نوروز 

دکتر علی شریعتی


در اسفند سال 46 دانشجويان تاريخ به عنوان سفرعلمي به عراق رفتند و من نيز ابتدا عازم بودم اما در آخرين لحظات ناگهان " قسمت " نشد . چون نوروز را در سفر بودند و آنجا جشن مي گرفتند اين نوشته را به در خواست همكاران گرامي بر سر راه نوشتم تا در آن اجتماع بخوانند.
و اينك به ياد آن " حادثه "

سخن تازه از نوروز گفتن دشوار است. نوروز يك جشن ملي است، جشن ملي را همه مي شناسند كه چيست نوروز هر ساله برپا مي شود و هر ساله از آن سخن مي رود. بسيار گفته اند و بسيار شنيده ايد پس به تكرار نيازي نيست؟ چرا هست . مگر نوروز را خود مكرر نمي كنيد؟ پس سخن از نوروز را نيز مكرر بشنويد. در علم و و ادب تكرار ملال آور است و بيهوده . " عقل " تكرار را نمي پسندد: اما " احساس " تكرار را دوست دارد، طبيعت تكرار را دوست دارد، جامعه به تكرار نيازمند است و طبيعت را از تكرار ساخته اند : جامعه با تكرار نيرومند مي شود احساس با تكرار جان مي گيرد و نوروز داستان زيبايي است كه در آن طبيعت ، احساس و جامعه هر سه دست اندركارند.

نوروز كه قرن هاي دراز است بر همه جشن هاي جهان فخر مي فروشد، از آن رو "هست" كه اين قرارداد مصنوعي اجتماعي و يا یک جشن تحميلي سياسي نيست . جشن جهان است و روز شادماني زمين ، آسمان و آفتاب و جشن شكفتن ها و شور زادن ها و سرشار از هيجان هر " آغاز" .

جشن هاي ديگران غالبا" انسان را از كارگاه ها، مزرعه ها، دشت و صحرا، كوچه و بازار، باغها و كشتزارها، در ميان اتاق ها و زير سقف ها و پشت درهاي بسته جمع مي كند: كافه ها، كاباره ها، زير زمين ها، سالن ها، خانه ها ... در فضايي گرم از نفت ، روشن از چراغ ، لرزان از دود، زيبا از رنگ و آراسته از گل هاي كاغذي، مقوايي، مومي، بوي كندر و عطر و ... اما نوروز دست مردم را مي گيرد و از زير سقف ها و درهاي بسته فضاهاي خفه لاي ديوارهاي بلند و نزديك شهرها و خانه ها، به دامن آزاد و بيكرانه طبيعت مي كشاند: گرم از بهار، روشن از آفتاب لرزان از هيجان آفرينش و آفريدن، زيبا از هنرمندي باد و باران ، آراسته با شكوفه، جوانه، سبزه و معطر از " بوي باران، بوي پونه، بوي خاك، شاخه هاي شسته، باران خورده پاك و ... "

نوروز تجديد خاطره بزرگي است: خاطره خويشاوندي انسان با طبيعت هر سال اسن فرزند فراموشكار كه، سرگرم كارهاي مصنوعي و ساخته هاي پيچيده خود، مادر خويش را از ياد مي برد، با يادآوري وسوسه آميز نوروز به دامن وي باز مي گردد و با او، اين بازگشت و تجديد ديدار را جشن مي گيرد. فرزند در دامن مادر، خود را باز مي يابد و مادر، در كنار فرزند و چهره اش از شادي مي شكفد اشك شوق مي بارد فريادهاي شادي مي كشد، جوان مي شود، حيات دوباره مي گيرد. با ديدار يوسفش بينا و بيدار مي شود.

تمدن مصنوعي ما هر چه پيچيده تر و سنگين تر مي گردد، نياز به بازگشت و باز شناخت طبيعت را در انسان حياتي تر مي كند و بدين گونه است كه نوروز بر خلاف سنت ها كه پير مي شوند فرسوده و گاه بيهوده رو به توانايي مي رود و در هر حال آينده اي جوان تر و درخشان تر دارد، چه نوروز را ه سومي است كه جنگ ديرينه اي را كه از روزگار لائوتز و كنفسيوس تا زمان روسو و لتر درگير است به آشتي مي كشاند.

نوروز تنها فرصتي براي آسايش، تفريح و خوشگذراني نيست: نياز ضروري جامعه، خوراك حياتي يك ملت نيز هست. دنيايي كه بر تغيير و تحول گسيختن و زايل شدن: در هم ريختن و از دست رفتن بنا شده است، جايي كه در آن آنچه ثابت است و همواره لايتغير ، و هميشه پايدار تنها تغيير است و ناپايداري، چه چيز مي تواند ملتي را، جامعه اي را، در برابر ارابه بي رحم زمان – كه بر همه چيز مي گذرد و له مي كند و مي رود هر پايه اي را مي شكند و هر شيرازه اي را مي گسلد از زوال مصون دارد؟

هيچ ملتي با يك نسل و دو نسل شكل نمي گيرد: ملت، مجموعه پيوسته نسل هاي متوالي بسيار است، اما زمان اين تيغ بي رحم، پيوند نسل ها را قطع مي كند، ميان ما و گذشتگانمان ، آنها كه روح جامعه ما و ملت ما را ساخته اند ، دره هولناك تاريخ حفر شده است . قرن هاي تهي ، ما را از آنان جدا ساخته اند : تنها سنت ها هستند كه پنهان از چشم جلاد زمان، ما را از اين دره هولناك گذر مي دهند و با گذشتگانمان و با گذشته هايمان آشنا مي سازند. در چهره مقدس اين سنت هاست كه ما حضور آنان را در زمان خويش، كنارخويش و در " خود خويش" احساس مي كنيم ، حضور خود را در ميان آنان مي بينيم و جشن نوروز يكي از استوارترين و زيباترين سنت هاست.
در آن هنگام كه مراسم نوروز را به پا مي داريم، گويي خود را در همه نورزهايي كه هر ساله در اين سرزمين بر پا مي كرده اند، حاضر مي يابيم و در اين حال صحنه هاي تاريك و روشن و صفحات سياه و سفيد تاريخ ملت كهن ما در برابر ديدگانمان ورق مي خورد، رژه مي رود. ايمان به اينكه نوروز را ملت ما هر ساله در اين سرزمين بر پا مي داشته است، اين انديشه هاي پر هيجان را در مغز مان بيدار مي كند كه: آري هر ساله حتي همان سالي كه اسكندر چهره اين خاك را به خون ملت ما رنگين كرده بود، در كنار شعله هاي مهيبي كه از تخت جمشيد زبانه مي كشيد همانجا ، همان وقت، مردم مصيبت زده ما نوروز را جدي تر و با ايمان سرخ رنگ، خيمه بر افراشته بودند و مهلب ، خراسان را پياپي قتل عام مي كرد، در آرامش غمگين شهرهاي مجروح و در كنار آتشكده هاي سرد و خاموش نوروز را گرم و پر شور جشن مي گرفتند.

تاريخ از مردي در سيستان خبر مي دهد كه در آن هنگام كه عرب سراسر اين سرزمين را در زير شمشير خليفه جاهلي آرام كرده بود از قتل عام شهرها و ويراني خانه ها و آوارگي سپاهيان مي گفت و مردم را مي گرياند و سپس چنگ خويش را بر مي گرفت و مي گفت: " اباتيمار : اندكي شادي بايد . " نوروز در اين سال ها و در همه سال هاي همانندش شادي يي اين چنين بوده است عياشي و " بي خودي " نبوده است. اعلام ماندن و ادامه داشتن و بودن اين ملت بوده و نشانه پيوند با گذشته اي كه زمان و حوادث ويران كننده زمان همواره در گسستن آن مي كوشيده است.
نوروز همه وقت عزيز بوده است در چشم مغان در چشم موبدان، در چشم مسلمانان و در چشم شيعيان مسلمان، همه نوروز را عزيز شمرده اند و با زبان خويش از آن سخن گفته اند. حتي فيلسوفان و دانشمندان كه گفته اند " نوروز روز نخستين آفرينش است كه اورمزد دست به خلقت جهان زد و شش روز در اين كار بود و ششمين روز ، خلقت جهان پايان گرفت و از اين روست كه نخستين روز فروردين را اهورمزد نام داده اند و ششمين روز را مقدس شمرده اند .

چه افسانه زيبايي ! زيباتر از واقعيت . راستي مگر هر كسي احساس نمي كند كه نخستين روز بهار، گويي نخستين روز آفرينش است. اگر روزي خدا جهان را آغاز كرده است ، مسلما" آن روز، اين نوروز بوده است. مسلما" بهار نخستين فصل و فروردين نخستين ماه و نوروز نخستين روز آفرينش است. هرگز خدا جهان را و طبيعت را با پاييز يا زمستان يا تابستان آغاز نكرده است. مسلما" اولين روز بهار، سبزه ها روييدن آغاز كرده اند و رودها رفتن و شكوفه ها سر زدن و جوانه ها شكفتن، يعني نوروز .

بي شك، روح در اين فصل زاده است و عشق در اين روز سر زده است و نخستين بار، آفتاب در نخستين روز طلوع كرده است و زمان با وي آغاز شده است.

اسلام كه همه رنگ هاي قوميت را ز دود و سنت ها را دگرگون كرد، نوروز را جلال بيشتر داد، شيرازه بست و آن را با پشتوانه اي استوار از خطر زوال در دوران مسلماني ايرانيان، مصون داشت. انتخاب علي به خلافت و نيز انتخاب علي به وصايت، در غدير خم هر دو در اين هنگام بوده است و چه تصادف شگفتي ! آن همه خلوص و ايمان و عشقي كه ايرانيان در اسلام به علي و حكومت علي داشتند ، پشتوانه نوروز شد. نوروز كه با جان مليت زنده بود، روح مذهب نيز گرفت: سنت ملي و نژادي، با ايمان مذهبي و عشق نيرومند تازه اي كه در دل هاي مردم اين سرزمين بر پا شده بود پيوند خورد و محكم گشت، مقدس شد و در دوران صفويه، رسما" يك شعار شيعي گرديد، مملو از اخلاص و ايمان و همراه با دعاها و اوراد ويژه خويش، آنچنان كه يك سال نوروز و عاشورا در يك روز افتاد و پادشاه صفوي آن روز را عاشورا گرفت و روز بعد را نوروز .

نوروز، اين پيري كه غبار قرن هاي بسيار بر چهره اش نشسته است، در طول تاريخ كهن خويش، روزگاري در كنار مغان، اوراد مهر پرستان را خطاب به خويش مي شنيده است پس از آن در كنار آتشكده هاي زردشتي، سرود مقدس موبدان و زمزمه اوستا و سروش اهورامزدا را به گوشش مي خوانده اند از آن پس با آيات قرآن و زبان الله از او تجليل مي كرده اند و اكنون علاوه بر آن با نماز و دعاي تشيع و عشق به حقيقت علي و حكومت علي او را جان مي بخشند و در همه اين چهره هاي گوناگونش ، اين پير روزگار آلود، كه در همه قرن ها و با همه نسل ها و همه اجداد ما، از اكنون تا روزگار افسانه اي جمشيد باستاني، زيسته است و با همه مان بوده است ، رسالت بزرگ خويش را همه وقت با قدرت و عشق و وفاداري و صميميت انجام داده است و آن، زدودن رنگ پژمردگي و اندوه از سيماي اين ملت و در آميختن روح مردم اين سرزمين بلاخيز با روح شاد و جانبخش طبيعت و عظيم تر از همه پيوند دادن نسل هاي متوالي اين قوم كه بر سر چهار راه حوادث تاريخ نشسته و همواره تيغ جلادان و غارتگران و سازندگان كله منارها بند بندش را از هم مي گسسته است و نيز پيمان يگانگي بستن ميان همه دل هاي خويشاوندي كه ديوار عبوس و بيگانه دوران ها در ميانه شان حايل مي گشته و دره عميق فراموشي ميانشان جدايي مي افكنده است.

و ما در اين لحظه در اين نخستين لحظات آغاز آفرينش نخستين روز خلقت، روز اورمزد، آتش اهورايي نوروز را باز بر مي افروزيم و درعمق وجدان خويش، به پايمردي خيال، از صحراهاي سياه و مرگ زده قرون تهي مي گذريم و در همه نوروزهايي كه در زير آسمان پاك و آفتاب روشن سرزمين ما بر پا مي شده است با همه زنان و مرداني كه خون آنان در رگ هايمان مي دود و روح آنان در دل هايمان مي زند شركت مي كنيم و بدين گونه، بودن خويش، را به عنوان يك ملت در تند باد ريشه برانداز زمان ها و آشوب گسيختن ها و دگرگون شدن ها خلود مي بخشيم و در هجوم اين قرن دشمنكامي كه ما را با خود بيگانه ساخته و خالي از خوي برده رام و طعمه زدوده از شخصيت اين غرب غارتگر كرده است، در اين ميعاد گاهي كه همه نسل هاي تاريخ و اساطير ملت ما حضور دارند با آنان پيمان وفا مي بنديم امانت عشق را از آنان به وديعه مي گيريم كه هرگز نميريم و دوام راستين خويش را به نام ملتي كه در اين صحراي عظيم بشري ريشه، در عمق فرهنگي سرشار از غني و قداست و جلال دارد و بر پايه اصالت خويش در رهگذر تاريخ ايستاده است بر صحيفه عالم ثبت كنيم .


منبع: شبکه جهانی جام جم