چكيده:
هر انسان دردمند و بيدارى در هر زمان و جامعهاى، در پى شناختحق و باطل است تا
بتواند راه حق را برگزيند و به سعادت و رستگارى نايل آيد. با پژوهشى در خطبهها
و نامهها و كلمات حكمتآميز حضرت علىعليه السلام در نهجالبلاغه درباره «حق و
باطل» ، موضوعات ذيل جلب توجه مىكند: حق و باطل و مصاديق آن; معيارهاى
شناختحق و باطل و بزرگترين و مهمترين آنها; استقامت و تلاش در راه حق;
موانع وصول به حق; سرانجام اهل حق و اهل باطل. حركت در عرصه معرفتحق با همه
ارزش والايش براى كسانى كه آمادگىهاى علمى و عملى لازم را براى صعود به
قلههاى فرازمند حقيقت و معرفت توحيدى كسب نكردهاند، راهى است دشوار و چه بسا
به جاى هدايت، به تباهى وهلاكت منجر شود، پس براى رسيدن به حق، بايد پيرو قرآن
و سنتبود و بدون كسب صلاحيت لازم، از گرفتار شدن در باتلاقهاى شبهات و چون و
چراهاى بىفرجام دورى كرد. توجه به بزرگترين معيار حق - يعنى پيامبرصلى الله
عليه وآله و امامان معصومعليهم السلام، به ويژه مولا علىعليه السلام - در
وساطت نزول فيض و رحمتحق و دفع موانع حق، امرى حتمى و لازم است، بنابراين،
بايد فرصتها را مغتنم شمرد و با دقت در ژرفاى بيانات اهل بيت عصمت و
طهارتعليهم السلام همچون نهجالبلاغه مانع از قرار گرفتن اين ميراث عظيم و
گنجينه پربها در كنج انزوا شد.
1- حق و باطل
الف - معناى لغوى «حق»
براى حق معانى گوناگونى ذكر شده است: راغب اصفهانى در مفردات گويد: اصل حق به
معناى مطابقت و موافقت است. (1) صاحب تاج العروس مىگويد: «حق» يعنى ضد
«باطل» ، صدق، وجود ثابت و . . . . (2)
تفسير مجمعالبيان در شرح و تفسير لغوى آيه 7 سوره انفال و جاهايى كه واژه
«حق» به كار رفته است، چنين مىنويسد: «حق آن است كه شىء در موقع خود واقع
شود. » (3) گويى به نظر وى، «حق» هم معناى «عدل» است و اين معنا بر تمام
مصاديق «حق» قابل تطبيق است. خداوند در قرآن مىفرمايد: از ميان آنان كسى هست
كه ضلالت و گمراهى بر او به حق واقع شد (نحل: 36) .
ب - معناى لغوى «باطل»
معمولا از معناى حق، ضد آن يعنى باطل نيز فهميده مىشود: صاحب مفردات گويد:
«باطل چيزى است كه در مقام فحص ثبات ندارد و در فعل و قول هر دو به كار مىرود.
(4) در اقرب الموارد آمده است: باطل مقابل حق است و آن را فاسد و بىاثر و ضايع
مىسازد. (5) صاحب قاموس قرآن مىگويد: باطل آن است كه در قضاوت عمومى مضمحل
مىشود و بشر در عين ابتلا به باطل به ضرر و ناحق بودن آن حكم مىكند. (6)
ج - معناى «حق و باطل» در كلام حضرت على عليه السلام
حضرت على عليه السلام مىفرمايد: «براى هر حقى باطلى نيز قرار دادهاند. » (7)
و در عبارت ديگرى از «حق و باطل» چنين ياد مىكنند: «دايره حق در توصيف و
بيان، از هر چيزى وسيعتر است، ولى به هنگام عمل از روى انصاف، مجال آن از همه
چيز تنگتر و كموسعتتر است. » (8) على عليه السلام در اين عبارات مىفهماند
كه در تعريف لفظى از «حق» ، هر كس به اندازه وسع خود با زيباترين واژهها به
توصيف آن مىپردازد، ولى اينها جز تعريف لفظى چيز ديگرى نيست و اصل «حق» وقتى
معنا مىشود كه از سر انصاف و عمل به آن نگاه كنيم. مولاعليه السلام در كلام
كوتاه ديگرى به زيباترين وجه از «حق و باطل» ياد مىكند: «حق سنگين، اما
گواراست و باطل سبك، اما بلاخيز و مرگآور» . (9)
2- معيارهاى شناختحق و باطل
مصداقهاى «حق» چيست؟ مصاديق «باطل» كدام است؟ چگونه و با چه معيارهايى
مىتوانيم آنها را بشناسيم؟ اين پرسشها پيوسته در طول تاريخ براى همه
انسانها مطرح بوده است; چون هر كس راه و روشى براى زندگى انتخاب مىكند. اما
مهم آن است كه آدمى كدام راه را برگزيند تا منطبق بر حق و متضمن سعادت و
رستگارى باشد و با اهل حق در دنيا و آخرت همنشين گردد. پس ابتدا بايد حق و باطل
و معيارهاى اين دو را شناخت تا اهل حق و باطل را از هم تشخيص داد. (10) در
بسيارى از خطبهها و نامهها و حكمتهاى حضرت علىعليه السلام به طور مستقيم يا
غيرمستقيم، به مصاديق و معيارهاى حق يا باطل اشاره شده است:
الف - راه مستقيم
راه خدا; همان راهى كه خداوند براى سعادت انسان تعيين مىكند، راه حق و جز آن
باطل است. به عبارت ديگر، اگر بپذيريم كه خالق مهربان انسان را بيهوده نيافريده
و برنامه و هدف زندگى شايستهاى براى او مشخص نموده، پس منشا راستين حق و
تعيينكننده معيار شايسته براى شناختحق همان آفريننده بزرگ هستى است. در
نهجالبلاغه مىفرمايد: «انحراف به راست و چپ گمراهى و ضلالت (باطل) است و راه
مستقيم و ميانه جاده وسيع حق. » (11) مسلم است آنجا كه علىعليه السلام از خدا
مىخواهد تا دلهاى همه به سوىحق متوجه شود، منظورشروىآورى قلبىبهسوى
خداست: «خداوند دلهاى ما و شما را به سوى حق (راه راست) متوجه سازدو شكيبايى و
استقامت و تحمل حق را به ما الهامنمايد» . (12)
ب - اسلام حق است و غير آن باطل
مجموعه بينشهاو دستورالعملهايىكه تمام مسير حق را تشكيل مىدهد «اسلام» نام
دارد و خداوند آن را مقرر كرده و معيار حق قرار داده و پيروى كامل از آن نشانه
حركت و ره سپردن در مسير حق است: «ديناسلامآيينىاستكه خداوند براى خويشتن
انتخاب نموده. اسلام داراى ستونهايى است كه خداوند آنها را در اعماق حق
استوار ساخته و بنيان آن را ثابت و استوار گردانيده است. » (13)
ج - پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله; بيانگر و معيار حق
از ديدگاه حضرت علىعليه السلام، وجود پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله و سيره
آن حضرت دقيقا حق بوده و آشكاركننده حق از جانب خدايى است كه او را به حق مبعوث
گردانيده و مسلم است كه پيروى ازآن بزرگوار، معيار شايستهاى براى تمايز حق از
باطل مىباشد; يعنى هر كس مطابق دستورات آن حضرت راه سپرد حق است، وگرنه باطل:
«و گواهى مىدهم كه محمدصلى الله عليه وآله بنده و فرستاده اوست، خدا او را
هنگامى فرستاد كه نشانههاى هدايتبه كهنگى گراييده و جادههاى دين محو و نابود
شده، او حق را آشكار ساخت و مردم را نصيحت نمود. » (14) در بسيارى از خطبههاى
آن حضرتعليه السلام مىبينيم كه پيامبرصلى الله عليه وآله را چنين توصيف
مىكنند: «خداوند پاك و منزه حضرت محمدصلى الله عليه وآله را به حق مبعوث
گرداند. » (15) درباره حضرت محمدصلى الله عليه وآله نيز از خدا چنين درخواست
مىكند: «خداوندا، برترين درودها و افزونترين بركات خويش را بر محمدصلى الله
عليه وآله، بنده و فرستاده خويش، بفرست; همو كه پاياندهنده رسالت پيشينيان و
گشاينده راه سعادت و هدايت و آشكاركننده حقبهوسيله حقو جلوگيرى كننده از
تحريكات باطلهاست. » (16)
د - قرآن
يكى از بهترين معيارهاى شناختحق از باطل «قرآن» است. اگر بخواهيم درباره قرآن
از منظر نهجالبلاغه سخن بگوييم، بحث كاملى مىطلبد. در بسيارى از خطبهها و
نامهها و حكمتهاى نهجالبلاغه، به قرآن و موضوعات، آيات و دانشهاى گوناگون
آن اشاره شده است; چنان كه مىتوان گفت: نهجالبلاغه ترجمان قرآن به حساب
مىآيد، تا آنجا كه به موضوع «حق» ارتباط دارد، به برخى سخنان حضرت علىعليه
السلام درباره قرآن اشاره مىشود:
1. بيانگر راه مستقيم: «تنها راه نجات، راه ميانه است كه قرآن كريم و ميراث
نبوت بر آن دلالت دارد و از آن مسير سنت و طريقه رسولخداصلى الله عليه وآله
آشكار مىشودو سرانجام كارنيزبه سوىآناست. » (17)
2. پيوسته حقگو: «كتاب خداوند در ميان شما سخنگويى است كه هيچ گاه زبانش از
حقگويى خسته نمىشود و خانهاى است كه پايههايش هرگز فرو نمىريزد و نيرومندى
است كه يارانش شكست نمىخورند. » (18)
3. بيناكننده: «اين كتاب خداست كه با آن مىتوانيد حقايق را ببينيد و با آن
بگوييد و به وسيله آن بشنويد و قسمتى از آن به وسيله قسمتى ديگر به سخن مىآيد
و برخى از آنگواه برخى ديگر است. » (19)
4. ميزان حق، راهنماى خير و شر: «خداوند كتابى هدايتكننده و راهنما براى
انسانها فرستاده و نيكى و بدى و خير و شر را در آن آشكارا بيان كرده است. »
(20) «قرآن براى هرگونه حجتآورى و داورى و بازخواست كردن، كفايت مىكند. »
(21)
ه. - اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله
اهل بيت پاك رسول خدا عليهم السلام پس از پيامبرصلى الله عليه وآله، در كنار
قرآن و به عنوان مفسر و معلم قرآن و داناترين افراد به سيره و سنت رسول خداصلى
الله عليه وآله راهنمايى امت را بر دوش دارند و همچون پرچم و نشانه، محور حق
مىباشند و افراد بايد خود را با اين محور بسنجند تا متوجه شوند چه قدر بر حق
منطبق هستند. بديهى است كه بايد به گونهاى پيرو آنان بود كه نه از آنان پيشتر
افتاد و نه عقبتر از آنان قرار گرفت كه نجات انسان تنها ملازمت و همراهى با
آنان است: «و خداوند در ميان ما - اهل بيتعليهم السلام - پرچم و نشانه حق را
برافراشت; هر كه از آن پيش افتاد، از دين خارج شد و هر كه با آن مخالفت كرد،
نابود گرديد و فقط هر كه با آنان همراهى نمود، به حق پيوست. » (22)
اين خاندان پاك و معصوم همان كسانى هستند كه ذرهاى از حق منحرف نشدهاند. از
اينرو، معيار شايسته حق و آيين الهىاند و راهشانادامه سيرهرسول گرامىصلى
الله عليه وآله وبازدارندهازهرگونه تحريف و گمراهى است. مسلم است هر جا حق از
مسيرش خارج شود، به وسيله آنها به جايگاه خويش بازگشته، از باطل فاصله
مىگيرد. بدينسان، در طوفانها و گردبادهاى حوادث، تنها در پناه ايشان مىتوان
سالم ماند و هميشه بر مسير حق باقى بود: «كجا مىرويد و رو به كدام طرف
مىكنيد؟ پرچمهاى حق برپاست و نشانههاى آن آشكار است. با اينكه چراغهاى
هدايت نصب گرديده است، باز گمراهانه به كجا مىرويد و چرا سرگردانيد، در حالى
كه عترت پيامبرتان در ميان شماست؟ آنها زمامهاى حق و پرچمهاى دين و زبانهاى
صدقند. آنها را در بهترين جايى كه قرآن را در آن حفظ مىكنيد (در دلها و قلوب
پاك) جاى دهيد و همچون تشنهگامان، براى سيراب شدن به سرچشمه زلال آنان هجوم
آوريد. » (23)
مرحوم سيد رضى خطبهاى را از مولا على عليه السلام ياد مىكند كه به طور
گسترده، به ارزشهاى آل محمد صلى الله عليه وآله اشاره كرده، ولى تنها بخشى از
آن را نقل نموده است: «آل محمد صلى الله عليه وآله مايه حيات و علم و دانشند و
نادانى در ميانشان مرده است. حلم آنان، شما را از علمشان آگاه مىسازد و
ظاهرشان از باطن آنان و سكوتشان شما را از حكمت و منطق خود مطلع مىكند. و هرگز
اهل بيت پيامبر عليهم السلام با حق مخالفت نمىكنند و در آن اختلاف ندارند.
آنان ستونهاى اسلام و پناهگاههاى امن امت اسلامىاند. به وسيله آنان حق به
اصل و جايگاه خويش باز مىگردد و باطل از محل خويش دور و نابود مىشود. » (24)
اميرالمؤمنين عليه السلام; بزرگترين نماد حق: حضرت علىعليه السلام كاملترين
انسان، عصاره هستى، تجلى خدا به طور كامل در يك انسان، زيباترين و بهترين و
شايستهترين معيار حق در همه اعصار و براى همه انسانهاست. اصلا حق با على معنا
پيدا مىكند و على با حق تجلى يافته و يكى گشته است. بارها حضرت محمدصلى الله
عليه وآله به اين موضوع اشاره نمودهاند: «الحق مع على و على مع الحق. » (25)
هرچند هيچكس نمىتواند حق مطلب را درباره علىعليه السلام و حق بودن وى ادا
كند، ولى نهجالبلاغه آكنده از كلام گهربار آن حضرت استكه درموردحقبودن
خودماراراهنمايىمىكند. در بسيارى از موارد، مولاعليه السلام با اطمينان و
قاطعيت و با سوگندى كه از جانب صادقترين انسان گفته شده است، درباره خود چنين
تعبيراتى دارد: «سوگند به آن كه جز او آفريدگار و معبودى نيست، بدون هيچ
ترديدى، بدانيد كه من در جاده حق قرار دارم و مطمئن باشيد كه آنها (مخالفان و
دشمنان علىعليه السلام) در لغزشگاه باطل قرار دارند. » (26)
هيچ شك و ترديدى نيست كه براى شناختحق از باطل و اهل حق از اهل باطل، حضرت
علىعليه السلام ملاك و معيار شايسته و بارزى است كه هر كه در فكر و عمل،
صادقانه و عاشقانه، با علىعليه السلام و سخنان او هماهنگ و همگام و تابع و
پيرو باشد، به حق نزديك است و هرچه احساس دورى و غربت از علىعليه السلام كند و
عمل و فكر علىعليه السلام برايش نامانوس آيد، از حق نيز دور شده، به باطل روى
آورده است. به عبارت ديگر، نگرش هر كس نسبتبه علىعليه السلام، حق و باطل بودن
خود را نشان مىدهد.
نبايد فراموش كرد كه منظور از «على» عليه السلام تنها يك نفر نيست، بلكه حضرت
علىعليه السلام سر سلسله امامت و ولايت و تداومدهنده حقيقتبرگزيدگى خدا و
رسالت در ميان مردم است. آرى، على شايستهترين مردم و بر حقترين آنان است. خود
آن حضرت بارها به مناسبتهاى گوناگون، مردم را به اين مهم متوجه مىكرد و
مىفرمود: «شما خوب مىدانيد كه من برحقترين مردم هستم و از همه مردم
شايستهترم. » (27)
اين معنا براى حضرت علىعليه السلام تنها به منظور نشان دادن به مسلمانان نيست،
بلكه منظور از «برحقترين» براى علىعليه السلام، در ميان تمام انسانهاست;
يعنى عامل تداوم حيات انسانها علىعليه السلام بود; زيرا اگر چنين انسان بر حق
و شايستهاى در ميان انسانها يافت نشود، ترجيح انسان بر ديگر موجودات كارى
ناشايست است. آنان كه در مسير حق گام برنمىدارند و از برنامههاى الهى در
خلقتخويش غافلند، به طفيل وجود افراد معصوم و پاكى همچون علىعليه السلام و
اهل بيت عصمت و طهارتعليهم السلام زندهاند، هر چند خود نمىدانند. اين موضوع
در كلام همه معصومانعليهم السلام و قرآن آمده است، آنجا كه خداوند به رسول
خودصلى الله عليه وآله مىفرمايد: «اى پيامبرصلى الله عليه وآله، اگر تو و اهل
بيتت نبوديد، جهان و افلاك را نمىآفريدم» . (28) كيست كه واقعا حق شكرگزارى و
عبادت خدا را آن چنان كه شايسته است، به جا آورده باشد، جز اين خاندان پاك كه
با عمل و فعاليت مستمر و عاشقانه خويش و به دور از هرگونه رياكارى و تنبلى و
بادقت و حساسيت، كه با از دست ندادن فرصتها به اين مرحله رسيده و «اسم اعظم
خدا» گشتهاند؟ حضرت علىعليه السلاممىفرمايد: «به خدا سوگند، من اسم اعظم
خدايم. » (29)
اين تنها اوست كه با قاطعيت مىگويد: «از آن زمان كه حق به من نشان داده شده،
هرگز در آن شك نكردهام، هرگز دروغ نگفتهام و هرگز گمراه نبودهام و هرگز كسى
به وسيله من گمراه نشده است. » (30) در توضيح همين سخنان است كه به طور واضح،
موضعگيرىهاى حق و باطل را بر اساس وجود خويش چنين بيان مىكند: «اى مردم،
بدانيد كه به وسيله ما از تاريكىهاى جهالت و گمراهى درآمديد و هدايتشديد و
به كمك ما، به بلند مرتبگى دستيافتيد و صبح سعادت شما در پرتو وجود ما طلوع
كرد. كر باد گوشى كه نداى بلند پند و اندرز را درك نكند. مسلما گوشى كه با صيحه
نادانى و جنايت (ظلم به خدا، خود و مردم) كر شده است، آهنگ ملايم حق را نشنود.
مطمئن باد قلبى كه از خوف خدا جدايى نپذيرد! . . . آن هنگام كه در جادههاى
ضلالتسرگردان بوديد و راهنما و دليلى نمىيافتيد، شما را به جادههاى حق رهبرى
كردم; تشنه رهبر بوديد و او را نمىيافتيد، من شما را به حق رهنمون شدم. امروز
مهر سكوت را مىشكنم و سخنانى مىگويم كه در عين فشردگى و اجمال، هزاران زبان
گويا داشته باشد. (از حق) دور است آن راى و نظرى كه از دستوراتم تخلف كند; زيرا
من از زمانى كه حق را يافتهام، در آن ترديد نكردهام. اگر امروز ما بر سر دو
راهى حق و باطل قرار گرفتهايم، آنكه حق را يافته و مطمئن است، (علىعليه
السلام و يارانش) هرگز ترديد نمىكند. همانگونه كه اگر آب همراه كسى باشد،
تشنه نگردد. » (31)
اين فراز از كلام آن حضرتعليه السلام چنان حق مطلب را ادا كرده و دقايق را به
طور خلاصه شرح داده است كه گويى علىعليه السلام تمامى عمر را با بحث و بررسى
در فكر و عمل روى اين موضوع (تا آنجا كه علىعليه السلام خود نماد شايسته حق
گشته) سپرى كرده است. جالب اينجاست كه هرگاه روزگار به علىعليه السلام اقبالى
مىكرد، ديگر باطل مجالى براى خودنمايى نداشت: «پس براى دفع حوادث به پا خاستم
تا باطل از ميان رفت و نابود شد و دين حق پابرجا و محكم گرديد. » (32)
حضرتعليه السلام زمانى اين سخن را مىگويد كه مردم از اطراف و اكناف با
پافشارى زياد، با او بيعت كردند. در اين حالتبود كه فرمود: «ترسيدم اگر اسلام
و اهلش را يارى نكنم، شاهد نابودى و شكاف عميقتر در اسلام باشم. » (33) و چون
خود در راس حكومت اسلامى قرار گرفت، فرمود: «اكنون حق به صاحبش رسيده است. »
(34)
ايشان پيوسته بر اين حال پايدار ماندند و هرگز احساس ناتوانى نكردند و تا زمانى
كه بر مسند خلافتبودند، پيوسته در قول و عمل، در برپا داشتن حق و دفع باطل
كوشيدند. آن حضرتعليه السلام در خطبه 33 به بهانه وصله كردن كفش خود به ابن
عباس چنين فرمود: قيمت اين كفش (كه بسيار وصله خورده) چه قدر است؟ گفت: هيچ
بهايى ندارد. فرمود: «به خدا سوگند، همين كفش بىارزش برايم از حكومتبر شما
محبوبتر است، مگر اينكه با اين حكومت، حقى را به پا دارم و يا باطلى را دفع
نمايم. » (35) در ادامه همين خطبه آمده است كه آن حضرتعليه السلام به سوى مردم
حركت كردند و برايشان سخنانى ايراد نمودند و در ضمن آن، ارزش پيامبرصلى الله
عليه وآله و خاندان اوعليهم السلام را به آنان يادآورى كردند و با قاطعيت،
پاىدارى خود را در احقاق حق و دفع باطل به آنان چنين گوشزد نمودند: «به خدا
سوگند، من در پى اين مردم (امت رسول خداصلى الله عليه وآله) بودم و آنها را به
پيشروى وا مىداشتم تا باطل با همه تجملات و آراستگىاش عقبنشينى كرد و حق
ظاهر گشت. در اين راه، هرگز ناتوان نشدم و ترس مرا احاطه نكرد. اكنون نيز به
دنبال همان راه مىروم و پرده باطل را مىشكافم تا حق از درون آن خارج گردد. »
(36) آن حضرت تا آخرين لحظات زندگىاش بر همين روش باقى ماند.
در تاريخ مىخوانيم: پس از ضربت ابن ملجم، پزشكان كوفه گرد آمدند. در بين آنان،
از همه ماهرتر اثير بن عمرو بود كه جراحات را معالجه مىكرد. پس از معالجات
خود، گفت: يا على وصيتهاى خود را بنويس; زيرا اين ضربتبه مغز رسيده و معالجه
مؤثر نمىافتد. امامعليه السلام كاغذ و دواتى خواستند و وصيتخود را نوشتند.
(37) در محتواى اين وصيت، عصاره زندگى علىعليه السلام نمايان است. در فرازى از
اين وصيت مىخوانيم: «اى فرزندانم (حسن و حسين) ، شما را به تقوا و پرهيزگارى و
ترس از خداوند سفارش مىكنم. در پى دنيا پرستى نباشيد، گرچه به سراغ شما آيد و
بر آنچه از دنيا از دست مىدهيد، تاسف مخوريد و به حق سخن بگوييد. . . » (38)
آرى، حضرت علىعليه السلام در حالى از دنيا رفت كه هيچ كس همانند او، در آشكار
ساختن حق صادقانه و عاشقانه گام بر نداشت. او تجسم عينى حق، قرآن ناطق، كمال
علم و تجلى هدف خلقتخدا از انسان است كه تشنگان حق را سيراب مىكند و پردههاى
ابهام را از تاريكىهاى شبهات بر مىگيرد. چنين كسى بايد بهترين و اصلىترين
معيار حق و بزرگترين نماد حق باشد.
3- استقامت و پاىدارى در راه حق
نگهداشتن حق و منحرف نشدن از آن، پس از شناختن و هدايت و رسيدن بدان، به
شكيبايى و استقامت و پاىدارى شايستهاى نيازمند است و بسى دشوار و سخت و كسى
كه خالصانه جوياى حق است، نبايد به خاطر زيانهاى ظاهرى، جبهه حق را ترك كند و
به سوى باطل رود، هر چند ظاهرا ممكن استباطل دشوارى كمترى داشته و حتى سود و
بهره دنيوى به دنبال داشته باشد. از ديدگاه علىعليه السلام، پاىدارى و
استقامت در راه حق به عوامل ذيل بستگى دارد:
الف - تلاش و كوشش
وصول به مدارج حق جز با جديت و تلاش امكانپذير نيست و انسانهاى كوشا و جدى
مانوس حق هستند و آن را درك مىكنند: «جز با تلاش و كوشش، حق درك نمىشود. »
(39) آرى، تلاش و كوششبااستقامت درحفظحقملازماست وهرگزازآنجدانمىشود.
ب - اميدوارى به حق در عين كمى افراد آن
برخى افراد همه جا خود را طرفدار اكثريت نشان مىدهند، ولى انسانهاى حقشناس و
آزاده هر جا وارد شوند تنها حق را در نظر دارند و از آن حمايت مىكنند و هرگز
به كثرت تعداد اهل باطل، فريفته نمىشوند تا بدان گرايش پيدا كنند و هر چند كه
طرفداران حق كم باشند نااميد نمىشوند: «حق و باطلى وجود دارد و براى هر يك
پيروانى است. پس اگر باطل بسيار و پرتعداد باشد، اين عجيب نيست و از گذشته دور
نيز چنين بوده و به باطل عمل مىشده است و اگر حق كم تعداد است، جاى اميدوارى
است كه زياد گردد. » (40) پس فرد حقجو با پيوستن به جبهه حق به تعداد آنها يك
نفر مىافزايد و از خداوند مىخواهد كه طرفداران حق را افزون كند و خود نيز در
شناساندن حق به ديگران تلاش مىكند.
ج - علم و صبر; دو اصل ملازم هم براى دفاع از حق
براى دفاع از حق و آشنا شدن به همه جوانب آن، علم و صبر با هم ملازمند: «خود را
براى يارى حق، هر جا كه باشد، در آغوش سختىها بيانداز، دانش دين بياموز و
خويشتن را در ناخوشايندها به صبر عادت ده كه شكيبا بودن در راه حق، چه اخلاق
خوب و پسنديدهاى است! » (41) اينگونه تربيتشدگان مكتب حق به پايهاى
رسيدهاند كه وجود خود را به طور كامل وقف حق كردهاند و براى اينكه حق به
ظهور برسد و حاكم گردد، هر جا حق را ببينند، به يارى آن برمىخيزند و هر جا با
جبهه باطل روبهرو شوند، با آن مىستيزند و ياور و طرفدار حق هستند: «خداوند
رحمت كند كسى را كه چون حقى را مىبيند، به يارى آن برمىخيزد و هرگاه ستمى را
مشاهده مىكند، از آن جلوگيرى مىكند و هميشه ياور حق و اهل حق است تا آن حد كه
براى يارى حق به استقبال دشوارىها مىشتابد، در هر جا كه باشد; زيرا حق مكان
نمىشناسد و اجراى حق نياز به كمك همه حقمداران در همه جاى دنيا دارد. » (42)
د - انس با حق و گريز از باطل
گامى ديگر در راه استقامت و پاىدارى بر حق، رسيدن به مقامى است كه انس آدمى با
حق چنان زياد شود كه اگر قدمى به سوى باطل برداشت - اما نه به دليل روى آوردن
بدان - باطل بىدرنگ و با وحشت از او بگريزد و حق سوى او بيايد و اين صفت
دستپروردگان مكتب علىعليه السلام همچون ابوذر استكه به او فرمود: «ابوذر،
بدان كه هيچ چيز جز حق با تو مانوس نمىشود و جز باطل از تو به وحشت نمىافتد.
(آنها كه از تو مىترسند، باطل هستند. ) اگر دنياى آنها را مىپذيرفتى، تو را
دوست مىداشتند و با تو دشمنى نمىكردند و اگر بهرهاى از دنياى آنها براى خود
برمىداشتى، تو را در امان مىداشتند و تبعيد نمىكردند. . . » (43)
ه- اجراى حق براى خويشان و بيگانه به طور يكسان
آنكه در اجراى حق بين خويشاوند و بيگانه فرق مىگذارد و از عدالتخارج مىشود
معناى «استقامت و پاىدارى در راه حق» را نمىفهمد و از اهل حق دور مىگردد.
به همين دليل، در بسيارى از موارد مىبينيم كه حضرت علىعليه السلام به
كارگزارانش تذكر مىدهد كه «حق را درباره آنها كه خواهان حقند، چه خويشاوند و
چه بيگانه، (به شايستگى) رعايت كن و در اين راه شكيبا باش و به حساب خدا بگذار.
(پاداش اين كار را از خدا بخواه. ) » (44)
طبيعى است وقتى انسان بخواهد اينگونه عمل كند، مورد اعتراض اطرافيان و نزديكان
زيادهطلب قرار مىگيرد. ولى اين اعتراضها نبايد او را از ميدان حق بيرون كند
يا نااميد شود، بلكه بايد با شكيبايى و استقامت، به وظيفهاش عمل كند و انتظار
پاداش را تنها از خدا داشته باشد، هر چند عمل به حق از نفع او بكاهد. اينگونه
افراد در نظر علىعليه السلام، برترين مردم نزد خدايند: «برترين مردم نزد خدا
كسى است كه عمل به حق، براى او محبوبتر از باطل باشد، اگرچه حق از نفع او
بكاهد و برايش مشكلاتى پيش آورد و باطل براى او منافعى فراهم سازد. » (45)
و - آمادگى براى مقابله با روىگردانان از حق
يكى ديگر از نشانههاى كسى كه در راه حق استقامت مىكند آن است كه هميشه براى
مبارزه با ظالمان و مخالفان حق و عدالت (در عين شناخت و همراهى امام معصوم زمان
خويش) آماده باشد. حضرت علىعليه السلام در زمان خلافتخود، مردم خود را
اينگونه مخاطب قرار مىدادند: «آماده شويد براى حركتبه سوى گروهى كه از حق
روى برگردانده و حق را نمىبينند و به ظلم كشيده شده و حاضر به پذيرش عدالتبه
جاى آن نيستند; از كتاب خدا فاصله گرفتهاند و از راه راست منصرف گشتهاند. »
(46)
ز - مهمترين صفت پرهيزگاران
پر واضح است كه حضرت علىعليه السلام در بسيارى از سخنان خويش، به تقوا و صفات
متقين اشاره مىكنند و عدل و حقگرايى متقين را در همه موارد مد نظر دارند:
«نخستين مرحله عدالت پرهيزگار آن است كه خواستههاى دل را بيرون كرده، حق
مىگويد و به حق عمل مىكند و هيچ كار خيرى نيست، جز آنكه براى انجامش به پا
خاسته و از پاى نمىنشيند. » (47) در جاى ديگر مىفرمايند: «در محيط باطل وارد
نمىشود و از دايره حق بيرون نمىرود. » (48) اميرمؤمنان علىعليه السلام تجسم
عينى استقامت در راه حق با توصيف خود، همه پرهيزگاران و حقخواهان را اينگونه
تعليم مىدهد: «به جان خودم سوگند كه در جنگ و نبرد با كسى كه به
مخالفتبرخاسته و به ضلالت و گمراهى افتاده است لحظهاى مسامحه و سستى
نمىكنم. » (49)
4- موانع وصول به حق
در مسير حق موانعى پيش مىآيد كه بايد آنها را دقيقا بازشناخت تا هنگام مواجهه
بتوان با آمادگى كامل از آنها گذشت. مىتوان گفت: با شناخت معيارهاى «حق» و
عمل بدان و استقامت در راه آن حق تا حد زيادى موانع و آفات حق بازشناسى و برطرف
مىشود; مثلا; آنجا كه حق، اسلام، رسول خداصلى الله عليه وآله، قرآن، علىعليه
السلام و اهل بيت پيامبرصلى الله عليه وآله حق هستند، هر چه جز آنهاستباطل و
مانع وصول به حق است و بايد از آن پرهيز كرد. همچنين بر اساس معيار مشهور «هر
چيزى با ضد شناخته مىشود. » (50) شناختحق و عملبهآن با شناخت دورىكنندگان
از آن امكانپذير است: «از حق فرار نكنيد، آنگونه كه انسان سالم از «گر» و
تندرست از بيمار فرار مىكند. آگاه باشيد! هيچ گاه راه حق را نخواهيد شناخت،
مگر كسانى كه حق را ترك كردهاند، بشناسيد. » (51) اگر كسىموانعوصول بهحق را
نشناسد، به خطا مىرود، هر چند مانند اهل باطل نباشد: «كسىكه درجستوجوى
حقبوده و خطا كرده مانند كسى نيست كه جوياى باطل بوده و آن را يافته است. »
(52)
موانع شناختحق
الف - پيروى از هواى نفس و آرزوهاى طولانى
هواپرستى معمولا همچون پردهاى به روى عقل انسان كشيده مىشود و حقيقت را در
نظر او دگرگون مىنمايد و جز مقصود خود را نمىبيند و به غير آن نمىانديشد و
بدينروى، از حق باز مىماند. آرزوهاى دور و دراز آنچنان انسان را مشغول به
خود مىكند كه هرچه غير از آن است فراموش مىگردد: «پيروى از هوا و هوس انسان
را از حق باز مىدارد و آرزوهاى طولانى آخرت را به دست فراموشى مىسپارد. »
(53) چنين كسى هر چند حق را مىبيند و مىشناسد، اما از حق دور مىماند: «و آن
دو (حكمين) حق را ترك كردند، در حالى كه خوب آن را مىديدند، اما جور و ستم با
هوسهاى آنان سازگار بود. لذا، با آن همراه شدند. » (54) ناله و فرياد حضرت
علىعليه السلام در شكايت از قوم خود به همين دليل است كه از حق دور شدهاند:
«آنگونه كه باطل را مىشناسيد، در پى شناختحق بر نيامدهايد و آنچنان كه از
حق دور شده و در نابودى حق مىكوشيد، براى از بين بردن باطل قدم برنمىداريد. »
(55) آرى، اگر كسى به جاى سخنان الهى و دستورات خدا، خواستههاى خود را معيار
قرار دهد و بر اساس آن عمل كند، مسلما به حق نمىرسد و به باطل سوق پيدا
مىكند.
ب - اهميت ندادن به جهاد
هر چند عمل نكردن به هر يك از دستورات الهى به همان نسبت، انسان را از حق دور
مىكند و مشكلات و گرفتارىهايى ايجاد مىكند، اما در اين ميان، ترك جهاد با
دشمنان خدا، كه حريم اسلام و مسلمانان را مورد تجاوز قرار دادهاند، بارزترين
مانع وصول به حق - و به عبارتى نشانه باطل - است: «و آنها به سبب نرفتن به
جهاد و اهميت ندادن به آن، از راه حق دور گشته و به نكبت و بيچارگى گرفتار و از
عدل و انصاف محروم شدند. » (56) حضرت علىعليه السلام در وصف برخى از كسانى كه
از همراهى با او در نبرد خوددارى كردند، چنين مىفرمايد: «آنان حق را تنها
گذاشتند و باطل را يارى نكردند. » (57)
ج - كنجكاوى بىجا، نزاع و جدل
گاهى انسان دچار وسوسههاى شيطانى مىشود و به كنجكاوى بىجا و جدل كشيده
مىشود و در آشكارترين امور و حتى در يقينهاى اساسى، شك و ترديد مىكند. او در
اين حالت، از حق فاصله گرفته است: «هر كس كنجكاوى بىجا نمايد، در راه حق قدم
نگذاشته است. و هر كه از روى جهالت، نزاع و جدل پيشه كند، كورى او از حق پيوسته
ادامه مىيابد. » (58)
د - فراموش كردن قيامت
منشا بسيارى از گناهان، فراموشى روز جزاست. اگر انسان هميشه به ياد يامتباشد و
پيوسته متذكر شود كه بايد جوابگوى همه اعمال خود باشد، مسلما به وادى باطل
نمىافتد: «به خدا سوگند، ياد مرگ مرا از بازى و شوخى باز مىدارد. اما فراموش
كردن قيامت، او (عمروعاص) را از گفتن حق منع مىكند. » (59)
ه- آميخته شدن حق و باطل; بدترين مانع
حضرت اميرعليه السلام در مورد خوارج فرمودند: «آنان سخن حقى را مستمسك قرار
داده، از آن اراده باطل مىكنند. » (60) اين حالت، ديگران را به اشتباه
مىاندازد و تشخيص حق از باطل در اين حالتبسيار سخت است; زيرا حق با باطل
آميخته شده است. آن حضرت در خطبه 50 به طور مفصل و عالمانه، به اين موضوع اشاره
كردهاند: «آغاز پيدايش فتنهها، همان پيروى از هوسهاى آلوده و احكام و قوانين
مجعول و اختراعى است; احكامى كه با كتاب خدا مخالفت دارد و جمعى بر خلاف حق و
دين حق، به حمايت از آن برمىخيزند. اگر باطل از حق كاملا جدا مىشد، راه حق
براى جوينده آن پوشيده نمىماند واگر حق در ميان باطل پنهان نمىشد، دشمنان
نمىتوانستند از آن بدگويى كنند، اما قسمتى از حق و بخشى از باطل را مىگيرند و
به هم مىآميزند. اينجاست كه شيطان بر دوستان خود چيره مىشود و تنها آنان كه
مورد رحمتخدا بودهاند، نجات مىيابند. » (61) آرى، چنان حق و باطل آميخته
مىشود كه مىفرمايد: «آگاه باشيد، به زودى پس از من زمانى فرا خواهد رسيد كه
چيزى پنهانتر از حق و آشكارتر از باطل نخواهد بود. » (62)
بدترين فساد در يك جامعه، پيدايش امور شبههناك (آميختگى حق و باطل) است كه
موجب گسترش فساد و فتنه مىشود و در نتيجه، سختترين مانع حق نيز مىشود; زيرا
قدرت تشخيص حق را از باطل از انسان سلب مىكند: «به زودى همه امور بر اين امت
مشتبه مىشود و فتنه و فساد در ميان آنان گسترش مىيابد تا آنجا كه حق را از
باطل تشخيص نمىدهند و به سختى در فتنهها فرو مىروند. » (63)
ز - تجاوز از حق
از ديگر موانع حقگرايى تجاوز از حق است كه انسان را در تنگنا قرار مىدهد:
«آنكه از حق تجاوز كند، در تنگنا قرار مىگيرد. » (64) آنان كه از حق دورى
مىكنند و با تجاوز از حق پراكنده مىشوند، بدترينضرباترا،
همبهخودوهمبهاهلحقواردمىكنند. عميقترين رنجهاى علىعليه السلام در
زمان خود، از بيعتكنندگان خود همين بود كه اهل حق در عين حق بودن، پراكنده
بودند و اهل باطل در عين علم به باطل بودن خود، اتحاد داشتند; مىفرمود: «شما
بر حق خود اتحاد نداريد، در حالى كه دشمنان شما بر باطل خود اتفاق دارند و اين
مايه خون دل خوردن و اندوه و تاسف است. به خدا سوگند، اجتماع و اتحاد اهل باطل
بر باطلشان و جدايى و اختلاف شما در كارحقتان دلانسان رامىميراند و اندوه و
غم را پيش مىآورد. » (65) مسلم است كهنتيجه مساعدت نكردناهل حق در اظهار و
پاىدارى حق، موجب تسلط اشرار و بدكاران مىشود: «اى مردم، اگر يكديگر را از
يارى كردن و مساعدت حق باز نمىداشتيد و در به ذلت كشاندن باطل سستى نمىكرديد،
هرگز دشمنانتان - كه از سنخ شما نيستند - طمع نمىكردند و بر شما مسلط
نمىشدند. » (66)
5- سرانجام اهل باطل و اهل حق
الف - سرانجام اهل باطل
رهروان حق و باطل، هر دو سرانجام، دوران كوتاه عمر دنيايى خود را سپرى كرده، با
مرگ به ديار باقى مىشتابند: رهروان باطل، عمرى را در راه باطل گذرانده و
علىرغم همه هدايتها، رسالتها و دعوتهاى انبياى الهىعليهم السلام، از راه
حق سرپيچى كرده، گذرگاهشان تنگ شده و به بىراهه مىافتند. اينان چون با حق به
جنگ برخاستهاند، حق آنان را بر خاك مىافكند: «هر كس به جنگ با حق برخيزد، حق
او را بر خاك مىافكند. » (67) همچنين مىفرمايد: «آگاه باشيد، هر كس از حق
بهره نگيرد و استفاده نكند، باطل به او ضرر خواهد زد و هر كس با هدايتبه راه
راست كشانده نشود، ضلالت و گمراهى او را هلاك خواهد كرد. » (68)
اين سخن على عليه السلام به عنوان يك سنت قطعى الهى شامل كسانى نيز مىشود كه
نه فقط خود گمراهند، بلكه ديگران را نيز از حق باز مىدارند. اينان مبغوض
خدايند و دورى از رحمت و هلاكت و تباهى براى چنين كسانى از جانب خدا حتمى است:
«همانا پيشينيان شما به اين جهت هلاك و تباه شدند كه مردم را از كار حق باز
داشتند و به باطل كشاندند و مردم نيز از آنان باطل را گرفته، آنها را پيروى
كردند. » (69)
اهل باطل - يعنى آنان كه به حق پشت مىكنند - نه فقط مشمول نفرين و غضب الهى
هستند، بلكه مورد نفرين بندگان صالح و شايسته خدا همچون علىعليه السلام و اهل
بيتعليهم السلام نيز قرار مىگيرند: «پروردگارا، اگر اينها حق را رد كردند،
جماعتشان را هزيمت كن و اتحادشان را به پراكندگى مبدل ساز و بر اثر خطاهايشان،
آنان را هلاك كن. » (70) مسلم است كه در پايان كار و آخرت، سرانجام نهايى
كارشانجز آتش دوزخ چيز ديگرى نخواهد بود: «هر كس در راه باطل بميرد، به سوى
آتش مىرود. » (71)
ب - سرانجام اهل حق
راهيان حق، كه با سخن و عمل رهرو حق بوده و كسب رضاى خدا كردهاند، در ميان
محبوبترين بندگان خدا قرار مىگيرند: «به راستى، محبوبترين بندگان خدا نزد
پروردگار كسى است كه حق را بيان و به آن عمل مىكند. » (72) اين بندگان حقجو
در مسير حق از هرگونه جانفشانى دريغ نكرده و با پاىدارى وصفناپذير و
دوستداشتنى، در راه حق جان مىسپارند. اينان از نظر علىعليه السلام شهيدند،
هر چند در بستر جان دهند: «به راستى، هر يك از شما در بستر خويش بميرد، در حالى
كه حق پروردگار و حق رسول خدا و حق خاندان پاك و اهل بيت او را به طور شايسته
شناخته باشد، شهيد از دنيا رفته و اجر و پاداش او بر خداست. » (73) مسلما
سرانجام اين گروه از بندگان صالح خدا بهشتبرين در جوار حق خواهد بود: «هر كه
در راه حق جان دهد، رهسپار بهشت مىشود. » (74) «پروردگارا اگر ما را بر دشمن
(كافر بيرونى، هواى نفس درون) پيروز ساختى، ما را از هرگونه نافرمانى و سركشى
دور دار و بر راه حق پايدارمان نگهدار. » (75)
پىنوشتها:
*دكترى علوم قرآنى و عضو هيئت علمى دانشگاه شهيد باهنر كرمان
1- راغب اصفهانى، المفردات فى الفاظ القرآن، بيروت، دارالتراث العربى، ص 129،
واژه «حق»
2- تاج العروس، ج 1، ص 432
3- فضل بن احمد طبرسى، مجمع البيان، ج 3، ص 78
4- المفردات، پيشين، ص 68
5- اقرب الموارد، ج 1، ص 88
6- قاموس قرآن، ج 1، ص 230
7- 8- 9- نهجالبلاغه، خطبه 194 / خطبه 216 / حكمت 368
10- 11- 12- 13- 14- 15- 16- 17- 18- 19- 20- 21- 22- 23- 24- نهجالبلاغه، در
حكمت 262، على عليه السلام به يكى از مسلمانان كه در انتخاب جانب على عليه
السلام وياطرفمقابلآن حضرت عليه السلام در جنگ جمل متحير مانده بود، فرمود:
«انك لم تعرف الحق فتعرف من اتاه و لم تعرف الباطل فتعرف من اتاه»;
تو حق را نشناختى تا آنكه حق را برگرفته است، بشناسى و باطل را نشناختهاى تا
طرفدار آن را بشناسى» چنين كسى نه مىتواند حق را يارى كند و نه باطل را خوار
كند. بنابراين، ابتدا بايد حق و باطل را شناخت تا بتوان اهل حق و باطل را نيز
شناخت. / خطبه 16 / خطبه 205 / خطبه 198 / خطبه 195 / خطبه 128 / خطبه 72 /
خطبه 16 / خطبه 133 / همان / خطبه 167 / خطبه 83 / خطبه 99 / خطبه 87 / خطبه
239
25- محمدباقرمجلسى، بحارالانوار، ج13، ص187/ مولىمحسنفيضكاشانى، المحجة
البيضاء، ج 1، ص 269 / ترمذى، سنن، ج 1، ص 78 / همچنين ر. ك. به: علامه امينى،
الغدير، چاپ سوم، تهران، اسلاميه، 1372، ج2، ص211-320
26- 27- نهجالبلاغه، خطبه 197 / خطبه 74
28- شيخ حر عاملى، مجموعه احاديث قدسى، مكتب اسلام، 1370، ص 79
29- جارالله زمخشرى، تفسير كشاف، چاپ سوم، تهران، اسلاميه، 1364، ج 1، ص 144
30- 31- 32- 33- 34- 35- 36- نهجالبلاغه، حكمت 184 - 185 / خطبه 24 / نامه 62
/ همان / خطبه 2 / خطبه 33 / همان
37- محمدبنجرير طبرى، تاريخ طبرى، بيروت، دارصادر، 1986، ج 6، ص 85
38- 39- 40- 41- 42- 43- 44- 45- 46- 47- 48- 49- نهجالبلاغه، نامه 47 / خطبه
29 / خطبه 16 / نامه 31 / خطبه 196 / خطبه 130/ نامه 53/ خطبه 125 / همان/خطبه
87/ خطبه 193 / خطبه 24
50- «تعرف الاشياء باضدادها» (ضرب المثل مشهور)
51- 52- 53- 54- 55- 56- 57- 58- 59- 60- 61- 62- 63- 64- 65- 66- 67-
نهجالبلاغه، خطبه 147/ خطبه 61/ خطبه 42 / خطبه 137 / خطبه 147 / خطبه 27 /
حكمت 18 / حكمت 30/ خطبه 84/ خطبه 40 / خطبه 50 / خطبه 147 / خطبه 164 / نامه
31 / خطبه 27 / خطبه 166 / حكمت 400
68- حكمت 188. براىاين جمله دومعناذكر شده است: نخست اينكه هر كس در برابر
افراد نادان حق را اظهار كند و از آن جانبدارى نمايد هلاك مىشود; يعنى شخصيتش
تخريب مىگردد و جاهلان با مسخره كردن، او را هلاك مىكنند; زيرا اينان به حق
نادان هستند و چون نمىخواهند و نمىتوانند آن رادرككنند، حقرا بىارزش جلوه
داده، شخصيت گوينده را از بين مىبرند. (ابن ميثم بحرانى، شرح نهجالبلاغه،
تهران، اسلاميه، 1379 ق. ) معناى ديگر اينكه هر كس در ربابر حق بايستد و
بخواهد با آن مقابله كند، هلاك مىگردد.
69- 70- 71- 72- 73- 74- 75- نامه 79/ خطبه 124/ نامه 17/ خطبه 86/ خطبه 191/
نامه 17/ خطبه 171
منبع:
فصلنامه معرفت ، شماره 39 اسفند 1379