حافظ؛ قرآن و چارده روايت


در فرهنگ بشري هيچ خط از خطوط وابسته به زبانهاي معروف نيست که نشان دهنده ي تلفظ کامل فصحاي آن زبان باشد. پديد آمدن لهجه ها و گويش ها در درون هر زبان هر امري طبيعي و ناگزير است. از سوي ديگر، خطها در جنب کاستي ها، کژي هايي هم دارند، يعني امکان تصحيف نويسي. در خط عربي – فارسي چندين حرف يا گروه حرف هست که تفاوتشان با يکديگر فقط در نقطه است و در قديم تا قرنها اين نقطه ها را کتابت در نمي آوردند. بعدها هم که رعايت آنها شايع شد، همچنان امکان تصحيف نويسي و تصحيف خواني وجود داشت، و همچنان وجود دارد. به اين دلايل و دلايلي که بعداً گفته خواهد شد، اختلاف قرائات در هر متني، به ويژه متون کهني پيش مي آيد. در همين ديوان حافظ اختلاف قرائات فراواني رخ داده است. حتي اگر نسخه ي اصلي از ديوان حافظ به خط خود او در دست بود، باز هم اين اختلافات پيش مي آمد. مگر آنکه هرگز از روي آن استنساخي نکرده باشند و نکنند و فقط همان متن واحد را، آن هم به طريق چاپ عکسي کاملاً روشن و خوانا به طبع برسانند. در اين صورت هم فقط يکي از علل اختلاف آفرين، يعني دخالت نسخه نويسان حذف مي شد، ولي بقيه ي علل به قوت خود باقي بود و پديد آمدن اختلاف قرائت و طرز خواندن و وصل و فصل اجزاي جمله و نظاير آن ناگزير بود. بعضي از معروفترين اختلاف قرائات شعر حافظ – که فرآورده ي طبيعت و تفاوت زبان و خط و تصحيحات و تجديدنظرهاي خود او و تصحيفات نسخه نويسان و علل و عوامل ديگر، از جمله دخالت دقت يا بي دقتي و ذوق يا بي ذوق مصححان و طالعان – است از اين قرار است:

ورخود / ارخود / گر خود + مي دهد هر کسش افسوني / مي دمد… + طفلِ يکشبه / طفل، يکشبه؛ سپهرِ بر شده پرويز نيست / سپهر، بر شده پرويز نيست + کشتي شکستگان / کشتي نشستگان + عَبوس زهد / عُبوس زهد (قرائت شاذّ) + به وجه خمار بنشيند / خمار ننشيند + زين بخت / زين بحث + مهيّا / مهنّا + آن تحمل که تو ديدي / آن تجمل که تو ديدي + بخور، دريغ مخور/ مخور دريغ و بخور + از سر فکر / از سر مکر + شيخ خام / شيخ جام + بخروشم از وي / نخروشم از وي + بادپيما / باده پيما + پيرانه سر مکن هنري / پيرانه سر بکن هنري + به هوس ننشيني / به هوس بنشيني + به آبي فلکت دست بگيرد / بي ادبيست + بدين قصه اش / بدين وُصله اش + صلاحِ کار / صلاحکار (قرائت شاذ)؛ در باب / دُرياب + گل نسرين / گل و نسرين + شکر ايزد / شکر آنرا + همه ساله / همه ي سال و دهها نظير اينها.

در قرآن مجيد نيز همين مسأله، حتي به طرز عميقتر و سيعتر، پيش آمده است. همه ي قرآن شناسان و مورخان قرآن اتفاق نظر دارند که قرآن در عهد رسول اکرم(ص) و با نظارت همه جانبه ي ايشان نوشته و در چندين نسخه جمع شده بود، ولي مدوّن بين الدّفتين، مانند يک کتاب عادي نبود. حتي اتفاق نظر – ولي در درجه ي کمتري – هست که ترتيب توالي سوره ها را نيز از آغاز تا پايان، يا در مورد اکثر سوره هاي قرآن، خود حضرت رسول (ص) تعيين کرده بود. علت آنکه در حيات پيامبر(ص) قرآن به تدوين نهائي نرسيد اين بود که تا آخرين سال، باب وحي گشوده بود، و علاوه بر آن گاه گاه از طريق وحي به پيامبر(ص) گفته مي شد که جاي آياتي را جابجا کند. لذا امکان نداشت و پيامبر(ص) مأذون نبودن که قرآن را به شکل نهائي مدون کنند. به ويژه که شمار حافظان قرآن و اعتماد بر حفظ آنان بسيار بود. در عهد ابوبکر، علي المشهور بر اثر تکاني که بر اثر شهيد شدن عده ي کثيري از قرّاء و حافظان قرآن در جنگ با مرتدان و مدعيان نبوت پيش آمد، به اهميت تدوين قرآن پي بردند و زيد بن ثابت يکي از جدي ترين و قديمي ترين کاتبان وحي را مأمور تهيه ي مقدمات اين امر حياتي کردند. او بر مبناي همه ي نوشته هاي کاتبان وحي و گرفتن دو شاهد از حافظان قرآن بر هر آيه ي مکتوب، اين امر سترگ را آغاز کرد که در عهد خلافت عمر هم، به ويژه با پيگيري او و نيز ترتيب دادن هيأتي از کاتبان و حافظان وحي براي مشورت با زيد، جمع و کتابت و تدوين قرآن ادامه يافت.

علل عمده ي اختلاف قرائات چند امر بود از جمله:
1) اختلاف لهجات. چنان که مثلاً تميمي ها به جاي «حتّي حين»، «عتّي عين» مي گفتند؛
2) نبودن اِعراب در خط عربي و مصاحف امام؛ تا عهد علي بن ابي طالب(ع) که به رهنمود ايشان و به پيگيري ابوالاسود دؤلي اقدامات اوليه اي صورت گرفت ولي کمال و تکميل ان دو سه قرن به طول انجاميد؛
3) نبودن اعجام يا نقطه و نشان حروف. براي رفع اين نقيصه در اواخر قرن اول، در عهد حجاج بن يوسف، کوششهائي به ميان آمد ولي کمال و تکميل آن نيز تا آخر قرن سوم طول کشيد؛
4) اجتهادات فردي صحابه و قاريان و به طور کلي قرآن شناسان که هر يک استنباط نحوي و معنايي و تفسيري خاصي از يک آيه و کلمات آن داشتند؛
5) دور شدن يا دور بودن از عهد اول اسلام و مهد اول اسلام – مکه و مدينه؛
6) نبودن علائم سجاوندي و وقف و ابتدا و هر گونه فصل و وصلي که بعدها علم قرائت و تجويد عهده دار تدارک آن شد. نمونه ي معروفي که از اين کمبود زاده شده و اختلاف نظر کلامي دامنه دار و دراز آهنگي در ميان فريقين پديد آورده، وقف ياعدم وقف در کلمه ي «الله» و «العلم» در آيه ي هفتم سوره ي ال عمران است: ... و ما يعلم تأويله الاّ الله [ ] و الراسخون في العلم [ ] يقولون آمنّا به کلٌّ من عند ربنا؛ که طبق علامات وقفي که در تمامي يا اکثريت قرآنهاي خطي و چاپي آمده، پس از «الله» و «وقف لازم» تجويز شده است. ولي بعضي، و بلکه بسياري از مفسران شيعه اين وقف را نه در آنجا، بلکه پس از کلمه ي «العلم» لازم مي دانند. اين تفاوت در وقف، يا به تعبير امروز در نقطه گذاري، باعث تفاوت معنايي عميقي مي شود. چه در صورت اول و وقف پس از «الله»، معناي آيه اين مي شود که تأويل آيات متشابهه را فقط خداوند مي داند؛ و راسخان در علم سر تسليم و ايمان و اذعان فرود مي آوردند. و در صورت دوم «الراسخون في العلم» عطف به «الله» مي شود، و چنين معنا مي دهد که آنان نيز تأويل آيات متشابهه را مي دانند.

اختلاف قرائات در سراسر قرآن مجيد، طبق کتاب التيسير في القراءات السبع، تأليف ابوعمر و عثمان بن سعيد داني ( 372-444ق)، که از معتبرترين و کهن ترين منابع ثبت قرائات هفتگانه و روايان چهارده گانه است، در حدود 1100 مورد، از مهم و غيرمهم است و بيشتر از دو سوم از آنها به ادغام يا اظهار يا حاضر / غايب خواند صيغه ي مضارع ( به اختلاف «يـ» و «تـ» بر سر فعل مضارع) مربوط مي شود

حال بايد ديد مراد ازچارده روايتچيست؟ از قرّاء سبعه عده ي کثيري نقل کرده اند، ولي قران شناسان و قرائت شناسان بعدي، روايت دو تن از راويان هر قاري را که از نظر ضبط و صحت سند و طول ملازمت و آموزش نزد قاريان يا مقريان هفتگانه، دقيقتر و پذيرفتني تر بوده است، به اصطلاح استاندارد کرده اند، لذا چهارده روايت پديد آمده است. در اينجا اسامي قاريان هفتگانه و راويان چهارده گانه ي آنها را – که صاحبان چهارده روايت اند نقل مي کنيم:

1) عبدالله بن عامر دمشقي (متوفاي 118 ق). راوي اول او:هشام بن عمار (153-245ق)؛ راوي دوم او:ابن ذَکْوان، عبدالله بن احمد (173-242ق).

2) عبدالله بن کثير مکي (45-120ق). راوي اول:البَزّي، احمد بن محمد (170-ح 243ق)؛ راوي دوم: ابوعمر محمد بن عبدالرحمن ملقب بهقُنْبُل (195-291ق).

3) عاصم بن ابي النَّجود (76-128ق). راوي اول:حفص بن سليمان(90- ح 180ق)؛ راوي دوم:شعبة بن عيّاش(95-194ق).

4) زَبّان بن علاء = ابوعمر و بصري (ح 68-154ق). راوي اول:حفص بن عمر الدوري (متوفاي 246ق)؛ راوي دوم:ابوشعيب سوسي، صالح بن زياد( 190-261ق).

5) حمزة بن حبيب کوفي (80-156ق). راوي اول:خَلاّد بن خالد کوفي= ابوعيسي شيباني (142-220ق)؛ راوي دوم:خَلَف بن هِشام(150-229ق).

6) نافع بن عبدالرحمن مدني (70-169ق). راوي اول:وَرْش،عثمان بن سعيد مصري 0110-197ق)؛ راوي دوم:قالون، عيسي بن مينا 0120- ح 220ق).

7) کسائي، علي بن حمزة (119-189ق). راوي اول:ليث بن خالد(متوفاي 240ق)؛ راوي دوم:حفص بن عمر الدوري(که راوي ابوعمر و بصري، زبّان بن علاء هم بوده است). (براي تفصيل بيشتر← التيسير داني، استانبول 1930، صص 4-7؛ النشر ابن جزري، قاهر، ج 1، صص 99-174؛ ترجمه ي الاتقان تهران، اميرکبير، 1363، ج 1، ص 246).

بايد گفت که پس از احراز اعتبار و اشتهار اين روايات چهارده گانه، بعضي قرائت شناسان قرون بعد، سه قاري بزرگ ديگر را نيز پذيرفته اند، وديگر به روايات و قرائات ديگران اعتنا و اعتماد نکرده اند. سپس در قرون بعدتر، سه روايت و قرائت از اين ميان بر ساير قرائات تفوق يافته است که عبارتند از روايت الدوري از ابوعمر و بصري؛ روايت ورش از نافع؛ و روايت حفص از عاصم. بعدها روايت عاصم بر روايت الدوري فايق شد و جز در مغرب، روايت ورش را هم تحت الشعاع قرار داد. و هنگامي که عصر طبع قرآن فرا رسيد، عمدتاً روايت حفص از عاصم را مبنا قرار دادند و امرزه اکثريت قريب به اتفاق قرآنهاي سراسر جهان اسلام به اين روايت و قرائت است.

اينکه حافظ قرآن را به چارده روايت از برداشته به اين معني است که در هر سوره، کلمات و تعابير هر آيه اي را که داراي اختلاف قرائت بوده، بر طبق روايات چهارده گانه ي استاندارد که بر شمرديم، باز مي شناخت؛ و في المثل مي دانسته است که حفص – راوي عاصم، و به روايت از او – در آيه ي سيزدهم از سوره ي احزاب، «لا مُقام لکم» را به ضم ميم مقام خوانده است بقيه، يعني 13 راوي و 6 قاري ديگر، به فتح ميم خوانده اند. طبعاً در همه ي قرآنهاي چاپي موجود هم، که روايت حفص از عاصم را مبنا قرار داده اند، طبق روايت او ضبط شده است.

به عبارت ديگر مي توان گفت که حافظ حدود 1100 مورد اختلافات قرائت قرآني را (طبق ثبت کتاب التيسير که از دير باز معتبر و مطرح بوده) از برداشته و نسبت به آنها چنان احاطه و استحضار ذهني داشته که در هر مورد وجوه مختلف آن را با استناد به بعضي از راويان چهارده گانه – يعني به بعضي از چارده روايت – بيان مي کرده است. بديهي است که درهر مورد از اختلاف قرائات، چهارده قول يا قرائت يا روايت نداريم، بلکه يکي يا گروهي از راويان، آن قرائت را روايت کرده اند و باقي قرائت ديگر را. و بندرت اتفاق افتاده است که گروه قاريان و راويان در يک مورد، سه يا چهار نظر مختلف و متفاوت از هم داشته باشند.

حال نظري به معناي اين بيت حافظ:

عشقت رسد به فرياد ارخود به سان حافظ
قرآن زبر بخواني در چارده روايت

بيندازيم. اتفاقاً اين بيت نمونه اي بارز از ابيات حافظ است که خود چند فقره و در چند مورد اختلاف آراء و اختلاف قرائت برانگيخته است.چارده روايت آسانترين مشکل اين بيت بود که به تفصيل شرح شد. اولين لغزشگاه معنايي اين بيت در عبارت «عشقت رسد به فرياد است، که بعضي – حتي از افاضل – چنين تصور مي کنند که مراد از آن رسيدن عشق به مرحله ي فرياد است، يعني نوعي اوج گرفتن و به فرياد پيوستن عشق. منشأ اين اشتباه خواني و اشتباه انديشي آنست که عادتاً عشق با آه و ناله و فرياد قرين است. ولي رسيدن عشق به اوجي به نام فرياد، چيز مهمي يا کمالي براي عشق نيست. آشنايان ره عشق اعم از عرفا و عشق ورزان ديگر نگفته اند که بالاترين مرحله و معراج عشق، داد و فرياد» است. اتفاقاً فرياد و قيل و قال متعلق به مرحله ي فرودين و نازل عشق است، نه مرحله ي متعالي آن. به فرياد رسيدن يک تعبير عادي و مأنوس در زبان فارسي قديم و جديد است. حافظ خود مي گويد:
- به فريادم رس اي پير خرابات ...

- رحم کن بر من مسکين و به فريادم رس...

فريادرس هم از همين به فرياد رسيدن ساخته شده است. مراد حافظ از «عشقت رسد به فرياد» اين است که عشق به فرياد تو مي رسد، به داد تو مي رسد، از تو دستگيري مي کند. يک منشأ ديگر اشتباه در اين قرائت غلط، جهش يا رقص يا جا به جا شدن ضمير است. در شعر فارسي از همان آغاز تا کنون اين امرسابقه دارد که گاه محل ضمير در جمله جا به جا مي شود که در شعر سعدي و حافظ نمونه فراوان دارد. سعدي گويد:

وگر به چشم ارادت نگه کني در ديو فرشته ايت نمايد به چشم، کروبي (گلستان، اول باب پنجم)

(يعني فرشته اي کروبي نمايد به چشمت. حافظ گويد:

شاه اگر جرعه ي رندان نه به حرمت نوشد
التفاش به مي صاف مروّق نکنيم

مشکل ديگر اين بيت درارخود ياورخود ياگرخود است. ضبط قزويني ارخود،ضبط سوديگرخود و ضبط خانلري، جلالي نائيني – نذير احمد، عيوضي – بهروزورخود است. بعضي ها در تفاوت معناي اين سه شکل مبالغه کرده اند و تصور کرده اند فقط باورخود مي توان معناي درست اين بيت را پيدا کرد. حال آنکه – چنان که خواهيم ديد – سودي با ضبطگرخود درست ترين و سر راست ترين معنا را به دست داده است.

بايد گفت که اين سه شکل تفاوت محسوسي با هم ندارند و معناي هر سه برابر است باحتي اگريا اگر هم. چنان که حافظ در موارد ديگر گويد:

گرخود[=حتي اگر] رقيب شمعست، اسرار از او
بپوشان کاين شوخ سربريده بند زبان ندارد

سيلست آب ديده و هر کس که بگذر
گرخود[=حتي اگر] دلش ز سنگ بود هم ز جا رود

تاج شاهي طلبي، گوهر ذاتي بنماي
ورخود [= حتي اگر] از تخمه ي جمشيد و فريدون باشي

حال به معناي کلي بيت بپردازيم. بعضي بر آنند که اين بيت فحواي متشرعانه دارد و تأکيد آن بر اهميت و احترام نهادن به قرآن مجيد و قرآن شناسي است و چنين معني مي کنند: اگر قرآن را مانند حافظ از بر و با چارده روايت بخواني، آنگاه با احراز اين شرط است که عشق رهايي بخش و رستگار کننده به تو روي مي آورد و دستگير و راهنمايت مي شود و به فريادت مي رسد. يعني ژرف کاوي در قرآن و حفظ و قرائت ماهرانه ي آن و تأمل در بطون معاني آن، شرط عروج عاشقانه و معراج عارفانه است اشکال اين معني – که در جاي خود معناي متيني است – اين است که جمله را شرطي مي گيرد و ورخود [= ارخود، گرخود] را به معنايي که گفتيم و در حافظ سابقه دارد، برابر باحتي اگر نمي گيرد.

قرائت دوم قرائتي است عارفانه که براي عشق اولويت و اهميت نهايي قائل است و مي گويدحتي اگرمانند حافظ قرآن خوان و قرآن دان باشي، بايدت از عشق بي نصيب نباشي و به فضل و فهم و زهد و علم اکتفا نکني و بداني که سرانجام آنچه رهايي مي بخشدت و به فريادت مي رسد همانا عشق است، نه زهد و علم.

سودي – با آن که ضبطشگر خود است – جمله را شرطي معنا نکرده و حق معناي اين بيت را به خوبي ادا کرده است: «اگر تو هم مثل حافظ قران شريف را چهارده روايت از حفظ بخواني، باز هم براي وصول کافي نيست، بلکه عشق به فريادت مي رسد. وصول الي الله با عشق است نه با از بر خواندن قرآن سبعه [= هفت سُبع] با چهارده روايت. والاّ به قياس اين لازم مي آمد تمام کساني که قرآن شريف را خوانده اند، اولياء الله باشند.» (شرح سودي، ج 1، ص 581). بعضي از معاصران قرائت تازه اي پيش نهاده اند: قرآن زبر نخواني، به جاي بخواني: که راهي به دهي نمي برد. زيرا «بسان حافظ» (که حافظ قرآن بوده) و «از بر خواندن» به خوبي مي رساند که انتظار فعل مثبت بايد داشت و مراد خواندن قرآن است، نه نخواندن آن.

به اين نکته هم بايد انديشيد که حافظ پس از آن که بارها به حفظ قرآن و قرآن شناسي خود مباهات کرده است، گويي با اين بيت حديث نفس، يا عتاب و خطابي نيز به خود دارد که غره مشو و «بکوش خواجه و از عشق بي نصيب مباش».


منبع: فصلنامه رواق انديشه،‌ شماره 2