غرب‌شناسى علماى شيعه

احمد رهدار


چگونگي مواجهه علماي شيعه با تفكر و تمدن نوين غرب، مبحث بسيار پراهميتي در مطالعه تاريخ تحولات معاصر جامعه ما است كه بازگشايي بسياري از مغلقات فرهنگي و تمدني ما به همين مبحث مربوط مي‌شود. اين‌كه چه طيفي از روحانيون شيعه از چه زماني به غرب‌شناسي پرداختند و چه راهبردهايى را پيشنهاد يا اتخاذ كردند، به پژوهشهاي تاريخى دامنه‌دارى مي‌انجامد كه صرفا ارزش كتابخانه‌اي ندارند، بلكه مشخصا در وضعيت فعلي و آينده ما تاثيرگذار هستند؛ به‌ويژه‌آنكه انقلاب اسلامى ايران به رهبرى حضرت امام‌خميى(ره) طلايه‌دار نوعي تعامل ويژه در رويارويى با غرب بود كه بنا دارد در جوهر تمدن جديد غربى به نفع جوامع مسلمان و بلكه همه ملل محروم عالم تصرف كند و سرآغاز دوران تاريخى تازه‌اى باشد.

انديشه‌ها و جريانات نوپديد، در برخورد با انديشه‌ها و جريانات موجود به يكي از سه شكل زير عمل مي‌كنند:
1ــ بر انديشه‌ها و جريانات موجود تاثير مي‌گذارند و آنها را در خود حل مي‌كنند؛ چنانكه اسلام به هنگام ورود ايران تمامي مناسبات انديشه‌اى و رفتارى ايرانيان را به رنگ خود در‌آورد
2ــ در انديشه‌ها و جريانات موجود حل مي‌شوند؛ چنانكه مغولان فاتح پس از مدتي كوتاه در كشورهاى اسلامى حل شدند
3ــ با انديشه موجود وارد نزاعي نسبتا طولاني مي‌شوند؛ چنانكه انديشه تجدد و مدرنيته با انديشه اسلامي ــ به‌ويژه با نوع شيعي آن ــ در‌افتاد و در اين نزاع، گاه، شاهد غلبه انديشه تجدد هستيم (در مشروطه دوم) و گاه برتري با انديشه و تفكر شيعي مي‌باشد. (در جريان پيروزي انقلاب اسلامي و پس از آن).

از زمان ورود انديشه و تكنيك غرب به كشورهاي شرقي و از جمله به ايران، روشنفكران اسلامي، براي تعامل ميان انديشه شيعي و تفكر غرب ــ كه نوعاً از آن به تعامل سنت و تجدد تعبير كرده‌اند ــ عمدتا يكي از دو راه را پيشنهاد كرده‌اند: 1ــ تسليم محض، كه در انديشه‌هاي ميرزاملكم‌خان ناظم‌الدوله، تقي‌زاده، آخوندزاده و... قابل مشاهده است 2ــ اخذ و اقتباس گزينشي، كه نمود آن را در بيشتر روشنفكران متاخر مي‌بينيم. اما جريان روحانيت شيعه در سير موضع‌گيري خود در قبال غرب، ضمن‌اينكه هيچگاه پيشنهاد «تسليم محض» را نپذيرفت، علاوه بر پيشنهاد «اخذ و اقتباس گزينشي»، دو پيشنهاد ديگر نيز ارائه داد: 1ــ طرد مطلق انديشه غربي، كه بيشتر در ابتداي ورود انديشه غربي از جانب برخي علماي شيعه ارائه شد 2ــ تصرف در انديشه غربي، كه اوج آن در انديشه و نظام سياسي امام خميني‌(ره) قابل مشاهده است. تصرف، نه تسليم است، نه اقتباس و نه طرد، بلكه راه مستقلي است كه انديشه روحانيت شيعه در سير تكامل غرب‌شناسي خود بدان رسيده است. اين نوشتار درصدد است به كلياتي از موضع‌گيري علماي شيعه در قبال انديشه و تفكر غرب و ورود آن به ايران بپردازد.

قوميت، استبداد، دين و تجدد
از گذشته بسيار دور تا قبل از ورود اسلام به ايران، مهمترين عنصر قوام‏بخش جامعه كه بيشترين نقش را در ائتلاف افراد و گروههاي متكثر ايفا مي‌كرد، عنصر قوميت بود كه غالبا در قالب «ايل فاتح و مستبد» حضور تاريخي خود را ثبت و ضبط مي‏كرد. با ظهور اسلام ــ ولو براي مدتي محدود ــ اين عنصر تا حد زيادي به حاشيه رانده شد و جاي خود را به عنصر دين و اعتقاد مذهبي داد و ازآن‌پس، عامل دين و مذهب در محوريت ائتلاف افراد و اقوام در جهان اسلام قرار گرفت. با تحريف جريان «امامت» و تبديل آن به «خلافت» و سپس «سلطنت»، هرچند عنصر «قوميت» به محور ائتلافات افراد و اقوام اسلامي بازنگشت، اما به عنوان عنصري مهم و تاثيرگذار در كنار و در عرض عنصر دين و مذهب جلوه يافت. اين عنصر بيش از ده قرن در عرصه قدرت و سياست تاريخ ايران نقشي فعال بازي كرد و به تناسب پيچيدگي روابط اجتماعي، يك استبداد پيچيده را رقم زد. با ظهور سلسله صفويه و محوريت‌يافتن دوباره عنصر دين و مذهب، عنصر قوميت، قدرت اجتماعي خود را تا حد زيادي از دست داد و دوباره به حاشيه تاريخ قدرت در ايران رانده شد. توأم با پيمانها، ائتلافها و تعاملات ويژه‌ سلسله صفويه با جريان و تفكر نوين غرب، جريان فكري غرب جديد به‌عنوان عنصر سوم به مناسبات اجتماعي ايران راه يافت و سه سده پس از ظهور سلسله صفويه، به رقيب قدرتمندي در برابر دو عنصر «قوميت» و «مذهب» تبديل گرديد. در اوايل عهد قاجار، هر دو عنصر «قوميت» و «مذهب» تا حدّ زيادي تضعيف شده بودند. عنصر قوميت استبدادي، علاوه‌براينكه در فاصله بيش از دو قرن حكومت ديني صفوي تضعيف شده بود، با زوال و سقوط سلسله صفويه به دليل فقدان يك دولت و حكومت مركزي ــ به‌عبارت‌ديگر در شرايط فقدان حضور يك «ايل فاتح» ــ و همچنين به‌خاطر شكل‌گيري جنگهاي متعدد قومي، حتي ضعيف‏تر نيز شد و تنها عاملي كه مي‌توانست بار ديگر به اين عنصر جاني تازه ببخشد، برتري‌يافتن قوم قاجار توسط آغامحمدخان قاجار بود. عنصر دين نيز به دليل مهاجرت علما و نگهبانان دين از ايران به ساير كشورهاي اسلامي در پي سقوط صفويه و فشارهاي افغانان و حتي نادرشاه و...، تا حد قابل‌توجهي تضعيف شده بود. درست در شرايط ضعف دو نيروي قديمي مذهب و قوميت، عنصر سوم از طريق افرادي به نام «منورالفكر» كم‌كم جاي پاي خود را به‌ويژه در عرصه مناسبات اجتماعي ايران محكم و محكم‌تر مي‌كرد. درهمان‌‌حال برخي وقايع تاريخي، از جمله جنگهاي ايران و روس و نتيجه شوم شكست ايرانيان در اين جنگها، برخي گزارشات مبالغه‌‌آميز از نظم و پيشرفت غربيها توسط كساني كه در هندوستان و ديگر نقاط با انگليسيها و فرانسويها در تعامل و رفت‌وآمد بودند، نوبودن عنصر سوم و تاثير رواني «لكل جديد لذّهًْ» و...، تاحدزيادي زمينه اجتماعي ــ رواني براي پذيرش اين عنصر سوم و تامل در آن را آماده‌تر مي‌ساختند. مطابق نوشته يكي از محققان تاريخ معاصر، «با پيدايش نيروي منورالفكري، سه نيرو در جامعه ايران كه بر اساس سه نوع معرفت و شناخت، وحدت و انسجام يافته‏اند، رودرروي يكديگر قرار مي‏گيرند و هركدام به تناسب خصوصيات معرفتي و موقعيت اجتماعي، به طريقي خاص، قدرت خود را تأمين كرده، با وسايلي متناسب اعمال قدرت مي‏كنند. دو نيروي مذهبي و استبداد در تاريخ گذشته ايران از سابقه‏اي طولاني برخوردارند و فرازونشيب‏هاي زيادي را طي كرده‏اند، ولي نيروي منورالفكري، نيروي تازه‏بنيادي است كه هويت معرفتي و آرمانهاي اجتماعي آن نه‌تنها براي دو نيروي ديگر، بلكه براي كساني كه در متن آن قرار مي‏گيرند، چندان مشخص نيست.»[i]

اينجا بود كه دو عنصر «قوميت» و «مذهب» بر خود لازم ديدند نحوه تعامل خود با اين ميهمان تازه‏وارد را مشخص كنند. شرايط تاريخي عنصر قوميت به گونه‏اي بود كه چندان نتوانست با قوّتي درخور، با اين عنصر جديد (غرب) به تعارض يا گفت‌وگو بنشيند، اما عنصر مذهب ــ كه با آگاهي دقيق از شرايط جديد به‌وجودآمده، احساس خطر مي‏كرد و اين امر به‌نوبه‌خود، باعث نوعي خودآگاهي ويژه و انسجام دروني بيشتر از سوي آن مي‌شد ــ در برابر اين عنصر جديد موضع‏گيري كرد و به تناسب شرايط تاريخي متفاوت، مواضع مختلفي را از گفت‌وگو تا درگيري از خود نشان داد.[ii] با نگاهي بيروني به كليت اين موضع‌گيري، نكات حايز اهميت زير به‌دست مي‌آيند:

1ــ ضرورت جريان‌شناسي غرب‌شناسي علماي شيعه:
فهم جريان‌شناسي يك انديشه به دلايل متعددي بر فهم خود آن انديشه تقدم و ضرورت دارد؛ اولا جايگاه تاريخي و سير انديشه (تكاملي يا غيرتكاملي) بهتر فهم مي‌شود؛ به‌عنوان‌مثال جريان‌شناسي انديشه ولايت فقيه باعث مي‌شود به اين انديشه صرفا از زاويه آخرين دلايل اقامه‌شده بر آن نگريسته نشود، بلكه به نتايج عملي اين انديشه در يك بستر تاريخي نيز توجه شود. چنين نگرشي به انديشه، وزن و ارزش واقعي آن را بهتر نمايان مي‌سازد و موافقت و مخالفت با آن را از منطقي قوي‌تر برخوردار مي‌سازد. ثانيا نظر به ريشه‌داربودن انديشه‌ها، فهم جريان‌شناسي يك انديشه باعث مي‌گردد گام و مرحله بعدي آن به‌گونه‌اي بهتر پيش‌بيني، برنامه‌ريزي و محاسبه شود. بسياري از اهل انديشه و فكر در مواجهه با امور به‌ظاهر مستحدث، تلاش مي‌كنند رگه‌هاي تاريخي اين امور را پيدا كنند و با تجربه‌اي كه از امور محقق پيشين دارند، تصميم عملي مناسبي نيز براي اين امور مستحدث بگيرند؛ به‌عنوان‌مثال تجربه رويارويي با مردم، فقها و عالمان ديني، مقدسات، مؤلفه‌هاي فرهنگي ريشه‌دار و باسابقه و... از سويي، و تجربه رويارويي با استعمار خارجي، استبداد داخلي، عناصر بي‌ريشه و هويت و... ازسوي‌ديگر، درسهاي بزرگ تاريخي هستند كه جريان‌شناسي هر كدام آنها مي‌تواند منشور و مانيفيستي براي اعمال حال و آينده ما باشد. ثالثا فهم نسبت تاريخي يك انديشه با انديشه محوري عصر (مثل انديشه شيعه در تاريخ معاصر ايران) درجه اصالت و اعتبار آن انديشه را معين مي‌كند. اين‌ نگاههاي كلان به انديشه‌هاي تاريخي، باعث مي‌شوند حتي فهم گزاره‌هاي جزيي آن انديشه شفاف‌تر و بهتر صورت گيرد.
متاسفانه تاكنون هيچ تحقيقي درباره جريان‏شناسي غرب‏شناسي علماي شيعه در تاريخ معاصر ارائه نشده و بسياري از قضاوتهاي نويسندگان تاريخ معاصر درباره كيفيت ارتباط و تعامل علماي شيعه با غرب، حداقل به يكي از چند مشكل زير دچار هستند:
الف‌ــ موضوع تحقيق، جزئي و موردي است؛ مثلا تنها به بررسي غرب‏شناسي يك عالم خاص اشاره كرده است. نتيجه چنين تحقيقي ما را صرفا به قضاوت درباره كيفيت غرب‏شناسي همان شخص رهنمون مي‌سازد. مقاله درج‌شده در كتاب «ديده‏بان بيدار» با عنوان «زمان ‏آگاهي و غرب‏شناسي شيخ‌فضل‏الله»، نمونه‌اي از اين رويكرد را نشان مي‌دهد.[iii]
ب‌ــ موضوع مورد تحقيق، هرچند فردي و جزئي نيست، اما ناظر به نحوه تعامل علماي شيعه با بخشي از غرب (مثلا برخورد علما با پديده استعمار) مي‏باشد. چنين تحقيقي نيز نمي‏تواند ما را به قضاوت صحيحي در باب غرب‏شناسي علما رهنمون سازد. تحقيق سليم الحسني در كتاب «دور علماء الشيعه في مواجهه الاستعمار»[iv] در اين دسته قرار مي‏گيرد.
ج‌ــ موضوع مورد تحقيق، عليرغم ناظربودن به تمامي ابعاد غرب و اشاره به قضاوت طيفي از علما درباره غرب، صرفا نوع نگاه علماي يك مقطع تاريخي به غرب را بررسي مي‌كند. ديدگاه فريدون آدميت درباره غرب‏شناسي علماي شيعه، به‏ويژه در كتاب «ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران»، در اين دسته جا مي‏گيرد. وي تنها به نحوه رويكرد علماي يك مقطع تاريخي (علماي كمي قبل و بعد مشروطه) به غرب مي‏پردازد و سپس نتيجه تحقيقات مربوط به اين مقطع را به كل تاريخ معاصر ايران تعميم مي‏دهد.
دــ مي‏توان به نوع چهارمي از تحقيق و بررسي درباره موضوع غرب‏شناسي علماي شيعه اشاره كرد كه هرچند تاكنون اتفاق نيفتاده است، اما تصوير و ترسيم فضاي آن به تبيين ديدگاه مختار در اين خصوص، كمك مي‏كند. در اين روش، ممكن است به كيفيت رويكرد علماي شيعه در طول تاريخ معاصر به همه ابعاد غرب، اشاره شود اما به نقاط عطف اين نگاه تاريخي يا به‌عبارت‌ديگر به سير تكامل و يا تنزل آن اشاره نگردد بلكه در هر مقطع خردتر تاريخي، تنها به نحوه برخورد علماي شيعه با ابعاد مختلف غرب پرداخته شود، بي‏آنكه زنجيره تاريخي اين نگاه را نشان دهد، زنجيره‌اي كه همه نگاههاي خرد را به مثابه نخ تسبيح در كنار يكديگر مي‏گذارد و نسبت هر كدام به ديگري را روشن مي‏سازد و به‌عبارت‌ديگر مشخص مي‏كند هر نگاه متقدم، چه ميراثي براي نگاه متاخر از خود مي‏گذارد. چنين تحقيقي هرچند به مجموعه‏اي از رويكردهاي متفاوت علماي شيعه به غرب، اشاره مي‌كند اما باز هم مسلما به جريان‏شناسي غرب‏شناسي علماي شيعه در تاريخ معاصر نپرداخته است.
اشكالات و نواقص مذكور باعث شده‌اند نتوانيم زنجيره دقيقي از جريان تاريخي غرب‌شناسي علماي شيعه ارائه دهيم. راه چاره آن است كه به مجموعه ديدگاههاي علماي شيعه، نگاهي بيروني، جامع و خطي داشته باشيم تا بتوانيم در آن نگاه، سهم هر ديدگاه در تاثيرگذاري بر كليت اين جريان را مشخص كنيم.

2ــ ضرورت تحفظ بر نام علما:
در بحث غرب‌شناسي علماي شيعه و ارزيابي و قضاوت درباره آن، بايد بر نام «علما» تحفظ داشت. بحث غرب‌شناسي علماي شيعه آنگاه به درستي ارزيابي خواهد شد كه به تعريف عالِم، پايبند باشيم. در برخي تحليلها، از جمله تحليلهاي فريدون آدميت، مفهوم عالِم تا مرز كساني كه صرفا به تحصيل در علوم ديني مشغول بوده‌اند، تقليل يافته است. واقعيت آن است كه غالب تحولات مهم تاريخ معاصر ما از سيصد سال گذشته تاكنون خواه‌ناخواه تا حد قابل‌توجهي با دنياي غرب ــ اعم از تكنولوژي، سياستهاي منطقه‌اي و منافع استعماري آن ــ در ارتباط بوده‌اند و در نوع اين تحولات مرتبط با غرب، قبل‌ازاينكه علماي بزرگ شيعه به قضاوت نشسته باشند، بسياري از مردم و از جمله روحانيون مستقر در شهرهاي مختلف به قضاوت نشسته‌اند. شايد در روزگار ما نيز هنوز اين قضيه به همين نحو باشد؛ چه، بسياري از مردم قبل از اظهارنظر متخصصان، خود به اظهارنظر مي‌پردازند و تنها زماني احساس نياز جدي به نظر متخصص مي‌كنند كه كاملا به بن‌بست رسيده و بحران را به‌وضوح دريافته باشند.

در گذشته نيز چنين بوده است. بسياري از مردم قبل از اظهار نظر متخصصان دين، در امور مختلف و از جمله در مسائل مربوط به غرب، به‌ويژه در ارتباط با تكنولوژي غربي به اظهارنظر مي‌پردازند و اين مساله متاسفانه باعث شده است قضاوت متخصصان دين درباره اين موضوعات در معرض بدترين تحريفها و تهمتها قرار بگيرد. پافشاري بر برخي از اين اظهارنظرها ــ كه اغلب اشتباه و غلط بوده‌اند ــ منفي و زيانبار و گاه حتي بحران‌زا ــ حداقل در حوزه معرفت ــ بوده است. بدتراز‌آن اين‌كه اين نظرها و بحرانها به عالماني منتسب مي‌شوند كه نه‌تنها در آن نظريه‌ها و بحرانها سهيم نبود‌ه‌اند، بلكه خود از مخالفان و معارضان آن ديدگاهها به‌شمار مي‌روند. در حقيقت، چنين اتهام و تحريفي به دو گونه صورت گرفته است: گاه صاحبان نظريات اشتباه كه در مواردي از طلاب و روحانيان علوم ديني بوده‌اند، در سلسله مراتب ديني يا اجتماعي ارتقاي مرتبه يافته و در اشتباهي تاريخي ــ عامداً يا غيرعامداً ــ نام عالم به خود گرفته‌اند و گاه نظريات افرادي كه در حقيقت جزو علما نبودند، به علما نسبت داده شده است. به‌عنوان‌مثال مي‌توان اين قول تحريفي را شاهد مثال آورد كه مي‌گويد «علماي شيعه در استفاده از ابزار تكنولوژي از جمله بلندگو ترديد داشته و بلكه فتوا در عدم استفاده از آن از باب احتياط مي‌دادند.» حال‌آنكه علماي مطرح و صاحب فتواي شيعه (مراجع و مجتهدين) نه‌تنها هرگز چنين فتوايي نداده‌اند، بلكه آنگاه‌كه برخي روحانيون غيرصاحب فتوا به عدم جواز استفاده از اين ابزار فتوا دادند، آنها به جواز استفاده از آنها تصريح كردند:[v] «افراد انجمن [تبليغات اسلامي (دهه 1320.ش)] در مجالس خود از بلندگو استفاده مي‌كردند كه برخي اعتراض و حتي شايع كرده بودند كه مراجع فتوا منع استفاده از بلندگو را داده‌اند. اين مساله به حدّي شهرت يافت كه شعبه انجمن در اصفهان، در اين‌باره پرسشي از آيت‌الله بروجردي كرد كه ايشان جواب داد استفاده از بلندگو فاقد اشكال است.»[vi]

قول تحريفي ديگري را نيز مي‌توان شاهد مثال آورد كه مي‌گويد: «علماي شيعه از زمان خود عقب بودند و نوعا به مباحث سطحي مي‌پرداختند.»‌ شايد برخي و يا حتي بسياري از روحانيون شيعه در گذشته چنين بوده باشند، اما علماي بزرگ شيعه ــ كساني كه مردم دين و ديانت خود را از آنها مي‌آموختند و آنها بيشترين تاثير را در هدايت جامعه داشتند، نه‌تنها از زمان خود عقب نبودند بلكه حداقل در مقايسه با جامعه روشنفكري ــ كه از بد اتفاق، تهمت عقب‌‌ماندگي به عالمان شيعه بيشتر از جانب همين افراد زده شده است ــ حتي در مسائل روز، بسيار جلوتر بودند. به‌عنوان‌مثال مي‌توان به كتاب سه‌جلدي آيت‌الله شيخ‌محمدرضا نجفي اصفهاني مسجدشاهي (ابوالمجد)[vii] (1287ــ1362.ق) تحت عنوان «نقد فلسفه داروين» اشاره كرد كه آن را در سال 1331.ق (قريب به يك قرن قبل) تاليف كرده است.[viii] علاوه‌براين، كتاب «تاريخ مختصر نفت در دنيا» اثر آيت‌الله زند كرماني كه كمي بعد از جنگ جهاني اول تاليف شد[ix] و نيز كتاب «الحياهًْ و الهيئهًْ» كه بيش از نيم سده قبل آن را آيت‌الله سيدهبهًْ‌‌الدين شهرستاني در تطبيق ميان آيات كيهاني با مباحث و مسائل نجوم جديد نگاشت، از ديگر آثار قابل‌توجه دراين‌راستا هستند. يكي از محققان تاريخ معاصر در اين خصوص مي‌نويسد: «يكي از معروف‌ترين آثار وي [آيت‌الله سيدهبهًْ‌الدين شهرستاني] ــ كه شمار آنها بالغ بر يك‌صد عنوان است ــ كتاب ”الهيئهًْ و الاسلام“ است كه گويا براي نخستين‌بار متن عربي آن در سال 1328.ق در بغداد ([توسط انتشارات] مطبعه‌ًْالاداب) به چاپ رسيد. وي در اين كتاب، دانش نجوم را از زواياي مختلف با اطلاعات قرآني، روايي و آنچه كه در فرهنگ علمي مسلمانان آمده، مورد بررسي قرار داده است. درباره آن گفته شده است: ”كتاب يبحث في استخراج مسايل الهيئهًْ الجديدهًْ من ظواهر الكتاب و السنهًْ“.»[x]

ضرورت تحفظ بر نام علما زماني بيشتر احساس خواهد شد كه بدانيم علماي شيعه از نوعي سلوك عملي خاص برخوردار بودند كه آگاهي به نمونه‌ها و بلكه قواعد آن، به‌خوبي مي‌تواند پذيرش بسياري از رفتارها و افكار منتسب به آنها را مورد ترديد قرار دهد و يا بسياري از افراد مشهور به عالم‌بودن را از صف عالمان جدا كند. متاسفانه ازآنجاكه تاريخنگاري معاصر ما تا حد قابل‌توجهي تحريفي و بيگانه با واقعيت تاريخي است، بايد اذعان كرد بسياري از رتبه‌هاي تاريخي در حقيقت غيرواقعي هستند؛ چه، بسيار عالمان وارسته‌اي كه بيشترين سهم را در تحولات عصر خويش داشته‌اند اما كمترين اثر و نامي از آنها در صفحات بي‌شمار تاريخ معاصر ما يافت نمي‌شود. در مقابل، چه بسيار افراد نالايقي كه تنها هنر آنها بهره‌برداري از امواجي بوده است كه ديگران خلقش كرده‌اند، اما بخشها و برگهاي مختلفي از تاريخ ما را به خود اختصاص داده‌اند و از بد اتفاق به نام عالم نيز شهرت گرفته‌اند. امثال ملك‌المتكلمين كه در كتابهاي تاريخ معاصر ما به غلط از وي به اولين شهيد مشروطه ياد مي‌شود، شريعت سنگلجي و... از زمره اين عالمان كذايي هستند. غفلت از مميز‌گذاري دقيق ميان عالمان واقعي و حقيقي با عالم‌نمايان بي‌علم و به‌كارگيري لفظ عالم بر آنچه معمول تاريخنگاري معاصر ما مي‌باشد، خلط ميان اين دو گروه و حمل اشتباه ويژگيهاي يكي بر ديگري را در پي خواهد داشت.

3ــ سير تكاملي غرب‌شناسي علماي شيعه:
غرب‌شناسي علماي شيعه از زمان تعامل دولت ايران با غرب جغرافيايي ــ كه به تبع آن، انديشه غرب براي عنصر ايراني به مساله تبديل شد ــ سيري تكاملي داشته است؛ چنانكه با مطالعه تاريخ مناسبات فكري ــ رفتاري علماي شيعه با جريان تجدد و مدرنيته در ايران، به وضوح در‌مي‌يابيم كه چگونه نگاه ابتدايي و نخستين علما به غرب در فرايند زمان به نگاهي عميق و پخته تبديل شده است. نگاههاي نخستين و اوليه علماي شيعه به غرب، تا حدي ابتدايي و ساده بود و يكي از علتهاي اساسي كاستي‌ها و نقص‌هاي غرب‏شناسي علما ــ و بلكه همه غرب‏شناسي‏هاي اوليه ــ اين بود كه در آن شرايط، خود غرب نيز هنوز در تمام ابعادش ظاهر نشده بود و ازآنجاكه خود ظهور غرب، ناقص بود، شناخت آن نيز ناقص جلوه مي‏كرد.
درواقع ناقص‌بودن غرب‏شناسي‏هاي اوليه صرفا امروز مشخص شده است كه مدتها از آن زمان گذشته و غرب فرصت لازم يافته است تا خودش را كاملا نشان دهد. در شرايط اوليه ظهور غرب، حتي خود غربيها نيز تا حد قابل توجهي نمي‏دانستند كه چه فكر و چه ابزاري خلق كرده و آفريده‏اند و نتايج اين پديده نوظهور چه خواهد بود. به‌همين‌علت، تقريبا چهار قرن پس از ظهور تفكر جديد غرب (از قرن 15 تا قرن 19)، پس‌ازاين‌كه هم علم و هم تكنيك غرب تا حد زيادي وارد زندگي بشر شد و بشر غربي را گمان آن رفت كه با اين علم و تكنيك مي‏تواند بر تمامي مشكلات و گرفتاريهاي بشر فايق آيد، كم‏كم نقص‏ها و پيامدهاي منفي علم و تكنيك، خود را نشان داد و در خود غرب نيز عده‏اي از دانشمندان به مخاطرات آن هشدار دادند.[xi]

در شرق و از جمله در ايران، اين مشكل براي شناخت غرب جديد، به‌ويژه در شرايط اوليه ظهور آن، وجود داشت. در ايران نيز نياز بود علم و تكنيك ــ كه از قضا در اينجا، تكنيك غرب بسيار زودتر از علم آن مورد توجه قرار گرفت ــ تا حدي فراگير شود تا نتايج و پيامدهاي منفي آن آشكار شوند. ازاين‌رو رويكرد علما به رويه دانش، علم و تكنيك غرب، ابتدا همراه با تمجيد و تحسين بود و علما در اين شرايط بيشتر رويه استعماري غرب را نقد مي‌كردند. البته اين امر تا حد قابل‌توجهي معلول شرايط خاص آن زمان نيز بوده است. يكي از نويسندگان تاريخ معاصر، مشكل شناخت اوليه غرب توسط علما را اين‏گونه بيان مي‏كند: «به‌هرروي، مجتهدان شيعه دشمناني كم و ناتوان نداشتند و ناچار بودند براي پاسداري از موضع و موقع خويش در چند جبهه پيوسته در ستيز باشند. در شرايطي از اين دست، و به‏ويژه باتوجه‌به‌‌اينكه دولت ايران در جنگ با روسيان درگير بود، خردمندانه نمي‏نموده است كه رهبران مذهبي ستيز سازمان‏يافته و گسترده‏اي را بر ضد دانش نوين غرب رهبري كنند. به‌سخن‌ديگر، در آن مقطع ويژه زماني، فرصتي درخور براي رهبران سرشناس مذهبي دست نداد تا به شيوه‏اي يكپارچه و روشن، موضع و باور خويش را در برابر نوسازي اعلام دارند. چنين مي‏نمايد كه اگر اين ويژگيهاي ويژه آن روزگار در ميان نبود و رهبران مذهبي و مجتهدان اصولي در موضع و موقعي استوارتر قرار داشتند و ايران با كشوري نيرومند و نامسلمان مانند روسيه در حال جنگ نبود، مجتهدان با آشنايي ايرانيان با دانشها و كارشناسي‏هايي كه از اروپاي نامسلمان ريشه مي‏گرفت، همنوايي چنداني نشان نمي‏دادند. برخي از نوشته‏هاي مربوط به آن روزگار گواهي روشن بر اين امر است.»[xii]

درهرحال ازآنجاكه غرب هنوز ماهيت خود را نشان نداده بود، غرب‏شناسي اوليه علما بسيار با احتياط و دقيق بوده است. آنان ــ به ضرورت شرايط و به‌ويژه در پس شكست ايران از روسيه ــ گرچه از پيشرفتهاي علمي و تكنيكي غرب با ديده تكريم ياد مي‌كردند، درعين‌حال اخذ و اقتباس بدون منطق و تعريف‌نشده آنها را جايز نمي‏دانستند و سخت بر نتايج اسفبار اين تقليد كوركورانه مي‌شوريدند. البته پيش از جنگ ايران و روس و يا در متن آن جنگها نيز نقدهايي ناظر به سطح بيروني غرب از جانب علماي شيعه بر غرب وارد شده است. به‌عنوان‌مثال مي‌توان به نوع رساله‌هاي جهاديه از جمله «جامعهًْ الشتات» ميرزاي قمي و «كشف‌الغطاء» آيت‌الله شيخ‌جعفر كاشف‌الغطاء و... اشاره كرد كه در آنها به نتايج چهره استعماري غرب به‌ويژه در امور مربوط به عفت و ناموس و... اشاره شده است. اما در دوره‌هاي بعد، كم‌كم علما به نقدهاي جدي‌تر و عميق‌تري درباره غرب پرداختند. آنها ابتدا تنها به نحوه اخذ و اقتباس تكنولوژي غرب توسط ايرانيها و سپس همزمان به نقد مباني معرفت‌شناسي، هستي‌شناسي و انسان‌شناسي غرب پرداختند. به‌عنوان‌مثال مي‌توان به نقد ماهنامه «درّهًْ النجف» كه در زمان مشروطه (1328.ق) به عنوان ارگان فكري حوزه علميه نجف در شهر نجف به چاپ مي‏رسيد، در خصوص نحوه استفاده از علم و تكنيك غربي اشاره كرد:
«امير عبدالرحمن‏خان افغان در كتاب تاريخ خود مي‏گويد كه ما براي اطلاع به علوم لازمه كه در خارجه است، بايست كه از آن بلاد مستخدم بخواهيم و مدت خاصي براي خدمت آنها مقرر داريم و با آنها شرط مؤكد كنيم كه پس از انقضاي مدت، تمام شاگردهايي كه به او سپرده‏ايم، امتحان بدهد كه خود آنها بدون مداخله او مباشر عمل شوند و از امتحان درآيند تا معلوم شود تمام عمل را بدون خيانت تعليم داده؛ و شرط مؤكد كنيم كه اگر غير از اين شد، مستحق اجرت نباشد. اگر همچه كرديم، در زمان كمي از خارجه مستغني خواهيم شد. و نبايست كه از اول جوانان ساده خود را به آن بلاد بفرستيم كه هر چه اخلاق رذيله كه خوي آن بلاد است و طبع جوانان به او راغب است، اخذ كنند و تخم آن را در مملكت ما آورده در بپاشند. بلي درصورتي‌كه جوانان ما در مملكت خود تربيت شدند و معناي استعمار ملكي و شرف قومي و حُب وطني را درست فهميدند و در قلب آنها رسوخ يافت، آن وقت كه اگر به خارجه رفتند، از محاسن اخلاق آنجا هرچه را كه مناسب تمدن مملكت خود ديد، براي آنها به رسم ارمغان خواهد آورد نه آنچه را كه موجب خرابي ملك و ملت او است. كرورها از مال اين ملت بدبخت خرج مدرسه دارالفنون شد و كرورها مصرف كساني شد كه براي تعليم به اروپا مسافرت كردند، هنوز سر هر كاري كه مي‏آييم كه به علوم جديده محتاج است، بايست از اروپا مستخدم بگيريم و پس از دو قرن تعليم و تعلم، كساني در بين ما پيدا نشدند كه اقلاً صورت هر يك از اين علوم را ولو تقليداً كامل نه ناقص اخذ كرده باشند كه در مقام حاجت به كار ببرند و ما را از احتياج به استخدام از خارجه مستغني كنند، چه جاي آنكه در مقام اجتهاد و استنباط مطالب تازه و اختراعات جديده باشد.»[xiii]

نيز مي‌توان به نقد شيخ‌فضل‌الله نوري بر برخي مباني تفكر غرب اشاره كرد. به‌عنوان‌مثال وي در برابر اين ايده كه مقتضيات عصر را بايد حتي در برابر اصول اسلامي اولويت داد، سخت مقاومت مي‌كرد؛ چراكه معني اين ايده، تقدم و اصالت عقل بشري بر آموزه‌هاي وحياني و ديني بود. عين‌السلطنه در خاطرات خود مي‌نويسد: «شيخ، خاصه در اواخر عمر، با قاطعيت هر نوع برخورد انفعالي در برابر امواج فكري و سياسي جديد را محكوم مي‏كرد و شريعت جاويد نبوي(ص) را تحت هيچ عنوان و بهانه‏اي نظير عنوانِ فريباي ”مقتضيات عصر“، تغييرپذير نمي‏دانست. سخن او اين بود كه: من حكم خدا و رسول را مي‏نويسم، نه مقتضيات عصر را.»[xiv]

شيخ‌فضل‌الله خود در رساله تذكرهًْ‌الغافل مي‌نويسد: «اگر كسي را گمان آن باشد كه مقتضيات عصر تغييردهنده بعض مواد قانون الهي است يا مُكَمَّلِ آن است، چنين كس هم از عقايد اسلامي خارج است، به‌جهت‌آنكه [پيغمبر ما] خاتم انبيا است و قانون او ختم قوانين است و خاتَم، آن كسي است كه آنچه مقتضي صلاحِ حالِ عباد است، إلي يوم الصّور به سوي او وحي شده باشد و دين را كامل كرده باشد. پس جعل قانون كلاً ام بعضاً منافات با اسلام دارد... والله، ابداً گمان آن نداشتم كه كسي جعل قانون را امضا كند و از براي مملكت اسلام، قانوني جز قانون الهي بپسندد و مقتضيات عصر را مُغايرِ بعضي مواد قانون الهي بداند و مع‌ذلك او معتقد به خاتميت و كمال دين محمد(ص) باشد.»[xv]

شيخ‌‌فضل‌الله حتي تلاش مي‌كرد از جزئيات مطروحه در اروپا از جمله مندرجات نشريات مهم آنجا نيز اطلاع حاصل نمايد. يكي از محققان تاريخ معاصر در اين خصوص مي‌نويسد: «اوراق و نشرياتي كه در خارج از كشور نشر يافته و ربطي به اسلام و ايران داشت، به وسيله مرحوم نجم‏الدوله (دانشمند ذوفنون عصر قاجار) ترجمه و تحويل شيخ مي‏گرديد. شيخ، همچنين براي تهيه و ترجمه مندرجات جرايد اروپا درباره ايران، از ميرزامحمدخان قزويني معروف بهره مي‏گرفت كه نزد شيخ درس خوانده بود و در صدر مشروطه در اروپا به سر مي‏برد.»[xvi]

نيز مي‌‌توان به نقد غرب در نامه آيت‏الله شيخ‏الشّريعه اصفهاني به كلنل ولسن، فرماندار انگليسي، عراق اشاره كرد. اين نامه مربوط به دوران انقلاب عراق عليه سلطه انگلستان ــ كه تحت اشراف و مديريت علماي ديني صورت گرفته است ــ مي‏باشد. قضيه از اين قرار است كه پس از رحلت مرحوم آيت‏الله ميرزامحمدتقي شيرازي، كلنل ولسن، فرماندار انگليسي عراق، خطاب به آيت‏الله شيخ‏الشّريعه اصفهاني، رهبر انقلاب مردم عراق، نامه‏اي نوشت و در آن از عدالت و ليبراليسم و آزادي غربي سخن به ميان ‏آورد. بخشي از نامه وي چنين است: «مصائبي كه بر عراق و اهالي عراق وارد گرديده، نتيجه آراي سلف شما مرحوم ميرزامحمدتقي شيرازي مي‏باشد. ايشان در يكي از مذاكرات اخير خود ادعا نمود كه خواهان صلح بين حكومت و ملت هستند و از خونريزي و قتل اجتناب مي‏نمايند و امكان ندارد كه مانند حضرتعالي به اين مسائل توجه ننمايند. حكومت بريتانياي عظمي، هميشه متكي بر سه اصل بوده است: اصل ترحم، اصل عدالت و اصل آزادي دين و عقيده.»

آيت‏الله شيخ‏الشّريعه اصفهاني در جواب كلنل ولسن، نامه‏اي بسيار مفصل و حاوي مطالبي بسيار صريح و روشنگر نوشت و در آن به نقد باطن غرب و شعارهاي ادعايي آن پرداخت. بخشي از آن نامه چنين است: «براي‌اين‌كه از تقاضاهاي مردم مطلع نشويد، در گوشها پنبه گذاشته‏ايد. بعد از وعده‏ها و اميدواريها، مردم را مي‏ترسانيد. پس از آرزوها، سخن از عدم موفقيت مي‏گوييد. شدت عمل به خرج داديد؛ عده‏اي را تبعيد نموديد، جمعي را كشتيد؛ بعضي را نيز به زندان افكنديد. نسبت به رؤساي عشاير، اهانت روا داشتيد. شما مي‏خواهيد كساني را كه به آنها ستم شده و به اموالشان خسارات وارد آمده، مجازات كنيد؟ آيا آنها چاره‏اي جز دفاع از خانه و كاشانه خود داشتند؟ آنها به واجب خود عمل كردند؛ دفاع نمودند. شما براي هواي نفس به آنها حمله و هجوم آورديد. [رحلت] مرحوم آيت‏الله شيرازي را به من تسليت مي‏گوييد و [درهمان‌حال] مصائبي را كه به عراق و مردم وارد نموده‏ايد، نتيجه آراي مقدس ايشان مي‏دانيد. با اين نسبت، احساسات من و عواطف مسلمين را جريحه‏دار نموديد. شما منكريد و خود را كاملا بي‏اطلاع جلوه مي‏دهيد. كشتي‏هاي پر از اسباب تخريب و آلات جنگ مي‏فرستيد و قواي خود را براي بيچارگي اين ملت مظلوم و پايمال‌كردن حقوق آن كامل مي‏نماييد. در اعلاميه و نامه خود ادعا مي‏نماييد هميشه اساس حكومت انگلستان مبتني بر سه ركن ترحم، عدالت و اصل آزادي دين و عقيده است. به‌نظرمن، منظور از اصل اول (ترحم)، اين است كه هر وقت ملت عراق استقلال خود را مطالبه نمايد، سربازانتان را بر عليه آن وارد كارزار نماييد و رؤساي آن را بكشيد و علما و زعما و نمايندگان مردم را تبعيد و زنان و اطفال را هدف گلوله قرار دهيد و منازل و مزارع و اموال كساني را كه مخالف قيموميت انگلستان و خواهان تشكيل حكومت ملي هستند، بزنيد و هتك حيثيت و آبرو بنماييد و اموال بي‏گناهان را مصادره كنيد و شهرها را براي تلف‌شدن مردم از گرسنگي محاصره نماييد و تجهيز شهرستانها را براي دفاع مخالف قوانين اعلام كنيد. اصل دوم يا عدالت، يعني كشتار و اعدام، بدون جرم و محاكمه و تبعيد، به مجرد مطالبه استقلال و استعمال سرنيزه در زندان به اندك شبهه‏اي و عدم استماع دعوايي كه بر عليه انگلستان باشد و غير اينها از اموري كه نه موافق عقل است و نه مطابق قانون. اصل سوم يا آزادي دين و عقيده، عبارت است از تيراندازي هواپيماها و كاميونها بر مساجد و كشتن عبادت‏كنندگان و زنها و بچه‏ها و تشكيل دادگاه نظامي براي مجازات كساني كه جهت ذكر مناقب رسول‌اكرم(ص) به جهت سوگواري حضرت امام حسين(ع) مجالسي برپا سازند مگر با اجازه فرماندار نظامي. نظر ما اين است كه به عراقيها استقلال تام داده شود؛ استقلالي كه خالي از هر عيب و قيدي باشد.»[xvii]

آنچه از نامه شيخ‏الشريعه اصفهاني برمي‏آيد، غير از نوع نگاهي است كه علما در مراحل اوليه غرب‏شناسي‏شان داشتند. اگرچه اين نامه و جواب آن، داراي سياق و محتواي سياسي است، اما مطالب ارزنده‏ شيخ‏الشريعه اصفهاني در جواب ولسن، در حقيقت نقدي بر لايه‏هاي باطني‏تر تفكر غرب جديد را به نمايش مي‌گذارند. ايشان به‌خوبي موفق شده‌اند با ادبياتي سياسي، نقدي علمي بر دو ادعا از سه ادعاي بزرگ ولسن درباره انگليس ــ و بلكه روح حاكم بر تفكر اروپايي ــ ارائه دهند. آن دو ادعا، يكي اصل عدالت و ديگري اصل آزادي عقيده و مذهب مي‏باشد كه امروزه به عنوان دو اصل مهم در منشور جهاني حقوق بشر حضور دارند. شيخ‏الشريعه اصفهاني، با تفسيري كه از عدالت و آزادي در نزد غربيها ارائه مي‏دهد، در حقيقت روح و باطن غرب را به چالش كشيده است.

4ــ جهت رسالت علماي شيعه در تعامل با غرب:
ريچارد رورتي[xviii] براي تبيين هويت افراد از مفهوم «واژگان نهايي» كمك مي‌گيرد. وي مي‌نويسد: «همه افراد وقتي از آنها خواسته مي‌شود از اميد، عقايد و آرزوهاي‌شان تبيين‌هايي ارائه دهند، مجموعه‌اي از كلمات و عبارات را دارند كه بدانها متوسل مي‌شوند. اينها همان ”واژگان نهايي“ هستند. ما داستان خودمان را به وسيله اين واژگان نقل مي‌كنيم. آنها به اين دليل نهايي هستند كه فراتر از آنها، تكرار مكررات، جزميت، يا سكوت وجود دارد.»[xix] اصل اساسي در تعامل علماي شيعه به عنوان طلايه‌داران و نگهبانان محوري عنصر دين، با دنياي غرب، حفظ واژه اسلام و يا تشيع به‌ عنوان واژگان نهايي در توصيف عنصر ايراني بوده است. به‌عبارت‌ديگر علماي شيعه در همه مناسبات و تعاملاتشان با دنياي غرب ــ اعم از شكل رفاقت يا رقابت و ستيز يا سازش ــ تلاش كرده‌‌اند بر واژگان نهايي خودشان كه همان اسلام (مذهب تشيع) است تحفظ داشته باشند و اساسا اين تحفظ، ملاك ستيز و سازش آنها بوده است. البته به لحاظ تجربه تاريخي، در اكثر موارد كار آنها با غرب به ستيز مي‌كشيد تا به سازش.
در طول تاريخ يكي از دغدغه‌هاي مهم علماي شيعه، آگاهي‌دادن به مردم در راستاي حفظ اسلام بود؛ به‌ويژه‌آن‌كه پس از عصر غيبت، عصر مهجوريت تاريخي تفكر شيعه شروع شد و تا ظهور سلسله صفويه (قريب به هشت قرن) ادامه يافت. در اين مدت طولاني، شرايط شيعيان بيشتر شرايط تقيه، انزوا، فرار، عزلت‌نشيني و... بود. جامعه شيعه در اين مدت طولاني، بيش‌ازهرچيز دغدغه حفظ جان، مال، آبرو و ناموسش را داشت. علماي شيعه با لطايف‌‌الحيل، بيشتر در قالب اصل «جواز العمل مع السلطان الجائر» توانستند اين شرايط طولاني را به گونه‌اي حفظ كنند كه اساس اسلام و تشيع باقي بماند و از بين نرود. البته در همين مدت طولاني، در گوشه و كنار قلمرو وسيع اسلامي، در مقاطعي قبايل، خاندان و حتي حكومتهايي شيعي و يا حداقل داراي مماشات با شيعه نيز به‌وجود آمدند و علماي اسلام بيشترين بهره‌برداري را از آنها نمودند؛ اما واقعيت آن است كه اين فرصتها و مقاطع در مقايسه با تهديدهاي ‌طولاني‌تر و ‌گسترده‌تري كه رخ مي‌دادند، بسيار ناچيز و اندك بودند.

با ظهور سلسله صفويه و به‌ويژه با رونق‌يافتن حوزه علميه اصفهان كه تقريبا چهارصد سال پس از اين تاريخ را تغذيه فكري نموده است، تفكر شيعي فرصتي براي ظهور و بروز و بالندگي يافت، اما پاره‌اي عوامل مانع از آن شدند كه شيعيان با فرهنگ غني خود ارتباطي عميق بيابند. جريان انحرافي اخباري‌گري و نحله‌هايي مانند شيخيه و...، وجود نظام سلطنتي و پادشاهي كه صرفا در سطح خاصي نشو و نماي انديشه‌هاي اسلامي را بر‌مي‌تابيد، و نيز بازشدن پاي غرب به كشور كه علاوه بر ناشناخته بودن، بسيار سريع،‌ تهاجمي و فراگير عمل كرد و درعين‌حال مدعي ميراث‌خواري شرق و از جمله اسلام بود، مهمترين اين موانع به‌شمار مي‌روند. اين مشكل زماني به‌طوردقيق فهم مي‌شود كه توجه داشته باشيم خيزش و نفوذ غرب در ميان مسلمانان در ابتدا نه از طريق انديشه و فكر، بلكه از طريق ابزار زندگي ــ اعم از آلات جنگي، صنعت و تكنولوژي و... ــ بود و ضمنا مبارزه با انديشه غرب تا حدودي مبارزه با نوع، سبك و سياق زندگي جديدي را مي‌طلبيد كه مدتها مسلمانان به‌غلط به آن خو گرفته بودند. رسالت ويژه علماي اسلام در اين مرحله آن بود كه ضمن حفظ حمايت مردم، به نقد تفكر رقيب بپردازند. البته عليرغم ورود و نفوذ غرب در ‌ظاهر زندگي مسلمانان، ريشه‌هاي اسلام در تاروپود حيات مسلمانان همچنان عميق بود و علماي اسلام مي‌توانستند از اين پتانسيل براي بيداركردن مردم و آگاهي‌دادن به آنها استفاده كنند. ازهمين‌رو در مقاطع مختلف حادشدن درگيري علماي شيعه با غرب، آنان با به‌كارگيري عميق‌ترين عناصر و مؤلفه‌هاي ديني، از سويي به تحريك احساسات مردم مي‌پرداختند و ازسوي‌ديگر مردم را به عمق فاجعه‌اي كه شايد به‌ظاهر چندان مهم جلوه نمي‌نمود، رهنمون مي‌ساختند. استفاده از پتانسيل كربلا و شهادت عاشورايي در برخي اعلاميه‌ها، فتاوا و رساله‌هاي جهاديه علما به هنگام جنگ ايران و روس و نيز استفاده از مؤلفه مهدويت و امامت ــ به عنوان يكي از مهمترين آموزه‌هاي اعتقادي مسلمانان و به‌ويژه شيعيان ــ در نهضت تنباكو و حتي نهضت مشروطه، خود نشان از چنين روشي دارد و به‌روشني سطح و عمق مبارزه و فاجعه را نشان مي‌دهد.

اين در حالي بود كه به هر ميزان كه غرب‌گرايي در جامعه بيشتر رواج پيدا مي‌كرد،‌ مبارزه علني با اسلام و نيز دفاع علني از غرب بيشتر مي‌شد. چنين رفتارهايي به‌طورطبيعي واكنش علما را در پي داشتند. به‌عنوان‌مثال مي‌توان به مقاله «لزوم تشكيل انجمن دانش» اشاره كرد كه در عصر نهضت تنباكو در جريده اختر چاپ شده است: «آي از فنون جديدالاختراع علم سودمند طبيعت روي‏گردان و گريخته و به دامن پوسيده علم بي‏نتيجه شريعت كهنه هزارواندساله سخت درآويخته! آخر تا به كي از مستي حق‏پرستي هوشيار و تا به چند از خواب خرگوشي غفلت و بي‏هوشي از لذايذ شهوت‏پرستي و دنياپرستي بيدار نخواهيد شد؟ آخر مگر نه، هزارواندي سال است پيشوايان ملت و پيروان والاهمت، همت گماشته و به كمال سعي و كوشش، تمامي عمر عزيزشان را در تكميل علوم و معارف اين شريعت مصروف داشته‏اند و هنوز تاكنون ديده و شنيده نشده است كه در ضمن اين مقوله علم و آگاهي، يك آلت جزيي بي‏قابليت چون شاخه كبريتي ساخته شده باشد، تا چه رسد به اختراع آلات و ادوات بسيار عمده جليل‏الخطر عظيم‏القدر محيرالعقول كه هيات جمعيت انساني را در سهولت و رفاه عشرت و كامراني به كار است... شماها در اين كنج بيغوله‏هاي عتبات و غيرعتبات، به گوشه فراغتي و توشه قناعتي، آن هم اگر دست دهد، ساخته و به پاره‏خيالات سودايي و اوهام ماليخولايي، طبع لطيف را به هيچ قانع و نفس شريف را نقد از خطوط و لذايذ زندگاني مانع و به وعده‏هاي يوم‌المعاد خاطر مبارك خودتان را بدين‏گونه ريش‏خند و دل را خرم و خرسند داشته، عمر گران‏بهاي خودتان را به تحقيق حلال و حرام و آيين بي‏رنگ و رونق اسلام به باد هدر مي‏داريد. به رسم و آيين متمدنه روي زمين كه امروز نيّر نيك‏بختي و سعادت در آفاق آنان ضياءپاش است، گراييد و از وضع و روش و رفتار سودمند و نتيجه‏دار آن نيك‏بخت مردمان كه سراسر موافق احكام وجدان سليم است و سليقه مستقيم، نقشه گيريد تا نيز شما مانند آنان نيك‏بخت و شرفياب سعادتمند و كامياب گرديد و از افكار عالي و مطالب جليله مدنيّه و نوعيه اين باخردان كه مدار شريعت الهيه بر آن است، پيروي نماييد و از انوار علوم و معارف حقيقي اين دانشمندان استفاده و استضائه نماييد. از تنگناي رسوم و عادات و قيود و تكلفات اين ملت و شريعت كه سبب عمده و منشأ اصلي اين حالت رذيله و حيات دانيه و وحشي‏‌بودن سرير، كه درد بي‏درمان ما ايرانيان است، بالمرّه جسته و رسته و به فضاي واسع عالم حريت و آزادي كه فنون گوناگون لذت و شهوت و آرزو و آمال، مالامال است، پيوسته نيك‏بخت و شرفياب سعادتمند و كامياب، با رفاه حال و راحت‏خاطر زيست و زندگي نماييم و بدين‌وسيله، رفته‏رفته مانند سعادتمندان همسايه در اندك زماني كار اين خانه و زندگاني خود و برادران بي‏ساز و سامان خودتان را ساز كرده، نقايص امور ملكي و نوعي‏تان، تماماً به اصلاح آيد.»[xx]

چنانكه ملاحظه مي‌شود، جريان غرب‌گرا و غرب‌زده مستقيما پيكان حمله خود را معطوف به دين اسلام و آموزه‌هاي آن مي‌كردند. واژه‌هايي از قبيل «علم بي‌نتيجه شريعت كهنه»، «كنج بيغوله‏هاي عتبات و غيرعتبات»، «پاره‏خيالات سودايي و اوهام ماليخولايي»، «وعده‏هاي نسيه يوم‌المعاد»، «آيين بي‏رنگ و رونق اسلام»، «حالت رذيله و حيات دانيه» و... در توصيف دين و عالمان ديني به‌‌خوبي مؤيد اين ادعا مي‌باشد. ازاين‌رو است كه در برابر اين تلاشهاي مخرب و گزنده، علما تلاش مي‌كردند با نوشتن نامه، بيانيه، فتوا و... نگاه مردم به غرب را در جهت عزت اسلام و دين سوق دهند. در زير به برخي از اين‌گونه تلاشهاي آنها كه به‌نوعي در نقد غرب و به منظور دفاع از اسلام نوشته شده‌اند اشاره مي‌كنيم:

1ــ گزيده‌اي از اولين نامه طولاني ميرزاي شيرازي به ناصر‌الدين‌شاه در خصوص قرارداد رويتر كه در آن ميرزاي شيرازي علت اصلي مخالفت خود با قرارداد مذكور را، مخالفت آن با دين و قرآن اعلام مي‌دارد: «اگرچه احقر تاكنون در مقام تصديع برنيامده و در امورات مملكتي دخالتي نكرده، ولي نظر به تواصل اخبار به وقوع وقايعي چند كه تواني از عرض مفاسد آنها خلاف رعايت حقوق دين و دولت است، عرضه مي‌دارد كه اجازه مداخله اتباع خارجه در امور داخله مملكت و مخالطه و رفت‌وآمد آنها با مسلمين... از جهاتي چند منافي صريح قرآن مجيد و نواميس الهيه و موهن استقلال دولت و مخل نظام مملكت و موجب پريشاني عموم رعيت است... دعاگو هيچ در مقام دولت‌خواهي هم رضا نمي‏دهد... اين امور كه مفاسد آنها در اعصار لاحقه دامن‏گير دين و دولت و رعيت است، در اين عهد همايون جاري شده.»[xxi]

2ــ بخشي از نامه ملاعلي كني به ناصر‌الدين‌شاه پس از امضاي قرارداد رويتر: «ما... عموم اهل ايمان عرض مي‏كنيم كه شخص ملكم‏خان را ما دشمن دين و دولت دانسته‏ايم و به‌هيچ‏وجه صلاحيت وكالت از دولت و سلطنت و انتظام ملك و مملكت ندارد كه به خطاب و لقب نظام‏الملكي مخاطب و مقلب باشد و هركس باعث اين امر شده است، خيانت كلي به دين و دولت نموده است كه چنين دشمن جاني را مداخله در كارهاي بزرگ دولت داده است... اعليحضرت شاهنشاهي را به باطن همان عنصري كه محل و مظهر اقتدار و سلطنت ايشان مي‏باشد، قسم مي‏دهم كه اهتمام بر حفظ دين و دولت و دفع هر خائن از مملكت و ملت بفرماييد؛ بخصوص همين شخصي را كه قرار راه‏آهن داده و عهدنامه آن را بر وفق صلاح دشمن دين و دولت نوشته، بدون‌اينكه از عقلا و خيرخواهان دولت اجازت و مشورتي نمايد.»[xxii]

3ــ قسمتي از نامه آخوند خراساني به مظفرالدين‌شاه در حمايت از شركت اسلاميه: «چه بسيار شايسته است كه اعليحضرت شاهنشاه اسلاميان‌پناه، بذل مراحم ملوكانه در مشيت اين شركت اسلاميه كه خشنودي حضرت امام عصر ــ ارواح‌العالمين له الفداء ــ و ترويج ملت بيضاء و تقويت دولت عظمي... است، خواهند فرمود، خود آن وجود اقدس در لبس‌البسه مصنوعه اسلاميه مقدم و به صدور امر ملوكانه در مساعدت اين مطلب مهم وزراي عظام و اولياي فخام دولت ابدمدت را مفتخر فرمايند. و بر عموم رعايا و قاطبه مسلمين لازم است به مقتضاي ”الناس علي دين ملوكهم“ تأسي و متابعت نمايند و خلع لباس ذلت را از خود بلبس لباس عزت البسه اسلاميه صاحب شرع را خوشنود دارند (كهن جامه خويش پيراستن/ به از جامه عاريت خواستن).»[xxiii]

4ــ جواب ميرزاي شيرازي به استفتاي شيخ‌فضل‌الله نوري در خصوص عدم جواز استفاده از قند و چاي خارجي:

«در جواب سوال از قند و غيره، آنچه نوشته بوديد از ترتب مفاسد بر حمل اناس از بلاد كفره به محروسه ايران، صواب، و هميشه ملتفت به آنها و اصناف آن، كه مايه خرابي دين و دنياي مسلمين است بوده‏ام و از اقدام شما در تهيه دفع آنها كه بايد از محض غيرت دين و خيرخواهي مسلمين باشد، زياده مسرور شدم. و البته به هر وسيله‏اي كه ممكن باشد رفع اين مفاسد بايد بشود.»[xxiv]

5ــ بخشي از بيانيه تحريم امتعه روسيه توسط آخوند خراساني و ملاعبدالله مازندراني: «هرچند به بعض ملاحظات و انتظار فراهمي تمام مقدمات، هنوز حكم به حرمت امتعه روسيه، به عموم مسلمين اعلان نشده، مترصد موقع هستيم، ليكن عموم غيرتمندان اسلام به رأي‏العين مي‏بينند كه استعمال امتعه خارجه در بلاد اسلاميه تابه‌حال به چه درجه موجب تسلط كفار بر مسلمين داخله شده. حالا به ذهاب بيضه اسلام و زوال اسلاميت و استقلال مملكت هم العياذباللَّه تعالي نوبت رسيده. بقاي سالدات روس به بهانه حفظ تجارت روسيه در ايران، تدريجا به كنيسه‌شدن مساجد و تبديل اذان به ناقوس و پامال‌شدن روضه منوره حضرت ثامن‌الائمه‌(ع) خداي‌نخواسته مؤدي خواهد بود. ان‌شاء‌الله تعالي عموم آقايان علما و امراء و تجار محترم و طبقات غيرتمند اسلام تمام اين مفاسد را نصب‏العين خود فرموده، به همان فطرت پاك ايماني و به شرافت طبع اسلام‌پرستي از اين امتعه خبيثه و فصول عيش كه موجب ذهاب دين مبين و استيلاي كفر بر ممالك اسلاميه است، به‌كلي اغماض، در فوز به فيض اين جهاد اقتصادي كه به منزله جهد و شهادت در ركاب امام زمان ارواحنا فداه است، مسارعت و بر همديگر مسابقت خواهند فرمود.»[xxv]

6ــ قسمتي از نامه آخوند خراساني به احمدشاه قاجار: «الف‌ــ بر شما شايسته است كه در حفظ شريعت مطهره و مباني مقدس اسلام از بذل جان و مال دريغ نورزيد و براي حفظ مقام حكومت معلمي را انتخاب كنيد تا علوم شريعيه را به شما ياد دهد. بر شما واجب است مواظبت كامل از عبادات عمليه و بدانيد كه به‌جاآوردن فرايض اوليه موجب دوام حكومت و عظمت سلطنت شما بر ملت خواهد بود. ب‌ــ در توسعه عدالت اجتماعي و مساوات حقيقي بكوشيد و اين امر امكان‌پذير نيست مگرآنكه شخص شاه با ضعيف‌ترين افراد ملت از نظر حقوق اجتماعي برابر باشد. احكام شرعي اسلام بايد بر جميع افراد مملكت بدون استثناء حاكم باشد. اگر شخص شاه در اين امر ثابت‌قدم باشد و در اجراي اين تكليف بكوشد، بي‌ترديد دشمنان ايران سرشكسته خواهند شد و اساس عدالت مستحكم خواهد شد. البته اين امر مهم نبايد فقط جنبه حرف و وهم داشته باشد. ج‌ــ با مراجعه به تاريخ براي خاطر ملوكانه مكشوف مي‌شود كه پادشاهان ايران، چه قبل و چه بعد از اسلام، به تبع آنان كارگزاران مملكت، همّ عمر خود را در خوش‌گذراني و پيروي از شهوات و لهو و لعب سپري كردند و نتيجه آن شد كه مملكت ناتوان، ملت خوار و زبون، ثروت ملي نابود و اوضاع كشور نابسامان شد. اگر يكي از آنان چشم از شهوت‌راني مي‌پوشيد و همت خود را صرف ترقي و توسعه مملكت و تربيت ملت و نشر علوم و صنايع مي‌كرد و ارتشي آراسته براي مملكت مهيا مي‌ساخت، پيشرفت و عظمت ملي در اندك‌زماني حاصل مي‌آمد. اميدوارم انشاءالله تعالي ذات ملوكانه از راه اول دوري كنيد كه راهي فاسد و مردود است و بي‌شك راه دوم را برگزينيد و نصب‌العين خود قرار دهيد تا نتايج پسنديده آن را به‌زودي‌ به‌دست آوريد. دــ انتظار داريم كه مقام شامخ علم و علماي عاملين و فقهاي مصلحين هميشه منظور نظر قرار گيرند كه اگر خداي‌ناكرده در بزرگداشت اين امر مهم كوتاهي شود، مملكت و ملت در معرض هلاكت و نابودي قرار خواهند گرفت و دراين‌صورت براي هميشه براي انگشت حسرت و ندامت به دندان خواهيم گرفت و آنگاه است كه ديگر پشيماني سودي ندارد.»[xxvi]

5‌ــ مباني فقهي ــ كلامي علماي شيعه در نوع تعاملشان با غرب:
تحفظ علماي شيعه در تعامل با غرب بر اسلام و مذهب تشيع به عنوان واژگان نهايي، در حوزه‌هاي سياسي، اقتصادي و فرهنگي بر اصول متفاوت فقهي ــ كلامي شيعه استوار بوده است. برخي نويسندگان به اشتباه گمان برده‌اند كه بسياري از برخوردها و ستيزهاي علماي شيعه با غرب از گره‌خوردن منافع آنها با تجار و ساير گروههايي ناشي مي‌شد كه منافع آنها نيز توسط غرب تهديد شده بود. به‌عنوان‌مثال نيكي كدي در كتاب معروف خود به نام «ريشه‌هاي انقلاب ايران» نهضت عظيم ديني تحريم تنباكو را نتيجه «اتحاد موفقيت‏آميز ميان علما، اصلاح‏طلبان متجدد و جماعت ناراضي ايران بخصوص تجار»[xxvii] و فريدون آدميت، نتيجه «مسائل اقتصادي و سياسي محض با محوريت تجار توتون»[xxviii] مي‌دانند. حسين بشيريه نيز نهضت مشروطه ايران را معلول «حركتي به رهبري روشنفكران مترقي» مي‌داند.[xxix] بااين‌همه، برخي اصول فقهي ــ كلامي كه معتقديم مبناي تصميم‌گيري علما در قبال غرب بوده‌اند، ما را در دفع اين شبهات و اعتقاد راسخ به ديني‌بودن تصميمات علما در قبال غرب، كمك مي‌كنند. برخي از اين اصول عبارتند از:

الف‌ــ اصل «الاسلام يعلو و لايعلي عليه»:
بر طبق اين اصل، اسلام دين جامع و كاملي است كه هيچ نسخه برتر از آن، براي هدايت و كمال انساني وجود نخواهد داشت. تعامل با دنياي غرب، ازآنجاكه تا حد قابل‌توجهي مستلزم پذيرش سلطه آن بر مسلمين بوده است ــ به‌ويژه با توجه به مقطع مورد بحث (تاريخ معاصر = قرون اخير) كه غرب در مقايسه با جوامع اسلامي به‌نوعي تفوق تكنيكي دست يافته است ــ به‌شدت مورد انكار علماي شيعه بوده است. بدبيني علما نسبت به اين تعامل، با نظر به نوع تعاملات گذشته جوامع اسلامي با دنياي غرب كه بيشتر در قالب قراردادهاي تحميلي و زورگويانه رقم مي‌خورد، تشديد مي‌شد. ازهمين‌رو بود كه علماي شيعه در خصوص غرب، اصل را بر انكار و طرد مي‌گرفتند تا پذيرش و قبول. اگر هم آنها در مواردي به قبول و پذيرش مي‌رسيدند، كاملا با آن موارد محتاطانه برخورد مي‌كردند.

ب‌ــ اصل «حرمت دوستي با كفار»:
در قرآن كريم، آيات فراواني در نهي دوستي با كفار و اين‌كه مسلمانان كفار را «اولياء»‌ خود قرار دهند، وجود دارد. در تفسير الميزان ذيل آيه 28 سوره مباركه آل‌عمران ــ كه ناظر به همين معني مورد نظر است ــ آمده است: «ولايت در اصل به معني مالكيت در تدبير است... غالبا ولايت، مستلزم تصرف يك دوست در امور دوست ديگر است... در نتيجه اگر ما كفار را اولياي خود بگيريم، خواه‌‌ناخواه با آنان امتزاج روحي پيدا كرده‌ايم. امتزاج روحي هم ما را مي‌كشاند به اين‌كه رام آنان شويم و از اخلاق و ساير شئون حياتي آنان متأثر گرديم... ولايت موجب اتحاد و امتزاج است... و وقتي يك فرد مؤمن نسبت به كفار ولايت داشته باشد و اين ولايت قوي هم باشد، خودبه‌خود خواص ايمانش و آثار آن فاسد گشته و به‌تدريج اصل ايمانش هم تباه مي‌شود.»[xxx]

وي در ذيل آيه 51 سوره مباركه مائده نيز مي‌فرمايد: «ولايت يك نوع خاصي از نزديكي چيزي به چيز ديگر است به‌طوري‌كه همين ولايت باعث شود كه موانع و پرده‌ها از بين آن دو چيز برداشته شود... ولي به معني كسي خواهد بود كه در طرف مقابل خود امر و نهي مي‌كند و به او طبق دلخواه خود دستور مي‌دهد.»[xxxi]

چنانكه از مطالب مذكور پيدا است، دوستي با كفار زمينه‌ساز امتزاج روحي مسلمانان با كفار خواهد شد و سلطه و حاكميت آنها بر مسلمانان را در پي خواهد داشت. يكي از علتهاي اصلي مخالفت علماي شيعه در تعامل با غرب، پرهيز و اجتناب از وصول به چنين نتيجه شومي بود.

ج‌ــ اصل «لاضرر و لاضرار»:
يكي از قواعد مشهور فقهي كه از آن، احكام و فروعات فراواني استخراج مي‏شود، «قاعده لاضَرر و لاضرار» است. قاعده مزبور، منبعث از روايات فراواني است كه از ضرر به خويش و اضرار به ديگران ــ اعم از ضرر جاني، مالي و عِرضي ــ نهي كرده و آن را حرام مي‏داند. برخي روايات ناظر به اين معني عبارتند از:

1ــ قال رسول‌الله(ص): لا ضرر و لا ضرار في الاسلام، فالاسلام يزيد المسلم خيرا و لايزيده شرا.[xxxii]

2ــ قال الرضا(ع): ان الله ــ تبارك و تعالي ــ لم يبح أَكلا و لا شربا الا ما فيه المنفعهًْ والصلاح و لم يحرم الا ما فيه الضرر و التلف و الفساد.[xxxiii]

بر اساس اين قاعده، تحليل علماي شيعه از رابطه با دنياي غرب ــ به‌ويژه كه تجربه تاريخي تعامل ما با غرب به خوبي نشان از خيانت غرب به ما دارد ــ ضرر و ضرار است. در حقيقت، آنها خير و بركتي در تعامل با غرب براي ملت ايران نمي‌ديدند.

دــ اصل «حرمت تشبه به كفار»:[xxxiv]
يكي از مهمترين اهداف غرب در جوامع شرقي و به‌ويژه در جوامع اسلامي، همسان‏سازي اعتقادي، فرهنگي، اجتماعي و سياسي است. غرب براي چپاول بهتر جوامع شرقي، درصدد تبليغ و تحميل معيارها و ارزشهاي خود بر ديگر ملتها و اقوام بوده است. اين همسان‏سازي، ضمن تهي‌كردن ملل و اقوام از اصالت و امتيازات ديني و قومي‌شان، زمينه را براي هرگونه سلطه غرب فراهم مي‏كند. اخذ تجدد و محصولات آن، به هر ميزان و در هر عرصه‏اي كه باشد، ــ به‌ويژه اگر بدون معيار و بدون توجه به شرايط ديني باشد ــ به تحقق اين همسان‏سازي كمك مي‏كند. اگر در متون و منابع، به دنبال نظرگاه دين دراين‌باره باشيم، به تعبير «تشبّه به كفّار» برخورد مي‏كنيم. روايات متعددي از شيعه و سني، تشبّه به كفار و رفتار بر طبق سلوك و سيره آنان را نهي كرده‏اند و همگي بر حفظ اصالتهاي ديني (اعم از ارزشها و روشها) در همه ابعاد فرهنگي، سياسي، اقتصادي و اجتماعي تاكيد ورزيده‏اند:

1ــ قال رسول‌الله‌(ص): ليس منا من تشبه بغيرنا، لا تشتبهوا باليهود والنصاري.[xxxv] يكي از علماي اهل سنت در توضيح اين روايت مي‏نويسد: «يعني از عمل‏كنندگان بر اساس هدايت ما و حركت‏كنندگان بر طريق و سنت ما نيست هر كسي كه در نحوه پوشش، آرايش، خوراك، نوشيدن، سلام، عبادت، نيايش و امثال آن، همانند كفار اهل كتاب باشد.»[xxxvi] 2ــ قال علي‏(ع): من تشبّه بقوم عدّ منهم.[xxxvii]

ابن‌كثير، در تفسير خود مي‏نويسد: «اين روايت مشتمل بر هشدار شديد نسبت به تشبّه به كفّار در سخنانشان، پوشش‏شان، عيدهاي‌شان، عباداتشان و ديگر اموري است كه در شريعت ما موجود نيست.»[xxxviii] ابن‌حجر عسقلاني نيز مي‏گويد: «حديث مزبور، بدين معنا است كه هر كس شبيه به فُسَّاق يا كفار و يا اهل بدعت در هر چيزي كه جزء ويژگي‏هاي آنان است شود، مثل لباس، مركب و شكل و شمايل، در زمره آنان خواهد بود.»[xxxix]

3ــ قال الصادق‌(ع): اوحي الله الي نبي من الانبياء: قل للمومنين لايلبسوا لباس اعدائي و لا يطعموا مطاعم اعدائي و لا يسلكوا مسالك اعدائي فيكونوا اعدائي كما هم اعدائي.[xl]

در بعضي كتب روايي كه به نقل حديث فوق پرداخته‏اند، تعابير ديگري چون «لاتركبوا مراكب اعدائي» (بر مركبهاي دشمنان من سوار نشويد)، «لاتشربوا مشارب اعدائي» (نوشيدني‏هاي دشمنان من را ننوشيد)، «لاتسكنوا مساكن اعدائي» (در خانه‏هاي دشمنان من سكونت نكنيد)، «لا تشاكلوا بما شاكل اعدائي» (به شكل و شمايل دشمنان من در نياييد) و «لا تدخلوا مداخل اعدائي» (از ورودگاه‏هاي دشمنان من داخل نشويد)، نيز آمده‌اند.[xli]

آيت‏الله شيخ‌ابوالحسن شعراني(ره) درباره مفاد روايت فوق مي‏نويسد: «عبارت ”و لاتسلكوا مسالك اعدائي“ شامل هرگونه مشابهت و همساني با كفار مي‏شود. ديدگاه متفكران اجتماعي مثل ابن‌خلدون و نيز دريافت غريزي اهل ورع و تقوا كه خطا در آن راه ندارد و از هر شعار و كرداري كه متخّذ از كفار است تنفر دارد، مؤيّد مضمون اين حديث است. ابن‌خلدون مي‏گويد: تشبّه به كفار دليل ضعف و ذلت و زمينه قبول حاكميت آنان است. ابن‌خلدون وقتي ديد مردم مسلمان اندلس رفتارشان مانند مسيحيان شده است، پيش‏بيني نمود كه به‌زودي در زير سلطه كفار قرار خواهند گرفت و پيش‏بيني او به تحقق پيوست. و اما اهل تقوا از هر كس كه به زيّ كفّار درآيد، از او اجتناب مي‏كنند و به او با ديده نفرت مانند نفرت از مرتكبان گناهان كبيره مي‏نگرند و اين بدان جهت است كه با الهام فطري دريافته‏اند كه آنها اسباب خواري مسلمين و نشانه سستي حاكميت دين هستند، و ازهمين‌رو اهل ورع و پرهيز در مقابل هر چيز نو و جديدي كه از سوي كفار مي‏آيد، مقاومت و مخالفت مي‏كنند، اگرچه آن چيز از جهتي نيكو و مفيد هم باشد؛ چراكه از جهت ديگر علامت شرّ و بدي است.»[xlii]

با توجه به مطالب مذكور، مي‌توان گفت يكي از دلايل مهم مخالفت علما با غرب، پرهيز از همساني فرهنگي مسلمانان با كفار بوده است. ترس از همساني فرهنگي مسلمانان با كفار به‌طورواضح در بخش قابل‌‌توجهي از رسائل جهاديه علماي ساكن در نواحي مسلمان‌نشين روسيه ــ در عهد امپراتوري تزاري ــ انعكاس يافته است. البته توضيح اين نكته لازم است كه حرمت تشبّه به كفار و سلوك بر طبق شيوه‏هاي آنان، مربوط به موارد، شيوه‏ها و آدابي است كه ابداع خود آنها و اَحياناً شعار و شاخصه‏اي براي آنان محسوب مي‏گردد و يا به آداب و تعاليم ديني‏شان (در مورد اهل كتاب) مربوط مي‌شود اما از سوي اسلام نسخ شده است، اما آن دسته از شيوه‏هاي تمدني و معيشتي كه منشا فطري يا انبيايي و وحياني دارند (مثل بخش عمده طب گياهي و سنتي رايج در بين يهود و نصاري و ديگر ملل و يا غالب فنون رايج معيشتي سنتي) و بين كفّار و مسلمين مشترك هستند، از شمول اين حكم خارج است.

هـ ــ اصل «نفي سبيل»:
اين اصل كه متخذ از آيه شريفه: «لن يجعل الله للكافرين علي المؤمنين سبيلا» (نساء/141) مي‌باشد، از مهمترين اصولي است كه مبناي رويارويي علماي شيعه با غرب بوده است. بر اساس دستور آيه شريفه، كفار نبايد هيچ سلطه و تفوقي بر مسلمانان داشته باشند. از اين اصل، فروع فقهي زيادي در خصوص تعامل با كفار گرفته شده‌اند. به‌عنوان‌مثال، هيچ مسلماني نمي‌تواند برده كافر باشد و يا فرزندي كه يكي از والدينش كافر و ديگري مسلمان است،‌ به پدر يا مادر مسلمانش تعلق خواهد داشت و حكما مسلمان تلقي خواهد شد و... . به‌طوركلي اين دستور دين اسلام ــ به‌ويژه به ضميمه اصل «حرمت القاي نفس در تهلكه» كه متخذ از آيه شريفه «لاتلقوا بايديكم الي التهلكه» (بقره/195) مي‌باشد ــ اين است كه نبايد مسلمانان كاري كنند كه كفار بر آنان سلطه يابند. علماي شيعه متوجه بودند كشورهايي كه با دنياي غرب داراي تعامل بودند، اغلب پس از مدتي تحت سلطه آنها قرار گرفتند و اين تجربه علماي مذكور را در برابر برنامه‌ها و پيشنهادات غرب به احتياط وامي‌داشت.

وــ ساير اصول:
اصول متعدد ديگري نيز مبناي تصميم‌گيري علما در برابر غرب بوده‌اند كه به جهت پرهيز از طولاني‌شدن بحث، تنها به ذكر آنها اكتفا مي‌شود: اصل «الاهم فالاهم»، اصل «حفظ بيضه اسلام»، اصل «الميسور لايترك بالمعسور» (اصل قدر مقدور)، اصل «الايسر فالايسر»، اصل «حرمت القاي نفس در تهلكه» و... . اكثر اصلهاي مذكور به لحاظ عيني مورد تصريح علما قرار گرفته‌اند. از اصول مذكور برخي مثل اصل «حفظ بيضه اسلام» اصل «قدر مقدور» و اصل «نفي سبيل» بيشتر از ساير اصول مورد استناد علما قرار گرفته‌اند.

قابل ذكر است اين اصول در شرايطي مورد استناد علما قرار مي‌گرفتند كه دولتهاي جوامع اسلامي در نهايت ضعف و سستي خود قرار داشتند. مسلما اگر شرايط دولت اسلامي عوض شده باشد و دولتهاي اسلامي از استقلال نسبي و قدرت مناسب برخوردار باشند ــ مثل شرايط پس از انقلاب اسلامي ــ بسياري از اين اصول به دليل تغيير موضوع يا نتيجه آنها، نمي‌توانند مورد استناد قرار گيرند. به‌عنوان‌مثال در شرايط شكل‌گيري دولتهاي مستقل پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران كه تعامل با دنياي غرب ضرورتا به تسلط آنها بر ما نمي‌انجامد،‌ استناد به اصل «حرمت القاي نفس در تهلكه» موجه نخواهد بود.


پي نوشت ها
[i]ــ حميد پارسانيا، حديث پيمانه (پژوهشي در انقلاب اسلامي)، قم، معارف، چ 4، 1379، ص 217
[ii]ــ البته قابل ذكر است غير از دو جريان قوميت استبدادي و مذهب، در ابتدا، برخي افراد ديگر نيز «به طور فردي» و خارج از اين دو جريان تلاش كردند غرب را بشناسند، اما آشنايي اين افراد با تمدن اروپايي، هرچند درهرحال اثرات مثبت و ارزنده‏اي داشت و بيداري و جنب‏وجوشي عجيب را در برخي از نخبگان ايجاد كرد، اما ازآنجاكه اين تماس و آميختگي، متقابل نبود و از روي برنامه‏ريزي دقيق و كنترل‌شده و مضبوط انجام نمي‏شد، اكثر كساني كه در برخورد با اين تمدن و فرهنگ قرار مي‏گرفتند، هويت اسلامي و سنتي و ملي خود را يكسره از دست مي‏دادند و آگاهانه يا ناآگاهانه، وحدت ديني و فرهنگي ــ اعتقادي جامعه را دچار ضعف و سستي مي‏ساختند.
[iii]ــ رك: علي ابوالحسني (منذر)، ديده‏بان بيدار، تهران، عبرت، 1380، صص 38ــ27
[iv]ــ رك: سليم الحسني، نقش علماي شيعه در رويارويي با استعمار، ترجمه: محمد باهر و صفاءالدين تبرّائيان، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر، 1378
[v]ــ البته ناگفته نماند در مواردي هم كه علما با مصنوعات غربي مخالفت كرده‌اند، علت مخالفت آنها با اين مصنوعات، نه مخالفت با صرف مصنوعات است، بلكه اين بود كه آنها بسياري از اين ظواهر را مظهر مي‌دانستند. كراوات و ديگر لباسهاي غربي، نوع مو و ظاهر، برخي لوازم غربي مانند بلندگو و... از نگاه آنها نه‌تنها ظاهر، بلكه مظهر غرب به حساب مي‌آمدند. به‌عنوان‌مثال انگليسيها به سيدكاظم يزدي پيشنهاد دادند اجازه دهد به منزل وي يك خط تلفن بكشند. ايشان اجازه ندادند، نه‌به‌اين‌دليل‌كه مخالف با مصنوعات غرب باشند، بلكه به اين دليل كه اجازه ندادند تحت سلطه انگليس قرار گيرند.
[vi]ــ آيين اسلام، س 6، ش 4، ص 15، نقل از: رسول جعفريان، جريانها و سازمانهاي مذهبي ــ سياسي ايران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1380، صص32ــ31
[vii]ــ وي از متفكران و فقيهان بزرگ شيعه در دوران معاصر و از استادان حضرت امام خميني‌(ره) و صاحب آثار علمي زيادي است.
[viii]ــ رك: هادي نجفي، قبيله عالمان دين، قم، عسگريه، 1381، صص 115ــ87، نقل از: قيام آيت‌الله حاج‌آقا نورالله نجفي اصفهاني، ص71
[ix]ــ براي اطلاع از اصل رساله، رك: موسي نجفي، تعامل ديانت و سياست در ايران، تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378، صص 394 ــ357
[x]ــ رك: رسول جعفريان، جريانها و سازمان‌هاي مذهبي ــ سياسي در ايران، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، چ 5، 1383، صص 127 و 131
[xi]ــ براي اطلاع بيشتر از سير تكنيكي‌شدن زندگي و تفكر انسان غربي، رك: مهدي گلشني، علم و دين و معنويت در آستانه قرن بيست‌ويكم، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1379
[xii]ــ عبدالهادي حائري، نخستين رويارويي‏هاي انديشه‏گران ايران، تهران، اميركبير، چ 3، 1378، صص 363ــ362
[xiii]ــ ماهنامه درّهًْ النّجف، جزء 2، س 1 (20 ربيع‏الثّاني 1328)، نقل از: موسي نجفي، حوزه نجف و فلسفه تجدد در ايران، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1379، صص 331 ــ 315
[xiv]ــ مسعود سالور و ايرج افشار (به كوشش)، روزنامه خاطرات عين‌السلطنه، ج 3، تهران، اساطير، چ 1، 1380، ص2291
[xv]ــ غلامحسين زرگري‌نژاد، رسايل مشروطيت، تهران، كوير، چ 2، 1377، رساله تذكرهًْ الغاقل، صص 176ــ175
[xvi]ــ علي ابوالحسني (منذر)، همان، ص 27
[xvii]ــ براي اطلاع از متن كامل اين دو نامه، رك: موسي نجفي، انديشه ديني و سكولاريسم در حوزه معرفت سياسي و غرب‏شناسي، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، چ 3، 1377، صص 197ــ189
[xviii] - Final Vocabugary
[xix]ــ بابي سعيد، هراس بنيادين، ترجمه: غلام‌رضا جمشيدي و موسي عنبري، تهران، دانشگاه تهران، 1379، ص 7
[xx]ــ سده تحريم تنباكو، دفتر دوم ص41 ــ 40، نقل از: موسي نجفي، تعامل ديانت و سياست در ايران، همان، ص 21
[xxi]ــ حسن اصفهاني كربلايي،‌ تاريخ دخانيه،‌ به كوشش رسول جعفريان، تهران،‌ مركز اسناد انقلاب اسلامي، چ 1، 1382، صص 102 ــ 101
[xxii]ــ موسي نجفي و موسي فقيه‌حقاني، تاريخ تحولات سياسي ايران، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، چ 4، 1381، صص 136 و 138
[xxiii]ــ روزنامه ثريا، س2، ش 13، سنه 1317.ق.
[xxiv]ــ سيدمحمدتقي آيت‏اللهي، ولايت فقيه زيربناي مشروطه مشروعه، تهران، اميركبير، 1363، بخش ضمائم، صص177ــ174، نقل از: متون، مباني و تكوين انديشه تحريم در تاريخ سياسي ايران، صص 57 ــ56
[xxv]ــ متون، مباني و تكوين انديشه تحريم در تاريخ سياسي ايران، صص 59 ــ58
[xxvi]ــ مظفر نامدار، مباني مكتبها و جنبشهاي سياسي شيعه، تهران، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، 1376، صص195ــ191
[xxvii]ــ نيكي آر. كدي، ريشه‏هاي انقلاب ايران، ترجمه: عبدالرحيم گواهي، تهران، قلم، 1369، 1 و 20؛ نقل از: حسين آباديان، انديشه ديني و جنبش ضد رژي در ايران، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر، چ 1، 1376، ص 87
[xxviii]ــ فريدون آدميت، ايدئولوژي نهضت مشروطيت ايران، تهران، پيام، 1335، ص 35
[xxix]ــ حسين بشيريه، جامعه‌شناسي سياسي، تهران، ني، 1374، صص258ــ 257
[xxx]ــ علامه طباطبايي، تفسير الميزان، ج 3، ترجمه: سيدمحمدباقر موسوي همداني، قم، دفتر انتشارات اسلامي، بي‌تا، صص208ــ206
[xxxi]ــ همان، ج 5، ص604
[xxxii]ــ پيامبراكرم(ص): در اسلام، ضرر رساندن به خود و ديگران مشروع نيست، اسلام مايه افزايش خير مسلمان است نه ضرر و زيانمندي او. من لايحضره الفقيه، ج 4، ص 297؛ وسائل الشيعه، ج 26، ص 14
[xxxiii]ــ امام رضا(ع): خداوند، خوردن و نوشيدن چيزي را حلال نكرده است مگر آنچه در آن سود و صلاح انسان است و نيز چيزي را حرام نكرده است مگر آنچه مايه ضرر و تلف و تباهي است. بحارالانوار، ج 65، ص 166
البته روايات زياد ديگري نيز كه مضمون لاضرر و لاضرار را مي‌رساند وجود دارد كه جهت پرهيز از اطناب از ذكر آنها خودداري مي‌شود. براي اطلاع از برخي از آنها مي‌توان به مآخذ ذيل رجوع كرد: كافي، ج 6، ص 245؛ بحارالانوار، ج 65، ص 134؛ وسائل الشيعه، ج 25، ص 84
[xxxiv]ــ عمده مطالب مربوط به اين اصل، از مأخذ ذيل گرفته شده است: مهدي نصيري، اسلام و تجدد،‌ تهران، كتاب صبح، 1381، صص201ــ197
[xxxv]ــ پيامبر گرامي اسلام(ص): هركس به اجانب شبيه شود، از ما نيست. مانند يهود و نصاري عمل نكنيد. مستدرك سفينَهًْ البحار، ج 5، ص 346؛ سنن ترمذي، ج 4، ص 159؛ الجامع الصغير، ج 2، ص 465؛ كنز العمّال، ج 9، ص 128
[xxxvi]ــ فيض‌القدير، ج 5، ص 490
[xxxvii]ــ علي‏(ع): هر كس شبيه قومي شود، از زمره آنان محسوب خواهد شد. مستدرك الوسايل، ج 17، ص 440
[xxxviii]ــ تفسير ابن‌كثير، ج 1، ص 153
[xxxix]ــ سبل السَّلام، ج 4، ص 174
[xl]ــ امام صادق‏(ع): خداوند به يكي از پيامبران وحي نمود كه به مؤمنان بگو: جامه‏هاي دشمنان من را نپوشند، غذاهاي آنها را نخورند و شيوه‏هاي آنها را به كار نگيرند كه در اين صورت مانند آنان، دشمن من مي‏شوند. من لايحضرهُ الفقيه، ج 1، ص 252 ؛ عيون اَخبار الرضا، ج 1، ص 26؛ علل الشرايع، ج 2، ص 348؛ قصص الانبياي راوندي، ص 278؛ منتهي‏المطلب، ج 2، ص 997؛ ذكري، ص 147؛ جامع المقاصد، ص 107؛ روض الجنان، ص 208؛ ذخيرهًْ المعاد، ج 2، ص 228؛ كشف الغطاء، ج 1، ص 203؛ الحدائق الناضرة، ج 7، ص 117؛ رسائل سيّد لاري، ج 1، ص 373
[xli]ــ رك: تهذيب الاحكام، ج 6، ص 172؛ النوادر، ص 232؛ وسايل الشيعه، ج 15، ص 146؛ مستدرك الوسايل، ج 3، ص 248
[xlii]ــ وسايل الشيعه (چاپ اسلاميه)، ج 17، پاورقي ص 291 .


منبع: زمانه شماره 45