عزاداري؛ بدعت يا سنت؟

رضا بابايي


گريه و عزاداري براي سيد و سالار شهيدان، حضرت اباعبدالله الحسين ـ عليه السلام ـ ريشه در همه ابعاد اسلام دارد. اين سنت شگفت و روحمند، اگرچه در ميان شيعيان، رواج و اعتبار بيشتري دارد، اختصاص به مذهب خاص و نصوص ويژه اي ندارد؛ زيرا از لابه لاي متون كهن و نصوص اوليه و فتاواي عالمان مذاهب مختلف، مي توان براي آن حجت آورد. در اين جا به احاديث و اخباري كه در كتب شيعي آمده است، نمي پردازيم؛ زيرا براي اثبات موضوعي مربوط به مذهبي خاص، نمي توان و نبايد به منابع آن مذهب اكتفا كرد. گذشته از اين، روايات مربوط به صحّت و صواب گريه بر سيدالشهدا از طريق مذهب اماميه، در مجموعه هاي مختلفي گرد آمده است و نيازي به تكرار آنها در اين مختصر نيست. آنچه در اين مختصر، وجهه اهتمام نويسنده است، ردّ «بدعت انگاري بر امام حسين(ع)» است. در اين باره مي توان از نقطه هاي دور آغاز كرد و مثلاً از« فوايد گريه« و« آثارعزاداري« نيز سخن گفت؛ اما مي كوشيم از نزديك ترين منزل، به سوي مقصد ره بسپاريم و پاره اي از مقدمات را، كه در جاي خود ضروري نيز هست، رها مي كنيم.

عزاداري از مصداق هاي شعائر
عزاداري و گريه بر مصائب اولياي خدا، اگرچه نه از اصول و نه از فروع دين است، اما بي ارتباط و التزام با برخي از اصول و فروع دين نيست. نخستين گام، نشان دادن جايگاه اين سنت ديرينه را در مجموعه دين و روشن كردن اين مطلب است كه عزاداري براي اولياي خدا، عموماً، و براي سيدالشهدا، خصوصاً، چه جايگاهي در اسلام دارد. پاسخ به اين سؤال، نزد شيعه، سهل است و آنان نياز چنداني به كاوش در اين باره ندارند. زيرا اصل امامت، توابع و لوازمي دارد كه احياي نام و ياد امامان، از آن جمله است، و احياي مرام و منش ائمه(ع) جز از رهگذر تولاّ و تبرّا ممكن نيست. نياز به يادآوري نيست كه عزاداري براي امام حسين(ع) بارزترين تجسم عيني تولا و تبرا است. بنابراين، عزاداري و گريه، نقطه آغازي است كه به احياي اصل امامت مي انجامد و از آن جا اساس دين را استحكام مي بخشد.

جز آنچه گفته شد، شايسته ترين عنواني كه مي توان از قرآن براي عزاداري براي امام حسين(ع )، نشان داد، «تعظيم شعائر الهي» است: «و منْ يُعظّم شعائرَ الله فانّها من تقوي القلوب».(۱) «شعائر»، جمع شعيره، به معناي علامت و نشانه است. قرآن كريم، خود برخي از مصاديق اين نشانه ها را برشمرده است كه: «صفا» و «مروه»(۲)، و «شتري كه براي ذبح در مني مي برند» (۳) از آن جمله است .وقتي ذبيحه حج در منطقه مقدس (صفا و مروه)، به دليل ارتباط و انتساب آنها به خدا، از نشانه هاي او محسوب مي شوند، به تنفيح مناط و به طريق اولويت، اولياي خدا، به دليل ارتباط و انتساب بيشتر، مصداق هاي روشن تري براي شعائر الهي اند. ازسوي ديگر تعظيم شعائر، طرقي دارد كه شادماني در ايام سرور اوليا، و حزن و عزاداري در سالروز مصائب آنان، از آن جمله است. اگر كعبه و صفا و مروه و مني و عرفات، كه جملگي از جمادات اند، به حرمت ارتباط با آيين خدا و انتساب به او، احترام مي يابند، آيا بزرگداشت دوستان و اولياي او تعظيم شعائر الهي نيست؟

غير از سفارش به تعظيم شعائر الهي، توصيه پيامبر(ص) در قرآن به دوستي با خويشاوندان او، ريشه اي ديگر براي عزاداري است. خداوند در قر آن مجيد از زبان پيامبرش و خطاب به مؤمنان مي گويد: «قل لا اسئلكم عليه اجراً الاّ المودّه في القربي».(۴) بدين ترتيب اجر رسالت، دوستي با خويشان رسول است و اقتضاي اين دوستي، گريستن در مصيبت آنان و شادماني در سرور آنان است.

حكم كلي گريه و عزاداري
حزن و گريه، از امور اختياري نيستند تا مورد امر و نهي قرار گيرند. همان گونه كه انسان ها ـ نوعاً ـ نمي توانند به اختيار و از سر عزم و تعهّد، بگريند، وقتي مقدمات گريه در آنان حاصل شد، گزيزي از گريستن ندارند. نهي از گريه، از جمله نهي هاي عبث و بي وجه است؛ مانند نهي از گذشت زمان .مقدمات گريستن و در وضع و مكان گريه قرار گرفتن، در اختيار انسان است و بدين رو، مي تواند مورد امر و نهي باشد؛ بنابراين در اين جا مراد از نهي از گريستن، نهي از مقدمات آن است.

اصلِ گريه و عزاداري براي مردگان، مشمول اصل اباحه است و موضوع هيچ يك از نهي هاي شريعت نيست. غير از آنچه در سيره نبوي آمده است، شواهد و دلايل روشني بر تأييد اين نوع از گريستن، در تاريخ اسلام دريافت مي شود. در كتاب« صحيح بخاري«، رواياتي نقل شده است كه بر اساس آنها، مردگان به جرم گريستن خويشانشان بر آنان، معذّب مي شوند: «إنّ الميّت لَيُعذّب بِبُكاء اَهله عليه».(۵) اين روايت را خليفه دوم از پيامبر(ص) نقل كرده است . او با نقل اين حديث، عايشه را از گرييستن در عزاي پيامبر(ص) پرهيز مي داد. روايت ديگري نيز به پيامبر نسبت داده اند كه در آن نيز مرده، به جرم نوحه بازماندگانش عذاب مي شود: «يَعذّب في قبرهِ بالنيّاحهِ عليه».(۶) اين روايت را نيز عبدالله بن عمر، خطاب به عايشه در عزاي شويش، نقل مي كند. در كتب روايي، پاسخ عايشه به خليفه دوم و فرزندش نقل شده است. عايشه، در پاسخ به آن دو، آيه ۱۶۴ سوره انعام را مي خواند: «و لاتزرُ وازره وزرَ اُخري». بدين ترتيب، عايشه به آنان مي گويد: اگر عمل عزادار خطاست، نبايد ميّت را عذاب كنند، و چون اين سخن با نخستين قواعد عقلي و عدل الهي سازگار نيست، پس به حتم، سخن رسول الله نيست. فاضل نووي، از عالمان برجسته شافعي، در اين باره مي نويسد:

«تمام اين روايات از عمربن خطاب و فرزندش عبدالله نقل شده است. عايشه سخن آن دو را انكار مي كرد و آنان را به فراموشي و خطا [در نقل روايت نبوي] منسوب مي كرد و در اين باره به اين آيه استناد مي كرد: ولا تزر وازره وزر اخري».(۷)

مرحوم سيد عبدالحسين شرف الدين پس از نقل سخن فاضل نووي، مي افزايد: « ابن عباس نيز اين روايات را انكار كرده و بر خطاي راويانش حجّت آورده است. تفصيل اين مطلب در «صحيح بخاري» و «صحيح مسلم» و شروح آن دو آمده است. عمر و عايشه در اين موضوع، پيوسته، مخالف يكديگر بودند. طبري در نقل حوادث مربوط به سال ۱۳ هجري در جلد چهارم تاريخ خود به نقل از سعيدبن مسيّب چنين آورده است: چون ابوبكر وفات يافت، عايشه براي او مجلس سوگواري و گريه ترتيب داد. عمر بر در خانه او ايستاد و آنان را از گريه و عزاداري براي ابوبكر نهي كرد. زنان سوگوار از اين نهي سرپيچيدند. عمر به هشام بن وليد گفت: وارد خانه شو و دختر ابوبكر را به نزد من بياور. عايشه، چون اين سخن عمر را شنيد، گفت: اجازه ورود به خانه ام را به تو نمي دهم. عمر به هشام گفت: وارد شو، من به تو اذن مي دهم. هشام وارد خانه شد و امّ فروه، دختر ابوبكر، را به نزد عمر آورد. عمر او را به ضرباتي فروكوفت و عزاداران چون چنين ديدند، پراكنده شدند».(۸)
نويسنده «المحاسن الفاخره»، پس از نقل حوادث پيش گفته، چنين قضاوت مي كند: «گويا عمر نمي دانست كه پيامبر در ماجراي جنگ احد، گريه زنان انصار را شنيد و مخالفتي نكرد و حتي گفت كه حمزه، عمويم، امروز گريه كننده اي ندارد. . گويا عمر اين سخن پيامبر را نشنيده بود كه فرمود: براي كسي مانند جعفر بايد گريست و گويا عمر فراموش كرده بود كه پيامبر(ص) او را از زدن زنان گريان در عزاي رقيه، دختر رسول الله(ص)، منع فرمود».(۹)

غير از همه اين ها، كتب تاريخي و منابع روايي، مشحون است از فعل و قول و تقرير نبي كه در آنها وجهي براي جواز گريه در عزاي مؤمنانِ درگذشته هست. از جمله، گريه آن حضرت در روز مرگ عمّ بزرگوارش، ابوطالب(۱۰)، و در روز شهادت حمزه سيدالشهدا(۱۱)، و جعفر(۱۲) و زيد بن حارثه(۱۳) و عبدالله بن رواحه(۱۴). در بسياري از منابع، درباره شدت گريه پيامبر(ص) درعزاي حمزه، آمده است كه آن بزرگوار چنان گريست كه حالت غشي در او پيدا شد.(۱۵) همچنين در روز مرگ فرزندش، ابراهيم، بر جنازه او گريست. در آن حال، عبدالرحمن بن عوف گفت: «آيا شما نيز گريه مي كنيد؟» پاسخ پيامبر به او، پاسخ به همه آناني است كه گريه و عزاداري را ناپسند و بدعت مي شمارند؛ فرمود: «قلب، اندوهگين مي شود و چشمْ گريان و ما [در هنگام عزاداري] سخني نمي گوييم كه خدا را ناخشنود كند.» بنابراين، گريه چشم، تابعي از حزن قلب است. نمي توان قلبي محزون داشت، اما نگريست.(۱۶) رواياتي نيز درباره گريه پيامبر بر قبر مادرش، آمنه، وارد شده است.(۱۷) حاكم در« مستدرك« از گريه هر جمعه فاطمه(س) بر قبر حمزه خبر مي دهد و مي نويسد: «فاطمه ـ رضي الله عنها ـ در هر روز جمعه به زيارت مزار عمويش حمزه مي رفت، نماز مي گزارد و مي گريست».(۱۸)

اين سنت انساني و ديني در زمان حيات رسول الله چنان مرسوم و رايج بود كه كسي در جواز و استحباب آن شك نمي كرد؛ چنان كه نوشته اند پس از ارتحال پيامبر(ص)، مردم مي آمدند و بر سر قبر آن بزرگوار سخت مي گريستند و كسي از ياران و پيروان آن حضرت، مردم را نهي نمي كرد.
اين روايات فراوان و سيره منقول، دست محدث و محقق را براي توجيه يا تضعيف رواياتي كه بر كراهت گريه و عزادراي بر مردگان و شهيدان دلالت مي كنند، باز مي گذارد.(۱۹)

ادله و انواع مخالفان
مخالفاني كه براي گريه بر امام حسين(ع) وجهي شرعي نمي شناسند و به همين جهت، گريه و عزاداري براي آن سرور جوانان اهل بهشت را مكروه و مخالف با روح دين مي دانند، همه در يك موضع نيستند. در اين جا، گروه هاي مخالف با عزاداري را در سه دسته قرار مي دهيم و درباره هر گروه، جداگانه، سخن مي گوييم.

گروه نخست، كساني هستند كه از موضع سلفي گري سخن مي گويند و براي مخالفتِ خود با عزاداري، وجوه شرعي، تاريخي و روايي مي تراشند. گروهي نيز براي گريه و عزاداري در مصائب امام حسين(ع) توابع و پيامدهاي سوء سياسي مي بينند. مخالفت گروه سوم از مواضع تفسيرهاي عرفاني و صوفيانه است. شرح و تفصيل عقايد گروه هاي پيش گفته بدين قرار است:

۱. مخالفت از موضع شرعي
پيروان مذهب وهابيت و شاگردان ابن تيميه برآنند كه گريه و عزاداري براي امام حسين(ع) يا هر متوفاي ديگر، بدعت در دين و انحراف از سنت نبوي و سيره سلف است. ابوالعباس احمدبن عبدالحليم، معروف به «ابن تيميه»، از عالمان حنبلي، با استناد به برخي آيات و گوشه هايي از سيره رسول الله و اصحاب نامدار او، به مخالفت با بسياري از عقايد شيعي برخاست. پس از او شاگردش، «ابن القيم»، عقايد وي را رواج داد و در كتاب «زادالمعاد في هدي خيرالعباد» بر حجم و نفوذ انديشه هاي استاد افزود. از همان زمان، كتاب هاي بسياري در نقد و ردّ افكار ابن تيميه، از سوي عالمان شيعه و سني نوشته شد. از آثار عالمان شيعي مي توان از «احقاق الحق» قاضي نورالله شوشتري، «عبقات الانوار» ميرحامد حسين، «الغدير» علامه اميني و «المراجعات» سيد عبدالحسين شرف الدين ياد كرد. دانشمندان اهل سنت نيز كتاب هاي بسياري در نشان دادن انحرافات فكري ابن تيميه نگاشتند كه ياد كرد آن ها در اين مختصر نمي گنجد. به هر روي ابن تيميه و پيروان او، (معروف ترين آن ها محمدبن عبدالوهاب (۱۲۰۶ ـ ۱۱۱۵ هـ ق)) از سرسخت ترين مخالفان گريه و عزاداري براي شهيدان، به ويژه حضرت سيدالشهدا هستند.

آنچه پيش از آن گفته آمد و پاره هاي روشني از سنت نبوي و پاسخ هاي متين مؤلفان شيعي و سني به عقايد سلفي ها، اين قلم را از شرح و بسط بيشتر معاف مي كند. همين قدر مي افزاييم كه مخالفت با گريه، عزاداري، توسّل، زيارت و شفاعت خواهي، در واقع منازعه با بخش هاي مهم و محكمي از شريعت است كه ريشه در قرآن و سنت دارند. ابن تيميه و شاگردان او در توجيه افكار خود، به بخش هاي ضعيفي از سنت و سيره سلف تمسك مي كنند؛ اما آنان اگر بخواهند بر عقايد خود باقي بمانند، بايد بخش هاي بيشتر، مهم تر و مستندتري از سيره و سنت نبوي را انكار كنند.
مهم ترين و اساسي ترين سخن اين گروه، آن است كه گريه و نوحه براي كسي از مردگان يا شهيدان، بدعت است و هيچ سابقه و سائقه ديني ـ نه در نصوص و نه در سيره سلف ـ وجود ندارد. روشن است كه حتي اگر يك سخن مستند و يا يك واقعه تاريخي، نقل و اثبات شود كه در آن بر تعزيت و نوحه گري بر شهيدي از شهيدان يا مرده اي از مردگان، صحه گذاشته شده باشد، فرضيه بدعت انگاري آنان مخدوش و سست خواهد شد. حال آن كه همه تاريخ اسلام، بنابر كهن ترين منابع و واثق ترين راويان، شاهد وقوع چنين نوحه گري ها و عزاداري ها از سوي اوليا و حتي پيامبر خدا بوده است. بايد در نظر داشت كه اين گروه قائل به حرمت اند و قائلان به حرمت بايد دلايل بسياري اقامه كنند. در مقابل، كساني قرار دارند كه مي توانند ضمن تمسك به اصل «اباحه»، به يك دليل نقلي نيز بسنده كنند. حال آن كه صدها و هزاران دليل و برهان بر اين قضيه دارند.

از آن جا كه درباره اين گونه مخالفت ها و اين دسته از مخالفان، آثار و تصنيفات فراواني به قلم عالمان برجسته اسلامي نوشته شده است و در همين مجموعه نيز، مستندات بسياري حاضر آمده است، نقد و بررسي آراي گروه نخست را همين جا وامي نهيم و خوانندگان را به مطالعه آثاري همچون «احقاق الحق»، «المراجعات» و «المحاسن الفاخره» ارجاع مي دهيم.

۲. مخالفان سياسي
گروهي از مخالفان گريه و عزاداري براي امام حسين(ع)، مخالفت خود را بر اقتضائات و احكام و عقايد شرعي بنا نمي كنند؛ بلكه براي ذكر مصائب امام(ع)، پيامدهاي سوئي برمي شمارند(!) كه احتراز از آن را براي حفظ وحدت كيان اسلامي واجب مي دانند. اين گروه معتقدند برگزاري مجالس عزا، به ايراد سخناني مي انجامد كه در آنها طعن و لعن برخي اصحاب وجود دارد و همين مايه اختلاف و نزاع بين مسلمين مي شود. ابن حجر در «الصواعق المحرقه»از غزالي نقل مي كند كه گفته است: «بر واعظ، و غير واعظ، نقل كشته شدن حسين[ع] و حكايات مربوط به آن و نيز نقل مشاجرات و مخاصمات ميان صحابه پيامبر، حرام است؛ چرا كه اين كار موجب گستاخ شدن بر برخي صحابه و طعن بر ايشان مي شود، در حالي كه آنان از بزرگان دين اند...».(۲۰)

بدين ترتيب نبايد از مصائب اهل بيت(ع) و قصه پر آبِ چشم عاشورا سخن گفت؛ چرا كه در اين سخن، قدح اصحاب هست و ذمّ بسياري از راويان و مشاهير صدر اسلام!

در روزگار ما نيز اين سخن به گونه هايي گفته مي شود. كساني از سَرِ دلسوزي يا غفلت، بر اين باورند كه براي حفظ وحدت مسلمين و يكپارچگي جهان اسلام، بايد از ذكر و نقل پاره اي از حوادث صدر اسلام، چشم پوشيد و اصلِ «تبرّا» را يكسره به كناري نهاد. اين سخن، اگرچه يكسره باطل نيست و گاه بايد به اقتضاي زمان و مكان، شيعيان به عزاداري هاي خود، شكلِ معتدل تري دهند، اما نمي توان آن را تا آن جا پذيرفت كه حقايق تاريخي و گوهر دين و مسلمات شرعي را از ياد برد. امامان(ع) و بزرگان شيعه، در حسّاس ترين سال ها و قرون تاريخ، ذكر مصائب اباعبدالله(ع) را متوقف نكردند و هماره به تناسب و اقتضاي زمانه و زمينه، به وظيفه عزاداري خود براي امام حسين(ع) عمل كردند. البته بايد پذيرفت كه شكل هايي از عزاداري و تعزيه خواني براي حضرت سيدالشهداء، نه منفعت، كه زيان هاي بسياري در پي داشته است؛ اما همه اين زيان ها، ناشي از شكل خاص عزاداري بوده است، نه اصل آن.

اما درباره سخن غزالي، كه روايت مقتل حسين(ع) را بر اهل خطابه تحريم كرده و فتواي خود را به حفظ حرمت صحابه و قوام دين مستند نموده است، سخن بسيار مي توان گفت؛ از جمله اين كه اگر اين استدلال را بپذيريم، آن گاه بايد در هر مسأله اي كه ميان مسلمين پديدار مي گردد و نزاعي برمي انگيزد، سكوت كرد و از بيم اختلاف و منازعه، حق را تنها گذاشت. قصه دردناك كربلا، ثمره همين سكوت ها و مجامله هاست. اگر مسلمانان مي ايستادند و جبهه حق را از حضور و سلحشوري خود مي آكندند، هرگز كار به عاشورا نمي كشيد و اگر شيعه نيز از عاشورا به بعد، همان گونه رفتار ميي كرد كه مسلمانان نخستين در سقيفه و جمل و صفين عمل كردند، تاريخ پر از جنايات و خباثت باطل گرايان مي شد.

ديگر آن كه شيعيان به اختيار و اجتهاد خود به اين موضع و عملكرد نيفتادند كه به اختيار و اجتهاد خود از آن دست كشند. در همين مجموعه، خواننده، روايان و اخبار بسياري را از نظر مي گذراند كه همگي، به ذكر مصائب امام حسين(ع) توصيه و تأكيد كرده اند.

از همه اين ها گذشته، مجالس عزاي حسيني، در طول تاريخ، به مثابه كلاس هاي درس براي توده هاي مردم بوده و آنان را با احكام و عقايد ديني، تاريخ، رجال، سياست و صدها موضوع ديني و غيرديني ديگر آشنا مي كرده است. اين مجالس، مهد پرورش انسان هاي تقواپيشه، خداترس و حق طلب است و تعطيل كردن آن ها ، به معناي حذف بخش مهمي از دستگاه آموزش ديني است. در عين حال نبايد به گونه اي عمل كرد كه دشمنان اسلام و انسانيت، سوءاستفاده كنند و همين مقدار همدلي و وحدتي كه ميان مسلمان ها است، منهدم گردد. بايد پذيرفت كه برخي انواع عزاداري، در نهايت به سود دشمنان اسلام تمام مي شود و آب در جوي كساني مي ريزد كه نه به ادامه حيات شيعه راضي اند و نه از وجود ديگر شاخه هاي مسلمين، دلِ خوش دارند.

از سويي، كساني مانند غزالي، كه چنين نصيحت هاي عامه پسندي را در آثار خود بسيار دارند، آن جا كه به نزاع با فرقه هاي مخالف خود برمي خيزد، هيچ يك از اين دست ملاحظات و آسان گيري ها را روا نمي دارند. آگاهان به مباحث كلامي و آشنايان با تاريخ تمدن اسلامي، نيك مي دانند كه غزالي و همفكرانش، در مبارزه با عقايد شيعي ـ به ويژه فرقه اسماعيليه ـ از هيچ تلاش و ترفندي دريغ نكردند. آيا اگر نسخه تسامح و مداهنه سودبخش است، او نبايد اين همه در ردّ روافض و قائلان به امامت، كتاب نمي نوشت و آن ها را به خليفه عباسي يا سلطان سلجوقي تقديم نمي كرد؟
به هر روي، نگارنده نيز بر اين عقيده است كه در حال حاضر هيچ اصل و فرعي، به اندازه حفظ وحدت مسلمين، اهميت و رواج ندارد؛ اما بر اين گمان نيست كه ذكر مصائب امام حسين(ع) و برپايي مجالس عزاداري در برخي از شكل هاي آن، موجب هدم وحدت و از هم گسيختگي شيرازه امت اسلام است.

۳. مخالفت از موضع عرفان
گروهي گريه و اقامه مجالس عزا را براي مرده ـ هر قدر كه بزرگ باشد ـ انحراف در عقيده مي دانند و استدلال مي كنند كه چنانچه انساني از بند تن رست و به جوار حق پيوست، جا دارد كه براي او شادماني برپا كرد و وصال او را جشن گرفت؛ زيرا به مرگ يا شهادت، او را به آرزوي ديرينه اش، كه همانا اتصال به عالم معنا و آرميدن در جوار حق است، رسانده است؛ چنان كه مسيحيان روز شهادت عيسي(ع) را جشن مي گيرند و شادماني مي كنند. اين عمل مسيحيان، نشان مي دهد كه آنان شهادت را براي عيسي(ع) خير و موفقيت مي دانند، نه شكست و نافرجامي.

سخنگوي اين ديدگاه، در ميان علماي اسلامي، مولوي است. وي در دفتر ششم مثنوي، حكايت شاعري را نقل مي كند كه روز عاشورا وارد شهر حلب شد و چون از آداب و رسوم مردم آن شهر بي خبر بود، از نوحه و عزاي آنان در ماتم حسين(ع) در شگفت ماند. تا اين كه از مردم پرسيد و خواست كه اين بزرگي را كه براي او چنين ماتم گرفته اند، به او بشناسانند. قصد شاعر، آن بود كه براي آن عزيز از دست رفته، مرثيه اي بسازد. مردم به شاعر غريب گفتند كه امروز، سالروز شهادت حسين بن علي(عليهما السلام) است. مرد شاعر گفت: او كه قرن ها است مرده است؛ گذشته از آن، اگر ماتم مي گيريد و عزاداري مي كنيد، براي خود كنيد كه او در چنين روزي، شادمانه ترين واقعه زندگي خود را تجربه كرده است:

پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان
زآنكه بدمرگي است اين خواب گران
روح سلطاني ز زنداني بجَست
جامه چه دْرانيم و چون خاييم دست
چون كه ايشان خسرو دين بوده اند
وقت شادي شد چو بشكستند بند
سوي شادُروانِ دولت تاختند
كُنده و زنجير را انداختند(۲۱)

به اقتضاي اين عقيده شگفت و شاذّ، بايد براي همه كساني كه دنيا را پشت سر گذاشته اند، شادماني كرد.

در برابر اين عقيده بايد گفت كه اولاً «دنياي مسيحي كه اين شهادت را جشن مي گيرد، روي همان اعتقاد خرافي است كه مي گويد عيسي كشته شد تا بار گناه ما را بر دوش كشد؛ بنابراين، مرگ او موجب سعادت و متضمنِ خوشبختي ما در آخرت است؛ ثانياً اين همان فرق اسلام و مسيحيتِ تحريف شده است.

اسلام دينِ اجتماعي است و مسيحيت، ديني است كه همه آن چيزي كه دارد، اندرز اخلاقي است. از طرف ديگر، گاه به يك حادثه از نظر فردي نگاه مي كنيم و گاه از نظر اجتماعي. از نظر اسلام، شهادت حسين بن علي(ع) از ديدگاه فردي، براي شخص امام(ع) يك موفقيت بود و خود حضرت مي فرمود: خُطّ الموت علي وُلد آدم، مخط القلادهِ علي خيدالفتاه و ما اولهني الي اسلافي اشتياق يعقوبَ الي يوسف.(۲۲) از نظر شهيد، شهادت، موفقيت است.

امام علي(ع) آن گاه كه تيغ خوارج بر فرق مباركش فرود آمد، فرمود: والله ما فجأني من الموت وارد كرهْتُه او طالع انكرتُه و ما كنتُ الا كقاربِ وردٍ و طالب وجدٍ.(۲۳) اما اسلام، طرف ديگر را هم لحاظ مي كند و قضايا را هميشه از منظر شخصي نمي نگرد. آيا جنبه اجتماعي عاشورا از جنبه شخصي آن تفاوت نمي كند؟ حادثه عاشورا از جنبه اجتماعي و نسبت به كساني كه مرتكب آن شدند، مظهر يك انحطاط در جامعه اسلامي بود. لذا هماره بايد زنده بماند و يادآوري شود تا ديگر تكرار نگردد.»۲۴

افزون بر همه اين ها، مسلمانان چگونه و به چه بهانه اي مي توانند در شهادت فرزند پيامبرشان به عزا ننشينند و آن را زنده نگه ندارند، در حالي كه پيامبر اسلام(ص) حتي هنگام ولادت حسين(ع) و سال ها پيش از وقوع حادثه عاشورا، بر او گريست و، بنا بر اخبار بسياري كه در كتب فريقين جمع است، بارها حالت حزن و اندوه از خود نشان داده است: «ابن سعد از شعبي چنين روايت كرده است: علي[ع] در راه صفّين از كربلا گذشت و چنان گريست كه خاك از اشكش نمناك شد. فرمود: به نزد رسول خدا(ص) رفتم در حالي كه مي گريست. گفتم: پدر و مادرم قربانت اي رسول خدا، چرا مي گريي؟ پيامبر فرمود: جبرئيل هم اينك نزد من بود و مرا خبر داد كه فرزندم حسين بر كناره فرات و در سرزميني به نام «كربلا» كشته مي شود. آن گاه جبرئيل، مشتي از خاك كربلا را فرا آورد و به من بوياند».(۲۵)

بنابراين، شيعه براي گريه بر حسين و عزاداري و اقامه مجالس نوحه براي آن سيد و سالار شهيدان، نه تنها مستظهر به روح و انديشه هاي ديني است، بلكه براي توجيه و تصحيح عمل خود، نصوص بسياري را مي تواند از سنت و سيره نبوي نشان دهد.

سخن آخر در اين باره آن است كه ماجراي گريه و عزاداري شيعه براي امام حسين(ع)، علاوه بر آن كه ثبوتاً، حق و مطابق با سمت و سوي اسلام است، اثباتاً نيز فوايد بسياري را نصيب دين و دينداري كرده است. اين موضوع، يعني فلسفه و فوايد عزاداري براي امام حسين(ع)، خود مقوله ديگري است كه نياز به فحص و مجال فراخ تري دارد. آنچه تاكنون گفته آمد، نشان دادن ريشه هاي اين مسأله در متون روايي و نصوص ديني و پاسخ به انواع مخالفان آن بود.


پي نوشت ها
۱. حج/ ۳۲.
۲. بقره/ ۱۵۸.
۳. حج/ ۳۶.
۴. شوري/ ۲۳.
۵. صحيح بخاري، ج۲، ص۸۰.
۶. سنن نسايي، ج۴، ص۱۶.
۷. شرح صحيح مسلم المطبوع في هامش شرحي القسطاني و زكريا الانصاري، مجلد الخامس، ص۳۱۸، به نقل از: سيد عبدالحسين شرف الدين، المحاسن الفاخره، مطبعه النعمان، النجف، ص۱۷، و منتهي الامال، تاريخ حضرت سيدالشهداء، خاتمه.
۸. المحاسن الفاخره، ص ۱۷.
۹. همان.
۱۰. ر.ك: سيره حلبي، باب ابي طالب و خديجه، ص۴۶۲، به نقل از المحاسن الفاخره، ص۱۳. مؤلف المحاسن، منابع بسياري براي اين خبر و خبرهاي پس از آن نقل مي كند.
۱۱. سيره حلبي، جزء۲، ص۳۲۳، به نقل از همان.
۱۲ـ ۱۵. همان.
۱۶. صحيح بخاري، الجزء الاول، ابواب الجنائز، ص۱۵۵. تشبيه گريه چشم به حزن قلب، براي آن است كه معلوم شود آن دو در حكم (جواز) يكسانند و چنان كه بر يكي (حزن قلب) حرجي نيست، ديگري نيز همين حكم را دارد.
۱۷. حاكم نيشابوري، المستدرك علي الصحيحين، ج۱، ص۳۷۷؛ سمهودي، وفاء الوفاء، ج۲، ص۱۱۲.
۱۸. وفاء الفاء، ج۴، ص ۱۳۶۱.
۱۹. مرحوم علامه اميني در «الغدير»، سيد شرف الدين در «المحاسن الفاخره» و آيت الله جعفر سبحاني در «آئين وهابيت»، به پاره اي از اين روايات اشاره كرده و پاسخ گفته اند.
۲۰. الصواعق المحرقه، ص۲۲۳.
۲۱. مثنوي معنوي، نسخه نيكلسون، دفتر ششم، ابيات ۷۹۹ ـ ۷۹۶.
۲۲. بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۶۶؛ اللهوف، ص۲۵؛ مقتل الحسين خوارزمي، ج۲۲، ص۵؛ كشف النعمه، ج۲، ص۲۹.
۲۳. بحارالانوار، ج۴۲، ص۲۵۴؛ فيض الاسلام، نهج البلاغه، ص۸۷۵.
۲۴. شهيد مطهري، حماسه حسيني، ج۱، ص۹ـ ۱۲۸، با تلخيص و تصرّف.
۲۵. قندوزي، ينابيع المودّه، باب ۶۰، احاديث وارده در شهادت امام حسين(ع).


منبع: خردنامه همشهري -  شماره ۱۵ - چهارشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۲ - ۴ محرم ۱۴۲۵ -  Feb 25, 2004