تأملى در «خُلق عظيم»

حجة الاسلام والمسلمين دكتر جعفر شانظرى(1)‏


چكيده‏
به نام آن كه با قلم زبرجد بر دفتر ياقوت، نوشت و به آن سوگند ياد كرد: «ن وَالقَلَمِ وَما يَسطُرونَ»، و سلام او بر سيّد اولاد آدم، معتكف درگاه عزّت و مجاور محلّه‏ى محبت؛ انسانى كه در خلوت «اَو اَدنى» گام نهاد و به خُلق عظيم آراسته شد.
پيچيدگى وجود آدميان و راز آلود و اسرارآميز بودن آن به گونه‏اى است كه آرا و انظار در حوزه‏ى انسان‏شناسى به تفاوت درآمد و دشوارترين پرسش در اين قلمرو، پرسش از چيستى او شد. گاه او را تك‏انگار و گاه دوانگار شناخته‏اند و در تفسير هر يك، شمارى چند از تئورى‏ها و نظريه‏ها پديد آمد. اما در اين سخن وفاق حاصل شد كه انسان از سه ساحت انديشه، عواطف و رفتار جداناپذير است و با هم بودن و درهم تنيدن اين سه ساحت به حدّى است كه يك واقعيت را نشان مى‏دهد و تجزيه‏ى آنها امرى غيرواقع‏بينانه و يا غيرممكن مى‏باشد.
در اين مقاله با توجه به پيوند ناگسستنى اين سه ساحت، نخست به معناى «خُلق»، «اخلاق»، «نظام‏هاى اخلاقى» و «مسلك‏هاى پرورشى» اشاره رفته، و پس از آن به تحليل و بررسى نظام اخلاقى و روش تربيتى دين اسلام نگاه شده، و سرانجام به معناى عظمت خُلق و سرّ اتصاف پيامبر اعظم صلى الله عليه وآله به «خُلق عظيم» پرداخته شده است و به اين نتيجه دست يافتيم كه اخلاق پيامبر اسلام بازتاب اخلاق خداوند است.

پيشگفتار
محمد مصطفى صلى الله عليه وآله، نامش محبوب و برگزيده و جانش سپيده‏دم روزگار گشت. او وقتى از تپه‏هاى هستى فرود مى‏آمد غمى بر دلش نشست و با خود انديشيد كه چگونه مى‏توان با فراغت و آرامش و بى‏رنج و غصّه در اينجا زندگى كرد و چه نوع زيستى را با همشهريان مى‏توان داشت و با كدامين روحيه و حالت مى‏توان اين ديار را به قصد مأواى حقيقى ترك كرد. آرى، او چه روزهاى پررنج و محنت كه در حصار اين ديار گذراند و چه شب‏هايى دراز كه در تنهايى به سر برد و چه تكه‏ها و پاره‏هاى تن و جانش را كه بر كوچه‏ها و خيابان‏هاى اين شهر افشاند و سرانجام نه تنها يك تفكر و انديشه‏ى بى‏مانند، بلكه يك جان و قلبى با حلاوت و طراوت را بر جاى گذاشت: «انّى تاركٌ فيكم الثّقلِين ؛ كتابَ اللّهِ وعِتْرَتِى».
مصطفى با لطف، محبت و خُلق عظيم از اين شهر و ديار گذر كرد و رسالتش را در هاله‏اى از نور ولايت، همچون خورشيد در منظومه‏ى آفرينش، تا ابد به يادگار نهاد.
او فرمود: هر زمان كه عشقْ (ولىّ) اشارتى به شما كرد در پى او بشتابيد، هر چند راه او سخت و ناهموار باشد و هر زمان كه با شما سخن گويد او را باور كنيد هر چند دعوت او رؤياهاى شما را چون باد مغرب در هم كوبد و باغ شما را خزان كند، زيرا عشق، چنان‏كه شما را تاج بر سر مى‏نهد، به صليب نيز مى‏كشد. عشق، شما را چون خوشه‏هاى گندم دسته مى‏كند، آن‏گاه به خرمن‏كوب از پرده‏ى خوشه بيرون مى‏آورد و سپس به غربال از كاه مى‏رهاند و به گردش آسياب مى‏سپارد تا آرد سپيد از آن بيرون آيد. سپس شما را خمير مى‏كند تا نرم و انعطاف‏پذير شويد و بعد از آن بر آتش مقدس مى‏نهد تا براى ضيافت مقدس خداوند، نان مقدس شويد: «لَقَد خَلَقنَا الاِنسانَ فى كَبدِ»(2). «اِرجِعى اِلى رَبّكَ راضيّه مَرضيّه فادخُلى فِى عِبادىَ وَادخُلى جَنّتِى»(3).
دين محمد صلى الله عليه وآله عشق است، و حيات آن ايمان، و برنامه‏ى آن دمساز شدن با اسرار آفرينش و همگام شدن با زمين و آسمان، و كار و تلاش براى تحصيل حقيقت زندگى، و در يك كلام، دين او انديشه و كردارهاى برگرفته از هستى‏شناختى توحيدى است كه ميان سه ساحت آدميان وحدت مى‏بخشد و آنها را پرورش مى‏دهد و نمونه‏هاى برتر و بى‏بديل مى‏سازد. او كه برگزيده و آخرين مرد آسمانى و كامل‏ترين انسان است ميوه‏ى همين دين است: «لَقَدْ كَانَ لَكُم فِى رَسولَ اللّه اُسْوَة حَسَنَةٌ»(4).
در اين مقاله در پى سرّ خُلق عظيم، نخست به معناى خُلق و گزاره‏هاى اخلاقى و ساحت وجود آدميان و پس از آن به نظام اخلاق دينى و مسلك‏هاى تربيتى و سرانجام به تحليل چرايى اتصاف پيامبر به وصف «خُلق عظيم» و معناى عظمت خُلق پرداخته مى‏شود.

مقدمه‏
خُلق، ويژگى و ملكه‏ى درونى آدميان است كه افعال و كردار بر پايه‏ى آن به آسانى پديد مى‏آيد؛ گاه فضيلت و ستودنى است و گاه رذيلت و زدودنى.(5)
راغب اصفهانى مى‏نويسد: خَلق و خُلق يك ريشه دارند، اما خَلق در هيأت، شكل و صورت‏هاى آشكار و پيدا كه به چشم ديده مى‏شود به‏كار مى‏رود، ولى خُلق به صفات، نيروها و سجاياى باطنى كه با بصيرت ديده مى‏شود، اطلاق مى‏گردد: «والاخلاق ما اكتسبه الانسان من الفضيلة بخلقه.»(6)
علامه‏ى طباطبايى، در خصوص علم اخلاق مى‏نويسد: «وَهُوَ الفنُّ الباحثُ عَنِ الملكاتِ الانسانيّةِ المتعلَّقَةِ بقُواهُ النَّباتِيَّة والحيوانيّةِ والانسانيّةِ وتَميزِ فَضايِلِ مِنْها مِن الرَّذايِلِ لِيَسْتَكْمِلَ الإنسانُ بِالتّحلّى‏ والاتّصافِ بِها ....»(7)

علم اخلاق دانش و فنونى است كه از صفات، خصلت‏ها و ويژگى‏هاى درونى انسان كه مربوط به نيروهاى نباتى، حيوانى و انسانى است، بحث مى‏كند و رسالتش تشخيص فضايل از رذايل است؛ به منظور اين‏كه انسان در اثر آراستگى و اتصاف به فضايل و پيراسته از رذايل به كمال خويش دست يابد.
اين نيروها و قوا به طور كلى به سه گروه تقسيم مى‏شود: شهويه، غضبيه، فكريه. نقش نيروى شهوى جلب منافع است، نيروى غضب دفع مضار مى‏كند و كاركرد نيروى فكرى، ادراك و تشخيص است. با بهره‏گيرى از اين كاركرد اخير است كه انسان از افراط و تفريط كنترل مى‏شود و حد اعتدال در جلب و دفع حاصل مى‏آيد و سرانجام اصول اخلاقى، يعنى عفت، شجاعت، حكمت و عدالت در او شكل مى‏گيرد.

برخى واژه‏ى «خُلق» در آيه‏ى «اِنّك لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ»(8) را دين معنا كرده‏اند، يعنى: «اى پيامبر! تو داراى دين بزرگ (اسلام) هستى.» طبرسى مى‏نويسد: «وانّك يا محمّد لَعَلى‏ خُلُقٍ عظيمٍ اَىْ على‏ دينٍ عظيمٍ وهو دينُ الاسلام ....»(9) زيرا مفهوم اخلاق، گاه وصف نفس آدميان وبيانگر حالت راسخ در آنان است و گاه وصف رفتار مختارانه‏ى آدميان و گاه وصف قوانين و اصولى كه در سامان‏بخشيدن به زندگى آدميان به‏كار مى‏آيد. در آيه‏ى فوق نيز واژه‏ى خلق به معناى دين كه قوانين و آيين زندگى است، به‏كار رفته.

علامّه‏ى طباطبايى مى‏نويسد: آيه‏ى «اِنّك لَعَلى‏ خُلُقٍ عَظيمٍ» اگرچه در ستايش از حسن و بزرگى خلق پيامبر است، به لحاظ سياق آيات پيشين و پسين، ناظر به اخلاق زيباى اجتماعى پيامبر است كه در معاشرت و تعامل اجتماعى ظهور و عينيت يافته است، مانند ثبات بر حق، صبر در برابر اذيت‏هاى مردم، گذشت و اغماض از آنها، رفق و مدارات و تواضع در برابر مردم.(10)
طبرسى مى‏نويسد: «وقيلَ الخُلْقُ العظيمُ الصّبرُ عَلَى الحقِ‏ّ وَسِعِةِ البذلِ وتدبيرِ الأمورِ على‏ مُقتضَى العَقلِ بِالصَّلاحِ والرِّفقِ والمُداراةِ وتَحمّلِ المِكارِهِ فِى الدّعاءِ الَى اللّهِ سُبحانَه والتَّجاوز والعَفوِ ....»(11)

گزاره‏هاى اخلاقى‏
مفاهيم اخلاقى از روابط عينى و حقيقى ميان افعال اختيارى انسان و نتايج حاصل از آنها حكايت دارد. به ديگر عبارت، در قضاياى اخلاقى ارتباط از قبيل ضرورت بالقياس است. مثلاً در جمله‏ى «بايد خدا را عبادت كرد»، ميان عبادت و كمال نفس، ضرورت بالقياس وجود دارد، يعنى عبادتْ علّتِ كمال نفس است. و جمله‏ى «بايد از سمت راست حركت كرد»، جهت در حركت، علّتِ حفظ امنيت و نظم در زندگى اجتماعى است. از اين‏رو، ميان بايد و نبايدها در حكمت عملى و ضرورت‏ها در حكمت نظرى سنخيت و ارتباط است، بدين معنا كه گزاره‏هاى عملى و ارزشى از پشتوانه‏ى عينى و واقعى برخوردارند و منشأ انتزاعى عينى دارد؛ پس جمله‏ى «راست‏گويى خوب است» از آن روست كه راستى، علّت براى كمال روح و آرامش فرد و اجتماع است، بسان اين‏كه گوييم «نوشيدن آب خوب است»، چون حيات و بقاى حيات در گرو آن است.
در قرآن نيز به اين رابطه تصريح شده و از نگاه آيات (طلاق / 2 و انفال / 29). نيز ارتباط در قضاياى اخلاقى حكايت‏كننده از امرى حقيقى و واقعى دانسته شده است.(12)

ساحت‏هاى وجود انسان‏
همان‏طور كه پيش از اين اشاره شد، در حوزه‏ى انسان‏شناسى فلسفى و تبيين واقعيت انسان، آرا و انظار بسيار متفاوت است. گاه او را موجودى طبيعى و مادى و تك‏انگار مى‏شناسند و ويژگى‏هاى انسان و طبيعت او را گرچه غيرهمسان با ساير موجودات طبيعى مى‏دانند و دو گروه از گزاره‏هاى متفاوت را در او پذيرفته‏اند، بر اين باورند كه ويژگى‏هايى همچون «سعيد 70 كيلو وزن و 150 سانتيمتر قد دارد و رنگ چشم او مشكى است»، كه توصيف‏گر جسم و اوضاع و احوال جسمانى هستند، صفات اساسى و بنيادى انسانند و هر يك از ويژگى‏هاى گروه دوم، همچون: ترس، عشق، شجاعت، اميد، ايمان و محبت نمى‏تواند بدون ويژگى‏هاى گروه اول وجود داشته باشد. مثلاً صفت «اميد» تابعى از حالت‏هاى خاصى است كه در اندامواره‏ى بدن، به ويژه مغز و سلسله‏ى اعصاب، رخ مى‏دهد. پس انسان دو وجود ناهمگون و مستقل نيست، بلكه به منزله‏ى ماشينى مركب از قطعات سلولى است.

گاه انسان را دوگانه انگاشته‏اند و دو گروه از ويژگى‏هاى او را آن‏چنان متمايز و دور از هم يافته‏اند كه گروه اول را به بدن و گروه دوم را به موجودى ديگر، به نام روح نسبت داده و حتى بر اصالت بخش دوم در هويت انسانى پاى فشرده‏اند. البته اين دو موجود به گونه‏اى بسيار اسرارآميز با يكديگر ارتباط دارند، به طورى كه هر دو يك هويت انسانى را شكل مى‏دهند، اما مى‏توان هر يك را بدون ديگرى موجود دانست.

پژوهش در اين مسأله مقاله‏اى مستقل مى‏طلبد، اما آنچه مورد وفاق تمام انديشمندان قرار گرفته اين مطلب است كه انسان داراى سه ساحت انديشه، عواطف و رفتار است و هويت او از اين سه ساحت شكل گرفته است. از اين‏رو، در يك نظام اخلاقى كامل و فراگير، اولاً گزاره‏هاى اخلاقى بايد هر سه ساحت آدمى را تحت پوشش قرار دهد و ثانياً همواره ارتباط و تأثير و تأثر متقابل آنها بايد مد نظر باشد؛ چرا كه هويت آدمى در تركيب و تعالى اين سه ساحت نهفته است.

 

هويت و ارزش انسان = رفتار + عواطف + انديشه‏
       
    نمايشگر   گرايش‏گر   هدايت‏گر

ساحت انديشه، منبع و مبدأ آگاهى است و از عالم غيب آدميان است كه هم هدايت‏گر و هم جهت‏دهنده است. اين ساحت در زمان وصول به حكمت، كه اوج اعتدال دانش است، به مرتبه‏ى ادراك وابستگى مطلق به خداى هستى دست‏يافته و با ساختار و اسرار واقعى آفرينش و ساحت گرايش‏گر توأم مى‏گردد و عشق و ايمان را در ساحت جان انسان تولد مى‏بخشد ؛ در نتيجه، آنچه در رفتار ظهور و نمود مى‏يابد، هدفمند و معنادار خواهد شد. يعنى رفتار كه عالم شهود آدميان است بر پايه‏ى حكمت توحيدى و عاقبت‏انديشى شكل مى‏گيرد.
اين بدان معناست كه آدميان از رهگذر تعقل و ساحت هدايت‏گر به ساحت گرايش‏هاى معنوى رفته و گرايش به دانايى، زيبايى، اخلاق، تقديس و پرستش را در ساحت رفتارى به نمايش مى‏كشند و گل سرسبد آفرينش مى‏گردند و به تعبير بلند قرآن در معرفى انسان، و به دليل ظرفيت شگرف وجودى او، به مقام خلافت الهى بار مى‏يابند : «وَإذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إنّى‏ جاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَليفَةً »(13) و او تنها موجودى است كه توان امانتدارى الهى را داراست(14) و بر اساس اين جايگاه براى انسان است كه سراسر گيتى كارگزاران آدميان شده است: «اَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَما فِى الأَرْضِ وَ اَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَباطِنَةً »(15) و خود او داراى كرامتى بى‏مانند گرديده است: «وَلَقَدْ كَرَّمْنا بَنِى آدَمَ ...»(16).
از اين‏رو، عنصر ايمان كه ميوه‏ى ساحت دانش‏گر و گرايش‏گر آدميان است، در حكمت الهى بسيار مهم شناخته شد و محبوب‏ترين چيز نزد خداوند واقع گرديد و سنگ بناى تمام كمالات قرار گرفت؛ چرا كه موجب آرامش روح و روان انسان است(17) و روشن‏بينى و تشخيص(18) و توكل، سعادت و رستگارى(19) و نفس مطمئنه(20) از بركات وجودى آن است.
ايمان و عشق كه تركيب ساحت هدايت‏گر و گرايش‏گر است، آثار بسيار زيبا خلق مى‏كند كه در ساحت رفتار به نمايش در مى‏آيد. الگوى عينى اين ادعا وجود پيامبر اعظم است كه رفتارهاى بسيار زيبا از ثبات، صبر، گذشت، مدارا، تواضع در ميدان معاشرت با مردم و تعامل اجتماعى هنرمندانه از خود بروز داد و به «خُلق عظيم» آراسته گشت.

هويت آدميان = ساحت 3 + ساحت 2 + ساحت 1
رفتار عواطف و صفات انديشه‏
نمود و ظهور منبع كشش مبدأ و منبع آگاهى‏
عالم شهود عالم برزخ آدم عالم غيب آدم
خلق زيبايى‏ها گرايش‏گر و عمل‏گرا هدايت‏گر انسان‏

البته در اينجا نبايد از آن روى ديگر سكه، آدمى غفلت گردد، زيرا انسان يگانه موجودى است كه از يك جامعيت برخوردار است، يعنى جنبه‏هاى ملكوتى و جنبه‏هاى‏ناسوتى در او وجود دارد. از اين‏رو، مى‏تواند بر صدر كاينات نشيند و با فعليّت بخشيدن به بعد ملكوتى، بعد حيوانى و نباتى‏اش را در اختيار و استخدام گيرد و به مقام پسنديده‏ى ستودنى گام نهد. اما اگر در ساحت انديشه به حكمت توحيدى دست نيافت و در ساحت عواطف به گرايش‏هاى منفى روى آورد، بديهى است كه در ساحت رفتار نمودى بس زشت مى‏آفريند و سزاوار سرزنش و نكوهش قرار مى‏گيرد «أُولئِكَ كَالأنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلّ »(21).

در حديث آمد كه خَلاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله عقل و علم و جود
آن فرشته است و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوا
نور مطلق زنده از عشق خدا
يك گروه ديگر از دانش تهى‏
همچو حيوان از علف در فربهى‏
او نبيند جز كه اصطبل و علف‏
از شقاوت غافل است و از شرف‏
وآن سوم هست آدمى‏زاد و بشر
از فرشته نيمى و نيمش ز خر
نيم خر خود مايل سفلى بود
نيم ديگر مايل علوى شود
تا كدامين غالب آيد در نبرد
زين دوگانه تا كدامين برد نرد
(مولوى)

قرآن نيز در نكوهش آدمى و بيان كاستى‏ها و ناراستى‏هاى وى، او را چنين معرفى مى‏كند:
ستم‏گر و نادان (احزاب / 72)، بسيار ناسپاس (حج / 66)، سركش و طغيان‏گر (علق / 6)، تنگ‏چشم (اسراء / 100)، حريص (معارج / 19)، عجول و شتاب‏گر (اسراء / 1) و مجادله‏گرترين آفريدگان الهى (الكهف / 54).
نگارنده بر اين اعتقاد است كه جامعيت انسان، اقتضاى دوگونه بودن او را در هر سه ساحت وجودى فراهم مى‏سازد. از اين رو، هم در ساحت انديشه مى‏تواند دو نگاه و دو گونه هدايت‏گرى مثبت و منفى داشته باشد، و هم در ساحت صفات و حالات دو گونه‏ى عمل‏گرا و گرايش‏گر به وجود آورد، و هم در ساحت رفتار دو گونه‏ى متضاد (زيبايى و زشت) بيافريند.

نظام اخلاقى دين‏
جامعيت تركيبى در وجود آدميان، قابليت‏هاى شگرفى را در او نهاده است، به گونه‏اى كه مى‏تواند با بهره‏گيرى از اراده و اختيار، آنها را در خود شكوفا سازد. از اين رو، انسان در ساحت انديشه فرهنگ‏هاى گوناگونى را به وجود آورده است. اين فرهنگ‏ها منشأ پيدايش تكثر در نظام‏هاى اخلاقى شد و در نتيجه گونه‏هاى متفاوت، در ساحت گرايش و در ساحت رفتار، در او رخ داد، يعنى در تفسير از خود و جهان هستى، زبان‏ها و فرهنگ‏هاى متفاوتى را ارايه كرد و اين تفسيرها بازتاب‏هاى متفاوتى در رفتار آدميان را به‏وجود آورد. اديان آسمانى نيز در طول تاريخ، رسالتى را در ايجاد فرهنگى خاص انجام دادند.

اسلام نيز كه به عنوان «دين خاتم» در سرزمين حجاز طلوع نمود، يك نظام فرهنگى و اخلاقى ارايه كرد. قرآن كه سند مستند اين رويداد عظيم است با واژگان‏ها و زبانى كاملاً ملموس و روشن، بيانگر نظام فكرى و اخلاقى خاصى شد. در عصر معروف به عصر جاهليت، آداب و انديشه‏هاى عجيب و غريبى در ميان اعراب متداول بود. اسلام بيشتر آنها را مردود شمرد و بعضى از آنها، همچون برخى روحيات و حالات و صفات فرهنگى، مانند: سخاوت، شجاعت، وفا ... را با تغييرات و اصلاحاتى در شكل و جوهر آنها، پذيرفت و در نهايت موفق به ارايه‏ى يك انديشه و فرهنگ متعالى گشت.(22)
طبيعت انديشه‏ى قرآنى ما را بر آن مى‏دارد كه در تبيين نظام و زبان اخلاقى قرآن به سه لايه‏ى موجود در گزاره‏هاى آن توجه داشته باشيم؛ يعنى سه گروه متمايز را در مفاهيم اخلاقى قرآن از يكديگر بازشناسى كنيم: 1 - گروه اول، گزاره‏هايى است كه درباره‏ى طبيعت اخلاقى خداوند وجود دارد و در قرآن با واژگان‏هاى بسيار زيبا از اين طبيعت سخن گفته شده و توصيف گرديده است ؛ 2 - گروه دوم، گزاره‏هايى است كه جنبه‏هاى مختلف آدمى را نسبت به ذات بارى تعالى به عنوان آفريدگار انسان توصيف مى‏نمايد ؛ 3 - گروه سوم، گزاره‏هايى است كه درباره‏ى اصول و قواعد و قوانين مربوط به رفتار آدميان سخن مى‏گويد و ميان افراد متعلّق به جامعه‏ى اسلامى، ارتباطى خاص و نظم و پيوندى ويژه ايجاد مى‏كند.

گروه دو و سه از اخلاقيات انسانى است، با اين تفاوت كه گروه دوم ارتباط بنيادى اخلاقى ميان انسان و خدا را ساز و كار مى‏دهد و به مقتضاى مفاد آيات قرآن، اين حقيقت كه خداوند داراى طبيعت اخلاقى است و با انسان نيز از طريق اخلاق برخورد مى‏كند، يك تعهد عظيم را در انسان به وجود مى‏آورد كه انسان نيز به سهم خودش در ارتباط با خدا رفتار و واكنش اخلاقى داشته باشد و اين واكنش در مفاهيم اخلاقى دين ظهور يافته است، اما گروه سوم مربوط است به بينش اخلاقى فرد نسبت به ساير افراد جامعه‏اى كه در آن زندگى مى‏كند.

توجه به اين نكته بسيار مهم است كه گزاره‏هاى گروه اول در نظام اخلاق دينى كه مربوط به طبيعت اخلاقى خداوند است، در گذر زمان در حوزه‏ى دين‏شناسى به صورت نظريه‏اى در باب صفات ربوبى بدان پرداخته شد و در قلمرو مباحث كلامى قرار گرفت و به مباحث خداشناسى مرتبط گشت و تعبير اخلاق الهى را از دست داد ؛ همچنان‏كه گزاره‏هاى گروه دوم به صورت نظريه‏اى در حوزه‏ى انسان‏شناسى و مباحث تربيتى و اخلاق انسان اختصاص يافت و گزاره‏هاى گروه سوم به صورت نظام گسترده‏ى فقه اسلامى پرورده گشت.

به نظر نگارنده، اين سه مقوله و يا سه گروه از مفاهيم اخلاقى قرآن، همچون سه ساحت وجود آدميان، به هيچ وجه مجزا از يكديگر نيستند و نبايد آنها را از همديگر تفكيك كرد ؛ چرا كه مفاهيم اخلاقى در قرآن در هر سه گروه از گزاره‏ها از يك حقيقت حكايت دارد و آن «خدا مركزى» است، يعنى هيچ مفهوم اخلاقى از مفهوم خداوند جدا نيست؛ چرا كه مفاهيم اخلاقى گروه دوم كه مربوط به انسان است نيز بازتابى از طبيعت اخلاقى خداوند است و يا به عبارتى واكنش خاصى از اعمال الهى است، زيرا اصطلاحات اخلاقى در اين گروه مآلاً قابل تأويل و تفسير به بنيادى‏ترين مفاهيم اخلاقى، يعنى تسليم و تقوا و يا ايمان و تقوا و يا اعتماد كامل به خداوند و ترس پرهيزگارانه از اوست و اين چيزى نيست جز همان اخلاق خداوند كه به نيكى، مهربانى، و محبت مطلق از يك سو و به قهار، جبار و منتقم از سوى ديگر ياد مى‏شود. مفاهيم اخلاق دينى كه از سنخ گروه سوم است نيز بر عدالت و صداقت استوار است كه اين دو نيز بازتاب اخلاق خداوند است، زيرا او عادل است و ظلم نمى‏كند: «وَ ما اَنَا بِظَلّامٍ لِلعَبِيد»(23).

آيات قرآن (نور / 22 و اسراء / 23 - 24) به روشنى نشان دهنده‏ى اين است كه اين سه گروه مفاهيم اخلاقى به يكديگر وابستگى دارند. از اين رو، در تجزيه و تحليل هر يك از مفاهيم عمده در ارتباط با اخلاقيات انسان، نبايد پيوند بنيادى آنها را با طبيعت اخلاقى ذات بارى تعالى ناديده گرفت. اين ويژگى منحصر به نظام اخلاق دينى است و در نظام‏هاى ديگر اخلاقى كه بيشتر بر خوب و بد تكيه دارد، ديده نمى‏شود.

مفاهيم گروه اول در طبيعت اخلاق خداوند، زبانى توصيفى دارند و مفاهيم گروه دوم در حوزه‏ى انسان، از زبان ارزشى برخورداراند. به عنوان مثال، واژه‏ى «كفر» كه يكى از مهم‏ترين واژه‏هاى ارزشى در قرآن كريم است، به معناى ناسپاسگزار بودن در برابر نعمت‏ها و الطاف الهى است. از اين رو، واژه‏ى «كفر» يك واژه‏ى اصيل و عميق است كه با محتوايى كاملاً عينى و واقعى در ارتباط است. روشن است كه اين واژه را هاله‏اى از ارزش در برگرفته است كه آن را از محدوده‏ى توصيفى بودن بيرون مى‏برد و همين هاله‏ى ارزشى سبب شده است كه به صورت يك اصطلاح اخلاقى مهم در سطح اول مفاهيم اخلاقى قرآن قلمداد شود. اين واژه (كفر) با واژه‏ى (بد) كه فرا زبان است و در تمام فرهنگ‏ها و نظام‏هاى اخلاقى به كار مى‏رود، به لحاظ نگاه مذكور، كاملاً فرق دارد.
در جامعه‏ى عصر ظهور اسلام اين تحول بنيادى بسيار مشهود است. در بافت غير دينى عصر جاهليت، تواضع و تسليم از صفات موهن و نكوهيده و نشان زبونى و منش پست بود، ولى تكبر، گردنكش بودن و تسليم نشدن، در چشم اعراب آن زمان، نشانه‏ى طبع نجيب و علامت شرافت و بزرگى بود، زيرا در آن نظام فرهنگى و اخلاقى جايى براى خداوند كريم وجود نداشت و واژه‏هاى اخلاقى ريشه در فرهنگ قبيله داشت.
با ظهور اسلام، اين نگاه و فرهنگ كاملاً دگرگون شد. در نظام فرهنگى - اخلاقى ارايه شده در اسلام، تواضع در برابر خدا و تسليم كامل او بودن، برترين فضيلت‏ها گشت و تكبر و عصيان و گردنكش بودن نشان بى‏دينى و بى‏ارزشى شد و واژه‏هاى اخلاقى عصر ظهور در چنين فرهنگى كاملاً دگرگون گرديد.(24)

البته همان‏طور كه در پيش اشاره رفت، گاه برخى از واژه‏ها نيز اصلاح گرديد. به عنوان مثال، كلمه‏ى «سخاوت» و «بخشش» در اوضاع و احوال زندگى صحرايى، يك صفت پسنديده و از روحيه‏ى نوع‏دوستى و از سجاياى اخلاقى ارجمند به حساب مى‏آمد. اما رويكرد عرب جاهلى به اين ويژگى با موضع اسلام يك تفاوت بنيادى داشت و آن تفاوت در اين بود كه اسلام، هر عمل سخاوتمندانه‏اى را كه از ميل به خودنمايى سرچشمه گرفته باشد توخالى دانست و آن را طرد كرد. بذل و بخشش در ميان اعراب جاهلى كه ريشه در فرهنگ خود برتر بينى داشت، گاه به خاطر تظاهر به افراط مى‏كشيد و براى يك انگيزه‏ى لحظه‏اى و يا براى خود نمايى و ابراز روحيه‏ى تفرعن‏گونه، مثلاً شخص همه‏ى شتران خود را مى‏كشت بدون آن كه يك لحظه بينديشد كه اين كار، او و خانواده‏اش را به خاك مذلّت و تباهى خواهد نشانيد.

در دوران جاهليت چنين كسى سرمشق و مظهر مروت و مردانگى و كرم بود، اما در نگاه اسلام، بخشيدن و سخاوتمندى براى خودستايى و ارضاى غرور، يك عمل پوچ و بى‏ارزش قلمداد گرديد (بقره / 6 - 264). سخاوت در فرهنگ اخلاق دينى، به انگيزه‏ى انسانى و با روحيه‏ى تقواى الهى و پرهيزگارى ارزشمند شناخته مى‏شود. پس شالوده‏ى سخاوت در اين نظام دينى تقوا و تقرّب الهى است و به عبارت ديگر بازتاب اخلاق الهى است: (حديد / 7 و بقره 98 - 100 و بقره / 191 - 195) .

روش‏هاى تربيتى در اسلام‏
با تدبّر در قرآن و مفاهيم اخلاقى آن در حوزه‏ى انسان‏شناسى به اين نكته‏ى بسيار مهم مى‏رسيم كه اسلام براى تكامل انسان تا سرحدّ انسان كامل، از روش‏هاى گوناگون تربيتى، همچون پرورش انديشه، گزينش برترين‏ها در رفتار، خودشناسى و خودسازى، الگوپذيرى، تهذيب و تطهير درون و انتخاب حالات روحى و روانى آدميان بهره گرفته است. در پرورش انديشه، انسان‏ها را به تعقل، تفكر، تدبّر، فهم، علم و حكمت دعوت نموده است: (بقره / 22، زخرف / 22 - 24 انعام / 116، انفال / 22، يوسف / 105 و زمر / 18).

ميدان‏هاى رشد و انديشه را طبيعت و جهان آفرينش، انسان و تاريخ مى‏داند و از شيوه‏هاى اعطاى بينش برتر، اصلاح نگرش، منطق و برهان (حجرات / 12، مدّثّر / 40 - 44) و مشاوره و توصيه به ارزش‏هاى اخلاقى نيز استفاده كرده است.
مفاهيم اخلاق دينى در پرورش و حالات درونى و تهذيب نفس نيز بر تأمين نيازها، ايجاد محيط مساعد پرورش، سالم‏سازى فضاى رشد، عبرت‏آموزى از تاريخ و سرانجام به نظارت برخورد، مشاهده‏ى خود، خودسنجى، مداومت عمل، و تمرين و تشويق اصرار مى‏ورزد: (نجم / 39 - 40، نساء / 124).
علامه‏ى طباطبايى مى‏نويسد: «اِعلَم أنّ إصلاحَ اخلاقِ النَّفس و مَلكاتِها فِى جانَبَى العِلْمِ والعَمَلِ واكْتِسابِ الأخْلاقِ الفاضِلةِ وإزالَةِ الأخلاقِ الرّذيلَةِ إنّما هُو بِتكرارِ الأعمالِ الصالحةِ المُناسَبَةِ لَها ومُزاوَلَتِها والمُداوَمَةِ عليها حتَّى تَثْبُتَ فِى النَّفسِ.»(25)
علامه‏ى طباطبايى در بحث روش‏ها و مسلك‏هاى اخلاقى و تربيتى در ذيل آيات 153 - 157 سوره‏ى بقره مى‏نويسد:
«المَسْلكُ الأوّلُ: تهذيبُها بالغاياتِ الصّالحةِ الدّنيويةِ والعُلومِ والآراءِ المَحمودةِ عندَ النّاسِ ... وخُلاصَتُه إصلاحُ النَّفسِ وتَعديلُ مَلَكاتِها لِغَرضِ الصِّفةِ المَحمودةِ والثَّناءِ الجميلِ ... وَغايَتُهُ الفَضيلةُ المَحمودةُ عِندَ النّاسِ والثَّناءُ الجميلُ مِنْهُم.»(26)
گاه براى تربيت و پرورش علمى و عملى انسان و پاك‏سازى روحى او، از توجه به آرا و ديدگاه پسنديده نزد عموم مردم بهره مى‏گيريم و براى اصلاح نفس و تعديل صفات و حالات درونى براى رسيدن به صفات پسنديده از منظر عموم مردم، يعنى نگاه عقلا، استفاده مى‏كنيم و تحسين و تبريك مردم را شاخص عمل قرار مى‏دهيم. و براى اين‏كه بتوانيم در زندگى جمعى از زيست مسالمت‏آميز برخوردار گرديم بايد به رفتارهاى خوب و پسنديده نزد عموم انسان‏ها احترام بگذاريم و خوب و بد عقلايى را ملاك عمل خويش بدانيم.
«المسلكُ الثّانى‏ : ونَظيرُهُ مايَقْتَضيهِ المسلكُ الثّانى وَهو مَسلكُ الأنبياءِ وأربابُ الشّرايِعِ .... وغايتُهُ .... السعادةُ الحَقيقيّةِ لِلإنسانِ و هُو إستكمالُ الإيمانِ بِاللّهِ وآياتِهِ والخيرُ الأُخرَوى‏ وهِىَ سَعادةٌ وكمالٌ فِى الواقعِ لا عِندَ النّاسِ فَقَط ....»(27)

دومين روش براى پرورش و تربيت انسان‏ها كه شبيه مسلك پيشين است، روشى است كه انبيا و صاحبان اديان و شرايع در طول تاريخ از آن استفاده كرده‏اند: اولاً توجه آدميان را به سرانجام زندگى و پيامدهاى آن معطوف داشته‏اند و ثانيا كمال واقعى و حقيقى انسان را در رشد ايمان به خدا و آيات او و سعادت در جهان آخرت دانسته‏اند، يعنى افزودن بر مطلوب بودن زندگى مسالمت‏آميز در نزد عموم مردم. آنان بر كمال واقعى كه همان سعادت در دنياى پسين است نيز تأكيد داشته‏اند و انسان را موجودى جاودان و ناميرا معرفى كرده‏اند.
«وأمّا المَسلكُ الثّالث مخصوصٌ بِالقُرانِ الكَريمِ لا يُوجَدُ فِى شى‏ءٍ مِمّا نُقِلَ إلَينا مِنَ الكُتبِ السَّماوِيَّةِ وتَعاليمِ الأنْبياءِ الماضِينَ سَلامُ اللّهِ عَلَيهِمْ أجْمَعينِ ولا فِى المَعارفِ المَأثُورةِ مِنَ الحُكَماءِ الإلهِيّينَ .... وهُوَ تَربيةُ الإنسانِ ... لا يَبْقى‏ مَعَها موضوعُ الرَّذايلِ وبِعبارَةٍ أُخرى‏ إزالةُ الأوصافِ الرّذيلَةِ بِالرَّفعِ لا بِالدَّفْعِ ...»(28)

سومين روش در پرورش و تعالى آدميان روشى مخصوص به قرآن كريم است؛ آخرين كلمات وحيانى خداوند كه بر آخرين مرد آسمانى نازل شد، كه در هيچ‏يك از گفته‏ها و كتب آسمانى انبياى پيشين يافت نمى‏شود و در تعاليم و آموزه‏هاى حكيمانه‏ى حكماى الهى نيز نيامده است.

خُلق عظيم‏
پيامبرصلى الله عليه وآله چون پرورش‏يافته‏ى اين مسلك و روش قرآنى است به وصف «خُلق عظيم» در آمده است، يعنى او ميوه و محصول اين روش بى‏نظير و برتر است. در اين روش، انسان به گونه‏اى تربيت مى‏شود كه اساساً رذايل در او ورود نمى‏يابد و محل و موضوعى پيدا نمى‏كند، يعنى نفس را به گونه‏اى آگاه مى‏سازد و تهذيب مى‏كند كه بستر و زمينه‏ى رذيله در آن فراهم نيايد. اين مسلك كه مخصوص آموزه‏هاى دين خاتم است و توسط خاتم الانبياء ارايه شده از ويژگى‏هاى زير برخوردار است.

1 - همان‏طور كه پيش‏تر اشاره شد، در مفاهيم اخلاق دينى، طبيعت اخلاق خداوند به عنوان يك مقوله مد نظر است و اساساً اخلاق در حوزه‏ى انسان بازتاب اخلاق خداوند است. از اين رو، اخلاق و صفات اخلاقى در انسان از منظر قرآن ريشه در اخلاق خداوند دارد: (طه / 11 - 14 و بقره / 116) و تمام فضايل و نيكى‏ها در خدا ديده مى‏شود: (طه / 8 ، سجده / 7) .

2 - بر خلاف مسلك اول كه پايه‏ها و اصول اخلاق بر حسن و قبح اجتماعى بنا شده، و برخلاف مسلك دوم كه اصول اخلاقى آن بر آموزه‏ها و گزاره‏هاى عقايد عامه‏ى دينى و در ساختار تكاليف انسانى يعنى بايد و نبايدهاى دينى، با توجه به پاداش و مجازات‏هاى اخروى استوار گرديده است، در مسلك سوم - كه مخصوص دين خاتم است - مبانى اخلاق بر اخلاق توحيدى، يعنى خداشناسى خالص بنا شده است. در اين مسلك، توحيد ذاتى، صفاتى، افعالى و عبادى شالوده‏ى نظام فرهنگى و اخلاقى را مى‏سازد.

3 - نقطه‏ى مركزى پرگار پرورش در اين مسلك، عشق ربوبى و حبّ عبودى است: (آل عمران / 31). اوج قله‏ى رشد انديشه و تعقل در ساحت فكرى آدميان در اين مسلك اين است كه «فلا يُرى شَيئاً إلّا وَيُرَى اللّهُ سُبحانَهُ قبلَه ومَعَه وبَعدَهُ ... وَتُسْقِطُ الأشياءَ عِندَهُ مِن حَيِّزِ الاستقلالِ.» انسان پرورش يافته در اين مسلك، در ساحت فكر و انديشه، غير از خداوند، نمى‏بيند و در ساحت صفات، عشق و علاقه‏اى جز به او ندارد و در ساحت رفتار نيز حركتى و فعلى جز به قصد او انجام نمى‏دهد.

4 - از منظر قرآن انسان‏هاى رونده در اين راه، هدايت يافتگان‏اند و رحمت و صلوات الهى كه مقدمه‏ى هدايت واقعى است بر آنها فرستاده مى‏شود: «أولئِكَ عَلَيْهِم صَلواتٌ مِنْ ربِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وأُولئِكَ هُمُ المُهْتَدُونَ»(29).
طبرسى‏رحمه الله در ذيل آيه‏ى «وَ ِانّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ»(30) به آرا و احوال مفسّران اشاره كرده است و مى‏نويسد:
«قيلَ: معناهُ إنّكَ مُتَخَلّقٌ بِالأخلاقِ الإسلامِ وَعَلى‏ طَبْعٍ كريمٍ وحَقيقَةِ الخُلُقِ ...»(31)؛ برخى آيه را اين‏گونه معنا كرده‏اند: اى پيامبر! تو به اخلاق اسلام آراسته شده‏اى، يعنى حقيقت دين و گزاره‏هاى اخلاقى آن در تو با طبيعت لطيفانه و كريمانه آميخته شده و تو عين اسلام هستى.
با توجه به آنچه گفتيم، يعنى اين كه گزاره‏هاى اخلاقى در مفاهيم دينى بازتاب طبيعت اخلاقى خداوند است، به اين نتيجه مى‏رسيم كه وجود پيامبر بازتاب وجود خداوند است و اين است سرّ اتصاف او به «خُلق عظيم».
«وقيل: الخُلقُ العَظيمُ الصّبرُ عَلى الحَقّ وسِعَةِ البَذْلِ وتَدبيرِ الأمُورِ على‏ مُقتضَى العَقلِ بالصّلاحِ والرِّفقِ والمُداراةِ وتَحمُّلِ المكارِهِ فِى الدّعاءِ إلَى اللّهِ سُبْحانَهُ والتَّجاوُزِ والعَفوِ وبَذل والجَهدِ فِى نُصرةِ المُؤمِنينَ وَتَرْكِ الحَسَدِ والحِرْصِ ونَحوِ ذلِكَ.»(32)
اين معنا در تفسير آيه‏ى فوق، همان‏طور كه علامه‏ى طباطبايى‏رحمه الله نيز اشاره دارند، ناظر به اخلاق اجتماعى پيامبر است كه او با بردبارى و صبر و سعه‏ى وجودى و با تدبير خردمندانه و با مدارات و رفاقت دوستانه مى‏كوشيد مردم را و تمام انسان‏ها را به باور الهى سوق دهد و آنها را خداگونه سازد و اين مطلب نيز نكته‏ى دوم در سرّ اتصاف او به اخلاق عظيم است؛ يعنى او نه تنها در حوزه‏ى انديشه و رفتار، تجسّم و عينيت خداوند است، بلكه در حوزة رفتار مى‏كوشد تا تمام انسان‏ها را به گونه‏اى پرورش دهد كه آنچه باور دارند و آنچه انجام مى‏دهند بازتاب همان اخلاق خداوند باشد، و در اين راه، با ابلاغ گزاره‏هاى موجود در هر سه ساحت آدميان و با ايجاد بذر عشق و محبت، هيچ كوتاهى و درنگى نكرد.
«و قيلَ سُمِّى خَلقُه عَظيماً لأنّه عاشَرَ الخَلْقِ بخُلْقِهِ وزايَلَهُمْ بِقَلْبِه فَكانَ ظاهِرُه مَعَ الخَلْقِ وباطِنُه مَعَ الحَقِّ وقيلَ لأنّهُ إمْتَثَلَ تَأديبَ اللّهِ سُبحانَهُ إيّاهُ بِقَوْلِهِ خُذِ العَفْوَ وَأمُرُ بِالعُرفِ وأعرِضْ عَنِ الجاهِلينَ وَقيلَ سُمِّى خُلقُه عَظيماً لإجْتِماعِ مَكارِمِ الأخْلاقِ فيه وَيَعضِدُه ما رُوِىَ عَنْهُ قالَ إنّما بُعِثْتُ لِأُتَمّمَ مَكارِمَ الأخلاقِ وَقالَ أدَّبَنى‏ رَبّى‏ فَأحْسَنَ تَأديبى‏.»(33)
بر مبناى آنچه در سِرّ عظيم بودن خُلق او و سِرّ معناى عظمت خُلق آورديم، روشن شد كه باطن او با حق و ظاهرش با خلق است. او با ظاهرى كه بازتاب باطن است، انسان را در هر سه ساحت، در بازتاب حق وا مى‏دارد و به خاطر اين رسالت بسيار خطير، به «خُلق عظيم» متصف شد. به عبارت ديگر، حقيقت انسان در مكتب او بسان حقيقت آفرينش به دو ساحت غيب و شهود يا باطن و ظاهر تفسير مى‏گردد. انسان يك حقيقت واحد مشكّك سيّال و ناآرامى است كه سَرى در عرش دارد و پايى در فرش، وجودى است كه ناپيدا و پيداست. هستى نيز واقعيت واحد مشكّكى است كه در دو ساحت غيب (خداوند) و شهود (آفرينش) تفسير مى‏گردد و شهود او بازتاب غيب است: «ذلِكَ عالِمُ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ العَزيزِ الرَّحيمِ»(34). از اين رو، در حوزه‏ى اخلاق با توجه به مفاهيم بى‏نظير قرآن و متد پرورش انسان، به اين نتيجه مى‏رسيم كه صفات و رفتار اخلاقى آدميان در عالم شهود بازتاب اخلاق خداوند است و در اين ميان پيامبر خاتم توانسته است در عالم شهود بازتاب كامل اخلاق خداوندى باشد ؛ چرا كه عظمت و يا كوچكى صفات و رفتار آدميان منوط به توان ارايه‏ى حد طبيعت اخلاق خداوند است.
مولانا مطلب فوق را در اشعار بسيار زيبايى چنين ارايه مى‏كند:

مصطفى مى‏گفت پيش جبرئيل‏
كه چنان‏كه صورت توست، اى خليل‏
مرمرا بنما تو محسوس آشكار
تا ببينم مر تو را نظّاره‏وار
گفت: نتوانى و طاقت نبودت‏
حس ضعيف است و تنك سخت آيدت‏
گفت: بنما تا ببيند اين جسد
تا چه حد، حس نازكست و بى مدد
آدمى را هست حس تن سقيم‏
ليك در باطن يكى خلق عظيم‏
باز در تن شعله ابراهيم‏وار
كه از و مقهور گردد برج نار(35)

آدمى در ظاهر و عالم شهادت، پيدا و خاموش است، اما در باطنش آتشى نهفته است؛ يعنى بالفعل خموش و سرد است، اما بالقوه فروزان است. مانند سنگ آهن و زغال كه بالفعل تيره و افسرده است، اما بالقوه فروزان و مشتعل است.
مولانا تمايز روح قدسى و جسم را به آتش در سنگ و آهن تشبيه كرده است. پس در درون و ساحت ناپيداى اين آدم شعله‏اى همچون ابراهيم است كه برج آتش در برابر آن مقهور و مغلوب است. مولانا مقايسه‏اى مى‏كند ميان روح الهى و تن جسمانى. «شعله‏اى ابراهيم‏وار»، كنايه از روح الهى دميده شده در انسان است. همان‏گونه كه حضرت ابراهيم به مدد الهى در ميان آن برج آتشين افكنده شد و آن آتش مهيب، بر او سرد وسازگار افتاد و او صحيح و سالم درآمد، انسان‏ها نيز اگر به روح الهى خود، يعنى ساحت غيب و ناپيداى وجودشان توجه كنند از آتش عظيم شهوت نجات خواهند يافت. پس انسان يك حقيقتى است كه ظاهرش فرع و نمود و باطنش اصل و بود او به شمار مى‏آيد.(36)
الگوى واقعى انسان كامل، حقيقت پيامبر اعظم و خاتم است كه متصف به «خلق عظيم» گشت و توانست با اين وصف تمام انسان‏ها را مجذوب خود سازد و خود در جايگاه صدق و راستى نشيند.

و آن عظيم الخلق او، كان صفدرست‏
بى‏تغيّر مقعد صدق اندرست‏
احمد ار بگشايد آن پَرّ جليل‏
تا ابد بيهوش ماند جبرييل‏
گفت او را هين بپر اندر پى‏ام‏
گفت: رو رو من حريف تو نى‏ام‏
باز گفت او را: بيا اى پرده سوز
من به اوج خود نرفتستم هنوز
گفت: بيرون زين حد اى خوش فرّ من‏
گر زنم پرّى بسوزد پرّ من(37)

آرى، باطن و غيب آدمى اقيانوسى است بى حد و مرز و وجودى است نا آرام و موّاج كه بر تمام هستى سيطره دارد و در تمام راه‏هاى آفرينش قدم مى‏زند و در سير و تكاملش طومار هستى خود را كه آينه‏ى خداى خود است مى‏گشايد.

نتيجه‏
در مرور بر آنچه گذشت به اين نتيجه مى‏رسيم كه اگر «خُلق»، هويت و شاكله‏ى حقيقت انسان را مى‏سازد، همان‏طور كه «خَلق» هيأت ظاهر را شكل مى‏دهد، و اگر سه ساحت انديشه، عواطف و رفتار - بدون تفكيك از يكديگر - در هويت حقيقى انسان، مد نظر است و اساس واقعى انسانيت واقعى در پرورش و رشد اين سه ساحت به وجود آيد، و اگر به نظام‏ها و مسلك‏هاى اخلاقى در پرورش انسان توجه كنيم و مسلك خاص قرآن با ويژگى‏هاى آن را ملاحظه نماييم، به سرِّ اين‏كه پيامبر به «خُلق عظيم» متصف شد و بلكه به معناى «عظيم بودن اخلاق او» دست خواهيم يافت.
معناى عظمت در خُلق و سرِّ عظيم بودن آن در اين نكته نهفته است كه او بازتاب صفات عظيم خداوند است؛ يعنى در نظام توحيدى هيچ چيز به عظمت خداوند نيست. پس اگر تنها او «عظيم» است، خُلقى كه بازتاب اخلاق اوست نيز عظيم مى‏باشد و سرِّ اتصاف پيامبر اسلام به اين وصف، مربوط به نوع پرورش اوست كه در مسلك سوم يادآور شديم؛ يعنى پايه و اساس درپرورش انسان، اخلاق خدواند است و بازتاب صفات و رفتار او در انسان، بر محور عشق ربوبى و حبّ عبودى بنا شده است و پيامبر صلى الله عليه وآله برترين نمونه‏ى انسان پرورش يافته‏ى اين مسلك است و بازتاب دهنده‏ى كامل اخلاق خداوند است.
1 - قالَ النّبى صلى الله عليه وآله : «إنّما بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكارِمَ الأخْلاقِ .»(38)
2 - قالَ النّبى صلى الله عليه وآله : «اَدَّبَنى‏ رَبّى‏ فَأحْسَنَ تَأديبى‏.»(39)
3 - قالَ النّبى صلى الله عليه وآله : «ما مِنْ شَى‏ءُ أثقَلَ فِى الميزانِ مِنْ خُلْقٍ حَسَنٍ.»(40)
4 - قالَ النّبى صلى الله عليه وآله : «عَلَيْكُمْ بِحُسنِ الخُلقِ فَانَّ حَسَنَ الخُلقِ فِى الجَنَّةِ لا مَحالَةِ .»(41)
 


منابع‏ :
1 . قرآن كريم .
2 . ايزوتسو، توشيهيكو، مفاهيم اخلاقى دينى در قرآن، ترجمه: دكتر فريدون بدره‏اى، چاپ اول، نشر فروزان، 1378 ش.
3 . جبران، خليل جبران، پيامبر، ترجمه و شرح: دكتر حسين الهى قمشه‏اى، چاپ 12، انتشارات روزنه، 1382 ش.
4 . راغب اصفهانى، معجم مفردات الفاظ القرآن، تحقيق: نديم مرعشى، مكتبة المرتضوية لاحياء الآثار الجعفرية، بى‏تا.
5 . زمانى، كريم، شرح جامع مثنوى معنوى، 7 جلد، چاپ پنجم، انتشارات اطلاعات، 1380 ش.
6 . طباطبايى، محمدحسين، الميزان فى تفسير القرآن، 20 جلد، مؤسسة الاعلمى، بيروت، لبنان، 1394 ه / 1974 م‏
7 . - ، اصول فلسفه و روش رئاليسم، 5 جلد، بى‏تا.
8 . الطبرسى، ابى على، مجمع البيان فى تفسير القرآن، 10 جلد، كتابفروشى اسلاميه، 1390 ق .
9 . مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار (اصول فلسفه و روش رئاليسم)، چاپ هفتم، انتشارات صدرا، 1379 ش.

پی نوشت ها:
1) استاديار گروه الهيات دانشگاه اصفهان .
2) بلد / 4 . ترجمه: «ما انسان را به حقيقت در رنج و مشقت آفريديم.»
3) فجر / 28 - 30 . ترجمه: «به حضور پروردگارت باز آى كه تو خشنود و او راضى از توست. باز آى‏و در صف بندگان من در آى و در بهشت من داخل شو.»
4) احزاب / 21 . ترجمه : «شما را در اقتداى به رسول خدا نيكى و سعادت بسيار است.»
5) طباطبايى، محمدحسين، الميزان، ج 19 ، ص 369 .
6) اصفهانى، راغب، معجم مفردات الفاظ القرآن، ص 159 .
7) طباطبايى، محمدحسين، الميزان، ج 1، صص 370 به بعد.
8) قلم / 4 . ترجمه: «و در حقيقت، تو بر نيكو خلقى عظيم آراسته‏اى».
9) طبرسى، ابى على، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 10، ص 333.
10) الميزان، ج 19 ، ص 369 .
11) مجمع البيان، ج 10، ص 333 .
12) مطهرى، مرتضى، مجموعه آثار، ج 6 ، ص 431 .
13) بقره /30 . ترجمه: «به ياد آر آن‏گاه كه پروردگار فرشتگان را فرمود من در زمين خليفه‏اى خواهم گماشت.»
14) احزاب / 72.
15) لقمان / 20 . ترجمه: «آيا شما مردم به حس مشاهده نمى‏كنيد كه خدا انواع موجوداتى كه در آسمان‏ها و زمين است براى شما مسخّر كرده و نعمت‏هاى ظاهر و باطن خود را براى شما فراوان فرمود .»
16) اسراء / 70 . ترجمه: «ما فرزندان آدم را بسيار گرامى داشتيم.»
17) فتح / 4 و يونس / 62 - 63 .
18) انفال / 29 .
19) صف / 10 - 11 .
20) فجر / 27 - 30 .
21) اعراف / 179 . ترجمه: «آنان مانند چهارپايانند، بلكه بسى گمراه‏ترند» .
22) ايزوتسو، توشيهيكو، مفاهيم اخلاقى - دينى در قرآن، ترجمه: دكتر فريدون بدره‏اى، صص 49 - 50 .
23) ق / 21 . ترجمه: «و هيچ ستمى به بندگان نخواهم كرد.»
24) ايزوتسو، مفاهيم اخلاقى - دينى در قرآن، ترجمه: دكتر فريدون بدره‏اى، صص 33 - 46 .
25) الميزان، ص 354 . ترجمه: «بدان كه اصلاح اخلاق و ملكات نفس در دو جنبه‏ى علم و عمل و به دست آوردن اخلاق نيك و زدودن اخلاق ناپسند، همانا به تكرار رفتارهاى نيكو و مناسب براى نفس و استمرار و دوام بخشيدن به آنهاست، تا در نفس رسوخ كند و ثابت گردد.»
26) الميزان، ج‏1، صص 354 به بعد .
27) الميزان، ج 1 ، ص 355 . ترجمه: «مسلك دوم: و نظير مسلك اول است آنچه را مسلك دوم اقتضا دارد و آن عبارت است از مسلك و روش انبيا و صاحبان شرايع و هدف اين روش سعادت حقيقى براى انسان است؛ يعنى كمال ايمان به خدا و آيات او و باور به خوبى‏هاى جهان آخرت كه در واقع، اين، سعادت و كمال است، نه اين كه فقط نزد مردم سعادت باشد.»
28) همان.
29) بقره / 157 . ترجمه: «آن گروهند مخصوص به درود و الطاف الهى و رحمت خاص خداوند و آنها به حقيقت هدايت يافتگانند.»
30) قلم / 4 .
31) مجمع البيان، ج 10 ، ص 333 .
32) مجمع البيان، ج 10، ص 333 .
33) همان.
34) سجده / 6 . ترجمه: «اين است همان خدايى كه بر غيب و شهود عالَم دانا و مقتدر و مهربان است.»
35) مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 3755 - 3763 .
36) زمانى، كريم، شرح جامع مثنوى، دفتر چهارم، ج 4، صص 1050 - 1053 .
37) مثنوى، دفتر چهارم، ابيات 3787 - 3804 .
38) مجمع البيان، ج 10 ، ص 333 .
39) همان.
40) همان.
41) همان.
 


منبع: فصلنامه تخصصی اخلاق - شماره 5و6 - پاییز و زمستان 1385