گفتار، جزئى از كردار

محمد اسفنديارى‏


از مجموع آيات و رواياتى كه در باره زبان و سخن رسيده است، مى‏توان يك كتاب پرداخت و چند كتاب در شرح آن نگاشت. اين كتاب، حتّى پرگويان را به اندك‏گويى و شمرده‏گويى وامى‏دارد. اغلب اين آيات و روايات، توصيه‏هاى احتياطى است و دعوت به محتاط بودن در سخن و گزيده و سنجيده گفتن. انبوه اين توصيه‏ها نيز بامعنا است؛ زيرا زبان فعّال‏ترين و خطاكارترين عضو انسان است. هيچ عضوى از انسان چنان در كار نيست كه زبان. نيز به كار انداختن هيچ عضوى از انسان چندان آسان نيست كه زبان. لاجرم اين عضو فسيح‏الميدان، وسيع‏الجولان و بيش‏فعّال، پرخطا نيز هست.
زبان آلتى است قليل‏الجِرم و كثيرالجُرم كه هم عطيّه است و هم بليّه؛ هم نعمت است و هم آفت؛ هم كليد خير است و هم كليد شر. آفات زبان و خطاهايى كه از آن سر مى‏زند، بيش از ديگر اعضاى انسان است.(1) على‏رغم پندار مردم كه زبان را ابزار سخن و سخن را «باد هوا» مى‏دانند، هر چه انسان مى‏گويد برايش نوشته مى‏شود. زبان نه تنها ابزار سخن روزمرّه، كه ابزار دروغ و تهمت و غيبت و خصومت و بسيارى ديگر از گناهان است.(2) از رسول خدا (ص ) روايت شده است:
اِنَّ اَكثرَ خَطايَا ابنِ آدمَ فِى لِسانِهِ؛ (3) بيشترينه خطاهاى آدميزاد به سبب زبانش است.
و چون چنين است، بيشترين سفارشى كه در اين باره شده، پرهيز از پرگويى است؛ زيرا پرگو، پرخطا است و كم‏گو، كم‏خطا. پرگو كسى است كه زبانش را مطلق‏العنان مى‏سازد و عنان اختيار خويش را به اين جانور گزنده مى‏دهد. به فرموده امام على(ع):
اللِّسانُ سَبُعٌ اِنْ خُلِّىَ عَنهُ عَقَرَ؛ (4) زبان درنده‏اى است كه اگر رها شود، مى‏گزد.
در پاره‏اى ديگر از روايات، سخن به دارو تشبيه شده است؛ يعنى چنان‏كه انسان به ناگريز ناگزير دارو مى‏خورد، سخن نيز هنگامى بايد بگويد كه گريز و گزيرى نداشته باشد. پس اصل بر سكوت است و نه سخن؛ همان گونه كه اصل بر خوردن غذا است و نه دارو و دارو نيز اندكش نافع و بسيارش قاتل است. اميرالمؤمنين(ع) فرموده است:
اَلكلامُ كَالدّواءِ قَليلُهُ يَنْفَعُ وَ كَثيرُهُ يُهلِكُ؛ (5) سخن چون دارو است كه اندكش مفيد و زيادش مهلك است.
در برخى ديگر از روايات، از تشدّق در سخن نهى شده است. دو معناى عمده تشدّق عبارت است از: 1. پرگويى و بى‏محابا گويى و به عبارت ديگر: بدون احتياط و احتراز سخن را بسط دادن؛ 2. تفنّن و بازى با سخن (سخن‏چرانى).(6) تشدّق، ناشى از بى‏اهميت شمردن سخن است و به خطير بودن آن، وقوف نداشتن. آن‏كه سخن را مهم مى‏داند، با آن تفنّن و بازى نمى‏كند و از صرف فراوان آن مى‏پرهيزد و سخت مى‏كوشد كه با احتياط سخن بگويد. پس مُشدِّق و مُتشدِّق به كسى گفته مى‏شود كه سخن‏چرانى و سخن‏پاشى مى‏كند و يكسره مى‏گويد و فقط دهان است، نه گوش و هوش. چنين است كه رسول خدا (ص) فرموده است:
شِرارُ اُمّتِى الَّذِينَ... يَتَشَدَّقُونَ فِى الْكَلامِ؛ (7) بدترين افراد امّت من ... كسانى هستند كه پرگويى و سخن‏چرانى مى‏كنند.
برابر كلمه مُشدِّق يا مُتشدِّق، قُلماشگو مى‏توان نهاد و قُلماش به معناى بيهوده و ياوه است. اين كلمه، در اصل «قُلْ ما شِئتَ» است و به معناى «هر چه مى‏خواهى، بگو». احتمالاً اين تركيب برگرفته از اين اندرز است: «اِذا لَمْ تَستَحِى فَاصْنَعْ ما شِئتَ»؛ يعنى چون شرم نكنى، هر چه خواهى بكن. پس قُلماشگو يا مُشدِّق به‏كسى‏گفته مى‏شود كه هرچه به دهانش مى‏رسد، مى‏گويد.
همچنين در دسته‏اى ديگر از روايات، به نكته‏اى اشاره شده كه بس باريك و راهنمون است و آدمى را به كم‏گويى و شمرده‏گويى برمى‏انگيزد. در اين روايات گفته شده كه گفتار انسان جزء كردار انسان است. از رسول خدا (ص) بخوانيم:
مَنْ حَسَبَ كلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ كلامُهُ اِلّا فِيما يَعنِيهِ؛ (8) كسى كه گفتارش را جزئى از كردارش بشمارد، كم‏گو مى‏شود مگر در آنچه سودمند است.
اين حديث و مانند اين، انسان را به سنجيده‏گويى و احتياط در سخن گفتن فرامى‏خواند. مفهوم ضمنى حديث فوق اين است كه علّت پرگويى و بى‏مبالاتى مردم در سخن گفتن همين است كه گفتارشان را جزء كردارشان نمى‏شمارند. مى‏پندارند سخن چيزى بى‏اهميت و بى‏اثر است و از اين گوش شنيده مى‏شود و از گوش ديگر بيرون مى‏آيد. اين نكته را شاعر نكته‏پرداز، صائب تبريزى، خوب پرداخته است:
زان خلق دليرند به گفتار كه از جهل‏
گفتار خود از جمله كردار ندانند(9)
غفلت بزرگ آدمى اين است كه تأثير گفتارش را جدّى نمى‏گيرد. بنگريد كه عدّه‏اى سخن را، كه شامل اسم و فعل و حرف است، «حرف» مى‏خوانند و هنگامى كه به علّت سخنى مؤاخذه مى‏شوند، مى‏گويند: «اِى! حرفى گفتيم» و «يك حرف زديم و مگر چه شد؟» يا «خب! فلانى حرفى زده است و....»؛ يعنى اهميت سخن را به اندازه «حرف»، به لحاظ دستورى، تقليل مى‏دهند. البته شمارى اين چنين نيستند؛ امّا اين چنين هم نيست كه سخن‏شان را به اندازه كردارشان جدّى بگيرند و به تأثيرش، چنان‏كه بايد، عنايت كنند.
آرى، دليرى و بى‏محابايى مردم در سخن گفتن از آن رو است كه گفتارشان را جزء كردارشان نمى‏شمارند و مى‏پندارند كه فقط به سبب كردارشان مؤاخذه مى‏شوند؛ امّا آن‏كه مى‏داند هر چه بگويد در كارنامه‏اش ثبت مى‏شود و گفتارش نيز جزء كردارش است، با احتياط و دقت و حتى وسواس سخن مى‏گويد.
مثالى مى‏آوريم: فراوان پيش آمده دو نفر كه با يكديگر اختلاف دارند، به يكديگر ناسزا مى‏گويند و تهمت مى‏زنند و از هم غيبت مى‏كنند؛ امّا اگر از اين دو نفر خواسته شود كه يك سيلى به يكديگر بزنند، خوددارى مى‏كنند و اين كار را گناه و مستحق مجازات مى‏دانند. چرا؟ مگر گناهِ آن ناسزاها و تهمت‏ها از يك سيلى كمتر است؟ البته كه خير! ولى.... و همه سخن بعد از اين «ولى» است.
ولى اين‏كه سيلى زدن به ديگرى، در نگاه مردم، جزء كردار انسان محاسبه مى‏شود؛ امّا ناسزا و تهمت نه! مردم، از سر غفلت، تأثير سخن را جدّى نمى‏گيرند و مى‏پندارند كه سخن، مثلاً، دود مى‏شود و به هوا مى‏رود. حال آن‏كه گناه غيبت بيش از سيلى زدن است و گاه تأثير يك سخن بيش از چندين و چند عمل است و از اين رو است كه در اسلام «عِرض» انسان با «دَم» او مقايسه مى‏شود. آبروى كسى را ريختن، با گفتن كلمه‏اى، سهمگين‏تر است از خون او را ريختن.
در احاديث پيشوايان اسلام، «لسان» با «سِنان» (سرنيزه) و «كلام» با «سِهام» (تيرها) مقايسه شده است. فى‏المثل اميرالمؤمنين(ع) فرموده است:
زَلَّةُ اللِّسانِ اَنكى‏ مِنْ اِصابَةِ السِّنانِ(10)؛ لغزش زبان كاراتر از اصابت سرنيزه است.
گويا نظر بدين حديث بوده كه گفته شده است:
جراحات السِّنانِ لَها الْتِئامٌ‏
و لا يَلتامُ ما جَرحَ اللِّسانُ‏
و گويا مجد خوافى نظر بدين شعر داشته كه گفته است:
جراحات سنان درمان‏پذير است‏
جراحات زبان درمان ندارد(11)
بارى، سخن در اين است كه اولاً گفتار انسان جزء كردار او است و ثانياً بسا گفتار كه از كردار سهمگين‏تر است و مجازاتش بيشتر. مردم همواره كردار را بزرگ مى‏بينند و به چشم‏شان مى‏آيد (مانند ضرب و جرح و قتل) و در مقابل، گفتار را جدّى نمى‏گيرند و برايشان جلوه‏گر نيست (مانند دروغ و غيبت و تهمت). حال آن‏كه بسا گفتارى كه ويرانگرتر و مخرّب‏تر از كردار است و بسا گفتارى كه منشأ كردارى خشونت‏بار است و بسا افرادى كه ضارب خويش را مى‏بخشايند و غيبت‏كننده از خود را نه.
مى‏دانيم كه سه شعار دين زردشت عبارت است از: «پندار نيك»، «گفتار نيك»، «كردار نيك». حتّى آن‏كه زردشتى نيست، ترديد نمى‏كند كه اين سخن، آسمانى است و بشر را از فرش به عرش خواهد برد. هر چه در ارزنده بودن اين سخن، قلم‏فرسايى شود، زياد نيست. امّا لختى بنگريد كه در آموزه‏هاى اسلامى به نكته‏اى مهم‏تر اشاره رفته است: گفتار انسان، اساساً، جزء كردار او است؛ يعنى هيچ تمايزى ميان گفتار و كردار نيست و گفتار، همان كردار است. و پيدا است كه اين آموزه، آدمى را بيشتر به سنجيده و سخته‏گويى برمى‏انگيزد.
به واقع هم، چنين است و گفتار هر كس در شمار كردار او است. گفتار، كردار با زبان است و كردار، گفتار با جوارح. به عبارت ديگر: كردار زبان، گفتار است و گفتار جوارح، كردار. دست و پاى انسان با كردار سخن مى‏گويند و زبان با گفتار، كردار مى‏كند.
اندوهگينانه بايد گفت كه ادبيات بسيارى از ما مسلمانان، گزنده و بُرنده و تهاجمى است. شسته‏رفته و محترمانه از ديگران سخن نمى‏گوييم؛ بلكه با لحنى تيز و ادبياتى گزنده لب به سخن مى‏گشاييم. «بفرما» نمى‏گوييم، «بنشين» مى‏گوييم و حتّى بدتر از اين. چنين است كه گاهى اصل سخنمان به سبب لحن سخنمان ضايع مى‏شود.
در قابوس‏نامه آمده است كه حاكمى خواب ديد كه همه دندان‏هايش ريخته است. تعبير خواب را از معبّرى پرسيد و او گفت: «همه اقرباى تو پيش از تو بميرند». حاكم، ناراحت شد و دستور داد او را صد چوب بزنند كه چنين سخن دردناكى گفت. معبّرى ديگر آوردند و او گفت: اين خواب دلالت كند كه جناب حاكم «دراز زندگانى‏تر بود از قرابات خويش». حاكم گفت: اين همان تعبير است، «اما از عبارت تا عبارت بسيار فرق است. اين مرد را صد دينار بدهيد»(12). مقصود مؤلف قابوس‏نامه از اين حكايت اين است كه: «سخن بود كه بگويند به عبارتى كه از شنيدن آن روح تازه گردد و همان سخن به عبارتى ديگر توان گفتن كه روح تيره گردد».(13)
همه سخن در همين است كه ما بايد از اين ادبيّات تهاجمى دست بكشيم و ادبيات مؤدبانه را بياموزيم؛ ورنه از يكديگر چوب مى‏خوريم.
عيب ديگر ادبيات ما اين است كه آميخته به تأكيد و تشديد است. با شدت و قاطعيت سخن مى‏گوييم و همه چيز را سياه (آن هم سياهِ سياه)، يا سفيد (آن هم سفيدِ سفيد)، معرفى مى‏كنيم. در داورى بيشتر از واژه‏هاى تأكيدآميز استفاده مى‏كنيم و اغلب مى‏گوييم: «قطعاً»، «يقيناً»، «البته»، «هرگز»، «همانا» و «بى‏ترديد». از واژه‏هاى ترديدآميز كمتر استفاده مى‏نماييم و به ندرت مى‏گوييم: «احتمالاً»، «ظاهراً»، «چنين مى‏نمايد» و «چنين به نظر مى‏رسد». مختصر اين‏كه در نزد ما، ادات و كلمات تأكيد، بيشتر از ترديد است.
عيب ديگرمان اين است كه كلى‏گويى مى‏كنيم و استثنا در سخن به ندرت مى‏آوريم. در داورى در باره كسى يا گروهى، به يك طرف مى‏لغزيم: مثبت يا منفى، خوب يا بد. نمى‏توانيم خوبى و بدى را با هم ببينيم و قوّت و ضعف را توأمان مطمح نظر قرار دهيم. غالباً كلى‏گويانه سخن مى‏رانيم و مثلاً مى‏گوييم: صوفيانْ متشرّع نيستند؛ روحانيونْ روشنفكر نيستند؛ روشنفكرانْ ديندار نيستند؛ فلاسفهْ آزادانديش هستند؛ سياستمداران نيرنگ‏باز هستند؛ چپگرايانْ ديكتاتور هستند.
از مولوى بشنويم اين حقيقت را:
اين حقيقت دان نه حقّند اين همه‏
نه بكلّى گمرهانند اين رمه(14)
آنك گويد جمله حقّند احمقيست‏
وانك گويد جمله‏باطل‏او شقيست(15)
پس بد مطلق نباشد در جهان‏
بد به نسبت باشد اين را هم بدان(16)
عيب ديگرمان اين است كه هر چه داريم، خرج مى‏كنيم. مقصود اين‏كه هر چه ناسزا و تعبيرات گزنده مى‏دانيم، صرف مخالفانمان مى‏كنيم. همه واژه‏هاى منفى را كه در درازناى تاريخ براى افرادى متفاوت به كار رفته است، يكجا بر پيشانى مخالفانمان مى‏زنيم. گويا هر كه مخالف ما است، جامع همه عيب‏ها است و هر چه بدان دارند، مخالفانمان يكجا دارند. پس همان گونه كه شمشير داشتن نبايد انگيزه جنگيدن شود، دانستن ناسزاها نيز نبايد سائق به ناسزاگويى گردد.
بدتر اين‏كه واژه‏هاى منفى دينى را، كه پيشوايان دينى براى شناساندن مخالفانشان به كار برده‏اند، بى‏تأمل استعمال مى‏كنيم: كافر، منافق، مارق، خارجى و.... گويا ما نيز ركن دين هستيم و مخالفانمان، مخالفان معصومان هستند.
در ادامه اين نوشته به يك غفلت بزرگ و رايج در باره «زبان رسانه» پرداخته مى‏شود. نياز به تفصيل نيست كه زبان رسانه مهم‏تر از زبان، به معناى خاص آن است و در استفاده از آن بايد بيشتر دقّت و احتياط كرد. پيش از تبيين اين نكته لازم مى‏نمايد كه مقصود خويش را از اصطلاح «زبان رسانه» روشن سازيم.
هنگامى كه دو نفر با يكديگر صحبت مى‏كنند و يا يك نفر در جمعى خصوصى سخن مى‏گويد، از زبان، به معناى متداول و خاص آن، استفاده مى‏كنند؛ امّا هنگامى كه كسى در مطبوعات يا راديو و تلويزيون سخن مى‏گويد، از زبان رسانه استفاده مى‏كند. منبر، تريبون، راديو، تلويزيون، رايانه، ماهواره، اينترنت، كتاب و مطبوعات از گونه‏هاى رسانه هستند. رسانه، وسيله‏اى است كه زبان را از شعاع طبيعى خويش رساتر مى‏سازد و سخن را تكثير مى‏كند. زبان رسانه، بُرد زيادى دارد و سخن را از محدوده‏اى خاص، به جمعى فراوان و گاه به همه دنيا، منتقل مى‏سازد. پس زبان رسانه، زبان طبيعى نيست؛ يعنى همين زبانى كه در دهان است، بلكه زبانى است فراپيرامونى و با شعاع بسيار و تقويت‏كننده زبان طبيعى.
زبان رسانه مقتضيّات خاص خويش را دارد. از جمله، بايد در آن رعايت آداب شود. زبان در جمع دوستان خالى از آداب است (تَسقُطُ الْآدابُ عِندَ الْاحبابِ)؛ امّا در رسانه بايد آميخته به هزار و يك ادب باشد. همان گونه كه كسى با لباس خانه وارد جامعه نمى‏شود، با زبان خانگى و خصوصى نيز نمى‏توان در رسانه حضور رسانيد.
شرط مهم‏تر و ديگر در استفاده از زبان رسانه، دقت و احتياط در آن است و اطمينان به درستى آن؛ زيرا خطا و خلاف در زبان رسانه به تعداد افراد بهره‏ور از آن تكثير مى‏شود. توضيح مطلب را با مثالى از رسانه كتاب مى‏آوريم.
اگر كسى به ديگرى يك دروغ بگويد، «يك» دروغ گفته است و يا اگر يك سخن باطل بگويد، «يك» گناه كرده است؛ امّا اگر نويسنده‏اى يك دروغ و يا يك سخن باطل بنويسد، «يك» دروغ ننوشته و «يك» گناه نكرده، بلكه هزاران دروغ نوشته و هزاران گناه كرده است؛ يعنى به تعداد نسخه‏هاى نوشته‏اش و يا به اندازه خوانندگانش. خطاها و گناهان هر نويسنده در تعداد نسخه‏هاى نوشته‏اش و يا در تعداد خوانندگانش، ضرب مى‏شود و بيشتر مى‏گردد. پس اگر نويسنده‏اى يك مطلب خلاف در كتابش بياورد و كتابش در بيست هزار نسخه چاپ شود، بيست هزار خلاف كرده است. به گفته بيهقى:
«احتياط بايد كردن نويسندگان را در هر چه نويسند كه از گفتار بازتوان ايستاد و از نبشتن بازنتوان ايستاد و نبشته بازنتوان گردانيد».(17)
مسعود سعد سلمان نيز مى‏گويد:
نبشتن ز گفتن مهم‏تر شناس‏
به گاه نبشتن به جا آر هوش‏
به گفتن تو را گر خطايى فتد
ز بَربَط فزونت بمالند گوش‏
و گر در نبشتن خطايى كنى‏
سرت چون قلم دور ماند ز دوش(18)
آنچه گذشت، مثالى در باره رسانه كتاب بود؛ همين مثال در باره رسانه‏هاى ديگر نيز صادق است. و به آنچه در اهميت رسانه، به لحاظ گستره شعاع، گفتيم، اين نكته را نيز اضافه كنيم كه نفس رسانه‏ها، در نزد مردم، بسيار مهم است. شاهد اين‏كه اگر پزشكى در جمعى خصوصى از فلان بيمارى سخن بگويد، براى آن جمع چندان مهم نيست تا اين‏كه همان سخن را در رسانه‏اى (مثلاً تلويزيون)، ايراد نمايد. نفس رسانه براى مردم اطمينان‏آور است و داراى اهميت. بسيارى از مردم، مطلبى را به صِرف اين‏كه در كتابى خوانده‏اند باور دارند و گاه، حتى، در مقام استدلال مى‏گويند «در فلان كتاب آمده است». حال آن‏كه «در فلان كتاب آمده است»، حتى اول استدلال هم نيست، چه رسد به آن‏كه نهايت استدلال باشد. به عبارت ديگر: عده‏اى سخن را هنگامى كه صورت چاپى به خود بگيرد و از طريق رسانه كتاب يا رسانه مطبوعات عرضه شود، اطمينان‏آور مى‏شمارند و نفس رسانه برايشان حجت است و مهم.
اين‏ها همه مسئوليّت كسانى را كه از زبان رسانه استفاده مى‏كنند، بيشتر و بيشتر مى‏كند. بنابراين، نخبگان (صاحبان زبان رسانه‏ها)، بايد با تأمل و تأنى بيشتر سخن بگويند. زبان آنان غير از زبان مردم است و غير از سخنى در محفلى محدود و در ميان جمعى معدود. اميرالمؤمنين(ع) به ما هشدار داده است:
اِنَّ كلامَ الْحكماءِ اِذا كانَ صَواباً كانَ دَواءً و اِذا كانَ خَطَأً كان داءً(19)؛ گفتار حكيمان اگر درست باشد، درمان است و اگر نادرست باشد، درد.
گذشتگان ما گاه از فرط احتياط در سخن گفتن، سنگريزه در دهان مى‏گذاشتند تا هر چه به دهانشان مى‏آيد نگويند.(20) يا كاغذى در نزد خود مى‏نهادند و هر چه مى‏گفتند مى‏نوشتند و سپس به سنجش آن مى‏پرداختند.(21) آنان بر اين بودند كه «هر چه به زبان آيد به زيان آيد».(22) اگر اين‏ها افراط در احتياط است، اين گونه هم كه امروزه ما پرگويى مى‏كنيم، يكسره دور از احتياط و صواب است.
براى اين بنده به جد موجب اعجاب است كه چگونه مسئولان روزنامه‏ها خواب به چشم‏شان مى‏رود. هزاران كلمه را، هر روزه، تحويل مردم مى‏دهند و شب‏ها هم به راحتى در بستر مى‏روند! اگر از آن هزاران كلمه فقط يك كلمه غلط باشد، و اگر شمارگان يك روزنامه فقط پنجاه هزار باشد، حاصلش اين مى‏شود كه مدير روزنامه پنجاه هزار غلط در هر روز مرتكب شده است. اين احتمال بعيد نيست، آنچه بعيد مى‏نمايد، امّا هست، همين بى‏خيالى و آسودگى خاطر ارباب مطبوعات است. عجيب‏تر اين‏كه اغلب روزنامه‏ها، سال تا سال مى‏گذرد و هيچ خطانامه‏اى در گوشه روزنامه درج نمى‏كنند. گويا هر چه نوشته بودند، اعم از خبر و تحليل، درست بود و وحى منزَل.
سخن را كوتاه كنيم كه گفتار هر كس جزئى از كردار اوست. و گفتار در رسانه‏ها، كردار در ملأ عام است. كلمه‏ها را چشم و گوش و دست و پاى خويش فرض كنيم كه جملگى در كارند. با همان احتياطى كه يك بندباز، در مقابل چشم‏هاى خيره، گام برمى‏دارد، سخن بگوييم. با هر حركت خطا، خطايى مكتوب مى‏شود و اگر اين خطا در رسانه‏ها باشد، در مقابل گروه بسيارى رسوا مى‏شويم. اگر آن‏ها هم نفهميدند، چه بدتر؛ زيرا از خطاى ما الگو برمى‏دارند.
پير هرات مى‏گفت: «سخن گفتن جنايت است، تحقيق آن را مباح كند».(23) اين سخن خالى از مبالغه نيست؛ امّا خالى از حقيقت هم نيست و آن، اين‏كه در سخن بايد امساك كرد. سخن گفتن مشروط است و شرط آن نيز حقيقت. اصل بر سخن نيست، بر سكوت است؛ چنان‏كه در رفتار انسان اصل بر حركت نيست، بر سكون است و تا حركتى لازم نيايد، آدمى به حركت نمى‏افتد. در انجيل برنابا آمده است كه حضرت عيسى(ع) گفت:
واجب است بر آن كسى كه با نفس خود مجاهدت مى‏كند، اين‏كه سخن خود را به قيمت طلا بدهد... . نمى‏گويم كه... سخن خود را بفروشد، بلكه مى‏گويم كه هر وقتى كه سخن كند، واجب است بر او كه خيال كند او زر مى‏ريزد. حقاً كه چون او اين گونه خيال كند، فقط وقتى سخن خواهد گفت كه ضرورت باشد؛ همان طور كه طلا را بر چيزهاى ضرورى صرف مى‏كند... . هر گاه انسان دوست بدارد كه به رحمتى برسد، پس بايد سخن خود را وزن كند به دقتى بيشتر از آنچه طلا وزن كرده مى‏شود.(24)
 


پی نوشت :
1) غزّالى مى‏گويد: «اعصى الاعضاء على الانسان اللّسان... و انّه اعظم آلة الشّيطان فى استغواء الانسان». احياء علوم الدّين ، ج 3، ص 108. فيض كاشانى نيز در كتاب المحجّة البيضاء همين سخن را تكرار و تأييد كرده است. همچنين ديگر عالمان اسلامى بر همين رأى رفته‏اند.
2) براى تحقيق بيشتر به كتاب ذيل رجوع شود كه در آن از 190 آفت زبان سخن گفته شده است: مهدى فقيه ايمانى، نقش زبان در سرنوشت انسان‏ها، يا زبان بر سر دو راهى. نيز ر.ك مجتبى تهرانى، اخلاق الهى: آفات زبان..
3) المحجّة البيضاء فى تهذيب الاحياء، ج 5، ص 194.
4) نهج‏البلاغة، بخش حكمت، حديث 60.
5) عبدالواحد آمدى، غررالحكم و دررالكلم ، ص 126.
6) در كتاب‏هاى لغت بيشتر به معناى اوّل تشدّق اشاره شده است. معناى دوم آن، با رجوع به سياق احاديث به دست آمد. در احاديث، از اهل تشدّق در كنار افرادى ياد شده است كه گوناگون‏مى‏خورند و گوناگون مى‏نوشند و گوناگون مى‏پوشند و گوناگون سوار مى‏شوند. بنابراين، تشدّق به معناى تفنّن ورزيدن با سخن (سخن‏چرانى) است. اين احاديث در كتاب كنزالعمّال فى سنن الاقوال و الافعال ج 3، ص 561 - 563 آمده است .
7) همان، ج 3، ص 561.
8) بحارالأنوار، ج 68، ص 279. در حديث ديگرى از رسول‏خدا (ص) آمده است: مَنْ لَمْ يَحسِبْ كَلامَهُ مِنْ عَملِهِ كَثُرَت خَطاياهُ و حَضَرَ عذابُهُ. اصول كافى، ج 2، ص 94. همچنين در نهج‏البلاغة، بخش حكمت، حديث 349، آمده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ كَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ كَلامُهُ اِلّا فِيما يَعنِيهِ. نيز از امام صادق(ع) روايت شده است: مَنْ عَلِمَ اَنَّ كَلامَهُ مِنْ عَملِهِ قَلَّ كَلامُهُ اِلّا مِنْ خَيرٍ.مشكاةالانوار فى غرر الاخبار، ص 306.
9) ديوان صائب تبريزى، ج 4، ص 2123.
10) عبدالواحد آمدى، غررالحكم و دررالكلم ، ص 390.
11) نيز گفته‏اند: آنچه زخم زبان كند با من/ زخم شمشير جان‏ستان نكند.
12) قابوس‏نامه، ص 44 - 45.
13) همان، ص 44. نيز ر.ك مجد خوافى، روضه خلد، ص 150 - 151.
14) مثنوى معنوى، ج 1، ص 297.
15) همان، ج 1، ص 297.
16) همان، ج 2، ص 548.
17) تاريخ بيهقى، تصحيح على اكبر فيّاض، ص 912.
18) شعر زندان: برگزيده و شرح اشعار مسعود سعد سلمان ، ص 239. معناى بيت دوم اين چنين است: اگر در گفتن خطا كنى، در حدّاكثر مجازات، تو را چون تار، كه اگر آهنگى را خطا بزند با پيچيدن كوك درستش كنند، گوشمال مى‏دهند.
19) نهج‏البلاغة، بخش حكمت، حديث 265.
20) بعضى اصحاب حضرت رسول (ص) سنگريزه به دهان خود مى‏گذاردند تا بى‏اختيار سخن نگويند. چون اراده تكلّم به سخنى كه از براى خدا بود، مى‏كردند، آن را از دهان بيرون مى‏آوردند». معراج‏السّعادة، ص 295.
21) در شرح حال ربيع بن خثيم (خواجه ربيع)، آمده است: «چون بامداد برخاستى، قلم و كاغذ بنهادى و هر سخنى بگفتى بر خويشتن بنبشتى و شبانگاه حساب آن بكردى با خويشتن». كيمياى سعادت، ج 2، ص 66.
22) سخنان پير هرات، به كوشش محمّد جواد شريعت، ص 15.
23) طبقات الصّوفيّة، ص 339.
24) انجيل برنابا، ترجمه حيدر قلى سردار كابلى، ص 541 - 542، فصل 120 - 121.
 


منبع: فصلنامه پژوهش و حوزه ـ ش 15 پاييز 82