در مبعث سيد المرسلين صلى الله عليه و آله

مرحوم آيت الله حاج شيخ محمد حسين غروى اصفهانى معروف به (كمپانى ) رضوان الله عليه



صبح سعادت دميد، ياد صبوحى بخير
صومعه بر باد رفت ، دور بيفتاد دير

يار غيور است و نيست نام و نشانى زغير
دم مزنيد از مسيح عذر بخواه از عزير

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

وادى بطحاى عشق بارقه طور شد
سينه سيناى عشق باز پر از نور شد

يا سر سوداى عشق باز پر از شور شد
يا كه زصهباى عشق عاقله مخمور شد

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

كشور توحيد را شاه فلك فر رسيد
عرصه تجريد را چشمه خاور رسيد

روضه تعزيد را لاله احمر رسيد
گلشن اميد را نخل شكر بر رسيد

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

شاهد زيباى عشق شمع دل افروز شد
طور تجلاى عشق باز جهانسوز شد

لعل گهرزاى عشق معرفت آموز شد
در دل داناى عشق هر چه شد امروز شد

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

روز عنايت رسيد زميدء فيض وجود
باب نهايت رسيد قوس نزول و صعود

يا كه رسيد حد كمال وجود
سر ولايت رسيد بمنتهاى شهود

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

قبله اهل يقين حل بوادى منى
كعبه اسلام و دين يافته اقصى المنى

كيست جر آن نازنين نعمه سراى ء انا
نيست جز آنكه جبين رونق بزم دنى

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

سكه شاهنشهى بنام خاتم زدند
رايت فرماندهى بعرش اعظم زدند

كوس رسول اللهى در همه عالم زدند
بگوش هر آگهى ساز دمادم زدند

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

از حرم لامكان عقل نخستين رسيد
از افق كن فكان طلعت ياسين رسيد

ز بهر لب تشنگان خضر ببالين رسيد
بگمرهان جهان جام جهان بين رسيد

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

شاهد غيب مصون پرده بر انداخته
رابطه كاف و نون ، كار جهان ساخته

عقل بدشت جنون زهيبتش تاخته
زهره همى تاكنون به نغمه پرداخته

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

زاوج اختر گذشت موج محيط كرم
رسدره برتر گذشت نخل علوم و حكم

پايه منبر گذشت از سرلوح و قلم
از سر و افسر گذشت خسرو و ملك عجم

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

تاج سر عقل كل باج ز كيوان گرفت
ز انبيا و رسل بيعت و پيمان گرفت

ز هيبت او مثل راه بيابان گرفت
بر سر هر شاخ گل ، زمزمه دستان گرفت

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

رايت حق شد بلند، سر حقيقت پديد
بطالعى ارجمند طالع اسعد دميد

دواى هر دردمند اميد هر نااميد
بگوش هر مستمند رحمت رسيد

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

چنان بسيط زمين دائره ساز شد
كه از مقام مكين روح به پرواز شد

بر آن دل نازنين بنغمه دمساز شد
مفتقر دل غمين غنچه صفت باز شد

خواجه عالم نهاد تاج رسالت بسر
عرصه گيتى گرفت از قدمش زيب و فر

 


منبع: ديوان شعر  ،
 از طر يق كتابخانه معارف اسلامی
مركز تعليمات اسلامی واشنگتن

 شـيـخ مـحـمـد حـسـيـن غـروى ،مـغـز مـتـفـكـرجـهـان فـلسـفـه و اصـول در عـصـر اخـيـر اسـت ، او در تـقـوا و علوم عقلى و نقلى يگانه بود و انديشه اش هم اكـنـون جـز انـديـشـه هـاى زنـده اى اسـت كـه در مـيـان عـلمـا و فـضـلاى حـوزه اى فـقـه و اصول مطرح است
برای آشنايی بيشتر با اين ستاره درخشان عالم اسلام كتاب
غروى اصفهانى (نابغه نجف) به قلم دانشمند محترم محمد صحتى سردرودى موجود در كتابخانه معارف اسلامی مركز تعليمات اسلامی واشنگتن توصيه می گردد