ماه در محاق
ابهام زدايى از زندگى و مبارزات
ميرزا كوچك خان جنگلى (ميرزايونس رشتى)

غلامرضا گلي زواره


طلوع يك ستاره
در محله ((استاد سرا))ى رشت مردى خوشنام به نام ميرزا بزرگ زندگى مى كرد, وى نزد ميرزا عبدالوهاب مستوفى ـ مسوول دفتر مالياتى آن زمان ـ به تحرير انشإ اشتغال داشت و به همين دليل به ((ميرزا)) معروف بود. به سال 1298 هـ.ق (مطابق 1257 هـ.ش) و در حالى كه ناصرالدين شاه قاجار سى و چهارمين سال حكومت خود را سپرى مى كرد, ميرزا بزرگ صاحب فرزندى گرديد كه او را ((يونس)) ناميد اين نوزاد از همان اوان طفوليت به ((ميرزا كوچك)) شهرت يافت و تا پايان عمر به نام كوچك خان يا كوچك جنگلى معروف بود.(1)

يونس ملقب به ميرزا كوچك, در حالى ديده به جهان گشود كه ايران در حال از دست رفتن بود, پدرش ـ ميرزا بزرگ ـ از اين وضع رنج مى برد اما چه مى توانست بكند, جلادان زبان ها را بريده و دست ها را به زنجير بسته بودند, داس استكبار با همكارى استبداد و نفاق خوشه هاى هويت اصيل اين سرزمين اسلامى را خرمن مى كردند و نابخردانه به بهاى مقاصد باطل و هوس هاى هرزه خويش بر باد مى دادند; در چنين فضاى تيره و تارى فرياد فداكاران در گلو خاموش مى گشت و در مواقعى سند رسوايى جفاكاران را بر بالاى دارها به نمايش مى گذاردند اما مادران, اين شيرزنان عرصه همت و ايمان كه در مكتب تشيع و مجلس فاطمه زهرا(س) و زينب كبرى درس پارسايى و پايدارى مىآموختند كودكانى شيرصفت به دنيا مىآوردند و چنان در پرورش آنان مى كوشيدند كه در سنين نوجوانى و جوانى پوينده راه حماسه سازان كربلا مى گشتند و همچون حضرت قاسم بن حسن(ع) و حضرت على اكبر(ع) پرچم افتاده از كف ياران را به دوش كشيده و ديگر بار نغمه فرحزاى توحيد را در فضاى آشفته ايران كه آغشته به شرك و نفاق بود فرياد مى كردند و مادر يونس در زمره اين زنان شجاع و با استقامتى بود كه تصميم گرفت با تلاشهاى تربيتى فرزندى تحويل جامعه اسلامى دهد كه ابرهاى تيره و تارى را كه آسمان ايران را در هاله اى غمناك و حزن انگيز فرو برده بود برطرف سازد و تابش خورشيد حقيقت, عدالت و استقلال را به جويندگان حقايق ناب بشارت دهد.

ميرزا بزرگ كه از اين همه بيداد به ستوه آمده بود براى نوباوه اش از دلاورىهاى قهرمانان صدر اسلام و حماسه آفرينان دشت نينوا داستان ها مى گفت و حماسه بزرگمردانى را در گوش فرزندش زمزمه مى كرد كه به نيت استقرار حاكميت راستى, درستى و انصاف قصد براندازى حكومت ضحاكان زمان را داشتند, ميرزا كوچك ضمن پيمودن مسير رشد و شكوفايى با چنين پرورش هايى به سوى سنين بالاتر گام مى نهاد و با آن هوش و فراستى كه داشت در همان دوران صباوت احساس مى كرد كه دود بيداد همه جا را فرا گرفته و خاك وطن اسلامى دستخوش چپاول استعمارگران و دستگاه ستم حكومت مركزى قرار گرفته است.

اين كودك در چنين حال و هوايى در خانه اى كوچك, ساده و سرشار از صفا و صميميت و به دور از شرارت هاى عوامل سلطنتى كه فكرى جز اندوختن مال و اهدافى به غير از كسب شهرت هاى كاذب و فناپذير ندارند به سير زندگى خويش ادامه مى دهد, فضاى آميخته به صداقت محله ((استاد سرا)) كه همچون هواى پاك شمال و باران هاى مداوم آن طراوت ويژه اى داشت دل كوچك اين طفل را جلا مى بخشد و فطرت و وجدان او را از غبار و تعفنى كه شب پرستان كوردل پديد آورده اند برطرف مى كند.

پيگيرى تحصيلات در رشت, قزوين و تهران
يونس پس از آن كه خواندن و نوشتن را در يكى از مكتب خانه هاى زادگاهش آموخت, در سنين نوجوانى يا جوانى, بر حسب علاقه هاى درونى و تربيت هاى خانوادگى تصميم گرفت به فراگيرى علوم دينى و معارف قرآنى و روايى روى آورد, به همين دليل ساليانى در مدرسه حاجى حسن واقع در صالح آباد(2) و مدرسه جامع رشت(3) به يادگيرى زبان و ادبيات عرب, منطق, مقدمات فقه و اصول پرداخت و مدتى در يكى از حجره هاى طبقه اول مدرسه نايب الصدر واقع در بازار زركشان سك(4)ونت داشت و گويا در اين مكان نيز در پى فراگيرى علوم دينى بود. ميرزا يونس جوان, تحصيلات مقدماتى را تا تاريخ 1312 هـ.ق در مدارس وطنش فراگرفت, از آن پس به تحصيلات عالى تر در صرف و نحو, معانى و بيان, منطق و اصول فقه و فقه اقبال نشان داد.

در سال 1322 هـ.ق در عالى ترين درس دوره سطح حوزه علميه يعنى آموختن كفايه الاصول شركت كرد, استادش در اين رشته از علوم دينى, آيه الله سيد عبدالوهاب صالح ضيإبرى (1294ـ1357 هـ.ق) بود كه در زمره معاريف شهرستان صومعه سرا به شمار مىآمد و جزو جوان ترين مجتهدين استان گيلان محسوب مى گشت زيرا در سن 28 سالگى به اين درجه نائل آمد, اين فقيه فرزانه در مكتب آخوند خراسانى تربيت شد و تحت تإثير انديشه هاى استادش قرار گرفت و به همين دليل رهبرى روحانيت رشت را در انقلاب مشروطه عهده گرديد, ميرزا يونس نيز با الهام از تلاش هاى مبارزاتى آيه الله ضيإبرى به عرصه هاى سياسى روى آورد و به مجاهدين و مشروطه طلبان پيوست, گفته مى شود در هنگام فتح تهران كه به سال 1326 هـ.ق توسط مشروطه خواهان انجام گرفت ميرزا كوچك خان در حوزه علميه قزوين مشغول تحصيل بوده و همراه مبارزان گيلانى كه براى فتح تهران حركت كرده بودند مدتى در پى فتح قزوين در اين شهر ماند, نامبرده مدتى در مدرسه صالحيه قزوين و در مدرسه محموديه تهران ادامه تحصيل داد و با توجه به اين كه كسب معارف دينى را در عرصه فقه و اصول در مدارس رشت تا حد سطح آموخته بود, مى توان خاطر نشان ساخت كه ساليانى نيز در حوزه هاى علميه قزوين و تهران در دروس خارج فقه و اصول حضور يافته باشد و در مجموع تحصيلاتش حدود ده سال در اين عرصه به درازا كشيده است.(5)

ذوق سليم اين روحانى جوان او را در ضمن تحصيلات به حفظ و ضبط اشعار متقدمين شعرا وا مى داشت و گاهى نيز اشعارى به رشته نظم مى كشيد, با اين توانايى علمى و ويژگى هاى ذوقى و با طى مسير طبيعى فراگيرى علوم دينى آن هم با كسب موفقيت در سطحى عالى مى بايست ميرزا كوچك خان به تبليغات دينى و نشر اطلاع رسانى در فرهنگ اسلامى بپردازد و به قول برخى نويسندگان, توانايى رسيدن به قله اجتهاد در وجودش ديده مى شد و در مدرسه محموديه واقع در سرچشمه تهران خود را براى اجتهاد آماده مى كرد كه حوادث و رويدادهاى كشور مسير افكارش را تغيير داد و عبا, نعلين و عمامه را به تفنگ, فشنگ و نارنجك مبدل ساخت(6) اما وى با باورى دينى و التزام عملى به ارزش هاى مذهبى و اعتقادى راسخ چنين راهى را برگزيد و به هيچ عنوان از عقايد مذهبى خود دست برنداشت و روح ديانت و راستى و درستى چون جويبارى در اعماق وجودش جارى بود و همراه با خونش در اعضإ و جوارحش گردش داشت. خاطراتى كه از طلاب و دوستان ايام تحصيلش شنيده شده مويد اين معناست كه ميرزا كوچك خان از همان سنين نوجوانى و جوانى داراى صفاتى عالى و خلق و خويى ممتاز بوده و در بين افراد همسال خويش به عنوان شاگردى با استعداد و داراى هوش سرشار, صراحت لهجه, حامى عدالت و انصاف و طرفدار مظلومان و محرومان صالح به شمار مى رفته است, هر كس به ديگرى تعدى مى كرد يا كمترين اجحاف و بى اعتدالى روا مى داشت با مخالفت وى و خشم اين طلبه با ايمان مواجه مى گشت, تجاوز دانش آموختگان را به حقوق يكديگر چه در داخل مدرسه و چه بيرون ازفضاى آموزشى تحمل نمى كرد و بى پاسخ نمى گذاشت و شخص مجرم منتظر مجازات ميرزا كوچك خان بود.(7)

رفتار شناسى
ميرزا كوچك خان جوانى خوش اندام, مودب و فروتن بود, چشمانى زاغ, سيمائى متبسم, بازوانى ورزيده و پيشانى باز داشت, در روابط اجتماعى با دوستان, خويشاوندان و آشنايان بسيار خوش برخورد, باعاطفه و توإم با صميميت بود و از جنبه روحى, عفيف و انسانى معتقد به فرائض دينى و مومن به اصول اخلاقى به شمار مىآمد, با قرآن بسيار مإنوس بود و در تصميم گيرىها به اين كلام آسمانى تفإل مى زد و به استخاره عقيده خاصى داشت و اغلب كارهايش را با استخاره انجام مى داد, هيچ گاه واجباتش ترك نمى گرديد و از نماز, روزه و حتى عبادات مستحبى نيز قصور نمى كرد, غالبا در بين دو نماز آيات ذيل را با حالت معنوى زمزمه مى كرد: ((ومن يتوكل على الله فهو حسبه)) (طلاق3/); ((قل اللهم مالك الملك)) (آل عمران / 26) ((ولا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله)) (آل عمران / 69) دائما ورد زبانش بود. (8)

اعتقاد داشت اقدام به هر كار مهمى چنانچه با مشيت الهى نباشد ثمرى ندارد, انسانى ساكت متفكر و آرام بود, گرچه نطاق نبود ولى آهسته, سنجيده و حساب شده سخن مى گفت. اظهاراتش اغلب با لطايف و مزاح توإم بود و خود نيز از مطايبات ديگران لذت مى برد, در قيافه اش جذبه اى بود كه هر كس با وى روبرو مى شد به ندرت اتفاق مى افتاد كه مجذوب متانت و مسحور بياناتش نگردد. در موقعى كه قزاقان ايرانى به اسارت او در مىآمدند با سخنانى گرم و دلنشين با آنان صحبت مى كرد و ضمن آشنا نمودن آنان به حقايق امور اين افراد را مفتون اخلاق و حركات خويش مى ساخت به نحوى كه با ديدگان اشكبار و دل هاى آكنده به مهر و محبت او را وداع كرده و به اوطان خويش باز مى گشتند. در جنگ ماكلوان نيروهاى ميرزا كوچك خان اسيران را با عزت و احترام مرخص كردند و با دادن خرجى و لباس لازمه آزادمنشى را در حقشان بجا آوردند, اين گونه رفتارها بر نيك نامى و حسن شهرت اين مرد مبارز و همراهانش مى افزود و از خصال نيك آنان حكايت داشت, گرچه تضمينى نبود كه همين افراد آزاد شده براى دومين و چندمين بار به سركوبى نيروهاى جنگلى نيايند كما اين كه چند نفر از آنان در جنگ ماسوله شركت كردندو بدين گونه قول شرف خود را زير پا نهادند.(9)
اگرچه دل پرخونى از دولت مركزى داشت اما خواهان خونريزى و رويارويى عجولانه نبود و تا آنجا كه امكان داشت سعى مى كرد دل ها را تسخير كند, با قلب رئوفى كه داشت از خطاها چشم مى پوشيد و امكان بازگشت را براى مخالفين باز مى گذاشت گرچه هر چه بيشتر عطوفت مى ورزيد كمتر محبت مى ديد اما اين بار گران براى ميرزاى متعهد چندان مسئله اى نبود, با دورانديشى هاى خردمندانه جلودار بسيارى از جهالت ها و غرض ورزىها بود و اگرچه نسبت به مسايل و حوادث روزگار يك تلاطم روحى داشت اما چون كوه با صلابت و پابرجا بود و اين ويژگى از اهداف خدايى و استحكام عقيده او حكايت مى كرد.(10)
ايمان, حسن عقيده, صفاى باطن و راستى در روح و روان اين روحانى سياستمدار موج مى زد و با چنين اوصافى با حوادث روزگار مقابله مى كرد و تابعان و همدستان خود را رهبرى مى نمود, هيچ سياستى را مفيدتر و موثرتر از راستى و درستى نمى شناخت و به همين جهت زبانش به غير حق گويا نبود و بسيار مشتاق بود كه دوستانش اين شيوه را پيشه خويش كنند:
به گيتى به از راستى پيشه نيست
زكژى بتر هيچ انديشه نيست
و اين نكته اخلاقى را مراعات نمايند كه:
من به سر منزل عنقا نه بخود بردم راه
قطع اين مرحله با مرغ سليمان كردم(11)
موقعى كه برخى از افراد افراطى رفتار وى را مورد انتقاد قرار دادند در جوابشان نوشت: بنده عقيده دارم كه افكار مردم را براى سوق به سوى يك نهضت ضد استكبار و استبداد تبليغات صادقانه و محترم شمردن باورها و سنت هاى پسنديده مهيا مى كند و اين روش از صد هزار قشون و آهن و آتش بهتر است, اهالى ايران كه معتقد به مذهب مى باشند زير بار هيچ گونه مرام مفرط و تند و خشن نمى روند.(12)

سلحشور مسلمان
كوچك خان بر اين باور بود كه بر هر مسلمان پاكدل ايرانى فرض است كه وظيفه اش را نسبت به كشور و هم ميهنان خود ادا كند و به تناسب بهره منديش از اجتماع, خير و فايده اى به آحاد جامعه برساند و حصول اين منظور جز در سايه سعى و مجاهدت به دست آمدنى نيست و نبايد در مقابل دشمنان داخلى و خارجى اغماض نمود:
اظهار عجز نزد ستم پيشه زابلهى است
اشك كباب باعث طغيان آتش است
نظرش اين بود كه افراد همفكر و داراى مقصودى مشترك و با انگيزه اى مقدس مى توانند به مشكلات فائق آيند و مصالح اجتماعى را تإمين كنند و چنانچه غير اين باشد توفان ستم همه را نابود مى كند, رسيدن به اين تفكر مردانى صديق و مورد اعتمادى مى خواهد كه جان شيرين خود را در طبق اخلاص نهاده و وارد عرصه كارزار شوند:
ترك مال و ترك جان و ترك سر
در طريق عشق اول منزل است
و به قول حكيم صبورى گيلانى:
بى تإمل اى خرد كشتى مران در بحر عشق
بايد از خود درگذشت آنگه از اين دريا گذشت
وى به استقلال واقعى ايران مى انديشيد و مى گفت چنين استقلالى بايد بدون اندك مداخله قواى بيگانه تإمين شود, اصلاحات اساسى صورت گيرد, از تشكيلات فساد جلوگيرى شود, البته اين استقلال مقدمه اى براى اتحاد و اتفاق عموم مسلمانان است. (13)
ميرزا پيش از آن كه يك فرد انقلابى باشد انسانى مسلمان بود و هيچگاه به مغزش خطور نمى يافت كه مقدرات دينش را تحت الشعاع افكار انقلابى قرار دهد و همه مظاهر انقلاب را از دريچه ديانت مى نگريست, در آخرين نامه اى كه در واپسين لحظات عمرش در تاريخ 5 عقرب سال 1300 هـ.ش به ميرآقا عربانى نوشته ضمن گله از بى وفايى دوستانش نوشته است: با رويه اى كه دشمنان در پيش گرفته اند شايد بتوانند بطور موقت يا دايم توفيق حاصل كنند ولى اتكإ من و همراهانم به خداوند دادگرى است كه در بسيارى از مهالك حفظم نموده است... بلى آقاى من امروز دشمنان, ما را دزد و غارتگر حساب مى كنند در حالى كه هيچ قدمى جز در راه آسايش و حفاظت مال و ناموس مردم برنداشته ايم ما اين اتهامات را مى شنويم و حكميت را به خداوند قادر حاكم على الاطلاق واگذار مى كنيم.(14) در نامه به رشيدالممالك در 15 ثور 1299 هـ.ش خاطر نشان مى نمايد بنده به حول و قوه الهى مستغنى از هرگونه كمك و معاضدت بوده هيچ چيز بر عزم آهنين و عقيده متين و استوارم رخنه پذير نيست ليكن چون منافع مملكتى در مد نظر و مصالح جمعيتى در گذر سيلاب محو و فناست يقين است اگر رجال نامى و عناصر مقتدر باصداقت پيش آيند نتيجه عمليات چند ماهه آنان بر خدمات چندين ساله ام سبقت مى جويد, سلامت نفسم هيچ وقت آثارى از بغض و كينه يا حس انتقام درباره مخالفين جاهلم از بنده باقى نمى گذارد و همه وقت حاضرم در صورت صدق و صفا آغوش برادرانه را براى پذيرايى آنان باز نمايم. و در فراز ديگرى از اين نامه رشيد الممالك خلخانى را كه سابقا از متحدين جنگل بود و در اين وقت با قواى بلشويك همراه شده بود چنين نصيحت مى كند: محقق است كسى كه در محيط تفكراتش تنها فتنه, فساد, خودستايى, عناد, غارت و شرارت است, نمى تواند قضاياى اجتماعى, مسايل نوعى و مصالح مملكتى را به ديده دقت و اهميت بنگرد و ممكن نيست به تبليغات عدالت شعارانه متمايل شود, چشم باز كن و از پرده جهل بيرون خرام, افق عالم را مشاهده و تغييرات زمانه را معاينه نما, سوانحى كه در كشور بلا ديده ما روى داده و سلطه اى كه دشمنان به اين آب و خاك تحميل نموده اند بديده عبرت ملاحظه نماى, اگر امروز نجنبى فردا در قيد سلاسل اسارت و ادبار مقيد و مسلوب و راه چاره ات مسدود خواهد شد از آه دل مظلومان بپرهيز, از مكافات دهر برحذر باش, نتيجه سيئات اعمال شما و امثالتان است كه دشمنان خارجى بر ما چيره و خائنين داخلى را به ما خيره ساخته اند و بالاخره قهر و غضب الهى فنإ شما و ما را با قلم تقدير خواهد نوشت. آقاى رشيد الممالك براى جبران ستم هاى گذشته و ترميم خرابى هاى گذشته و براى كسب رضايت پروردگار به خود بپرداز, پاى مردانگى بر ركاب همت محكم ساز, به رإى العين مشاهده نمودم هر كس راه خيانت پيش گرفته است روزگار با پنجه انتقام اندام او را فشرده كه جز راه آخرت يا گوشه ندامت و عزلت طريقى نسپرده است.(15) مفاخرالملك براى درهم كوبيدن قواى ميرزا كوچك خان به سوى آبادى كسما حركت كرد اما به دليل يورش مجاهدان جنگلى وى و همراهانش شكست خوردند و قصد فرار داشتند كه به دستور ميرزا كوچك خان, مفاخر الملك را زنده دستگير كردند, مفاخرالملك پس از اسارت التماس كرد كه به او آزارى نرسانند و وى را نزد كوچك جنگلى ببرند و هر حكم كه او درباره اش بنمايد از جان و دل فرمان بردار باشد, مجاهدان قبول كردند و چون نامبرده با ميرزا مواجه گشت با عجز و شرمندگى از وى امان طلبيد, كوچك خان كه مردى نرم دل و اهل عفو و گذشت بود دستور داد او را به خانه يكى از مجاهدين ببرند تا شخصا در فرصتى مقتضى محاكمه اش كند و تإكيد كرد كسى حق ندارد به وى صدمه اى برساند اما به اشاره حاج احمد كسايى با ضربه تير محمد حسن نامى, مفاخر الملك كشته شد, ميرزا كوچك خان از اين رفتار آزرده خاطر گشت و با خشم و اعتراضى شديد گفت: چرا درباره يك اسير اين گونه رفتار كرده ايد و يكى از علل اختلافات بعدى ميرزا و حاجى احمد از همين مسإله ريشه گرفت.(16)

چون بلشويك ها تبليغات شديدى عليه كوچك خان آغاز كردند وى طى نامه هايى به حاميان آنها از جمله مديوانى به افشاى حقايقى پرداخت و در مكتوبى خاطر نشان ساخت: ((رفقاى شما دو سه نفر جاهل را با چند نفر از خودشان ضميمه كرده اسم آن را كميته انقلاب گذاشتند و آن بدبختى ها را در ضمن اكثريت مغلوب اراده خود كرده و آلت نمودند تا خودسرى شان را تحكيم نمايند ولى بايد بدانند من و رفقايم محال است آلت دست آنها بشويم, من, بى شرف مى دانم آن كسى را كه حقوق حاكميت و استقلال ملت خود را با دست خويش فداى شغل و مقام بيهوده كرده, ملتى را اسير چهار نفر خودخواه افراطى كه غير از رياست چيز ديگرى نمى خواهند قرار دهند, من استقلال ايران را خواهانم, من بقاى اعتبارات ايران را طالبم, هر كس كه در امور داخلى ما دخالت كند او را مثل انگليس و نيكلاى روسى و درباريان مرتجع ايران متعدى مى دانيم, من آلت دست قوىتر از شما نشدم, ما به شرافت زيست كرده ايم و اين انقلاب را طى كرده ايم.))(17)

در نامه به يكى از انقلابيون ترك به نام يوسف ضيإ بيگ نيز در جهت خنثى نمودن تهمت هاى بى اساس منافقان و دشمنان دوست نما از افرادى سخن گفت كه به هر سازى رقصيده اند, روزى نوكر روسها, زمانى ملازم انگليس ها و وقتى كاركن آلمان ها, روزى مستبد و هنگامى مشروطه خواه هستند, افزود اين گونه اشخاص به هر لباسى درآمده تا خرابكارى كنند و حالا آزادى طلب شده اند ولى بنده را دزد, خيانت كار و ضدانقلاب معرفى مى كنند, عمليات آنان ضررهاى زيادى بوجود آورده و احساسات مسلمانان را برانگيخته اند خيلى عجيب است با اين همه خراب كارى متنبه نمى شوند, هنوز جميع ابواب را بر روى بنده و همراهانم مسدود كرده اند و بى رحمانى به نام آزادى مرتكب اين همه خيانت مى شوند به اين جهت ساكت مانده ام كه به همه بفهمانم با احدى از دشمنان دست مودت دراز نكرده و نخواهم كرد.(18) اين مسايل از روحيه سازش ناپذيرى و ميزان اعتقادات ميرزا كوچك خان و پافشارى او بر موازين دينى حكايت دارد.

تير تهمت
با اين وجود در برخى منابع از سوى برخى نويسندگان معاصر، اين شخصيت مورد مذمت قرار گرفته و تلاش‏هاى صادقانه او را مورد تامل قرار داده‏اند، ملك الشعراى بهار ضمن آن كه ميرزا كوچك خان را مردى مذهبى مى‏داند كه براى آزادى ايران از استبداد و استعمار تلاش مى‏كرد به وى تهمت تجزيه‏طلبى زده و نوشته است: از حركات ميرزا و كلنل محمد تقى خان پسيان پيدا بود كه قصدشان ايجاد حكومت مركزى صالح نبوده، بلكه به همان ولاياتى كه در كف داشته‏اند قانع بوده‏اند. (1)

در جاى ديگر مى‏نويسد: بدبختى از هر طرف روى آورد، بغداد سقوط كرد، پليس جنوب به وجود آمد، خراسان از طرف سپاه انگليس اشغال گرديد، از اين جهت هم طغيان ميرزا كوچك خان در گيلان و خيابانى در آذربايجان و ماشاءالله خان و ساير ياغيان در كاشان و اصفهان و عمليات واسموس و دشتستانيان دولت مركزى را ضعيف ساخت. (2) خواننده محترم ملاحظه مى‏فرمائيد كه قيام شخصيت هايى چون كوچك جنگلى، شيخ محمد خيابانى از سوى ملك الشعراى بهار در رديف ياغى‏گرى ماشاءالله خان كاشى و تجاوزات قواى انگليسى به شمار آمده و تلاشهاى اين بزرگمردان براى رهايى ايران از يوغ استبداد و استكبار، بدبختى تلقى گرديده است. احمد كسروى اظهار داشته است: نيروهاى جنگلى به رهبرى كوچك خان آشوب و آسيب سختى در كشور پديد آوردند، وى اضافه مى‏كند: ميرزا كوچك خان و همراهان او راهى مشخص نداشتند و به همين دليل كارهاى آنان نابسامان درمى‏آمد و دليل اين ادعا را اين مى‏داند كه جنگلى‏ها به اسم نبرد با بيگانگان ابزار دست گروهى بيگانه شدند زيرا براى دشمنى با انگلستان با دولت آلمان و قواى عثمانى اتحاد پيدا كردند و در ميان خود سركرده اتريشى داشتند و دولت‏هاى مذكور از خصومت اينان با روس و انگليس سود مى‏بردند، و اين موضوع مى‏رساند كه مردان كوتاه بين و ساده‏اى هستند و از دورانديشى و شناختن سود و زيان كشور بى‏بهره‏اند و چنين كارهايى از نيك نامى آنان مى‏كاست. كسروى در ادامه، جنگ وثوق الدوله با نيروهاى جنگلى را موجه جلوه مى‏دهد: با آن حالى كه پيش آمده بود مى‏بايست كار آنان يكسره گردد، آنان نيز كشورى در ميان كشور پديد آورده و مايه گرفتارى دولت مى‏بودند. (3) در حالى كه افسران اتريشى، آلمانى و عثمانى كه در جنگل همكارى مى‏كردند اسيرانى بودند كه از روسيه فرار و به جنگل پناهنده شده بودند و شكى نيست كه رد درخواست پناهندگى آنان دور از جوانمردى محسوب مى‏شد (4) و چنانچه اشاره كرديم ميرزا كوچك خان از امكانات پيش آمده استفاده مى‏كرد ولى بيگانه را بيگانه مى‏دانست، هر كشورى مى‏خواهد باشد و اين نگرش را تا آخر با حفظ رسومات دينى و تبعيت از مذهب پى گرفت.

سيد مهدى خان فرخ (معتصم السلطنه) كه بخشى از ماموريتش از سوى دولت مركزى در رشت‏با سمت كار گذار صورت گرفته است مطالب مذمت گونه‏اى در مورد نهضت جنگل آورده و يادآور شده است: من جنگلى‏ها را متوجه كردم كه كميته جنگل و جنگلى‏ها در مقابل دولت انگليس از پشه در مقابل فيل هزاران بار كوچكتر و بى‏اهميت ترند، وى مى‏افزايد: از خارج مخصوصا تهران اشخاص هوچى، جاه طلب و شياد (قيام) جنگل را با تبليغ اهميت داده و آن را چندين بار بيش از آنچه بوده‏اند جلوه مى‏دادند يكى از اين اشخاص دكتر ابوالقاسم خان از اهالى لاهيجان است كه مدتى مبلغ بهايى‏ها بود و ادعا مى‏كرد كه در فرانسه تحصيل طب مى‏كرده است اين شخص از جاسوس‏هاى سفارت انگليس بود، در ادامه نامبرده جنگلى‏ها را انسان هايى ترسو دانسته كه در مقابل انگليسى‏ها اقدامى نكردند. (5) نوشته‏هاى وى در خصوص ابوالقاسم لاهيجى كذب محض است و برحسب منابع مستند ديگر نامبرده هيچ گاه دعوى تحصيل طب نمى‏كرد و مبلغ فرقه ضاله بهائيت نبوده است، و برعكس انسانى مسلمان، صاحب بصيرت و مطلع از جريانات سياسى بود، فردى آزادى خواه صريح اللهجه به شمار مى‏رفت و طالب خودستايى نبود و در هيچ منبعى او به عنوان جاسوس انگلستان معرفى نشده است، (6) روح متكبرانه اين وابسته استبداد موجب شده كه در خاطرات خود بگويد ميرزا كوچك خان و همراهانش كه از اعضاء هيات اتحاد اسلام بودند ناگهان بى‏دين از آب درآمدند، با تمامى اين بدگويى‏هاى آميخته به كذب او نتوانست اين حقيقت را منكر شود كه قائد نهضت جنگل مردى دلير و بى‏طمع بوده است و نيروهاى ميرزا كوچك خان مردانى شريف بوده و انگيزه‏اى جز آزادى خواهى نداشتند. (7)

سرپرسى سايكس از ميرزا كوچك خان به عنوان عامل سپهدار رشتى نام مى‏برد و مدعى است‏برگشت ميرزا به گيلان به منظور ادامه عمل پرسود يعنى به اسارت گرفتن ايرانيان ثروتمند و نگاهداشتن آنها براى پرداخت‏خون بها يا باج سبيل بوده است و مى‏نويسد حكومت ايران در مقابل جنبش جنگل ناتوان بود و اگر اقدامات بريتانياى كبير نبود احتمال مى‏رفت‏سلطنت را منقرض كند. (8) اين در حالى است كه ژنرال دنسترويل فرمانده قواى انگليس مى‏گويد: پروگرام نهضت جنگل حاوى همان افكار و اصول و مرام‏هاى مبتذل و غيرقابل تحمل مى‏باشد من جمله آزادى، مساوات، اخوت، ايران مال ايرانيان و دورپار خارجى، تصريح ساير مواد نتيجه ندارد زيرا همان اندازه كه كذب محض است‏به همان نسبت هم زياد مى‏باشد دنيا از اين مرام‏ها به ستوه آمده است. (9) گويا اگر شعار ميرزا كوچك خان اين بود كه ايران مستعمر انگلستان است چنين برنامه‏اى به مذاق اين ژنرال انگليسى خوش مى‏آمد.

حبيب الله مختارى - فرزند كريم خان مختار السلطنه - كه رئيس شهربانى معروف رضاخان در مشهد در ايام قتل مدرس بود، از جمله حاميان رضاخان به شمار مى‏رود كه از جمهورى ساختگى او هم دفاع كرد. (10) وى در اثرى كه به رشته تحرير درآورده، نوشته است: صفحات رشت، لاهيجان، مازندران و گرگان را ميرزا كوچك خان و جمعى از اشرار و اعوان او شروع به چپاول وغارت كردند. (11) در صورتى كه جنگلى‏ها به هيچ عنوان به گرگان نرفتند و متهم ساختن آنان به چپاول و غارت از اغراض نويسنده حكايت دارد و ميرزا و يارانش درجهت اصلاح جامعه ايرانى به سوى استقلال و قطع نمودن دست ايادى استكبارى گام برمى‏داشتند، نهضتى كه با قواى روس و انگليس و عوامل دولت مستبد مركزى به مقابله برخاست هدفى جز طرد مداخلات نامشروع و خانه تكانى و برانداختن كاخ ستم و نيل به حقوق راستين جامعه ايران و ساختن ايرانى رها از يوغ غارتگران نداشت، با اين وصف متهم نمودن افراد آن را به ياغيگرى و نيرنگ مقرون به انصاف نيست و تلاش توام مشقت آنان دفاع از حق محسوب مى‏گردد، البته از طاغوتى چون رضاخان بعيد نيست كه حركت ميرزا كوچك خان را نوعى اخلال در نظم تلقى كند و اگر وى از اين قيام تعريف يا حمايتى مى‏كرد شك در درستى اهداف و مقاصد آن طبيعى بود. رضاخان و همفكرانش در برابر مخالفان اصلاحات به بى‏نظمى كشور اشاره مى‏كرد و حادثه جنگل، قيام كوچك خان و جمهورى گيلان و تلاشهاى مبارزاتى شهيد شيخ محمد خيابانى را به عنوان مصداق‏هاى شرارت و طغيان مطرح مى‏نمود و چنين قيام‏هاى مقدسى را در رديف قساوت‏ها، غارتگرى‏ها و سفاكى‏هاى رضاخان جوزدانى، نايب حسين كاشى و ساير راهزنان قلمداد مى‏كرد و مى‏گفت: اين گونه بلواها و فتنه‏ها بايد خاموش شود تا راه اصلاحات هموار گردد! (12)

چقدر دور از حقيقت است كه ميرزا كوچك خانى كه داراى ملكات اخلاقى است و مدام قرآن مجيد همراهش داشت‏به بازويش بسته بود و نسبت‏به رهبران دينى علاقه‏اى شديد تا حد مودتى توام با معرفت و با تاسى به سيره و زندگى آن بزرگان داشت‏به عنوان فردى دل بسته به سيم و زر و در انديشه جمع كردن ثروت و خريدن املاك مردم و غارتگر و مخل آرامش مردم معرفى گردد!

در مجله اسپار تاكوس - چاپ پاريس - ضمن يادداشت هايى كه از كشور مكزيك براى آن فرستاده شده، عنوان گرديده است كه از آثار فعاليت كمونيزم به سال 1919 ميلادى در آسيا پيدايش دسته‏اى در شمال ايران به رهبرى روس‏ها بود كه نفوذشان را در گيلان و مازندران مستقر ساخته و در شماره اول مجله كمونيست‏بين المللى از آنان حمايت‏شده است و اضافه مى‏كند رياست اسمى اين نهضت‏با ميرزا كوچك خان بود اما نهضت را روس‏ها اداره مى‏كردند ولى نويسنده در ادامه رشته مطلب را عرض مى‏كند و مى‏گويد ميرزا كوچك خان مردى صديق و باوفا است و يك ايرانى عميق، متفكر به شمار مى‏رود اما آنها كه پيرامونش بودند و دعوى همكاريش را داشتند

نيمى سرسپرده روس‏ها و نيم ديگر سر سپرده انگليس‏ها بودند. در حالى كه نهضت جنگل قبل از وقوع انقلاب روسيه به وجود آمد. (13) اسناد صحيح و روشن كه به امضاى ميرزا كوچك خان جنگلى و خطاب به ميرزا صادق خان كوچكى فرمانده گروه جنگليان در فومن است گروهى را كه مى‏گويند ميرزا كوچك خان بلشويك بوده باطل مى‏كند و اصولا مردى مانند وى كه اساس عقايد و نظرياتش بر مسلمانى و اجراى مقررات دين اسلام و دشمنى سرسخت‏با خارجيان مهاجم و ارتش‏هاى روسيه تزارى و بريتانيا و عمال اين دو دولت استعمارى در ايران بود، هيچ گاه حتى يك بار خود را كمونيست نخواند و چنين اتهامى بر وى خطايى فاحش و كذب است. (14)

البته از سرلشكر سابق محمد حسن اخوى كه به گفته ارتشبد سابق، حسين فردوست، مغز متفكر باند سرلشكر ارفع و طراح عمليات كودتاى 25 مرداد 1332 ه.ق انتظارى نيست كه در مجله فارسى زبان «ره آورد» چاپ لوس آنجلس امريكا بنويسد:

«بلشويك‏ها در شمال استقلال ايران را تهديد مى‏كردند و امير مؤيد سوادكوهى در مازندران و ميرزا كوچك خان جنگلى در گيلان با اين نيرو همكارى مى‏نمودند، مهاجرين قفقازى و عده‏اى از اهالى فريب خورده محل تحت‏حمايت آن ارتش بيگانه جمهورى كمونيستى را در گيلان ايجاد كردند و قصد خود را به توسعه قلمرو خويش در تمام ايران اعلام نمودند.» و بعد مى‏افزايد در چنين شرايطى همه در انتظار يك منجى بودند كه ژنرال آيرونسايد راه كودتاى رضاخان را هموار ساخت. از آن سوى حاميان نظام كمونيستى شوروى ميرزا كوچك خان را متهم كرده‏اند كه از مرام توده‏هاى خلق نفرت داشته است ميرزا كوچك خان بر حسب گرايش هاى مذهبى حركات مشكوك احسان الله خان را به تندروى و افراطگرى او نسبت داد، تقى شاهين از اين انتسابات برآشفت و نوشت كوچك خان در تلاش بود تا با ايجاد اختلاف در بين سران جنبش (حاميان كمونيسم) و يا لكه دار كردن آنها از طريق بهتان بافى و افترازنى آنان را كنار بزند و هم چنان مغرضانه به تكريم سردار محيى خائن و احسان الله خان و تكذيب سردار مظلوم جنگل پرداخت و نوشت: او [ميرزا كوچك خان] چشم ديدن نزديكى احسان الله خان نسبت‏به كمونيست‏ها و فداكارى وى در راه مبارزه [؟!] را نداشت. بطور كلى كوچك خان علاقه‏اى به منافع توده‏هاى خلق نداشت، او شخصى بود خرافاتى، عوام، سالوس و مقام پرست [؟!!] كه نمى‏توانست‏خود را از تاثير زمين داران بزرگ [؟!!] و روحانيون مرتجع [؟!!] برحذر دارد. احسان الله خان (حامى كمونيست) اعتقادى به كوچك‏خان نداشت او به تزلزل و سازشكارى كوچك خان وقوف داشته و بارها شاهد تغييرات موضع‏گيرى‏هاى سياسى او بوده است.» (15)

ابوالقاسم لاهوتى در مدتى كه در تركيه به حالت تبعيد به سر مى‏برد افكار كمونيسم را قبول كرد و با اين طرز تفكر به مخالفت‏با روحانيت پرداخت، كودتايى كه در تهران وسيله رضاخان به عمل آمد وسيله تحريك او شد و هوس كودتا و فرماندهى كل قوا و فتح تهران و تشكيل جمهورى كرده بود، لاهوتى در خصوص مخالفت كمونيست‏ها و اين كه تصميم گرفته بودند ميرزا كوچك خان را ترور كنند اشعارى سروده كه با واقعيت مطابقت ندارد ولى از اين سروده‏ها مى‏توان به اختلاف عقيده بين حاميان كمونيسم و ميرزاى متدين پى برد و فهميد كه آنان چه نفرتى از وى داشته‏اند، وى در اين اشعار نسبت هايى غرض‏آميز به سردار جنگل داده كه با شخصيت و اخلاقش موافق نيست: او را متهم كرده كه از همراهى با رنجبران ابا داشته و براى احراز مقام كار مى‏كند و با اعتراف به يك تشكيلات پنهانى متعلق به حيدر عمر اوغلى معتقد است كه ميرزا او را زندانى و بعدا تيرباران كرد در صورتى كه خلاف حقيقت است و قبل از اطلاع رهبر قيام جنگل او به دست مجاهدين كشته شد. (16)

شخصى به نام س. ع. آذرى كه ظاهرا تمايلات سوسياليستى داشته است مى‏نويسد: نهضتى را كه ميرزا در رشت و جنگل ايجاد نمود به الوان مختلف رنگ‏پذير شد... ميرزا به مشورت عقيده نداشت رفته رفته استبداد راى بر ساير صفاتش چيره شد، سخنان رفقاى صميمى و باوفاى خود [؟!] را به هيچ مى‏گرفت كم كم غرور و خودسرى بر وجودش مستولى گرديد تا سرانجام به ارتكاب قتل بى‏رحمانه حيدرخان عمو اوغلى مجاهد و دموكرات معروف شيرازه كار از دستش بيرون شد و در كوههاى طالش و خلخال از سرما سياه گرديد. (17)

اظهارات اين نويسنده كه آميخته به دروغ، اغراق و عارى از منطق و بدون مدرك و سند است‏خود مى‏تواند اين واقعيت را به اثبات برساند كه ميرزا نه تنها به سوى بلشويك‏ها و هواداران آنها تمايلى نداشته بلكه به خاطر مخالفت‏با آنها اين گونه در محاق مظلوميت و آماج تهمت و ملامت قرار گرفته است.

اسماعيل رائين ميرزا كوچك خان و اطرافيانش را متهم كرده است كه سياستمدارانى ورزيده نبودند و مكتب انقلابى نديده بودند و نتوانستند پايه صحيح يك نهضت انقلابى را بگذارند. (18) اما همين شخص در جاى ديگر مى‏نويسد: مجموعه اسناد آقاى شريفيان كه همه را بى‏دريغ در اختيارم گذارده است... نشان دهنده اين است كه سازمان ادارى و نظامى جنگل بر پايه صحيح بنياد شده بود و او در مراقبت از مهمانان ناخوانده (بلشويكان قفقازى و ارتش سرخ) دقت فراوان بكار مى‏برده است. (19)

از نامه‏اى كه ميرزا كوچك خان در جواب نامه يك افسر قزاق روسى مستخدم ارتش ايران و رئيس قزاقخانه در تهران نوشته ميزان شخصيت، عقايد و علو فكر و همت او تشخيص داده مى‏شود:

«... بنده به كلمات عقل فريبانه اعضاء و اتباع اين دولت كه منفور ملت‏اند فريفته نخواهم شد، از اين پيش‏تر نمايندگان دولت انگليس با وعده‏اى كه به سايرين دادند و به يكبارگى قباله مالكيت ايران را گرفته، تكليفم كردند، تسليم نشدم مرا تهديد يا تطميع از وصول به مقصودم باز نخواهد داشت وجدانم به من امر مى‏كند در استخلاص مولد و موطنم كه گرفتار چنگال قهاريت اجنبى كوشش كنم... در قانون اسلام مدون است كه كفار وقتى به ممالك اسلامى مسلط شوند مسلمين بايد به مدافعه برخيزند ولى دولت انگليس فرياد مى‏كند من اسلام و انصاف نمى‏دانم بايد دول ضعيفه را اسير آز و كشته مقصود مشئوم خود سازم...» (20)

اين كه ادعا شده ميرزا كوچك خان از سياستى قاطع پيروى نمى‏كرد و پاره‏اى از نويسندگان عدم قاطعيت او را معلول زمينه‏هاى تربيتى، اجتماعى و سوابق تحصيلى و احيانا معتقدات محافظه كارانه او تلقى مى‏كنند (21) نيز با حقيقت تطبيق نمى‏كند و نويسنده‏اى كه چنين نظرى دارد، چند سطر بعد، خود چنين تحليلى را نقض مى‏نمايد و مى‏نويسد: «در چهارم ژوئن 1920 ميلادى جنگلى‏ها تشكيل حكومت انقلابى را تحت رياست ميرزا كوچك خان اعلام داشتند ولى چندى نگذشت كه اختلاف نظرهاى شديدى بين ميرزا و بعضى از همراهان چپ‏گراى او پيش آمد بروز اين اختلاف نظر، امرى كاملا طبيعى و قابل انتظار بود چرا كه بين طرز تفكر و روحيه و معتقدات رهبران گروههاى متشكله ائتلاف تفاوت‏ها و حتى تضادهاى آشكارى به چشم مى‏خورد... موضع ميرزا كوچك خان و پيروانش بيشتر خصلت ضد استعمارى و ضد استبدادى و جنبه عدالت‏خواهى و تساوى‏طلبى بر انديشه مذهبى داشت.» (22) بديهى است اين گونه موضع‏گيرى بر عليه بيگانگان و حتى رفتار ستمگرانه دولت مركزى و نيز حتى اختلاف در انديشه و عمل با همكاران خود از سوى ميرزا كوچك خان نمى‏تواند محافظه كارانه باشد و اگر اتخاذ اين روش سياسى معادل قاطعيت نمى‏باشد پس ميرزا بايد چه شيوه‏اى را پى مى‏گرفت؟ يكى از همكاران ميرزاكوچك خان كه بعدها بر سر اصول و معتقدات ميرزا از وى فاصله گرفت و بر ضدش شوريد مى‏گويد ميرزا در مذاكرات و مانند آن به من تاكيد مى‏كرد: خواهش مى‏كنم سطحى و سرسرى تصميمى اتخاذ نكنى آن طورى كه لازم است عميقانه در اين موضوع فكر كرده آن وقت تصميم بگيريم. (23) نامه كوچك خان به رشيدالممالك خلخالى كه از متحدين او بود و بعد به ارتش سرخ شوروى پيوست و با قواى بلشويك همراه شد نيز از قاطعيت و صلابت و موضع صريح اين روحانى مبارز حكايت دارد: آقاى رشيد الممالك مسلم است كه پايه احساسات و تصورات شما مبنى بر شهوت‏رانى و جاه‏طلبى و ضعيف‏كشى و دشمن پرورى است در اين صورت هيچ وقت ايرادات ما، منطق ما و ادله ما، آتش حرص و آز و لهيب و تنعم التذاذ شما را منتفى نخواهد ساخت... (24)


پى نوشت ها:‏
1 . قيام جنگل, مقدمه اسماعيل رائين, ص8 و نيز يادداشت هاى ميرزا اسماعيل جنگلى, ص54, حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص17 ـ18.
2 . اين مدرسه 1/5 قرن قدمت دارد و چندى پيش توسط مرحوم آيه الله احسان بخش براى تجديد بناى آن اقدام شد.
3 . مدرسه و مسجد جامع توسط حاج جمال ـ پدر هدايت الله خان رشتى احداث شد كه حدود 260 سال قدمت دارد, حدود 80 يا 90 سال قبل اين دو مكان مقدس در يك آتش سوزى از بين رفت اما چهل سال قبل با همت مرحوم آيه الله ضيابرى و با همكارى آيه الله بحرالعلوم و آيه الله سيد حسين رودبارى و عده اى از بازاريان تجديد بنا شد.
4 . مدرسه مذكور در حدود 210 سال قبل به همت مرحوم ميرزا على نايب الصدر بنيان نهاده شد (روزنامه جمهورى اسلامى ـ دوشنبه 14آبان 1380)
5 . سردار جنگل, ابراهيم فخرايى, ص35, قيام جنگل, ص;54 از آستارا تا استرآباد, منوچهر ستوده, ج 1, بخش اول, ص;259 تاريخ معاصر ايران, كتاب نهم, ص;283 تاريخ بيست ساله ايران, حسين مكى, ج1, ص;491 سياست دولت شوروى در ايران, م.ع. منشور گرگانى, ص;30 دائره المعارف تشيع, ج1, ص;181 گلشن ابرار, ج1, گروهى از نويسندگان, ص478.
6 . سردار جنگل, ص;35 فصولى از تاريخ مبارزات سياسى و اجتماعى ايران, ضيإالدين الموتى, ص82.
7 . سردار جنگل, ص36.
8 . شهداى روحانيت شيعه در يكصدسال اخير, ج1, على ربانى خلخالى, ص151.
9 . سردار جنگل, ص38 و 75.
10 . حماسه ميرزا كوچك خان, حميد گروگان, ص92 ـ 93.
11 . سردار جنگل, ص44 ـ 45.
12 . قيام جنگل, ص196 ـ 197.
13 . برگرفته از كتاب سردار جنگل, ص52 به نقل از روزنامه جنگل, شماره 28, سال اول.
14 . مجله پيام انقلاب, شماره 74, ص;44 گلشن ابرار, ج1, ص419.
15 . قيام جنگل, ص237 ـ 238.
16 . قيام جنگل, ص24 ـ 25.
17 . نامه ميرزا كوچك خان به مريوانى در ذيقعده سال 1338 هـ.ق (نك: قيام جنگل, ص183 ـ 184).
18 . بخشى از مكتوب ميرزا كوچك خان در تاريخ 23 ذى حجه 1338 هـ.ق به آقا يوسف ضيإ بيگ.
1. تاريخ مختصر احزاب سياسى، ملك الشعراى بهار، ج‏1، ص...
2. همان، ص‏28.
3. تاريخ هيجده سال آذربايجان، احمد كسروى، ص‏815- 812.
4. سردار جنگل، ص‏440.
5. مجله اطلاعات هفتگى، شماره 524، سال يازدهم، اول شهريور 1330 ه.ش
6. سردار جنگل، ص‏439- 438.
7. مصاحبه با مهدى فرخ، مجله سپيد و سياه، شماره 607، دهم ارديبهشت 1344 و نيز شماره 608.
8. تاريخ ايران، سرپرسى سايكس، ترجمه محمد تقى فخر داعى، ج‏2، ص‏749 و 784.
9. امپرياليزم انگليس در ايران و قفقاز، دلسترويل، ص‏41.
10. شهيد مدرس ماه مجلس، ص‏206- 205.
11. تاريخ بيدارى ايرانيان، حبيب الله مختارى، ص‏151.
12. علل سقوط رضا شاه، نعمت الله قاضى (شكيب)، ص‏167- 166.
13. سردار جنگل، ص‏5 و 454.
14. قيام جنگل، ص‏35- 34.
15. ظهور و سقوط سلطنت پهلوى، ج‏2، ص‏171.
16. رقابت روسيه و انگليس در ايران، ص‏128 و 190 به نقل از ديوان لاهوتى، چاپ مسكو، سال 1946 ميلادى، ص‏28.
17. سردار جنگل، ص‏434- 433; به نقل از كتاب بيرنگ، س. ع. آذرى.
18. مقدمه اسماعيل رائين بر يادداشت‏هاى ميرزا اسماعيل جنگلى، ص‏8.
19. همان مقدمه، ص‏37.
20. رقابت روسيه و انگليس در ايران، ص‏69.
21. پژوهشى درباره گيلان و تاريخ اجتماعى و اقتصادى آن (سرزمين ميرزا كوچك خان)، دكتر احمد كتابى، ص‏126- 125.
22. همان، ص‏127- 126.
23. رقابت روسيه و انگليس در ايران، ص‏106.
24. قيام جنگل ص‏236.


منبع: کتابخانه تبیان