه‏گر
اميرمؤمنان(ع) در دوران حكومت خود با دو نوع پرسش‏گرى و خرده‏گيرى، روبه رو بود: عده‏اى از سرِ خيرخواهى، به مواردى از سياست‏ها و عملكرد امام اعتراض داشتند و گروهى با غرض‏ورزى و با مقاصد ناپاك و شوم دست به انتقاد مى‏زدند.
على (ع) در قبال اين اعتراضات، دو نوع برخورد متفاوت داشت: با منتقدان و معترضان ناآگاه كه از سرِ غفلت و كوته‏نظرى زبان به انتقاد مى‏گشودد، برخوردى نرم و ملايم داشت؛ نخست، سخن آنان را مى‏شنيد و آن‏گاه با بيانى متين به انتقاداتشان پاسخ مى‏داد، ولى با منتقدان و معترضانى كه قصد توطئه و تضعيف پايه‏هاى نظام و تحريك احساسات مردم را داشتند، از كلمات شديد و كوبنده استفاده مى‏كرد و آن‏گونه عرصه را بر آنان تنگ مى‏نمود كه مجال هر نوع تحركى را سلب و ايشان را از رفتارشان پشيمان مى‏ساخت.
جالب توجه است، كه حضرت در اين مورد هم فقط به تذاكرات شديد زبانى اكتفا كرده و از روش تنبيه و يا زندان استفاده نكرده‏اند. در اين‏جا، به دو نمونه آن اشاره مى‏كنيم:

1. ايشان به «برج بن مسهرطائى» آن هنگام كه او صدا به «لاحكم الاّ للّه» بلند كرد، چنين فرمودند:

اُسْكُتْ! قبّحكَ اللّهُ يا أَثْرم! فَوَاللّهِ لَقَدْ ظَهَرَ الحقُّ فَكُنتَ فيه ضَئيلاً شخْصُكَ، خَفِيّا صَوْتُكَ؛ حَتّى اذَا نَعَرَ الباطِلُ نَجَمْتَ نُجُومَ قَرْنِ المَاعِزِه.81

اى كسى كه دندان‏هاى پيشت افتاده است! خاموش باش. خدا تو را زشت گرداند. به خدا سوگند. تو وقتى كه حق به ميدان آمد و ظاهر شد، شخصى فرومايه و ضعيف بودى و صدايت پنهان بود، ولى همين كه باطل سربركشيد و فرياد كرد، مانند شاخ بز، آشكار شدى.

2. روزى اميرمؤمنان(ع) بر منبر مسجد كوفه، ايراد سخن مى‏كرد و جريان حكميت ميان خود و معاويه را شرح مى‏داد. ضمن سخنان خود، جمله‏اى فرمود. اشعث بن قيس به آن بزرگوار اعتراض كرد و گفت: «اين سخن، به ضرر توست نه به سود تو!» حضرت نگاهى به او انداخت و گفت:

مَايُدْرِيكَ مَا عَلىَّ مِمَّا لِى؟ عَلَيْكَ لَعْنَةُ‏اللّه وَلَعْنَةُ اللاعِنِينَ. حَائِكُ بنِ حَائِكَ، مُنَافِقُ بنِ كَافِر! واللّهِ لَقَدْ أَسَّرَكَ الكُفْرَ مَرّةً والاِسْلاَم اُخْرَى؛ فَمَا فَدَاكَ مِنْ وَاحِدَةِ مِنْهُمَا مَالُكَ وَلاَحَسْبُكَ وَإنّ اِمْرأً دَلَّ عَلَى قَوْمِهِ السَّيْفَ وَسَاقَ اِلَيْهِمْ الْحَتْفَ لَحَرَى أَنْ يَمْقُتَهُ الأقْرَبُ وَلاَيَأْمَنَهُ الاَبْعَدُ82.

تو چه مى‏فهمى كه زيان و سود من در چيست. نفرين خدا و نفرين‏كنندگان بر تو. اى متكبّر فرزند متكبّر، و منافق فرزند كافر! به خدا سوگند، تو يك بار در عهد كفر و يك بار ديگر در دولت اسلام به اسارت درآمدى و در هيچ يك از آن دو واقعه، نه ثروتت نجاتت داد و نه خويشانت. شخصى كه شمشير را به كسان خود هدايت كند و مرگ را به سويشان بكشاند، سزاوار است كه نزديكانش او را دشمن دارند و بيگانگان به او اطمينان نورزند.

نتيجه‏گيرى
مباحث گذشته ما را به اين نكته رهنمون مى‏سازد كه به كارگيرى قاطعيت و مدارا در كنار هم سبب استحكام و تداوم حكومت خواهد بود. امّا آنچه بايد مدّنظر قرار گيرد اين است كه قاطعيت در احكام الهى بايد به گونه‏اى اعمال شود كه با عطوفت و مهربانى حاكم بر دستورات دين اسلام تنافى نداشته باشد به گونه‏اى كه درنهايت بتوان تصويرى دل‏نشين، قابل قبول و جامع از دين اسلام به همگان ارائه كرد.


.................................................................................................................

منبع:
 


پى‏نوشتها:
* پژوهشگر حوزه علميه قم.
1ـ براى اطلاع بيشتر، ر.ك: سيد محسن امين، اعيان الشيعه، (بيروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.) ج1، ص373ـ421؛ ابوعبدالله محمد بن محمد مفيد، الارشاد، (چاپ اول، قم: مؤسسه آل‏البيت لاحياء التراث، 1413 ق.) ج1، ص57.
2. آل عمران، آيه 159 و نيز درباره تعابير مشابه، ر.ك: آيات توبه/128 و 6، كهف/6، فاطر/8 و شعراء/215ـ214.
3. انبياء، آيه107 و نيز براى تعابير مشابه، ر.ك: آيات حجر/88 و اعراف/199.
4. فتح، آيه29.
5. توبه، آيه4 و نيز براى تعابير مشابه، ر.ك: آيات فرقان/52، نجم/29 و هود/113 و براى اطلاع بيشتر، ر.ك: محمدحسين طباطبائى، تفسيرالميزان، (بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات) ج9، ص159؛ مكارم شيرازى و همكاران، تفسير نمونه، (چاپ سوم، تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1364) ج7، ص293.
6. قلم، آيه9.
7. مركز اطلاعات و مدارك علمى ايران، فرهنگ علوم سياسى، گردآورى و تدوين على آقابخشى، (تهران: مركز اطلاعات و مدارك علمى ايران، 1375) ص392 ـ393.
8. در فرهنگ علوم سياسى، خشونت معادل واژه انگليسى Violenceبه‏كار مى‏رود و «عبارت است از كاربرد نيرو در غيرجاى خود يا برخلاف قانون. خشونت وسيله‏اى است براى اعمال فشار و اجبار و با اين خصيصه ممتاز مى‏شود كه نياز به آلات و ادوات دارد. خشونت نزديك به نيرو است، زيرا آلات خشونت نيز مانند هر ابزار ديگر به اين منظو طراحى شده و به كار مى‏روند كه نيروى طبيعى را زياد كنند تا جايى كه در مرحله آخر، ممكن است جايگزين آن گردند» (همان، ص415).
9. همان.
10. همان؛ ص307.
11. براى اطلاع بيشتر ر.ك: فصلنامه كتاب نقد، شماره 18ـ14.
12. «... به خدا سوگند اگر ترس از ايجاد شكاف و اختلاف در ميان مسلمانان نبود و بيم آن نمى‏رفت كه بار ديگر كفر و بت‏پرستى به سرزمين اسلام بازگردد و اسلام محو و نابود شود، با آنان به گونه ديگرى رفتار مى‏كرديم». مهدى پيوايى، سيره پيشوايان (چاپ هفتم، قم: مؤسسه امام صادق، 1377 ق.) ص70؛ به نقل از: ابن ابى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج1، ص307.
13. ر.ك: سيره پيشوايان، ص71ـ77.
14. رويين رداى خلافت را رهاساختم، و دامن خود را از آن درپيچيدم (و كنار رفتم) در حالى كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها [بدون ياور] بپا خيزم [و حق خود و مردم را بگيرم] يا در اين محيط پرخفقان و ظلمتى كه پديد آورده‏اند، صبر كنم؛ محيطى كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان باايمان را تا واپسين دم زندگى به رنج وامى‏دارد. [عاقبت [ديدم بردبارى و صبر، به عقل و خرد نزديك‏تراست، لذا شكيبايى ورزيدم، ولى به كسى مى‏ماندم كه خار در چشم و استخوا درگلو دارد، با چشم خود مى‏ديدم ميراثم را به غارت مى‏برند. نهج‏البلاغه صبحى صالح (مؤسسه الهجرة، چاپ پنجم، 1412 ق.) خطبه3.
15. براى اطلاع بيشتر، ر.ك: سيره پيشوايان، ص64ـ77.
16. سيدمرتضى عسكرى، احاديث ام‏المؤمنين عايشه (چاپ پنجم، التوحيد للنشر، 1414 ق.) ج1، ص127.
17. على بن حسين مسعودى، مروج‏الذهب (چاپ دوم، قم: مؤسسه دارالهجرة، 1404 ق.) ج2، ص336.
18. سبحانى، جعفر، فروغ ولايت (چاپ دوم، انتشارات صحيفه، 1371) ص347ـ352 و نيز ر.ك: سيره پيشوايان، ص82.
19. ر.ك: ابن‏اعثم كوفى، احمد، الفتوح (دارالنوة، بيروت) ج2، ص301؛ ابوعبدالله محمد بن محمد مفيد، الجمل (چاپ دوم، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1416 ق.) ص313ـ314.
20. نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه 169.
21. همان، خطبه6.
22. همان، خطبه 22.
23. احمد بن اعثم كوفى، الفتوح، ج2، ص316 و نيز ر.ك: الجمل، ص336 و درباره تعابير مشابه: ر.ك: الفتوح، ج2، ص312 و 317.
24. احاديث ام‏المؤمنين عائشه، ج1، ص244؛ سيد مرتضى عسكرى، نقش عايشه در اسلام، ترجمه نجمى و همكاران (چاپ چهارم، مجمع علمى اسلامى، 1368) ج2، ص213ـ214.
25. همان.
26. نهج‏البلاغه صبحى صالح، نامه 29.
27. نصر بن مزاحم منقرى، وقعه صفين (قم: منشورات مكتبة آية‏الله العظمى المرعشى) ص3ـ5.
28. همان.
29. اما سرِّ اختلاف روش على(ع) در جنگ صفين و جمل ـ كه آن‏جا مهاجم و فرارى و زخمى را مى‏كشت و اين‏جا فراريان را تعقيب نمى‏كرد و مجروحان را نمى‏كشت و آن‏ها را كه سلاح خود مى‏افكندند يا به خانه‏ها پناه مى‏بردند، امان مى‏داد ـ اين بود كه فرماندهان و رهبران اهل جمل (طلحه و زبير) كشته شده بودند، و ديگر پايگاه و جمعيّتى نداشتند كه به آن بازگردند و فتنه را از سرگيرند. همه به خانه‏ها بر گشتند و ديگر نه جنگجو بودند، نه مخالف و نه معارض؛ راضى بودند كه كسى با آن‏ها كارى نداشته باشد و قهرا وظيفه درباره آن‏ها ـ كه ديگر به فكر جمع‏آورى لشكر و از سرگرفتن جنگ نبودند ـ برداشتن شمشير و خوددارى از آزارشان بود. امّا اهل صفين، به پايگاه و اردويى مجهّز برمى‏گشتند كه فرمانده داشت و اسلحه، زره، نيزه، و شمشير برايشان فراهم مى‏كرد، جوايزى بينشان پخش مى‏نمود، آذوقه تهيه مى‏ديد، بيماران را عيادت، و دست و پاشكستگان را شكسته‏بندى مى‏كرد، زخميان را درمان مى‏نمود، پياده‏ها را مركب و برهنگان را جامه مى‏داد، و باز دوباره همه را به ميدان مى‏فرستاد، و آماده نبرد مى‏كرد. از اين رو على(ع) اين دو گروه را به يك چشم ننگريست، كه وظيفه را در پيكار با گويندگان لااله‏الاّاللّه به درستى مى‏دانست، حقّ را برايشان شرح مى‏داد و هركه نمى‏پذيرفت مشير به رويش مى‏كشيد؛ جز اين كه توبه كند. (حر عاملى، محمدبن‏حسن، وسائل‏الشيعه (بيروت: داراحياء التراث العربى) ج15، ص75).
30. سيره پيشوايان، ص83.
31. مورخان نقل كرده‏اند خرّيت كه در جنگ صفين از ياران حضرت على(ع) بود و پس از ماجراى حكميت، در اين جنگ منحرف شد. او به همراه يارانش نزد امام على(ع) آمد و در حالى كه در ميان يارانش محافظت مى‏شد، خطاب به حضرت گفت: به خدا سوگند، من ديگر از تو اطاعت نخواهم كرد، با تو نماز نخواهم خواند، از تو جدا خواهم شد و ديگر با شما همكارى نخواهم كرد. على(ع) خريت را نصيحت فرمود: كه اگر از من جدا شوى مرتكب نقض عهد و پيمان و معصيت خدا خواهى شد، و تنها به خود زيان خواهى‏رساند، انگيزه تو از اين كار چيست؟ خريت در مقابل منطق و كلام نرم اميرالمؤمنين (ع) پاسخى براى گفتن نداشت و متعهد شد كه فردا نزد حضرت بيايد و با او به مناظره و گفت‏گو بنشيند؛ ولى او به تعهد و پيمان خود عمل نكرد و هيچگاه نزد على(ع) برنگشت. ر.ك: ثقفى، ابواسحاق ابراهيم بن محمد، الغارات (انتشارات انجمن آثار ملى) ج1، ص331؛ محمد بن جدير طبرى، تاريخ طبرى (بيروت: مؤسسة الاعلمى للمطبوعات) ج4، ص86؛ ابن‏اثير، الكامل، ج3، ص364، دارصادر، بيروت.
32. نهج‏البلاغة صبحى صالح؛ قصار 420 و نيز براى تعابير مشابه ر.ك: سترى، محمدتقى، قاموس‏الرجال، (قم: انتشارات جامعه مدرسين) ج6، ص53؛ مامقانى، عبداللّه، تنقيح‏المقال، ج2، ص204، چاپ رحلى.
33. تاريخ طبرى، ج4، ص53؛ فروغ ولايت، ص630.
34. همان.
35. ر.ك: الغارات، ج1، ص367، شرح نهج‏البلاغة ابن ابى‏الحديد، ج3، ص146؛ الكامل، ج3، ص371 و براى تعابير مشابه (برخورد شديد پيامبر(ص) با جاسوسان و دستور به قتل آن‏ها) ر.ك: مغازى،ج2، ص797؛ سيره ابن‏هشام، ج4، ص40ـ41 (و درباره برخورد امام حسن(ع) با جاسوسان معاويه و دستور به قتل آنان) الارشاد، ج2، ص9.
36. وقعه صفين، ص92ـ97.
37. الغارات، ج1، ص17ـ18؛ بحارالانوار، ج33، ص356.
38. نهج‏البلاغة صبحى صالح؛ نامه 53 (عهدنامه مالك اشتر).
39. همان، نامه 18 و براى تعابير مشابه و نامه‏هاى حضرت به ساير كارگزاران ر.ك: همان، نامه 27 و نامه 26.
40. همان، كلمات قصار 110.
41. همان، نامه 46.
42. محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج41، ص111.
43. يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب ابن واضح الكاتب، تاريخ يعقوبى، (بيروت: دارصادر) ج2، ص18.
44. الغارات، ج1، ص66.
45. بحارالانوار، ج32، ص32 و دربار تعابير مشابه ر.ك: بحارالانوار، ج41، ص110. و براى موارد مشابه ر.ك: نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه 224 و الكامل ابن اثير، ج3، ص399.
46. محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج41، ص108.
47. نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه 15 و براى تعابير مشابه ر.ك: همان، خطبه 232.
48. همان، خطبه 224.
49. همان.
50. ر.ك: طه حسين مصرى، على و بنوه، چاپ دوازدهم، مصر: دارالمعارف، [بى‏تا])؛ مدرسى، سيد هادى، الاخلاقيات اميرالمؤمنين، (بيروت: مؤسسه الاعلمى، [بى‏تا]) ص358.
51. نهج‏البلاغه، صبحى صالح، نامه41.
52. ر.ك: الكامل ابن اثير، ج3، ص370 شرح نهج‏البلاغه ابن‏ابى‏الحديد، ج3، ص144؛نورى، ميرزاحسين، مستدرك الوسائل، (بيروت: دارالحياء التراث العربى) ج17، ص404.
53. ر.ك: نهج‏البلاغه صبحى صالح، نامه 71.
54. ر.ك: همان، نامه 5.
55. همان، نامه 45.
56. همان، نامه 19.
57. همان، نامه 3.
58. همان، نامه 20.
59. ابن ابى الحديد شرح نهج‏البلاغه، ج4، ص98 و نيز ر.ك: قاموس الرجال، ج5، ص405ـ406.
60. شريح قاضى، در سال 18 هجرى از جانب خليفه دوم قاضى كوفه گرديد. او از آن زمان تا سال 79 عصر حكومت حجاج بن يوسف در پست قضا باقى ماند و جمعا به مدت 61 سال بين مردم قضاوت كرد. در سال 67 كه مختار ثقفى روى كار آمد، شريح را طلبيد و به او گفت: امام على(ع) در فلان روز به تو چه گفته بود؟ شريح جريان تبعيد را بازگو كرد. مختار گفت: سوگند به خدا در كوه نبايد بمانى. آن‏گاه او را دو ماه به روستاى بانقيا تبعيد نمود تا در ميان يهوديان قضاوت كند. (ابن ابى الحديد شرح نهج‏البلاغه، ج4 ص99).
61. محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج21، ص385 و سيره ابن هشام، ج4، ص249ـ250.
62. تاريخ خلفا، ص 537 به نقل از نهج‏الصباغه.
63.محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج77، ص291.
64. نهج‏البلاغه صبحى صالح، نامه 45، و نيز ر.ك: بحارالانوار، ج40، ص341 و ج41، ص102؛ الكامل ابن اثير، ج3، ص401.
65. الكامل ابن‏اثير، ج3، ص400؛ بحارالانوار، ج41، ص137.
66. اعيان الشيعه، ج1، ص331.
67. آل كاشف الغطاء، محمدحسين، اصل الشيعه واصولها (چاپ اول، مؤسسه الامام على(ع)) ص199.
68. حضرت هنگام حكومت در كوفه از زندگى در قصر حكومت (دارالامارة) خوددارى كردند و در منزل جعدة بن هبيره مخزونى فرزند خواهر خود، سكنى گزيدند. وقعة صفين، ص3؛ فروغ ولايت، ص430).
69. ر.ك: الغارات، ج42، ص335؛ بحارالانوار، ج41، ص9.
70. تاريخ الخلفا، ص252.
71. برنامه قصه‏خوانى از سوى لفا مجاز شمرده شده بود و قصه‏خوانان در مسجد براى مردم قصص يهودى را درباره انبياى پيشين و رهبانان مسيحى نقل مى‏كردند.
72. مجمع البيان، ج 8، ص 472؛ تاريخ الخلفا، ص 252.
73. تهذيب الاحكام، ج 10، ص 149.
74. ر.ك: وسائل الشيعه، ج 2، ص 515.
75. ر.ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 227 ـ 228.
76. ر.ك: وفيات الاعيان، ج 1، ص 70.
77. نمونه‏اى از اين قاطعيت در زمان حاضر، فتواى تاريخى امام خمينى(ره) درباره سلمان رشدى، نويسنده كتاب آيات شيطانى است.
78. ر.ك: خوئى، سيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث (قم: مركز نشر آثار شيعه) ج13، ص238ـ244.
79. التراتيب الاداريه، ج 2،ص 272.
80. نهج‏البلاغه، خطبه 209.
81. نهج‏البلاغه صبحى صالح، خطبه 184.
82. همان، خطبه 19.
--------------------------------------------------------------------------------
2. حضرت على(ع) در مأموريتى كه از طرف پيامبر اكرم (ص) به يمن داشت، هنگام بازگشت مقدارى پارچه از اموال مسلمين نزد يكى از فرماندهان به امانت گذاشت و خود جهت انجام مراسم حج به پيامبر ملحق شد، امّا پس از بازگشت، با تقسيم پارچه‏ها بين سربازان مواجه شد. حضرت از اين عمل جانشين خويش سخت ناراحت شدند و او را مورد بازخواست قرار دادند. او در پاسخ گفت: با اصرار سربازان مواجه شدم و اين پارچه‏ها را به عنوان امانت به آنان سپردم تا پس از مراسم حج از آنان پس بگيرم. على(ع) فرمود: تو چنين اختيارى نداشتى و آن‏گاه دستور داد كه تمام پارچه‏ها را پس بگيريد و بسته‏بندى نمايند. از اين فرمان قاطع و سخت على(ع) گروهى كه از عدالت رنج مى‏بردند، به پيامبر شكايت كردند و از رفتار آن حضرت ابراز ناراحتى نمودند. حضرت پس از اين وضعيت بود كه كلام فوق را درباره قاطعيت حضرت على(ع) در دين بيان فرمودند. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، (بيروت: مؤسسة الوفاء) ج21، ص385؛ ابن‏هشام، سيره ابن‏هشام، (چاپ دوم، قم: انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، 1416 ق.)، ج4، ص250.
3. ... و هر كس مظلوم كشته شود، به سرپرست وى قدرتى داده‏ايم، پس او نبايد در قتل زياده‏روى كند؛ زيرا او از طرف شرع يارى شده است (اسراء، آيه 33).
 


منبع: فصلنامه حوزه و دانشگاه، شماره 26