هيئت نجران و داستان مباهله

سيد هاشم رسولى محلاتى


 
از جمله هيئتهايى كه در اين سال [سال دهم هجري]  به مدينه آمدند هيئت نصاراى نجران (1) بودند كه به دنبال نامه‏اى كه پيغمبر اسلام به كشيش بزرگ آنجا نوشت و او را به اسلام دعوت فرمود آنها به مدينه آمدند تا از حال آن حضرت از نزديك تحقيق كنند.

و داستان ورود هيئت مزبور را به مدينه محدثين سنى و شيعه به اجمال و تفصيل در كتابهاى سيره و تاريخ و حديث نقل كرده‏اند كه شايد جامعترين و در عين حال فشرده‏ترين نقلها نقل مرحوم طبرسى در اعلام الورى است كه ما عينا با تلخيص مختصرى براى شما ترجمه مى‏كنيم .

هيئت نجران كه شامل گروهى بيش از ده نفر از بزرگان آنها بود به رياست و سرپرستى سه نفر يعنى عاقب،سيد و ابو حارثه به مدينه آمدند.

عاقب كه نامش عبد المسيح بود،سمت رياست آنها را داشت كه بدون نظر و رأى او كارى نمى‏كردند .سيد كه نامش ايهم بود ملجا و تكيه گاه آنها در كارها بود و ابو حارثة كشيش بزرگ و اسقف اعظم ايشان بود كه پادشاهان روم كليساها به نام او ساخته بودند.

هنگامى كه به سوى مدينه حركت كردند ابو حارثه در كنار خودـدر كجاوه برادرش كرز يا بشر را سوار كرد و در راه كه مى‏آمدند قاطر آنها به زمين خورد و هم كجاوه او چون مى‏ديد اين رنج سفر را براى ديدار پيغمبر اسلام متحمل شده‏اند،به صورت كنايه گفت:نابودى بر اين مرد دور از خير و سعادت بادـو منظورش پيغمبر(ص)بودـابو حارثه كه اين حرف را شنيد با ناراحتى بدو گفت:

نابودى بر خودت باد!

وى گفت:براى چه برادر؟!

ابو حارثه پاسخ داد:براى آنكه به خدا سوگند او همان پيغمبرى است كه ما چشم به‏راه آمدن او هستيم.

وى با تعجب گفت:پس چرا پيرويش نمى‏كنى؟

ابو حارثه گفت:اين مقام و منصبى كه اين مردم به ما داده‏اند مانع از آن است كه من پيرو او گردم و تازه اگر من هم پيرو او شوم اينان از من پيروى نمى‏كنند و سرانجام هم وقتى به مدينه آمد به دست پيغمبر اسلام مسلمان شد.

و به هر صورت آنها هنگام عصر بود كه به شهر مدينه آمدند و با جامه‏هاى فاخر و زربفت كه به تن كرده و انگشترهاى طلا كه در دست داشتند با تجملات و وضعى كه تا به آن روز شهر مدينه به خود نديده بود وارد شهر شدند،اما وقتى پيش پيغمبر اسلام رفتند و سلام كردند ديدند آن حضرت رو از ايشان گرداند و پاسخ سلامشان را نيز نداد و سخنى با آنها نگفت. (2)

هيئت مزبور كه با عثمان بن عفان و عبد الرحمن بن عوف سابقه آشنايى داشتند به نزد آن دو رفته گفتند:پيغمبر شما براى ما نامه‏اى نوشته بود و چون ما به نزد او آمده‏ايم پاسخ سلام ما را نداده و با ما سخن نمى‏گويد،چاره چيست؟

آن دو نفر براى تحقيق مطلب و راه چاره به نزد على بن ابيطالب(ع)آمده گفتند:اى ابو الحسن به نظر شما چه بايد كرد؟على(ع)فرمود:به نظر من اگر اينها اين جامه‏ها را از تن بيرون كرده و اين انگشترهاى طلا را از انگشتان خود بيرون آورند،پيغمبر آنها را مى‏پذيرد و همين طور هم شد كه چون جامه‏ها و انگشترهاى طلا را بيرون كردند و به نزد آن حضرت رفتند پيغمبر اسلام پاسخ سلامشان را داد و آنها را پذيرفت،و آن گاه فرمود:سوگند بدانكه مرا به حق مبعوث فرموده اينان بار اول كه پيش من آمدند شيطان همراهشان بود.

سپس براى تحقيق حال،سؤالاتى از آن حضرت كردند كه از آن جمله سيد پرسيد:اى محمد درباره مسيح چه مى‏گويى؟

فرمود:او بنده و رسول خدا بود.ولى سيد سخن آن حضرت را نپذيرفته و بناى ردو ايراد را گذارد تا اينكه آيات سوره آل عمرانـاز نخستين آيه تا حدود 70 آيهـدر اين باره بر پيغمبر نازل شد كه از آن جمله اين آيه در پاسخ همين گفتارشان بود كه خدا فرموده:

«ان مثل عيسى عند الله كمثل آدم خلقه من تراب...» (3)

[همانا حكايت عيسى در نزد خدا حكايت آدم است كه او را از خاك آفريد...]

و در ضمن همين آيات دستور«مباهله»با آنها را نيز به پيغمبر داد كه فرمود:

«فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نسائكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنة الله على الكاذبين» (4)

[و هر كس با وجود اين دانش كه براى تو آمده باز هم درباره عيسى با تو مجادله كند به آنها بگو:بياييد تا ما پسران خود را بياوريم و شما هم پسرانتان را و ما زنانمان را و شما نيز زنانتان را و ما نفوس خود را و شما هم نفوس خود را،آن گاه تضرع و لابه كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم.]

و بدين ترتيب پيغمبر اسلام به امر خداى تعالى نصاراى نجران را به مباهله دعوت كرد و آنها نيز پذيرفته و گفتند:فردا براى مباهله مى‏آييم.

سپس ابو حارثه به همراهان خود گفت:فردا كه شد بنگريد اگر محمد با فرزندان و خاندان خود به مباهله آمد از مباهله با او خوددارى كنيد و اگر با اصحاب و پيروانش آمد به مباهله‏اش برويد.

و چون روز ديگر شد رسول خدا(ص)در حالى كه دست حسن و حسين را در دست داشت و فاطمه(س)نيز دنبالش بود و على(ع)از پيش رويش مى‏رفت براى مباهله حاضر شد.

عاقب و سيد هم نزد ابو حارثه آمدند و چون رسول خدا(ص)را ديدند ابو حارثه پرسيد:اينها كه همراه محمد هستند كيان‏اند؟

بدو گفتند:آن يك برادر زاده و داماد اوست،و آن دو كودك پسران دخترش ‏هستند و آن زن نيز دختر او و عزيزترين و نزديكترين افراد نزد او مى‏باشد.

رسول خدا(ص)همچنان آمد و در جاى مباهله دو زانو روى زمين نشست. (5)

ابو حارثه كه آن منظره را ديد گفت:

به خدا سوگند محمد به همان گونه كه پيمبران براى مباهله روى زمين مى‏نشينند نشسته است و از اين رو از مباهله با پيغمبر اسلام خوددارى كرده و سرباز زد و گفت:من مردى را مى‏بينم كه با تمام جديت آماده مباهله است و ترس آن را دارم كه در ادعاى خود راستگو باشد و يك سال بر ما نگذرد كه در دنيا نصرانى مذهبى به جاى نماند و همگى هلاك شوند و به دنبال آن به نزد رسول خدا(ص)آمده گفتند:

اى ابا القاسم ما با تو مباهله نمى‏كنيم و حاضر به مصالحه و پرداخت جزيه هستيم،و رسول خدا(ص)براى آنها قراردادى نوشت كه هر ساله دو هزار جامه كه قيمت هر جامه چهل درهم خالص باشد بپردازند.

مرحوم طبرسى دنباله گفتار بالا نقل كرده كه ابو حارثه در آخرين روز توقف در مدينه به دست آن حضرت مسلمان شد.

و در تاريخ يعقوبى و ارشاد مفيد و كتابهاى ديگر متن قرارداد را با تفصيل بيشترى نقل كرده و از جمله نوشته‏اند كه از جمله مواد و شروطى كه در قرارداد مزبور ذكر شد اين بود كه نصاراى نجران متعهد شدند هرگاه در ناحيه يمن ميان مسلمانان و مردم آنجا جنگى درگير شد تعداد سى عدد زره،و سى رأس اسب،و سى رأس شتر به عنوان عاريه مضمونه در اختيار سربازان اسلام بگذارند،و ديگر آنكه نصاراى مزبور از آن پس ديگر ربا نخورند و گرنه پيغمبر اسلام تعهدى در برابر آنها نخواهد داشت.

اين بود داستان مباهله كه با مختصر اختلافى مورخين و علماى اهل سنت مانند ابن اثير و زمخشرى و فخر رازى و سيوطى و ابن بطريق و ديگران نقل كرده‏اند،و چنانكه خوانديد معلوم شد كه منظور از«ابناءنا»در اين آيه:حسن و حسين و از«نساءنا»فاطمه(س)و از«انفسنا»على بن ابيطالب(ع)بوده است چنانكه واحدى يكى از نويسندگان و دانشمندان ايشان در كتاب اسباب النزول عين همين مطلب را از شعبى روايت كرده است و زمخشرى و ديگران نيز همانند او رواياتى نقل كرده‏اند و بدين ترتيب بزرگان اهل سنت يكى از بزرگترين فضيلت خاندان اهل بيت و بخصوص على بن ابيطالب و همسر بزرگوارش فاطمه(س)را ذكر كرده و با اين نقل معتبر،سند برترى على (ع)را پس از رسول خدا(ص)بر تمام امت بلكه همه مردم عالم و رهبرى آن بزرگوار را بر امت اسلام پس از رحلت پيغمبر امضا كرده‏اند،زيرا با اين بيان على(ع)به منزله نفس رسول خدا (ص)است و بجز مقام نبوت و لوازم آن كه به صريح قرآن كريم و دليلهاى قطعى ديگر مخصوص به رسول خدا است مقامهاى ديگر آن حضرت براى امير المؤمنين(ع)ثابت مى‏شود كه چون بحث در اين باره از طرز تدوين و تأليف كتاب تاريخى خارج است شما را به كتابهاى كلامى و استدلالى كه در اين باره نوشته شده است ارجاع داده و از ادامه بحث در اين باره خوددارى مى‏كنيم و تنها به ذكر يك روايت كه زمخشرى در كشاف و مسلم در صحيح و حاكم در مستدرك در ذيل داستان«مباهله»نقل كرده‏اند اكتفا نموده به دنباله حوادث سال نهم باز مى‏گرديم:

اينان از عايشه روايت كرده‏اند كه در روز مباهله رسول خدا(ص)چهار تن همراهان خود را در زير عباى مويى و مشكى رنگ خود گرد آورد و اين آيه را تلاوت نمود:

«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا» (6)

پى‏نوشتها:
1.نجران نام قسمتى از سرزمين سرسبز حجاز بود كه در نزديكيهاى مرز يمن قرار داشته و شامل بيش از پنجاه دهكده بود و سالها پيش از ظهور اسلام به دين نصرانيت درآمده بودند.
2.در برخى از تواريخ آمده كه هدايايى هم براى آن حضرت آورده بودند كه پيغمبر در ابتدا قبول نكرد و بعدا از ايشان پذيرفت.
3.آيه .59
4.آيه .61
5.در بسيارى از تواريخ آمده كه رسول خدا جايى را در خارج شهر مدينه براى مباهله تعيين كرده بود و گروه زيادى از مهاجر و انصار براى مشاهده جريان مباهله بدانجا آمده بودند .
6.سوره الاحزاب،آيه .33


منبع: زندگانى حضرت محمد ( ص ) از طر يق پايگاه امام على عليه السلام