فاطميان، آل‌بويه و تبليغات شيعي

محمود خواجه‌ميرزا*


دولت فاطميان و آل‌بويه تقريباً به طور هم زمان به ظهور رسيدند.وجه عمده اشتراك آنها ـ علي‌رغم تفوّق مذهب تسنن در سرزمين‌هاي اسلامي ـ تبليغات شيعي بوده است. فاطميان با استفاده از داعيان خود، فعاليت‌هاي مذهبي وسيعي آغاز كردند؛ اگر چه نتوانستند دامنه حكومت سياسي خود را از مصر و شام فراتر نهند. با نفوذ و حضور آل‌بويه در خلافت عباسي، مكاتباتي بين ايشان و دولت فاطمي صورت گرفت و اين تعامل و تبادل مذهبي، سبب احياء آيين و رسوم شيعي گرديد؛ اگر چه اين امر با چالش‌ها و مخالفت‌هايي همراه بود و با ظهور سلجوقيان در شرق و ايوبيان در مصر و شام، شيعه زدايي به اوج خود رسيد، تشيع، مسير خود را در تاريخ استمرار بخشيد.

چشم اندازي بر تاريخ سياسي دولت فاطميان و آل‌بويه
دولت فاطميان در سال 297ه در افريقيه[1] شكل گرفت. حضور حدوداً 65 ساله ايشان در آن ديار عمدتاً به جنگ و نزاع با مخالفان و پاره‌اي از آن به تحكيم قدرت و بقاي خود سپري شد. دولت‌مردان فاطمي با آگاهي از اوضاع آشفته مصر بعد از مرگ كافور اِخشيدي (357ـ 355ه)، جوهر صِقلي (سيسيلي)، سردار معروف خود را مأمور فتح مصر نمودند و او در 358ه وارد مصر گرديد. وي چهار سال والي مصر بود تا اين‌كه در 362ه المُعزّ فاطمي (365ـ341ه) رسماً پا به مصر گزارد و مرحله دوم دولت ايشان آغاز شد.[2]

فاطميان نفوذ ديني خود را بعد از مصر و افريقيه، در سرزمين‌هاي شام، ماوراءالنهر، هند، يمن و حجاز گسترش دادند، اما هرگز به فتح سرزمين‌هاي شرقي جهان اسلام در آن سوي شام موفق نشدند؛ لذا نتوانستند به هدف اساسي خود (اتحاد دنياي اسلام تحت يك خلافت شيعي به پيشوايي خليفه فاطمي) برسند، اگر چه در كسب اهداف خود توفيقات زيادي به دست آوردند.
دوره دوم خلافت فاطميان 125 سال است كه از ورود المُعزّ فاطمي به مصر (362ه) تا مرگ خليفه المُستنصر (487ه) ادامه داشت و اين دوره، اوج شكوه، قدرت و توسعه اين دولت محسوب مي‌شود. بعد از المُستنصر (487ـ427ه)، مرحله سوم دولت فاطميان (عصر وزراء) شروع مي‌شود كه افول ايشان فرا مي‌رسد.

تقريباً با شكل‌گيري دولت فاطميان در شمال آفريقا، دولت آل‌بويه در حال تكوين بود. آل‌بويه هنگامي به قدرت رسيدند كه خلافت عباسي دست‌خوش تجزيه و از هم پاشيدگي شده بود؛ خراسان و ماوراءالنهر در اختيار سامانيان (389ـ261ه)؛ بحرين و يمامه در حاكميت قرامطه؛ مصر و شام تحت تسلط محمد بن طُغج اِخشيدي (334ـ323ه)؛ مغرب و افريقيه در سلطه فاطميان (567 ـ297ه)؛ موصل در اختيار آل‌حَمدان (394ـ317ه)؛ اندلس زير فرمان امويان اندلس (422ـ 138ه) و طبرستان و گرگان (جرجان) در حاكميت ديلميان قرار گرفته بود.[3]
آل‌بويه بعد از قيام خويش، سرزمين­هاي فارس، ري و اصفهان را در اختيار گرفتند و اين در حالي بود كه خلافت عباسي عملاً از قدرت اجرايي محروم شده بود.[4]
از سه برادر مؤسس آل‌بويه (احمد، حسن و علي)، احمد كه ملقب به معزّالدوله (356ـ320ه) و جوان‌تر از همه بود، در 334ه وارد بغداد شد و دوازده روز بعد، المُستكفي، خليفه عباسي (334ـ 329ه) را به گونه‌اي اهانت‌آميز عزل كرد.[5]
آل‌بويه براي تصرف سرزمين‌هايي از شرق جهان اسلام و فتح بغداد، شبيه فاطميان در تصرف سرزمين‌هايي در شمال آفريقا و فتح مصر، تلاش مي‌كردند.

زمينه‌هاي ارتباط
روابط بين فاطميان و آل‌بويه را مي‌توان به دو دوره متمايز تقسيم نمود: دوره اول كه دولت فاطميان با قدرت و استحكام دولت آل‌بويه هم زمان است، عمدتاً شامل عصر مُعزالدوله (356ـ320ه) و عضدالدوله (372ـ338ه) مي‌باشد. مُعزّالدوله بغداد را فتح نمود، ولي قادر به پيوند سياسي ايران با عراق نبود؛ در حالي كه عضدالدوله توانست سرزمين ايران و عراق را تحت يك حاكميت قرار دهد. روابط خلافت فاطمي با آل­بويه در اين دوره حسنه و درخور توجه بوده است؛ تا جايي كه آل‌بويه براي ابراز حُسن نيّت به فاطميان، دست داعيان فاطمي را در شرق جهان اسلام باز گذاشتند و ايشان آزادانه مشغول فعاليت شدند؛ اگر چه اين امر در بعضي مواقع با مناقشاتي همراه بوده است.[6]
دوره دوم، دوران ضعف آل‌بويه است كه بعد از مرگ عضدالدوله (372ه) مي‌باشد. در اين دوره، آل‌بويه به دليل اختلافات و درگيري‌هاي داخلي به چند گروه تقسيم شدند و خلافت عباسي كه مدت‌ها تابع راي و نظر اميران آل‌بويه بود، نسبتاً بر اوضاع سياسي مسلط گرديد. آنان در حقيقت قدرت سياسي خود را باز يافتند و نفوذ و روابط فاطميان به حداقل رسيد.

در دوران مُعزّالدوله (356ـ320ه) كه قدرت نفوذ آل‌بويه در اركان خلافت عباسي در حال افزايش است، داعيان اسماعيلي ـ كه فرستاده فاطميان بودند ـ تقريباً در هر شهري از بين‌النهرين فعاليت داشتند و كتاب‌هاي ايشان، در سطح گسترده، رواج داشته است، اما اين فعاليت تدريجاً رو به ضعف نهاد. نفوذ داعيان فاطمي قبل از اين هم ـ تا حدودي ـ رونق داشت، خصوصا يكي از برنامه‌هاي ايشان رخنه در طبقه حاكم بود، از جمله نصر بن احمد، حاكم سامانيان (279ـ261ه)، به آيين اسماعيليه گرويد و بزرگاني چون ابوزيدبلخي (322ـ 235ه)، ابوالحسن عامري فيلسوف نيشابوري (381ـ300ه) و ابن سينا (428ـ370ه) مظنون به آيين اسماعيلي بودند.[7] فتح مصر در 358ه، قرمطيان[8] را از اسماعيليان جدا نمود. قرمطيان در 360ه از حمايت عزّالدوله ديلمي (367ـ356ه) و ابوتغلب حَمداني (د: 369ه) در موصل برخوردار گرديدند. عزّالدوله و عضدالدوله اقطاعي را به قرمطيان واگذار كردند، به علاوه عضدالدوله براي جنگ مشترك بر ضد رومي‌ها با فاطميان به توافق رسيده و دعوت فاطميان را در قلمرو خويش پذيرفته بود. هم چنين شُكرالخادم، غلام مورد اعتماد عضدالدوله، در حالي كه اجازه رفتن به حج را از امير آل‌بويه گرفته بود، قصد قاهره نمود و به نزد فاطميان رفت.[9] آل‌بويه با اين كه شيعه بودند، هرگز در صدد ساقط نمودن خلافت عباسي بر نيامدند، حتي مُعزّالدوله بعد از فتح بغداد قصد داشت خلافت را به علويان يا فاطميان واگذار نمايد، ولي يكي از نزديكانش او را نصيحت نمود كه اين امر صواب نيست، زيرا تو امروز اعتقاد داري كه خلافت عباسي بر حق نيست و اگر نزديكانت را به كشتن خليفه فرمان دهي او را خواهند كشت و چه بسا زماني‌كه علويان بر تخت خلافت نشينند و فرمان به قتل تو دهند نمي‌تواني آنها را از اين امر باز داري و به ناچار مجبور به تبعيت از خليفه خواهي بود.[10]

تعامل مذهبي در روابط فاطميان و آل‌بويه
مقطع زماني كه آل‌بويه در آن به قدرت رسيدند از جنبه‌اي حايز اهميت بود. اصول اعتقادي شيعه اماميه را بزرگاني، هم چون كُليني (د: 329ه)، ابن بابويه (د: 381ه) شيخ مفيد (د: 413ه) فعّال و تدوين كرده بودند. از طرفي مهم‌ترين رويداد در دوران شكل‌گيري قدرت آل‌بويه، غيبت كبراي حضرت مهدي(ع) در (329ه) بود كه اين امر بحث شايع محافل ديني و مذهبي شده بود و لذا پيش‌برد مقاصد شيعي در عصر آل­بويه امري مقبول به نظر مي‌رسيد و سبب بروز كشمكش‌هاي عقيدتي در اين دوران گرديد.[11]

منطقه شيعه نشين كرخ[12] در اكثر سال‌ها محل درگيري بين شيعيان و اهل تسنن بود. مورخاني، مثل ابن اثير و ابن جوزي در ذكر وقايع آن سال‌ها، از درگيري‌ها ياد كرده‌اند. از طرفي، اهالي عراق و خصوصاً بغداد و حتي سپاهيان ترك كه بعضاً تحت امر آل‌بويه قرار داشتند، سُنّي مذهب بودند و لذا آل‌بويه براي جلوگيري از ناآرامي‌ها مجبور بودند تا ميان ايشان موازنه‌اي برقرار نمايند؛ آنان حتي در چند مورد داعيان علوي را توقيف كردند. در 340ه، جواني از شيعيان ادعا نمود كه روح علي(ع) در او حلول كرده و همسرش، فاطمه، نيز مُدّعي شد كه روح فاطمه(س) در او حلول نموده است. مَهلبي، وزير مُعزّالدوله (356ـ320ه)، دستور داد آنها را دستگير كنند و شلاق بزنند، ولي بعد از آن كه به تشيع اعتراف كردند، با وساطت معزالدوله مورد عفو قرار گرفتند.[13]

مُعزّالدوله علي‌رغم برقراري سياست آشتي اعتقادي در بين مذاهب، تسنن و تشيع، رسوم شيعي را تأييد نمود. وي در 351ه فرمان داد تا برسر در تمامي مساجد اين عبارت‌ها نوشته شود: لعنت خدا بر معاويه پسر ابوسفيان، لعنت بر كسي كه فدك را از فاطمه(س) غصب نمود، و لعنت بر كسي كه مانع دفن جسد امام مجتبي(ع) در كنار قبر جدّش رسول خدا گرديد، و كسي كه ابوذر را نفي بلد نمود، و عباس را از شورا بيرون نمود. در اين وضعيت، خليفه عباسي مجبور به پذيرش اين امر بود و اين كار صورت گرفت. بعد از نوشتن اين عبارات، افرادي شبانه آنها را پاك نمودند و به پيشنهاد مهلبي قرار شد فقط نام لعنت خدا بر ظلم كنندگان به خاندان پيامبر و معاويه نوشته شود و نام ديگران قيد نشود.[14]

يك سال بعد در 352ه، با دستور مُعزّالدوله، نخستين بار مراسم يادبود عاشوراي حسين بن علي(ع)، با عزاداري عمومي برگزار گرديد؛ دكان­ها بسته شد؛ خريد و فروش در بازار ممنوع گرديد و زنان با گيسوان آشفته، چهره­هاي سياه كرده و جامه­هاي ژنده به صورت گروهي حركت مي­كردند و بر سر و روي خود مي­زدند و به علت كثرت شيعيان، اهل سنت ممانعتي نمي­كردند.[15] در همين سال، در 18 ذي­الحجه (عيد غدير خُم)، بر پا كردن چادرهاي آذين بسته، افروختن آتش، نواختن موسيقي، خواندن نماز در صحرا و زيارت كاظمين (مرقد امام كاظم و جواد عليهماالسلام) مرسوم گرديد.[16] اهل تسنن در واكنش به اين نوع تبليغات شيعي اعلام كردند كه در 18 محرم ـ مصادف با سالگرد روز كشته شدن مصعب بن زُبير ـ قبر او زيارت شود و بدين گونه مراسم مذهبي خود را انجام مي­دادند، هم چنين هشت روز بعد از عيد غدير خم (26 ذي­الحجه) را سال روز حضور پيامبر(ص) و ابوبكر در غار تعيين نمودند و به جشن و پاي­كوبي پرداختند.[17]

هم زمان، دولت فاطميان در مصر به تبليغات گسترده شيعي دست زدند. جوهر صقلي در 359ه مقرر كرد تا ذكر حَيّ علي خير العمل در اذان مساجد مصر طنين انداز شود. اين امر در 360ه در مساجد شام نيز تحقق يافت. در سال 366ه، عزاداري روز عاشورا نيز در مصر و شام مرسوم گرديد.[18] هم چنين جوهر صقلي دستور داده بود كه بعد از خطبه­هاي نماز جمعه، بر محمد مصطفي، علي مرتضي، فاطمه زهرا، حسن، حسين و ائمه طاهرين(ع) صلوات نثار شود.[19] در همين سال در مكه و مدينه به نام مُعزّ فاطمي، خطبه خوانده شد و خطبه عباسيان منع گرديد.[20]

خليفه فاطمي در 369ه سفيري روانه بغداد كرد. وي حامل پيامي براي عضدالدوله ديلمي بود. از فرستاده فاطميان در بغداد استقبال خوبي صورت گرفت. اين امر نشان مي­دهد كه روابط آنها در سطح خوبي بوده است و حاكي از همكاري آنها براي جنگ بر ضد روم شرقي (بيزانس) مي­باشد. اين پيام را يعقوب بن كِلِّس انشاء كرده و ابن تَغري بَردي متن كامل آن را آورده است: «... پيام تو به حضرت اميرالمومنين به وسيله پيك مخصوص تو رسيد. در اين پيام مراتب اخلاص، دوستي و معرفت تو به حقيقت امامت اميرالمومنين، خليفه فاطمي، و عشق تو به پدران هدايتگر و راهنماي او ادا شده است و اميرالمؤمنين از شنيدن آن خشنود گرديد. خليفه مي­داند تو از حق عدول نخواهي كرد. البته تو مي­داني كه بر مرزهاي مسلمين چه مي­گذرد؛ خرابي شام، ناتواني مردم و گراني قيمت­ها. اميرالمومنين شخصاً عازم مرزهاي مسلمين خواهد شد و تو را به زودي با نوشته­هايي با خبر خواهد نمود. خداوند به تو [توفيق] جهاد في سبيل الله عطا نمايد».[21]

عضدالدوله نيز به دنبال اين پيام، نامه­اي خطاب به خليفه فاطمي نوشت و به سفير خود سپرد تا به مصر ببرد. وي در آن نامه به فضل اهل بيت و اين كه عزيز فاطمي از ذريه آن خاندان پاك مي­باشد، اقرار كرد و اطاعت خود را از خليفه اعلام نمود.[22] اين نامه­ها در حضور خليفه عباسي خوانده مي­شد. ابن جوزي و ابن عماد حنبلي آورده­اند كه فرستادگاني بين خليفه فاطمي و امير آل­بويه ردوبدل مي­شد و جواب آنها با حسن نيت همراه بود، ولي به هيچ پيامي اشاره نكرده­اند.[23]

ابوالحسن بن معلم كوكبي، از وزراي بهاءالدوله (403ـ379ه)، اولين اقدام را بر ضد تبليغات شيعي، انجام داد؛ مراسم عاشورا كه حدود سي سال بر پا مي­شد به دستور وي منع گرديد. اما اقدام او با عكس العمل شديد سپاهيان بهاءالدوله مواجه گرديد. آنها به بهاءالدوله هشدار دادند كه بايد وي (ابن معلم) را به آنها تسليم نمايد و اظهار داشتند: اي بهاءالدوله! براي بقاي خودت يا بقاي ابن المعلم تصميم بگير. سپس بهاءالدوله وي را به ايشان تسليم كرد و آنها او و دستيارانش را كشتند.[24]

در دومين مرحله مقابله با تبليغات شيعي، خليفه عباسي، القادر، در 382ه فرمان منع نوحه­گري و عزاداري در روز عاشورا را صادر كرد و قاضي بغداد كه شيعه بود، بركنار گرديد. در مقابل اين اقدام، بويهيان فردي را به عنوان قاضي خاص كه به او نقيب مي­گفتند، براي اولاد ابوطالب و هاشميان تعيين نمودند.[25] هم زمان امير موصل، ابودرداء محمد بن مسيب عقيلي (ح 383ه) از اطاعت خليفه عباسي امتناع كرد و به شورش و آشوب دست زد و در موصل براي خليفه فاطمي، العزيزبالله (386ـ365ه) دعوت نمود.[26]
چهار سال بعد، شيعيان در بغداد قيام مسلحانه­اي ترتيب دادند و خواستار اقامه دعوت براي خليفه فاطمي، الحاكم (411ـ386ه)، شدند. آنها در خيابان­هاي بغداد فرياد مي­زدند: «يا حاكم يا منصور» كه اين امر با عكس العمل­ شديد قادر عباسي رو به رو و شورش آنها سركوب شد.[27]
از شورش­هاي مهم در طي اين سال­ها بر ضد خلافت عباسي و به نفع خلافت فاطمي، قيام ابوالمنيع قراوّش بن مقلد (ح 401ه)، امير طايفه بني عقيل (489ـ386ه) و حاكم موصل، بود؛ او از اطاعت خليفه عباسي سر باز زد و دعوت فاطميان را در موصل، مداين، انبار و كوفه نشر داد و براي حاكم فاطمي در همه اين سرزمين­ها دعوت نمود.[28]
قراوُش ضمن ايراد خطبه­اي نسبتاً طولاني، بعد از درود بر امام زمان(ع)، از الحاكم فاطمي به «اميرالمومنين» ياد مي­كند. ابن جوزي اين امر را ناشي از مكاتباتي مي­داند كه بين او و حاكم، خليفه فاطمي، صورت پذيرفته است. در اين خصوص، وي مورد استمالت خليفه قرار گرفته و مبلغ صدهزار دينار نيز براي سپاهيانش اخذ نموده است.[29] قادر عباسي او را به بغداد فرا خواند و سرزنش كرد. قراوش نيز از اقدام خود عذرخواهي نمود و سپس به نام خليفه عباسي خطبه خوانده شد.[30] در همان سال، هم زمان با قراوُش ـ كه براي خلافت فاطمي دعوت نمود ـ علي الاسدي، رئيس قبيله بني اسد (ح 387ه)، در حِلهّ[31] و نواحي آن، تابعيت خود را به حاكم فاطمي اعلان نمود.[32]

به دنبال شورش­هاي فوق و براي جلوگيري از تلاش­هاي بعدي، قادر، خليفه عباسي كه در دوران وي خلافت عباسيان بعد از مرگ عضدالدوله رونق گرفته بود، در محفلي رسمي در 402ه كه با حضور علما، فقها، قضات و نيز بزرگاني، هم چون شريف رضي (د:406ه)؛ برادرش مرتضي (د: 436ه)؛ ابوحامد اسفرايني، شيخ عراق و امام شافعيه در قرن پنجم، تشكيل يافته بود، بيانيه­اي منتشر كرد با اين مضمون: فاطميان برادران كفار و داعيان ايشان، خوارج هستند و نسب آنها به اميرالمومنين، علي بن ابي طالب(ع)، نمي­رسد؛ خداوند درباره اين فرد كه در مصر ظاهر شده و ملقب به الحاكم است، به پستي و فساد حكم مي­كند و او و حاكم فاطمي قبل از او، همه پليد و نجس هستند؛ ايشان كفار فاسق و زنديق­هايي هستند كه حدود الهي را تعطيل و محرمات خدا را حلال شمرده­اند... اين بيانيه به امضاي افراد حاضر در آن مجلس رسيد.[33] هم چنين قادر عباسي به علي بن سعيد اصطخري معتزلي (د: 404ه)، مبلغي هديه كرد تا رساله­اي بر ردّ فاطميان بنويسد.[34]

ظهور دولت غزنويان و فتوحات چشمگير سلطان محمود غزنوي (421ـ388ه) كه سني متعصبي بود، سبب گرديد كه خليفه عباسي او را به لقب يمين­الدوله مفتخر نمايد و بعد از استمالت وي، به او ماموريت داد كه سنت را در خراسان گسترش دهد، محمود غزنوي به اين كار اقدام نمود و تعداد زيادي از شيعيان و اسماعيليه كه داعيان دولت فاطمي بودند، كشت و به لعن آنها فرمان داد.[35]

خليفه فاطمي هم براي دلجويي و جلوگيري از اقدامات سلطان محمود بر ضد شيعيان، خصوصا اسماعيليه، خلعتي گران­بها براي وي نزد قادر، خليفه عباسي، فرستاد. قادر بزرگان را در دارالحكمه جمع كرد و در آن­جا يكي از بزرگان نوشته­اي كه حاكي از وفاداري محمود غزنوي بود، قرائت نمود. در اين نوشته او خود را خادم خلافت عباسي و مخالف هر كسي كه با خلافت عباسي دشمن باشد، دانست. سپس خلعت را در حضور بزرگان سوزاندند، ولي نقره­هاي آن كه 4562 درهم ارزش داشت بين فقراي بني هاشم تقسيم گرديد.[36] هم­چنين سلطان محمود نامه­اي به قادر عباسي فرستاده، در آن خليفه را از پاك كردن سرزمين­ ري از وجود شيعيان آگاه كرد. سلطان محمود در اين نامه، فقهاي ري و شيعيان، خصوصا اسماعيليه را به عدم اجراي فرايض، مثل نماز، زكات و... متهم و اظهار كرد كه ايشان به روز قيامت و ملائك اعتقاد ندارند و بين حرام و حلال فرقي نمي­گذارند. وي در پايان آورده است كه خداوند ما را ياري دهد كه سنت را در قاهره مستقر نماييم.[37]

فاطميان هم در مقابله به مثل، به تعقيب اهل تسنن پرداخته، تمامي فقهاي مالكي را از مصر اخراج نمودند. وضعيت در دوران قائم عباسي (467ـ422ه) با همين سياست دنبال گرديد. در 444ه در جلسه­اي، قائم، مانند پدرش قادر عباسي، به لعن و طعن فاطميان پرداخت.[38] اقدامات خلافت عباسي سبب وقوع فتنه­اي در بغداد شد كه بر اساس ذكر (حي علي خير العمل) در اذان شكل گرفته بود و گروه زيادي هم در آن درگيري­ها كشته شدند.[39]

شكل­گيري اين امور با ضعف آل­بويه، خصوصا بعد از مرگ عضدالدوله، ارتباط مستقيم داشت. سرانجام اين امر با ظهور سلجوقيان متعصب به حد اعلاي خود رسيد. طغرل (455ـ429ه) در سال 447ه وارد بغداد شد و ملك الرحيم، پسرابوكاليجار (447ـ440ه)، آخرين امير آل­بويه را بر كنار نمود. با ظهور سلاجقه در صحنه سياسي در قرن پنجم هجري، وضعيت فاطميان و داعيان ايشان در شرق اسلامي بسيار فرق كرد؛ لذا فاطميان در اين دوره سياست خود را تغيير دادند و تدبير ديگري انديشيدند و آن، انتقام از خليفه عباسي بود. فاطميان فردي از فرماندهان ترك به نام بساسيري (ح 450ه) كه پيش از آن، داراي درجات عاليه نظامي در سپاه ديلميان بود، به فتح بغداد ترغيب نمودند و او را به عنوان منتقم سقوط آل­بويه به دست سلجوقيان، تعيين كردند. بساسيري از مستنصر فاطمي (467ـ427ه) پانصد هزار دينار، پانصد اسب، ده هزار كمان، هزاران شمشير و سرنيزه، تعداد زيادي ادوات جنگي و لباس­هاي قيمتي، دريافت كرده بود.[40]

بساسيري در اولين برخورد در سنجار[41] (ح 449ه) بر نيروهاي خليفه عباسي پيروز گرديد و منتظر شد تا فرصت حمله به بغداد فراهم گردد. در همين سال، طغرل براي سركوب شورش برادرش، ابراهيم ينال ـ كه گفته شده او هم به نام خليفه فاطمي خطبه مي­خواند ـ حركت كرد.[42] بساسيري اين فرصت را غنيمت شمرد و به سوي بغداد حركت كرد. او از مردم كرخ كه اغلب شيعه بودند، كمك گرفت؛ دربار خلافت عباسي را غارت كرد و از خليفه اعتراف گرفت كه اولاد بني العباس بر حق نيستند، بلكه حق با فرزندان فاطمه زهرا(س) مي­باشد. بساسيري در منابر بغداد، بصره و واسط، به نام المستنصر فاطمي خطبه خواند و اعلام كرد كه در اذان، «حي علي خير العمل» گفته شود. هم چنين او عمامه، كرسي و تخت خليفه عباسي را براي مستنصر فاطمي فرستاد.[43]

مستنصر فاطمي از اين پيروزي بزرگ كه نصيب هيچ يك از اجدادش نشده بود، مسرور شد و دستور داد تا در قاهره جشن و سرور بر پا و خيابان­ها مزين شود. شاعر نيز درباره او ابيات معروف (يا بني العباس صُدّوا مّلك الارض مُعدّ مُلككم معاراً و العواري تُسترد) را سرود و خليفه، قطعه زمين با ارزشي به او هديه كرد.[44]

به دنبال اين پيروزي چشمگير، المُستنصر، خليفه فاطمي، براي قدرداني و دوام اين اقدام بساسيري، به وي كمك شايان توجهي نمود. در همين سال يازوري (ح 450ه)، وزير معروف دولت فاطمي، به دستور مستنصر كشته شد، زيرا او به ارتباط مخفيانه با طغرل متهم شده بود. پيروزي بساسيري دوام نيافت؛ يك سال بعد از ورود مجدد طغرل به بغداد، بساسيري كشته شد و براي جلوگيري از اقدامات بعدي شيعيان در شام، سلجوقيان تعداد كثيري از ايشان را قتل عام كردند.[45]

حضور سلجوقيان و از بين رفتن آل­بويه، فعاليت­ها و تبليغات شيعي را به حداقل رساند، اگر چه دعات فاطمي براي آن كه ابراز وجود كنند، بعد از سخت­گيري­هاي خواجه نظام الملك (485ـ 408ه)، وزير مقتدر سلجوقي، شمار زيادي، از جمله خود وي را كشتند و تا سقوط بغداد ـ كه حدود يك صد سال بعد از سقوط فاطميان رخ داد ـ داعيان فاطمي در اكثر نقاط شرق به تبليغات پرداختند. در مصر و شام فاطمي هم بعد از روي كار آمدن ايوبيان، شيعه زدايي در حد گسترده­اي انجام شد و تعداد بسياري از بزرگان شيعي، شامل عالمان، فقيهان، قاضيان و...، يا به قتل رسيدند و يا مجبور شدند كه مصر و شام را ترك كنند. هم چنين آثار فاطميان، مخصوصاً كتابخانه عظيم ايشان به دست صلاح الدين ايوبي در آتش سوخت، اما اين همه، فروغ بي­پايان تشيع را هرگز خاموش نكرد.

نتيجه­گيري
از آغاز تاريخ اسلام تا قرن ششم هجري، جنبش­هاي شيعي در دوره­هاي مختلف شكل گرفت. برخي از آنها نيز دست­آوردهاي خوبي در پي داشتند، اما هيچ­كدام از آنها به تشكيل دولتي قدرت­مند، هم چون فاطميان و آل­بويه، موفق نشدند. توجه به اصول شيعه در اين دوران دلايل عمده­اي داشت كه مهم­ترين آن شروع غيبت كبراي حضرت مهدي(ع) (329ه) و ضعف دولت عباسي بود. بسط و گسترش اصول مذهب شيعه از طرف بزرگاني، مانند شيخ صدوق، شيخ كُليني، شيخ مفيد، شيخ طوسي، شريف رضي و برادرش مرتضي، سهم بسزايي در پيشرفت اهداف سياسي مذهبي دولت آل­بويه و خلافت فاطميان در اين دوران داشته است. آل­بويه و فاطميان، در برخي از عقايد مذهبي خود اختلاف داشتند، اما در گسترش فرهنگ تشيع، نقش عمده­اي ايفا نمودند. ايشان شعائر مذهبي شيعه، همانند: مراسم روز عاشورا، روز عيد غدير، خطبه خواني به نام اهل بيت(عليهم السلام)، ذكر حيّ علي خير العمل در اذان، و... را احياء كردند. كمك آل­بويه در باز گذاشتن دست داعيان اسماعيلي در شرق جهان اسلام و ارتباط نزديك فاطميان و آل­بويه سبب گرديد كه فرهنگ شيعي، در اقصي نقاط سرزمين­هاي اسلامي نفوذ كند كه اين حاكي از نوعي تعامل مذهبي در ميان آنها بود.


پى‏نوشت‏ها:
* استاديار دانشگاه آزاد اسلامي مشهد.
1 . به سرزمين ليبي مشتمل بر دو ناحيه بَرقه و طرابلس و سرزمين تونس اطلاق مي­شود: حسين قرچانلو، جغرافياي تاريخي كشورهاي اسلامي، (تهران، سمت، 1382) ص 238.
2 . احمد مختار العبادي، في التاريخ العباسي و الفاطمي، (بيروت، دارالنهضة العربيه، بي­تا) ص 247ـ249.
3 . جوئل ل. كرمر، احياي فرهنگي در عهد آل­بويه، ترجمه سعيد حنايي كاشاني، (تهران، نشر دانشگاهي، 1375) ص 68.
4 . آدام متز، تمدن اسلامي در قرن چهارم، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو، (تهران، اميركبير، 1362) ص 13ـ17.
5 . ابوعلي مسكويه، تجارب الامم، (طهران، دارسروش للطباعة، 1379) ج 6، ص 116ـ117؛ مسعودي، مُروج الذّهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، علمي و فرهنگي، 1370) ج 2، ص739.
6 . فرهاد دفتري، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره­اي، (تهران، نشر فروزان، 1375) ص 78ـ 80.
7 . جوئل ل. كرمر، پيشين، ص 136.
8 . قرامطه، منسوب به حمدان بن اشعث (معروف به قرمط) از جمله حركت­هاي سياسي مذهبي است كه از قرن سوم هجري به بعد در ايران، بين­النهرين، شام و شمال آفريقا صورت گرفته است. تلاش قرمط در گسترش دعوت اسماعيليه در عراق سبب گرديد كه مورخان، اسماعيليان عراق، بحرين و شام را به نام او قرامطه بخوانند: ( نوبختي، فرق الشيعه، ص 51). قرمط اعتقاد داشت كه مردم ايران، قدرت را از اعراب باز پس خواهند گرفت: (ابن نديم، الفهرست، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1416ه) ص 188).
9 . ابن اثير، الكامل في التاريخ، (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1989) ج 9، ص 39ـ40.
10 . همان، ج 6، ص 315؛ ابوعلي مسكويه، پيشين، ج 2، ص 82؛ العبادي، پيشين، ص­165.
11 . جوئل ل. كرمر، پيشين، ص 80.
12 . كرخ از مناطق پرجمعيت در بغداد و مركز تجاري (بازارهاي اصلي) شهر بوده است. (ابن حوقل، صورة الارض، (بيروت، منشورات دارمكتبة الحياة، 1979م) ص 216ـ217).
13 . ابن اثير، پيشين، ج 5، ص 298.
14 . ابن الجوزي، المنتظم، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1992م) ج 14، ص 140؛ ابن كثير، البدايه و النهايه، (بيروت، دارالفكر، 1419) ج 5، ص 327.
15 . ابن الجوزي، پيشين، ج 14، ص 150؛ ابن اثير، پيشين، ج 5، ص 331؛ ابن العماد الحنبلي، شذارت الذهب، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1998) ج 3، ص 104؛ ابن خلدون، العبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1364) ج 2، ص 658.
16 . ابن العباد الحنبلي، پيشين، ج 3، ص 104؛ ابن الجوزي، پيشين، ج 15، ص 14؛ ابن تغري بردي، النجوم الزّاهره، (مصر، دارالكتب المصريه، بي­تا) ج 4، ص 25.
17 . ابن الجوزي، پيشين، ج 15، ص 14؛ ابن العباد الحنبلي، پيشين، ج 3، ص 260.
18 . ابن تغري بردي، پيشين، ج 4، ص 32.
19 . ابن العباد الحنبلي، پيشين، ج 3، ص 222.
20 . همان، ص 151؛ ابن الجوزي، پيشين، ج 14، ص 235.
21 . ابن تغري بردي، پيشين، ج 4، ص 125.
22 . همان، ج 4، ص 125؛ العبادي، پيشين، ص 167.
23 . ابن العباد الحنبلي، پيشين، ج 3، ص 180؛ ابن الجوزي، پيشين، ج 14، ص 268.
24 . ابن العباد الحنبلي، پيشين، ج 3، ص 225.
25 . العبادي، پيشين، ص 174.
26 . ابن تغري بردي، پيشين، ج 4، ص 224ـ227.
27 . همان.
28 . ابن الاثير، پيشين، ج 5، ص 587؛ ابن الجوزي، پيشين، ج 15، ص 74.
29 . ابن العباد الحنبلي، پيشين، ج 3، ص 299.
30 . ابن الجوزي، پيشين، ج 15، ص 74ـ77.
31 . شهري در نزديك كربلا.
32 . فرهاد دفتري، پيشين، ص 225.
33 . ابن الجوزي، پيشين، ج 15، ص 82ـ83؛ ابن تغري بردي، پيشين، ج 4، ص 229؛ ابن كثير، پيشين، ج 11، ص 345؛ ابن العباد الحنبلي، پيشين، ج 3، ص 302.
34 . فرهاد دفتري، پيشين، ص 225.
35 . ابن العباد الحنبلي، پيشين، ج 3، ص 332.
36 . ابن الجوزي، پيشين، ج 15، ص 171.
37 . همان.
38 . فرهاد دفتري، پيشين، ص 233؛ ابن تغري بردي، پيشين، ج 4، ص 229ـ230.
39 . ابن الاثير، پيشين، ج 6، ص 158ـ159و167ـ 168.
40 . ابن تغري بردي، پيشين، ج 5، ص 5.
41 . شهري است واقع در دشتي به همين نام در جزيره و جزء ديار ربيعه است. چون سلطان سنجر پسر ملكشاه سلجوقي در آن­جا متولد شد، به همين سبب آن­جا را سنجار گفته­اند: ياقوت حموي، معجم البلدان، (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1399ه) ج 3، ص 262.
42 . همان، ص 6، محمد الخضري، الدوله العباسيه، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1419ه/ 1998م)، ص 387.
43 . همان، ص 6؛ ابن الاثير، پيشين، ج 6، ص 199ـ203.
44 . تقي­الدين مقريزي، المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط و الاثار، (بيروت، بي­نا، بي­تا) ج2، ص 125؛ ابن تغري بردي، پيشين، ج 5، ص 12.
45 . همان؛ عبدالرحيم غنيمه، تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي، ترجمه نوراله كسايي (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363) ص 114ـ 115.

منابع
ـ ابن الأثير، عزالدين ابي­الحسن علي­ بن ابي الكرم الشيباني، الكامل في التاريخ، (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1989م).
ـ ابن تغري بردي، جمال­الدين ابي المحاسن يوسف، النجوم الزّاهره في ملوك مصر و القاهره، (مصر، دارالكتب المصريه، بي­تا).
ـ ابن الجوزي، ابوالفرج عبدالرحمان بن علي بن محمد، المتنظم في تاريخ الأمم و الملوك، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1992م).
ـ ابن حوقل، صورة الارض، (بيروت، منشورات دارمكتبة الحياة، 1979م).
ـ ابن خلدون، عبدالرحمان بن محمد، العبر و ديوان المبتدا والخبر، ترجمه عبدالمحمد آيتي، (تهران، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1364).
ـ ابن العماد الحنبلي، شهاب­الدين، شذرات الذهب في اخبار من ذهب، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1998).
ـ ابن نديم، اسحاق بن محمد، الفهرست، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1416ه/ 1996م).
ـ ابوعلي مسكويه، احمد بن محمد، تجارب الامم و تعاقب الهمم، حققه ابوالقاسم امامي، (طهران، دارسروش للطباعه، 1379).
ـ حموي، ياقوت، معجم البلدان، (بيروت، داراحياء التراث العربي، 1399ه).
ـ الخضري، محمد، الدوله العباسيه، (بيروت، دارالكتب العلميه، 1419ه/ 1998م).
ـ دفتري، فرهاد، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره­اي، (تهران، نشر فروزان، 1375).
ـ العبادي، احمد مختار، في التاريخ العباسي و الفاطمي، (بيروت، دارالنهضة العربيه، بي­تا).
ـ غنيمه، عبدالرحيم، تاريخ دانشگاههاي بزرگ اسلامي، ترجمه نورالله كسايي، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1363).
ـ قرچانلو، حسين، جغرافياي تاريخي كشورهاي اسلامي، ج 2، (تهران، سمت، 1382).
ـ كرمر، جوئل.ل، احياي فرهنگي در عهد آل­بويه، ترجمه سعيد حنايي كاشاني، (تهران، نشر دانشگاهي، 1375).
ـ متز، آدام، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ترجمه عليرضا ذكاوتي قراگزلو، (تهران، انتشارات اميركبير، 1362).
ـ مسعودي، علي بن حسين، مُروج الذّهب، ترجمه ابوالقاسم پاينده، (تهران، علمي و فرهنگي، 1370).
ـ مقريزي، تقي­الدين ابي العباس، المواعظ و الاعتبار بذكر الخطط والاثار، (بيروت، بي­نا، بي­تا).
ـ نوبختي، ابوالحسن حسن بن موسي، فرق الشيعه، (عراق، بي­نا، بي­تا).


منبع: فصلنامه تاريخ اسلام، شماره 28