علامه علي اكبر دهخدا
پايه گذار طنز نوين فارسي


علامه علي اكبر دهخدا پايه گذار طنز نوين فارسي، در سال 1297 هـ .ق برابر 1257 هـ.ش در تهران به دنيا آمد. در نه سالگي پدرش را از دست داد. پس از طي ده سال مدارج تحصيلي علوم قديمه، براي تحصيل علوم جديد به مدرسه سياسي رفت و ديپلم(معادل ليسانس) گرفت. سپس به خدمت وزارت امور خارجه درآمد و پس از چندي همراه معاون‌الدوله غفاري به بالكان رفت، مدتي در اروپا بود و ضمن انجام كارهاي اداري، به تكميل زبان فرانسه و دانش هاي جديد پرداخت. سپس به وطن بازگشت. بازگشت او، مصادف با نخستين روزهاي نهضت مشروطه خواهي بود. پس از شش ماه كار در اداره‌ي سوشه‌ي خراسان از دهم خرداد 1286 هـ ش به عنوان نويسنده و سردبير، به همراه ميرزا جهانگير خان شيرازي و ميرزا قاسم خان صور اسرافيل مجله‌ي صور اسرافيل را بنياد نهاد و در آن، ستون معروف طنز «چرند و پرند» را با امضاهاي «دخو» «نخود همه آش» «خادم الفقراء»‌و.....نوشت و به خاطر درونمايه انتقادي و طنز گزنده‌ي آن بارها مورد تهديد و تطميع قرار گرفت. صور اسرافيل با توجه به تعطيلي و توقيف‌هاي مكرر جمعاً در سي و دو شماره منتشر شد. دهخدا پس از تعطيل اجباري صور اسرافيل و شكست مشروطه، به اروپا تبعيد شد و در ايوردون سويس سه شماره ديگر از صور اسرافيل را منتشر كرد. سپس به استانبول رفت و با ياري گروهي از ايرانيان، روزنامه سروش را تا پانزده شماره منتشر ساخت. همزمان با فتح تهران به دست مجاهدين و خلع محمدعلي شاه از سلطنت، از كرمان و تهران به نمايندگي دوره‌ي دوم مجلس شوراي ملي برگزيده شد و به دعوت مشروطه خواهان در روز يكشنبه يازدهم محرم 1328 هـ ق به تهران بازگشت. همزمان به نوشتن مقالات سياسي و انتقادي و گاه طنز در روزنامه‌ي محبس، آفتاب، شوري، پيكار و ايران كنوني پرداخت.

در روزهاي جنگ جهاني اول در يكي از قراي بختياري انزوا اختيار كرد و طرح ايجاد لغت‌نامه امثال و حكم را ريخت. پس از جنگ، به تهران بازگشت، از كارهاي سياسي كناره گرفت و به كارهاي علمي و ادبي و فرهنگي پرداخت. آنگاه مدتي رياست دفتر (كابينه وزارت معارف و رياست تفتيش وزارت عدليه را بر عهده داشت و مدتي نيز به رياست مدرسه علوم سياسي رسيد و سپس رياست دانشكده علوم سياسي و اقتصادي تا سال 1320 بر عهده داشت.) در اين سال بازنشسته شد و يكسره به كار لغت‌نامه پرداخت. او عضو هيأت رئيسه نخستين كنگره نويسندگان ايران (تير 1325 هـ.ش) بود و روز شنبه هفتم اسفند 1334 هـ.ش وفات يافت.

شهرت دهخدا در عرصه طنز به خاطر ستون «چرند و پرند» او در صور اسرافيل است. طنز او تجلي رويكرد مردمي و مدرنيستي نهضت مشروطه بود. از سويي استبداد و ارتجاع و ضديت با حكومت قانون را نشانه مي‌رفت و از سوي ديگر، تحجر و قشري نگري را نقد مي‌كرد. از اين رو، درونمايه‌ي اجتماعي، سياسي و فرهنگي داشت، و به مسايل زندگي مردم مي‌پرداخت. نوشته‌هاي دهخدا چه از جهت ساختار و چه درونمايه، نو و سنت شكنانه بود. از نظر درونمايه، آثار طنز او نو بود، از اين جهت كه طنز آن زمان، يا در خدمت قدرت بود و يا رنگ تفنن داشت و از اين رو اين چنين در خدمت طرح مسايل خرد و كلان زندگي مردم قرار نداشت.

از نظر ساختاري، دهخدا الگويي از طنز را ارايه داد كه بر سادگي، رواني و همه كس فهم سخن گفتن استوار بود، بدون اين كه به بلاغت و اصول درست نويسي خدشه اي وارد آيد. در حقيقت، دهخدا زبان مردمي را اعتبار ادبي بخشيده و پايه گذار سبكي نوين در ادبيات فارسي شد.
نگاه او، تيز و نكته ياب بود و در يافتن شيوه‌ي طرح موضوع و به كار گيري تمهيد و مقدمه‌هاي متعدد براي عنوان كردن يك مسأله، تسلطي استادانه داشت. به طور معمول مقدمه‌اي در زمينه موضوعات ساده و معمولي روزمره مطرح مي‌ساخت و سپس آن را به نتيجه‌اي نامنتظر مي‌كشاند و از شگردهاي گوناگون ادبي اعم از تجاهل‌العارف«نادان نمايي»، ايهام، استعاره و ....كمك مي‌گرفت. خلق قالبهاي متعدد ومتنوع اعم از نامه نگاري، نظيره نويسي زبان مردم كوچه و بازار، گفت و گوي نويسي و خاطره نويسي ويژگي ديگر آثار طنز اوست.

«تيپ سازي» شگرد ديگر او در ارايه طنز بود. دهخدا در چرند و پرند، پرسوناژهايي را از قبيل «سگ حسن دله» ، «خرمگس» و ....خلق كرد كه از آنان براي طرح مسايل كمك مي‌گرفت. برخي از آثار او، در چرند و پرند را از اين نمونه هاي داستان كوتاه به شمار مي‌آورند كه عامل لحن را نيز وارد ادبيات فارسي مي‌كند بر همين اساس او را اولين نويسنده‌اي مي‌دانند كه طنز را به قلمرو ادبيات داستاني مي‌كشاند.

دهخدا نويسنده عالي‌ترين سلسله مقاله هاي طنزآميز سياسي عصر انقلاب مشروطيت است كه هنوز از بهترين نوشته‌هاي طنزآميز سياسي زبان فارسي به شمار مي‌آيد و هنوز الهام بخش براي طنز نويسان امروز ماست .

«چرند و پرند» از شماره 5 صور اسرافيل:
اگرچه دردسر مي دهم. اما چه مي‌توان كرد نشخوار آدميزاد حرف است آدم حرف هم كه نزند دلش مي‌پوسد. ما يك رفيق داريم اسمش دمدمي است. اين دمدمي حالا بيشتر از يك سال بود موي دماغ ما شده بود كه كبلايي تو هم كه ازين روزنامه نويسها پيرتري هم دنيا ديده تري هم تجربه‌ات زيادترست الحمدالله به هندوستان هم كه رفته‌اي پس چرا يك روزنامه نمي‌نويسي. مي‌گفتم عزيزم دمدمي اولاً همين تو كه الان با من ادعاي دوستي مي‌كني آن وقت دشمن من خواهي شد. ثانياً از اينها گذشته حالا آمديم روزنامه بنويسم بگو ببينم چه بنويسيم. يك قدري سرش را پايين مي‌انداخت. بعد از مدتي فكر سرش را بلند كرده مي‌گفت چه مي‌دانم از همين حرفا كه ديگران مي‌نويسند معايب بزرگان را بنويس. به ملت دوست و دشمن را بشناسان. مي گفتم عزيزم والله بالله اينجا ايران است در اينجا اين كارها عاقبت ندارد. مي‌گفت: پس يقين تو هم مستبد هستي پس كلاً تو هم بله...وقتي اين حرف را مي‌شنيدم مي‌ماندم معطل براي اينكه مي‌فهميدم همين يك كلمه تو هم بله...چقدر آب بر مي‌دارد.

باري چه دردسر بدهم آن قدر گفت و گفت و گفت تا مارا به اين كار واداشت. حالا كه  مي‌بيند آن روي كار بالاست دست و پايش را گم كرده تمام آن حرفها يادش رفته.  تا يك فراش قرمز پوش مي‌بيند دلش مي تپد. تابه يك ژاندارم چشمش مي‌افتد رنگش مي‌پرد، هي مي‌گويد امان از همنشين بد. آخرين من هم به آتش تو خواهم سوخت. مي‌گويم عزيزم من كه يك دخو بيشتر نبودم چهار تا باغستان داشتم و باغبان‌ها آبياري مي‌كردند انگورش را به شهر مي‌بردند كشمش را مي‌خشكاندند. في‌الحقيقه من در كنج باغستان افتاده بودم توي ناز و نعمت همانطور كه شاعر عليه الرحمه گفته:
نه بيل مي‌زدم نه پايه
انگور مي‌خوردم در سايه

در واقع تو اينكار را روي دست من گذاشتي. به قول اينها تو مرا روبند كردي، تو دست مرا توي حنا گذاشتي. حالا ديگر تو چرا شماتت مي‌كني مي‌گويد:
نه، نه، رشد زيادي مايه‌ي جوان مرگي است، مي‌بينم راست راستي هم كه دمدمي است.
خوب عزيزم دمدمي بگو ببينم تا حالا من چه گفته‌ام كه تو را آن قدر ترس برداشته است مي‌گويد قباحت دارد. مردم كه مغز خر نخورده‌اند. تا تو بگوي ف من مي‌فهمم فرح زاد است. اين پيكره كه تو گرفته‌اي معلوم است آخرش چه‌ها خواهي نوشت. تو بلكه فردا دلت خواست بنويسي پارتي‌هاي بازرگان ما از روي هواخواهي روس و انگليس تعيين مي‌شود. تو بلكه خواستي بنويسي بعضي از ملاهاي ما حالا ديگر از فروختن موقوفات دست برداشته به فروش مملكت دست گذاشته‌اند. تو بلكه خواستي بنويسي در قزاقخانه صاحب منصباني كه براي خيانت به وطن حاضر نشوند مسموم (در اينجا زبانش تپق مي‌زند لكنت پيدا مي‌كند و مي‌گويد) نمي‌دانم چه چيز و چه چيز و چه چيز آنوقت چه خاكي به سرم بريزم و چطور خودم را پيش مردم به دوستي تو معرفي بكنم. خير خير ممكن نيست. من عيال دارم. من اولاد دارم. من جوانم. من در دنيا هنوز اميدها دارم. مي‌گويم عزيزم اولاً دزد نگرفته پادشاه است. ثانياً من تا وقتي كه مطلبي ننوشته‌ام كي قدرت دارد به من بگويد تو. خيال را هم كه خدا بدون استثناء از علما آزاد خلق كرده. بگذار من هر چه دلم مي‌خواهد در دلم خيال بكنم هر وقت نوشتم آن وقت هر چه دلت مي‌خواهد بگو من اگر مي‌خواستم هرچه مي‌دانم بنويسم تا حالا خيلي چيزها مي‌نوشتم. مثلاً مي‌نوشتم الان دو ماه است كه يك صاحب منصب قزاق كه تن به وطن فروشي نداده بيچاره از خانه‌اش فراري است و يك صاحب منصب خائن با بيست نفر قزاق مأمور كشتن او هستند.

مثلاً مي‌نوشتم اگر در حساب نشانه‌ي «ب» بانك انگليس تفتيش بشود بيش از بيست كرور از قروض دولت ايران را مي توان پيدا كرد مثلاً مي‌نوشتم اقبال السلطنه در ماكو و پسر رحيم خان در نواحي آذربايجان و حاجي آقا محسن در عراق و قوام در شيراز و ارفع السلطنه در طوالش به زبان حال مي‌گويند چه كنيم. الخليل نامرئي و الجليل پنهاني. مثلاً مي‌نوشتم نقشه‌اي را كه مسيو «دوبروك» مهندس بلژيكي از راه تبريز كه با پنج ماه زحمت و چندين هزارتومان مصارف از كيسه‌ي دولت بدبخت كشيد يك روز از روي ميز يك نفر وزير آورده به آسمان رفت و هنوز مهندس بلژيكي بيچاره هر وقت زحمات خودش در سر آن نقشه يادش مي‌افتد چشمهايش پر از اشك مي‌شود. وقتي حرفها به اينجا مي‌رسد دست پاچه مي‌شود مي‌گويد نگو نگو حرفش را هم نزن اين ديوارها موش دارد موشها هم گوش دارند. مي‌گويم چشم هر چه شما دستورالعمل بدهيد اطاعت مي‌كنم. آخر هر چه باشد من از تو پيرترم. يك پيرهن از تو بيشتر پاره كرده‌ام. من خودم مي‌دانم چه مطالب را بايد نوشت چه مطالب را ننوشت. آيا من تا به حال هيچ نوشته‌ام چرا روز شنبه 26 ماه گذشته وقتي كه نماينده وزير داخله به مجلس آمد و آن حرفهاي تند و سخت را گفت يك نفر جواب او را نداد؟ آيا من نوشته‌ام كه كاغذ سازي كه در ساير ممالك از جنايات بزرگ محسوب مي‌شود در ايران چرا مورد تحسين و تمجيد واقع شد؟

آيا من نوشته‌ام كه چرا از هفتاد شاگرد بيچاره‌ي مهاجر مدرسه‌ي آمريكايي مي‌توان گذشت و از يك نفر مدير نمي‌توان گذشت؟ اينها همه از سراير مملكت است اينها تمام حرفهايي است كه همه جا نمي‌توان گفت. من ريشم را كه توي آسياب سفيد نكرده‌ام. جانم را از صحرا پيدا نكرده‌ام. تو آسوده باش هيچ وقت از اين حرفها نخواهم نوشت. به من چه كه وكلاء بلد را براي فرط بصيرت در اعمال شهر خودشان مي‌خواهند محض تأسيس انجمن ايالتي مراجعت بدهند. به من چه كه نصرالدوله پسر قوام در محضر بزرگان طهران رجز مي‌خواند كه منم خورنده‌ي خون مسلمين. منم برنده عرض اسلام. منم آن كه ده يك ايالت فارس را به قهر و غلبه گرفته‌ام. منم كه هفتاد و پنج نفر زن و مرد قشقايي را به ضرب گلوله توپ و تفنگ هلاك كردم. به من چه كه بعد از گفتن اين حرفها بزرگان طهران «هورا» مي‌كشند و زنده باد قوام مي‌گويند. به من چه كه دو نفر عبا پيچيده با آن يك نفر مأمور از يك در بزرگي هر شب وارد مي‌شوند. من از خودم نگذشته‌ام آخرت هم حساب است چشمشان كور بروند آن دنيا جواب بدهند وقتي كه اين حرفها را مي‌شنود خوشوقت مي‌شود و دست به گردن من انداخته روي مرا مي‌بوسد مي‌گويد من از قديم به عقل تو اعتقاد داشتم. بارك الله بارك الله هميشه همين طور باش . بعد با كمال خوشحالي به من دست داده خداحافظي كرده مي‌رود.
دخو

چرند و پرند (از شماره 1 دوره اول روزنامه صوراسرافيل)
« بعد از چندين سال مسافرت هندوستان و ديدن ابدال و اوتاد و مهارت در كيميا و ليميا و سيميا الحمدلله به تجربه بزرگي نايل شدم و آن دواي ترك ترياك است. اگر اين دوا را در هر يك از ممالك خارجه كسي كشف مي‌كرد ناچار صاحب امتياز مي‌شد، انعامات مي‌گرفت، در همه روزنامه‌ها نامش به بزرگي درج مي‌شد. اما چكنم كه در ايران قدردان نيست!!!

عادت طبيعت ثانويست. همينكه كسي بكاري عادت كرد ديگر باين آسانيها نمي‌تواند ترك كند. علاج منحصر باين است كه بترتيب مخصوصي به مرور زمان كم كند تا وقتي كه بكلي از سرش بيفتد.
حالا من بتمام برادران مسلمان غيور ترياكي خود اعلان مي‌كنم، كه ترك ترياك ممكن است باينكه اولا در امر ترك جازم و مصمم باشند. ثانيا مثلا يكنفر كه روزي دو مثقال ترياك مي‌خورد روزي يك گندم از ترياك كم كرده دو گندم مرفين بجاي آن زياد كند. و كسي كه ده مثقال ترياك مي‌كشد روزي يك نخود كم كرده دو نخود حشيش اضافه نمايد و همينطور مداومت كند تا وقتي كه دو مثقال ترياك خوردني بچهار مثقال مرفين و ده مثقال ترياك كشيدني به بيست مثقال حشيش برسد. بعد از آن تبديل خوردن مرفين به آب دزدك مرفين و تبديل حشيش بخوردن دوغ وحدت بسيار آسان است. برادران غيور ترياكي من در صورتي كه خدا كارها را اينطور آسان كرده چرا خودتان را از زحمت حرفهاي مفت مردم و تلف كردن اين همه مال و وقت نمي‌رهانيد.

ترك عادت در صورتي كه باين قسم بشود موجب مرض نيست و كار خيلي آساني است و هميشه بزرگان و متشخصين هم كه مي‌خواهند عادت زشتي را از سر مردم بيندازند همينطور مي‌كنند.
مثلا ببينيد واقعا شاعر خوب گفته است كه عقل و دولت قرين يكديگرست. مثلا وقتي كه بزرگان فكر مي‌كنند كه مردم فقيرند و استطاعت نان گندم خوردن ندارند و رعيت همه عمرش را بايد به زراعت گندم صرف كند و خودش هميشه گرسنه باشد ببينيد چه مي‌كنند.
روز اول سال نان را با گندم خالص مي‌پزند. روز دوم در هر خروار يك من تلخه، جو، سياهدانه، خاك اره، يونجه، شن مثلا مختصر عرض كنم، كلوخ، چاركه، گلوله هشت مثقالي مي‌زنند. معلوم است در يك خروار گندم كه صد من است يكمن ازين چيزها هيچ معلوم نمي‌شود. روز دوم دومن مي‌زنند. روز سوم سه من و بعد از صد روز كه سه ماه و ده روز بشود صد من گندم، صد من تلخه، جو، سياهدانه، خاك اره، كاه، يونجه،‌ شن شده است در صورتي كه هيچكس ملتفت نشده و عادت نان گندم خوردن از سر مردم افتاده است …»


منبع: شوراي گسترش زبان ادبيات فارسي