ويژگى‏هاى اخلاقى امام هادي عليه السلام

ابوالفضل هادى منش


كليات

امام هادى(ع) نمونه‏اى از انسان كامل و مجموعه سترگى از اخلاق اسلامى بود. «ابن شهر آشوب» در اين باره مى‏نويسد:

«امام هادى(ع) خوش‏خوترين و راست‏گوترين مردم بود. كسى كه او را از نزديك مى‏ديد، خوش برخوردترين انسان‏ها را ديده بود و اگر آوازه‏اش را از دور مى‏شنيد، وصف كامل‏ترين فرد را شنيده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودى، هيبت و شكوه وى تو را فرا مى‏گرفت و هرگاه اراده گفتار مى‏كردى، بزرگى و بزرگوارى‏اش بر تو پرده در مى‏انداخت. او از دودمان رسالت و امامت و ميراث‏دار جانشينى و خلافت بود و شاخسارى دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و ميوه سرسبد درخت رسالت ...».(1)

امام در تمام زمينه‏هاى فردى، اعم از ظاهرى و اخلاقى، زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالكى» در اين راستا مى‏نگارد:

«فضيلت ابوالحسن، على بن محمد الهادى(ع) بر زمين پرده گسترده و رشته‏هايش را به ستاره‏هاى آسمان پيوسته است. هيچ فضيلتى نيست كه به او پايان نيابد و هيچ عظمتى نيست كه تمام و كمال به او تعلق نگيرد. هيچ خصلت والايى بزرگ نمى‏نمايد مگر آنكه گواه ارزش آن در وى آشكار است. او شايسته، برگزيده و بزرگوار است كه در سرشت والا پسنديده شده است ... هر كار نيكى با وجود او رونق يافته. او از نظر شكوه، آرامش، پاكى و پاكيزگى بر اساس روش نبوى و خلق نيكوى علوى آراسته شده كه هيچ فردى از آفريدگان خدا به سان او نيست و به او نمى‏رسد و اميد رسيدن به او را هم ندارد».(2)
نيكو و به جاست اين قسمت از نوشتار، به زيبايى‏هاى طبع او آراسته گردد:

1. عبادت

ايجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلى و عبادت فراوان، از ويژگى‏هاى برجسته امام هادى(ع) است. در اين باره نوشته‏اند: «همواره ملازم مسجد بود و ميلى نيز به دنيا نداشت. عبادتگرى فقيه بود. شب‏ها را در عبادت به صبح مى‏رساند بى آنكه لحظه‏اى روى از قبله برگرداند. با پشمينه‏اى بر تن و سجاده‏اى از حصير زير پا به نماز مى‏ايستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمى‏شد. كمى مى‏خوابيد ودوباره برمى‏خاست و مشغول عبادت مى‏شد. آرام زير لب قرآن را زمزمه مى‏كرد و با صوتى محزون آياتش را مى‏خواند و اشك مى‏ريخت كه هركس صداى مناجات او را مى‏شنيد، مى‏گريست. گاه بر روى ريگ‏ها و خاك‏ها مى‏نشست. نيمه شب‏ها را مشغول استغفار مى‏شد و شب‏ها را به شب زنده‏دارى مى‏گذراند.(3) شبانگاه به سجده و ركوع مى‏افتاد و با صدايى محزون و غمگين مى‏گفت: خداوندا، اين گناهكار پيش تو آمده و اين نيازمند به تو روى آورده، خدايا، رنج او را در اين راه بى‏پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش‏هايش درگذر».(4)

2. ساده‏زيستى

از ديگر ويژگى‏هاى برجسته اخلاقى امام هادى(ع)، ساده‏زيستى و دورى از دنيا بود. در اين زمينه نيز آمده است: «از دنيا چيزى در بساط زندگى نداشت. بنده‏اى وارسته از دنيا بود. در آن شبى كه به خانه‏اش هجوم آوردند، او را تنها يافتند با پشمينه‏اى كه هميشه بر تن داشت و خانه‏اى كه در آن هيچ اسباب و اثاثيه چشم‏گيرى ديده نمى‏شد. كف خانه‏اش خاك‏پوش بود و بر سجاده حصيرى خود نشسته، كلاهى پشمين بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نيايش بود».(5)

3. دانش‏

يكى از محورهاى اساسى و از سترگ‏ترين پشتوانه‏هاى امامت، دانش امام است كه بر اساس آن بشريت از كوره راه‏هاى نابودى رهايى مى‏يابد. شخصيت علمى امام هادى(ع) از همان دوران كودكى و پيش از امامت ايشان شكل گرفته بود. مناظره‏هاى علمى، پاسخ‏گويى به شبهه‏هاى اعتقادى و تربيت شاگردان برجسته نمونه‏هاى برجسته‏اى از جايگاه والاى علمى امام هادى(ع) است. او در همان كودكى مسائل پيچيده فقهى را كه بسيارى از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو مى‏ماندند، حل مى‏كرد. گنجينه‏اى پايان‏ناپذير از دانش و چكاد نشينى در بلنداى بينش بود. دشمن ساده‏انديش به خيال در هم شكستن وجهه علمى ايشان، مناظره‏هاى علمى تشكيل مى‏دهد، ولى جز رسوايى و فضاحت ثمره‏اى نمى‏بيند. از اين رو، به بلندى مقام امام اعتراف مى‏كند و سر تسليم فرود مى‏آورد.(6)

با اين همه، متوكل، مانع نشر و گسترش علوم از سوى ايشان مى‏شده همواره در تلاش بود تا شخصيت علمى امام بر مردم آشكار نشود. از اين رو، امام را تحت مراقبت شديد نظامى گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتى مردم عامى با ايشان جلوگيرى مى‏كرد. دشمنان، پرتو گيتى فروز آن آفتاب علم و معرفت را مى‏ديدند و خفاش صفت با چشمانى شب‏زده به خيال شب پرستى، از فروزندگى‏اش چشم فرو مى‏بستند و با شمعى به جنگ آفتاب مى‏رفتند و مناظره به راه مى‏انداختند. با اين حال، امام با صبرى بى‏پايان، لحظه‏ها را به كار مى‏گرفت و تيرگى جهل را با نور دانش خود مى‏زدود. او در بيان پرتوافشانى چهارده خورشيد تابنده علم مى‏فرمود:
اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها يك حرف آن نزد آصف [بن برخيا] بود كه وقتى خدا را بدان خواند، زمين براى او در هم پيچيده شد و تخت بلقيس را نزد سليمان نبى آورد. آن گاه زمين گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام اين‏ها در يك چشم برهم زدن انجام گرفت، ولى نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد كه يك حرف آن نزد خدا مانده [و بقيه را به ما داده ]كه در خزانه دانش غيب او به خودش اختصاص دارد.(7)

او به تمامى زبان‏هاى عصر خود از قبيل هندى، تركى، فارسى و... آگاه بود و حتى نوشته‏اند كه در جمع فارسى زبانان به زبان خودشان سخن مى‏گفت.(8)

اظهار نظرهاى «يزداد نصرانى»، شاگرد «بختيشوع» درباره دانش امام هادى(ع) بسيار مهم است. او پزشك مخصوص دربار معتصم بود. چيرگى امام در دانش، به اندازه‏اى او را مجذوب خود كرده كه در توصيف مقام علمى ايشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفريده‏اى را نام ببريم كه از جهان غيب آگاهى داشته باشد، او (امام هادى(ع)) خواهد بود». اين سخن نتيجه تنها ديدار كوتاه او با امام بود.(9)

4. آگاهى از اسرار

براساس روايات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چيزى كه بر او پوشيده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام على النقى(ع) نيز به سان ديگر پيشوايان، از غيب خبر مى‏داد، آينده را به وضوح مى‏ديد. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مى‏دانست.

«ابوالعباس احمد ابى‏النصر» و «ابو جعفر محمد بن علويه» مى‏گويند: «شخصى از شيعيان اهل‏بيت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان مى‏زيست. روزى از او پرسيدند: سبب شيعه شدن تو در اين شهر چه بود؟ گفت: من مردى نيازمند، ولى سخنگو و با جرئت بودم. سالى با جمعى از اهل شهر براى دادخواهى به دربار متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسيديم، شنيديم دستور داده امام هادى(ع) را احضار كنند. پرسيدم: على بن محمد كيست كه متوكل چنين دستورى داده؟ گفتند: او از علويان است و رافضى‏ها او را امام خود مى‏خوانند. پيش خود گفتم شايد متوكل او را خواسته تا به قتل برساند. تصميم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات كنم. مدتى بعد سوارى آهسته به كاخ متوكل نزديك شد. باوقار و شكوهى خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهى مى‏كردند. به چهره‏اش كه نگاه كردم، محبّتى عجيب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه‏مند شدم و از خدا خواستم كه شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از ميان جمعيت گذشت تا به من رسيد. من در سيمايش محو بودم و برايش دعا مى‏كردم. مقابلم كه رسيد، در چشمانم نگريست و با مهربانى فرمود: خداوند دعاهاى تو را در حق من مستجاب كند، عمرت را طولانى سازد و مال و اولادت را بسيار گرداند.

وقتى سخنانش را شنيدم، از تعجب - كه چگونه از دل من آگاه است؟ - ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمين افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسيدند چه شد. من كتمان كردم و گفتم: خير است ان شاء اللَّه و چيزى به كسى نگفتم تا اين‏كه به خانه‏ام بازگشتم. دعاى امام هادى(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارايى‏ام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نيز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نيز امامت كسى را كه از دلم آگاه بود، پذيرفتم و شيعه شدم.(10)

«خيران اسباطى» نيز در زمينه آگاهى امام از اسرار مى‏گويد: نزد ابوالحسن الهادى(ع)، در مدينه رفتم و خدمت ايشان نشستم. امام پرسيد: از واثق (خليفه عباسى) چه خبر دارى؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بيشتر و نزديك‏تر است. اما الآن حدود ده روز است كه او را نديده‏ام. امام فرمود: مردم مدينه مى‏گويند: او مرده است. گفتم: ولى من از همه او را بيشتر مى‏بينم و اگر چنين بود، بايد من هم آگاه مى‏بودم. ايشان دوباره فرمودند: مردم مدينه مى‏گويند او مرده! از تأكيد امام براين كلمه فهميدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.

سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسى) چه؟ عرض كردم: او در زندان و در بدترين شرايط است. فرمود: بدان كه او هم اكنون خليفه است. سپس پرسيد: ابن زيّات(11) (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: اين قدرت برايش شوم بود. پس از مدتى سكوت فرمود: دستور خدا و فرمان‏هاى او بايد اجرا شوند و گزيرى از مقدّرات او نيست. اى خيران، بدان كه واثق مرده، متوكل به جاى او نشسته و ابن زيات نيز كشته شده است. عرض كردم: فدايت شوم، چه وقت؟! با اطمينان فرمود: شش روز پس از اينكه از آنجا خارج شدى».(12)

5 . سخنورى

گفتار امام، شيرين و سرزنش ايشان تكان دهنده بود. به گونه‏اى كه آموزگارش در كودكى شيفته سخنورى او گرديد. آن گاه كه لب به سخن مى‏گشود، روح شنونده‏اش را تازگى مى‏بخشيد و چون او را عتاب مى‏كرد، كلامش چون شمشيرى آتشين از جمله‏هاى نغز، پيكره دشمنش را شرحه شرحه مى‏كرد.

آن گاه كه خصم براى عشرت‏طلبى خود از او مى‏خواهد شعرى بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن مى‏گشايد، چند بيت مى‏خواند و آن چنان آتشى از ترس در وجود او مى‏اندازد كه بزم و عيش‏اش را تباه مى‏سازد و جهان را پيش چشمان شب پرست دشمن تيره و تار مى‏كند. امام مى‏سرايد:

- بر بلنداى كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالى كه مردان نيرومند از آنان نگهبانى مى‏كردند، ولى كوه‏هاى بلند هم به آنان كمكى نكرد.
- سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جايگاه‏هاى خويش به زير كشيده شده و در گودال‏هاى قبر افتادند و در چه جاى بد و ناپسندى منزل گرفتند.
- پس از آن كه به خاك سپرده شدند و فريادگرى فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها، تاج‏ها و زيور آلات و آن لباس‏هاى فاخرتان؟
- كجاست آن چهره‏هاى ناز پرورده و پرده نشين‏تان؟
- قبرهاشان به جاى آنها ندا در مى‏دهد: بر آن چهره‏هاى ناز پرورده اكنون كرم‏ها مى‏خزند.
- چه بسيار خوردند و آشاميدند، ولى اكنون پس از آن همه شكم بارگى‏ها، خود، خوراك كرم‏ها مى‏شوند.

مستى از سر متوكل پريد. جام شراب از دستش به زمين افتاد. تلوتلوخوران از ترس فرياد مى‏كشيد. حاضران مى‏گريستند و متوكل، سخت حيران و وحشت زده، آن قدر گريست كه ريشش خيس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچينند.(13)

6. مهربانى

امام بسيار مهربان بود و همواره در رفع مشكلات اطرافيان تلاش مى‏كرد و حتى گاه خودرا به مشقّت مى‏انداخت. آن هم در دورانى كه شدت سخت‏گيرى‏هاى حكومت بر شيعيان به اوج خود رسيده بود. «محمد بن على» از «زيد بن على» روايت مى‏كند: «من به سختى بيمار شدم و شبانه، پزشكى براى درمان من آوردند. او نيز دارويى برايم تجويز كرد. فرداى آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بيابند. پزشك دوباره براى مداواى من آمد و ديد حالم وخيم‏تر شده است، ولى چون ديد دارو را به دست نياورده‏ام، نااميدانه از خانه‏ام بيرون رفت.اندكى بعد فرستاده امام هادى(ع) به خانه‏ام آمد. او كيسه‏اى در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:

ابوالحسن به تو سلام رساند و اين دارو را به من داد تا برايت بياورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود يابد. دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندى بعد به كلى بهبود يافتم».(14)

7. احترام به اهل دانش

امام، به مردم به ويژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مى‏گذاشت. در تاريخ آمده است: روزى امام در مجلسى نشسته بودند و جمعى از بنى هاشم، علويان و ديگر مردم نيز در آن مجلس حضور داشتند كه دانشمندى از شيعيان وارد شد. او در مناظره‏اى اعتقادى و كلامى، تعدادى از ناصبيان و دشمنان اهل‏بيت: را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود اين شخص به مجلس، امام از جاى خود برخاست و به نشانه احترام به سويش رفت و او را نزد خود در بالاى مجلس نشانيد و با او مشغول صحبت شد. برخى از حاضران از اين رفتار امام ناراحت شده و اعتراض كردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داورى كنم، راضى مى‏شويد؟ گفتند: آرى. امام تلاوت فرمود: (اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، هنگامى كه به شما گفته شد: در مجلس جا براى ديگران باز نماييد، باز كنيد. تا خداوند [رحمتش را ]برايتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد تا خداوند به مراتبى [منزلت ]مؤمنانتان و كسانى را كه علم يافته‏اند بالا برد)(15) و نيز فرموده است: (آيا كسانى كه دانشمند هستند با آنان كه نيستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غير دانشمند مقدم داشته، همچنان كه مؤمن را بر غير مؤمن برترى داده است. آيا به راستى آنكه مى‏داند و آنكه نمى‏داند، مساوى است؟ پس چرا انكار و اعتراض مى‏كنيد؟ خدا به اين مؤمن دانشمند برترى داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خويشاوندى‏اش. او نيز با دلايلى محكم كه خدا به او آموخته، دشمنان ما را شكست داده است.(17)

8 . بخشش

بخشندگى با خون و گوشت اهل بيت: آميخته بود. آنان همواره با بخشش‏هاى خود، ديگران را به شگفتى وا مى‏داشتند. گاه آن قدر مى‏بخشيدند كه رفتارشان در شمار معجزه به شمار مى‏آمد، تا آنجا كه در اين مقام در توصيف حضرت هادى(ع) مى‏گفتند: «انفاق امام هادى(ع) به قدرى بود كه جز پادشاهان كسى توانايى انجام آن را نداشت و مقدار بخشش‏هاى ايشان تا آن زمان از كسى ديده نشده بود و در جغرافياى انديشه‏ها نمى‏گنجيد».(18)

اسحاق جلاب مى‏گويد: «براى ابوالحسن(ع) گوسفندان بسيارى خريدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جايى برد كه بلد نبودم و فرمود تا تمامى اين گوسفندان را ميان افرادى كه خود دستور داده بود، پخش كنم».(19)

بى آنكه ديگران متوجه شوند، آنان را از نسيم بخشندگى خود مى‏نواخت و مورد تفقد قرار مى‏داد. گوسفندانى را مى‏خريد، با دست خود ذبح و بين نيازمندان توزيع مى‏كرد.(20) گاه نيز در حد توان خود و به همان اندازه‏اى كه شخص در خواست كرده بود، به آنان بخشش مى‏كرد. «ابو هاشم جعفرى» مى‏گويد: «در تنگناى مالى بسيارى گرفتار آمده بودم تا آنجا كه تصميم گرفتم براى درخواست كمك نزد امام هادى(ع) بروم. هنگامى كه خدمت امام رسيدم، پيش از آنكه سخنى بگويم، فرمود: اى اباهاشم! كدام يك از نعمت‏هاى خدا را مى‏خواهى شكر كنى؛ ايمانى كه به تو داده كه به وسيله آن بدن خود را از آتش دوزخ دور سازى و يا سلامتى و عافيتى كه به تو ارزانى داشته كه از آن در راه عبادت و بندگى خدا بهره‏برى، يا از آن قناعتى كه به شما هديه كرده تا در پى آن، از درخواست از مردم بى نيازتان كند؟

اى ابا هاشم! علّت آنكه من سخن آغاز كردم، آن است كه گمان كردم مى‏خواهى از برخى مشكلات خود شكايت كنى. دستور داده‏ام دويست دينار طلا به شما بدهند كه با آن مشقت را بر طرف سازى. آن را بگير و به همان مقدار بسنده كن».(21)

9. سخت كوشى

امام على النقى(ع) پيشواى بزرگ شيعيان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاى اسلامى همه به دست او مى‏رسيد و مى‏توانست از آن بهره‏مند شود؛ چرا كه حق او بود، ولى به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گيرد و نيازهاى زندگى اش را با زحمت خود فراهم آورد. «على بن حمزه» مى‏گويد: «ابوالحسن(ع) را ديدم كه به سختى مشغول كشاورزى است؛ به گونه‏اى كه عرق از سر و رويش جارى است. از ايشان پرسيدم: فدايت شوم! كارگران شما كجايند [كه شما اين گونه خود را به زحمت انداخته‏ايد]؟

در پاسخ فرمود: اى على بن حمزه! آن كس كه از من و پدرم برتر بود، با بيل زدن در زمين خود روزگار مى‏گذراند. دوباره عرض كردم: منظورتان كيست؟ فرمود: رسول خدا، اميرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان كار مى‏كردند. كشاورزى ازجمله كارهاى پيامبران، فرستادگان، جانشينان آنها و شايستگان درگاه الهى است».(22)

10. بردبارى‏

شكيبايى از برجسته‏ترين صفات مردان بزرگ الهى است؛ زيرا برخوردهاى آنان با مردم نادان بيشتر از همه است و آنان براى هدايت شان بايد صبر پيشه سازند تا اين‏گونه دروازه‏اى از رستگارى را به رويشان بگشايند.

«بريحه عباسى»، گماشته دستگاه حكومتى و امام جماعت دو شهر مكه و مدينه بود. او از امام هادى(ع) نزد متوكل سخن چينى و سعايت كرد و براى او نگاشت: «اگر مكه و مدينه را مى‏خواهى، على بن محمد(ع) را از اين دو شهر دور ساز؛ زيرا مردم را به سوى خود فرا خوانده و گروه بسيارى نيز به او گرايش يافته و از او پيروى مى‏كنند».
در اثر سعايت‏هاى بريحه، متوكل امام را از جوار پر فيض و ملكوتى رسول خدا(ص) تبعيد كرد و ايشان را به سامرا فرستاد. در طول اين مسير، بريحه نيز با ايشان همراه شد.

در بين راه رو به امام كرد و گفت: «تو خود بهتر مى‏دانى كه من عامل تبعيد تو بودم. سوگندهاى محكم و استوار خورده‏ام كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين (متوكل) و يا حتى يكى از درباريان و فرزندان او كنى، تمامى درختانت را در مدينه به آتش كشم و خدمت‏كارانت را بكشم و چشمه‏ها و قنات‏هاى مزرعه‏ات را ويران سازم. بدان كه در تصميم خود مصمم خواهم بود». امام(ع) با چهره‏اى
گشاده در پاسخ بريحه فرمود: «نزديك‏ترين راه براى شكايت از تو، اين بود كه ديشب شكايت تو را به درگاه خدا عرضه كنم و من شكايتى را كه نزد خدا كرده‏ام، نزد غير خدا و پيش بندگانش عرضه نخواهم كرد».

بريحه كه رأفت و بردبارى امام را در مقابل سعايت‏ها و موضع زشتى كه در برابر امام گرفته بود ديد، به دست و پاى حضرت افتاد و با تضرع و زارى از امام درخواست بخشش كرد. امام نيز با بزرگوارى تمام فرمود: «تو را بخشيدم!»(23)

11. شكوه و هيبت

از آنجا كه امام معصوم، كانون تجلى قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهى و قطب عالم امكان است، قداست معنوى و شكوه و وقار بسيار دارد. در زيارت جامعه كبيره از زبان امام هادى(ع) مى‏خوانيم:
«هر بزرگ و صاحب شرافتى در برابر بزرگوارى شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بينى به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگويى در برابر برترى شما فروتن شده و همه چيز در برابر شما خوار و ذليل است».(24)

«محمد بن حسن اشتر» مى‏گويد: «من همراه پدرم، بيرون كاخ متوكل با جمعى از علويان، عباسيان و جعفريان ايستاده بوديم كه امام هادى(ع) آمد. تمام مردم براى اداى احترام و بزرگداشت ايشان از مركب‏هاى خود پايين آمدند و صبر كردند تا ايشان وارد كاخ شود. پس از آن، برخى زبان به گلايه گشودند و گفتند: چرا ما بايد به اين پسر بچه احترام بگذاريم و از مركب‏هايمان به احترامش پياده شويم؟ نه شرافت او از ما بيشتر است و نه بزرگ‏سال‏تر از ماست. به خدا سوگند كه وقتى بيرون آمد، ديگر از مركب هايمان پياده نمى‏شويم.

ابو هاشم جعفرى در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند كه همگى شما با خوارى و خفت پياده خواهيد شد. پس از مدتى، امام از كاخ متوكل بيرون آمد. صداى تكبير و تهليل مردم به آسمان برخاست و همگى مردم، حتى آنان كه گله‏مند بودند، از اسب هايشان پياده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان كرد و گفت: شما كه گفتيد به او احترام نمى‏گذاريد و سوگند ياد كرديد كه از مركب هايتان پياده نمى‏شويد؟! آنها كه نتوانسته بودند هيبت و جلال امام را ناديده انگارند، سرافكنده پاسخ دادند: به خدا سوگند، بى‏اختيار از مركب پياده شديم».(25)


پى‏نوشت‏ها:
1) مناقب آل ابى طالب، ابو جعفر محمد بن على ابن شهر آشوب السروى المازندرانى، بيروت، دار الاضواء، بى تا، ج 4، ص 401.
2) فصول المهمة فى معرفة الائمة، ابن صباغ مالكى، بيروت، دارالاضواء، 1409 ق، ج 2، ص 268.
3) ائمتنا، على محمد على دخيلّ، بيروت، دار مكتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص (ع)21.
4) همان، ص 257.
5) همان، ص 217 ؛ اصول كافى، محمد بن يعقوب الكلينى، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسى، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211.
6) الفصول المهمة، ص 267.
7) دلائل الامامة، محمد بن جرير بن رستم الطبرى، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1369 ق، ص 219 ؛ اصول كافى، ج 1، ص 230 ؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4 ص 406.
8) بحار الانوار، ج 50، ص 130.
9) دلائل الامامة، ص 221.
10) سفينة البحار، شيخ عباس قمى، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بى‏جا، ج 2، ص 240.
11) او وزير معتصم و واثق بود كه مخالفان را در تنورى مى‏انداخت كه كف آن ميخ‏هاى آهنى بزرگى قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوكل بعد از به قدرت رسيدن او را در همان تنور انداخت. على بن الحسين المسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاينده، تهران،انتشارات علمى و فرهنگى، 0(ع)13، چاپ چهارم، ج 2، ص 489.
12) الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفيد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ كشف الغمة فى معرفة الائمه، على بن عيسى الاربلى، تهران، دار الكتب الاسلامية، بى تا، ج 3، ص 236.
13) تذكرة الخواص، ابن الجوزى، تهران، مكتبة النينوى الحديثه، ص 361 ؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.
14) الارشاد، ج 2، ص 433.
15) مجادلة: 11.
16) زمر: 9
17) الإحتجاج، احمد بن على بن ابى طالب الطبرسى، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص‏309.
18) مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 409.
19) اصول كافى، ج 1، ص 498.
20) اعيان الشيعة، سيد محسن امين، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بى‏تا، ج 2، ص 37.
21) بحار الانوار، ج 50، ص 129.
22) من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، بيروت، دارالصعب، بى تا، ج 3، ص 216.
23) اثبات الوصية، على بن الحسين المسعودى، تهران، كتاب فروشى اسلاميه، 1343 ش، ص 196.
24) مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمى، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زيارت جامعه كبيره.
25) حياة الامام على الهادى(ع)، باقر شريف قرشى، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.


منبع: پاسدار اسلام ، شماره 284