مشک فشان

مجموعه ی اشعار پیرامون حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها



 
آستانه فيض
ملا عبدالرزاق فياض لاهيجي
 
به خانه اي كه تو كردي دمي درو مسكن

نرفت تا ابدش آفتاب از روزن

زرشك آينه سوزم از آن كه مي دانم

كه عكس روي تو گاهي درو كند مسكن

ز شمع روي تو هر خانه اي كه نور گرفت

دويد پرتو خور همچو دود از روزن

براي طينت حسن تو دست طبع بسي

ببيخت ريزه خورشيد را به پرويزن

چو هر كجا كه كمنديست از بلا و ستم

ز نارسايي بختم مراست در گردن

كمند زلف تو كو دام محنتست و بلا

ندانم از چه سبب نيست هم به گردن من

مراست غمكده سينه دايما تاريك

اگر چه دارد از امداد چاك صد روزن

ز ضعف قوت رحلت نماند ورنه مرا

نفس برون شده بودي هزار بار از تن

اميد جغد چنانم نشسته در پس مرگ

كه هست گويي ميراثخوار كلبه من

فلك ز كينه گذشت و زمانه مهر گزيد

تو همچنان به جفا ايستاده عهد شكن

مرا ز گردش چشم تو حال گردانست

چرا كنم گله از گردش سپهر كهن

ملالتم ز غم از حد گذشت و مي ترسم

كه تيره گرددم آيينه دل روشن

نه همدمي نه رفيقي كه ار لطافت مهر

تواند از دل زارم زدود گرد محن

ز آشنايي بيگانگان ملول شدم

خوشا فراغت بيگانگي و كنج حزن

بدان سرم كه نشيمن كنم به بزمگهي

كه وارهم به پناهش ز دهر جادو فن

به بزمگاه ولي نعمتي كه در كنفش

ز شر حادثه آسوده اند صد چون من

رفيع ملت و دين آفتاب شرع مبين

بلند رتبه، پناه زمان و صدر زمن

اگر نسب گويي متصل به خير رسل

و گر حسب پرسي متصف به خلق حسن

زهي به حسن شيم فايق از همه اقران

چنان كه شاخِ گل از نو رسيدگان چمن

به بزم قدس چراغ ضمير پاك تو را

كزوست تيره شب فضل و مردمي روشن

جهان ز پنبه مه مي كند فتيله مدام

فلك ز شيره خورشيد مي دهد روغن

ز كلك مشك سواد تو هر رقم باشد

شبي ز نور معاني به روز آبستن

طلوع پرتو مهر تو هر كجا باشد

به آفتاب رسد جلوه سُها كردن

اگر به نور ضمير تو ره رود گردون

به كجروي نشود شهره زمين و زمن

اگر ز تيزي طبعت سخن كنم شايد

كه ذوالفقار نمايد مرا زبان به دهن

چنان ز نور ضمير تو ديده ور گرديد

كه رشته خطِ نظر شد به ديده سوزن

تو در عراقي و مردم نموده چشم سفيد

به خاك تيره لاهور و آب شور دكن

ز بيم عدل سياستگر تو ممكن نيست

نسيم را گل بويي ز گلستان چيدن

ز لطف طبع تو اشيا چنان لطيف شدست

كه همچو عكس توان غوطه خورد در آهن

چنان به عهد تو برخاست رسم شكوه ز دهر

كه عندليب فراموش كرده ناليدن

به غير من ز تو محروم در جهان كس نيست

ولي ز پستي طالع ز تيره بختي من

اگر به سايه نيفتد ز منع شخص فروغ

ز آفتاب شكايت نمي توان كردن

هزار بار شنيدم كه گفته اي «فياض»

كه هست شمع هنر در زمانه زو روشن

چرا چنين شده خلوت نشين بزم خمول

چرا چنين شده عزلت نشين كنج محن

نه يوسف است و ندارد خلاصي از زندان

نه بيژن است و فرور رفته در چه بيژن

چرا به سايه ما در نمي خزد كه شود

چو آفتاب فلك شمع طالعش روشن

خدايگانا اين لطف را جوابي هست

ولي خدا دهدم جرئت بيان كردن

هزار بار به دل نقش بسته ام كه كنم

درآن محيط رجال هنروري مأمن

ولي چه چاره كنم ره نمي توانم رفت

كه دست حادثه پايم شكسته در دامن

به درگهت نرسم زانكه بي تهيه زاد

نمي نمايد احرام كعبه مستحسن

ز دور درد دلي مي كنم كه در همه وقت

ز قرب و بعد بود آفتاب نور افكن

سخن طراز چه غم گر نباشدت نزديك

كه گوش لطف تو از دور مي رسد به سخن

توان شناختن احوالم از قرينه حال

كه هست پيش ضمير تو نيك و بد روشن

ادا چگونه كنم حال خود گه گشته ز شرم

زبان ناطقه در مدعاي خود الكن

لسان قائم اگر بسته شد چه غم دارم

زبان حال نخواهد مئونت گفتن

ز شرح حال پريشاني دلم با تو

فتاد سلسله نظم را شكن به شكن

ز گفتگو نگشايد گره ولي شايد

هزار نكته به يك خامشي ادا كردن

ز پاك گوهري از دست چرخ خاتم شكل

به خون دل زده ام غوطه چون عقيق يمن

به خار خشك قناعت كنم درين گلزار

به برگ كاه تسلي شوم ازين خرمن

به مال وقف مرا كرده آسمان محتاج

كنون كه ملك هنر وقف گشته جمله به من

فلك كنون به تو افكنده است كار مرا

گرت ز دست بر آيد به ديگري مفكن

مخوان به جانب خويشم اگر چه زين طلبم

رسيده تا به درت پا گذشته سر ز پرن

گرفتم آن كه منم لؤلؤ از توجه تو

كسي براي چه لؤلؤ طلب كند ز عدن

شرر اگر چه به شب تيره پرتوي دارد

خجل بود به بَرِ آفتاب نور افكن

چو از حوادث دوران پناه داده مرا

به آستانه معصومه حضرت ذوالمن

روا مدار كزين روضه دور مانم دور

كه از غبار درش گشته ديده ام روشن

چه آستانه بهشتي كه بيند ار رضوان

چنان غبار دَرِ او بگيردش دامن

كه با هزار فسون و فسانه نتواند

به نيم ذره دل از خاكروبيش كندن

ز پوست نافه برون آيد و دهد انصاف

كنند نسبت خاكش اگر به مشك ختن

سرشت آدم ازين خاك اگر شدي ابليس

نهادي از سر رغبت به سجده اش گردن

مثال روضه او ناشنيده پير خرد

به شكل مدرسه او نديده چرخ كهن

به عينه حجراتش صوامع ملكوت

درو به صورت انسان ملك گرفته مقر

زشرم چشمه حيوان فرو رود به زمين

ز حوض مدرسه پيشش اگر كنند سخن

چه حاجت است كه لب تر كند ازو تشنه

همين بس است كه نام وي آيدش به دهن

ز جرم ماه كند محو تيرگي آسان

درو تواند اگر همچو عكس غوطه زدن

به نور بخشي گردد چو آفتاب مثل

به فرض بخت من اينجا بشويد ار سر و تن

فكنده كاه كشان عكس اندران گويي

ز بس كه ريگ ته جو بود فروغ افكن

به سنگريزه او جوهري برد گر پي

براي لؤلؤ ديگر نمي رود به عدن

بدين اميد كه آسوده درش گردد

سپهر پير همي آرزو كند مردن

ز فيض بخشي خاكش چه شهر قم، چه بهشت

ز عطر او چه زمين فرج(1) چه دشت ختن

بسان آن كه بروبد كسي ز خانه غبار

در آستانه او فيض مي توان رُفتن

ازان هميشه دهد نور آفتاب كه كرد

زشمع بارگه او چراغ خود روشن

نهال شمع كه دارد گل تجلي بار

بود به عينه چون نخل وادي اَيمَن

در آستانه او كز وفور مايه فيض

به چشم مردم دانا خوش است چون گلشن

گشوده مصحف خوانا ز هر طرف بيني

چنان كه دفتر گل وا شود به روي چمن

در آن ميانه به الحان جان فرا حفاظ

چو بلبلان چمن نغمه سنج و دستان زن

به دور قُبّه قناديل مغفرت بيني

به فرق زوار از عكس نور سايه فكن

ز خط وهمي تركيب بند شكل بروج

قياس رشته قنديلها توان كردن

غبار فرش درش آبروي مهر منير

خط كتابت او سرنوشت چرخ كهن

هميشه تا بود اين آستانه مشرق نور

هميشه تا بود اين خاك فيض را معدن

تو همچو شاخ گل آيين فزاي اين گلزار

چو عندليب من آوازه سنج اين گلشن

تو با صدارت كل با شيش نسق فرما

به حسن سعي تو بادا رواج اين مأمن(2)

 

پاورقي
1) زمين فرج يا خاك فرخ محلي است كه گنبد حارث بن احمد بن زين العابدين، از بناهاي اوايل قرن هشتم هجري، در آن جا واقع است.
2) ديوان فياض لاهيجي، به اهتمام پروين پريشان زاده، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، 1361، صص 97-100.

* * *

روضه پاك
ملا عبدالرزاق فياض لاهيجي
 
فلكمرا ز خراسان ازان به دور افكند

كه در عراق كند گرمْ يوسفم بازار

هواي روضه پاك تو رخصتم زان داد

كه داشت درگه معصومه قمم در كار

كدام درگه درگاه نقد آل رسول

كه مي كند فلك اينجا به بندگي اقرار

نهال گلشن موسي جعفر كاظم

كه داده چرخ به دستش كفالت تو قرار

سمّي بضعه پيغمبر آن كه دست قضا

نهاده چون تو گلش بهر تربيت به كنار

عراق از شرف خاك اوست فخر جهان

قم از صفاي عمارات اوست چون گلزار

چراغ روضه عاليش سبع سياره

غلام گنبد زيباش تسعه دوار

به گاه جوش زيارت درين خجسته حريم

فرشته راه نيابد ز كثرت زوار

شهاب نيست كه مي ريزد آسمان هر شب

ز نقد خويش بر اين بارگاه بهر نثار

وليك يك يك از آن ريزد آن تنك مايه

كه كم مباد شود نقد و ماند از ايثار

به جنب شمسه او آفتاب را چه محل

به پيش آينه نتوان به باد داد غبار

فلك به زير زمين مهر پرورد هر شب

بدان هوس كه برابر كند به او يك بار

چو روبروي كند با ويش به وقت زوال

ز شرم همسريش بر زمين زند ناچار

چنان ز عكس عمارات او صفا عام است

كه فيض ديدن گل مي دهد نظاره خار

عموم فيض به حديست اندرين كشور

كه سبزه در نظر آيد ز ديدن زنگار

در او نديده كسي هيچ امتياز فصول

كه هست سبزه و گل از بهار تا به بهار

چه جلوه است كه شمشاد قامتان دارند

مگر بهشت برين است اين قيامتْ زار

ز بس نداي قم آيد پي طواف درش

به گوش مردم اين شهر از صغار و كبار

ازان سبب ز قضا از پي تشرف خلق

به قم ملقب گرديد اين خجسته ديار

ز فيض بي عدد خاكبوسي حرمش

ز بس طبيعت من صاف گشت آينه وار

به حجله گاه خيالم ز عكس عالم غيب

رموز غيبي نقش است بر در و ديوار

ز دود صيقل موج هوا چو آينه اش

گر از جفاي اعادي به دل نشست غبار

چه فيض ها كه نبردم ازين خجسته مقام

چه كام ها كه نديدم درين ستوده ديار

يكي ز جمله فيوضات اين مقام اينست

كه مشت خاك من اينجا بهكيمياست دچار

چه كيميا شرف خدمت مربي روح

چه كيميا اثر صحبت مروج كار

اگر چه عالم عالم دُرّ و گهر آورد

ز بحر خاطر غواص فكرتم به كنار(1)

 
پاورقي
1) ديوان فياض لاهيجي، ص 78.

* * *

مديحه نورَيْن نيّرَيْن فاطمه زهرا و فاطمه معصومه عليهما السلام
حضرت امام خميني رحمه الله
 
اي ازليّت به تربت تو مُخَمّر

وي ابديّت به طلعت تو مقرّر

آيت رحمت ز جلوه تو هويدا

رايت قدرت در آستين تو مُضمَر

جودت همْ بسترا به فيض مقدس

لطفت همْ بالشا، به صَدرِ مُصَدّر

عصمت تو تا كشيد پرتو به اجسام

عالَم اجسام گردد، عالم ديگر

جلوه تو نور ايزدي را مَجلي

عصمتِ تو سرّ مُختفي را مَظهر

گويم واجب تو را، نه آنَتْ رُتبت

خوانم ممكن تو را، ز ممكن برتر

ممكن اندر لباس واجب پيدا

واجبي اندر رداي امكان مَظهر

ممكن امّا چه ممكن، علّتِ امكان

واجب، امّا شعاع خالق اكبر

ممكن امّا يگانه واسطه فيض

فيض به مِهتر رسد و زآن پس كهتر

ممكن امّا نمودِ هستي از وي

ممكن امّا ز ممكنات فزون تر

وين نه عجب زآنكه نور اوست ز زهرا

نور وي از حيدر است و او ز پيمبر

نور خدا در رسول اكرم پيدا

كرد تجلّي ز وي به حيدر صفدر

وز وي تابان شده به حضرت زهرا

اينك ظاهر ز دخت موسي جعفر

اين است آن نور كز مشيّت «كُن» كرد

عالم، آن كو به عالم است منوّر

اين است آن نور كز تجلّي قدرت

داد به دوشيزگان هستي زيور

شيطانْ عالِم شدي اگر كه بدين نور

ناگفتي آدم است خاك و من آذر

آبروي ممكنات جُمله از اين نور

گر نَبُدي، باطل آمدند سراسر

جلوه اين خود عَرَض نمود عَرَض را

ظِلّش بخشود، جوهريّت جوهر

عيسي مريم به پيشگاهش دربان

موسي عمران به بارگاهش چاكر

آن يك چون ديده بان فرا شده بر دار

وين يك چون قاپقان(1) معطّي بر در

يا كه دو طفلند در حريم جلالش

از پي تكميل نفس آمده مُضطر

آن يك انجيل را نمايد از حفظ

و ين يك تورات را بخواند از بر

گر كه نگفتي امام، هستم بر خلق

موسي جعفر، وليّ حضرت داور

فاش بگفتم كه اين رسول خدايَست

معجزه اش مي بُوَد همانا دختر

دختر جز فاطمه نيابد چون اين

صُلب پدر را و هم مَشيمه مادر

دختر چون اين دو از مَشيمه قدرت

نامد و نايد دگر هَماره مقدّر

آن يك امواج علم را شده مبدأ

وين يك افواج حلم را شده مَصدَر

آن يك موجود از خطابش مَجلي

وين يك معدوم از عقابش مُستَر(2)

آن يك بر فرق انبيا شده تارك

وين يك اندر سرْ اوليا را مِغفَر(3)

آن يك در عالم جلالت «كعبه»

وين يك در مُلك كبريائي «مَشعَر»(4)

«لَمْ يَلِدم» بسته لب وگرنه بگفتم

دُختِ خدايند اين دو نور مُطهّر

آن يك كون و مكانش بسته به مَقنَع(5)

وين يك ملك جهانش بسته به مِعجَر(6)

چادرِ آن يكِ، حجابِ عصمت ايزد

مِعجَر اين يكِ، نقابِ عفّت داور

آن يك بر مُلك لايزالي تارُك

اين يك بر عرش كبريايي افسر

تابشي از لطفِ آن، بهشت مُخَلَّد

سايه اي از قهر اين، جحيم مُقعَّر(7)

قطره اي از جودِ آن بِحار سَماوي

رشحه اي از فيض اين ذخاير اغبر(8)

آن يك خاك مدينه كرده مزيّن

صفحه قم را نموده اين يك انور

خاك قم اين كرده از شرافت جنّت

آب مدينه نموده آن يك كوثر

عرصه قم غيرت بهشت برين است

بلكه بهشتش يَساولي است برابر

زيبد اگر خاك قم به «عرش» كند فخر

شايد گر «لوح» را بيابد همسر

خاكي عجب خاك، آبروي خلايق

ملجأ بر مسلم و پناه به كافر

گر كه شنيدندي اين قصيده «هندي»

شاعر شيراز و آن اديب سخنور

آن يك طوطي صفت همي نسرودي

اي به جلالت ز آفرينش برتر

وين يك قمري نمط هماره نگفتي

اي كه جهان از رخ تو گشته منوّر(9)
 

پاورقي

1) قاپقان: دربانان.
2) مستر: پنهان.
3) مغفر: كلاه خود.
4) مَشعَر: موضعي كه حاجيان در آن مناسك به جاي مي آورند.
5) مقنعه و روسري.
6) مقنعه و روسري.
7) مقعر: عميق و ژرفناك.
8) اغبر: خاك، مراد زمين است.
9) ديوان امام: سروده هاي حضرت امام خميني قدس سره، تهران، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني، 1372، صص 255-257.

* * *

شفيعه صغرا
آية الله العظمي محمدعلي اراكي قدس سره
 
دلا اگر بهمّي از غشاوه هاي ذمائم

و يا بهمّ و غمي ز ارتكاب ذنب و جرائم

و يا كه خائفي از آنكه در دم مردن

نباشدت به دل ايمان مستقري وقائم

و يا زنكبت دنيا هراس داري و بيم

و يا كه دين كثيري است بر سرت متراكم

مباش دل غم و خرّم همي نشين به زمين

كه پاس حرمت آن را گرفته اند اعاظم

زمين قم كه عجب تربتي است خاك شريفش

طناب عزت آن را بسي قوي است دعائم

كجاست خاك شريفش كجاست ماء حيات

كان به بدن روح بخشد اين به روح مكارم

مرتبه حائري يزد شاهد صدقي است

ثمّ قوانين و قبض و بسط آن ز معالم

شاهد ديگر معاش حوزه در اين جزء

كه سر به جيب فرو اهل حرفه اند و مغانم

شاهد ديگر عطيه هاي خصوصي است

كه اهل خرد را از آن، چه بهره ها و غنائم

چرا چنين نبود تربتي كه كاخ محيطش

همي بود حرم خاص اهل بيت افاخم

در او دفين شده از امر حق شفيعه صغرا

صاحب اعزاز و فرّ و رشته دار كرائم

محرم اسرار حق سليل حضرت كاظم

مصطفوي فرّ و مرتضي نژاد و علائم

منبع صدق و صفا برج عفت و عصمت

فاطمه معصومه كوست اصل جمله مكارم

بحر عطا و سخا، سماء فضل و فتوت

مرقد پاكش بود مطاف عُرب و اعاجم

مخزن علم حق كنز معارف يزدان

شمس و قمر مرو را چه نوكرند و چه خادم

در بر قدرش بس است قدر تسعه افلاك

مات مقامات او عقول سبع عوالم

دخت امام عمه امام بنت ائمه

نور حق از قبه منير او متراكم

گشته ديار قم از نزول شأن و جلالش

مورد شدّ رحال بهر عامي و عالم

هر كه تواند زند به دامن او چنگ

رهد ز ابحار همّ و محنت متلاطم

حوزه علميه منعقد شده در قم

تا كه شود ملتجي به قبر او و ملازم(1)

 
پاورقي
1) يادنامه آيت الله العظمي اراكي، رضا استادي، انجمن علمي و فرهنگي استان مركزي، 1375، صص 270 - 271.

* * *

ناموس خدا
آية الله العظمي حسين وحيدي خراساني
 
اي دختر عقل و خواهر دين

وي گوهر درج عزّ و تمكين

عصمت شده پاي بند مويت

اي علم و عمل مقيم كويت

اي ميوه شاخسار توحيد

همشيره ماه و دخت خورشيد

وي گوهر تاج آدميّت

فرخنده نگين خاتميّت

شيطان به خاطب «قُمْ» براندند

پس تخت تو را به قم نشاندند

كاين خانه بهشت و جاي حوّاست

ناموس خداي جايش اينجاست

اندر حرم تو عقل مات است

زين خاك كه چشمه حيات است

جسمي كه در اين زمين نهان است

جاني است كه در تن جهان است

اين ماه منير و مِهر تابان

عكسي بود از قم و خراسان

ايران شده نوربخش ارواح

مشكاة صفت به اين دو مصباح

از اين دو حرم دلا چه پرسي

حق داند و وصف عرش و كرسي

هر كس به درت بيك اميدي است

محتاج تر از همه «وحيدي» است(1)

 
پاورقي
1) كريمه اهل بيت علي اكبر مهدي پور، قم، حاذق، 1374 ه .ش.، صص 331-332.

* * *

مثالي از زهراعليها السلام
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
اي دختر دين و خواهر ايمان

اي مهر سپهر دانش و عرفان

اي اسوه شرم و عفّت و عصمت

الگوي وقار و حِشمتِ نسوان

اي بنت امام هفتمين، موسي

آن معدن صبر و حجّتِ يزدان

در چرخ وفا تو مهرِ رخشنده

در برج حيا تو اخترِ تابان

اي رونقِ دينِ احمد مرسل

اي پايه رفعتت برتر از كيوان

بر اوج شرف مثالي از زهرا

در قدس مقام، مريم دوران

در باغ كمال، نوگلِ ياسين

و از بحر كرم تو لؤلؤ و مرجان

فيضِ تو رسد به كهتر و مهتر

كان جلوه بود ز رحمتِ رحمان

آباء تو جمله رهبرانِ خلق

عاليقدر و جلال و عالي شان

مهر تو به زخمها همه مرهم

لطف تو به دردها همه درمان

دشواري كارها و سختي ها

از فيض عنايتت شود آسان

در وصف تو منطقم بود الكن

در قدر تو عقل والِه و حيران

قم از تو شده قُبَّةُ الإسلام

فخرش به تو پايدار و جاويدان

ميعاد تقرُّب است و عُشِّ آل

كانون علوم بي حد قرآن

اي گوهر بحر رأفت و رحمت

اي عنصر جود و معدن احسان

بين: «لطفي صافي» پريشان حال

سرگشته به تيه حسرت و خسران

طي كرده بهار عمر در غفلت

كرده است سياه نامه از عصيان

از خوف گناه و هول روز حشر

چون بيد تنش همي بود لرزان

در خجلت از آن بود كه در فردا

ظاهر شود آنچه كرده در پنهان

با اين همه خواهد از شما كاحوال

گردد به شفاعت شما جبران

با حبّ محمّد و ولاي آل

اميد نجات دارد و غفران

بر احمد و آل ظ بي حد و بسيار

تسليم و تحيّات قادر سبحان(1)

 
پاورقي
1) كريمه اهل بيت عليها السلام، صص 332 - 334.

* * *

قبله حوائج
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
اي كه دل افسرده و غميني و مضطر

واي كه تو را روزگارْ كرده مكدّر

خويش زغم كن خلاص و گير به اخلاص

رشته اي از چادرِ شفيعه محشر

بضعه خيرالنّساء، صَفيّه يزدان

معدن جود و كرم، عزيز پيمبر

گوهرِ بحرِ كمال و حشمت و عصمت

اخترِ برجِ حيا، سليله حيدر

طاهره و پاكْ همچو مريمِ عَذرا

صاحبِ عزّ و شرفْ حبيبه داور

منبع زهد و عفاف و دانش و بينش

مركز ايمان و قُدس و معرفت و فر

مَفخرِ قم عُشِّ اهل بيتِ رسالت

شهرِ حديث و محدّثينِ موقّر

خاك درش توتياي چشم خلايق

بويِ رواقش حيات بخش و معطّر

همچو پدر قبله حوائج مردم

كارگشاي بشرْ ز كهتر و مهتر

روضه او طور طالبان تجلّي

مهد كرامات و معجزات مكرّر

حُرمتِ آن همچو حُرمتِ حرم و بيت

حِجْر و مقام و صفا و زَمزم و مَشعَر

مرقد پاكش مطاف عالي و داني

خطّ ولايش شعار اكبر و اصغر

صاحب اين نعت و اين صفات نكو كيست؟

حضرت معصومه دخت موسي جعفر

اي فلك رفعت و سپهر معالي

اي شرف دودمان ساقي كوثر

اي همه اسلاف تو اعظامِ عالَم

حجّت و پيغمبر و امام و رهبر

«لطفي صافي» زهول روز قيامت

سخت غمين و پريش باشد و مضطر

چون پدر و چون برادرش به همه عمر

بوده شما را مديح خوان و ثناگر

چشم اميدش بود به سوي شما باز

تا برهانيدش از جحيم مسعّر(1)

 
پاورقي
1) همان، صص 352 - 354.

* * *

بابِ امان
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
اين بارگه كه خاك درش مشك اذفر است

بويش چو بوي خُلد برين روح پرور است

دارالشّفا و عُقده گشا و فَرَح فزاست

بابِ اَمان ز محنت فرداي محشر است

طورِ حضور و مطلعِ نور و مطافِ حور

آرامگاه دختر موسي بن جعفر است

خاتون دين پناه كه برهان عزّتش

هر صبح و شام صيحه «الله اكبر» است

هر كس دري به خانه و راهي گزيده است

چشم اميد «لطفيِ صافي» بر اين در است(1)

 
پاورقي
1) همان، ص 410.

* * *


كوي رحمت
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
زهي حرم كه بود قبه اش سراج امم

زهي حرم كه بر افلاك بر زده است علم

رواق آن به شرافت نمود «بيت» و «مقام»

زمين آن به فضيلت مثال «حِجر» و حرم

نسيم آن همه جان پرور و نشاط انگيز

هواي آن همه آرام بخش درد و الم

زهي حرم كه بود مرقد حبيبه حق

كريمه دو سرا بانوي فرشته خدم

جناب فاطمه دخت فواطم عظما

ملاذ عالميان و مطاف عُرب و عجم

زني چگونه زني فخر بانوان جهان

زني چگونه زني كز خدا بود ملهم

زني چگونه زني پرتو جلال رسول

زني چگونه زني معدن سخا و كرم

زني چگونه زني سرو بوستان بتول

زني چگونه زني شبه هاجر و مريم

زني چگونه زني اسوه حيا و عفاف

سر سران و اكابر به پيشگاهش خم

اَيا كريمه آل نبيّ و بيت وليّ

اَيا امينه پروردگار و غوث امم

اَيا نهال برومند دوحه ياسين

نبي خصال و علي فطرت و ستوده شيم

تو را به اسم اعظم حق مصطفي رسول خدا

تو را به حق علي شاه دين پناه، قسم

تو را به عصمت زهرا و عزت حسنين

تو را به حضرت سجاد نيّر اعظم

تو را به باقر و صادق امام دين پرور

تو را به باب گراميت ملجأ عالم

به حق رهبر هشتم پناه خلق جهان

بزرگ حجت گيتي....

به نور ديده او حضرت جواد و نقي

به حق عسگري و حق رهبر خاتم

امام مهدي موعود منجي گيتي

يگانه نخبه اولاد حضرت آدم

همان كه پر كند از عدل و داد روي زمين

ز بعد آن كه شود پر ز ظلم و جور و ستم

به حال «لطفي صافي» نظر كنيد كه هست

ز هول روز قيامت اسير غصه و غم

به مسلمين گرفتار در حجاز و عراق

كه از جفاي عدو روزشان بود مظلم

عنايتي بنماييد و قاهرانه كنيد

ز كعبه و ز حرم، قطع دست نامحرم

زنيد ريشه صداميان كافر كيش

تمامشان بفرستيد در ديار عدم

درود ما به رسول و به اهل بيت رسول

كه هست منطق ما در مديحشان ابكم

نصيب دشمن اسلام ضعف و سستي باد

نصيب لشگر دين خدا ثبات قدم

* * *

پايگاه شيعيان
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
به قم كه پايگه شيعيان آگاه است

مزار عصمت كبري وليّة الله است

اَيا كسي كه بر اين آستان سائي سر

بهوش باش كه دختِ خليفة الله است(1)


* * *

اين روضه كه مظهر آيات كبرياست

آرامگاه بانوي دين خواهر رضاست

مطلوب شيعيان و محبّان اهل بيت

مقصودِ اهل دل بُود و مشهدِ لقاست(2)

* * *

اين روضه صفيّه حق خواهر رضاست

يا خود اگر غلط نكنم عرش كبرياست

معصومه بنتِ موسيِ جعفر كه تربتش

بر ديده اعاظم و اعلام توتياست(3)

* * *

با روي سياه و بار سنگين گناه

با خجلت و شرمساري و حال تباه

در حضرتِ معصومه گزيديم پناه

يا فاطمة اشفعي لنا عندالله(4)

 
پاورقي
1) كريمه اهل بيت، ص 410.
2) همان، صص 410 - 411.
3) همان، صص 410 - 411.
4) همان، ص 364.

* * *

شميم فرح زا
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
يكي دختر از نسل پاك پيمبر

به قم آمد و قم از او شد منوّر

از اين باغ در قم گلي سر برآورد

كه نزدش چو خارند گلهاي ديگر

فراتر جلال و مقامش از آن است

كه گل گويمش چون زگل هست برتر

از او با طراوت شده جمله گلها

از او باصفا گشته و روح پرور

طلب مي نمايند از او دست گيري

به گاه شدايد چه اصغر چه اكبر

مه برج عصمت كه از فرط رفعت

بود ماه و خورشيد او را مسخّر

هوايش ببين در سرِ آفتاب است

كه نور افكَنَد بر زمين مهر خاور

از اين رو شبانگاه هم نور خود را

رساند بدرگاه او ماه انور

شميم فرح زائي از بارگاهش

كند عالمي را پر از مشك و عنبر

فرشته برد تا غبار درش را

نهد گيسوان را بخاكش مكرر

عجب نيست گر بر در آستانش

مَلَك با تواضع نهد روز و شب سر

يكي چشم دل را نما باز و بنگر

چرا شهر قم دارد اين كرّ و اين فرّ

لسان من ار باشدش اين طلاقت

كه از بحر طبعم دهم درّ و گوهر

ندارم تواني كه مدحش سرايم

كه از درك عقل است قدرش فزونتر

از آن مدح او مي نمايم به اخلاص

كه زادي شود بهر من روز محشر

«علي» فاش برگو كه ممدوح تو كيست؟

بگويم بُوَد دخت موسي بن جعفر

نهال برومند بستان احمد

عزيز دل فاطمه جان حيدر

درِ آستانش به روي همه باز

از او فيض گيرد چه كهتر چه مهتر

الا اي عزيز خدا اي كه هستي

تو معصومه و عصمت حيّ داور

لبان و زبانم به مدح تو گويا

منم دوستي بينوا و محقّر

اگر خوبم ار بد گداي شمايم

ندارم به غير از شما يار و ياور

هواي شما چون بود بر سر من

نمائيد از دوستانم مقرّر

* * *

جلوه حسن خدا
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
اين كه بيني قم بلند آوازه در دنيا بود

از طفيل دختر صديقه كبري بود

اين كه از جنّت دري باز است در اين سرزمين

شاهدي از حشمت اين بانوي عظمي بود

اين كه بيني از براي قم بود اين اسم و رسم

از براي حضرت معصومه اين غوغا بود

حضرت معصومه آن دختر كه سبط مصطفي است

نوگلي از بوستان حضرت زهرا بود

حضرت معصومه بانويي كه همچون مادرش

پيشواي بانوان و اسوه آن ها بود

زآسمان احمدي ماهي فرود آمد به قم

كز شعاعش تا ابد روشن فضاي ما بود

نونهالي از اميرالمؤمنين در قم غنود

كز جلالش در شگفتي شاخه طوبي بود

دختري از حضرت زهرا گرفت اينجا مقام

كز بزرگي افتخار آدم و حوا بود

سايه اش افتاد تا از لطف حق بر شهر قم

باب رحمت تا به روز حشر در آن وا بود

هر چه بيني شهر قم دارد بود از فيض او

هر چه رحمت دارد از اين مبدأ اعلا بود

پرتوي از نور زهرا و علي تابيده است

جلوه حسن خدايي اندر اين مجلي بود

كيست اين دختر همان كو آستان حضرتش

مهبط خيل ملك از عالم بالا بود

كيست اين دختر همان كز شوكت و عز و جلال

پايه قدرش فزون زين گنبد خضرا بود

كيست اين دختر همان دختر كه سيل مخلصين

رو به سوي كويش از اعلا و از ادني بود

دختر موسي بن جعفر سرور اهل يقين

حجة هفتم وليِّ قادر يكتا بود

خواهر هشتم وليّ حضرت باري رضا

آنكه بر ما همچو بابش سيّد و مولا بود

از امام هشتم و زين خواهر معصومه اش

مُلك ما ايمن ز شرّ و فتنه و بلوا بود

عالمي را روز و شب سويش بود روي نياز

ملجا خلق خدا از پير و از برنا بود

بهره ور تنها نه قم زو شد كه همچون آفتاب

نور او تابنده اندر خشكي و دريا بود

دين و دانش گر زقم شد منتشر اندر جهان

هر چه باشد قطره اي زين بحر گوهر زا بود

گر هزاران شمع دانش در ديارش روشن است

منشأ نور همه اين نيّر والا بود

روز و شب گر گمرهان آرند اندر راه راست

اين همه توفيق از او شامل آنها بود

چون درِ علم نبي تنها علي مرتضي است

اين در اندر خانه و اين خاندان تنها بود

پس روا باشد زفيض دخترش كاندر قم است

منتشر آن علم و آن دانش هم از اينجا بود

سال ها چون بندگان بردم به درگاهش پناه

چون كه درگاهش به از دنيا و مافيها بود

خوش به حال آن كه بر اين خاندان برده پناه

متكي هر جا به لطف عترت طه بود

دختر موسي بن جعفر از ثنايت عاجزم

گرچه در من طبع شعر و منطق گويا بود

چون «علي صافي گلپايگاني» با خلوص

اين قصيده گفته و او را تمنّاها بود

حق بود او را دهي با دست احسانت صله

چون شما را با ضعيفان اين سر و سودا بود

من گنه كارم شفاعت كن زمن نزد خدا

با تمام رو سياهي اينم استدعا بود

* * *

درياي جود
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
اي دل بيا و كام دل از اين حرم بگير

حاجت بيا از اين حرم محترم بگير

اينجا كسي غنوده كه از حق گرفته فيض

فيضي زفيض او ز وليّ النعم بگير

درياي جود، او بود و خاندان او

برخيز و بهره اي تو ز بحر كرم بگير

از بهر اين جهان طلب خير از او بكن

هم باشفاعتش تو بهشت ارم بگير

از آستان حضرت معصومه، بينوا

برگ و نوا براي دو عالم تو هم بگير

در حبّ اهل بيت اگر صادقي «علي»

چشم طمع زغير، چه بيش و چه كم بگير

بگذار ماسوي و برو در ره خدا

دينار را رها كن و دل از درم بگير

* * *

حريم عصمت
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
اي كه در اين آستان پا مي گذاري هوش دار

كاين حرم باشد حريم عصمت پروردگار

در حريم حضرت معصومه پا نه با خلوص

تا بگيري از خدايش آنچه داري انتظار

اين مقام قرب حق است و از اين ره مي توان

هم به دست آري بهشت و هم رها گردي ز نار

دختر موسي بن جعفر جسته در اينجا مكان

فخر كن كاندر حريم او تو را دادند بار

هر چه مي خواهي بخواه از او كه با اذن خدا

هست قادر بر عطا و باشدش اين اقتدار

سال هايي شد گداي آستان او شدم

تا بگيرد دست من امروز و در روز شمار

بر «عليِّ صافي گلپايگاني» از كرم

منّتي نه، تا رها گردد زرنج و انكسار

* * *

فيض كبريا
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
اي عصمت خدا كه به اخلاص و بي ريا

دست نياز پيش تو بگشاده اوليا

پيش خدا تو واسطه فيضي و به تو

رو آورند خلق گَهِ شدّت و عنا

هم اين جهان مرا ز بلايا نجات ده

هم آن جهان ز آتش دوزخ نما رها

راه شماست راه خدا و سلوك آن

ما را به سوي قرب خدا هست رهگشا

معصومه است نام شريفت كه همچو نام

دوري زِهَر نقيصه و عاري زِهر خطا

تنها نه قم، نه كشور ايران، كه عالَمي

چشم اميد بسته بر اين فيض كبريا

قم هر چه دارد از بركات وجود اوست

سطح جهان زدانش خود كرده باصفا

دارد «علي» اميد كه فيض جوار او

او را كند زرنج و غم و ابتلا جدا

* * *

گنج پر بها
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
گر قم به نور دانش و بينش منوّر است

اين از طفيل دختر موسي بن جعفر است

گر از بهشت باز دري هست سوي قم

گر ساحتش چو باغ جنان روح پرور است

گر گشته عشّ آل محمد زمين قم

ور مايه اميد جهاني سراسر است

گر آخر الزمان بود اينجا پناهگاه

هر كس بدان پناه برد ايمن از شر است

از احترام اوست كه قم دارد اين مقام

نامش زفيض اوست كه سر فصل دفتر است

اين منزلت ز حضرت معصومه يافته

نوري كه ساطع است از اين مهر انور است

نور نبوت است و ولايت كه اين چنين

از قم به آسمان و زمين نور گستر است

او كيست فاطمه، گلِ گلزار فاطمه

مانند نامش از همه رِجسي مطهّر است

او بهر اهل بيت بود مايه شرف

او بضعه پيمبر و ساقي كوثر است

آن را كه مام فاطمه باشد، پدر علي

بي شبهه مستحق همين گونه دختر است

جا دارد افتخار كند قم به عالمي

زين گنج پر بها كه در اين خاك اندر است

اين گنج كيست؟ آنكه منزّه ز هر بدي

اين گنج كيست؟ فيض خداوند اكبر است

اين است آن كه درد خلايق كند دوا

پشت و پناه مردم محروم و مضطر است

هر كس كه هست مرد و زن از پير تا جوان

محتاج لطف اوست چه كهتر چه مهتر است

امروز هست بقعه او مأمن و پناه

با اذن حق شفيعه فرداي محشر است

دست نياز جمله، سوي آستان اوست

چشم اميد هر كه ببيني به اين در است

بس سال هاست عاكف اين آستانه ام

از نور عشق او دل و جانم منوّر است

اين نور را مده «علي» از دست چون كه آن

از هر چه زاد و توشه بياريم بهتر است

حاجت از او بخواه كه با قدرت خدا

بهرش روا نمودن حاجت ميسّر است

* * *

بارگاه دختر موسي بن جعفر
آية الله علي صافي گلپايگاني
 
اين بارگاه دختر موسي بن جعفر است

يا گوشوار عرش خداوند اكبر است

سبط پيمبر است كه اينجا غنوده است

نور دو چشم حيدر و زهراي اطهر است


* *

اين حرم امن كه در قم به پاست

خاك درش بوسه گه اولياست

حضرت معصومه عزيز خداست

شافعه محشر و روز جزاست


* *

اين بقعه اي كه نور فشاند به آسمان

اين بقعه اي كه ديده خلق است سوي آن

اين بارگاه دختر موسي بن جعفر است

باشد چو بابِ خويش پناه جهانيان


* *

اين آستانه اي كه به او چشم ماسوا است

دخت امام هفتم و ناموس كبرياست

نبود عجب كه مايه اميد عالم است

زيرا كه پاره تن پيغمبر خداست


* *

اين عمر، چه ناخوش و چه خوش گشت تباه

با نور ولايت شما طي شد راه

هستيد به هر حال شما پشت و پناه

يا فاطمه اشفعي لنا عندالله


* *

بيا كه حضرت معصومه را مقام اينجاست

ببين صفوف ملك را به احترام اينجاست

بخواه حاجت خود هر كه هستي اي محتاج

كه ملجأ همه مردم زخاص و عام اينجاست

* * *

قم قبله آمال
آية الله العظمي سيدحسين شمس
 
قم قبله گه اهل وفا اهل كمال است

آرامگه مكرمت و قرب، وصال است

او گر چه بود دخت نبي، دخت وصي، دخت بتول است

اين بالعرض است، بالعرضش نيز كمال است

لكن كه چو بالذّات مر او راستكمالي

شأني است برايش بَرِ حق، بين چه كمالي

آن قرب وي است به حق، شأن و كمالي بالذات

بهتر بود از جمله كمالات، بالذات

از آن جهتش از، او شفاعت خواهي

هنگام زيارتش از او، چنين خواهي

«يا فاطمة اشفعي لي عند الله»

چون بهر تو «شأن من الشأن» بود نَزدِ الله

پس شخصيت او را تو، به قرب حق دان

شخصيت ذاتيش، به اين شخصيت دان

شخصيت بالعرض، بسي شأن و كمال

لكن متفاوت است كماليّ و كمال

چون جدّ امجدش، در او هر دو جهت

كامل بُدي از هر جهت و هر دو جهت

دخت نبي و كفو وصي و مام ولي

اين بالعرض است، كمال نيكو است بسي

لكن كه چو بالذّات كمالاتي واجد

«لولاك لما خلقت الافلاك» برايش شاهد

هر چند خطاب فرد و معنا جمعي است

پس امّ ابيها به حقيقت اين معني است

نازل شده جبرئيل بر او بهر پيام

اين بهر كمال و قرب او به حق است و وصال

دارا بود او عصمت كبري به يقين

دان آيه تطهير دليل است بر اين

او سيده نساء و خير نسوان است

او عالمه و عابده حبيبه سبحان است

قم مركز و منبع كمال و ادب است

تعبير به «عشّ اهل بيت» كان شرف است

قم مكتب فقه است و فقاهت به يقين

هم اكبر و هم اصغر، با منطق دين

قم مركز نشر ادب و علم و كمال

هم تربيت رجال با جاه و جلال

قم مصدر احكام كتاب و سنّت

هم مركز رفع مشكلات امّت

قم قبله آمال جهان اهل كمال

پاسخ گوي طالبان حق اهل ضلال

قم مركز ثقل انواع علوم دين است

چون مجمع اهل فضل و حاملان دين است

قم مركز نشر علم خاندان عصمت

آن مفتخر است به اين مقام ذي رفعت

* * *

تجلي سينا
آية الله محمدحسين آيتي بيرجندي
 
اي دل بِهَل سراچه دنيا را

ماوا نماي جنت ماوا را

پا بر بساط قرب تقدس نه

اي جان بجوي قرب تعالي را

عقل است رخش باديه پيمايي

بگشاي بند باديه پيما را

بر اشهب براق نبي زين نه

كن برگ و ساز ليله اسرا را

احرام بند در حرم اي سالك

آن گه درآي مسجد اقصا را

در خلد رو كرامت و رضوان بين

در عرش بين تجلي ابهي را

عالم همه مظاهر و اسماءاند

در اسم بين جمال مسما را

حسن و جمال آنچه بود پيدا

حاكي است حسن مبدء اعلي را

آفاق و انفس اند همه آيات

مرآت بين و روي دل آرا را

تا شاهد جمال بيارايد

ماه آفريد و طلعت زيبا را

مهر آفريد و چهر دل افروزان

خاك آفريد و عنبر سارا را

باغ آفريد و عارض روح افزا

سرو آفريد و قامت رعنا را

لعل آفريد و باغ گل ريحان

چشم آفريد و نرگس شهلا را

تا آيت كمال پديد آرد

علم آفريد و خاطر دانا را

نيروي طبع و نفس چو دانايي

تقديس كن خداي توانا را

اي خواجه چند كودك و ناداني

دل مي نهي زخارف دنيا را

فردا زدست مي رودت فرصت

امروز سازْ چاره فردا را

بر كن دل از دو روزه اين دنيا

جاويد خواه دولت عقبا را

اعمال خير دان بمثل طوبا

انداز دست شاخه طوبا را

چشم وفا چه داري از اين دنيا

بگشاي چشم و ديده بينا را

افكند قصر كشور قيصر را

بشكست طاق دولت كسرا را

يك ره به كاسه سر هرمز بين

ياد آر ناز و نعمت دارا را

از لوح سرنوشت سر شاهان

امروز خوان صحيفه فردا را

خواهي سعادت دو جهان مگسل

پيوند آل و عترت طاها را

بگشاي چشم «موسوي» ار داري

بنگر به قم تجلي سينا را

مشكوة نور بين و فروزانش

شمع و چراغ يثرب و بطحا را

حوران خلد سرمه كنند آري

خاك مزار دختر موسي را

بانوي هشت جنت و هفت ايوان

كاويز قبّه كرده ثريا را

مرآت ذات فاطمه در گيتي

خود يادگار زهره زهرا را

معصومه اش ز عرش لقب آمد

ثاني چه بود عصمت كبرا را

سلطان هشتم است دري يكتا

وين خواهر است آن در يكتا را

گر آيتي بدان مقر دانش

بفرستد اين چكامه شيوا را

از فيض آستان شما دارد

حسن بيان و منطق گويا را(1)

 
پاورقي
1) گنجينه دانشمندان، محمد شريف رازي، تهران، كتابفروش اسلاميه، 1352 ه.ش.، ج 1، صص 22 - 23.

* * *

مريم آل پيامبرصلي الله عليه وآله
 
لبنان اگر ز مريم و عيسي شرف فزود

اينجا مقام مريم آل پيامبر است

بانوي خلد زينب صغري كه در صفان

خود يادگار زهره زهراي ازهر است

اخت امام هشتم و سلطان دين رضا

كش آستان، به روضه رضوان برابر است

اين آستانه ايست كه از لطف ذوالجلال

خادم فرشته دارد و جاروب شهپر است

بگذار سر به خاك به فرق فرقدان

از آسمان آل علي تاج و افسر است

امروز كن زيارت خاتون موسوي

فردا گرت اميد شفاعت به محشر است

آل رسول جمله پراكنده در جهان

همچون ستارگان كه بر اين چرخ اخضر است

آن يك به طوس و قبر دگر در ديار قم

در كاظميه مدفن موسي به جعفر است

در نينوا ز خون شهيدان كربلا

روي زمين چو لاله گل رنگ احمر است

اين قطعه لطيف در اين بقعه شريف

با زر سزد نوشته كه شايان زيور است

* * *

فاطمه ثاني
آية الله ميرزا محمد ثقفي تهراني
 
اي كه به خلق جهان تويي سر و سرور

شأن تو از قدر كاينات فزون تر

وقت ثناي تو ماتْ عقلِ خردمند

گاه مديح تو محوْ فكرِ سخنور

ساير وهم ار رسد به پايه قدرت

بال و پرش سوزد ار بود چو سمندر

شانه گيسوي توست، پنجه خورشيد

آينه روي توست ماه منوّر

رشحه اي از نور طلعت تو به افلاك

بر شد و افلاك از آن شدند پراختر

عكس زابروي تو هلال چو برداشت

گشت مشار اليه خلق سراسر

بهر وجود تو خلق گشته دو عالم

بهر تو گرديده كاينات مسخر

خلقت هستي، تو داده اي به همه خلق

زآنرو مهتر تويي بر اين همه كهتر

آدم و نوح و خليل و موسي و عيسي

از مدد فيض تو شدند پيمبر

كفو تو را چون نكرد خلق خداوند

زآن ننمودي به عمر خويش تو شوهر

خلق جهان جمله اند زوج و خدا فرد

تو چو خدا فردي و نداري همسر

ذرّه اي از عصمتت زنان جهان را

گر برسد مريمندْ جمله و هاجر

شبنمي از جودِ توست رحمت نيسان

سبزه اي از كِشت توست گنبد اخضر

دست كشيدي مگر تو بر سر آهو

كز وي حاصل شد است نافه اذفر

«واللّيل» از موي تو شد است مبيَّن

«والشّمش» از طلعت تو گشته مفسَّر

باب عطايت گشاده بر همه عالم

چشم اميد خلايق است بر اين در

گرد ضريحت دواي اكمه و ابرص

گرد حريمت شفاي عاجز و مضطر

حكم الهي به مهر توست مسجل

امر خدايي به حبّ تو است مقرّر

بضعه زهرايي و سلاله حيدر

نور دو چشم نبي، حبيبه داور

فاطمه ثانيي به عالم ظاهر

ليك به معني تويي همان و نه ديگر

مظهر حقّند خانواده عصمت

جلوه ربّند دودمان مطهّر

بسته لبم لم يلد و گر نه بگويم

دخت خداي است بنت موسي جعفر

عمر تو كوتاه همچو شاخه گل بود

چون تو بزرگي و اين سراست محقّر

نيست مرا غير درگه تو پناهي

آخر و اوّل تويي و اول و آخر(1)

 
پاورقي
1) گنجينه دانشمندان، ج 1، ص 21.

* * *

گل گلشن فاطمي
حجة الاسلام و المسلمين علي دواني
 
ز باد حوادث گلي از پيمبر

در اين خاك عنبرفشان آرميده

يكي لاله از لاله زار ولايت

به گلزار قم بين چسان آرميده

گل گلشن فاطمي بين كه چونان

زدست قضا نوجوان آرميده

در اين بارگاه رفيع دل افروز

نهان زيب تاج كيان آرميده

در اين ارض اقدس يكي گوهر پاك

به تقدير چرخ زمان آرميده

درخشان مهي دخت موسي بن جعفر

كزو كشوري در امان آرميده

جبين سا به خاك درش هان كه بي شك

در اين بقعه جانِ جهان آرميده

بگِرد حريمش بسان كبوتر

هزاران ز روحانيان آرميده

به پيرامن مشعل پر فروغش

شهان و دو صد عالمان آرميده

به فردوسيان گو به قم اندر آيند

كه زينت ده حوريان آرميده

كمال و شرف، علم و جاه و جلالت

به هر سوي اين آستان آرميده

به هر جا كه گامي نهي با تأمل

فسرده تني شادمان آرميده

قدم ها به آرامي اين جا فرو نه

كه در اين زمين گل رخان آرميده

به عبرت نظر كن كه بيني در اين جا

هزاران سرو روان آرميده

هزاران گل و بلبل و سرو و سوسن

دو صد نرگس و ارغوان آرميده

بسي اختران فروزنده باشند

كه در زير اين آسمان آرميده

خوش آنان كه در «قم» همي جان سپارند

خوش آن كو در اين گلْ مكان آرميده

خوش آن روزگاري كه در «قم» گذشت

خوشا حال آن كه شبان آرميده

چه غم دارد از روز محشر «دواني»

كه در ظلَّ اين سايبان آرميده(1)

 
پاورقي
1) مفاخر الإسلام، علي دواني، تهران، ج 11، ص 716.

* * *

گوهر خجسته خصال
حجة الاسلام و المسلمين محمد محمدي اشتهاردي
 
اي سرزمين قم تو كن از روي افتخار

ز آن گوهر خجسته خصال، اخت شهريار

بر ساير اراضي عالم ز عزوجاه

فخر و سرور، هر دم و هر لحظه بي فكار

برگو به آسمان كه مبال از ستارگان

در من ستاره شرف است و خور نهار

كاو خواهر امام بود، دختر امام

هم عمّه امام و ز عصمت چو هشت و چار

همواره شيعه از ره صدق، مي كند خطاب

بر دخت مصطفي و نگهدار ذوالفقار

اي گوهر يگانه عصمت، در شرف

وي منبع فضائل و معنا و اعتبار

دخت امام موسي جعفر شه حجاز

باشي در اين زمين، زجدت تو يادگار

خاك درت بُدي و بود توتياي چشم

مهر رخت، حكايت و مرآت نور يار

دارند فرشتگان زسر التجاء و صدق

اندر سراي تو سر تعظيم و روي خوار

قربان شوند و چاكر درگاهت اي مبين

اي گوهر نه صدف عفت و وقار

از فرتو است «حوزه علميه» با شكوه

از لطف تو است رونق آن، جمله بر قرار

اندر حوادث و خطر و پستي و فراز

باشي پناه و ياور اين «يار» ارجدار

از نور تو است ديده خفاش بي قرار

از كوي تو است ايده دشمن، تار و مار

زيبد كني شفاعت ما را ز روز حشر

اي شافع شكسته دلان نزد كردگار

ز آنروي كه «شفيعه» بود مر تو را لقب

بهر دليل در زيارت او «اشفعي» بيار

دارد «محمدي» زسر صدق و بندگي

صبح و مسا در كنف لطف تو بهار(1)

 
پاورقي
1) حضرت معصومه عليها السلام، فاطمه دوم، محمد محمدي اشتهاردي، صص 129-130.

* * *

روشناي قم و مشهد
حجةالاسلام و المسلمين جواد محدثي
 
خورشيد دين مي تابد از خاك خراسان

ظلمت گريزان است و خفّاشان هراسان

ايران ما مديون لطف بي حد توست

اين جلوه هاي جاودان از مرقد توست

«مشهد» ز تو، شهر «قم» از معصومه روشن

لطف شما بر هم زنِ نيرنگ دشمن

قم، گشته از درياي علمت پر تلاطم

قم، مشهد علم است و مشهد، خانه قم

از خاكبوس آستانت گرچه دوريم

عشق تو را در سينه داريم و صبوريم

اي نور تو در جبهه حق، پرتوافكن

در پشت جبهه درگهت مأوا و مأمن

آنان كه با خون، ره به ديو و دد گرفتند

درس شهادت از قم و مشهد گرفتند

آغوش بگشادند هر تير بلا را

تا متصل سازند طوس و كربلا را

آري! شرار عشق تو افسردني نيست

اين جان به تو زنده است و هرگز مردني نيست

دارالشفاي درگهت جانباز دارد

كمتر زآهو نيست! او هم راز دارد(1)

 
پاورقي
1) فرهنگ كوثر، ش 4، ص 62.

* * *

نگين قم
حجةالاسلام و المسلمين جواد محدثي
 
شهرها انگشترند و «قم» نگين

قم، هماره حجّت روي زمين

تربت قم، قبله عشق و وفاست

شهر علم و شهر ايمان و صفاست

مرقد «معصومه» چشم شهر ما

مِهر او جانهاي ما را كهربا

دختري از اهل بيت آفتاب

وارثِ دُرّ حيا، گنج حجاب

در حريمش مرغ دل پر مي زند

هر گرفتار آمده، در مي زند

هر دلي اينجاست مجذوبِ حرم

جان، اسير رشته جود و كرم

اين حرم باشد ملائك را مطاف

زائران را ارمغان، عشق و عفاف

آستان بوسش بسي فرزانگان

معرفت آموز، از اين آستان

ديده پاكان به قبرش دوخته

عصمت و پاكي از آن آموخته

«حوزه قم» هاله اي بر گردِ آن

فقه و احكام خدا را مرزبان

قم هميشه رفته راه مستقيم

بوده در مهد هدايتها مقيم

قم نمي بيند مگر خواب قيام

تيغ قم بيگانه باشد از نيام

شهر خون، شهر شرف، شهر جهاد

شهر فقه و حوزه، علم و اجتهاد

هر كجا را هر چه سيرت داده اند

اهل قم را هم بصيرت داده اند

نقطه قاف قيامند اهلِ قم

برقِ تيغِ بي نيامند اهل قم

اهل قم، ز اوّل ولايت داشتند

در دل و در ديده، «آيت» داشتند

سر نمي سودند، جز بر پاي دين

دل نمي دادند الاّ بر يقين

دين، مطيعِ امر مولا بودن است

راه را با رهنما پيمودن است

دختر «موسي بن جعفر» را درود

كز عناياتش تراويد اين سرود(1)

 
پاورقي
1) آئينه عفاف، محمود شاهرخي و مشفق كاشاني، صص 31-32.

* * *

حريم خدا
مرحوم حجةالاسلام سيد جعفر احتشام
 
اي خاك پاك قم چه لطيف و معطري

خاكي، ولي ز ذوق و صفا بند گوهري

گوهر كجا و شأن تو نبود عجيب اگر

گويم زقدر و منزلت از عرش برتري

بس باشد اين مقام تو را اي زمين قم

مدفن براي دختر موسي بن جعفري

آن بانوي حريم امامت كه مام دهر

نازاده بعد فاطمه يك همچو دختري

يا فاطمه، حريم خدا، بضعه بتول

محبوبه مكرمه حيّ داوري

هستي تو دخت موسي و اخت رضا يقين

گردون نديده همچو پدر هم برادري

فخر امام هفتم و هشتم كه از شرف

وي را يگانه دختر و آن را تو خواهري

مريم كه حق زجمله زن هاش برگزيد

شايسته نيست آن كه كند با تو همسري

از لطف خاص و عام تو اي عصمت اله

بر عاصيان شفيعه فرداي محشري

صد حيف يوم طف نبودي به كربلا

بيني بنات فاطمه با حال مضطري

وان يك شكسته بازو و آن يك دريده گوش

وان ديگري به چنگ لئيم ستمگري

زينب كشيد ناله كه يا ايها الرسول

بين بهر ما نمانده نه اكبر نه اصغري

يا فاطمه به جان عزيز برادرت

بر «احتشام» لطف نما قصر اخضري(1)

 
پاورقي
1) فروغي از كوثر، الياس محمد بيگي، قم، زائر، 1379، ص 96.

* * *

شميم دلكش
حجة الاسلام و المسلمين شمس اصطهباناتي
 
اي دل بشارتي دهمت زآستان قم

وز خاك آستان ملك پاسبان قم

وز روضه و حريم جواهر نشان قم

وز آن شميم دلكش عنبر فشان قم

ز آن مه كه جلوه مي كند از آسمان قم

ز آن گل كه آبرو شده بر بوستان قم

ز آن حور ناز پرور باغ جنان قم

ز آن طاير خجسته خلد آشيان قم

ز آن بارگه كه روي جهاني بدان در است

جائي كه روح و نزهت او آسماني است

روح القدس مهندس و يزدانش باني است

صبحش خروس عرش به گلدسته خواني است

شامش حيات و زندگي جاوداني است

گر گويمش معاينه فردوس ثاني است

از طبع نارسا ز كوته بياني است

آن باغ جان كه مايه وجد و جواني است

به از بهشت پر نعم آنچناني است

بي شبهه آستان قم از خلد بهتر است

بنوشته اند خط شرف بر جبين قم

بالد به خويش خاك سعادت قرين قم

گنجي گران بهاست دفين در زمين قم

پيداست قدر و قيمت قم از دفين قم

علم است و فيض و رحمت و معجز قرين قم

سرشار گشته لطف خدا ز آستين قم

فضل و هنر عجين شده با ماء و طين قم

بس پربهاست حلقه علم از نگين قم

شهري كه علم را ز همه باب مصدر است

آري قم است مكتب اعلام معرفت

نوشيده اند از خم او جام معرفت

ايوان او كتيبه ارقام معرفت

زآن بارگه بلند بود نام معرفت

گيرند از معارف آن كام معرفت

آنجا به عمر بگذرد ايام معرفت

چون معرفت به طاق و رواقش مصور است

خاك قم از كجا به تقرّب رسيده است

ايوانش از چه رو به فلك سر كشيده است

اين قرب و منزلت زجوار كه ديده است

اين جان جان كه در دل قم آرميده است

معصومه اي است اين كه حقش برگزيده است

مرضيه اي است اين كه زنور آفريده است

محموده اي است اين كه صفاتش حميده است

اين مه كه بدر ماه به پيشش خميده است

بانوي دهر دختر موسي بن جعفر است

اغراق نيست خوانمش ار فوق آفتاب

زيرا كه با تجلي يزدان به هيچ باب

خورشيد و ماه نيست به يك زره در حساب

اين نو عروس عفت و اين گوهر خوشاب

اين آسمان عصمت و وين نور مستطاب

نور الهي است بلاشك و ارتياب

محبوب عالمند وِرا جدّ و مام و باب

انوار خمسه را كه ستودند در كتاب

اين دخت ناز پرور از آن باب و مادر است

شايسته شرافت و بايسته نسب

ممتاز در نسب شد و بي مثل در حسب

جدش محمد عربي سيد عرب

بابش علي امام خلايق وليّ رب

مامش بتول فاطمه مخصوص و منتخب

و آن جد و باب، خلقت اشياء را سبب

نام شريف فاطمه، معصومه اش لقب

زان مرتبت مدار تو اي بي خبر عجب

گر خادمش فرشته و رضوانش چاكر است

نسل شه و سليل شه و دخت و اخت شاه

بانوي عرش و زينت فرش و سپهر جاه

از نورش اكتساب كنند آفتاب و ماه

هر دردمند را حرمش ملجأ و پناه

پيداست شأن و شوكت از آن صحن و بارگاه

آن روضه را مَلَك به ادب مي كند نگاه

سرهاي سروران به درش همچو خاك راه

اين نكته روشن است و در آن نيست اشتباه

كاينجا مقام بضعه پاك پيمبر است

قبرش رياض جنتي از صدر تا ساق

رضوان به شوق خادميش بر در وثاق

مؤمن پي زيارت قبرش به اشتياق

مشتاق آستانه اش از مصر تا عراق

جان و دل است عاشق آن روضه و رواق

هر كس مجاور است در آن صحن و بام و طاق

يك ذره نيست زندگيش تلخ در مذاق

كافر به اذن حق شده بي شبهه در محاق

تا آن مناره مأذن الله اكبر است

اي نور چشم موسي جعفر مه صفا

آرام جان فاطمه فرزند مصطفي

منظور مصطفايي و محبوب مرتضي

مذكور در لسان حَسَن شاه مجتبي

ممدوح در بيان حسين شاه كربلا

زين العباد گفته تو را آن زمان دعا

بنموده اند باقر و صادق تو را ثنا

موسي بن جعفرت پدر اي خواهر رضا

معصومه اي كه قبر تو معصوم پرور است

ما را به آستان مقدس برات كن

ما را سوي خداي حوالت نجات كن

ما را رها زبند غم از شش جهات كن

آسان بما زپنجه خود مشكلات كن

ما زائر توايم به ما التفات كن

محو از جريده هاي عمل سيئات كن

بي خوف و ترس در سكرات ممات كن

بر ما نظر در اين دو سه روز حيات كن

و اندم كه شمس حاضر غوغاي محشر است(1)

 
پاورقي
1) منظومه شمس يا جلوه ابديت، صص 310-315.

* * *

توتياي ديده حور
حجةالاسلام و المسلمين عباس مصباح زاده
 
گر حور زُلْف غاليه پرور كند همي

خود توتيا زتربتِ اين در كند همي

اين بارگاهِ كيست كه نور رواق آن

آفاق را به جلوه منّور كند همي

اين بارگاه كيست كه بيت الحرام را

اندر حريم خويش مصوّر كند همي

اين بارگاه كيست كه صاحبدل از صفا

يادي ز فيضِ وادي «مَشعر» كند همي

اين بارگاه كيست كه بهر طراوتش

اسپند و عود حور به مَجمر كند همي

اين بارگاه كيست كه از فيض احمدي

كشتي به بحر علم شناور كند همي

اين بارگاه كيست كه صيتِ علوم آن

آفاق را زخويش مسخّر كند همي

اين بارگاه كيست كه زائرْ زيارتش

با شوق حجِّ كعبه برابر كند همي

اين بارگاه كيست كه از مغفرت عَلَم

برپا به زيرِ گنبد اخضر كند همي

اين بارگاه كيست كه زان خواهري عزيز

رو سوي طوس ياد برادر كند همي

اين بارگاه كيست كه آن بِضعةُ الرسول

فرمان دهي به مريم و هاجر كند همي

اين بارگاه كيست كه شمسُ الشموس طوس

بهر زيارت آيد و با فر كند همي

اين بارگاه دختر موسي بن جعفر است

معصومه، كسب نام زمادر كند همي

نامش بود چو جدّه خود نام فاطمه

زين نامْ عرش زينت و زيور كند همي

نار جحيم و شعله آن در پل صراط

پروا زدختِ موسي جعفر كند همي

اين درگه است تا كه شفاعت به عاصيان

در حشر از سلاله حيدر كند همي

هم دخت و خواهر است و هم او عمّه امام

حقش شفيعه در صف محشر كند همي

اي شهر قم ببال به خود زان كه جبرئيل

راهِ بهشت باز از اين در كند همي

شهرِ قم است شهر قيام مبارزان

در راه اهل بيت فدا سر كند همي

شهر قم است شهر احاديث اهل بيت

نشر خبر زآل پيمبر كند همي

هر گه كه نفخه اي رسد از خاكِ پاك آن

عالم زعطر خويش معطر كند همي

لب تشنگان وادي حيرت در اين مكان

سيرابْ جان زچشمه كوثر كند همي

بهر شفاعت دو جهان خلقت ورا

چون فاطمه وديعه داور كند همي

بي شك عنايتي زقضايِ حوائجش

از لطف سوي زائر مضطر كند همي

هم رفع قيد مؤمن مخلص همي كند

هم دفع كيد دشمن كافر كند همي

آن را كه ظلم و جرم و گنه بسته دست و پاي

رو بر دَرِ شفيعه محشر كند همي

هر عالمي به راه فضيلت به صد اميد

كسبِ شرف ز دولتِ اين در كند همي

اي بي بيِ دو عالم و اي عصمتِ دو كَونْ

اي آن كه فيض تو مِس جان زرْ كند همي

«مصباح» وصف تو نتواند به حق سرود

پُر گر دو صد صحيفه دفتر كند همي

اميد آن كه از در لطفت نرانيم

وصفِ تو گر چو قند مكرّر كند همي(1)

 
پاورقي
1) كريمه اهل بيت، صص 406-409.

* * *

قلّه شرف
حجةالاسلام حاج شيخ اسدالله جوانمرد
 
قم حرم عترت خيرالوراست

مأمن اولاد رسول خداست

آل نبي راست بلند آشيان

قلّه قاف است و مصون از بلاست

كوفه كوچك بود و شهر علم

دانش از اينجا به دگر شهرهاست

يك در از اينجاست به سوي بهشت

زان چو جنان اين حرمِ با صفاست

مطمح انظار همه اوليا

مجمع مردان حق و اتقياست

در يورش فتنه آخر زمان

فاطميان را زبلا ملتجاست

مدفن اولاد امامان پاك

مرقد معصومه بنت الهداست

شاخه شمشاد رسول امين

ميوه باغ علي مرتضاست

اختر برج شرف هفتمين

خواهر با مهر امام رضاست

در شرف و قدر و جلال و حيا

وارثه فاطمه خير النّساست

جذبه عشق حرمش شيعه را

رابطه و انسِ كَهْ و كهرباست

خاك درش ديده عشاق را

در شرف و قدر بهين توتياست

هر كه زيارت كند او را به «قم»

روز جزا باغ جنانش جزاست

گر همه خلق جهان را خدا

خاطر معصومه ببخشد رواست

مژده بده خسته هر درد را

رو حرم فاطمه دار الشّفاست

يك نظر از لطف و عنايت كند

گر به «فتي» دختر موسي بجاست(1)

 
پاورقي
1) كريمه اهل بيت، صص 372-374.

* * *

اجيرينا، اجيرينا
حجت الاسلام و المسلمين سيد محمد كاظم مجاب
 
تو كه فرزند موساي كبيري

تو كه معصومه، فرد بي نظيري

تو كه در شهر چون بدر منيري

اجيرينا، اجيرينا، اجيري

تو كز درد يتيمي ناله داري

به دل داغ پدر چون لاله داري

غم زهراي هجده ساله داري

به حق مادرت گر مي پذيري

اجيرينا، اجيرينا، اجيري

سر كوي محبّت خانه ماست

كنار مرقدت كاشانه ماست

همين شهر تو عشّ و لانه ماست

اگر نيست اين تمنّاي كبيري

اجيرينا، اجيرينا، اجيري

در هر خانه اي ديدم كه بسته

به پشت هر دري قومي نشسته

دلم چون كاسه اي شد لب شكسته

در آوردم به دكان جبيري

اجيرينا، اجيرينا، اجيري

تو كه از خاندان عزّ و جاهي

رُخَت شد مظهر لطف الهي

ضريري گر شبي افتد به چاهي

چه باشد گر كه دستش را بگيري

اجيرينا، اجيرينا، اجيري

زبس دل در فراقش صابري كرد

به حال ما مسلمان كافري كرد

دَرِ اين خانه «قدسي» شاعري كرد

تمنّا داشت تمري يا شعيري

اجيرينا، اجيرينا، اجيري(1)

 
پاورقي
1) كريمه اهل بيت، صص 393-394.

* * *

رضا جانم كجايي
حجة الاسلام و المسلمين عباس شيخ الرئيس
 
رضا اي نور چشمانم كجايي

تو موج مهر و كانون صفايي

چه آمد بر سرت در ارض غربت

چرا از ما محبّانت جدايي

من از يثرب براي ديدن تو

شدم بيرون، كشيدم ماجرايي

اجل مهلت نداد آخر بيايم

ببينم روي تو كز در، درآيي

تو در ارض خراسان من در اينجا

نمي دانم به شهر قم كي آيي

تجلاّيي نما اي جلوه حق

تو آن آئينه ايزد نمايي

شدم من تشنه ديدار رويت

تو آن سرچشمه آب بقايي

دم مردن به بالينم قدم نه

پس از مرگم بيايي يا نيايي

منم معصومه اندر بستر مرگ

رضا جانم رضا جانم كجايي(1)

 
پاورقي
1) كريمه اهل بيت، صص 359-360.

* * *

پاكيزه گوهر
مرحوم حاج شيخ احمد بغدادچي تبريزي
 
يا رب به حقّ پرده نشين ديار قم

پاكيزه گوهر صدف اعتبار قم

روشن زنور او شده شب هاي تار قم

مدفون شده به امر خدا در كنار قم

در دست اوست در همه باب اختيار قم

قم گشته از شرافت معصومه باصفا

چون روضه بهشت برين گشته پرضيا

شاهان به درگهش همه آورده التجا

بي شك كه مي رود به بهشت از ره عطا

بر نعش مجرمي كه نشيند غبار قم

اين گنبد رفيع كه دايم منوّر است

اين بارگاه دختر موسي بن جعفر است

خاك درش چو تربت پاكش معطّر است

عمّش يقين بدان كه علي بن جعفر است

يا ربّ بود به روز جزا حمله دار قم

خاك فرج كه مدفن اولاد مرتضي است

اينجا حريم خواهر سلطان دين رضاست

خاك درش به چشم خلايق چو توتياست

شاهي كه خشت گنبد با رفعتش طلاست

چندين حديث گفته به وصف ديار قم

روزي كه سيلِ سيمره از رود ناربار

آمد به شهر قم ز قضاياي كردگار

داني كه كرد دفع بلا را از اين ديار

معصومه بود دختر موساي تاجدار

ذريه رسول خدا، غمگسار قم

اولاد مرتضي علي، آن شاه «لو كُشِف»

هستند چارصد و چهل و چار از شرف

مدفون به امر حق همه چون دُر دَر اين صدف

فرقي ندان ميان قم و مكه و نجف

جان مي دهند اهل خرد در نثار قم

روزي كه كس نبود به خلق جهان دليل

معمار رنگ ريزي قم كرد جبرئيل

برد از ديار قم، حَجَرِ كعبه را خليل

محكم شد از شرافت قم، خانه خليل

بنگر به چشم عقل تو بر اعتبار قم

روزي كه ظلم در همه جا باب مي شود

رحم از ميان خلق چو ناياب مي شود

روي زمين چو كوره سيماب مي شود

ظالم به دشت قم چو نمك آب مي شود

گردن كشان چه بهره برند از ديار قم

محفوظ از بلا بود اين دار مؤمنين

طوفان به دور نوح نيامد در اين زمين

از لطف حق شرافت اين خاك را ببين

يك در گشوده شود، از خلد هشتمين

بوي بهشت مي وزد از مرغزار قم

روزي كه حشر و نشر قيامت بپا شود

ايمان و كفر و نيك و بد از هم جدا شود

بهر حساب خلق چو ميزان بپا شود

بر اهل قم محاسبه در قبرها شود

خوش دل كسي كه دفن شود در مزار قم

اهل ديار قم همه يا صاحب الزّمان

پَرَّند همچو طاير وحشي زآشيان

هر يك گرفته اند به جاي دگر مكان

پا در ركاب كن كه گلستان شود جهان

عالَم زدست رفت خصوصاً ديار قم

هر جا كه موجِ فتنه تو را در ميان گرفت

طغيان نمود و ظلم تمام جهان گرفت

فصل بهار زندگيت را خزان گرفت

بايد كه پند از «زكيِ باغبان» گرفت

خود را كشيد و رفت به قم يا جوار قم(1)

 
پاورقي
1) كرامات حضرت فاطمه معصومه عليها السلام، سيد علي حسيني، نبوغ، 1381ش. ص 75-78.

* * *

شاهد خوبان
حجة الاسلام و المسلمين علوي خوانساري
 
اينجا سراي دختر موسي بن جعفر است

جايي كه از وجود ملائك پر زعنبر است

جاي ملائك است تا به صبح قيامت مطاف او

اين بقعه در ميان بقاع جهان همچو اختر است

چون فاطمه به نصّ جلي مي شود شفيع

زينهار نكو دار كه جامش معطر است

شمع وجود فاطمه فرزند بوالحسن

عرضه نموده به عالم، جهاني كه برتر است

در اين افق كه اختران ولايت دميده اند

از كوثرش زلالِ عشق و محبت منوّر است

انجم ز دانش و تقوا گرفته اين سپهر

بين زين سبب جهان جهالت مكدّر است

اين شاهد خوبان خفته در مزار قم

گشته سبب كه اين سرزمين همچو اخگر است

گر نام باقر و صادق به گيتي فزون شدي

از آن سبوست كه ساقي آن سبط جعفر است

اين بزم شيعه كه بود مفتخر كنون

نامش قم است كه رهين خطاب پيمبر است

بس بوسه مي زند «مرتضي» به آن ضريح

زيرا كه فاطمه شفيعه حشر اكبر است

* * *

جلوه گه روح خدا
 
خانه علم و عمل سيطره وحي خدا قم گشته

روضه فقه و سخن، مظهر الطاف خدا قم گشته

دخت موسي چون قدم رنجه بفرمود در اين بزم ادب

خرمني پر ثمر از جوهر اسرار ولا قم گشته

چون بگفتند كه بابش به بهشت است بدان

در فناي حرمش حوزه انوار فنا قم گشته

مهبط رحمت و لطف الهي به جهان

دُري اندر صدف جود و سخا قم گشته

پرتو حسن ز رخسار جمالش پيداست

زين سبب جلوه گه روح خدا قم گشته

مردمانش به صلابت و شجاعت مشهور

اوج پرواز بشر سوي بقا قم گشته

عاشقان حرم دوست به دورش مشغول

جملگي معتكف و خواجه سرا قم گشته

مرجعيت كه ز اركان هدايت باشد

همچو مرغان سحر فخر هدا قم گشته

بلبل از شوق گل آموخت سخن ورنه نبود

درب موسي به دُخش باب شفا قم گشته

عاشقان حرم دوست كنون نيك ببين

سيسي و خوزي و آذر هم از باب رضا قم گشته

اين حديث است كه رندان جهان مي نوشند

از مي ناب صفا بحر بقا قم گشته

فقه شيان امامت بدرخشيده از اوي

كوثر باقر و صادق جريان سوي شما قم گشته

اين مقولات كه عشرند همه در بر دوست

جملگي زاويه ديد بدي بهر جلا قم گشته

يوسفانند بدان سرزده از چاه فنا

وين عجب نيست كنون نصر بقا قم گشته

خرقه از تن به درآور كنون اي «مرتضي»

جوهري در عرضي مست لقا قم گشته
 

* * *

مسيحْ دم
حجةالاسلام و المسلمين سيد نعمت الله حسيني
 
اي دل منماي به خود ستمي

بگذر زخودي به خود آي دمي

تا كي تو اسير هوا هستي

تا چند تو پابند شكمي

از غصه مال و مِنال مَنال!

تا چند به فكر زياد و كمي

پر زن برسان خود را به پري

پروا مكن از هر پيچ و خمي

رو سوي حريم ولايت كن

وقت سحري و سپيده دمي

گلبانگ اذان از مأذنه، با

آواز خوشي و زير و بمي

بشنو كه تو را از دل ببرد

هر گونه گرفتاريّ و غمي

فرمود امام ششم كه قم است

ما آل پيمبر را حرمي

مدفون شود اندر او از ما

بانوي گرامي و محترمي

هر كس به زيارت او برود

اوراست بهشت برين رقمي

او عمّه و اخت و دخت امام

او شافع روز جزاست همي

در خدمت زوّار حرمش

زخديو و ملك دارد و خدمي

يا سيّدتي يا مولاتي

تو عزيز همه عرب و عجمي

هر چند تو دختر موسايي

در كشف مراد مسيح دمي

از يمن قدوم تو قم دارد

در هر قدمي باغ ارمي

گِرد حرمت فوج علما

هر يك فلكي و تو جام جمي

گرديده نهان در تربت تو

گنجينه علم به هر قدمي

در مشهد، امام رضا خورشيد

تو ماه جهان افروز قمي

وصف تو بيان نتوان كردن

به زبان و كتاب و بهر قلمي

هستي تو كريمه اهل البيت

داراي كرامتي و كرمي

اي خاك حريم حبيبه حق

تو دواي هميشگي دلمي

مدح من و مداحان جهان

در وصف تو از درياست نمي

گر امر كني اندر حرمت

من دفن شوم ديگر چه غمي

بي بي به «حسيني» ده صله اي

زان خاك نه دينار و درمي(1)

 
پاورقي
1) ديوان گلبانگ حسيني در عصر خميني؛ سيد نعمت الله حسيني، قم، عصر انقلاب ايران، 1379، صص 100-101.

* * *

گلي از دامن زهرا عليها السلام
حجةالاسلام و المسلمين سيد نعمت الله حسيني
 
به نام نامي الله اكبر

به ياري خداي دادگستر

توكل بر خدا كرده گرفتم

قلم بر دست و بنوشتم به دفتر

براي كوري چشم حسودي

كه مي گفت اين پيمبر هست ابتر

از اين طعن و شماتت هاي دشمن

پريشان شد دل پاك پيمبر

خطاب آمد كه اي محبوب عالم

عطا كرديم ما بهر تو كوثر

جهان گرديده اكنون نور باران

زنور نسل اين يكدانه دختر

يكي افتاده اندر گوشه قم

گلي از دامن زهراي اطهر

كه از آن گل گلستان گشته ايران

زبويش عالمي گشته معطر

رضا در مشهد و معصومه در قم

دو چشمند از براي حفظ كشور

كنار مرقدش درياي علم است

نوابغ ها در آن دريا شناور

همه گيرند از فيضيه اش فيض

مگر آنان كه هم كورند و هم كر

شفا بخشد به دل دار الشفايش

بود صحن و سرايش روح پرور

حكيم و عارف و عامي بگردند

بدور مرقدش با ديده تر

چه شاهان ترك تاج و تخت كرده

نهادندي به خاك پاي او سر

كجا باشد مرا ياراي گفتن

زمدح دختر موسي بن جعفر

همي دانم كه خاك مدفن او

بود قدرش زعرش و فرش برتر

همين بس كز حريمش علم و دانش

رسيده بر همه عالم سراسر

همين بس كز كنار بارگاهش

شدي ظاهر خميني دلاور

براي ياري دين محمد

علي اكنون شده بر خلق رهبر

خدايا حفظ كن او زآفات

براي حفظ دين و شرع انور

همه داريم اميد شفاعت

از اين بانوي، اندر روز محشر

بزن اي دل دَرِ اين دودمان را

كه نبود هيچ كس نوميد از اين در

بدان قدر ولايت را «حسيني»

كه باشد منكرش آلوده مادر(1)

 
پاورقي
1) همان، صص 97-99.
 

* * *
 

خورشيد و ستارگان فروزان در قم و ايران
حجةالاسلام و المسلمين سيد نعمت الله حسيني
 
مرا رسيد به گوش اين سروش و اين پيغام

به مدح آل علي كن رها زبان در كام

مكن به سوي ستمگر درازْ دستِ نياز

حلال زاده نگردد غلام نسل حرام

ستارگان درخشان زنسل پيغمبر

طلوع كرده ز هر شهر و قريه با اكرام

كجاست دشمن بدخواه تا نظاره كند

به سوي گنبد و گلدسته رقيه به شام

هميشه كشور ما هست زنده و پيروز

زيمن مقدم سادات و اولياي عظام

به شهر طوس حريم امام هشتم شد

مطاف و قبله چو بيت الحرام بهر انام

زمقدمش شده ايران بسان باغ ارم

قرين عزت و دور از حوادث ايام

زسمت خطه شيراز روشن است چراغ

لقب شاه چراغ احمد بن موسي نام

بزاده حسن عبدالعظيم با تعظيم

كنند با ادب و احترام جمله سلام

به شهر قم كه بود شهر علم و فضل و كمال

زنسل فاطمه يك فاطمه گرفته مقام

ز بوستان ولايت فتاده دسته گلي

ميان شهر قم از دست پاك خير انام

هميشه از قدم پاك دختر موسي

قم است پايگه علم و مركز اعلام

نداي دعوت حق مي رسد زقم به جهان

چو قم بود حرم اهل بيت و ملجأ عام

براي ياري مظلوم و بر عليه ستم

كنند با يد و بيضا ز قم هميشه قيام

براي كوري چشم عدو به امر خدا

هميشه نسل پيمبر به كف گرفته زمام

علي الخصوص در اين روزگار غربت دين

شوند حامي قرآن و حافظ احكام

به امر مرجع محبوب شيعيان جهان

زعيم حوزه نگهدار پرچم اسلام

خميني آن خلف پاك سيدالشهدا

فقيه جامع و بيدار و جانشين امام

سقوط كرد به نيروي وحدت ايمان

رژيم سلطنت بيست و پنج قرن تمام

زمينه ساز قيام امام كل جهاني

كند ظهور و دهد بر امور نظم و نظام

زنسل فاطمه دخت پيمبر قرشي

به نام نامي مهدي كنم تمام كلام

منم «حسيني» مداح آل پيغمبر

درود و رحمت حق بر علي و آل تمام(1)

 
پاورقي
1) ديوان ارمغان حسيني و انقلاب خميني، سيد نعمت الله (رحمت الله) حسيني، قم، طباطبايي، 1363، ص 66.

* * *

دخت پارسايي
حجة الاسلام و المسلمين شفيعي مازندارني
 
اينجا سراي انور بانوي اكبر است

دارالشفاي برتر و كوي هداي دل

اينجا محمّد است به صد جلوه در نماز

روي علي و فاطمه، سبطين ناي دل

اينجا زكيّ و باقر و صادق، نظاره كن

موسي، رضا و ابن رضا آيه هاي دل

اينجا فروغ هادي و آواي عسكري است

مهدي (عج) بود ستاره دولت سراي دل

اينجا ديار فاطمه، معصومه گران

زهرا وَش آن شفيعه روز جزاي دل

**

**

آن دخت پارسايي و مجلاي معرفت

سر حلقه عفاف و كمال و حياي دل

آن نجم آسمان دل نجمه بزرگ

دخت كريم تُكتم ايمان، عطاي دل

بنت الأمام، موسي كاظم، كليم عشق

اخت الرضا كريمه ملك دعاي دل

مهر مسيح، مي ورزد از هر كرانه اش

چهر كليم را بنگر با عصاي دل

خواهي اگر جنان دو عالم رسد به كف

آيينه شو به خصلت اين مقتداي دل

در كشتيِ ولايت او گر نهي قدم

جنت شود نصيب تو در هر كجاي دل

ورد لب «شفيعي» بود، «اشفعي لنا»

بر گير دست ما همه دم اي هماي دل

**

**

قم، بارگاه اختر ايمان فزاي دل

قم پايگاه برتر مهر و ولاي دل

قم، خاور معارف و قم مشرق شرف

قم كعبه حقيقت و قم ارتضاي دل

قم، عُشّ آل فاطمه، قم چشمه حيات

قم گلشن حقايق و قم آشناي دل

قم آشيان اكبر اصحاب انتظار

آئينه جمال خدا از براي دل

در دل تار زندان بغداد

پاي خورشيد تابنده در بند

پاي در كنده و تن به زنجير

دل به ياد خداوند سوگند

تا ابد گر چنينم گرفتار

ني شوم، قلب طاغوت را قند

اي خدا حبل بيداد بكسل

كام اين ديو شدّداد تا چند؟

اي صبا كن رضايم خبردار

گو كه آيد به ديدارم اين بار

نيز معصومه را گو كه آيد

در كنارم دراين وقت خونبار

من كه در حالت احتضارم

كس ندارد خبر از من زار

ده نجاتم از اين چاه زندان

اي خدا، اي خداوند قهار

* * *

فاطمه ديگر


 
دخت والاي موسي جعفر

به رضا پيشواي دين خواهر

آمد از نجمه بهترين همسر

نام معصومه، چون قدم تا سر

مادر حوزه است و مركز علم

همه اش قدس و قرب و شوكت و علم

افتخار جهان و نور دو چشم

هست معصومه اي فدايش جسم

جاي زهرا بود در اين كشور

با همان نور و عزّ مستأثر

دختري گشته همچنان مادر

شده معصومه فاطمه ديگر

قم شده جانشين حجت حق

برده از هر ديار گوي سبق

هم زدشمن تمام جان و رمق

داده معصومه اين بلد رونق

مطرح آمد مقابل حرمين

نجف و كوفه، كربلاي حسين

حرم اهل بيت نور دو عين

قبر معصومه زاده حسنين

ضد هر باطل و تباه و فساد

شده از قم به هر كجا فرياد

قم و حق خواهي و قيام و جهاد

گرد معصومه گوهر ارشاد

مي درخشد چو شمس عالمتاب

نور بخشد به زهره و مهتاب

آن كه گرديده بر حوائج باب

گفته معصومه جان، فدايت باب

ملجأ مؤمنين حاجتمند

قبر تو بانوي سعادتمند

هر كس از گوشه اي ارادتمند

لطف معصومه را توقع مند

علما گرد تو فراوانند

بر سر سفره تو مهمانند

سر بر اين آستانه مي مالند

بر تو معصومه جمله مي نازند

با توسل كنند حل مشكل

خدمت حضرتت به راحت دل

علما را تو صاحب منزل

سوي معصومه بر زده محفل

وقت افطار خدمتت آيند

با ضريح تو روز بشكافند

در سعادت هميشه مشتاقند

حق معصومه از خدا خواهند

درس و بحث و نماز خدمت توست

سخن از آل بيت عصمت توست

در تمام امور شوكت توست

همه معصومه است و حضرت توست

عش روح الله امام مدام

مي كشاندش به اين عظيم مقام

با تحيات و احترام و سلام

خوانده معصومه را به وصف تمام

بَه بِه صحن و رواق و بارگهت

تربت پاك و نازنين بدنت

مردم سر نهاده بر قدمت

ذكر معصومه گفته با پدرت

حجة بن الحسن ولي الله

به زيارت رسد تو را هر گاه

عمه جان كو شفيعه عندالله

عمه معصومه ها عبادالله

كن دعا تا مهديت برسد

ظلمت و بي داد را زهم بدرد

بشرِ خسته از ستم برهد

چشم معصومه عدل او نگرد

از كرامات حضرتت ممنون

كه رسيده به شيعيان افزون

اي دعايت شفاي هر محزون

از تو معصومه جان بود مظنون

آبرومنديت به نزد خدا

داده شأني بسي چنان والا

شافع شيعيان به روز جزا

اي تو معصومه مظهر زهرا

اي كريمه ز عترت طاها

وارث طور و عاديات و ضحا

نكند سازيم بَرِ غصه رها

اي تو معصومه اي عزيز خدا

يا كريمه، وجيهة عندالله

اشفعي للعُصاة عندالله

كه بشر اوفتاده اي والله

لطف معصومه خواهد والله

سالروز تولدت ذوالقعده

روز اول از اين مه پر سعد

گفته تبريك لطف كن يك وعد

كه تو معصومه آييم من بعد

 
حجة الاسلام و المسلمين محمدباقر امامي
 

* * *

برگي از گل طاها


 
قبر زهرا چو كه از ديده ما پنهان است

تا قيامت زغمش ديده ما گريان است

گل بستان محمد چو كه پرپر گرديد

برگي از آن گل طاها به قم ايران است

عالِم و عامي و سالك به در منزل او

مفلس از هر جهتي در بر او نالان است

سه بشارت زامامان هدايت آمد

زائر مرقد او روز جزا شادان است

خاك جنت كه زهر سيم و زري افزون است

غبطه اي مي خورد و عاشق اين سامان است

چه شود فاطمه اي دختر كاظم كه به ما

گوشه چشمي بنمايي كه به ما درمان است

كنز مخفي كه در اين مضجع عظما باشد

گوهري از صدف دختر طاها باشد

قبر معصومه كه جنت بود از ابوابش

نه حريمي كرمش را، چو كه دريا باشد

مرواي صوفي بيچاره به هر خانقهي

خانقاه و مي و ميخانه به اينجا باشد

تو به ميخانه مرو يقظه اگر مي طلبي

ناله در نزد ضريحش خوش و زيبا باشد

سائل سابقه دارش كه گدايي مي كرد

مزدش اين بود كه او عاشق و شيدا باشد

به قيامت كه عمل نيست به پرونده ما

دست ما دامن آن عصمت كبرا باشد

به طواف حرمش رفته كه يك غمزه او

موجب مرتبت عالم دنيا باشد

مزد ارزنده و هر عاشق و هر پير رهي

بس، غلامي به در خانه زهرا باشد
 

* * *

كريمة القدر و المقام


 
يا قبة تزدهي معالمها

و عرش ربّ العلي يكالمها

خود اين قبه زيبا ره آغاز كرد

بدو عرش يزدان سخن ساز كرد

ترفع أيدي الهدي قواعدها

علي التقي أسست قوائمها

بهر پايه دستي مقدم رسيد

به تقوا ستون هاي گنبد كشيد

يقوم خير المقام زائرها

يقدم بين الرياض قادمها

در آن زائرانْ راست زيبا مقام

نهندي به گلشن چو آيند گام

يسمع رد السلام قائله

يبصر خير النعيم قائمها

نيوشندي از وي جواب سلام

بهشت هست هر جا كنندي مقام

يمسحها جبرئيل مقتبساً

أنوارها الزهر و هو خادمها

بر او رخ كشد جبرئيل امين

به خدمت زند پر توش بر جبين

و كلّ نفس تريد ملحدة

سوئاً بها راغ و هو قاصمها

در آن هر كه انديشه بد كند

كشد دست و پشتش همي بشكند

تبلغ بالخير من يسالمها

تدمغ بالشر من يخاصمها

رساند بهر خير هر دوستش

زدشمن برآرد ز سر پوستش

ينحدر السيل من جوانبها

علماً و ربّ العلوم ساجمها(1)

زهر جانبش سيل دانش روان

خداوند علمش فرو ريزد آن

و تشرق الأرض و السماء بها

تحيي بها في الثري رمائمها(2)

درخشد زمين و آسمان ها بدان

شود زنده در خاك از آن مردگان

ولم تزل بالهدي مزكية

للنفس حطت بها جرائمها

هدايت كند نفس پاكيزه اش

درشت از گنه ريزد و ريزه اش

قد اقبلت نحوها ملئكة

العرش فطابت بها كرائمها

ملك سوي وي از فلك مقبل است

از اين رو گرامي مقام و دل است

كريمة القدر و المقام علي

الله فلا تختفي مكارمها

گرامي است اين قبّه بر ذات حق

كرامات آن دان كرامات حق

للحور من نورها أساورها

تزدان من عقده معاصمها(3)

از اين نور دان زيور حور عين

هم انگشتر و دست بندش از اين

مزدلفات علي استلامتها

تنتاب في حجّها مواسمها

كنند استلامش ملايك همي

پياپي بود حجّ به هر موسمي

تبدو بتقبيلها نواجدها

تلئم عقيانها(4) مباسمها

زبوسه بزر لعل خندانشان

نشان مي دهد دُرّ دندانشان

مكتحلات غبار استرها

لها شذ الندبث قاتمها(5)

بديده زده گرد آن پرده ها

همه مشك بو خاك پرورده ها

و تستيتب القلوب رؤيتها

من شاسع(6) ثمّ دام عاصمها

زدورش نگر ياريت مي كند

به توبه نگهداريت مي كند

والشجر الطيب المؤثل(7) لا

يشبه اعنابها حصارمها(8)

درخت گرامي والا حسب

نه طلعش رطب دان نه غوره نه عنب

كذاك لا يطعم السقام جني

كلا ولا شمها خياشمها(9)

نيابد مريض از مزه ميوه را

ني از بوي وي طينت و شيوه را

ما حل الا لذي الولاء من

الزيتون أن تجتني مطاعمها

كه زيتون و تين زيت و تين نيستي

نداند جز اهل ولا چيستي

إذا تجليت علي القلوب كستها

العلم خلت امرئاً يكالمها

به هر دل تجلي كند پوشدش

زدانش زهي دل كه بنيوشدش

طارت إليها النفوس يمنحها

الهدي كايقاظها(10) نوائمها

سويش پر زنان هر دلي بر فراز

كند خواب را هم بدين سرفراز

إن لم تطر طارت ابتغاء هدي

سيان يقظانها و نائمها

اگر دوري از گنبد زرنشان

چه بيدار و خواب آيدت پر زنان

و هي السويداء للولي فلا

فؤاد اهل الولاء عادمها(11)

خود اين گنبد استي سويداي دل

نه اهل ولا زانشده دل گسل

كتبة القلب في قوالبها

تدني إليهنّ ما يلائمها

به هر قالبي قبه قلب او است

به شايسته ها كرده نزديك دوست

تملاءها عفة حياً و تقي

و حكمة و الكتاب حاكمها

كند عفت و حكمت و هم كتاب

به دل پر بدان حاكم نورتاب

يا قبة العرش أنت من و لمن

شمس بها يستضي ء هاشمها

تو اي گنبد عرش والا كهْ اي

كه پرتو دهي هاشم يكه اي

يئوب بالنجح من يقيل بها

فهو من الطيبات غانمها

زبيتوته برگردد او رستگار

برد طيبات از حرم بار بار

واستفتحت خيره فواتحها

و استنجحت بره خواتمها

در خيرش اول بر او كرده باز

به حسن الختامش كند سرفراز

يفتح باب الصلاح فاتحها

تمنح خير الفلاح خاتمها

گشايد بر او باب هاي صلاح

بدو داده چون بست در را فلاح

لا نحسب التبر عاقداً عمداً

لها فعقد الولاء داعمها(12)

مبر ظن كه چندند خشت طلا

كه بسته مهندس طلا از ولا

بل عز عرش العلا معاقدها

والله رحمانها و راحمها

همه عزت عرش دربند بند

چو رحمان زدش خشت رحمت بلند

و هي من الله خير صبغته

الحسني و حسن النبي ناظمها

دهد رنگ زيباش صباغ قدس

پيمبر شدش ناظم از باغ قدس

ألا تري الله زان جنته

بالتبر لكن غلت مغانمها

مگر نه خدا ساخت جنت ز زر

ولي باطنش از حقايق گهر

ما حق الأشياء رهن صورتها

حقيقة الحق قلّ عالمها

به صورت نه باطن حقش محكم است

حقيقت نهان است و دانا كم است

أين الأولي شاهدوا الاله من

الأشياء صان الرموز كاتمها

كجايند آنان كه هر چيز را

خدا ديده وه ديده تيز را

كم جوهر كان لو يباح به

لقيل معبوده أصانمها(13)

بسا دانش ار گويي انسان كه هست

شمارند گوينده را بت پرست

قدسها اللهو هو يأذن إن

تعلي و أسمائه رقائمها

خدايش نموده به پاكي بلند

بود نام وي ورد هر ارجمند

و الرسل المصطفين عاكفة

بها و أورادها تلازمها

و آن كرده پيغمبران اعتكاف

به تكبير و تهليل و ذكر و طواف

معظمات بها شعائرها

محرمات لها محارمها

به تعظيم شايان شعائر در آن

بود حرمتش محترم در جهان

تنهض مستأنف الخضوع لها

تدحض مستنكفاً يراغمها(14)

فروتن كند گنبدش سرفراز

فرودآردي سركشان از فراز

كأنها قاب قوس أحمدها

بالتِبر(15) قد مثلت علائمها

تو گو قاب قوسين پيغمبر است

نشانش مجسم به شكل زر است

و نقطة الباء تحت بسملها

من فوقها و الرحيم راسمها

خود آن نقطه بالاي بسم اللهش

خدايش به سر بر زده چون مهش

بسيطة حق في حقيقتها

من كل(16) كينونة عوالمها

بسيط الحقيقه است خود نقشه اش

در آن هست هستي زهر خطه اش

تضي ء من نورها عقول أولي

الألباب تنمو بها فواهمها(17)

زنورش درخشيده در بخردان

خردها كه هر مغز رويد بدان

كان في كلّ لبنة نصبت

صحف الهدي اعربت معاجمها

تو گويي به خشتش صحف هشته است

هم آيات در خشت بنوشته است

لوح سرافيلها مع القلم الا

لاعلي و فرقانها تراجمها

سرافيل لوحش بر آن هم قلم

زفرقان همش ترجمان رقم

شمس الضحي شمس مكة و مني

شمس بني فاطم و فاطمها

تويي شمس مكه مه هاشمي

توئي فاطمه نام و هم فاطمي

و شمس طه و شمس فاطمة

و شمس الأسباط هم خضارمها(18)

تويي شمس طاها و خير النسا

چو سبطين والا فر پارسا

و شمس ليث الرسول حيدرة

وابنيه تيلوهما ضباغمها(19)

تو شمس علي و حسين و حسن

چو سبطين اولاد شاه زمن

و بدر زين و بدر باقرها

و الصادق البرّ ثمّ كاظمها

مه عابد و باقر عالمي

تو خورشيد صادق مه كاظمي

موسي هو ابن الجعفر و أبو

الرضا بنصّ العهود قائمها

تويي دخت موسي و اخت رضا

كه راضي شده او به نص قضا

الصائم للطعم الطعام و منعام

الأنام الهنيي ء طاعمها

همان صائم الدهر و معطي الطعام

همان منعم نعمت خاص و عام

و شمس ايران و الحجاز و ما

بينهما فارتقت معالمها

تويي شمس ايران و شمس حجاز

هم آنچه بود در نشيب و فراز

تضوعت قم بترب مقدمها

مسكاً و حفّت بها أعاظمها

زپاي تو مشكين شده خاك قم

بزرگان بِگردت چو چرخ دهم

و شمس نضر(20) أجد نضرتها

و شمس فهر أحد صارمها

تو شمس نبي نضر رخ گلشني

تو خورشيد فهر حسام افكني

شمس اللوا و الخيول من مضر

الحمراء تجري بها شياظمها(21)

تويي شمس خيل و لواي مضر

همه كوه پيكر همه نيك فر

شمس بديع البيان بالكلم

الطيب رب المعان راقمها

تو شمس بيان بديع عرب

خداي معاني نبشت آن ادب

شمس ثقات الرواة إذ وفدت

ناقتها حاطها جهاضمها(22)

تويي آفتاب ثقات روات

بگردت بزرگان همه باثبات

شمس علوم النبي ممطرة

بروقها ما أحب شائمها

تويي آفتاب علوم رسول

كه باران زبرقت كند دل قبول

شمس الفقاهات من شرايعها

فيها لأهل النهي غنائمها

تو خورشيد فقه و شرايع زفضل

غنايم كني بر فقيهان تو بذل

كافي الفقيه وسائل ضمنت

بها لتهذيبه معالمها

وسائل تو كافي دهي هر فقيه

كه گردد به تهذيب نفسش وجيه

قد ورثت علمها أباً و أخاً

و ابن أخ فاهتدي ملازمها

زباب و اخ و ابن اخ برده يي

علوم ارث و بر اهلش اسپرده يي

و استمسك المهتدي بعروتها

الوثقي فلا الفصم نال فاصمها

به حبل المتين ولاي تو چنگ

چو مؤمن زند بگسلد آن به جنگ

و الطير لا يرتقي لذروتها

أجدل(23) مجدولة قوادمها

بر اوج مقامت نزد پر عقاب

اگر شهپرش هم بدي سخت تاب

لم يرجهل لها بمسئلة

عصت علي الفهم و هو هائمها

كس اندر مسائل نديد از تو جهل

نمود آنچه صعب است علم تو سهل

شمس نزار(24) و رغف(25) نثرتها

و درع داود لا تساومها(26)

تو شمس نزار زره بر تني

كه داود را ني چنين جوشني

و شمس عدنان في نعامتها(27)

عزاً فلا يستفز ناعمها

تو خورشيد عدنان با عزّ جاه

چراغش به راه و علم روي چاه

شمس شظايا(28) كنانة وسها

م الله يرمي بهنّ رائمها

تو شمس كنانه بدان تيرها

كه پيوسته كردي نشان شيرها

ترمي بما راشه(29) اشعتها

فلذة من زاغ و هو خازمها

بر آن از شعاع تو پيكان زدي

زسركش به پيكان ز پي كان زدي

شمس لوي لوت عواتق من

يلحد فيها بمن يسالمها

لوي را تو شمسي حقايق نشان

كه پيچيده كردن ز گردن كشان

شمس قصي به خزاعة قد

اقصوا تلث نوقها بهائمها

تو شمسي قصي را كه كرده روان

زمكه خزاعه زجان و اشتران

عن حرم الله بعد أن ملكت

مئين فاستأصلت جراثمها

سه صد سال دولت به پا داشتند

همي بت پرستي روا داشتند

براند از حرم آن سه صد ساله را

زبن كند سرها و دنباله را

منذ رأتها بقم أفاضلها

أو يثرب قبلها أفاخمها

بزرگان به قم علم تو ديده اند

به يثرب هم آن از تو بشنيده اند

معصومة النفس عن وساوسها

ما مسها طرفة دمائمها

بود نفست از هر نكوهيده پاك

دمي مس نكرده بدان شك شاك

طينتها سنتها ملئكة

القدس فمن في الوجود ناقمها

فرشته سرشته به حق طينتش

بدو كيست بدبين بر زينتش

تخدمها مريم و آسية

و أمهات التقي خوادمها

كند مريم و آسيه خدمتش

شده رشك معصومه ها عصمتش

لم يك كفو لها و هل تلد

الكفو لقدسية عقائمها

نه كفوي بد او را در اين مردمان

كه زن ها عقيمند از كفو آن

لوان الأهداب من ملائتها

من في اللظي نال رد ضارمها

چو بر ريشه چادرش چنگ بست

كسي زاهل آتش فروز او نشست

كما قريش نجت بجدّتها

بالثوب فيها فخاب لائمها

خمش شد هم از چادر جده اش

ز چندين قريشي به صد رده اش

يوماً أري المصطفي معاجز

رسل الله حتي نجي مسالمها(30)

چو اعجاز از مصطفي خواستند

كه پيغمبران كرده و آراستند

نار الخليل بهم سرادقها

أحاط حتي التجي مخاصمها

چو نار خليل و چو درياي نوح

همش رفع طور و هم احياي روح

و بحر نوح وهم به غرقوا

حتي احيطت به حلاقمها

به درياي نوح اوفتادند هم

كه نتوان گلويي زد از سينه دم

بر آنان زآتش سرادق كشيد

كه تمثال زهرا در آن در رسيد

والطور من فوقهم كما رفع

الكليم ضجت به جماجمها(31)

زبن كوه هم روي سرها ستاد

كه صاحب سرو سر به شيون فتاد

اطارطه دجاجة شويت

عند أبي الجهل و هو خاضمها(32)

هم آن مرغ بوجهل كان شد كباب

ستاد و پريد از دم آن جناب

بخوا بتمثال فاطم و كذا

ابنيها فخان القوي مزاعمها

خود اين ها كه يك طرفة العين شد

به تمثال زهرا و سبطين شد

گمان ها كه بردند در هم شكست

قوي شد زبون و آن دهان ها به بست

يا أسرة الخير أنتم ثقة

لنا إذا الشرّ هب هاجمها

تويي امت خير و خير الامم

به تو هست اميد نجات از نقم

يا مثل الله إن ذكركم

فرض الصلوة ارتقت مراسمها

به نام مثال شما شد بنا

نماز فريضه دعا و ثنا

و الكلم الطيب الشذا صعدت

بكم و من نوركم سلالمها

تويي نردبان صعود كلام

به عرش برين تا گزيند مقام

يا بنة موسي كليم ماهو لو

انزل بالصم فهو كالمها

توئي دخت موسي كليم كتاب

كه بر سنك گر خوانده شد گرد آب

علمك العلم جم خير أخ

و كلّ حكم ابوك عالمها

برادر تو را علم تعليم كرد

پدر بهرت احكام تنظيم كرد

ضمك في حجره فأنت له

أم كتاب زكت ضمائمها

در آغوش بگرفتت اي در ناب

تو ام الكتابش بدان آب و تاب

و أنت مولاتنا و ها أنا ذا

عبدك من أسرة تسالمها

تو خاتون مايي و ما هم عبيد

منم عبد تو از گروهي رشيد

قد شبت في ودكم فهاك حشي

من الجوي الحزن اخنقت غلاصمها

شدم پير اندر ولاي شما

گرفته گلو از بلاي شما

و الشهد و الصبات يشهدان فهل

رضاك إلي بينها علاقمها

به شهدم جهان تلخي انگيخته

به كام همي زهر غم ريخته

ما هكذا الظن لي بسيّدتي

هل يرجع العبد و هو راغمها

گمانم به خاتون دين نيست اين

كه مملوك پيرش براند غمين

يا حجة الله، أنت عالمة

بالحال و الفضل منك لازمها

تويي حجت الله و دانا به حال

تويي بي نياز از سؤال و مقال

خذي مقالاً لا عجم لسن

ينطق بالضاد و هو ناظمها

كنون زاعجمي اين چكامه پذير

كه ناطق به ضاد است و در كار پير

إن لم أكن أهل فضل جودكم

فأنت أهل كذاك كاظمها

اگر نيستم اهل فضل و كرم

تو اهلي چو بابت امام حرم (امم)

كذا الرضا و الجواد فاقتبلي

عبدك يا من لنا مراحمها

رضا و جوادند اهل قبول

تو هم بنده خويش منما نكول

صلي عليك الاله متصلا

أفضل ما يبتغي عظائمها

رسيدي به پايان زمن ترجمه

به فضل اللهم شد بديهت همه

نه هر تحت لفظي نظر داشتم

به جا خورده و ريز بگذاشتم

كه بيتي به بيتي جز اين ره نداشت

كه بايد گذشت و ببايد گذاشت

خود اين تازي و پارسي تازه است

كه حسن الختامش بر اندازه است(33)

 
پاورقي

 


1) أي مجريها و ساكبها.

2) أي عظامها الرميمة.

3) بندهاي دست؛ جمع معصم بر وزن منبر.

4) العقيان: الذهب.

5) القاتم: الأسود؛ بل العباد الأسود و نحوه.

6) الشاسع: البعيد.

7) الأثيل: اصيل.

8) جمع حِصرِم: انگور نرسيده، غوره.

9) جمع خشيوم: بيني

10) الايقاظ جمع اليقظان.

11) أي فاقدها.

12) أي مقيمها و ناسبها.

13) جمع الأصنام، فهو جمع الجمع.

14) المراغمه: المغاضبه و الهجران و التباعد.

15) التِبْر: فلز خام، خرده طلا.

16) أي من كلّ كون من الأكوان.

17) جمع الفاهمة: أي قوة الفهم.

18) جمع الخصرم: زنة زبرج السيد العظيم.

19) جمع الضيغم: الأسد.

20) نضر و فهر من أجداد النبي.

21) و الشياظم جمع الشيظم: الفرس الجواد.

22) جمع الجهضم، كجعفر: الواسع الصدر العظيم الهمامه و بالجمله هو الكسير العظيم من كلّ وجه.

23) الأجدل: أي المحكم الجناح و هو اسم الصقر لاستحكام اجنحته و المجدولة المحكمة المفتولة لا تكاد تنقض و قوادمها اجنحته المتقدمة و من كلام سيدة النساء نقضت قادمه الاجدل فخابك ريش الأعزل.

24) نزار من أجداد النبيّ و دروعها كاد أن يضرب بها الأمثال و هي مشهورة مذكورة في الأدب العربي.

25) الرغف، جمع الزغفة: و هي الدرع الواسعة اللنية المحكمة الرقيقة الحسنة السلاسل و النثرة .أيضاً الدرع الواسعة السلسلة الملبس.

26) أي لا تصلح للمعاملة و المعاوضة.

27) النعامه بالضم هنا جماعة القوم في عيشتهم الراضية و عزهم الاجتماعي بجميع مظاهره و لذا تضاف إلي العزّ و يقال: شالت نعامتهم أي ارتفعت و انحلت لم يبق منها أثر، فهي شمس النعامة العزيزة العدنانية لا يستفز ولا يزعج الناعم المتنعم بهذا اجتماع ببركة الممدوحة.

28) جمع الشظية و هي الفوس و كنانة جعبة النبال و اسم لجدّ النبي صلي الله عليه وآله وسلم و كان قبيله مشهورين برمي النبال.

29) من راش: النبل جعل له ريشاً، أي نصلاً و الأشعة كناية عن النصال.

30) قصة معجزات الأنبياء لقريش مذكورة في سادس البحار و هي من أحسن القصص و أعجبها.

31) جمع الجمجمه.

32) أي قاطعها و آكلها، فإن الخضم بالمعجمتين الأكل بأقصي الأضراس و ملاء الفم بالمأكول أي القوي الدراكه. أي ظنون: السود التي كانوا يزعمون في أمر النبي صلي الله عليه وآله وسلم.

33) آئينه عفاف، صص، 258-279.

 
العلامة محمد صالح الحايري المازندراني
 

* * *

دو نور مطهر


 
اى ازليت به تربت تو مخمّر

وى ابديّت به طلعت تومقرّر

آيت رحمت زجلوه توهويدا

رايت قدرت درآستين تومضمر

جودت هم بسترا،به فيض مقدس

لطف هم بالشا،به صدرمصدّر

پرده كشدگركه عصمت توبه اجسام

عالم اجسام گردد،عالم ديگر

جلوه توايزدى رامجلى

عصمت توسرمختفى رامظهر

گويم واجب ترا،نه آنت رتبت

خوانم ممكن ترا،ممكن برتر

ممكن اندر لباس واجب پيدا

واجبى اندر رداى امكان مظهر

ممكن امّاچه ممكن ،علّت امكان

واجب،امّاشعاع خالق اكبر

ممكن امّايگانه واسطه فيض

فيض به مهتررسدوزآن پس كهتر

ممكن امّانمودهستى ازوى

ممكن امّازممكنات فزون تر

وين نه عجب زآنكه نوراوست ززهرا

نوروى ازحيدراست واوزپيمبر

نورخدادرسول اكرم پيدا

كردتجلّى زوى به حيدرصفدر

وز وى تابان شده به حضرت زهرا

اينك ظاهرز دخت موسى جعفر

اين است آن نوركزمشيّت كن ،كرد

عالم،آن كاودرعالم است منّور

اين است آن نوركزتجلّى قدرت

دادبه دوشيزگان هستى زيور

شيطان عالم شدى اگركه بدين نور

ناگفتى،آدم زخاك هست ومن آذر

آبروى ممكنات جمله ازاين نور

گرنبدى ،باطل آمدندسراسر

جلوه اين خودعرض نمودعرض را

ظلّش بخشود،جوهرّيت جوهر

عيسى مريم به پيشگاهش دربان

موسى عمران به باگاهش چاكر

اين يك چون ديده بان فراشده بردار

وين يك چون قاپقان معطّى بردر

ياكه دوطفلنددرحريم جلالش

ازپى تكميل نفس آمده مضطر

اين يك انجيل رانمايدازحفظ

وآن يك تورات رابخواندازبر

گركه نگفتى امام هستم برخلق

موسى جعفر،ولىّ حضرت داور

فاش بگفتم كه اين رسول خداى است

معجزه اش مى بودهمانادختر

دخترجزفاطمه نيابداين سان

صلب پدرراوهم مشيمه مادر

دخترچون اين دوازمشيمه قدرت

نامدونايددگرهماره مقدّر

آن يك امواج علم راشده مبدا

وين يك افواج حلم راشده مصدر

اين يك ازخطابش مجلى

وين يك معدوم ازعقابش مستر

اين يك برفرق انبياشده تارك

وين يك اندرسراوليارامغفر

اين يك درعالم جلالت كعبه

وين يك درملك كبريائى مشعر

لم يلدبسته لب وگرنه بگفتم

دخت خداينداين دونورمطهّر

اين يك كون ومكانش بسنه به مقنع

وين يك ملك جهانش بسته به معجر

چادرآن يك حجاب عصمت ايزد

معجراين يك نقاب عفّت داور

آن يك برملك لايزالى تارك

اين يك برعرش كبريائى افسر

تابشى ازلطف آن بهشت مخلّد

سايه اى ازقهر اين جحيم مقعّر

قطره اى ازجودآن بحارسماوى

رشحه اى ازفيض اين ذخايراغبر

آن يك خاك مدينه كرده مزيّن

صفحه قم رانموده اين يك انور

خاك قم اين كرده ازشرافت جنّت

آب مدينه نموده آن يك كوثر

عرصه قم غيرت بهشت برين است

بلكه بهشتش يساولى است برابر

زيبداگرخاك قم به عرش كندفخر

شايدگرلوح رابيايدهمسر

خاكى عجب خاك ،آبروى خلايق

ملجأبرمسلم وپناه به كافر

 

 
حضرت امام خمينى (ره)
 

* * *

باغ بهشت


 
به ديوار و در اين بيت توحيد

فروغ عترت و قرآن توان دي

بود اين بارگاه خلد آذين

حريم دخت هفتم خسرو دين

مزار حضرت معصومه اينجاست

رضا را خواهر مظلومه اينجاست

چو اينجا شد چراغ عشق روشن

به دلها اين حرم شد پرتو افكن

بُوَد اين درگه از ابواب رحمت

در باغى است از باغ جنّت

كه اشك عاشقان شد جويبارش

نمى گردد خزان هرگز بهارش

تو اى زائر به تعظيم شعائر

ببوس اين درگه پر نور وطاهر

بيا اينجا به اشك خود وضو كن

بيا جان خود اينجا شست و شو كن

بپا خيز و بخوان اذن دُخولش

اجازت از خداگير ورسولش

به اذن حيدر و زهراى اطهر

به اذن يازده معصوم ديگر

قدم چون مى نهى داخل از اين در

بگو بسم اللّه و اللّه اكبر

زند چون حلقه براين درگدائى

به گوش جان او آيد ندائى

كه: اى سائل! دعايت مستجاب است

محبّ آل عصمت، كامياب است

بخواه از رحمت حق هر چه خواهى

كه بى حدّ است الطاف الهى

«حسانا»، قم كه دارُالمؤمنين است

در ِباغ بهشت اندر زمين است

 
حسان
 

* * *


 
نگين خاتميّت


 
اى دختر عقل و خواهر دين

وى گوهر دُرج عزّ و تمكين

عصمت شده پاى بند مويت

اى علم وعمل مقيم كويت

اى ميوه شاخسار توحيد

همشيره ماه ودخت خورشيد

وى گوهر تاج آدميّت

فرخنده نگين خاتميّت

شيطان به خطاب قم براندند

پس تخت تو را به قم نشاندند

كاين خانه بهشت و جاى حوّاست

ناموس خداى جايش اينجاست

اندر حرم تو عقل مات است

زين خاك كه چشمه حيات است

جسمى كه دراين زمين نهان است

جانى است كه در تن جهان است

اين ماه منير و مهر تابان

عكسى بود از قم و خراسان

ايران شده نور بخش ارواح

مشكات صفت عرش و كرسى

هر كس به درت به يك اميدى است

محتاج تر از همه«وحيدى» است

 

 
آيت الله وحيدى خراسانى
 

* * *

بيا اينجا


 
اگر درمان درد خويش مى خواهى بيا اينجا

دوا اينجا، طبيب دردها اينجا

شكسته بالى ما مى دهد بال و پرى ما را

اگر از صدق دل آريم روى التجا اينجا

طلب كن با زبان بى زبانى هر چه مى خواهى

كه سر داده است گلبانگ اجابت را خدا اينجا

به گوش جان توان بشنيد لبيّك خداوندى

نكرده با لب خود آشنا حرف دعا اينجا

هزارن كاروان دل در اينجا مى كند منزل

اگر اهل دلى اى دل، بيا اينجا، بيا اينجا

دل ديوانه من همچو او گمكرده اى دارد

ز هر درد آشنا گيرد، سراغ آشنا اينجا

ز هر سو جلوه اى دل را به خود مشغول مى دارد

هزاران پرده مى بينند ارباب صفا اينجا

صداى پاى او در خاطر من نقش مى بندد

مگر مى آيد آن آرام جانها از وفا اينجا؟

به بوى يوسف گمگشته مى آيد،مشو غافل

توانى چنگ زد بر دامن خيرالنّسا اينجا

شكوه بارگاه حضرت معصومه را نازم

كه مى سايند سر بر درگه او اوليا اينجا

مشو از حرمت اين بارگه غافل كه مهدى را

زيارت كرده اند اهل بصيرت بارها اينجا

حريمش را اگر دارالشّفا خوانند،جا دارد

كه مى بخشد خدا هر دردمندى را شفا اينجا

علاج درد بى درمان كند لطف عميم او

نبايد بر زبان آورد حرفى از دوا اينجا!

حديث عشق با «پروانه» مى گوئى، نمى دانى

كه مى سوزد بسان شمع،از سر تا به پا اينجا

 

 
محمّدعلى مجاهدى «پروانه»
 

* * *

 


 
اى دختر و خواهر ولايت

آيينه مادر ولايت

بر ارض و سما مليكه در قم

آرام دل امام هفتم

معصومه به كتيبه و به عصمت

افتاده به خاك پايت عفت

در كوى تو زنده، جان مرده

بر خاك تو عرش سجده برده

در قصر تو جبرئيل حاجب

زوار تو را بهشت واجب

گفتند و شنيده اند ز آغاز

كز قم به جنان درى شود باز

حاجت نبود مرا برآن در

قم باشدم از بهشت بهتر

قم قبله خازن بهشت است

اين جا سخن از بهشت، زشت است

قم شهر مقدس قيام است

قم خانه يازده امام است

قم تربت پاك پيكر توست

اينجا حرم مطهر توست

گر فاطمه دفن شد شبانه

نبود ز حريم او نشانه

كى گفته نهان زماست آن قبر

من يافته ام كجاست آن قبر

آن قبر كه در مدينه شد گم

پيدا شده در مدينه قم

مريم به برت اگر نشيند

اين منظره را مسيح بيند

سازد به سلام سرو قد خم

اول به تو بعد از آن به مريم

روزى كه به قم قدم نهادى

قم را شرف مدينه دادى

آن روز قرار ازملك رفت

ذكر صلوات بر فلك رفت

تاييد چو موكبت ز صحرا

شهر از تو شنيد بوى زهرا

درخاك رهت ز عجز و ناله

مى ريخت سرشك همچو لاله

با گريه شوق و شاخه گل

برد اند به ناقه ات توسل

دل بود كه بود محفل تو

غم گشت به دور محمل تو

آن پير كه سيد زمان بود

رويش همه را چراغ جان بود

گرديد به گرد كاروانت

شد، پاى برهنه سار بانت

بردند ترابه گريه هودج

تا خانه موسى ابن خزرج

ازشوق تو اى بتول دوم

قم داد ندا به مردم قم

كاى مردم قم به پاى خيزيد

از هر در و بام گل بريزيد

آذين به بهشت قم ببنديد

ناموس خدا مرا پسنديد

قم شام نبود تا كه درآن

دشنام دهد كسى به مهمان

قم شام نبود تا كه از سنگ

گردد رخ ميهمان ز خون رنگ

قم كوفه نبود تا كه خواهر

بيند سر نى سر برادر

حاشا كه قم اين جفا پذيرد

مهمان به خرابه جاى گيرد

بستند به گرد ميهمان صف

قم با صلوات و شام با كف

قم مهمان را عزيز خواند

كى دخت و را كنيز خواند؟

«ميثم» همه عمر آن چه را گفت

در مدح و مصيبت شما گفت

 

 
سازگار
 

* * *

ريحانه رسول خدا


 
رواق دختر موسى بن جعفر است اينجا

حريم فاطمه،بنت پيمبر است اينجا

دَر ِ بهشت برين گر طلب كنى به خدا

ببوس با ادب آنرا كه آن در است اينجا

زمين قم به مَثَل چون صدف بود، آرى

وجود حضرت معصومه، گوهر است اينجا

ببند عقد نماز اندرين مقام رفيع

كه جاى گفتن اللّهُ اكبر است اينجا

مخوان به خلدبرينم زكوى او واعظ!

براى من ز دو صد خلد برتر است اينجا

حبيبه حق و ريحانه رسول و على

يگانه دختر زهراى اطهر است اينجا

ببوس از سر صدق وصفا ضريحش را

كه موردنظر حىّ داور است اينجا

مسيحْ زنده شود در حريم اين بانو

عجب ز فيض دمش روح پرور است اينجا

زمين موكب اجلال فاطمه بنگر

كه دُرّ تاج سر هفت كشور است اينجا

فروغ روضه او پرتو افكن است به مهر

چرا كه مطلع خورشيد انور است اينجا

اگر به ديده ادراك بنگرى، بينى

كه مهر و ماه هم از ذرّه كمتر است اينجا

از آن شدند سلاطين مقيم در كويش

كه خاك در گه او زيب افسر است اينجا

كند بدرگه او سجده صبحدم خورشيد

كه از فروغ ولايت منوّر است اينجا

اگر تجلّى حق بينى از در و ديوار

عجب مدار كه دخت پيمبر است اينجا

تبارك اللّه از اين روضه بلند رواق

كه از تصوّر و از وصف برتر است اينجا

برو طهارت دل كن، بيا به روضه او

كه جاى مردم پاك و مطهّر است اينجا

از آن پناه به كوى تو آرم اى بانو

كه فيض روح، ز لطف ميسّر است اينجا

مرا كه نام بود (حيدر)آمدم به درت

چرا كه نور دو چشمان حيدر است اينجا

زمين قم شد روشن از آن به غيب وشهود

كه نور حق به جمالت برابر است اينجا

ز آفتاب قيامت غمى نخواهد بود

مرا كه سايه لطف تو بر سر است اينجا

سزد كه «معجزه» ! قم همچنان بهشت بود

چرا كه دختر موسى بن جعفر است اينجا

 

 
حيدر معجزه تهرانى
 

* * *

دختر باب الحوائج


 
شبى گشتم مقيم گلشن قم

سحر چون گل شكفتم با تبسّم

بلى چون گل شود با گل مقابل

در او لطف و صفا يابد تجسّم

چه گلزارى كه مى روبد نسيمش

غبار محنت و رنج و تألُّم

چه بانويى كه در اوصاف ذاتش

زبان را نيست ياراى تكلُّم

يگانه دختر باب الحوائج

گرامى خواهر سلطان ِ هشتم

مپوش از آستان فاطمه چشم

اگر دارى از او چشم ترحّم

بر اين در هر كه سايد روى اخلاص

بفردوسش بود حقِّ تقدّم

زهى معصومه كاندر زهد و عصمت

كند مريم در اين مكتب تعلّم

نگهبانند كشور را دو گوهر

فروزان تر ز مهر و ماه و انجم

از آن مردم ز قم جويند حاجت

كه قم شد كعبه حاجات مردم

«رسا» در وصف گلهاى نبوّت

كند طبع خدا دادش تَرنُّم

بخاك آستانش دادخواهان

نهاده رخ پى عرض ِ تظلّم

يكى تابان چو خورشيد از خراسان

دگر رخشان چو ماه از وادى قم

 

 
قاسم رسا
 

* * *

آشيانى براى دل
حميد سبزوارى
 
باز بحر كرم، تلاطم كرد

موجى انگيخت نام آن قم كرد

تا خط روشنى نگردد گم

سر بر افراشت آيتى از قم

سر بر افراشت بيت ديگر باز

از كويرى برنگ و بوى حجاز

هاجرى در كوير منزل كرد

عشق بر پا سراچه دل كرد

آشيانى ز صدق بر پا شد

كعبه صادقانه دنيا شد

ريگزارش بهاى گوهر يافت

سعى ديگر صفاى ديگر يافت

گشت جّن وملَك طواف گرش

قبله عشق گشت خاك درش

سرخوشان، رو به آن سرا كردند

سر نهادند و، تن رها كردند

دردمندان شفا از آن جستند

نوشداروى زخم جان جستند

عارفانى كه محو يار شدند

خاكبازان آن ديار شدند

آن چنان سرافراز شد آن خاك

تا كه مهر نماز شد آن خاك

ساحتش جلوه گاه ايمان شد

پايگاه حديث و قرآن شد

گوهر علم را صدف گرديد

زين جهت، تالى نجف گرديد

قم، چو فيض وجود فاطمه يافت

هر چه از عزّت و شرف، همه يافت

گشت ام اُمُّ القُرإ و گشت بنام

شهر خون ، شهر علم، شهر قيام

اى جمال از تو زيب و فر جسته !

و ز كمالت ادب ثمر جسته

آستان تو، آشيانه دل

وان دلستان پراز ترانه دل

زايران تو زايران شرف

در طواف تو عارفان زده صف

خاك كوى تو مايه بركات

بيت نورانى تو باب نجات

در گهت قبله توسّل عام

پُر ز و ِرد و دعا و ذكر وسلام

رنگ وبويى ز كاظمين در آن

نقشى از مَضْجَع ِ حسين در آن

عطر جان، بوى آشنا دارد

نكهت روضه رضا دارد

اى تو اسلام را بتول ِ دگر

شيعه را بَضْعة الرّسول ِ دگر

زهره آسمان ِ تقوايى

بر سرير عفاف، زهرايى

از تبار نجوم باهره اى

وارث عصمتىّ و طاهره اى

زاده دامن هدايى تو

دُرّى از درج «انّما» يى تو

گلى از گلستان «طاها» يى

رشك خورشيد عالم آرايى

سايه «والضّحى» بسر دارى

رختى از «هَلْ اتى» ببر دارى

رُ سته از شاخسار «ياسينى»

«فاطمه» خوى و، «زينب» آئينى

خاندان تو، خاندان اميد

منزل وحى و مظهر توحيد

عقل، سرمايه كيان شماست

فضل،ميراث جاودان شماست

علم اگر پرتو شما گيرد

در كف از روشنى عصا گيرد

وَز شما بهره گر هنر دارد

جلوه در جمله بحر و بر دارد

زيور راستى ز نام شماست

مردمى جرعه نوش جام شماست

شيوه مهترىّ و راه درست

جز ز رسم شما نشايد جست

هر كجا نورى از صفاست در آن

برقى از صفوت شماست در آن

گردن جود، در كمند شماست

همه هستى نيازمند شماست

قلّه هاى بلند ايثاريد

نخل هاى كريم پر باريد

هر كه از داد و دين نشان دارد

خيمه در سايه سارتان دارد

بى شما در حيات رونق نيست

دور از خانه شما حق نيست

من بدين خانه آمدم به نياز

اى ولى نعمتان خسته نواز

دردمندم دواى دل خواهم

و ز طبيبان شفاى دل خواهم

گرچه درمانده اى تهى دستم

بانگ «لا تقنطوا» شيندستم

شرمسارم از آنكه پر گنهم

خانه زادم اگرچه رو سيهم

اى شما رويگاه درويشان

دست گيريدم اى صفاكيشان

رانده زين خاندان «حميد» مباد

كس از اين خانه نااميد مباد

گرنه امّيد طاعت است مرا

بر تو چشم شفاعت است مرا

* * *

نگين قم
حجّت الاسلام والمسلمين جواد محدّثى
 
شهرها انگشترند و «قم» ، نگين

قم، هماره حجّت روى زمين

تربت قم، قبله عشق و وفاست

شهر علم وشهر ايمان و صفاست

مرقد معصومه «ع» چشم شهر ما

مهر او جانهاى ما را كهربا

دخترى از اهل بيت آفتاب

وارث درّ حيا، گنج حجاب

در حريمش مرغ دل پر مى زند

هر گرفتار آمده، در مى زند

هر دلى اينجاست مجذوب حرم

جان، اسير رشته جود وكرم

اين حرم باشد ملائك را مطاف

زائران را ارمغان، عشق و عفاف

ديده پاكان به قبرش دوخته

عصمت و پاكى از آن آموخته

حوزه قم هاله اى بر گِرد آن

فقه و احكام خدا را مرزبان

قم هميشه رفته راه مستقيم

بوده در مهد هدايتها مقيم

شهر خون، شهر شرف، شهر جهاد

شهر فقه و حوزه، علم و اجتهاد

هركجا را هر چه سيرت داده اند

اهل قم را هم بصيرت داده اند

نقطه قاف قيامند اهل قم

برق تيغ بى نيامند اهل قم

اهل قم ز اوّل ولايت داشتند

در دل و در ديده آيت داشتند

اهل قم از ياوران «قائم» ان

درقيام و پيشتازى دائمن

دختر موسى بن جعفر «ع» را درود

كز عناياتش تراويد اين سرود

* * *

نور ديده زهرا
سيّد محمّد على رياضى يزدى
 
اين بارگاه قدس كه از عرش برتر است

آرامگاه دختر موسى بن جعفر است

پاكيزه گوهر صدف عصمت بتول

يعنى كه نور ديده زهراى اطهر است

والا تبار خواهر سلطان دين رضا

فخر زنان عالم و خاتون محشر است

عزّت نگر كه حرمت طوف حريم او

با حرمت طواف امامان برابر است

جنّات عدن اگر طلبى زين حرم در آى

كاين آستان عرش نشان، هشتمين در است

هر سر بر آستان ملك پاسبان او

ساييده شد بهشت برينش مقرّر است

آيينه هاى بقعه آيين طراز او

روشنگر تشعشع خورشيد خاور است

در زير پاى زائر اين بارگاه قدس

گيسوى حور و يال ملك، مفرش در است

اينجا نماز را به خشوع و ادب گزار

كاين فرش زير پاى تو، جبريل را پر است

بس ساطع است نور نماز و دعاى خلق

با ساق عرش ساحت گيتى منوّر است

آدم به امر تو ز نهانخانه عدم

تا سر سراى منزل هستى مسافر است

جز آن كه سر ز عجز بساييم روى خاك

از ما به پيشگاه خدايى چه در خور است

اى خالقى كه وصف جلال و جمال تو

از عقل و فهم و وهم و گمان جمله برتر است

يا رب به حق قافله سالار انبيإ

آن صدر كائنات كه آخر پيمبر است

عقل نخست و صادر اول كه نام وى

زيب اذان و زيور محراب و منبر است

يارب به حق سيّد و سالار اوليا

كز وجه او تجلّى اللّه اكبر است

با اشك چشم، ابر كرم بر سر يتيم

با ابر تيغ، صاعقه يى بر ستمگر است

يارب به حق «فاطمه» آن كوثرى كه او

اُمُّ الائمه عصمت كبراى داور است

خونى كه داد سرور آزادگان «حسين»

مرهون حسن تربيت و شير مادر است

يارب به «مجتبى» كه شباب بهشت را

در باغ خلد، سيد و سالار و سرور است

مسموم ز هر كين كه جگر پاره هاى او

در طشت از شماره فزون تر ز اختر است

يارب به خون شاه شهيدان كربلا

كآزرده حنجر از دم خونين خنجر است

خونى كه دامن شفق از انعكاس آن

همرنگ داغ در جگر لاله مضمر است

يارب به حقّ سيد سجّاد آن امام

كز اُم و اَب تقارن سعد به اكبر است

در منتهاى اوج بلاغت صحيفه اش

گويى «زبور» ديگر و «داود» ديگر است

يارب به علم حضرت باقر كه گاه موج

درياى بى كران پر از دُرّ و گوهر است

عطر نبى رسد به مشام از كلام او

عطرى كه رشك مشك و عبيراست و عنبر است

يارب به صدق حضرت «صادق» كه تا اب

چون آفتاب بر سر دين سايه گستر است

اى واى من كه عارض گلگون او به زهر

همچون شعار آل على، سبز منظر است

يارب به حلم حضرت سلطان دين «رضا»

آن كز شرف، مدام نگهبان كشور است

شاهى كه صدر مسند ارشاد، گاه بحث

عقل مجسّم آمد و علم مصوّر است

يارب به حق جود امام نهم «جواد»

كز عشق، همچو مهر فلك، ذرّه پرور است

ابن الرّضا چو «عيسى» و «يحيى» به كودكى

قطب و امام و مرشد و مولا و مهتر است

يارب به حرمت «حسن» عسكرى كه او

نقش نگين حلقه چندين مُعَسْكر است

عمرى به جرم عصمت و تقوى و زهد و علم

در حلقه محاصره چند لشكر است

يارب به حق قائم بر حق امام عصر

كانگشت او به گردش افلاك محور است

نوح زمان و قطب جهان كز حريم غيب

خلق خداى را به خداوند رهبر است

يارب به حقّ عصمت «معصومه» كز شرف

او را پدر امام و امامى برادر است

كاين در به روى خلق دو عالم گشوده دار

تا خاك ما به آب ولايش مخمّر است

خورشيد شعله اى ز شعاع رواق او

تا نور او در آينه ها زيب و زيور است

توفيق گفت و طبع «رياضى» چو گل شكفت

آنجا كه آفتاب هم از ذَرّه كمتر است

سال هزار و سيصد و هشتاد و نه بود

سالى كه كار آينه كارى، ميسّر است

* * *

معراج حقيقت
عباس مشفق كاشانى
 
بر آر از آستين معرفت دست دعا اينجا

به آئين دگر بر آستان كبريا، اينجا

به چشم دل نظر كن بر حريم دختر موسى

كه جان را مى دهد آيينه لطفش جلا، اينجا

مجو از خيل بيدر دان دواى درد بى درمان

اگردرمان دردخويش مى خواهى،بيااينجا

صداى قدسيان بشنو كه مى آيد به گوش جان

كه دردت را دوا اينجا، كه رنجت را شفا اينجا

بريز اشك نيازى در نمازستان بى خويشى

بر آر ز سوز سينه درد آشنا اينجا

حريم يثرب و بطحاست گوئى مرقد پاكش

كه نور آذين بود چون ساحت اُمُّ القُرا اينجا

فضاى قدس، معراج حقيقت، بزم اَوْ اَدنى

شب اَسرى، فروغ جاودان مصطفى اينجا

بنامْ ايزد، كه خاك پاك او بوى نجف دارد

كه از او مى تراود عطر ِ جان ِ مرتضى اينجا

ترا پرواز خواهد داد تااوج خدا جوئى

ز بام آشنائى، زاده خيرالنّسا اينجا

بر آى از ظلمت هستى، كه خضر آمد به سر مستى

به بوى چشمه سار زندگى بخش ِ بقا اينجا

منم «مشفق» غبارى دامن افشان در هواى او

كه مى جويم رضاى او به تسليم و رضا اينجا

* * *

حريم امن
محمّد موحديان قمى
 
عروس كشور خورشيد شهر ما، اينجاست

بزرگ عاصمه عصمت اله اينجاست

خسته خوابگه اخترى كه هر شب و روز

كمر بخدمت او بسته مهر و ماه، اينجاست

محيط علم وفقاهت، حريم آل رسول

نگر كه اهل نظر را دو پايگاه اينجاست

مزار چشم و چراغ ديار قم، كه به عجز

برد بسايه مهرش جهان پناه اينجاست

رفيعْ برج بلند اخترى كه گردون را

پى نظاره اش افتد ز سر كلاه، اينجاست

حقيقتى است كه يابد شرف مكان ز مكين

بر اين حقيقت اگر خواستى گواه،اينجاست

حريم فاطمه آنكو هزار موج خطر

از اين محيط براند بيك نگاه، اينجاست

حريم اُخْت ِ رضا، دخت ِ موسى ِ جعفر

كه خلق را حرمش هست قبله گاه، اينجاست

ز دودمان ولايت ز خاندان رسول

بزرگ بانوى جاويد فرّ و جاه اينجاست

يكى ز باب فقاهت، يكى ز باب ولا

بسوى باغ جنان از دو باب راه اينجاست

بپاس حرمت معصومه مظهر عصمت

ز هر گناه و خطا جاى انتباه اينجاست

محلّ نشر قيام امامْ روح اللّه

حريم امن ِامامان عدلْ خواه اينجاست

مَطاف شب شكنان، قبله سحر خيزان

گذرگه سحر و مشرق پگاه اينجاست

جوار بارگه رحمتى كه دامن را

اميد رحمت او شويد از گناه، اينجاست

* * *

باب بهشت
محمود شاهرخى«جذبه»
 
اگر درمانده اى در شش در محنت بيا اينجا

كه كام نامرادان جهان گردد روا اينجا

اگر افتاده اى دور از حريم حضرت جانان

مخور اندوه، چون بيگانه گردد آشنا اينجا

قدم نِه با ادب در آستان دختر موسى

ببين تابنده همچون طور انوار خدا اينجا

بيا و مرقد معصومه را در قم زيارت كن

كه باشد بارگاه دختر بدرالدّجى اينجا

بود اين فاطمه،چون فاطمه،محبوب پيغمبر

غنوده بضعه اى از جسم پاك مصطفى اينجا

شفيع تو شود دخت رسول اللّه در محشر

شوى گر مستجير بقعه اخت الرّضا اينجا

بگيرد دست تو خيرالبشر در روز رستاخيز

نهى گر سر به پاى دختر خيرالنّسا اينجا

به گرد مرقد او سعى كن با خيل مشتاقان

ببين همچو صفا ومروه يك عالم صفا اينجا

اگر اهل نيازى سر بنه بر آستان او

كه يابد بى نوا از خوان احسانش نوا اينجا

ز رفعت خاك بيز كوى او بر عرش مى نازد

نيارد سر فرو بر درگه سلطان،گدا اينجا

چه درگاهى است يارب بقعه اين بضعه زهرا

«كه مى سايند سر بر درگه او اوليا اينجا»

ز شهر قم درى بازست سوى روضه رضوان

گشايد راه، مؤمن سوى جنّات العلى اينجا

الا اى دردمند غرقه گرداب نوميدى

بيا از بهر درد خويشتن ميجو دوا اينجا

* * *

به جان پاک تو اي دختر امام، سلام
 
به جـــان پاک تو اي دختر امام، ســلام

به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام

تويـي که شــاه خراسان بوَد بــرادر تــو

بـــر آن مقام رفيــع و بـر اين مقام، ســلام

به هر عدد که تکلم شـود به ليل و نهار

هــــزار بـار فـــزون‌تـر ز هـر کـلام، ســلام

صبح تا شب و از شام، تا طليعه صبــح

بر آستـانه قــدسـت علي الـدوام، ســلام

در آســـمان ولايــت، مــه تمــامي تـــو

ز پاي تا به ســرت اي مـــه تـمـام، ســلام

به پيشگــاه تو، اي خواهـــر شه کـَـونين

ز فـرد فـرد خلق، به صبح و شام ســلام

منم که هر سر مويم به هر زمان گويـد

به جـان پــاک تـو اي دخــتـر امـام، ســلام
 

* * *

در پناه معصومه سلام الله عليها
طرب اصطهباناتى
 
حبذا ايوان كيوان بارگاه فاطمه

فرخا كاخ جلال و دستگاه فاطمه

بارگاه كبريا يا درگه "معصومه" است

جان فداى عز و شان و قدر و جاه فاطمه

دختر موسى بن جعفر(ع) خواهر پاك رضاست

در فلك، فوج ملك باشد سپاه فاطمه

من نه تنها در پناه فاطمه آسوده‌ام

جمله مخلوقند ايمن در پناه فاطمه

آفتاب و ماه با آن روسپيدى دائما

رشک دارند از غلام روسياه فاطمه

فاطمه از آل عصمت هست و باشد بى‌گناه

جان فداى جان معصوم از گناه فاطمه

مرز قم شد خاك راهش سرمه چشم ملك

از مدينه چون به قم افتاد راه فاطمه

قامت پير سپهر از مهر بر درگاه قدر

راستى خم شد پى تعظيم جاه فاطمه

فاطمه از آل عصمت باشد و چون فاطمه است

بى گنه دامان عصمت اكتناه فاطمه

تا "طرب"، باشد ز سال و ماه نام اندر جهان

صرف بادا عمر من در سال و ماه فاطمه

* * *

معراج حقيقت
عباس مشفق كاشانى
 
به آئين دگر بر آستان كبريا، اينجا

بر آر از آستين معرفت دست دعا اينجا

كه جان را مى دهد آيينه لطفش جلا، اينجا

به چشم دل نظر كن بر حريم دختر موسى

اگردرمان درد خويش مى خواهى، بيا اينجا

مجو از خيل بي دردان دواى درد بى درمان

كه دردت را دوا اينجا، كه رنجت را شفا اينجا

صداى قدسيان بشنو كه مى آيد به گوش جان

كه نورآذين بود چون ساحت اُمُّ القُرا اينجا

حريم يثرب و بطحاست گويى مرقد پاكش

شب اَسرى، فروغ جاودان مصطفى اينجا

فضاى قدس، معراج حقيقت، بزم اَوْ اَدنى

كه از او مى تراود عطر ِ جان ِ مرتضى اينجا

بنامْ ايزد، كه خاك پاك او بوى نجف دارد

ز بام آشنايى ، زاده ي خيرالنّسا اينجا

تو را پرواز خواهد داد تا اوج خداجويى

به بوى چشمه سار زندگى بخش ِ بقا اينجا

بر آى از ظلمت هستى ، كه خضر آمد به سر مستى

كه مى جويم رضاى او به تسليم و رضا اينجا

منم «مشفق» غبارى دامن افشان در هواى او

* * *
 

جمال و کمال فاطمي ( س )
 
خاک قم گشته مقدس ، از جلال فاطمه

نور باران گشته اين شهر از جمال فاطمه

گرچه شهرقم شده گنجينه علم و ادب

قطره اي باشد ز درياي کمال فاطمه

تابش شمع و چراغ و کهرباي نورها

باشد از نقد جمال بي مثال فاطمه

صافي آيينه ايوان نيـــــــکو منظرش

گوشه اي از صافي قلب زلال فاطمه

عطرآگين گشته ، گر اين بارگاه جنتي

اين نسيمي است از عبير بي همال فاطمه

بر سر ما سايه افکن از کرامت اي بتول

شد سعيد آن کس که بُد اندر ظـِلال فاطمه

آفت دل ها ، غم است بر درگه معصومه ام

حرمت من حرمت عز و جلال فاطمه

يارب از غم هاا مرا برهان هم از افسردگي

عفو کن ما را به قلب پرملال فاطمه

کبريا از درگهش کس را نکرده نااميد

خاصه آن کو داشت پشتيبان مثال فاطمه
 

* * *


 
بانوي حرم کبريا
طرب اصطهباناتى
 
منت ز بخت دارم و نصرت ز كردگار

كافكند در ديار قمم روزگار، بار

خوش بار يافتم به حريمى كه جبرئيل

بى‏اذن خادمان به حريمش نجسته بار

اين بارگاه بضعه باب الحوائج است

كز وى رواست، حاجت مخلوق روزگار

اين پيشگاه فاطمه بنت موسى است

كز بعد فاطمه به زنان دارد افتخار

خارى اگر خلد به كف پاى زائرش گيرد

ملك، به سوزن مژگان، ز پاش خار

دختر بدين جلال، نپرورده مام دهر

دختر بدين مقام، نياورده روزگار

چشم فلك نديده و نشنيده گوش دهر

دختر بدين جلالت و بانو بدين وقار

اى بانوى بلند مقام فلك جناب

اى خانم رفيع مكان بزرگوار

هم دختر امامى و هم خواهر امام

هم عمه امامى و هم نور هشت و چار

تنها نه چشم من به در توست منتظر

چشم دو عالم است ‏بر اين در، به انتظار

اى والى ولايت عصمت! به عصمتت

چشم كرم ز بنده اين آستان، مدار

مسكين «طرب‏» ز درگه لطفت كجا رود؟

اميدوار بر توام، اميد من بر آر

* * *

سوگنامه
 
اين خبر از مجلسى(1) نقل است در اخبار قم

ثبت گشته در كتب از او همه اسرار قم

گفت در سال دوصد از هجرت خيرالانام

كرد مامون دعوت از موسى الرضا هشتم امام

پس روان شد از مدينه سوى خاك پاك طوس

آن ولى حق، امام هشتمين، شمس الشموس

از فراقش شد چنان معصومه زار و دل فكار

كز كف خود داد آرام و توان، صبر و قرار

آن مهين بانو پس از يك سال دورى و محن

بهر ديدار برادر، چشم پوشيد از وطن

از مدينه شد روان با شوق بيرون از بيان

تا به شهر ساوه بيمارى گرفت از او عنان

گشت چون از اين سفر موسى بن خزرج با خبر

شد به استقبال آن بانوى دين با كرّ و فرّ

گوى سبقت را ربود از جمع در نيك اخترى

موسى آن فرخنده بخت آل سعد اشعرى

پس مهار ناقه آن مفخر كون و مكان

خود گرفت و شد به پاى شوق سوى قم روان

ريختند از شوق دل بر گرد آن بانوى دين

دوستان و شيعيانش از يسار و از يمين

چون كه در قم كرد منزل كاروان اشتياق

شد بلند از بستر بيماريش بانگ فراق

كرد بانو جان خود تسليم بر جان آفرين

آفرين بر همت بانوى عالم، آفرين

بود موسى را به قم باغى و ملكى دلگشا

چون بساط سبزه و مانند گلشن جانفزا

گفت سردابى در آنجا بهر بانو بر كنند

تا به دنيا و به عقبى از نهالش بر كنند

بهر دفن حضرتش ديدند بى گرد و غبار

دو سوار با نقاب از دور گشتند آشكار

آن دو بعد از خدمت و تعظيم و اكرام و نماز

دفن كردند آن بدن را با دو صد سوز و گداز

خود نمى‌دانم ملك بودند يا از اولياء

يا تقى بودش به همراه على موسى الرضا

از محن موسى بن خزرج سايبانى ساختى

بر سر قبرش به فرياد و فغان پرداختى

بعد از آن بر پاى كرد اين بارگه بنت الجواد

تا كه گردد قبلگاه مردم نيكو نهاد

دختر يك اختر مولا جواد آن مير دين

گشت مدفون در كنار عمه خود دل غمين(2)
 

* * *