تدوين تاريخ اسلام نزد مسلمانان
(تدوين تاريخ اسلامى، پيدايش و تكامل)

صائب عبدالحميد
حسن حسين زاده شانه چى1


 چكيده
مسلمانان تدوين تاريخ اسلامى را تحت تأثير عوامل گوناگون از قرن نخستين هجرى آغاز كردند. اين عوامل تأثير گذار به دو دسته مثبت و منفى قابل تفكيك اند كه از دسته اول، قرآن و سنت و از دسته دوم، منع تدوين حديث و وقوع فتنه ها و ناآرامى ها را مى توان ياد كرد كه هر يك آثار خاص خود را داشتند. تدوين تاريخ اسلامى، به تدريج تكامل يافت و اين سير تكامل در چند مرحله صورت گرفت و طى اين مراحل، كتاب هاى تاريخى اسلامى از شكل تأليفات اوليه شخصى به صورت تأليفات جزيى تاريخى و سپس به شكل كتاب هاى تاريخى تكامل يافته در آمدند.

در هر يك از مراحل چهارگانه تكامل تدوين تاريخ اسلامى، تأليفات متعددى به قلم تاريخ نگاران مسلمان به رشته تحرير درآمدند كه اغلب از منابع حايز اهميت و معتبر اسلامى به شمار مى روند.

در مقاله زير كه برگرفته از كتاب علم التاريخ نوشته صائب عبدالحميد است، نويسنده كوشيده است كه عوامل مؤثر در تدوين تاريخ اسلامى و مراحل مختلف آن را بيان نمايد.

مقدمه
مسلمانان پيش از آن كه در سال چهارمِ حكومت عمربن خطاب به تاريخ به عنوان تقويم هجرى اعتماد كنند، واژه تاريخ را مى شناختند. آنان از سال هفدهم هجرت براى تاريخ گذارىِ نامه هاى رسمى، ديوان ها، قراردادها و امثال اين ها تقويم هجرى را به كار گرفتند و با راهنمايى امام على(عليه السلام) ماه محرم را اوّل سال قراردادند، زيرا ويژگى هايى داشت كه آن را از ماه هاى ديگر متمايز مى ساخت. پس از آن، تاريخ را به عنوان كتابى كه رويدادهاى واقع شده در طى سال ها را در خود جاى داده، شناختند و اين كلمه، براى كتابى كه در نيمه اوّل قرن دوم نوشته شد، عنوان قرار گرفت; يعنى كتاب التاريخ عوانة بن حكم (متوفاى 147ق). وى در اين كتاب از حوادث قرن اول هجرى سخن گفته بود. پس از چندى كتاب التاريخ هشام بن محمد بن سائب كلبى (متوفاى 204ق) پديد آمد و هم زمان هيثم بن عدى (متوفاى 206ق) كتاب التاريخ على السنين و كتاب تاريخ الاشراف الكبير نوشت. اين كتاب ها همگى پيش از پيدايش كتاب هاى تراجم بودند كه نام تاريخ بر آن ها نيز اطلاق مى شد و از اولين نمونه هايش تاريخ بخارى (متوفاى 256ق) بود .

عوامل مؤثر در تدوين تاريخ اسلام
تدوين تاريخ، مانند همه فعاليت هاى علمى و مظاهر تمدنى، تحت تأثير عوامل بسيار و متنوعى بوده است كه بعضى آثار مثبت داشته و اين حركت را به جلو رانده و برخى ديگر، تأثير منفى و حركت آن را متوقف ساخته يا به عقب برگردانده است. در اين جا به اختصار، به مهم ترين اين عوامل مى پردازيم:

عوامل مثبت
عوامل بسيارى وجود دارند كه موجب توجه به تاريخ و تدوين آن مى شوند يا به آن كمك مى كنند و اسباب و ابزارهايش را فراهم مى سازند كه مهم ترين آن ها به قرار زير است:

1ـ قرآن كريم: نقش مثبت و بزرگ آن از طريق موارد زير نمايان مى شود:

الف ـ توجه چشم گير قرآن به تاريخ: تاريخ پيامبران و امت ها كه در سوره هاى متعدد قرآن با سبك هاى متنوع و بيانى عالى تكرار شده، به تنهايى قادر است روح توجه به تاريخ و شناخت و تدوين آن را برانگيزد. بيان قرآنىِ نسبتاً مفصل تاريخ بنى اسرائيل و گزيده هايى از تاريخ قوم نوح، ابراهيم، شعيب، هود، يونس، صالح، عيسى(عليهم السلام) و اصحاب كهف، نمونه هايى از بيان هاى تاريخى قرآن هستند كه بر مهم ترين ادوار تاريخى و حوادث سرنوشت ساز و نقش محيط و جامعه در تاريخ، متمركز شده اند، هم چنان كه بيان مفصل داستان يوسف، نمونه اى از تاريخ نگارى زندگانى مردان تاريخ ساز است، و اين چنين است تاريخ ذوالقرنين كه با تفصيل نسبتاً زيادى در قرآن ذكر شده است... .

امّا قسمت هاى پراكنده اى از تاريخ رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) و سلسله حوادث روزگار او، مواد تاريخى خالص و معتبرترين نصوصى است كه مورخ در مورد اين دوره مى يابد، مانند اخبار مربوط به بعثت، بسيارى از رويدادهاى دوران مكه، هجرت، بر پايى جامعه شهرى به صورت تمدنى اش در مدينه منوره، و مراحل تكامل عقيدتى، فرهنگى و سياسى اين جامعه، مغازى پيامبر و عوامل پيروزى و اسباب آن ها، مثل آن چه در اُحد و حنين روى داد و امور ديگرى كه به تاريخ امت اسلامى در عصر نزول قرآن مربوط است.

همه اين ها ما را در برابر ميدان گسترده اى قرار مى دهد كه قرآن كريم به تاريخ و قضاياى تاريخى اختصاص داده است; ميدانى كه خواننده انديشمند قرآن كريم را به بهره گيرى از فوايدى جديد وامى دارد كه پيشتر اعراب آن را درك نكرده بودند و اولين اين فوايد، آگاهى از مهم ترين حوادثى است كه به تاريخ پيامبران و امت ها و قبايل مربوط مى شود. بدين ترتيب، آگاهى از اهميت مطالعات تاريخى و شناخت تاريخ ـ به كمك قرآن ـ حاصل مى شود; كارى كه نهايتاً اندكى پس از ظهور اسلام در ده ها كتاب تاريخى نمايان شد; يعنى از آغاز حركت تدوين و تصنيف كه چيزى جز يكى از آثار اسلام و معارف آن نبود كه مسلمانان از آن بهره ها گرفتند.

پيش از اسلام عرب ها به تاريخ و شناخت ارزش علمى و تمدنى آن، توجه چندانى نداشتند و اطلاعات و مكتوب هاى تاريخى نزد آن ها وجود نداشت، مگر آن چه به نام ايّام العرب معروف شده و روايات شفاهى جنگ ها و وقايع و قهرمانى هايى كه از هرگونه وحدت موضوعى يا تسلسل تاريخى خالى بود و علاوه براين ها به عنصر مهمى نياز داشت كه همان مصادر و سلسله سندها باشد. از اين رو كسى كه درباره تكامل تاريخ نگارى عربى تحقيق مى كند نبايد تصور كند كه اين داستان ها نمونه هاى تاريخى هستند كه شيوه علمى يا روش تحقيق دارند.

ب ـ تأكيد قرآن به نگريستن در تاريخ امت هاى پيشين و مطالعه انديشمندانه، تفسيرى و با تدبّر آن ها: اين، فايده ديگر تاريخ است كه در تحقيق و بررسى نقش جامعه در تاريخ نمايان مى شود و نيز در ابعاد اجتماعى رفتارها و سنن تاريخى حاكمى كه نتيجه عمليات استقرايى را از پديده ها و اقدامات تاريخى فراهم مى سازد، و اين نتيجه، در مجموعه حوادثى جلوه مى كند كه اين پديده ها برآن مترتب اند. اين فايده تاريخ هم چنين در تحقيق پيرامون رابطه ميان اين حوادث با يكديگر و با اين پديده هاى تاريخى آشكار مى شود.

مقصود از عبرت آموزى و تدبّر در تاريخِ امت ها همين است و اين همان چيزى است كه قرآن به فراوانى برآن تأكيد كرده و به صورت ماده اساسىِ تاريخ تمدن هاى بشرى و سپس فلسفه تاريخ در انديشه اسلامى، جلوه گر شده است و قرآن كريم، مصدر اساسى اين معارف است. پيش از نزول قرآن، هيچ امتى، نه عرب و نه غير عرب، به تاريخ تمدن ها و تفسير تاريخ توجهى نداشت و چنين معارفى به ذهن كسى راه نيافته بود. مفهوم تاريخ پيش از ظهور اسلام، در هدف، انديشه و محتوا محدود بود، چنان كه در اوايل نگارش تاريخ اروپا و به خصوص نزد تاريخ نگاران يونانى تا حدّ زيادى وضعيت چنين بود، اما درك تاريخى كه همراه با توجه به تاريخ تمدن ها و تفسير تاريخى باشد فقط در اين اواخر و پس از عصر رنسانس به ذهن اروپاييان راه يافت.

براساس اين درك تاريخى كه مصدرش قرآن كريم است، نوشته هاى مورخان اسلامى از همان نخستين نوشته ها كه به سيره نبوى اختصاص داشتند، موضوعات تمدنى و اجتماعى را در برمى گرفت. اين امر سپس همراه با تكامل و گسترش تدوين، توسعه بيشترى يافت; مسائل تمدنى و اجتماعى حضور وسيعى در بخش اعظم آثار مورخان اسلامى داشت كه سرآغاز بيشتر آن ها اخبار «مبتدا»، يعنى آغاز خلقت بود و در پى آن، اخبار پيامبران و رسالت ها و آثارشان، به جاى توقف در تاريخ پادشاهان و قهرمانان، ذكر مى شد. اين روش را آشكارا در بيشتر كتاب هايى كه اين مورخان درباره تاريخ اسلام نوشته اند، مشاهده مى كنيم.

2ـ سيره نبوى : اهميت والايى كه سيره نبوى از آن برخوردار است، چه به منظور تبرّك جستن يا با اهداف تعبّدى محض، انگيزه اى قوى براى حفظ آن بود، گذشته از انگيزه هاى تبليغى و الگو پذيرى كه وجود داشت. روايت سيره پيامبر و روزگارش، در جنگ يا در صلح، نخستين امور مرتبط با تاريخ اسلامى ـ به لحاظ روايت و تدوين ـ به شمار مى روند كه مورد توجه مسلمانان قرار گرفتند و اين اهتمام تا اواخر قرن حاضر در تدوين كتاب هاى تاريخى باقى مانده است، زيرا كتاب هاى سيره نبوى و مغازىِ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) در اين مدت، رايج ترين كتاب هاى تاريخى بودند و حتى به درستى مى توان گفت كه توجه به سيره نبوى كليد تدوين تاريخ در بين مسلمانان و محور نخستين آن بود، چرا كه اين آثار به نقش پيامبر به عنوان يك رهبر، بسنده نكردند، بلكه ضمن پرداختن به مراحلِ تدريجى دعوت رسول خدا و چگونگى استقبال ايمان آورندگان و مشكلاتى كه با آن ها روبه رو بودند و در برابر آن ها صبر پيشه كردند و نيز ضمن گفتوگو از روش هاى پيامبر در تكامل روحى، فكرى و فرهنگى جامعه اش و وحدت اين جامعه و به پاداشتن آن به صورتى منسجم و در خلال گفتوگو از نقش صدها مرد و زن و كودك در تحقّق اين انسجام اجتماعى و شكوفايىِ درك عمومى و حمايت از دين، تصاوير پربارى از تاريخ جامعه اسلامى ارائه مى دهند.

اين امر به سرعت تكامل يافت و در كتاب هاى مستقلى كه نام طبقات بر خود داشتند، ظاهر شد. طبقات نوعى تاريخ نگارى بود كه مسلمانان پيش از ساير امت ها در آن به نگارش پرداختند و اين آثار پس از چندى در زمره كتاب هاى تاريخى در آمدند. كتاب هاى طبقات، مملو از زندگى نامه اهل علم و انديشه بود و چه بسا كتاب هاى تاريخى هم به اين افراد و نقش تاريخيشان، بيش از تاريخ سياسى اهميت مى دادند و خيلى زود آن چه را ولتر در نيمه قرن هجدهم ميلادى براى تاريخ هاى اروپايى آرزو مى كرد و مى گفت: «اگر از من بپرسند كدام يك از اينان بزرگ ترند، اسكندر يا قيصر يا كرامول؟! پاسخ مى دهم: اسحق نيوتن از همه بزرگ تر است»، در تاريخ نگارى اسلامى تحقق يافت. از اين رو، سخاوى در دفاع از تاريخ، تاريخى را كه در آن از سنت هاى پيامبران، ديدگاه هاى دانشمندان، سخنان حكيمان و مواعظ پارسايان و نيز سياست حكومت ها و علل پيدايش دولت ها و مدتشان و عوامل نابوديشان سخن رفته باشد، ثروتى عظيم با منافعى بسيار مى شمرد.

اين درك تاريخى كه مصدرش قرآن و سيره نبوى بود هم چنان ادامه يافت تا جايى كه همه ابعاد اجتماعى و تمدنى و سياسى را كه با جوامع و امت ها پيوند داشت در برگرفت. در آخرين جمله هاى سخن سخاوى نيز مشاهده مى كنيم كه او چگونه تاريخ تمدن ها را بر تاريخ سياسى و اخبار پادشاهان اولويت داده است. اين، بازتاب روشنى از توجه بسيار قرآن نسبت به قضاياى تاريخى است. با توجه به همه اين ها تاريخ اسلامى به شايستگى مى تواند اولين تاريخ تمدن ها شمرده شود كه بشريت مى شناسد. همه افتخارات در اين پيشگامى و دركى كه آفاق را بر روى مسلمانان گشود به ديدگاه تاريخى و شيوه تعاملى كه قرآن ارائه كرده و مفاهيم مرتبط با اين ابعاد تاريخى كه سيره نبوى در بردارد، برمى گردد، حتى در مورد تعريف تاريخ، مورخانِ نخستين مصدر اساسى اى را كه اين تعريف از آن سرچشمه مى گيرد در قرآن كريم يافتند كه توضيح مفصل آن را نزد خليفه بن خياط (متوفاى 240ق) نويسنده كتاب هاى التاريخ و الطبقات مى يابيم كه در مقدمه كتاب در تعريف تاريخ اين گونه مى گويد: «اين كتاب تاريخ است و به سبب تاريخ، مردم زمان، حج و روزه دارى و پايان دوره عدّه زنان و زمان پرداختن قرض هايشان را مى شناسند» و در اين باره به اين آيه شريفه استشهاد مى كند: «يسئلونك عن الأهلّة قل هى مواقيت للناس و الحج»2 سپس به اين دو آيه، استشهاد مى جويد: «وجعلنا الليل والنهار آيتين فمحونا آية الليل وجعلنا آية النهار مبصراً ليبتغوا فضلا من ربكم ولتعلموا عدد السنين والحساب»3 و «هو الذى جعل الشمس ضياءً والقمر نوراً وقدره منازل لتعلموا عدد السنين والحساب ما خلق الله ذلك إلاّ بالحق يفصّل الآيات لقوم يعلمون».4

سپس او از قرآن به تاريخ امت ها باز مى گردد كه رويدادهاى بزرگ دينى را نشانه اى براى تعيين وقت در نظر مى گرفتند، ابتدا از هبوط آدم، سپس بعثت نوح، طوفان، سوزاندن ابراهيم و بناى كعبه بود و پس از آن عرب ها تاريخ را از زمان مرگ كعب بن لؤى تعيين مى كردند و سپس از واقعه عام الفيل تا اين كه مسلمانان تاريخ را از مبدأ هجرت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) قرار دادند.5 بدين ترتيب، تأثير قرآن و سيره نبوى به همه جوانب مهم، و مواجهه با تاريخ كشيده شد.

3ـ توسعه دولت اسلامى و حوادث تاريخى سياسى: حوادث تاريخ اسلام پس از وفات رسول خدا با وقايع سقيفه و انتخاب خليفه و وقايعى كه به همراه داشت شروع شد، سپس مجموعه جنگ هاى داخلى بود كه خلافت را با مرتدان و ديگران درگير ساخته و به جنگ هاى ردّه معروف شد و پس از آن جريانِ فتوحات اسلامى از زمان ابوبكر و بعد از او كه پرده از توسعه مرزهاى سرزمين هاى اسلامى و ورود قبايل و ملت هاى جديد به اسلام برداشت و سپس حوادث داخلى ديگرى در اواخر دوره عثمان و پس از آن، جنگ هاى جمل، صفين، نهروان و رويدادها و حوادث مختلف ديگر. همه اين موارد و نظاير آن ها به جهت اهميت و حساسيتى كه از آن برخوردار بودند و به جهت جريان تمايلات مخالف و موافقى كه پيرامون اين امور در برداشتند علت توجه به تدوين و حفظ آن ها با انگيزه هاى مختلف بود تا بعدها حركت تدوين تاريخى را به پيش برانند; حركتى كه در ميدان توجهات مورخان مسلمان كه در شهرهاى مختلف اسلامى ظهور كردند، فزونى و تنوع يافت. بدين ترتيب، مورخان بصره، كوفه، شام و ايران پيدا شدند و كتاب هاى متعدد و گوناگون نوشتند و همه اين ها در دوران نخستين حضور اسلام اتفاق افتاد.

علاوه براين، فتوحات گسترده كه به انتشار قبايل و توسعه شهرها منجر شد، آتش عصبيتى را كه اسلام خاموش كرده بود از نو برافروخت با همان بدى هايى كه داشت، ولى اين بار به دو شكل تاريخى در خدمت تاريخ نگارى درآمد; يعنى انساب و تاريخ شهرها. به زودى كتاب هاى انساب و اخبار قبايل و مكارم و اشعار آن ها و كتاب هايى كه فضايل عرب ها و برترى هايشان را بر ديگران گرد آورده بود، فزونى يافت كه در مقابلشان كتاب هايى كه به برترى غير عرب ها يا بازگو كردن مطاعن اعراب مى پرداخت پديد آمد. كتاب هايى از همين دست درباره شهرها و بلاد مختلف نيز ظهور كردند. البته اولين كتاب انسابى كه در اسلام نوشته شد ريشه اسلامى خالص داشت كه امور مالى دولت اسلامى نگارش آن را ضرورى ساخته بود و آن كتابى بود كه در زمان عمربن خطاب به وسيله سه تن از مشهورترين نسب شناسان آن روزگار، يعنى عقيل بن ابى طالب، جبير بن مطعم و مخرمة بن نوفل نوشته شد.

پيش از اين، جريان فتوحات و سير تكاملى امور ادارى در شهرهاى توسعه يافته اسلامى، به كارگيرى تقويم را ضرورى ساخته بود; پديده تمدنى كه مسلمانان براى نخستين بار به طور منظم از سال هفدهم هجرى به كار بردند و ثبت رويدادها و تعيين تاريخشان را كارى متداول گردانيد كه مواد كار منظم تاريخى را در اختيار كسانى كه حس تاريخى داشتند مى گذاشت و آنان را براين كار ترغيب مى نمود.

4ـ فراوانى و تكامل نسبى وسايل و ابزارهاى نوشتن و كتابت: اين عامل، تأثيرى فعّال در سهولت كار تدوين و بازيابى نسخه هاى كتاب هاى تدوين شده و انتشار آن ها داشت.

عوامل منفى
در اين زمينه، عوامل بزرگى وجود دارند كه در نخستين روزهاى تاريخ اسلام پديد آمدند و آثار منفى آشكارى برحركت تدوين تاريخى داشتند كه مهم ترين آن ها به قرار زيراست:

الف ـ منع تدوين سنت نبوى: اين مسئله از اولين روزها پس از وفات پيامبر آغاز شد و آثار روانى آن حتى تا اواخر قرن اوّل هجرى ادامه يافت.6 اين سياست بر كار تدوين همه مطالب تأثير منفى گذاشت كه تدوين سيره نبوى و حوادث صدر اسلام نيز در ميانشان بود.

ب ـ سياست فرهنگى منفى معاويه: وى در آغاز خلافتش اين سياست را رهبرى مى كرد و به موجب آن، خطيبان، معلمان و واعظانى را در شهرها پراكنده ساخت تا اخبار دروغى را به منظور ساختن فضيلت هايى براى برخى از اصحاب، ببافند تا با جايگاه والايى كه على و بنى هاشم در تاريخ و سنت به دست آورده بودند، مقابله كند. او با تمام نيرو با ايجاد محروميت، تبعيد و حتى زور شمشير درها را بر روى انتشار مناقب على و بنى هاشم كه بسيارى از آن ها به رويدادهاى تاريخ اسلام مرتبط بودند، بست.7

ج ـ فتنه ها و ناآرامى هاى سياسى و درگيرى هاى مذهبى: اين مسئله موجب نابودى و از ميان رفتن بسيارى از كتاب ها، از جمله كتاب هاى تاريخى شد. بديهى است كتاب هاى نوشته شده توسط گروه هاى مخالف با قدرت حاكم در همه اعصار، بيش از ساير كتاب ها در معرض نابودى و نيستى قرار داشته اند.

مراحل تدوين تاريخى مسلمانان
تدوين تاريخ اسلامى كارى تدريجى بود كه طى چند مرحله شكل گرفت و توسعه يافت و به تكامل نسبى رسيد كه در ادامه، به اين مراحل اشاره مى كنيم.

مرحله اول: تدوين اوليه شخصى
اين مرحله در كتاب هايى نمايان است كه برخى مسلمانان به خصوص از طبقه اصحاب به منظور حفظ مطالب يا يادآورى و رجوع به آن ها به هنگام روايت شفاهى بر كسانى كه در مجالسشان حاضر مى شدند، مى نوشتند. اين نوع تدوين، ترتيب خاصّى نداشت بلكه مطالب گوناگونى، چون حديث، تفسير و سيره را گردآورى مى كرد. در طبقه اصحاب، حتى در دوران منع تدوين، آثارى از اين قبيل به فراوانى وجود داشت و وجود اين گونه كتاب ها، كه نام بردن از همه آن ها كارى دشوار است، امرى قطعى و مسلم است. افزون براين، تدوين چنين نوشته هايى توسط كسانى كه خود از منع تدوين سنت نبوى حمايت مى كردند. ثابت شده است، مانند ابوسعيد خدرى كه پس از مرگ او، پسرش عبدالرحمن، كتابى آورده و قسم مى خورد كه به خط پدرش مى باشد.8 برخى تعداد كتاب هايى را كه توسط اصحاب نوشته شدند بيش از 52 كتاب دانسته اند، هم چنان كه درباره ابن عباس گفته شده كه تعداد كتاب هايش به اندازه يك بار شتر مى شد.9

امّا درباره آن چه فقط به تاريخ اختصاص داشت بايد به اثرى از ابن عباس اشاره كرد. سلمى، همسر ابو رافع و صحابى پيامبر مى گويد: «عبدالله بن عباس را ديدم كه الواحى همراه داشت و بر روى آن ها مطالبى از كارهاى رسول خدا(صلى الله عليه وآله) را مى نوشت».10 از نويسندگان سرشناس در اين مرحله، سعيد بن سعد بن عباده خزرجى است كه ولادتش پيش از در گذشت پيامبر(صلى الله عليه وآله) بود. وى مطالبى درباره زندگانى رسول خدا نوشت با در نظر گرفتن اين كه پدرش سعد بن عباده صفحه هايى را كه در حضور پيامبر نوشته بود نگهدارى مى كرد. از او يك خبر در مسند احمد آمده كه به واقعه اى درباره پدرش، سعد بن عباده مربوط مى شود. و نيز خبر ديگرى در تاريخ طبرى كه روايتى درباره روز جمعه از طريق پدرش روايت كرده است.11 سهل بن ابى خيثمه انصارى يكى ديگر از همين نويسندگان است كه در سال سوم هجرى به دنيا آمد و در زمان معاويه در گذشت. كتاب او در باب سيره و مغازى به نواده اش محمد بن يحيى بن سهل رسيده بود كه به هنگام روايت آن مى گفت: «در كتاب پدرانم چنين يافتم». در كتاب هاى بلاذرى، ابن سعد و طبرى نصوصى از وى وجود دارد.12

گذشته از سيره نبى اكرم، رويدادها و احاديثى در عصر صحابه پس از پيامبر وجود داشت كه به صورت شفاهى نقل مى شد. نقل اين گونه اخبار مى تواند دليل بر آن باشد كه آن ها نيز همانند سيره و احاديث پيامبر در كتاب هايى كه در دست راويان نخستين قرار داشت، نوشته شده بود. برخى از اين احاديث و رويدادها ارزش تاريخىِ حايز اهميتى داشتند يا نصوص تاريخى از جانب شاهدان عينى به شمار مى رفتند كه هم عصر با رويداد مورد نظر بودند. از جمله اين نصوص ِ تاريخى كه نقل آن ها بر مكتوب بودنشان نزد اصحاب دلالت دارد، خطبه حضرت زهرا(عليها السلام)در مسجد پيامبر است. در اسناد ابن طيفور نكته اى وجود دارد كه به اين امر اشاره مى نمايد. وقتى او از استاد خود درباره اين كه مردم مى گويند خطبه ياد شده، ساخته ابو العيناء است، سؤال مى كند، و استاد او شيخ علوى چنين پاسخ مى دهد: «من مشايخ آل ابى طالب را ديدم كه آن را از پدرانشان روايت مى كردند و به فرزندانشان مى آموختند و اين خطبه را پدرم از جدم براى من روايت كرده كه اين خبر به او رسيده بود و مشايخ شيعه، پيش از آن كه جدّ ابو العيناء به دنيا آمده باشد، آن را روايت كرده و بين خودشان مباحثه مى كردند».13

در اين خطبه، نماهايى از تاريخ عرب قبل از اسلام و آغاز دعوت اسلامى و دوران سختى هايش و سپس اعتلاى كلمه اسلام و بر پا شدن دولت آن و در نهايت، حوادث غير مترقبه اى كه بلافاصله پس از وفات پيامبر پديد آمد، وجود دارد. همين طور خطبه عمر بن خطاب در اواخر عمرش كه در آن از حوادث سقيفه سخن گفته و برخى جزئيات آن را نقل كرده است، نص تاريخىِ حائز اهميتى محسوب مى شود كه به احتمال قوى از جمله مطالبى است كه توسط شاگردان مشهور عبدالله بن عباس از قول او نوشته شده بود، مانند عبيدالله بن عبدالله بن عقبه بن مسعود،14 راوى اين خبر، و زهرى كه نويسنده كتاب هايى در حديث و سيره است اين خطبه را از او گرفته اند. از همين قبيل، خطبه هاى تاريخى مشهور امام على(عليه السلام) است كه در نهج البلاغه گرد آمده است و بسيارى از آن ها را كسانى كه مستقيماً شنيده و حفظ كرده بودند، نوشته بودند و سپس از طريق روايت آن ها به طبقه دوم راويان، نگارش آن ها گسترش يافت.

نكته اى كه بايد بدان تأكيد كنيم و اين مرحله را از ديگر مراحل متمايز مى سازد، اين است كه مطالب نقل شده به صورت شفاهى در اين دوره، در كتاب هاى خاصّى نزد صاحبانشان نگهدارى مى شد و فقط به منظور جلب توجه عمومى به اين طريقه روايت در آن دوران، آن ها را به صورت شفاهى نقل مى كردند.

هم چنين در همين مرحله كارهايى به شكل هاى مختلف صورت گرفت كه در حوزه تاريخى داخل مى شدند و جنبه رسمى داشتند; يعنى كتاب هاى انساب عرب كه عمر بن خطاب به جهت ثبت و ترتيب ديوان دستور داد نوشته شود و به اين منظور، هيئتى مركب از سه نفر از نسب شناسان مشهور: عقيل بن ابى طالب، جبير بن مطعم و مخرمة بن نوفل تشكيل شد،15 امّا اين كتاب ها به همان جنبه رسمى خود براى انجام كارهاى ديوانى باقى ماندند.

مرحله دوم: تدوين جزئى تاريخ
اين مرحله، با آزادى كتابت در زمان حكومت امام على(عليه السلام) آغاز شد كه خود مستقيماً به نوشتن فرا مى خواند و سخنانش را براى شنوندگان املا مى كرد و بدين ترتيب، بسيارى از سخنان وى به نگارش درآمد16 و شايد اولين كتاب تاريخى كه در اين مرحله ظاهر شد، نتيجه همين فضايى بود كه على(عليه السلام) ايجاد نمود، به طورى كه كاتب او، عبيدالله بن ابى رافع، آغازگر اين نوع تدوين تاريخى در كتاب قضايا اميرالمؤمنين و كتاب ديگرش ـ كه از آن ياد خواهيم كرد ـ بود.

مورخان اين مرحله :

1ـ عبيدالله بن ابى رافع: او كاتب امام على(عليه السلام) بود و كتابى با نام تسميه من شهدمع اميرالمؤمنين فى الجمل و صفين و النهروان من الصحابه ـ رضى الله عنهم ـ داشت كه شيخ طوسى از آن ياد كرده و اسناد خودش را به آن ذكر كرده است.17

2ـ عروة بن زبير بن عوام (متوفاى93 ق): او كتاب مغازى را نوشت و اولين كسى بود كه در اين مرحله در زمينه مغازى دست به نگارش زد و بخش اعظم رواياتش از ام المؤمنين عايشه، يعنى خاله او بود. عروه در فعاليت هاى سياسى با برادرش عبدالله بن زبير همكارى نداشت، بلكه از هواداران حكومت اموى بود و در روايات او تمايل به جلب رضايت آن ها وجود دارد. مثلا او درباره سخن گوى مسلمانان مهاجر به حبشه مى گويد: «او عثمان بن عفان بود»،18 در حالى كه همه اتفاق نظر دارند كه وى جعفر بن ابى طالب بود. عروه دشمنى آشكارى با بنى هاشم و به خصوص على(عليه السلام) داشت كه شاگردش ابن شهاب زهرى پرده از اين دشمنى برداشت. معمر بن راشد مى گويد: «نزد زهرى دو روايت درباره على(عليه السلام) به روايت عروه از عايشه وجود داشت. روزى آن دو حديث را از او پرسيدم، گفت: با آن دو نفر و احاديثشان چه كار دارى؟ خدا به آن ها داناتر است، من آن دو نفر را در حق بنى هاشم گناه كار مى دانم».19

عروه در جنگ جمل تصميم داشت همراه پدرش براى نبرد با على(عليه السلام)خارج شود، ولى به جهت سن كم، او را بازگرداندند، زيرا در آن زمان سيزده سال داشت.20 توجه خاص او به عايشه، موضع گيرى سياسى و فكرى بود كه از يادش برده بود كه بنى هاشم هم دايى هاى او مى باشند و مادر پدرش ـ مادر زبير ـ صفيه، دختر عبدالمطلب و خواهر ابوطالب بوده است. عروه مطالب ديگرى نيز در تاريخ نوشت كه عمده آن ها نامه هايى بود كه در جواب به سؤال هاى عبدالملك بن مروان نوشته بود و بر همين اساس، هورووتيز شرق شناس آغاز تدوين تاريخ اسلامى را در زمان عبدالملك و به دست عروة بن زبير دانسته است.

3ـ ابو فضاله عبدالله بن كعب بن مالك انصارى (متوفاى 97 ق): او كتاب كوچكى در مغازى داشته كه ابن اسحاق و طبرى از او نقل كرده اند.21

4ـ ابان بن عثمان بن عفان (متوفاى 105ق): او هفت سال، والى مدينه از جانب عبدالملك بن مروان بود و كتابى در سيره و مغازى داشت كه تاريخ نويسان بعدى جز اندكى از آن نقل نكرده اند، ولى زبير بن بكّار روايت حائز اهميتى درباره آن نقل كرده كه تصويرى مفيد از اين كتاب به دست مى دهد او مى گويد: «سليمان بن عبدالملك در سال 82 ق در زمان خلافت پدرش عبدالملك به قصد حج به مكّه رفت و از ابان خواست تا سيره و مغازى پيامبر را برايش بنويسد. ابان گفت: اين كتاب نزد من موجود است كه آن را از روايت هاى صحيح از كسى كه به او اطمينان دارم گرفته ام. سليمان دستور داد از اين كتاب ده نسخه برايش بنويسد و چون نوشت سليمان آن را مطالعه كرد و ديد كه در آن ها از انصار و در بيعت عقبه اول و عقبه دوم و جنگ بدر ياد شده است. او از اين امر، مبهوت شد و گفت: من براى اين قوم چنين فضيلتى نمى دانستم، يا خاندان من حق آن ها را ناديده گرفته است و يا آن ها اين گونه نبودند؟ ابان گفت: تقصير و كوتاهى آنان در حق عثمان، شهيد مظلوم(؟!) ما را از گفتن حق باز نمى دارد و البته آن ها همان گونه بودند كه در اين كتاب براى تو توصيف كرده ام. ولى سليمان دستور داد كتاب ها را پاره كرده يا سوزاندند و وقتى اين خبر براى پدرش در شام نقل شد به سليمان گفت: چه نيازى به كتابى داشتى كه در آن هيچ فضيلتى براى ما وجود ندارد و مردم شام را از امورى آگاه مى سازد كه نمى خواهيم بدانند؟! سليمان در جواب گفت: به همين جهت دستور دادم آن چه را نوشته بود پاره كنند».22

از اين روايت، چند نكته مهم به دست مى آيد، از جمله:

الف ـ اين كتاب شامل اخبار بسيارى از سيره و مغازى پيامبر بود، زيرا اولا: سليمان از ابان مى خواهد كه برايش سيره و مغازى بنويسد و ابان پاسخ مى دهد كه اين كتاب موجود است و ثانياً: به دليل مواضع سه گانه اى كه در آن ها از انصار ياد شده است، ولى اين كتاب آن گونه نبوده كه دورى23 و احمد امين24 توصيف كرده اند و سيدعبدالعزيز سالم25 هم از آن ها اقتباس كرده و سپس شاكر مصطفى26 همان ها را نقل كرده و اشتباه ديگرى هم به آن ها افزوده، يعنى آن را از مصادر يعقوبى شمرده است، در حالى كه ابان بن عثمان كه يعقوبى از او نام برده، ابان بن عثمان احمر بجلى است;

ب ـ ابان بن عثمان نسبت به انصار، متعصب نبود كه نام آن ها را از تاريخش حذف كند، چنان كه دولت اموى مى خواست;

ج ـ مى توانيم از مواضع سليمان دريابيم كه در اين مغازى چيزى از نقش تاريخى على(عليه السلام) و بنى هاشم وجود نداشت كه تعصب او را برانگيزد، نه به اين دليل كه او از نقش آن ها آگاه بود و به آن اقرار داشت، زيرا كسى كه قضيه بيعت عقبه و حضور انصار در جنگ بدر را نداند قطعاً از بخش عمده اى از سيره بى اطلاع است، بلكه به اين دليل كه كتاب از بيان نقش تاريخى بنى هاشم خالى بود;

د ـ اين روايت، ما را نسبت به حساسيت تأثير دولت اموى بر فرهنگ اسلامى آگاه مى سازد، به طورى كه مردى چون خليفة بن خياط را كه در مجالس پدرش و در حضور اخباريان، محدثان و فقيهان حاضر مى شد، از ذكر مطالبى درباره انصار باز داشته است.

5 ـ عاصم بن عمرو بن قتاده انصارى (متوفاى 120ق): او از تابعين بود و از پدرش و نيز از جابر بن عبدالله، انس، على بن حسين و محمد بن حنفيه روايت مى كرد، و ابن اسحاق روايات بسيارى از او گرفته بود. عمر بن عبدالعزيز به او فرمان داد كه در مسجد اموى در شهر دمشق براى مردم از مغازى پيامبر و مناقب اصحاب بگويد. ابو زرعه، نسايى و ابن حبّان او را توثيق كرده اند.27 از آن جايى كه او از انصار بود سهم انصار را در تاريخ اسلام از ياد نبرد و در نقل سيره على(عليه السلام) نيز كوتاهى نكرد. و اين از مزيت هاى مغازى او بود كه آن را نسبت به نمونه هاى قبلى اش برترى مى داد.28

6ـ شرحبيل بن سعد (متوفاى 123ق): بخش عمده مغازى او ضبط نام اصحابى بود كه در غزوه هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله) شركت كرده بودند. ابن حبان و ابن خزيمه رواياتش را در مسندهايشان نقل كرده اند، امّا ديگران او را متهم نموده اند كه كسانى را از پيشگامان در اسلام دانسته كه هيچ سابقه اى در اسلام نداشته، لذا مغازى او را بى اعتبار دانسته اند.

7ـ ابن شهاب زهرى (متوفاى 124ق): او كتاب مغازى اى داشت كه قسمت هاى بسيارى از آن در كتاب المصنف عبدالرزاق صنعانى حفظ شده است. وى مغازى خودش را به دستور والى مكه، خالد بن عبدالله قسرى نوشته بود و خالد قسرى از او خواسته بود تا مغازى را برايش بنويسد. زهرى مى گويد: به او گفتم: در اين كار مطالبى از سيره على بن ابى طالب به ذهنم مى رسد آيا آن ها را هم ذكر كنم؟ او گفت: هرگز، مگر اين كه او را در قعر دوزخ نشان دهى. و زهرى مغازى خود را نوشت بدون اين كه هرگز نامى از على(عليه السلام) در آن بياورد. او رئيس پليس بنى اميه و همواره در كنار عبدالملك بن مروان و فرزندانش، هشام، سليمان و يزيد بود، و يزيد بن عبدالملك او را به كار قضاوت گمارد.

اينان مهم ترين كسانى بودند كه در نگارش تاريخ و در اين مرحله، شركت داشتند; مرحله اى كه ويژگى اساسى اش تدوين تاريخ اسلام غالباً با نام مغازى و به روش روايت و اسناد بود، به گونه اى كه نويسنده جزئيات غزوات را به طور كامل بيان نمى كرد و همه رويدادها را فرانمى گرفت، بلكه فقط روايت يا روايات پراكنده اى از غزوات را هر يك از كه كتاب به آن ها پرداخته بود، نقل مى كرد. و در واقع اين كتاب ها مجموعه اى از اخبار مستند و جداجدا و ناپيوسته غزوات بود و طبيعى است چنين مجموعه اى تصويرى كامل و منظم از موضوعش را ارائه نمى دهد.

مرحله سوم: پيدايش كتاب هاى تكامل يافته تر
در اين مرحله، كتاب هاى تاريخىِ تكامل يافته ترى پديد آمد كه در آن ها اخبار تاريخى، تسلسل و نظم زمانى يافته بود و تصوير كامل ترى از دوران تاريخى مورد نظر ارائه مى داد. در اين دوره، كتاب هاى تاريخى متنوعى تدوين شد كه مراحل تاريخى مختلفى از سيره پيامبر اكرم و دوران خلفا و روزگار امويان را در برمى گرفت. اين مرحله، مرحله تكامل عظيمى در شيوه ها و مواد تدوين تاريخ به شمار مى رود و مشهورترين تاريخ نگاران آن به قرار زيرند:

1ـ محمدبن اسحاق (متوفاى 151ق): او مشهورترين نويسنده سيره نبوى و كتاب او مهم ترين كتاب شناخته شده در بين كتاب هاى قديمى سيره مى باشد. كتاب بزرگ او را ابن هشام خلاصه كرد و هم اكنون در چهار جلد به نام سيره ابن هشام معروف است.

2ـ ابو مخنف لوط بن يحيى (متوفاى 157ق): اولين تاريخ نگار مجموعه اى است كه درباره بخش عمده رويدادهاى تاريخ اسلام كتاب نوشت. او با كتاب هايش كه حدود پنجاه جلد مى شد تنوعى در آثار تاريخى پديد آورد كه تاريخ نگاران پس از او از وى تبعيت كردند. آثار او در بردارنده پنجاه رويداد تاريخ اسلام تا پايان عصر اموى مى باشد كه مشهورترين آن ها: كتاب الردّه، وقعه صفين، اخبار الخوارج و مقتل الحسين است كه از مصادر مهم طبرى بوده اند.29 او در كتاب تاريخش بيش از 230 مرتبه از آن ها نام مى برد، اولين مرتبه در قضيه بيمارى پيامبر در سال 11 ق و آخرين بار در حوادث سال 132 ق، يعنى سال انقراض حكومت امويان است.

3ـ ابان بن عثمان احمر بجلى: او از اصحاب امام صادق و امام كاظم(عليهما السلام)بود و كتاب بزرگ و خوبى در سيره نبوى و رويدادهاى پس از رحلت پيامبر داشت كه در آن اخبار «المبتداء و بداية أمر النبى و نشأته و المبعث و المغازى و الوفاة و السقيفه و الردّه» را گرد آورده بود و مورخانى، چون ابو عبيده معمر بن مثنى و ديگران بسيارى از اخبار شعر و انساب و ايام را از او گرفته اند.30

4ـ سيف بن عمر تميمى (متوفاى 170ق): او كتاب الفتوح الكبير و الردّه را نوشته بود كه طبرى در ذكر اخبار ردّه و اخبار خلفا، حتى جنگ جمل در وهله اول، به اين كتاب مراجعه كرده و حدود 230 مورد از آن نقل كرده است. اين اخبار با حوادث سال 36 ق پايان مى يابد، او كسى است كه بيش از همه تاريخ نگان را مورد طعن قرار گرفته و به دروغ گويى، جعل اخبار و زندقه توصيف شده است، حتى برخى ترك كردن رواياتش را واجب شمرده اند.31

5ـ هشام بن محمد بن سائب كلبى (متوفاى 204 ق): او حدود 150 كتاب در تاريخ و انساب داشت، از جمله فتوح الشام (جنگ)جمل، اخبار (جنگ) صفين، الجمهره، و روايات مردم مدينه، عراق و شام را گرد آورده بود. طبرى از ميان كتاب هاى او بر كتاب هاى عوانة بن حكم و ابو مخنف دست يافت كه حدود 250 مرتبه در تاريخ طبرى از آن ها نقل شده است.

6ـ هيثم بن عدى (متوفاى 207ق): او نخستين كسى است كه شيوه سال شمارى، يعنى ذكر حوادث تاريخى براساس ترتيب سال ها را در كتاب التاريخ المرتّب على السنين در پيش گرفت.

7ـ محمد بن عمر واقدى (متوفاى 207ق): نويسنده كتاب المغازى. او استاد محمد بن سعد كاتب، نويسنده كتاب طبقات الكبرى بود كه كتاب زندگى نامه بزرگان تاريخ اسلام برحسب طبقاتشان است.

8ـ ابو عبيده معمر بن مثنى (متوفاى 211ق): او از مردم بصره و دانشمندى لغت شناس بود و كتاب هايى در تاريخ داشت كه بيشتر آن ها در زمينه فتوحات اسلامى بود. طبرى حدود پنجاه مورد به آن مراجعه كرده است.

9ـ نصر بن مزاحم منقرى (متوفاى 212 ق): كتاب هاى بسيارى داشت، از جمله: كتاب الجمل كه طبرى در چهار مورد از آن بهره گرفته و كتاب وقعة الصفين كه تنها كتاب باقى مانده اوست.

10ـ على بن محمد بن عبدالله (متوفاى 225ق): او حدود 240 كتاب داشت كه همگى در زمينه تاريخ بودند. شايد مهم ترين آن ها كتاب الاحداث، اخبار الخلفاء، خطبه هاى على بن ابى طالب و نامه هايش به كار گزارانش بود. مدائنى به سبب كتاب هاى گسترده و مورد اعتمادش، مصدر تاريخ نگاران بعد از خود شد.

11ـ زبير بن بكار (متوفاى 256ق): نويسنده كتاب الاخبار الموفقيات كه آن را براى الموفق، پسر متوكل عباسى نوشت. زبير، قاضى متوكل در شهر مكه بود و به دشمنى با علويان شهرت داشت، ولى او در اين كتابش منصفانه و به دور از جانبدارى وارد شده است.

12ـ ابن قتيبه دينورى (متوفاى 276ق): او در زمينه تاريخ، كتاب هاى تاريخ الخلفاء يا الإمامة و السياسة، عيون الأخبار و المعارف را نوشت. ابن قتيبه جايگاه والايى در علم و معرفت داشت.

13ـ احمد بن يحيى بلاذرى (متوفاى 279ق): او كتاب هاى فتوح البلدان و انساب الاشراف را داشت. بلاذرى مورخ و جغرافى دان و هم نشين متوكل بود و فارسى را خوب مى دانست و كتاب عهد اردشير را از فارسى به عربى ترجمه كرد.

14ـ ابن اعثم كوفى (متوفاى 304ق): كتاب الفتوح كه كتابى بزرگ و مفصل در هشت جلد مى باشد از اوست. آغاز اين كتاب با اخبار سقيفه در سال 11 ق و پايانش خلافت منتصر در سال 247 ق است.

مرحله چهارم: تدوين مجموعه هاى تاريخ هاى عمومى
اين مرحله اى است كه تاريخ نگارى اسلامى در آن، تحوّل جديدى يافت و به سمت دو روش مهم كه در ذيل آمده، جهت گيرى كرد:

1ـ يكپارچگى همه حوادث تاريخ اسلام، با گرد آورى تاريخ اسلام از اولين حوادث تاريخ عربِ پيش از اسلام كه پيوندى با تاريخ اسلام داشت و سپس ولادت و زندگانى و سيره كامل پيامبر و سپس اخبار خلفا تا ـ معمولا ـ دوران تاريخ نويس، به ترتيب سال ها به طور پيوسته و منظم.

2ـ يكپارچگى تاريخ بشر با گردآورى تاريخ انبيا و اقوام آن ها و تاريخ تمدن هاى بزرگ نزديك به جامعه اسلامى، به خصوص تمدن ايرانى.

مهم ترين مورخان اين مرحله عبارت اند از:

1ـ ابوحنيفه دينورى (متوفاى 281ق) كه كتاب الأخبار الطوال را نوشت.

2ـ احمد بن يعقوب يعقوبى (متوفاى 284ق) نويسنده تاريخ معروف به تاريخ يعقوبى.

3ـ محمد بن جرير طبرى (متوفاى 310ق) نويسنده بزرگ ترين مجموعه تاريخى تا آن زمان با نام تاريخ الأمم و الملوك كه به تاريخ طبرى مشهور است.

4ـ مسعودى (متوفاى 346ق) نويسنده كتاب هاى مروج الذهب و التنبيه و الأشراف. او كتاب ديگرى به نام اخبار الزمان داشته كه به بزرگى و گستردگى مطالب، توصيف شده، ولى اصل كتاب از بين رفته است.

5ـ مسكويه، احمد بن محمد (متوفاى 421ق) نويسنده كتاب تجارب الأمم و تعاقب الهمم.


پى‏نوشت‏ها:
1 دانشجوى دكترى تاريخ و تمدن اسلامى.
2 . بقره (2)آيه 189 .
3 . اسراء (17) آيه 12 .
4 . يونس (10)آيه 5 .
5 . تاريخ خليفة بن خياط، ص 5-6 و نيز ر.ك: عبدالجبار ناجى، ص 180-182.
6 . ر.ك: ذهبى، تذكرة الحفاظ، ص 1، 2، 3 و 7 .
7 . براى تفصيل بيشتر ر.ك: شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 11، ص 43 به بعد .
8 . وليد اعظمى، دراسات فى الحديث النبوى، ص 48.
9 . ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج 1، ص 103 .
10 . ابن سعد، طبقات الكبرى، ج 5، ص 216.
11 . احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 222 و تاريخ طبرى، ج 1، ص 114.
12 . شاكر مصطفى، التاريخ العربى و المورخون، ج 1، ص 151 .
13 . احمد بن ابى طاهر بن طيفور، بلاغات النساء، ص 23 .
14 . ر.ك: تهذيب الكمال، ص 19، 73 و 76.
15 . تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 153.
16 . تقييد العلم، ص 89 و 90 و طبقات الكبرى، ج 6، ص 168 .
17 . طوسى، فهرست، ص 107 و خوئى، معجم رجال الحديث، ج 11، ص 62 .
18 . ر.ك: سيره ابن اسحاق، ص 217-218.
19 . طبقات الكبرى، ج 5، ص 179 و ذهبى، سيراعلام النبلاء، ج 4، ص 423.
20 . شاكر مصطفى، التاريخ العربى و المورخون، ج 1، ص 153 و هورووتيز، المغازى الأولى، ص 20-21.
21 . شاكر مصطفى ،همان، ج 1، ص 154 .
22 . زبيد بن بكار، اخبار الموفقيات، ص 222 .
23 . عبدالعزيز دورى، نشأة علم التاريخ عند العرب، ص 21.
24 . امين، ضحى الاسلام، ج 2، ص 321.
25 . سيدعبدالعزيز سالم، التاريخ و المورخون العرب، ص 55.
26 . شاكر مصطفى، همان، ج 1، ص 152 .
27 . تهذيب الكمال، ج 13، ص 53; ذهبى، سير اعلام النبلاء، ج 5، ص 240 و تهذيب النفس، ج 5، ص 47 .
28 . بعضى از اين روايات را ابن اسحاق و طبرى نقل كرده اند.
29 . ر.ك: فؤاد سز گين، تاريخ التراث العربى، ج 2، ص 127.
30 . طوسى، فهرست، ص 18; نجاشى، رجال، ص 13 و حموى، معجم الادباء، ج 1، ص 180.
31 . شاكر مصطفى، التاريخ العربى و المورخون، ص 198 .


منبع: فصلنامه تاريخ در آينه پژوهش، شماره 5