شب تغسيل ماه

سيدمهدي شجاعي


 «... و لها جلال ليس فوق جلالها الا جلال الله جلّ جلاله و لها نوال ليس فوق نوالها الا نوال الله عمّ نواله»

و فاطمه ـ سلام‌الله‌عليها ـ را جلال و جبروت و عظمتي است كه در وراي او، هيچ جلالي نيست، مگر جلال خداوند ـ جل جلاله ـ و هم او را بخشش و عطا و كرمي است كه در وراي او هيچ نوال و كرامتي نيست، مگر نوال خداوند ـ عم نواله ـ

آسمان، اين‌ شبها كه مي‌رسد، عجيب بي‌قراري مي‌كند و زمين، داغ دلش تازه مي‌شود و زخم شرمش، سر باز مي‌كند.
ملكوتيان حق دارند سر بر ديوار عرش بگذارند و هاي‌هاي گريه كنند.
و تنها خداست كه مي‌تواند، تسلاي دل علي باشد.
ماه حق دارد كه گوشه اختفا را بر گريه اختيار كند و ستارگان چه كنند، اگر سر بر شانه يكديگر نگذارند و مصيبت را زبان نگيرند.

آن خانه نمي‌دانم آن شب به چه قدرتي بر پاي ايستاده بود، آن مدينه چه مدينه‌اي بود كه چنين مصيبتي را تاب آورد و در هم نشكست، آن چه قبرستاني بود كه سرچشمه عصمت را در خويش فرو برد و دم بر نياورد، آن چه خاكي بود كه به خود جرأت داد، فاطمه را از علي جدا كند؟
چرا آن خانه بر جاي ماند؟ چرا مدينه ويران نشد؟ چرا آسمان در خود نپيچيد؟ چرا بغض زمين نتركيد؟ چرا عالم فرو نريخت؟

گفته‌اند در عاشورا وقتي زخم در جان خورشيد نشست و زمين، پيكر مبارك حسين را بر خويش قطعه‌قطعه‌ ديد، به لرزه درآمد و آسمان تيره و تار شد و غبار خشم خداوند از جاي جنبيد.
در آنجا سجاد ـ سلام‌الله‌عليه ـ دست بر زمين كوفت و زمين را به آرامش خواند، سر به آسمان برداشت و آسمان را دعوت به سكوت كرد.

آسمان و زمين هر دو، تنها در اجابت فرمان امام خويش آرام گرفتند، دندان بر جگر نهادند، خون به لب آوردند، ولي دم نزدند. مويه كردند، ولي فغان نكردند. در خويش شكستند و گريستند، اما ضجه نزدند.
چه رازي بود در شهادت زهرا كه خانه فرو نريخت، مدينه زير و زبر نشد، عمود خيمه آسمان نشكست و زمين، متلاشي نگشت؟ آفرينش اين تحمل را از كجا آورده بود؟

مگر نه زهرا، والاترين محبوبه خداوند بود و خدا به بهانه وصلتش فرموده بود: «احبّ النساء الي».
مگر نه فاطمه، محور كسا بود و بقيه وابستگان او؟ پيامبر پدر او بود و علي، همسر او و حسنين فرزندان او؟ ـ سلام‌الله عليهم اجمعين ـ «هم فاطمة و ابوها و بعلها و بنوها».
مگر نه رضاي خداوند در گرو رضايت مرضيه بود و غضب خداوند در گرو خشم او؟ مگر نه صديقه كبري، راز آفرينش زن بود، بهانه خلقت نسوان؟ مگر نه فاطمه شبيه‌ترين بود به رسول خدا؟ «ما رأيت احداً كان اشبه كلاماً و حديثاً من فاطمة برسول الله صلي‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم».

مگر نه فاطمه، آخرين مشايع و اولين مستقبل پيامبر بود؟ مگر نه فاطمه راستگوترين موجودات بود پس از رسول خدا؟ مگر نه فاطمه، پاره جگر پيامبر بود و عزيز مسلم خداوند جل و علا؟ مگر نه... .
چه رازي بود در شهادت زهرا كه خانه فرو نريخت، مدينه زير و زبر نشد، عمود خيمه آسمان نشكست و زمين متلاشي نگشت؟
آفرينش اين تحمل را از كجا آورده بود؟

كسي هست در خانه فاطمه پس از او كه شايد اين راز سر به مهر، به دست‌هاي او گشوده شود؛ او اسماء، محرم اسرار فاطمه است. از او بپرسيد، شايد پاسخ بگويد.
بگويد كه: «آري حسنين سر به پاي مادر نهاده بودند و پايه‌هاي عرش را ضجه‌هاي خويش مي‌لرزاندند. زينب و ام‌كلثوم، كائنات را با موهاي خويش پريشان مي‌كردند. چروك بر پيشاني آسمان افتاده بود، زمين از درد به خود مي‌پيچيد، ناله‌هاي فرشتگان، داغ پيامبر را دوچندان مي‌كرد. ولي چه بود آنچه آفرينش را بر پاي نگاه مي‌داشت؟
در آن شب تغسيل ماه، من ديدم كه علي در مأمن تاريكي، سر بر ديوار خانه فاطمه، سر بر محور آفرينش، سر بر عمود آسمان نهاده بود و زار زار مي‌گريست».

اگر در عاشورا، سجاد ـ عليه‌السلام ـ مشت بر زمين كوفت و آسمان را به آرامش خواند، در آن شب، علي سر بر ديوار كائنات، ملتقاي زمين و آسمان، محور آفرينش مي‌ساييد و با وجود بي‌قرار خويش، همه را به آرامش مي‌خواند.

مظلوميت آنچنان بر وجود تو سايه افكنده است كه يادت، بي اراده و ناگزير، آتش بر خرمن وجود مي افكند و خاطره ات، بغض را در گلو مي شكند.

در آن خانه كوچك، رازي به وسعت تاريخ نهفته است. چنان مظلوميتي بر آن خانه كوچك سايه افكنده و چنان زخمي بر آن جگر تاريخ نشسته است كه هيچ حادثه اي نمي تواند دل هاي شيعيان، طواف كنندگان آن حرم خداوند را مسرور كند.

آري، آن مظلوميت نيلي كه بر چهره تو نشسته بود، نمي گذارد كه لبخند بر چهره نه تشيع و نه اسلام، كه حتي انسانيت پس از تو بنشيند.

به هر حال، آن در، بر آن پهلو شكسته است، چه تفاوت دارد كه در وفاتت اين خاطره عرش سوز و جگرخراش را تداعي كنيم يا در ولادتت؟

افشاگرانه‌ترين فرياد اعتراض تاريخ
مظلوميت آنچنان بر وجود تو سايه افكنده است كه يادت، بي‌اراده و ناگزير، آتش بر خرمن وجود مي‌افكند و خاطره‌ات، بغض را در گلو مي‌شكند.
در آن خانه كوچك، رازي به وسعت تاريخ نهفته است. چنان مظلوميتي بر آن خانه كوچك سايه افكنده و چنان زخمي بر آن جگر تاريخ نشسته است كه هيچ حادثه‌اي نمي‌تواند دل‌هاي شيعيان، طواف‌كنندگان آن حرم خداوند را مسرور كند.

آري، آن مظلوميت نيلي كه بر چهره تو نشسته بود، نمي‌گذارد كه لبخند بر چهره نه تشيع و نه اسلام، كه حتي انسانيت پس از تو بنشيند.
به هر حال، آن در، بر آن پهلو شكسته است، چه تفاوت دارد كه در وفاتت اين خاطره عرش‌سوز و جگرخراش را تداعي كنيم يا در ولادتت؟

مهم اين است كه تو مظلوم بزرگ‌ترين جنايت تاريخ واقع گشته‌اي.
مهم اين است كه صبر لايتناهي خدا در جانكاه‌ترين حادثه آفرينش در تو به تجلي نشسته است.
مسئله، اشك‌هاي علي است و لرزش گونه‌هاي علي به هنگام شستشوي پيكر مطهر تو.

مهم، گريه‌هاي دادخواه و اشك‌هاي ظلم‌برانداز توست و سر بر ديوار نهادن علي و زار زدن علي.
آنچه جانسوز است، صبر توست در مصائب علي و صبر علي است در مصائب تو.
و از همه مهم‌تر، تشييع شبانه و مظلومانه پيكر توست.

چه كردند با تو كه اين تازيانه اعتراض جاودانه را ـ المخفية قبرا ـ بر پشت تاريخ روا دانستي.
چه ظلم‌ها بر تو رفته بود، چه حق‌ها از تو تضييع گشته بود و چه حقايقي در مقابل ديدگان تو تحريف شده بود كه اين اعتراض افشاگرانه را بر پيشاني تاريخ حك كردي و دشمن را بر كرسي رسوايي جاودانه نشاندي؟
و اين چگونه اعتراضي بود كه خداوند نيز به حمايت از آن برخاست؟

همان علي كه مأمور به سكوت بود، همان علي كه شمشير را به رغم كارسازي و برندگي در نيام پسنديده بود، همان علي كه سخت‌ترين جنايات تاريخ را تاب آورده و دم برنياورده بود، چه شد كه در حمايت از اين اعتراض شكوهمند تو، بر بالاي بقيع ايستاد، شمشير از نيام كشيد و دشمن را تهديد به جاري كردن سيل خون بر زمين كرد؟
باري اين اعتراض تو در تشييع شبانه‌ات و در مخفي كردن قبرت، اگرچه تاريخ را از تحريف مصون مي‌داشت و هرچند فرياد تظلم تو را بر جهانيان تا ابد طراوت مي‌بخشيد، اما سنگين‌ترين غم شيعيان تو گشت و عظيم‌ترين درد اسلام و بزرگ‌ترين اندوه انسانيت.

آن‌كه عزيزترين كسش را، پدرش را، فرزندش را، برادرش را، در جامه شهادت به خدا تقديم كرد، دلخوش است به اين‌كه هر از گاه در كنار قبر او مي‌نشيند و به تيشه اشك، راه بسته دل مي‌گشايد.
ولي آنكس كه قبري براي عزيزش نمي‌شناسد چطور؟ او بغضش را با خود به كجا مي‌تواند ببرد؟
كجا مي‌تواند عقده دل بگشايد.

اين است مظلوميت تو و به تبع، مظلوميت شيعيان تو.
كجا گريه كنند عاشقان تو بر مصائب تو؟ كجا اشك بريزند دلدادگان تو بر مظلوميت تو؟
و كجا ضجه بزنند فرزندان تو در فقدان تو؟
اين است مظلوميت تو و به تبع، مظلوميت شيعيان تو.
و اين است كه: ياد تو به هر بهانه‌اي ـ وفات يا ولادت ـ بغض را در گلويمان مي‌شكند و جگرمان را آتش مي‌زند.
 

منبع: شبكه بازتاب