برای او که قلبی پاک تر ازآیینه داشت


به نام خدا

دوشنبه عصر بود. به سمت بالتیمور می راندیم. به عیادت مردی که تمام هم وغمش را گذاشته بود تا خرید ساختمانی به عنوان مسجد به نتیجه برسد. کمتر از یک سال پیش بود که فریدون را دیدم. مردی فعال و کوشا که دوسال پیاپی به عنوان بهترین خبره در زمینه مسکن در منطقه خود انتخاب شده بود.

مسلمانان وشیعیان بالتیمور مدتهای مدیدی بود که علاقه نشان می دادند تا مرکزی اسلامی در شهرایجاد شود. مسجدی که بتوانند عبادات و شعائر مذهبی را در آن به انجام برسانند. تلاشهای گوناگونی صورت گرفته بود تا بتوان مرکزی اسلامی دائر کرد اما هیچ کدام از تلاشها یا به نتیجه نرسیده بود یا اینکه مردم از نتیجه و ثمره آن دلخوش نبودند. ..

فریدون اما این ساختمان را بعد از مدتها جستجو یافته بود. نخستین بار که برای دیدن ساختمان رفتیم. از دور فریدون را دیدم. چنان با شور وشعفی محوطه ساختمان را جارو می زد که انگار خانه خودش است. و به راستی که اگر بنابود که این ساختمان مسجدی برای مسلمانان باشد خانه همه است و فریدون چه خوب این وظیفه را لمس کرده بود…

 

وقتی ساختمان را پسندیدیم ، برق شادی را درچشمانش دیدم. مثل دو گلوله درخشان برق می زد و اما در آن غروب دوشنبه  چشمان فریدون کم فروغ بود وخسته. خلیده از زمانه و بیماری که جسم اورا رنجور کرده بود اما روحش همچنان شاد وسرزنده بود…

بودجه ای برای خرید ساختمان نداشتیم، اما انگار تقدیر برآن بود که این ساختمان برای سجده بندگان خدا به سوی کعبه خریداری شود. انگاری مقدرشده بود که شیعیان جمع شوند و دراین ساختمان برای سرور و سالارشهیدان عزاداری کنند. همه مقدمات به طرفه العینی مهیا شد. اولین بار بود که برای تدارک هزینه خرید یک مسجد تنها و فقط یک تلفن زده شد و بعد از آن تلفن همه چیز به سو گرفت به مقصد و همه امور جاری شد به روال. مومنی داوطلب شد كه از محل وجوهات شرعيه خود ساختمان را خريداری كند و حالا ديگر فريدون بود كه با آنكه به سختی راه می رفت و قادر به صحبت كردن نبود تمام تجربه خود را به كار گرفت تا محل به بهترين بها خريداری شود و وسايل آن هم همانجا بماند تا مسئولين و مردم احتياج به خريد آنها نداشته باشند .

 برای من، او به مثابه آیینه دار عشق به خاندان اهل بیت (ع) در غربت غرب بود
 

هیچکس باور نمی کرد که مقدمات مربوط به خرید مسجدی که مزین به نام امام عصر(ع) شد ، این قدر سریع مهیا شود. مسجدی که بی شک می توان فریدون را یکی از ستونهای آن دانست و آن شب  این ستون با قدی خمیده اما روحی چون سرو بلند و استوار با خطی خمیده از رنجش بیماری بر روی کاغذ می نویسد که طبقه بالای خانه اش را نیز برای امام مسجد خالی نگه داشته است...

وچه زیبا بود لحظه ای که فریدون علیرغم حمله بیماری و عوارض اولیه ناشی از بیماری با شوق بیش از 60 مایل را رانندگی کرده بود تا قولنامه خرید ساختمان مسجد بالتیمور حتما در دفتر مرکز تعلیمات اسلامی منعقد شود و علیرغم اصرار همگان، انگار که وعده با خدای خویش داشته باشد، به تنهایی و یک تنه تا مرکز تعلیمات اسلامی رانده بود…

مرور لحظه لحظه خاطرات خرید مسجد با نام و یاد او عجین است و برای من، او به مثابه آیینه دار عشق به خاندان اهل بیت (ع) در غربت غرب بود…

دل کندن از او سخت بود اما می بایست بازگشت. با قلبی آرام از دیدن مردی که قلبی پاک تر از آیینه داشت و روحی به وسعت آسمان.

...دیشب اما سقف آسمان بر سرم فروریخت. تلفن زنگ زد و خبر پروازش به گوشم رسید. فریدون یگانه نیز از میان ما رفت. سفری که بازگشت به اوست.

انالله وانا الیه راجعون