نگرشي به ميراث علمي مسلمانان در اسپانيا

عبدالله همتي گليان*


بخش اعظم اسپانيا (اندلس) حدود هشتصد سال جزو دارالاسلام بود، و رونق و شكوفايي فرهنگ و تمدن اسلامي در اين سرزمين آن را به يكي از درخشان‌ترين مراكز و كانون‌هاي علمي جهان بدل كرده بود كه بر سراسر اروپا پرتو مي افكند. اندلس بر خلاف برخي ديگر از مناطق اسلامي همچون مغرب اقصي، گرايشي به انزوا گزيدن از سرزمين‌هاي مركزي جهان اسلامي نداشت؛ حاكمان آن جا پس از استحكام بخشيدن به حكومت خود، در جهت پيوند با سنت‌هاي علمي، شرقي، اسلامي اهتمام ورزيدند كه حاصل آن رونق يافتن بازار علم و دانش به ويژه از سدة چهارم هجري به بعد بود. مقاله حاضر به پاره‌اي از فعاليت‌ها و توانايي‌هاي علمي مسلمانان اسپانيا در رشته‌هاي نجوم ،رياضيات، گياه‌شناسي و پزشكي پرداخته و سهم آنان را در ترقي و توسعه اين علوم نشان داده است.

مقدمه
مسلمانان زماني به فتح اسپانيا پرداختند كه تجاربي از مدنيّت‌هاي مناطق بين‌النهرين، مصر و سوريه كسب كرده‌ بودند. از هنگام استقرار در اين سرزمين بر آن شدند تا با استفاده از اين تجارب در جهت پيشرفت اين كشور خاصه نواحي جنوبي آن گام‌هاي مؤثري بردارند؛ بدين‌گونه بود كه آنان اغلب شهرهاي دورة رومي اسپانيا را بازسازي كردند؛ فرهنگ، صنعت، كشاورزي و همه اموري را كه در عصر قبل (دوره حاكميت گوت‌ها) مورد بي‌توجهي قرار گرفته بودند، ترقي دادند. مي‌توان گفت اگر در سده‌هاي ميانه، مغرب اسلامي در زمينه توسعه فرهنگي و مدني بلند آوازه شده بود بيشتر ناشي از تحولات مهم در اندلس بود.

هنوز چندي از سقوط حكومت امويان در مشرق اسلامي نگذشته بود كه فردي از تبار آنان، به نام عبدالرحمن‌بن معاويه‌بن هشام­­‌بن عبدالملك، موفق شد اين سلسله را در سال 138 هجري در اسپانيا تأسيس كند. تقريباً در همين ايام بود كه مسلمانان كار نوسازي اين كشور را شروع كردند و قبل از همه قرطبه‌، مركز حكومت را با ساختن مساجد و ساختمان‌هاي عمومي ديگر آراستند. در سراسر سدة سوم هجري قمري/ نهم ميلادي اميران اموي اسپانيا با اتخاذ شيوه هاي جديد اهتمام مي‌ورزيدند كه جامعه مسلمانان اندلس را متحول سازند؛ براي مثال عبدالرحمن دوم در دوره حكومت خود (206-238 ق) با اقتباس از شيوه حكمرانان عباسي، به ساختن بيمارستان و مدرسه در اسپانيا اقدام كرد. وي مسلمانان را ترغيب نمود كه ترجمه‌هاي عربي آثار يوناني و ايراني را از عراق به اندلس منتقل سازند و به تحصيل دانش و مطالعه در اين آثار بپردازند. [1]

در سدة چهارم هجري/ دهم ميلادي با شكل‌گيري دستگاه خلافت اموي در اسپانيا، عصر جديدي در زمينه فرهنگي و مدني آغاز شد. در اين ايام عبدالرّحمن سوم بر خود عنوان خليفه نهاد و با اقدامات گسترده‌اي پايه‌هاي قدرت سياسي مسلمانان را استحكام بخشيد. آنان در اين دوره در مورد فعاليت‌هاي علمي برنامه‌هايي را تدارك ديدند كه ثمرة آنها در عصر جانشين وي، حكم دوم، نمايان شد، به طوري كه اسپانياي اسلامي در اين عصر به پيشرفت‌هاي چشمگيري در زمينه‌هاي علمي و پژوهشي دست يافت. مركز درخشش علمي قرطبه بود؛ شهري كه در سده هاي ميانه اروپا همانند چراغي فروزان اين ديار را پرتو افكني مي‌كرد. در اين دوره دانشگاه قرطبه در شمار مهم ترين مراكز علمي جهان محسوب مي‌شد. به سبب آوازة علمي آن و برخورداري از كتابخانه‌ بزرگي كه حاوي آثار و كتب ارزشمند بود، استادان و دانش‌پژوهان از اروپا، آسيا و آفريقا جذب اين مركز مي‌شدند. گفتني است در اين روزگار تقريباً همه شهرهاي اندلس داراي نهادهاي آموزشي بودند و سطح فرهنگي مردم چنان بود كه اغلب توانايي خواندن و نوشتن داشتند، در حالي كه در اروپاي مسيحي تعداد انگشت شماري با علوم به گونه­اي ابتدايي آشنابودند كه آنان نيز غالباً از طبقه روحانيان بودند. [2]

با سقوط خلافت امويان اسپانيا در سال‌هاي نخستين سدة پنجم هجري/ يازدهم ميلادي، گرچه مسلمانان اين سرزمين به لحاظ سياسي دچار تجزيه شدند و ملوك­الطوايف سربرآورد، اما از آن جا كه اميران طوايف در زمينه‌هاي مختلف از جمله فرهنگي با يكديگر به رقابت مي‌پرداختند، در اين دوره اسپانياي اسلامي در مورد علوم و ادبيات از تحرك و پويايي خاصي برخوردار شد، به گونه‌اي كه مورخان، دانشمندان و فلاسفه بزرگي همچون ابن‌باجه، ابن‌رشد، ابن‌طفيل، ابن‌جبير و ابن‌خطيب در اين عصر ظهور كردند و به آنچه در موضوعات گوناگون از تمدن‌هاي يونان، مصر، ايران و هند به ارث برده بودند، به سهم خود افزودند.
در باره خدمات علمي مسلمانان اسپانيا پژوهش­‌هاي فراواني شده ولي حضور اسلام در شبه جزيره ايبريا چنان با عظمت بود كه هنوز هم سزاوار آن است كه به اين موضوع پرداخته شود. مقاله حاضر گوشه‌هايي از فعاليت‌هاي علمي مسلمانان اندلس در رشته‌هاي گياه‌شناسي، طب، نجوم و رياضيات مورد بررسي قرار داده است.

نجوم و رياضيات
در قرآن كريم آيات متعددي متضمن اشارات كلي به افلاك و نمودهاي آسماني است كه آنها انگيزه نيرومندي براي توجه مسلمانان به نجوم پديد آوردند. افزون بر اين، اوقات نمازهاي روزانه و تعيين جهت قبله نيز اهميت اين علم را براي آنان بيشتر آشكار ساخت. از اين رو مسلمانان به علم نجوم عنايت خاصي كردند و در اين رشته نوآوري‌ها و تأليفات قابل توجهي پديد آوردند. روي آوري اسپانياي اسلامي به علوم، متأخر‌تر از شرق اسلامي، و در پي ترجمه آن علوم به عربي در مراكز شرقي بود. در واقع از سده چهارم هجري/دهم ميلادي بود كه بازار اين علوم و از جمله نجوم در اين سرزمين رونق يافت. به نظر مي‌آيد نخستين گام برجسته در اين زمينه را ابوالقاسم مسلمة‌بن‌احمد مجريطي (397هـ) برداشت. او به منظور سامان يافتن پژوهش هاي نجومي، مدرسه‌‌اي جهت آموزش و تحقيق مسائل نجومي بنا كرد. وي شرح مختصري راجع به جداول نجومي خوارزمي نوشت كه در آن به تصحيح اشتباهات زيج وي پرداخت و با تغييراتي آن را براي نصف‌النهار قرطبه تنظيم كرد. مجريطي زيج بتاني را نيز خلاصه كرد و بر آن نام تعديل الكواكب نهاد. [3] او رساله‌اي درباب اسطرلاب تدوين كرد و كتابي نيز در مورد حساب معاملات نوشت. گفته شده نخستين بار مجريطي بود كه رسايل اخوان الصفا را به جامعه اندلس معرفي كرد. پژوهش‌هاي او به دست شاگردش ابوالقاسم صبغ‌بن‌محمد‌بن‌سمح معروف به ابن‌سمح (د426هـ) تداوم يافت. اين رياضي دان و منجم اسپانيايي نيز رسالاتي در زمينه‌هاي حساب معاملات، خواص اعداد، هندسه و اسطرلاب نگاشت[4] كه معروف به صفيحة الزرقالي (د 480هـ) بود. او كه بهترين راصد عصر خويش به شمار مي‌رفت‌، بيشتر حيات خود را در شهر طليطله- كه در آن روزگار مركز فرهنگي اسپانيا بود- سپري كرد. زرقالي اسطرلابي موسوم به صفيحة ‌الزرقاليه[Saphaea Arzachelis] ساخت كه به زبان‌‌هاي لاتيني، كاستيلي، ايتاليايي و عربي ترجمه شد و بر دانش اروپايي نفوذ قابل توجهي داشت. او رساله‌اي هم با عنوان مقدمه‌اي در مثلثات تاليف كرد و در آن به شرح جدول‌هاي مثلثاتي پرداخت. همچنين جدولي نجومي موسوم به زيج طليطله را نيز تحرير كرد كه جرارد كرمونايي آن را به لاتيني ترجمه كرد. [5]

منجمان مسلمان اندلسي آثار متعددي در زمينه نجوم و رياضيات تأليف كردند كه هنوز برخي از آنها در كتابخانه‌هاي اسكوريال و ملي مادريد موجودند. آنان ابزارهاي نجومي زيبا و دقيقي ساختند كه اسطرلا‌ب‌هاي‌شان مدت‌ها مورد استفاده اروپاييان بود. همان‌گونه كه بابلي‌ها از برج‌هاي معابد خويش اجرام آسماني را رصد مي‌كردند، مسلمانان نيز از مناره‌هاي مساجد به عنوان جايگاه‌هايي براي اهداف مشابه بهره مي‌بردند. براي مثال آنان از مناره پيوسته به مسجد اشبيليه يا همان برج جيرالدا اغلب اوقات به مشاهدات نجومي مي‌پرداختند. در كار رصد اجرام آسماني جابربن‌افلح اشبيلي (د 545هـ) دقت عمل و توانايي خاصي داشت. و براي مدتي نظارت بر فعاليت‌هاي راصدان بر عهدة او بود.[6] وي حدود نه اثر نجومي تأليف كرد كه در آغاز همة آنها به بحث درباره مثلثات کروي پرداخت؛ بدين‌سان اين آثار علاوه بر نجوم در تاريخ مثلثات نيز از جايگاه خاصي برخوردارند. از اين رو بود كه در همان ايام (سده ششم هجري)جرارد كرمونايي آنها را به لاتيني برگرداند.[7]

گفته شده كه منجمان اسلامي در قبال نظر بطلميوس در باب افلاك و كيفيت حركات آنها سرتعظيم فرود آوردند و از تحقيق جديد در صحت و سقم اين نظر بازماندند؛ [8] اما بايد توجه داشت كه دانشمندان اندلس همانند ابن‌باجه و جابربن افلح آغا‌زگر سنت اعتراض بر هيئت بطلميوسي بودند. جابر در رساله اصلاح المجسطي يا كتاب في‌الهيئه به نظريه كيهان‌شناسي بطلميوس به شدت حمله كرد. سپس ابن‌طفيل (د 581هـ) و شاگردش نورالدين بطروجي (د 600هـ) گرايش ضد بطلميوس جابربن افلح را تقويت كردند، به طوري كه مي‌توان از نظريه حركت بطروجي به عنوان ارزنده‌ترين تلاش علماي اندلسي براي تصحيح آراي بطلميوس ياد كرد، [9] و اين نظريه به طور غيرمستقيم دانشمندان اروپايي چون كوپرنيك، كپلر و گاليله را در مورد دگرگون ساختن سنت بطلميوس ياري داد.

برخي يادآور شده‌اند كه اغلب دانشمندان مسلمان اندلسي از ميان شاخه‌هاي مختلف رياضي بيشتر به حساب، آن هم حساب معاملات و حساب فرائضي عنايت داشتند. از اين رو بسياري از كساني كه به رياضي دان معروف بودند لقب فرائضي داشته‌اند.[10] در عين حال تا دوره ‌سيطره مسيحيان بر اسپانيا دانش رياضي در ميان مسلمانان آن جا رواج داشت. براي مثال گفته شده پادشاه قشتاله، آلفونس دهم، يا به قول ابن‌خطيب طاغيه روم در سال 667 هجري مدرسه يا دارالترجمه‌اي در شهر مرسيه تأسيس كرد كه نظارت بر فعاليت‌هاي آن را بر عهدة يك رياضي دان مسلمان به نام ابوبكر محمد‌بن رقوطي نهاد. در آن جا جمعي از مسلمانان، مسيحيان و يهوديان مشغول تحقيق در نوشته‌هاي عربي و ترجمه آنها به لاتيني بودند. [11] به نظر مي‌آيد كه در اسپانياي اسلامي به رياضي همراه با دانش نجوم پرداخته مي‌شده و رياضي محض به اندازة نجوم مطرح نبوده است. البته رياضي دانان مسلمان از نيمه دوم سده سوم هجري/ نهم ميلادي در ضمن پرداختن به نجوم به رياضي نيز توجه داشتند؛ از جمله در همين ايام نوعي از اعداد را كه حروف الغبار خوانده مي‌شد به جامعه اسپانيا معرفي كردند. گرچه اين اعداد در شكل اندكي با ارقام هندي تفاوت داشتند، ولي اروپاييان از طريق اسپانياي اسلامي بود كه با ارقام هندي آشنا شدند. [12]

گياه‌شناسي
مسلمانان اسپانيا به مطالعه علوم طبيعي به ويژه گياه‌شناسي از خود علاقة وافري نشان مي دادند. برخي از حكمرانان اندلس همانند عبدالرحمن دوم و عبدالرحمن سوم گاه عده‌اي را به شرق اسلامي مي‌فرستادند تا انواع گياهان را شناسايي كنند وگياهان سودمند را به اسپانيا بياورند. گياه‌شناسان مسلمان گياهان را هم به لحاظ ارزش دارويي و هم از نظر كشاورزي مورد توجه قرار مي‌دادند. اغلب آنان از نيمه سدة پنجم هجري/ يازدهم ميلادي به بعد در اسپانيا و در شهرهاي طليطله،[toledo] اشبيليه[seville] و غرناطه[Granada] خودنمايي كردند. در ميان گياه‌‌شناسان معروف اندلسي نام‌هاي ابن بصّال، ابن‌وافد، ابن‌حجاج، الغرناطي و ابوالخير اشبيلي به چشم مي‌خورد كه همة آنان تقريباً هم عصر بودند. ابوعبدالله‌ محمد‌بن ‌ابراهيم‌بن بصال در طليطله در زمان حكومت مأمون، از امراي بنو ذوالنون، كه در اين شهر و حوالي آن حكم مي‌راند، زندگي مي‌كرد. او در باغي كه مأمون در درة تاجه ايجاد كرده بود به عنوان گياه‌شناس مشغول فعاليت پژوهشي و آموزشي در مورد گياهان بود. حاصل كار ابن‌بصّال در زمينه كشاورزي تدوين اثري برجسته با نام القصد و البيان بود كه آن را به مأمون، حاكم‌ طليطله، اهدا كرد. اين اثر با ترجمه اسپانيايي آن با همت خوزه ماريا و اليكروسا و محمد عظيمان در سال 1955 در تطوان منتشر شد.

يكي ديگر از گياه‌شناساني كه در اين ايام در طليطله مي‌زيست و همچون ابن‌بصّال در دستگاه مأمون خدمت مي‌كرد ابومطرف عبدالرحمان معروف به ابن‌وافر (د 467هـ) بود. از ديگر گياه‌شناسان بزرگ اندلسي ابوعبدالله محمد‌بن مالك (د 480هـ)،از شاگردان ابن‌بصّال است. او در دربار عبدالله‌بن بلكين‌بن باديس، فرمانرواي غرناطه، اشتغال داشت. از وي اثر بزرگي با عنوان زهارالبستان و نزهه‌الاذهان بر جاي مانده كه مشتمل بر دوازده بخش و 360 فصل بوده و نسخه اصلي آن در كتابخانه‌هاي رباط، تطوان و غرناطه موجود است. [13]
به نظرمي‌آيد شهر اشبيليه در زمينه پژوهش هاي كشاورزي از جايگاه برجسته‌اي برخودار بود؛ چنان كه گياه‌شناساني همانند ابو عمر احمد مشهود به ابن‌حجاج‌ و ابوالخير­اشبيلي در اين شهر در سدة پنجم هجري به تحقيقات كشاورزي مشغول بودند؛ حاصل كار ابوالخير تدوين كتابي با نام الفلاحه بود كه در سال 1939 در شهر فاس منتشر شد. ابن‌حجاج نيز بر اساس ضابع يوناني و عربي در زمينه كشاورزي به تأليف اثري با عنوان­المقنع پرداخت. شايد بزرگترين گياه‌شناس مسلمان اسپانيايي كه نامش در اشبيليه در اواخر سدة ششم هجري در رشته كشاورزي بلند آوازه شد، ابوزكريا يحيي‌بن عوّام معروف به ابن‌عوام باشد. وي نويسندة مهم ترين دائرة‌‌‌المعارف كشاورزي مشهور به كتاب الفلاحه است. اصل عربي اين ‌اثر، كه مشتمل بر 35 باب بوده به همراه ترجمه آن به زبان اسپانيايي توسط خوزه آنتونيوبنكاري[Jose Antonio Banqueri] در1802 در مادريد انتشار يافت. [14] بانكوري كه در سدة هجدهم ميلادي به تصحيح كتاب الفلاحه پرداخته بود در مقدمة آن خاطرنشان مي‌كند: شيوه كشاورزي كه ابن‌عوام از آنها سخن به ميان آورده، هنوز چنان جديد به نظر مي‌رسد كه مي‌توان از اين فنون در جهت توسعه كشاورزي اسپانيا استفاده كرد. [15]

مسلمانان اندلسي آثار ارزشمندي در مورد گياهان تأليف كردند كه در تعدادي از آنها همچون كتاب ابن‌عوّام جنبه كشاورزي گياهان را مورد بحث قرار دادند، و در برخي ديگر بيشتر از حيث خواص دارويي آنها را بررسي كردند كه در اين زمينه شايد ضياء‌‌الدين عبدالله‌بن‌احمد معروف به ابن‌بيطار (د 645هـ) برجسته‌ترين گياه‌شناس اسپانياي اسلامي ‌باشد. او كه اهل مالقه بود به منظور شناسايي و دست‌يابي به گياهان دارويي در مناطق كوهستاني و دشت‌هاي اسپانيا و شمال افريقا به جست­ُوجو پرداخت و سرانجام به قاهره رفت وبه خدمت الملك الكامل، حكمران ايوبي (614- 636هـ) درآمد. ابن‌بيطار راجع به ويژگي‌هاي غذايي و دارويي گياهان فرهنگنامه الفبايي مهمي با نام كتاب الجامع لمفردات الاغذيه و الادويه تأليف كرد. علاوه بر آن اثر ديگري نيز با عنوان المغني في‌الادويه المفرده نوشت كه در آن فقط گياهان دارويي و چگونگي درمان بيماري‌ها به وسيله آنهارا مورد بررسي قرار داده است. [16] بايد افزود حكمرانان مسلمان اسپانيا باغ‌هايي ايجاد مي‌كردند كه در آنها داروسازان به پرورش گياهان دارويي مي‌پرداختند. [17]

دانش پزشكي
طب اسلامي و ملحقات آن همچون داروسازي و جراحي ، از پيام هاي بهداشتي اسلام تا نحوة خوردن و آشاميدن مدد گرفته و نيز از زمينه هاي پزشكي يوناني، اسكندراني، هندي و ايراني بهره برده است؛ در نتيجه گرچه مبادي آن برگرفته از ميراث پزشكي تمدن‌هاي باستاني بوده، ولي ارتباط نزديكي نيز با آموزه هاي ديني درباره سلامتي داشته است. همين تأثير تعاليم اسلامي موجب شد تا دانشمندان اندلس در زمينه توسعه علم پزشكي گام هاي بزرگي بردارند تا جايي كه در برخي از شاخه‌هاي پزشكي از شرق اسلامي نيز پيشي گرفتند. در شريعت اسلامي بر حرمت تشريح و كالبد شكافي تأكيد شده است. زيرا اين عمل نوعي تجاوز به حيثيت شريف‌ترين آفريدة خداوند به شمار مي‌رفت. از اين رو كالبد شكافي چنداني در جهان اسلام صورت نمي‌گرفت. و در اين زمينه اطباي مسلمان غالباً به تشريح و علم وظايف الاعضاي جالينوسي متكي بودند. [18] در عين حال، پزشكان اندلسي در مورد تشريح نيز كوشا بودند. آنان اين عمل را بر روي ميمون‌هايي كه بدين منظور از آفريقا آورده مي‌شدند انجام مي‌دادند و از اين رهگذر در مورد آسيب‌شناسي و درما‌ن‌شناسي به پيشرفت‌هاي قابل توجهي دست يافتند و بسياري از اشتباهات پزشكان يوناني از قبيل هيپوكراتس [Hippocrates] و جالينوس [Galen] را تصحيح كردند. [19]

از قراين بر مي‌آيد كه نخستين فعاليت‌هاي پزشكي در اسپانياي اسلامي با همكاري اطباي شرق صورت مي‌گرفت. در زمان فرمانروايي عبدالرحمن دوم (206 ـ 238هـ) پزشكان كه در عراق تربيت شده بودند مدرسه پزشكي را در قرطبه گشودند و بررسي و مطالعه آثار جالينوس و ديگر محققان يوناني را آغاز كردند. در دوره حكومت محمد اول (238-273هـ) يكي از اطباي بزرگ شرق، به نام يونس حراني، در اسپانيا سكونت گزيد و به تعليمات پزشكي رونق بخشيد. عريب‌بن‌سعد، كاتب‌عبدالرحمن ‌سوم، كه در طب نيز مهارت داشت در سده چهارم هجري به تأليف اثري با عنوان چگونگي پيدايش جنين پرداخت. وي در اين كتاب كه نسخه خطي آن در كتابخانه اسكوريال موجود است، به بحث در مورد مراحل رشد جنين پرداخته است.[20] از ديگر اطباي اين سده بايد از ابوداود سليمان ‌بن‌حسن معروف به ابن‌جلجل، پزشك دستگاه هشام دوم، خليفه اموي اندلس(366-399هـ) نام برد؛ كسي كه قديمي‌ترين اثر در باب تاريخ پزشكي را براساس شرقي و يوناني به زبان عربي با عنوان طبقات الاطباء و الحكماء تأليف كرد. همو اثر ديگري نيز با عنوان تفسير اسماء الادويه المفرده نوشت كه در اصل كتاب ديوسكوريدس* را به عربي برگردانده بود؛ كتابي كه امپراتور بيزانس، كنتسانتين هفتم،[Constantine VII] به عبد‌الرحمن سوم، خليفه اموي اندلس، اهدا كرده بود.[21]

پزشك معروف ديگري كه او نيز در دربار هشام دوم، به طبابت اشتغال داشت، ابوالقاسم خلف‌بن‌عباس‌الزهراوي (د 403هـ) بود؛ وي يك دائرة‌المعارف پزشكي با نام ‌التصريف لمن‌عجز‌عن‌ التأليف در سي فصل تأليف كرد. سه فصل از اين اثر، كه الزهراوي به بيان شيوه‌هاي جراحي پرداخته، از مهم ترين بخش‌هاي اين كتابند. اثر الزهراوي را نخستين بار جرارد كرمونايي در سدة ششم هجري/ دوازده ميلادي به لاتيني برگرداند. از آن جا كه اين كتاب در سده‌هاي ميانه در زمينه جراحي متن درسي بود، بارها با عناوين مختلف به زبان‌هاي اروپايي ترجمه شد و تا مدت‌ها جراحان اروپايي بر اساس روش‌ها و راهنمايي‌هاي اين اثر به جراحي مي‌پرداختند. [22]

در سده‌هاي پنجم و ششم هجري در پزشكي اسپانياي اسلامي خاندان ابن‌زهر برجسته شدند. ممتازترين پزشك از اين خاندان ابومروان عبدالملك‌بن زهر (د 558هـ) بود كه ابن‌رشد، فيلسوف معروف ‌اندلسي، پزشكي را نزد وي آموخت. گفته شده او نخسين طبيب مسلمان بود كه به تشريح سرطان معده پرداخت، و اثري هم بر اساس مشاهدات و تجربيات شخصي خود با نام كتاب التيسير في‌المداواه و التدبير تأليف كرد كه به چندين زبان اروپايي ترجمه شد. ابتدا شخصي به نام پاراويسيوس[Paravicius] اين اثر را در سال 1280 ميلادي با عنوان "theisir" به لاتيني برگرداند. او اين ترجمه را با همكاري يك يهودي ونيزي انجام داد و بعدها نيز در ونيز به چاپ رسيد.[23] به نظر مي‌آيد توجه به نوع خوراك و پرهيز از خوردن هر چيزي در پزشكي اسلامي اهميت ويژه‌‌اي داشته و پزشكان مسلمان تأثير پرهيز را نيرومند‌تر از اثر دارو در حفظ تندرستي مي‌دانسته‌اند؛ از ين رو بود كه ابومروان بن‌زهر اثري نيز در مورد پرهيز با عنوان كتاب الاغذيه نوشت.[24]

در تمدن اسلامي از پزشك غالباً با نام حكيم ياد مي‌شده كه حكيم هم فيلسوف بود و هم طبيب. با توجه به اين مسئله بود كه ابن‌رشد علاوه بر فلسفه در پزشكي نيز استاد بود. ابن رشد در رشته طب حدود شانزده رساله نوشت. يكي از آنها كليات في‌الطب نام دارد كه در آن به قواعد كلي پزشكي پرداخته است. اين اثر در سال 1255 ميلادي با عنوان colliget به لاتين ترجمه و بارها در اروپا چاپ شد. [25] او اين كتاب را به هفت بخش تقسيم كرده و هر كدام را توضيح داده است : 1- اعضا بدن 2- تعريف تندرستي و انواع آن 3- نشانه‌هاي تندرستي و بيماري 4- انواع بيماري‌ها و علايم آنها 5- غذاها و داروها، 6- چگونگي حفظ سلامتي 7- روش‌هاي از بين بردن بيماري‌ها.[26]

در اسپانياي اسلامي يهوديان دانش پزشكي را نزد اطباي مسلمان مي‌آموختند و با اجازه و گواهي آنان مي‌توانستند به حرفه پزشكي بپردازند. در اندلس داروها توسط بيمارستان‌ها و مدارس پزشكي در دسترس مردم قرار مي‌گرفت. در هر شهري حداقل يك بيمارستان وجود داشت كه پزشكان آن مكلف بودند به افراد بي‌بضاعت خدمات رايگان ارائه دهند. گفته شده كه در عصر خلافت شهر قرطبه، مركز مسلمانان، حدود چهل بيمارستان داشته است. [27] مسلمانان در دوره اخير حكومت خود در اسپانيا يعني حكومت خاندان بني‌نصر، كه قلمروشان به غرناطه و اطراف آن محدود مي‌شد نيز از آموزش پزشكي غافل نبودند. در اين دوره ابوعبدالله‌محمد‌بن عبدالله معروف به ابن‌خطيب (د775هـ) علاوه بر اين كه مورخ مشهوري بود، در غرناطه در زمينه پزشكي نيز شهرت داشت. او در باب طاعون، بيماري كه در سدة هشتم هجري در بين مسلمانان اسپانيا گسترش يافته بود، رساله‌اي نوشت و با تعبير مرگ سياه به توصيف آن پرداخت. وي بر خلاف عقيده عمومي اين بيماري را ناشي از تقدير الهي ندانست و چنين نپنداشت كه آن مجازات خداوند در مورد بندگان خطاكار است؛ بلكه با صراحت بيان كرد آنچه موجب گسترش اين بيماري شده خصوصيت فراگيري و اپيدميكي آن است نه تقدير الهي. قبل از او درعلوم پزشكي از ويژگي سرايت كنندگي طاعون حتي در ميان يوناني‌ها سخني به ميان نيامده بود. معاصر ابن‌خطيب پزشك مسلمان ديگري در اسپانيا به نام ابن‌خاتمه (د770هـ) نيز در اثري كه در مورد طاعون تأليف كرد به تشريح علايم اين بيماري و چگونگي درمان آن پرداخت .ديري نپاييد كه اين نوشته‌ها در ميان اروپاييان به عنوان منابعي براي شناخت بيماري طاعون مطرح شدند. [28] شايان ذكر است كه سنت‌هاي پزشكي مسلمانان به وسيله ترجمه‌هايي كه از آثار آنان به لاتيني به خصوص در سده دوازده ميلادي و غالباً در شهر طليطله انجام شدند، به ساير مناطق اروپا انتقال يافت و كساني همچون قسطنطين آفريقايي، جرارد كرمونايي و فرج‌بن‌سالم، پزشك يهودي، نقش عمده‌اي در برگرداندن آثار پزشكي عربي به لاتيتي داشتند. كاربرد بسياري از اصطلاحات پزشكي عربي در زبان‌هاي اروپايي، حاكي از آن است كه طب اسلامي در سطح وسيعي بر پزشكي اروپا تأثير نهاده است.[29]


پي‌نوشت:
* استاديار گروه تاريخ و تمدن ملل اسلامي دانشگاه فردوسي مشهد
1]. Imamuddin , S.m, Muslim spain 711-1492 A sociological study (leiden, 1981). P. 188.
2]. Dozy, Reinhart, Spanish Islam, tr. By F.G. stokes (London, 1988), P. 455.
3] . آنخل جنثالث بالنسيا، تاريخ الفكر الاندلسي، ترجمه حسين مؤنس (قاهره، نشر 1955) ص 448؛ احمد آرام، علم در اسلام (تهران، انتشارات سروش، 1366 ش) ص 110.
4] . جورج سارتون، مقدمه بر تاريخ علم، ترجمه غلامحسين صدري افشاري (تهران،دفتر ترويج علم وابسته به وزارت علوم و آموزش عالي، 1357) ج 1، ص 771-772 و 821-882 .
5] . همان، ص 871؛ كراچكوفكسي، ايگناتي يوليانوويچ، تاريخ نوشته‌هاي جغرافيايي در جهان اسلامي، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1379) ص 89 .
6] . Imamuddin, P. 161.
7] . نجيب‌عبدالرحمن، حكمت، دراسات في‌تاريخ العلوم عندالعرب (بي جا،جامعه الموصل، 1976 م) ص 225.
8] . ذبيح‌الله صفا، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي تا اواسط قرن پنجم (تهران،انتشارات دانشگاه تهران، 1371) ص 122-123.
9] - Hitti , Philip K. History of the Arabs from the earliest times to the present (MACMILIAN, 1970), p. 572.
10] . صاعد اندلسي، التعريف بطبقات الامم، تصحيح غلامرضا جمشيد نژاد اول (تهران، انتشارات هجرت، 1376) ص 244-245.
11] . ابن‌خطيب، الاحاطه في‌اخبار غرناطه، تحقيق محمد‌عبدالله‌ عنان (قاهره،نشر 1421ق/ 2001م) ج 3، ص ص 67-68.
12] . Imamuddin, , op.cit P. 164.
13] . Ibid, PP. 165-166.
14] . Ibid, P. 166; the Encyclopaedia of Islam (EI2), vol , II, P. 902.
15] .Monroe, James T. Islam and the arabs in Spanish scholarship (leiden, 1970). P. 35.
16] - آنخل جنثالث بالنسيا، پيشين، ص 379؛ قس : HHitt .op.cit , pp. 293-294.
17] . Imamuddin, ,op.cit P. 166.
18] . احمد آرام، پيشين، ص 172.
19] . Imamuddin , P. 167.
20] . آنخل جنثالث بالنسيا، پيشين، ص 465 ؛ قس : IImamuddin, op.cit , P. 167
21] . زندگينامه علمي دانشوران، زيرنظر احمد بيرشك (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1367) ج 1، ص 371-372.
22] . Hitti, PP. 576-577.
23] . Imamuddin ,op.cit PP. 168-169.
24] . احمد آرام، پيشين، ص 175.
25] . Imamuddin, op.cit P. 169.
26] . آنخل جنثالث بالنسيا، پيشين، ص 471.
27] . Imamuddin, op.cit P. 170.
28] . the legacy of Islam , ed. By sir Thomas Arnold and ALFRED Guillaume (London, 1968), PP. 340-341.
29] . Hitti, op.cit , PP. 578-579.

منابع
-آرام، احمد ، علم در اسلام ( تهران، انتشارات سروش، 1366).
ابن خطيب،ابوعبدالله محمدبن عبدالله، الاحاطه في‌اخبار غرناطه، تحقيق محمد‌عبدالله عنان (قاهره،نشر 1421ق/2001 م).
جنثالث بالنسيا، آنخل، تاريخ‌الفكر الاندلسي، ترجمه حسين مؤنس (قاهره،نشر 1955).
حكمت، نجيب عبدالرحمن، دراسات في تاريخ العلوم عندالعرب (عراق، جامعه­الموصل، 1976م).
زندگينامه علمي دانشوران، زيرنظر احمد بيرشك (تهران انتشارات علمي و فرهنگي، 1367 ش).
سارتون، جورج، مقدمه بر تاريخ علم، ترجمه غلام‌حسين صدري افشار (تهران،دفتر ترويج علم وابسته به وزارت علوم و آموزش عالي، 1357).
صاعد‌ اندلسي، قاضي‌ صاعد‌بن‌احمد، التعريف بطبقات الامم، تصحيح غلامرضا جمشيد‌نژاد اول (تهران، انتشارات هجرت، 1376 ).
صفا، ذبيح‌الله، تاريخ علوم عقلي در تمدن اسلامي تا اواسط قرن پنجم (انتشارات دانشگاه تهران، 1371 ).
كراچكوفسكي، ايگناتي يوليانوويچ، تاريخ نوشته‌هاي جغرافيايي در جهان اسلامي، ترجمه ابوالقاسم پاينده (تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1379).

Dozy, Reinhart, Spanish Islam, tr. By F.G. stokes, London, 1988.
TThe Encyclopaedia of Islam, New edition, leiden, 1956 – 2000.
Hitti, Philip. K. History of the Arabs from the earliest times to the present, Macmilian, 1970.
Imamuddin, S. M. Muslim spain 711-1492 A socioloyical study, leiden, 1981.
sir Thomas Arnold and Alfred Guillaume, The legacy of Islam, ed. By London, 1968.
Monroe, James T. Islam and the Arabs in Spanish scholarship, leiden, 1970.


منبع: فصلنامه تاريخ اسلام ـ شماره 30 ـ تابستان 1386