نامه هاى امام هادى عليه السلام

سيد جعفر ربانى


عصر امام هادي(ع) (212ـ254ق) مصادف با حاکميّت عبّاسيان و از جمله متوکل عبّاسي است. اين دوران دشوارترين، عصر زندگي امامان معصوم بود؛ به طوري که در بسياري از موارد به جز نامه‌نگاري، راهي ديگر براي ارتباط با حضرت هادي(ع) وجود نداشت. محمد بن فرج مي‌گويد: امام هادي(ع) به من فرمودند: چنانچه سؤالي داشتي، آن را بنويس و زير جانماز بگذار و پس از چند لحظه آن را بردار و نگاه کن. محمد بن فرج مي‌گويد: من همين کار را انجام دادم، ديدم جواب حضرت در آن، نوشته شده.[1] اين حديث نشان‌دهنده معجزه آن حضرت نيز هست.

دعا

موضوع برخي از نامه‌هاي شيعيان به امام هادي(ع) درباره ابتلائات و حوائج و گرفتاري‌هايي است که از حضرت براي حل مشکل تقاضاي دعا مي‌کردند.
ايوب بن نوح مي‌گويد: يحيي بن زکريا (از اصحاب امام هادي(ع)) به امام نامه‌اي نوشت بدين مضمون که همسرم حامله است. از خداوند بخواهيد به من پسر عنايت کند. حضرت، در پاسخ نوشتند: «چه بسا دختر از پسر بهتر باشد»، و خدا به او دختر عنايت کرد.
خود ايوب بن نوح نيز مي‌گويد: جعفر بن عبدالواحد (قاضي کوفه) مرا اذيّت مي‌کرد. به حضرت هادي(ع) نامه نوشتم و شکايت کردم. امام(ع) در پاسخ مرقوم فرمودند:
«تکفي امره الي شهرين؛ دو ماه صبر کن. از شرّ او خلاص مي‌شوي ».
ايوّب مي‌گويد: در اين دو ماه، جعفر بن عبدالواحد عزل شد و از آزار وي راحت شديم.[2]
در مورد ديگر، ايوب بن نوح مي‌گويد: همسرم حامله بود. به امام هادي(ع) نامه نوشتم که از خدا بخواهيد تا اين حمل را پسر قرار دهد. حضرت در پاسخ نوشتند: وقتي خداوند به تو فرزند عنايت کرد، اسم او را محّمد بگذار. ايّوب مي‌گويد: آن حمل پسر بود و من نام او را محمد گذاشتم.[3]
مرحوم سيد بن طاووس (م664) در کتاب مهج الدعوات از اليسع بن حمزه ( از اصحاب امام هادي(ع)) نقل مي‌کند:
عمرو بن مسعده (وزير معتصم، خليفه عباسي) با من دشمني ورزيد و بسيار مرا تهديد کرد؛ تا جايي که ترسيدم مرا بکشد و نسل من را قطع کند. به حضرت ابي الحسن العسکري(ع) نامه نوشتم و از وضع خودم به ايشان شکايت کردم. حضرت در پاسخ نوشتند:
«نگران نباش! خدا را با اين کلمات بخوان، تو را خلاص خواهد کرد». اليسع مي‌گويد: من آن دعا را در آغاز روز خواندم. چيزي از همان روز نگذشت که فرستاده وزير آمد و گفت: دعوت وزير را اجابت کن. من نزد وي رفتم. او با چهره خندان با من برخورد کرد و دستور داد زنجير از دست و پاي من بازکردند. آن گاه لباس فاخر بر من پوشانيد، مرا معطّر ساخت و نزديک خود نشاند و با من صحبت کرد و از من عذرخواهي کرد و آنچه از من گرفته بود، به من برگرداند.

علم خداوند

ايوب بن نوح مي‌گويد: خدمت امام هادي(ع) نامه نوشتم و سؤال کردم: آيا خداوند قبل از آفرينش جهان از آن آگاه بود يا اينکه پس از آفرينش مطلع شد؟ حضرت، در پاسخ به خط خودشان نوشتند:
«لَم يَزَلِ الله عالماً بالأشياء قَبْلَ اَنْ يَخْلُقَ الاَشياءَ کَعِلْمِهِ بِالأَشياءِ بَعدَ ما خَلَقَ الأَشياءَ؛ خداوند پيوسته به همه چيز آگاه است و علم او به هر چيزي قبل از خلقت، مانند علم او پس از خلقت است».[4]

جانشيني

در شرايط سخت و رعب انگيز حاکميت متوکل، شيعيان به علت عدم دسترسي به امام هادي(ع)، نگران مسئله امامت بعد از ايشان بودند. براي رفع اين دغدغه، خود آن حضرت به وسيله نامه افراد را مطلع مي‌ساختند. شاهويه، پسر عبدالله جُلاب، مي‌گويد: امام هادي(ع) به من نامه‌اي نوشتند بدين مضمون: پس از اينکه ابوجعفر از دنيا رفت، تو مي‌خواستي از جانشيني پس از من سؤال کني[5] و بدين سبب در اضطراب بودي. ناراحت نباش: «فَاِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ )لايضِلُّ قوماً بَعدَ اِذ هَديهُم حَتّي يُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُون(؛[6] خداوند کساني را که هدايت کرده، گمراه نمي‌کند تا آنچه را که بايد از آن پرهيز کنند، بيان فرمايد. امام پس از من، فرزندم ابومحمّد (امام حسن عسکري(ع)) است و آنچه بدان احتياج داريد، نزد اوست.
خداوند هر چه را بخواهد، مقدم يا مؤخر مي‌دارد (امور به دست اوست): )ما نَنسَخ مِنْ آيَةٍ اَوْنُنْسِها نَأتِ بِخَيْرٍ مِنها اَو مِثلها(؛[7] هر نشانه‌اي را که حذف کنيم يا به تأخير اندازيم، بهتر از آن يا مثل آن را جايگزين مي‌کنيم».
«قَدْ کَتَبْتُ بِما فيهِ بيانٌ وَ قِناعٌ لِذِي عَقْلِ يَقْظانِ[8]؛ آنچه براي عقول آگاه ، بيانگر و قانع کننده باشد، نوشتم».
در حديث ديگر، ابي بکر فهفکي مي‌گويد: حضرت هادي(ع) براي من نامه نوشتند:
«اَبُو مُحَمْد اِبني اَنضَحُ آل مُحَّمدٍ عَزيزةٍ وَ اَوثُقُهُم حُجّةَ وَ هُوَ الاَکبَرُ مِنْ وُلدي وَ هُوَ الخَلَفُ وَ الَيهِ يَنتَهي عُريَ الاِمامَةِ وَ اَحْکامُها فما کُنتَ سائِلي فَاسْألهُ عَنهُ فَعِندَه ما يُحتاجُ اِلَيه[9]؛ ابو محمد (امام حسن عسکري(ع)) خير خواه‌ترين آل محمد(ص) و معتبرترين ايشان است. او پسر بزرگ‌تر من و جانشين من است و رشته امامت و احکام آن به او مي‌رسد. آنچه مي‌خواهي از من بپرسي، از او سؤال کن. تمام احتياجات شما نزد اوست».

هشدار

علي بن محمد نوفلي مي‌گويد: محمد بن فرج (وکيل امام(ع)) به من گفت: حضرت ابوالحسن (امام هادي(ع)) به من نامه نوشتند: اي محمد! کارهايت را به سامان برسان و مواظب خودت باش. من مشغول سامان دادن کارم بودم و نمي‌دانستم مقصود حضرت از آن نامه چيست که ناگاه مأمورين حکومتي آمدند و مرا از مصر، دست بسته حرکت دادند و تمام دارايي‌ام را توقيف کردند و هشت سال در زندان بودم.
سپس نامه‌اي از حضرت در زندان به من رسيد که: اي محمد! در بغداد منزل نکن. نامه را خواندم و گفتم: من در زندانم و ايشان به من چنين مي‌نويسد؟! اين موضوع شگفت آور است. چيزي نگذشت که ـ خدا را شکر ـ مرا رها کردند.
محمد بن فرج به آن حضرت نامه نوشت و درباره ملکش که به ناحق تصرف کرده بودند، سؤال کرد. حضرت به او نوشتند: به زودي به تو برمي‌گردانند و اگر هم به تو باز نگردد، زياني به تو نمي‌رساند.
وقتي محمد به فرج به سامرا حرکت کرد، نامه‌اي از دربار به دستش رسيد که ملک به تو برگشت، ولي او پيش از دريافت نامه درگذشت.[10]
اين روايت از جهت ديگر نيز داراي اهميت است و آن اينکه شبکه نامه‌رساني شيعيان به قدري گسترده و منظم بود که به داخل زندان هم رخنه کرده بود.

غلوّکنندگان

بخشي از نامه‌هاي امام هادي(ع) درباره خطر غاليان بود و آن حضرت بدين وسيله، اين افراد فاسد و سودجو را از جمع شيعيان طرد مي‌کردند. محمد بن عيسي مي‌گويد: امام هادي(ع) برايم نامه‌اي بدين مضمون نوشتند:
«لعن الله القاسم اليقطيني و لعن الله علي بن حسکة القمي؛ خدا لعنت کند قاسم يقطيني و علي بن حسکه قمي را. شيطان بر قاسم جلوه مي‌کند و مزخرفات را به او القا مي‌کند».[11]
سهل بن زياد آدمي مي‌گويد: يکي از شيعيان، نامه‌اي خطاب به امام هادي(ع) نوشت:
جانم به قربانت، اي آقاي من! علي بن حسکة ادعا مي‌کند که از دوستان شماست و شما اوّل و قديم هستيد (خدا هستيد) و او باب و پيغمبر شماست و شما به او گفته‌ايد که مردم را به اين امر دعوت کند و گمان مي‌کند که نماز و زکات و حج و روزه چيزي به جز معرفت شما و امثال ابن حسکة نيست و هر کس چنين باشد، مؤمن کامل است و نماز و روزه و حج از او برداشته مي‌شود و هيچ تکليف ديگري ندارد، و عدّه‌اي از مردم هم به ابن حسکة گرويده‌اند. بر ما منّت بگذار و با پاسخت، مردم را از هلاکت نجات بده!

امام دهم(ع) در پاسخ چنين نوشتند:
«کَذَبَ اِبْنُ حسکَة عَلَيهِ لَعنَه اللهِ؛ ابن حسکة دروغ مي‌گويد. لعنت خدا بر او باد! من او را از دوستان و پيروان خود نمي‌دانم. او را چه شده است؟ خدا لعنتش کند! سوگند به خدا، خداوند محمد(ص) و پيامبران پيش از او را جز به آئين يکتاپرستي و امر به نماز و زکات و حج و ولايت نفرستاده و محمد(ص) جز به سوي خداي يکتاي بي‌همتا دعوت نکرده است. ما جانشينان او نيز بندگان خداييم و به او شرک نمي‌ورزيم. اگر او را اطاعت کنيم، مشمول رحمت او خواهيم بود و چنانچه از فرمانش سرپيچي کنيم گرفتار کيفرش خواهيم شد. ما بر خدا حجتي نداريم، بلکه خداست که بر ما و بر تمامي آفريده‌هايش حجّت دارد.

من از کسي که چنين سخناني مي‌گويد، بيزاري مي‌جويم و از چنين گفتاري به خدا پناه مي‌برم. شما نيز از آنان دوري کنيد و آنان را در فشار و سختي قرار دهيد و چنانچه به يکي از آنها دسترسي پيدا کرديد، سرش را با سنگ بشکنيد».[12]

از ديگر نامه‌هايي که حضرت در اين زمينه مرقوم فرمودند، اين نامه است: عبيدي مي‌گويد: امام علي النقي(ع) براي من مرقوم فرمودند: «ابرء الي الله من الفهري و الحسن بن محمد بن بابا القمي؛ من از فهري (محمد بن نصير) و حسن بن محمد بن باباي قمي تبرّي مي‌جويم. تو هم از آنان به دور باش. من تو و همه شيعيانم را از آنها برحذر مي‌دارم و آنان را لعنت مي‌کنم. خدا آنها را لعنت کند! اينان به نام ما به معاش و زندگي خود مي‌رسند، فتنه‌گر و آزار دهنده‌اند. خدا آنها را عذاب کند و وارونه غرق در فتنه سازد. ابن بابا گمان مي‌کند که من او را به عنوان پيامبر مبعوث کردم و او باب من است. خدا او را لعنت کند! شيطان او را مسخَّر و گمراه کرده است. هر کس سخنان او را بپذيرد، ملعون است.
اي محمد (عبيدي) ! اگر قدرت يافتي، سر او را با سنگ بشکن! او مرا آزار داده است؛ خداوند در دنيا و آخرت او را معذب سازد».[13]

نامه ديگر در اين زمينه، نامه‌ ابراهيم بن داود يعقوبي است. او مي‌گويد: به امام هادي(ع) در مورد فارس بن حاتم (يکي از غلات) نامه نوشتم. حضرت پاسخ مرقوم فرمودند:
«با فارس همنشين نباشيد و اگر نزد تو آمد ، او را طرد کن.»[14]
عروه نيز در مورد فارس بن حاتم به حضرت(ع) نامه نوشت. ايشان پاسخ دادند: «فارس را تکذيب کنيد و آبرويش را ببريد؛ خداوند او را از رحمتش دور و رسوايش کند. او در همه سخنانش دروغ مي‌گويد. از وارد شدن در اين سخنان خودداري کنيد و از مشورت کردن و صحبت با فارس بن حاتم، امتناع ورزيد و براي بد خواهي‌هاي او راه باز نکنيد. خداوند ما را از شر او و هر کس مثل اوست، کفايت کند».[15]

نامه ديگر را موسي بن جعفر بن ابراهيم بن محمد نوشت. او مي‌گويد: به امام دهم(ع) نامه نوشتم:
قربانت! بين فارس بن حاتم و علي بن جعفر (از شيعيان مخلص امام هادي(ع)) اختلاف پيش آمده و شيعيان به دو گروه تقسيم شده‌اند. بر ما منّت گذاريد و نظر خودتان را در اين مورد بيان فرماييد که کدام يک از طرف شما منصوب‌اند تا به او روي آوريم و مشکلاتمان را با او درميان گذاريم. برما تفضّل فرما.

حضرت در پاسخ نامه نوشتند:
«در اين گونه موارد جاي شک و سؤال نيست. خداوند منزلت علي بن جعفر را بزرگ قرار داده و (فارس) با او مقايسه نمي‌شود. نزد علي به جعفر برو و حوائج و مشکلاتت را با او در ميان گذار . از فارس دوري ورزيد و از دخالت وي در امورتان منعش کنيد. هم خودت و هم پيروانت موظف به اين امر هستيد. «فانه قد بلغني ما تموه به علي الناس فلا تلتفتوا اليه ان‌شاء الله؛[16] خبر سردرگمي شيعيان به من رسيد، ان شاء الله به او اعتنا نکنيد».

حضرت هادي(ع) در نامه ديگري ضمن بيان حکم اعدام فارس چنين فرمودند:
«فارس که لعنت خدا بر او باد، قبل از (امامت) من نيز فتنه‌گر و دعوت کننده به بدعت بود. خون او هدر است، براي هر کس بتواند او را به قتل رساند. کيست که مرا از دست او راحت کند؟ و من براي قاتل فارس، بهشت را ضمانت مي‌کنم».[17]

خلق قرآن

به گفته اهل تحقيق، بحث مخلوق بودن قرآن، از اواخر حکومت بني اميّه آغاز شد (اوايل قرن دو هجري) و نخستين کسي که اين بحث را در محافل اسلامي مطرح کرد، جعد بن درهم، معلم مروان بن محمد، آخرين خليفه اموي، بود. او اين فکر را از «ابان بن سمعان» و او نيز از طالوت بن اعصم يهودي فراگرفت. جعد پس از طرح اين بحث مورد تعقيب قرار گرفت و به کوفه فرار کرد و در آنجا اين نظريه را به «جهم بن صفوان ترمذي» منتقل کرد.
ائمه(ع) با تبيين موضع اصولي و هدايتگرانه خود، مسلمانان را از وارد شدن در چنين بحث و جدال بيهوده‌اي بر حذر مي‌داشتند.[18]

امام دهم(ع) در پاسخ به يکي از شيعيان بغداد در اين زمينه چنين نوشتند:

«بسم الله الرحمن الرحيم
خداوند ما و تو را از دچارشدن به اين فتنه حفظ کند که در اين صورت بزرگ‌ترين نعمت را بر ما ارزاني داشته است، و گر نه هلاکت و گمراهي است. به نظر ما بحث و جدال درباره قرآن (که مخلوق است يا قديم) بدعتي است که سؤال کننده و جواب دهنده در آن شريک ‌اند؛ زيرا پرستش کننده دنبال چيزي است که سزاوار او نيست و پاسخ دهنده نيز براي موضوعي، بي‌جهت خود را به زحمت و مشقت مي‌افکند که توان آن را ندارد.
خالق، جز خدا نيست و به جز او همه مخلوق‌ا‌ند. قرآن نيز کلام خداست. از پيش خود اسمي براي آن قرار مده که از گمراهان خواهي گشت. خداوند ما و تو را از مصاديق سخن قرار دهد که مي‌فرمايد:)الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون([19]؛ متقين کساني هستند که در نهان از خداي خويش مي‌ترسند و از روز جزا بيمناک‌اند».[20]
اين موضع‌گيري امامان باعث شده شيعيان از اين درگيري‌ها به دور باشند و گرفتار بدعت و گمراهي نشوند.

اختفا

«محمد بن شرف» مي‌گويد: همراه امام هادي(ع) در مدينه راه مي‌رفتيم، امام فرمود: تو پسر شرف نيستي؟ عرض کردم: آري. آنگاه خواستم از حضرت پرسشي کنم. امام بر من پيشي گرفت و فرمود: ما در حال گذر از شاهراهيم و اين محل، براي طرح سؤال مناسبت نيست.[21]

اين مطلب خفقان حاکم را نشان مي‌دهد و ميزان پنهان‌کاري اجباري امام را به خوبي روشن مي‌سازد.

امام هادي(ع) در برقراري ارتباط با شيعيان که در شهرها و مناطق گوناگون سکونت داشتند، ناگزير همين روش را رعايت مي‌کردند و وجوه و هدايا و نذور ارسالي از طرف آنان را با نهايت پنهان‌کاري دريافت مي‌داشتند. يک نمونه از اين برخورد در کتب تاريخ چنين آمده است:

محمد بن داود قمي و محمد طلحي نقل مي‌کنند: اموالي از قم و اطراف آن که شامل خمس و نذورات و هدايا و جواهرات بود، براي امام ابوالحسن هادي(ع) حمل مي‌کرديم. در راه پيغام حضرت رسيد مطلع شديم که بايد بازگرديم؛ زيرا موقعيت براي تحويل اين اموال مناسب نيست. ما بازگشتيم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتيم، تا آنکه پس از مدتي امام(ع) پيغام فرستادند که اموال را بر شتراني که فرستاده بوديم، بار کنيد و آنها را بدون ساربان روانه سازيد. ما اموال را به همين کيفيّت حمل کرديم و فرستاديم. بعد از مدتي به حضور امام رسيديم. فرمود: به اموالي که فرستاده‌ايد، بنگريد! ديديم اموال در خانه آن حضرت به همان حال محفوظ است.[22]

شبکه وکالت

شرايط بحراني که امامان شيعه با آن روبرو بودند، ايجاب مي‌کرد که به ابزار جديدي براي برقراري ارتباط با پيروان خود دست يابند و اين چيزي جز شبکه ارتباطي وکالت و تعيين نمايندگان در مناطق مختلف نبود. هدف اصلي اين روش دو چيز بود: يکي جمع آوري اموال (خمس، زکات، نذور و هدايا) از مناطق مختلف و ديگري پاسخ به شبهات فقهي و عقيدتي شيعيان.

بخشي از نامه‌هاي امام هادي(ع) را مراسلاتي تشکيل مي‌دهد که بر اساس آنها، عزل يا نصب وکيل از جانب ايشان انجام شده است. از جمله اين نامه‌ها، اين نامه است که آن حضرت در سال 232ق، به علي بن بلال، وکيل محلي خود در بغداد، نوشتند:

«من ابوعلي (بن راشد) را به جاي علي بن حسين بن عبد ربه[23] منصوب کردم.
اين مسئوليّت را بدان جهت به او واگذار کردم که وي از صلاحيّت لازم و کافي برخوردار است؛ به نحوي که هيچ کس بر او تقدم ندارد. مي‌دانم که تو (علي بن بلال) بزرگ ناحيه خود هستي. به همين جهت خواستم طي نامه‌اي جداگانه تو را از اين موضوع آگاه کنم. در عين حال، لازم است از او پيروي کني و وجوه جمع‌آوري شده را به وي بسپاري. پيروان ديگر ما را نيز به اين کار سفارش کن و به آنان چنان آگاهي ده که وي را ياري کنند تا بتواند وظايف خود را انجام دهد».[24]

همچنين امام دهم(ع) نامه‌اي به وسيله خود ابوعلي بن راشد به شيعيان بغداد، مدائن و عراق ارسال کردند:
«من ابوعلي بن راشد را به جاي حسين بن عبد ربه و وکلاي قبلي خود برگزيدم و اينک او نزد من به منزله حسين بن عبد ربه است. اختيارات وکلاي قبلي را نيز به ابوعلي بن راشد دادم تا وجوه مربوط به من را بگيرد و او را که فردي شايسته و مناسب است، براي اداره امور شما برگزيدم و بدين منصب گماشتم. شما ـ که رحمت خدا بر شما باد ـ براي پرداخت وجوه نزد او برويد. مبادا رابطه خود را با او تيره سازيد. انديشه مخالفت با او را از ذهنتان خارج سازيد. به اطاعت خدا و پاک کردن اموالتان بشتابيد. از ريختن خون يکديگر خودداري کنيد. يکديگر را در راه نيکوکاري و تقوا ياري دهيد و پرهيزکار باشيد تا خدا شما را مشمول رحمت خويش قرار دهد. همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد و نميريد، مگر آنکه مسلمانان باشيد.

من فرمانبرداري از او (ابوعلي بن راشد) را همچون اطاعت از خودم لازم مي‌دانم و نافرماني از او را نافرماني در برابر خود مي‌دانم. پس بر همين شيوه باقي باشيد که خداوند به شما پاداش مي‌دهد و از فضل خود وضع شما را بهبود مي‌بخشد. او به آنچه در خزانه خود دارد، بخشنده و کريم، و به بندگان خود سخاوتمند و رحيم است. ما و شما در پناه او هستيم.

اين نامه را به خط خود نوشتم. سپاس و ستايش بسيار، تنها شايسته خداست».[25]

امام نامه ديگري در همين زمينه به وکلاي خود در بغداد، مدائن و کوفه نوشت:
«اي ايوب بن نوح! به موجب اين فرمان از برخورد با ابوعلي (بن راشد) خودداري کن. هر دو موظفيد در ناحيه خاص خويش به وظايفي که بر عهده‌تان واگذار شده، عمل کنيد. در اين صورت مي‌توانيد وظايف خود را بدون نياز به مشاوره با من انجام دهيد.
اي ايوب! بر اساس اين دستور، هيچ چيز از مردم بغداد و مدائن نپذير و به هيچ يک از آنان اجازه تماس با من را نده. اگر کسي وجوهي را خارج از حوزه مسئوليت تو آورد، به او دستور ده به وکيل ناحيه خود بفرستد.
اي ابوعلي! به تو نيز سفارش مي‌کنم که آنچه را به ايوب دستور دادم، عيناً اجرا کني».[26]
نام?‌ ديگر در اين مورد، نامه آن حضرت است به ابراهيم بن محمد همداني که او نيز از وکلاي حضرت بود. ايشان به وي نوشتند:

«وجوه ارسالي رسيد. خدا از تو قبول فرمايد و از شيعيان ما راضي باشد و آنان را در دنيا و آخرت همراه ما قرار دهد... نامه‌اي به نضر (بن محمد همداني) نوشتم و به او سفارش کردم که متعرض تو نشود و با تو مخالفت نکند و موقعيت تو را نزد خويش به وي اعلام کردم. به ايّوب (ابن نوح) نيز عيناً همين دستور را دادم. همچنين به دوستداران خود در همدان نامه‌اي نوشتم و به آنان تأکيد کردم که از تو پيروي کنند و يادآوري کردم که ما جز تو وکيلي در آن ناحيه نداريم».[27]

نامه به متوکّل

عبدالله بن محمد، متصدي امور جنگ و نماز در شهر مدينه بود و نزد متوکل در مورد حضرت سعايت مي‌کرد و پيوسته ايشان را آزار مي‌داد. امام نامه‌اي به متوکل نوشتند و در آن جريان آزار و اذيت عبدالله بن محمد و دروغگويي او را در سعايت‌هايش براي متوکل يادآور شدند.[28] غير از عبدالله بن محمد، مزدوران ديگري هم براي خوش‌خدمتي به بني العباس چنين نامه‌هاي در مورد امام هادي(ع) براي متوکل نوشتند؛ مانند «بريحة» که خطاب به متوکل چنين نوشت:
«اگر به حرمين (مکه و مدينه) احتياج داري، علي بن محمد(ع) را از مدينه خارج کن؛ چرا که او مردم را به طرف خود مي‌خواند و جمع کثيري پيرو او شده‌اند».[29] زن متوکل نيز نامه‌اي به همين مضمون براي وي نوشت.

نامه متوکل به امام(ع)

سعايت‌هاي دروغين مزبور بخشي از علل آوردن اجباري (ولي به ظاهر محترمانه و اختياري) حضرت هادي(ع) از مدينه به سامرا بود. لازم است گفته شود که سامرا محل اصلي استقرار نيروهاي نظامي و انتظامي متوکل بود. از اين رو، در تاريخ و روايات، از اين شهر تعبير به «عسکر» شده است و از امام هادي(ع) نيز به «ابي الحسن العسکري» تعبير مي‌شود.

متوکل نامه‌اي به امام هادي(ع) نوشت و در آن با لحني بسيار مزوّرانه و به ظاهر با ادب درخواست کرد آن حضرت به سامرا نقل مکان کنند. نامه بدين شرح است:

«بسم الله الرحمن الرحيم. اما بعد؛ همانا اميرالمؤمنين (متوکل) قدر و منزلت تو را مي‌شناسد و خويشاوندي تو را منظور مي‌دارد و حقّت را لازم مي‌داند و براي بهبودي امر تو و خاندانت، هر چه لازم باشد فراهم مي‌سازد و وسايل عزّت و آسودگي خاطر تو و ايشان را آماده مي‌کند و منظورش از اين رفتار و احسان، خشنودي پروردگار و اداي حق واجب شماست که بر او لازم شده! و همانا اميرالمؤمنين (متوکل) دستور داد که عبدالله بن محمد را از توليت و تصدي امر جنگ و نماز در مدينه برکنار و معزول کنند؛ زيرا چنانکه شما يادآور شده‌ايد، او حق شما را نشناخته و قدر و مقام شما را سبک شمرده و شما را به امري (ادعاي خلافت) متهم ساخته که اميرالمؤمنين (متوکل) مي‌داند از آن بري هستيد و خليفه مي‌داند که شما راست مي‌گوييد و خود را براي اين کار (خلافت) آماده نکرده‌ايد و چنين آرزويي نداريد. اميرالمؤمنين (متوکّل)، محمد بن فضل را والي مدينه کرده و به او دستور داده تا شما را گرامي دارد و دستور و فرمان شما را انجام دهد و بدين وسيله به خدا و اميرالمؤمنين (متوکل) تقرب جوييد.

ضمناً اميرالمؤمنين، مشتاق ديدار و زيارت شماست و دوست دارد تجديد عهدي با شما کرده باشد. اگر مايل به زيارت و ماندن نزد او تا هر زمان که بخواهيد، هستيد، خود و هر کس از خانواده و غلامان و اطرافيان که مي‌خواهند، با کمال آرامش و آسودگي خاطر به سوي خليفه حرکت فرماييد و هر طور که خواهيد، راه را طي کنيد و هر روز که خواستيد، توقف کنيد، و اگر بخواهيد «يحيي بن هرثمه، خدمتکار مخصوص خليفه، و لشکرياني که همراه او هستند، همراه شما باشند و در منزل کردن و راه‌پيمايي همه در رکاب شما باشند و البته اختيار اين امر به دست شماست و ما او را براي انجام فرمان شما خدمتتان روانه کرديم. پس، از خدا طلب خير کرده، کوچ کن تا نزد اميرالمؤمنين بيايي که نزد او هيچ يک از برادران و فرزندان و خانواده و نزديکانش محبوب تر از تو نيست و او نيز به کسي جز شما مهربان‌تر نيست و هيچ کس براي آرامش خاطر خليفه از شما بهتر نيست.
والسلام عليک و رحمه الله و برکاته. نگارنده: ابراهيم بن عباس، سال 243 هجري».[30]

دليل بر تزويزآميز بودن اين نامه اين است که پس از ورود حضرت به سامرا، متوکل به مدّت يک روز به حضرت اجازه ملاقات نداد و به مدت يک روز ايشان را در «خان الصعاليک» (کاروان سراي گدايان) منزل داد.

نامه به مردم اهواز

از نامه‌هاي امام دهم(ع)، نامه‌اي به مردم اهواز است که در پاسخ نامه آنان درباره جبر و تفويض نوشته شد. نامه حضرت بسيار طولاني است و مرحوم «حرّاني» (از علماي قرن چهارم) آن را در کتاب ارزشمند «تحف العقول» ذکر کرده است.[31]

ابتداي نامه چنين است:
«مِنْ عَليِّ بْنِ مُحَمّدٍ. سَلامٌ عَلَيْکُمَ وَ عَلي مَنِ اتَّبَعَ الهُدي وَ رَحْمةُ اللهِ وَ بَرَکاتُه. فَاِنَّهُ وَرَدَ عليّ کِتابُکُمْ ما ذَکَرْتُم مِنْ اِختِلافِکُمْ في دينِکُمْ...».

گر چه اصل نامه در مورد پاسخ به شبهه جبر و تفويض است، لکن حضرت، ابتدا به مبحث امامت پرداخته‌اند و به گونه‌اي مطلب را طرح کرده‌اند که هر مسلمان آزاد انديشي به راحتي آن را مي‌پذيرد و آن حضرت در بحث از جبر و تفويض، سخنانشان را به سخنان امام صادق(ع) مستند مي‌سازند که اين خود، در خور تأمل و دقّت است.

محتواي نامه چنين است:
«خداوند به انسان توانايي عنايت فرموده و انسان بدين وسيله به انجام امورش مي‌پردازد، نه جبر است و نه تفويض، بلکه امري است بين اين دو، چنانچه معتقد به جبر شويم، مانند اين است که شخصي، برده خود را به بازار بفرستد، بدون اينکه پول در اختيار او گذارد، و از وي بخواهد براي او کالا خريداري کند. اين عبد با دست خالي از بازار بر مي‌گردد؛ چون توانايي بر خريد نداشته است. آن گاه مولا او را مؤاخذه کند که چرا چيزي نخريدي!؟ بديهي است که اين ظلم است. قائلين به جبر نيز مي‌گويند: خدا به انسان هيچ توانايي عنايت نکرده و در عين حال، از او انجام واجبات و ترک محرمات را خواسته و اين ظلم است: وَلا يَظلِمُ رَبُّکَ اَحَداً.
و چنانچه معتقد به تفويض شويم، مانند اين است که کسي برده بخرد و به او امر و نهي کند و او فرمان مولاي خود را بپذيرد و آخر الامر مولا از دست او خسته شده، او را به حال خود واگذار کند و بگويد: هر چه مي‌خواهي، انجام ده و چون او را مؤاخذه کند که چرا چنين کردي، عبد در پاسخ بگويد: خودت امر را به من واگذار کردي! اين عجز و ضعف مولاست.
قائلين به تفويض همين را در مورد خدا مي‌گويندکه خداوند هيچ چيز را از ما نخواسته و کار را به خودمان واگذار کرده و حال آنکه خداوند مي‌فرمايد: )ولا يرضي لعباده الکفر(؛ او راضي به کفر بندگانش نيست».
در پايان نامه، حضرت به اين آيه استشهاد مي‌فرمايد: (فَبَشِّر عِبادي الَّذينَ يَستَمعونَ القَولَ فَيَتَّبعوُن اَحْسَنَه ... اولئِکَ الَّذينَ هداهم الله و اولئِکَ هُم اُولُوالالبابِ).

اخبار غيبي

شخصي از اهل مدائن نامه‌اي خدمت امام هادي(ع) نوشت که چه مقدار از عمر متوکل باقي مانده است؟ حضرت مرقوم فرمودند: «بسم الله الرحمن الرحيم. )قالَ تَزْرَعُونَ سَبْعَ سِنينَ دَأَبًا فَما حَصَدْتُمْ فَذَرُوهُ في سُنْبُلِهِ إِلاّ قَليلاً مِمّا تَأْكُلُونَ* ثُمّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ سَبْعٌ شِدادٌ يَأْكُلْنَ ما قَدّمْتُمْ لَهُنّ إِلاّ قَليلاً مِمّا تُحْصِنُونَ* ثُمّ يَأْتي مِنْ بَعْدِ ذلِكَ عامٌ فيهِ يُغاثُ النّاسُ وَ فيهِ يَعْصِرُونَ(.[32]

اين آيات تعبيري است از جانب حضرت يوسف (ع) در مورد خواب پادشاه مصر و اشاره دارد به اينکه هفت سال باران مي‌بارد و بايد محصولات را ذخيره کنيد و هفت سال خشکسالي است که از ذخيره استفاده مي‌کنيد و سپس باران فراوان خواهد باريد که به عصير (ميوه و دانه‌هاي روغني ) دست مي‌يابيد».
اين دو نامه (سؤال و پاسخ) از دو جهت اهميت دارد: نخست اينکه بر اثر شدت اختناق دستگاه حاکم، مردم منتظر مرگ متوکل بودند تا از فشار ظلم رهايي يابند و ديگر اينکه امام(ع) چگونه با نوشتن آيات قرآن، هم مطلب را مخفيانه اطلاع دادند و هم اينکه زمان مرگ متوکل را پيشگويي کردند. در پايان حديث آمده است که متوکل، دقيقاً در اوّل سال پانزدهم از دنيا رفت.
متوکل در سال 232 بر تخت حاکميت نشست و در سال 248 به هلاکت رسيد.

سؤالات فقهي

برخي از نامه‌هاي امام علي النقي(ع) را پاسخ به سؤالات فقهي تشکيل مي‌دهد. جالب اينکه بعضي از اين سؤال کنندگان، دشمن حضرت بودند، ولکن چون از عالمان خودشان پاسخ قانع کننده‌اي نيافتند، به امام(ع) پناه آوردند؛ مانند اين مورد:
مرد نصراني را که با زن مسلمان زنا کرده بود، نزد متوکل آوردند. وقتي متوکل مي‌خواست حد او را اجرا کند، آن مرد مسلمان شد. يحيي بن اکثم گفت: اسلام ما قبل خود را محو مي‌کند (حد اجرا نمي‌شود). برخي ديگر گفتند: سه حد بر او اجر مي‌شود. (در روايت مقصود معلوم نشده). متوکل که چنين ديد، به امام هادي(ع) نامه نوشت و پاسخ اين مسئله را درخواست کرد. حضرت در پاسخ نوشتند:«يضرب حتي يموت؛ بايد زده شود تا بميرد». عالم نمايان دربار متوکل اين مطلب را قبول نکردند. متوکل مجدداً نامه‌اي خدمت حضرت نوشت که علت اين حکم چيست؟
امام در پاسخ فرمودند:«بسم الله الرحمن الرحيم. )فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و کفرنا بما کنّا به مشرکين(؛[33] «چون عذاب ما را ديدند، ايمان آوردند و گفتند: به آنچه مشرک بوديم، کفر مي‌ورزيم».

متوکل اين حکم را از امام پذيرفت و اجرا کرد.[34]

نامه ديگر در زمينه سؤالات فقهي، نامه محمد بن حسن مصعب مدايني است. او مي‌گويد: نامه‌اي خدمت امام هادي(ع) نوشتم و سؤال کردم: سجده کردن بر روي شيشه چگونه است؟ نامه را ارسال کردم، ولي بعد با خود گفتم: شيشه از شن درست مي‌شود و نبايد اشکال داشته باشد! حضرت در پاسخ نوشتند: جايز نيست، و اگر با خود فکر کردي که شيشه از ريگ است، پس بدان که نمک (شايد مقصود آهک باشد)، همراه آن است و سجده بر نمک جايز نيست».[35]

نهايت بزرگواري

محمد بن طلحه مي‌گويد: روزي امام هادي(ع) به جهت امري از سامرا خارج شدند و به يکي از روستاهاي اطراف آن رفتند. مرد عربي آمد و با ايشان کار داشت. به او گفته شد که امام(ع) در فلان موضع هستند. آن شخص به آنجا رفت و نزد حضرت شرفياب شد. ايشان فرمودند:«ما حاجتک؟ چه کار داري؟» گفت: از اعراب کوفه و شيعه جدّت علي(ع) هستم و قرض دارم که تحمّل آن براي من مشکل است و کسي جز شما را براي اداي آن نيافتم. حضرت فرمود: تو را خوشحال خواهم کرد. سپس دستور داد آن روز را نزد حضرت بماند. فردا صبح، امام(ع) به او فرمود: من حاجتي از تو دارم که تقاضا مي‌کنم هرگز آن را ردّ نکني. آن مرد عرب قبول کرد.

حضرت بر روي ورقي با خط مبارکشان نوشتند: من به اين شخص بدهکار هستم، و مقدار را مشخص نمودند. آن گاه به آن مرد فرمودند: اين ورق را بگير. وقتي من به سامرا رسيدم و جمعي نزد من حاضر بودند، نزد من بيا و طلبت را بخواه و با من درشتي کن!
آن مرد عرب برگه را گرفت و قول داد که اين گونه رفتار کند. امام(ع) به سامرا رفتند و در مجلسي نشسته بودند؛ در حالي که جمعي از ياران و درباريان خليفه نيز حضور داشتند. در اين هنگام آن مرد عرب وارد شد و همان گونه که امام فرموده بودند، رفتار کرد. امام(ع) (برحسب ظاهر) به او فرمودند: من عذر مي‌خواهم و با من مدارا کن، بعد دين خود را مي‌پردازم.

اين مطلب به متوکّل منتقل شد. دستور داد تا سي هزار درهم به امام(ع) پرداخت کردند. ايشان تمام آن را به مرد عرب هديه کردند و فرمودند: بگير و قرضت را از آن پرداخت کن و بقيّه را بر اهل و عيالت انفاق کن و عذر ما را بپذير!
آن مرد عرب گفت: يا بن رسول الله! درخواست من با کمتر از يک سوم آن هم برآورده مي‌شود، «ولکن الله اعلم حيث يجعل رسالته». مرد پول‌ها را گرفت و بازگشت.[36]


پى‏نوشت‏ها:
1 . الخرائج و الجرائح، قطب الدين راوندي (م573)، موسّسة الامام المهدي، ج1، ص419.
2 . همان، ص399؛ اثبات الهداة، شيخ حرّ عاملي (م1104)، ج3، ص381.
3 . همان.
4 . اصول کافي، دفتر نشر فرهنگ اهل بيت، ج1، ص145.
5 . ابوجعفر، فرزند ديگر امام هادي و برادر امام عسکري است و در ابتداي امر، شيعيان فکر مي‌کردند که او امام بعدي خواهد بود، ولي وي در زمان حيات امام هادي از دنيا رفت و اين سبب تحيّر شيعيان گرديد؛ مانند آنچه در قضيّه اسماعيل و موسي بن جعفر اتفاق افتاد.
6 . توبه/115.
7 . بقره / 106.
8 . اصول کافي،ج2، ص117.
9 . همان، ص116.
10 . همان، ص426؛ الارشاد، شيخ مفيد (م413)، انتشارات علميه اسلاميّه، ج2، ص292.
11 . رجال کشي، شيخ طوسي، مؤسسه آل البيت، ج2، ص804.
12 . همان، ص804.
13 . همان، ص805.
14 . همان، ص806.
15 . همان.
16 . همان، ص807.
17 . همان؛ وسايل الشيعه، شيخ حر عاملي (م1104)، مؤسسه آل البيت، ج28، ص319.
18 . سيره پيشوايان، مهدي پيشوايي، ص606.
19 . انبياء / 49.
20 . التوحيد، شيخ صدوق(م381)، مؤسّسه النشر الاسلامي، ص224.
21 . بحار الانوار، علامه مجلسي (م1110)، مؤسسه الوفاء، ج50، ص65
22 . همان، ص185.
23 . علي بن حسين بن عبد ربه در سال 229ق، در مکه در گذشت و امام هادي ابوعلي را به جاي وي منصوب فرمودند (رجال کشي، ح984).
24 . رجال کشي، ح991.
25 . همان.
26 . همان، ح992.
27 . همان، ح1136.
28 . الارشاد، ج2، ص296.
29 . بحارالانوار، ج50، ص209.
30 . الارشاد، ج2، ص297.
31 . تحف العقول، انتشارات علميّه اسلاميّه، ص538 ـ 562.
32 . يوسف / 49.
33 . غافر / 84.
34 . بحار ، ج50، ص172.
35 . اثبات الهداة، ج3، ص381.
36 . بحار، ج50، ص153. بايد توجه داشت: شايد حضرت مي‌خواست خالي بودن دست خويش را به خليفه نشان دهد و اين طرح نوعي استتار و تقيّه بوده است.


منبع: فصلنامه كوثر ـ شماره 70 ـ تابستان 1386