عرفان و جلوه هاي هفت شهر عشق در شعر عطار

دكتر بهرام طوسي


ابو حامد فريدالدين محمد عطار نيشابوري يكي از عرفا و صوفيان صاحب نام و نشان و حكيمي عالم و دانشمندي وارسته و تشنه و جوياي حق و حقيقت بوده است كه از ابتداي جواني در پي كيمياي علم و دانش و علوم و فنون بوده تا به مقاماتي دست يافته از پيشوايان طريقت گشت و يكي از حاملان بزرگ فلسفه اشراق شد. (حقيقت، صص 5-473) تا آنجا كه مورد تجليل و اكرام بزرگان و پيشروان راه راستين عرفان و طريقت مانند حضرت مولوي و جناب شيخ شبستري واقع شده است:

هفت شهر عشق را عطار گشت
ما هنوز اندر خم يك كوچه ايم

عطار روح بود و سنائي دو چشم او
ما از پي سنائي و عطار آمده ايم
«مولوي»

يا:

مرا از شاعري خود عار نايد
كه در صد قرن چون عطار نايد
«شبستري»

عظمت و شهرت عطار در محدوده مرزهاي ايران زمين محدود نگشته و ايشان با عنوان «پيرمعرفت» جزو برگزيدگان و صاحبان كرامات در ساير كشورها نيز معروفيت بسزايي دارند، چنانكه در رساله «چيت سازان» و در رساله «فتوت نامه آهنگران»، در اولي از چهار پير معرفت ياد شده (عطار، حافظ، شمس تبريزي و ملاي روم) و در دومي از پنج پير معرفت (شاه قاسم انوار، شمس تبريزي، عطار، سعدي و حافظ). (اين رسايل خطي در پاكستان قرار دارد. ايرج افشار ص 54).

قبل از هرچيز بايد اين نكته روشن شود كه سرچشمه تصوف اسلامي در شريعت اسلام دارد و هدف غايي و نهايي آن نفوذ در مغز و اعماق مفاهيم جهان شمول دين و رسيدن به معني و مقصود نهايي انبياء مي باشد كه عبارت است از ساختن انسان والاي متعهد و مسئول و متقي عاري از تعصبات جاهلانه و بي اساس و حب و بغض هاي پليدي كه حاصلي جز صدمه و خسران ندارد. هدف متخلق شدن به اخلاق الله و گرفتن خوي فرشتگان و عشق به معبود و معشوق ازلي و ابدي و همه مخلوق جهان هستي است كه آفريده اويند صرف نظر از رنگ و نژاد و باورها و اعتقادات آنها.

شيخ ابوالحسن خرقاني دستور داد بر سر در خانقاهش در بسطام بنويسند:

«هر كه درين سرا آيد نانش دهيد و از ايمانش مپرسيد، چه آنكس كه در درگاه خداوند به جان ارزد البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد».

راه تصوف (كه طريقت است و راه سلوك) از طريق دين و از ميان راه انبياء است تا رسيدن به عرفان يعني شناخت و درك حقيقت خداوند يا حقيقت و منشاء و اصل هستي و عرفان هدف نهايي راه عارف و سير و سلوك و تصوف است. صوفيان معتقدند كه جز از راه دين به اسرار الهي و يافتن حقيقت راهي نيست. به همين جهت هميشه انجام واجبات دين را بر ذكر و دعا و توسل مقدم مي دارند و تسبيح را پس از نماز به دست مي گيرند. عراقي عارف دلسوخته قرن هفتم هجري فرمايد:

برون از شرع هر راهي كه خواهي رفت گمراهي
خلاف دين هرآن علمي كه خواهد خواند شيطاني
«ديوان عراقي»

سالك راه حق به قول شيخ عطار:

گرچه ره بر آتش سوزان كند
خويشتن را قالب قرآن كند
«ديوان عطار»

و در فتوت نامه مي فرمايد:

به طاعت كوش تا ديندار گردي
كه بي دين را نزيبد لاف مردي
پرستش كن خداي جاودان را
مطيع امر كن تن را و جان را

صوفي و عارف راستين نداي «كه يكي هست و هيچ نيست جزو لا اله اله هو» (ترجيع بند هاتف) را از مسجد، از ميخانه، از كنيسه، از كليسا، از آتشكده و از معبد مي شنود (يثربي، ص .174) چنانكه در قرآن كريم آمده است، «و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات» (بقره: 148) يعني هر گروه و دسته اي را جهتي است كه رو سوي آن مي كند، پس پيشي گيريد در انجام اعمال نيك و همچنين «و لكل درجات مما عملوا» (احقاف: 19) يعني هر كسي را مرتبت و درجه بسته به اعمالي است كه انجام داده و اين خطاب به همه انسانهاست.

مرد عارف طبق نص صريح قرآن حق را در وجود هر انساني مي جويد كه متقي تر است، در مسلمان، در زرتشتي، در ارمني و مسيحيان ديگر، در يهودي راستين، در هندو و بودايي و سرخ و سفيد و زرد و سياه كه همه آفريده اويند چرا كه فرمود ما شما را آفريديم (خطاب به همه انسانهاست، مگر آنكه انسان يا فرقه و گروهي را بشناسيم كه آفريده او نباشد !) و شمار را به فرقه ها و شعبه ها و قبيله هايي تقسيم كرديم براي شناخت، «ان اكرمكم عندالله اتقيكم» هر كس از شما كه متقي تر و صالح تر و پاك تر باشد. عزيزترين شما در نزد ماست. براي مرد عارف اهل دلي كه حاضر نيست موري را بيازارد كه «جان دارد و جان شيرين خوش است» چگونه مي تواند مردمي را كه خداوند آفريده بيازارد و يا تعصبات نژادي و فرقه اي داشته باشد؟ او مي داند:

در هيچ سري نيست كه سري ز خدا نيست.«حافظ»

و به قول درويش مقصود تيزگر معروف به شيخ رباعي:

در ذكر تو هر ذره زباني دارد
هر ذره بتو راز نهاني دارد
ذكر تو بود صيقل آيينه جان
بي ذكر تو نيست هر كه جاني دارد

او مي داند همه انسانها به دنبال خير و بركت و سعادت و آزادي خود و ديگران گامي بر مي دارند و همه انسانها خواهان نيكي، يگانگي و دوستي و صفا و صميميت اند و از جنگ و خونريزي و اجحاف و ظلم بيزارند (اگر اينگونه نباشد انسان نيستند). حال، اهل مذاهب و اديان مختلف و افراد گوناگون بسته به ميزان فهم و درك و معلومات و سواد و مشرب و ذوق و سليقه خود و تاثيرات محيطي كه در آن بزرگ شده اند و تاثير افراد و افكاري كه با آن برخورد داشته اند، هر يك راهي را انتخاب مي كنند كه معتقدند آنان را به سر منزل مقصود مي رساند. هر كدام به طريق خود مي كوشند «در دل يار به هر شيوه رهي باز كنند» و درد سرگشتگي و بي ساماني خود را تسكين دهند به قول عطار:

از مي عشق تو بريخت بر دل آدم اندكي از دل او به هر دلي دست بدست مي رود
اينجاست هر كس به قدر درك خود و به ميل خود، به طريقي كه او را تسكين مي دهد و آرامش مي بخشد و مي پندارد كه به وصال معشوق و ديدار و لطف دوست خواهد رساند و او را به خدا (يعني خير و بركت و نيكي مطلق) نزديك خواهد كرد، كوبه اي را مي گيرد و به روش خود به صدا در مي آورد. فرقي هم نمي كند، اگر اخلاص و صميميت در كار باشد، دريچه اي به رويش باز خواهد شد. ولي اگر رنگ و ريايي در ميان باشد و اگر تظاهر و فخر فروشي و خودنمايي و كاسبي در كار باشد و به فكر درآمد و عوام فريبي باشد كه كفر است و الحاد. حتي عبادت ريايي نيز چنين باشد.

به قول عراقي:

دلي تا باشد اصطبل ستور و گلخن شيطان نيايد از مشام جان نسيم روح ريحاني
اما حقيقت و جوهر عرفان عبارت است از جهاد اكبر (جهاد با نفس) و رسيدن به آگاهي و بصيرت دروني كه در آن صورت همه مسائل و كليه مشكلات بشر حل مي گردد. ديگر او و من و تويي باقي نمي ماند كه اختلافي باقي بماند، همه «ما» مي شود عليرغم تفاوتهاي ظاهري در دين و در باورهاي گوناگون. چشم به مغز و درون اديان روشن مي گردد كه همه اديان يكي است و به اسلام قرآني و دين خاتم يعني مكمل همه اديان قبلي ختم مي گردد.

هدف عرفان بينايي و بصيرت دروني است و اگر آدم به اين مرحله برسد خواهد توانست چشم برهم نهاده همه آفاق و انفس را سير كند. فرسنگها دورتر را بنگرد و همه چيز را ببيند و رابطه اي همچون رابطه ميان پيامبر اكرم «ص» با اويس قرني برقرار سازد كه هرگز يكديگر را نديده بودند ولي از كوچكترين حركات و سكنات يكديگر باخبر بودند (تذكرة الاولياء صص 29-19).

عطار مي فرمايد:

دلي كابينه اسرار گردد ز نعتت خواجه احرار گردد
(ص 655)

براي اين كار لازم است انسان به نفس مطمئنه برسد. يعني چشمه دل وي از جوش و خروش هاي مادي و دنيوي آرام گيرد تا بتواند در سطح زلال و آيينه مانندش نقش همه چيز و همه جا و همه كس را بوضوح ملاحظه كند.

سالكان طريق، ذكر دايم را وسيله اين آرامش و آسايش روح و جسم و جان مي دانند كه: «الا بذكر الله تطمئن القلوب» (صدرالدين قونوي در كتاب الفكوك انواع كشف و شهود را شرح مي دهد و محمد خواجوي «محقق» در مقدمه طولاني كتاب با زباني بس ساده و گيرا به آن اشاره اي مستوفي دارد، ص شصت و دو). توضيح لازم در اينجا اين است كه منظور از چشم پوشيدن از لذات دنيوي و كشتن نفس اماره، گوشه نشيني و عزلت اختيار كردن و پشت پا زدن به انجام مسئوليت ها و شانه خالي كردن از زير بار انجام وظايف ملي و اجتماعي نيست بلكه منظور از ميان بردن حرص مسائل دنيوي و حب و بغض هاي جاهلانه است.

به خلاف تصورات غلطي كه در ميان بعضي اروپاييان متداول است كه افكار و فلسفه شرقي چون با متافيزيك مربوط است تسلط زور و جبر را بر شخصيت افراد تجويز كرده و انسان را به عنوان آلت مطرح مي كند نه بعنوان عاملي كه قادر به حدوث باشد و سعي و كوشش براي تسلط به جهان را توسط فرد از خصوصيات اروپايي و آمريكايي مي داند (جاكابچير، ص 130) بايد متذكر شويم كه اين با فلسفه و روح عرفان راستين مغايرت دارد. «ليس للانسان الي ما سعي».

مرد عارف و صوفي واقعي در درجه اول كار و مسئوليت و وظيفه اجتماعي خود را انجام مي دهد. چنانكه به قول عطار:

گر تو بنشيني به بيكاري مدام كارت اي غافل كجا زيبا شود؟
(ص 349)

وي بر هر چيز انجام وظيفه اجتماعي و خدمت همسر و تربيت فرزند را مقدم مي دارد و بعد خدمت به خلق خدا را. ولي در همه حال به ياد خدا و معشوق ازلي و عشق ابدي خود نفس مي كشد و دم مي زند. از لذات دنيوي به حد متعادل و از نعمت هاي خداوندي به حد اكمل استفاده مي برد و در هر حال شكرگزار حق نيز هست. اين معني را حضرت شيخ عطار در الهي نامه بوضوح شرح داده كه پدري شش فرزند داشت كه هر يك آرزويي محال و غيرممكن را در سر مي پروراند و طالب چيزي موهوم بود. پسر اول عاشق دختر شاه پريان بود، دومي شيداي دست يافتن به سحر و جادو، سومي طالب جام جم و چهارمي خواهان آب حيات، پنجمي در آرزوي انگشتر سليمان و ششمي جوياي كيميا. پدر در طول اين داستان طويل كه از بيش هفت هزار بيت تشكيل مي گردد با آوردن داستانها و مثالهاي مختلف پسران را متوجه بيهودگي اينگونه خواب و خيالها و خواسته هاي بدون عمل مي سازد و ازين خواهشهاي نامعقول بازشان مي دارد.

برو كار مي كن مگو چيست كار كه سرمايه جاوداني است كار
به هر صورت سالك حقيقي مرد راه و عارف و صوفي راستين كامل كسي است چون علي عليه اسلام كه وظايف اجتماعي و ديني خود را به بهترين نحو انجام دهد، به هنگام عبادت چنان حضور قلب داشته باشد كه اگر تير از پاي مجروحش بيرون آورند حس نكند و با در دست داشتن بيت المال و هستي ديگران در دست خود براي قوت زندگي كار كند و از دستمزد و دسترنج خود گذران نمايد، از نعمات و خوبي هاي زندگي به نحو احسن استفاده كند و درون خود را پاكيزه و منزه سازد و نيروهاي شگرف باطن را فعال ساخته و به كار گيرد و به خلق خدا و همه موجودات عشق بورزد و وجودش براي اجتماع بشري منشا خير و بركات باشد و به گونه اي زندگي كند كه چون در گذرد: مسلمانش به زمزم شويد و كافر بسوزاند.

و به قول حضرت راز:

طريقت چو ز اسرار دين خداست شريعت ازين سر قويم و بپاست
طبق شجره نامه اي كه آقاي احمد مجاهد در كتاب مجموعه آثار فارسي احمد غزالي (انتشارات دانشگاه تهران شماره 1717) آورده و همچنين در رساله كماليه از امير عبداله برزش آبادي از عارفان قرن نهم هجري (صفحات 25 و 26) و در كتاب اسرار التوحيد از قول حضرت ابوسعيد ابوالخير (صفحات 32 و 33) آمده است كه تصوف از حضرت ختمي مرتبت محمد بن عبدالله «ص» و بعد از ايشان از مولي الموحدين حضرت علي بن ابي طالب «ع» شروع مي شود تا معروف كرخي كه خرقه از حضرت ثامن الائمه امام رضا عليه السلام گرفت و بعد از وي تا احمد غزالي همه فرق صوفيه يكي بودند و از آنجا به شعبه هاي گوناگون تقسيم شدند و به تدريج تعداد آنها بيشتر گرديد تا امروز كه در ايران حدود چهارده الي پانزده سلسله يا بيشتر وجود دارد. از سوي ديگر جريانات فكري و فلسفي و عقايد و نظريات ديني و عقيدتي و آداب و رسوم گوناگون چيزي نيست كه بتوانيم ادعا كنيم خلق الساعه بوده و هر يك از مكاني يا طرز فكري خاص جوشيده است.

بنابراين جريانات فكري و مذهبي در طي اعصار و قرون بر يكديگر اثر متقابل گذاشته و از يكديگر متاثر شده اند (صبور، ص 61) براي مثال عدد هفت و موضوع هفت شهر عشق يا هفت مرحله سلوك و هفت وادي عشق كه عطار در منطق الطير خود به زيبايي و لطف و جذابيت تمام وصف كرده است از سنن و اعتقادات و طرق تزكيه نفس و خود سازي در قديم سرچشمه مي گيرد. مصريان قديم براي تزكيه نفس هفت مرحله را قائل بودند و در آيين مهرپرستي مقامات هفتگانه اي وجود دارد كه انسان را به عشق مطلق و خرد و حقيقت هستي مي رساند. اين مقامات هفتگانه عبارتند از:

پرنده يا كلاغ – پارسا – سرباز – شير – ايراني – پيك خورشيد و پدر يا پير، اصطلاح پير و مرشد نيز از همين واژه گرفته شده است (حقيقت، ص. 323).

عطار بزرگ نيز مراحل هفتگانه اي را براي سير و سلوك و طلب حقيقت و رسيدن به درجات عاليه خود سازي تا آگاهي كامل و رسيدن به ديدار روي دوست در نظر گرفته به شرح زير:

طلب – عشق – معرفت – استغناء – توحيد- حيرت و فنا يعني بقاء در ذات او يا فناء في الله. اين هفت وادي در منطق الطير بيان شده است:

گفت ما را هفت وادي در ره است چون گذشتي هفت وادي درگه است
از اشعار عطار بر مي آيد كه هفت وادي را خود سير كرده و به منزلگاه حق و حقيقت رسيده است يعني وي سالكي بوده كامل واصل. البته اين مراحل و در نهايت سرچشمه حقيقت را با چشم سر نتوان ديد بلكه با ديده سر مشاهده توان كرد چنانكه مولي علي عليه السلام در يكي از خطبه هاي دلكش نهج البلاغه مي فرمايند: لا يدركه العيون بمشاهدة العيان و لكن يدركه القلوب بحقائق الايمان (ديوان عراقي ص 524).

اول مرحله طلب: در اين مرحله سالك راه حقيقت بايد مردانه گام در راه نهد و از خود بگذرد و همت قوي دارد و در همه حال و همه جا يار را بجويد و به دنبال او كه در درون وي است، كند و كاو و جستجو نمايد. اين وادي وادي پر خطري است ولي سالك نبايد وحشتي به دل راه دهد؛ سر تا پا تسليم رضاي او باشد و بكوشد تا بيابد كه عاقبت جوينده يابنده بود:

چون فرود آيي به وادي طلب پيشت آيد هر زماني صد تعب
جد و جهد آنجات بايد سالها زانكه آنجا قلب گردد حالها
چون عطار نشان مي دهد كه وي از اين مرحله به سلامت گذشته است:

از بس كه نشان او بجستم نه نام بماند و نه نشانم
(ص 478)

و يا:

عمري چو قلم به سر دويدم گفتم مگر از رسيدگانم
(ص 480)

و همچنين:

ديريست كه اوست آرزوي ما بي او به بهشت سر فرو نياريم
(ص 512)

دوم مرحله عشق: درين وادي وجود طالب و سالك مالامال از عشق و شوق و مستي مي گردد و چون صراحي لبريز مي شود. عشق وجودش را چنان پر مي سازد كه يكسره آتش سوزان مي شود و در تب و تاب مي افتد. عشق به پروردگار به صورت عشق به همه مظاهر هستي كه جلوه رخ دوست هستند، نمودار مي گردد و در عين سوز و گداز و اشتعال درون سر تا پا خوبي و صفا و صلح و آشتي مي گردد. مي سوزد و به ياد دوست، همه كس و همه چيز را دوست مي دارد:

زنده دل بايد درين ره مردكار تا كند در هر نفس صد جان نثار
درين حال سالك خود را در مسير و جريان كل كاينات مي بيند و با تمام ذرات هستي همراه و همراز مي گردد؛

گر ترا آن چشم غيبي باز شد با تو ذرات جهان همراز شد
درين حال فكر عافيت و دور انديشي و مآل انديشي از وجودش رخت مي بندد و آتش عشق به يك شعله، خرمن عقل دور انديش و محافظه كار را مي سوزاند و به ياد مي دهد:

عقل در سوداي عشق استاد نيست عشق كار عقل مادر زاد نيست
عشق اينجا آتش است و عقل دود عشق چون آمد گريزد عقل زود
وجود عطار، مالامال از عشق و شور مستي بود كه خود مي فرمايد:

از عشق در اندرون جانم درديست كه من همي ندانم
(ص 478)

و همچنين:

گر در سر عشق رفت جانم شكرانه هزار جان فشانم
بي عشق اگر دمي بر آرم تاريك شود همه جهانم
و يا:

مرغ عشق آواره ديرينه بود باز يافت از عشق او حالي نشان
در پريد و عشق را در برگرفت عقل و جان را كارد شد با استخوان
و باز:

درد دل دارم جهاني بي تو من زانك نشكيبم زماني بي تو من
(ص 543)

سوم مرحله معرفت: كه عبارت است از شناخت و به نظر عرفا اصل معرفت شناخت خداوند و به قول هجويري كه در كشف المحجوب مي فرمايد: «معرفت حيات دل بود به حق، و اعراض سر جز از حق، و ارزش هر كس به معرفت بود و هر كه را معرفت نبود بي قيمت بود. نسبت به نفس خود و ذات حقيقت شناخت پيدا مي كند و چشم دل و جان وي، چشم سر و چشم دروني وي باز مي شود و بنا به تعبيري در اينجاست كه عارف پاكدل چشم جانش به حقايق و رموز دستورهاي دين و هدف انبياء باز مي گردد:

جان ما را تا به حق شد چشم باز بس كه گفت و بس گل معني كه رفت
پاك رو داند كه در اسرار عشق بهتر از ما راهبر نتوان گرفت
آنچه ما ديديم در عالم كه ديد؟ و آنچه ما گفتيم در عالم كه گفت؟
آنچه بعد از ما بگوييد آن ماست زانكه راز گفت نيست از ما نهفت
تربيت ما را ز خوان مصطفاست لاجرم خود را نمي يابيم جفت
طبق مفاد اين بيت آخر صوفي و عارف و سالك اسلامي بايد همه خورد و خوراك روح و جان خود را از خوان مصطفي حضرت محمد بن عبدالله «ص» بجويد و جز آن را حقير و مردود شناسد كه عرفان نشأت از دين مي گيرد و به قول پروفسور مكدونالد: همه مسلمانان دين دار فكور عارف مي شوند (عرفاي اسلام، ص 470).

چهارم مرحله استغنا: درين مرحله صوفي و سالك چنان به «او» متكي مي گردد كه از همه چيز و همه كس جز او بي نياز مي گردد: و خود را در كوي امن و رجا مستغني مي يابد و از همه مال و مقام و جلوه هاي وسوسه انگيز زندگي بيكباره دل مي كند و طمع مي برد:

اي بس كه چو پروانه پر سوخته زان شمع در كوي رجا دامن پندار گرفتيم
(ص 507)

و اين مرحله رسيدن به فقر سلوكي است كه استغناي كامل و بي نيازي به همه چيز است و اين همان است كه پيامبر اكرم مي فرمود: الفقر فخري. كه رسيدن به اين مرحله و پشت پا زدن به هوس ها و جلوه هاي دنيايي، پا گذاردن بر سر افلاك و نه گنبد ميناست و اينجاست كه سالك مي تواند با افتخار خود را بالاتر و برتر از حطام دنيا و زخارف خاكي مشاهده كند و صفات خداوندي را در وجودش متجلي ببيند چنانكه عراقي مي فرمايد:

بازيچه مدان تو خواجه ما را ما از صفت جلال اوييم
پنجم مرحله توحيد: اكنون عارف به مرحله توحيد مي رسد «چشم دل باز مي كند كه جان بيند» در اين حال مشاهده مي كند كه در جهان «يكي هست و هيچ نيست جز او» و بر هر چه بنگرد او را در وي مي بيند. حضرت علي عليه السلام مي فرمايد:

ما نظرت في شيء الا و ما رأيت الله فيه

در اين حال عارف همه چيز و همه جا را چون به قول زرشت (يسنا 6 بند 15) مظهر و آفريده اويند زيبا مي بيند و مي ستايد (دينشاه ايراني، ص 41) و به قول باباطاهر:

به دريا بنگرم دريا ته بينم به صحرا بنگرم صحرا ته بينم
به هر جا بنگرم كوه و در و دشت نشان از قامت رعنا ته بينم
عارف مي بيند كه همه چيز مظهر زيبايي اوست:

اي گرفته حسن تو هر دو جهان در جهالت خيره چشم عقل و جان
جان تن جانست و جان جان تويي در جهان جاني و در جاني جهان
(ص 524)

عطار مي فرمايد:

از هر دو جهان مهر يكي را بگزيديم در آرزوي او كم اغيار گرفتيم
(ص 507)

وي حتي جدا دانستن حق را از خود و از عالم هستي كه جلوه رخ دوست است دوگانگي مي داند، به مصداق كنت كنزا مخفيا، معتقد است كه جهان هستي تجلي و جلوه رخ دوست است و هر چه هست اوست و جز او هيچ نيست تا جايي كه فرياد برمي آورد:

هر كه دعوي انا الحق كند و حق گويد آن دو گويان خودي را به سر دار كنيم
ششم مرحله حيرت: در اين مرحله در دل عاشق و اهل الله در وقت تامل و تفكر و حضور، حيرت و سرگرداني وارد مي شود و آنگاه او را متحير مي سازد و در طوفان فكرت و معرفت سرگردان مي شود و هيچ باز نداند.

روزبهان بقلي در شرح شطيحات مي نويسد: گفت اگر عيان كني زنديقي، اگر شاهد شوي متحير گردي، ليكن حيرت در حيرت و بيابان در بيابان (سجادي، ص 319). رسدي به عالم عدم در عدم و در آن متحير شدي تا نداني كه تو كيستي. آنگه در تو انوار قدم پيدا شود و تو را در خود باقي گرداند. به او بماني و به نعت تحير و عجز از ادراك آن و حقيقت آن (ايضا ص 485 و 332).

عطار مي فرمايد:

در مانده ايم و راه بسي دورست ما راه بكار خود نمي دانيم
ما چاره به كار خود نمي سازيم چون جمله زكار خويش حيرانيم
و يا:

خويش را چند زانديشه سرگردانيم در تحير دل خود زير و زبر گردانيم؟
و يا:

در رهت حيران شدم اي جان من بي سرو سامان شدم اي جان من
(ص 542)

و همچنين:

بس عقل كه شد مات به يك بازي عشقش وز عقل بدين مات به شهمات گرفتيم
مرحله آخر ياوادي فنا: اين مرحله مرحله نيستي و محو شدن سالك است از خود و بقاي اوست در حق. در اين حال منيت و خود خواهي وي به همراه همه صفات مذموم و ناپسند نابود مي شود و وجودش زنده مي گردد به صفات پسنديده و محمود الهي (رساله قشريه، ص 46). بوسعيد ابوالخير مي فرمايد: «زندان مرد، بود مرد است» (اسرار التوحيد، ص 206) درين مرحله است كه انسان به آزادگي مطلق مي رسد .

فنا پايان راه سير الي الله است و شروع بقاء بالله و يا شروع سير في الله. در اين حال است كه انسان متخلق به اخلاق الله مي گردد و لياقت جانشيني خدا را و جايگاه خليفة الهي را پيدا مي كند و چنان غرق درياي افعال الهي مي شود كه نه خود را و نه غير را اراده اي نبيند جز فعل و اراده و اختيار مطلقه حق تعالي. در اينجا سالك به ايمان كامل مي رسد و تسليم محض است. يعني مسلمان واقعي كه هدف غائي و نهائي اسلام و هر دين توحيدي ديگر تسليم محض بنده است به اراده و مشيت او.

در سوره شريفه حجرات آيه 14 مي خوانيم كه: «باديه نشينان گفتند ايمان آورديم. بگو ايمان نياورديد و لكن بگوييد اسلام آورديم و هنوز ايمان به دلهاي شما وارد نشده است».

عطار مي فرمايد:

چونكه گردي فاني مطلق ز خويش هست مطلق گردي اندر لامكان
و يا:

چون نماند از وجود من اثري پس از آن حال خود نمي دانم
(ص 478)

در حضور چنان وجود شگرف چون نمانم بجمله من مانم
و همچنين:

عقل و دل و جان چو بي نشان شد از كنه تو چون دهد نشانم؟
(ص 481)

و يا:

چون نديدم از تو گردي پس چرا در تو سرگردان شدم اي جان من؟
در فروغ آفتاب روي تو ذره اي حيران شدم اي جان من
در هواي روي تو جان در ميان از ميان جان شدم اي جان من
تا ترا جان و دل خود خوانده ام بي دل و بي جان شدم اي جان من
چون رخت پيدا شد از بي طاقتي در كفن پنهان شدم اي جان من
خاك شد عطار و من بر درد او ابر خون افشان شدم اي جان من
(ص 481)


گزيده منابع :
- آلبرت، آوي، تاريخ مختصر فلسفه در اروپا، ترجمه علي اصغر حلبي، تهران: انتشارات زوار.
- استخري، احسان الله، اصول تصوف، تهران: كانون معرفت، 1338.
- افشار، ايرج، «فتوت نامه آهنگران» در: فرخنده پيام، دانشگاه مشهد.
- ايراني، دينشاه، اخلاق در ايران باستان، تهران: سازمان انتشارات فروهر.
- بانويي، ماهدخت عرفاي اسلام، تهران نشر هما، 1364.
بچير، جاكا، «پيدايش فلسفه در اسلام و سهم ايران»، مجله هلال، پاكستان.
- سجادي، سيد جعفر، فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبيرات عرفاني، تهران: طهوري، 1370
- صبور، داريوش، عشق و عرفان و تجلي آن در شعر فارسي، تهران: زوار، 1349.
- طوسي، بهرام، «مقايسه رومئو و ژوليت شكسپير با خسرو شيرين نظامي»، مقاله ارائه شده در كنفرانس بين المللي نظامي، تبريز، 1369.
- طوسي، بهرام، «شاه همدان و راه عرفان» (مقاله).
- طوسي، بهرام، «فضولي و هفت وادي طريقت» (مقاله).
- طوسي، بهرام، «عرفان از ديدگاه مكتب اسلام» (مقاله)
- قونوي، صدرالدين، الفكوك، تهران: مولي، 1371.
- قيصري، ابراهيم، «فرهنگواره القاب و عناوين بزرگان مشايخ صوفيه»، مجله دانشكده ادبيات، ش 3 و4 پاييز و زمستان، 1362.
- ناصح، محمد مهدي، «اقوال عرفا در شناخت معرفت معارف، تصوف، صوفي» در فرخنده پيام، دانشگاه مشهد 1360.
- نايل، حسيني، «فريد الدين محمد عطار نيشابوري»، ادب دوره 21، شماره 1، 1352.
- نيكلسون، رينولد، تصوف اسلامي، ترجمه: محمد رضا شفيعي كدكني، تهران: توس، 1358
- مقدم، علي، ديباچه اي بر عرفان مولانا، تهران. عطايي، 1354.
- مينورسكي، ولاديمير، «اهل حق» در: بيست مقاله ايرانيكا به زبان انگليسي، انتشارات دانشگاه تهران، 1964 م.

منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي