تفسیر عرفانی اسماء الحسنی

رضا کاوش


مقدمه
نزد حكيمان و عارفان، پس از مبحث «وجود» مقوله‏اى شگرف‏تر و گسترده‏تر از مبحث «اسماء الله‏» صورت نبسته است؛ چه، با شناخت اسماى الهى، آشنايى با صفات و افعال حق تعالى براى ما ممكن مى‏گردد، و نيز به گفته اهل معرفت، شهود حضرتش ميسور مى‏شود.
سرچشمه صافى و گواراى اين بحث - كه انديشوران از پگاه تمدن اسلامى پيرامون آن نيكو قلم زده‏اند - قرآن عزيز است، كه فروفرستنده‏اش، در آن خويش را با نامهاى گونه‏گون خوانده است و همو فرموده: «براى خداى نامهاى نيك است، پس وى را بدان نامها بخوانيد». (اعراف/18)
گذشته از كلام خداى حميد در قرآن مجيد، پيشوايان دين در نيايش‏ها و گفته‏هاى خويش از اسماء الله فراوان ياد كرده‏اند; بويژه در احاديث نبوى، شكوه و جلال نامهاى حضرت حق، سخت مورد تاكيد است. در كلامى مشهور كه محدثان خاصه و عامه از پيامبر صلى الله عليه وآله وسلم نقل كرده‏اندازصد نام بارى تعالى سخن رفته كه حفظ وذكر آنها تواند مايه رستگارى و استوارى ايمان پارسايان باشد. (1)

بارى مبحث اسماء حسناى الهى محل درنگ، مو شكافى و ژرف نگرى بسيارى از انديشوران، اعم از حكيمان، متكلمان، عارفان و جز آنان شده، و به تاليف رساله‏ها و كتابهاى كوتاه و بلند در اين زمينه منجر گرديده است.

ابى بكر محمد، معروف به ابن عربى، به گردآورى و شمارش اسمايى كه در جاى جاى قرآن آمده‏اند، دست‏يازيده و مشخص نموده كه در هر سوره چند اسم حضرت بارى ذكر شده است. امام فخر رازى شرحى به مذاق متكلمان بر اسماء حسنى نگاشته كه به «لوامع البينات‏» شهره است. از حكيم الهى، حاج ملا هادى سبزوارى نيز كتابى گرانسنگ در اين زمينه به يادگار مانده، كه در حقيقت‏شرح دعاى جوشن كبير است. (2)

در ميان فراوان نوشته‏هايى كه نامهاى الهى را كاويده‏اند آثار اهل معرفت را صفايى ديگر است; نگاشته‏هاى آنان از نكته‏هاى معرفت آموز، آكنده و از لطايف دل‏انگيز انباشته است. اينان نه تنها رموز علمى اسماء حسناى الهى را بررسى كرده، و در شرح اسماء ذاتى و ثبوتى، توقيفى و قياسى سخنهاى در خور تامل گفته‏اند، بلكه از نامهاى خداى سبحان در آداب عملى و سير و سلوك روزمره ربيت‏شوندگان نيز بهره برده‏اند.

حكيم محمد لاهيجى در «مفاتيح الاعجاز»، در حالات ابوسعيد ابى الخير گويد:
«چون مريد را تلقين كردى، نزد خود مى‏نشاند و اسماء الله بر او مى‏خواند و نگاه به مريد مى‏كرد تا به كدام اسمى در او تغيير پيدا مى‏شود. از هر اسم كه در او تغيير پيدا مى‏شد، مى‏فرمود كه به آن اسم ذكر بگو; تا زمانى كه كار مريد به آن اسم تمام مى‏شد، باز او را مى‏نشاند و اسماء الله بر او مى‏خواند و باز از هر اسمى كه تغيير در وى مى‏ديد به آن ذكر مى‏فرمود؛...به اين نوع تربيت مريد مى‏نمود تا كار او در فقر به اتمام مى‏رسيد». (3)

اسماى الاهى و جهان
عالم, مجموعه اى از اسماى الاهى تحقق يافته به صورت عينى است و از اين جهت هر موجودى بر ذات حق دلالت دارد. اسماى الاهى هم جنبه فاعلى پيدايش و ظهور عالم كثرات را تأمين مى كنند و هم جنبه قابلى و استعدادى مظاهر را. از آن جا كه ذات حق جز با وساطت اسماء ظهور نمى يابد, اسماء را مفاتيح غيب (كليدها يا مخازن غيبى عالم در قوس نزول) گفته اند; همان طور كه ابواب يا راه هاى وصول به قرب الاهى در قوس صعودند.
براساس همان ساختار دو گانه اسماى الاهى در حركت دور شدن از مركز به سمت تنوع و تكثر مى روند (به ظهور رساندن مظاهر در عالم كثرت) و در حركت رجوع به سمت مركز به سوى ذات واحد ارجاع دارند.
نياز و افتقار خلق به حق نيز از طريق اسماء در مرتبه اسماست; يعنى حق در مرتبه اسما سبب تحقق عالم است نه در مرتبه ذات (كه در آن مرتبه غنى عن العالمين و بى ارتباط با هر چيز است) به تعبير ابن عربى (براى هر حقيقتى از حقايق وجودى, اسمى از اسماء وجود دارد كه مخصوص به آن است و آن اسم رب ّ آن حقيقت است و آن حقيقت عاريه آن اسم تحت تكليف و تربيت آن. به علاوه ممكن است در شىء واحد, وجوه و حقايق متعددى باشد كه هر وجهى, اسمى از اسماى الاهى را طلب نمايد. چنان كه حتى در جوهر فرد, حقايق متعددى محَقّق است كه هر يك طالب اسمى است; بدين صورت كه حقيقت ايجادش طلب اسم (القادر) است و احكامش طالب (العالم) و خاص بودنش طالب (المريد) و ظهورش طالب اسم (البصير). اين وجوه حقايق ثانويه است كه اطلاع بر آنها دشوار است و تحصيل آنها از راه كشف دشوارتر. (4)

روابط بين اسماء
ميان اسماء روابط گوناگونى برقرار است. از آن جا كه برخى مظاهر مظهر چند اسم الاهى اند, عارفان عمدتاً, ارتباط اسماء با يك ديگر و نيز تأثير چند اسم در تجلّى آنها بر ممكنات را به چند قسم تقسيم كرده اند. از آن جمله است:

1. تعاون اسماء: وقتى اسمى به تنهايى منشاء بروز مظهر و خاصيتى كه درخور غايت آن است نمى شود, با مدد و دخالت برخى اسماى ديگر, اين امر انجام مى شود; چنان كه اسم رازق, مظهريت خود را با تعاون اسم العليم, المدبّر و المحصى و… انجام مى دهد. اسماء كمكى را اعوان و سدنه آن اسم مى خوانند.

2. تناكح (ازدواج) اسماء: نوع تركيب در ميان اسماء الاهى كه به تاثير و تأثر اسما از يك ديگر و پيدايش مظهرى كه صورت وحدانى جامع آنهاست, مى انجامد؛ به نحوى كه مظهر تحقق يافته واجد خاصيتى سواى خاصيت مظهر هر يك از دو اسم گردد; چنان كه ويژگى موجودى كه مظهر دو اسم القادر و القاهر باشد با خاصيت موجود مظهر القادر و الرحيم متفاوتست. (5)

3. تقابل اسماء: عارفان اختلافات, تزاحم ها و برخوردهاى تكوينى يا تشريعى بين پديده ها را به مدد نزاع يا تقابل يا تخاصم اسماء تبيين مى كنند. البته, اين تخاصم را تخاصم ممدوح مى دانند كه همه در جهت برقرارى نظام احسن است. اين اختلاف, حاصل اقتضاءهاى گوناگون اسماى الاهى در مظهرطلبى است; چنان كه مقتضاى دو اسم محيى و مميت يا هادى و مضل ّ و. . متفاوت است.

4. تفاضل اسماء: برخى از اسماى الاهى همانند اسم جواد عظيم اند و برخى نيز اسم اعظم (مانند اللّه). برخى از حيث شمول بر مظاهر, محيطاند (همانند اسم عليم) و برخى محُاط (به مانند اسم محيى), برخى از اسماء متبوع اند (مثل قادر) و برخى تابع (همانند رازق). از اين رو, بين مظاهر اين اسما نيز همين نسبت ها محقق مى شود, و اختلاف درجات اسماء به تفاوت در درجات مظاهر مى انجامد و در نهايت آنچه مظهر اسم جامع يا اسم اعظم است, مظهر اعظم الاهى نيز هست كه قطب, محددّ و معد*ل عالم به حساب آمده و (انسان كامل) ناميده مى شود.
اين نظام اسمايى كه در ضمن آن هر اسم والاتر همه اسماء مادون و پايين تر را دربرمى گيرد, به نظام عالم مظاهر نيز سرايت مى يابد و هر مظهر اعظمى دربرگيرنده ديگر مظاهر است و از آن جا كه اسماى الاهى اسماى حسنى هستند, نظام عالم مظاهر نيز نظام احسن است كه ظل ّ و سايه عالم اسماست. افزون براين, همان طور كه ظهور اسماء در مرحله واحديت حق, نتيجه و ثمره محبت ذات و محبت اسمايى بوده است ظهور مظاهر عالم نيز به واسطه محبت اسمايى و محبّت افعالى براى ظهور اسما است, اين مظهرطلبى در مراتب مختلف را (حركت حبّى) ناميده اند.

اسماى جزئى
عارفان مظاهر, آثار وافعال خداوند را نيز به اعتبار دلالت بر مسمّى و علامت و حكايت گر از كمالات ذات بودن, اسم دانسته اند (6) كه براى تمايز آنها از اسماى برخاسته از صفات, آنها را (اسماى جزئى) مى نامند كه بر خلاف اسماى كلى ـ كه محدوداند ـ نامتناهى هستند; چرا كه تجلّيات الاهى و روابطى كه حق تعالى مى تواند با عالم داشته باشد, نامحدود است. ابن عربى در فص شيثى فصوص الحكم مى گويد: (اسماى خداوند نامتناهى است. اسماى او به آثار و افعالى كه از او صادر مى شود, شناخته مى شود و آن آثار و افعال نيز نامتناهى است, هرچند كه اسماء به اصول متناهى, يعنى امّهات اسماء باز مى گردد.) (7)

در فتوحات مكيه نيز ضمن تقسيم اسماء به اسماء حُسنى (جزئى) و اسماء احصاء (كلى) از اشرف علوم اهل اللّه را اين دانسته كه اسماء الاهى مانند ممكنات, نامتناهى است و هر ممكنى كه به وصف خاصى موصوف است, اسمى از اسماى الاهى مخصوص است كه با آن از ديگر ممكنات تمايز مى يابد. (8)

به عنوان جمع بندى بحث اسماء الاهى و جهان مى توان گفت. اساساً ديد عارف نسبت به عالم نگاهى است از بالا. يعنى با وساطت اسماى الاهى و اين نظرگاه, يعنى ديد الاهى, متفرع بر وصول به مقام قرب نوافل است كه براساس تجربيات عارفان و نيز مفاد حديث قدسى, چشم و گوش و قواى ادراكى و تحريكى عارف, الاهى و حقّانى مى شود؛ از اين رو دريافت عارف از عالم و تقسيم بندى ها و مقولات ذهنى و تقطيعات ذهن او از يافته هايش نيز تغيير مى يابد. به عبارت ديگر, نگرش و نگاه براساس علم الاسماء و شهود ظهور و سريان اسماء حق در عالم, باعث مى شود كه تقسيم بندى هاى عرفى يا رسمى يا فلسفى و كلامى و… در ديد عارف رنگ بازد, و از آن جمله است تقسيم بندى عالم ممكنات به جوهر و عرض (9) يا متحرك و ثابت (10) و نيز تقسيم عالم به جاندار و بى جان يا گويا و غير گويا, (11) ظلمانى و نوراني (12) يا خير و شر (13) و مانند آن.

تقسيم بندى اسماى الاهى در عرفان
بنابر آنچه گفته شد دريافتيم كه اسم, ذات حق است همراه با صفتى و تعينى خاص. بنابراين, اسماء جز به تبع صفات و يا ظهور و تجلّى آنها يا لوازم و توابع اين تجلّيات تقسيم نمى شوند.
عارفان, اسماء الاهى را از جهاتى تقسيم بندى كرده اند كه گاه با تقسيم فيلسوفان و عالمان علم كلام مشترك است; نظير تقسيم صفات به صفات ثبوتى و سلبي (14) و تقسيم صفات ثبوتى به حقيقى, اضافى و حقيقى همراه با اضافه28 اما در بعضى موارد به طور ويژه و به حسب درجات و تفاضل اسما يا به لحاظ نحوه بروز كمالات يا مظاهر آنها و يا نحوه علم به آنها و لوازم و تجلياتشان به تقسيماتى دست يازيده اند كه در اين جا به برخى از آنها اشاره مى كنيم:

1. اسماى تنزيهى و تشبيهى
ابن عربى در مقدمه كتاب كشف المعنى عن سرّ اسماءاللّه الحسنى, اسماى الاهى را به دو صنف تقسيم مى كند: الف) عَلَم (اسم خاص) مانند اللّه (در زبان عربى) و ب) صفت (نعت) مانند رحمان و كريم, و قسم دوم را نيز به دو صنف تقسيم مى كند:
1. قسمى كه بر صفات تنزيه دلالت مى كند (مختص به خداوند و تعالى او) مانند فرد و واحد;
2. قسمى كه از صفات افعال حكايت مى كند, همانند خالق و رازق.

2. اسم اعظم ـ اركان امهات اسماء
به جهت تفاضل و درجات اسماء, يك اسم اسم اعظم ناميده شده و دو گروه از اسماء نيز به عنوان ريشه و اصل و مرجع و محيط نسبت به ديگر اسماء به شمار مى آيند كه به ترتيب به توضيح آنها مى پردازيم:

الف)اسم اعظم; اغلب عارفان اسم اعظم را اسم اللّه (حقيقت اسم اللّه نه جنبه لفظ و اسم الاسم آن) دانسته اند. چرا كه اللّه نمايان گر مرتبه واحديت و جامع همه اسماست. اللّه را اسم ذات مسمّى به همه اسماء و صفات دانسته اند (15) (اسم جامع). خواصى كه بر اسم اعظم مترتب دانسته اند مربوط به شخصى است كه (در عرفان علمى و قوس صعود) مظهريّت اين اسم را داراست و دراين اسم فانى گشته است, ابن عربى دو اسم اللّه و رحمان را جامع ترين اسماء در سلسله مراتب شمولى نام هاى الاهى دانسته است. (16)

ب)اركان اربعه: اسماى چهار گانه را كه تحت پوشش اسم جامع اللّه و الرحمان واقع اند و همه مظاهر و اشياء را در بردارند, عبارتند از: الاول, الاخر, الظاهر و الباطن. (17) كاشانى اين اسماء را سميع, بصير, قادر و قائل دانسته است. (18)

ج)امهات سبع: عارفان هفت اسم را تحت عنوان (اصول الاسماء الالهيه و ائمه سبعه, محيط و مقدم بر ديگر اسماء دانسته اند. كاشانى در اصطلاحات الصوفيه, ائمه واصول اسماء را عبارت مى داند از حى, عالم, مريد, قادر, سميع, بصير و متكلم , اما در لطائف الاعلام به تبع ابن عربى در انشاء اله واثر اصول اساسى اسماء (امهات) را حى, عالم, مريد, قائل, قادر, جواد و مقسط دانسته و در جايى ديگر اساس ذات را باطن اسماء, متكلم, سميع, بصير و قادر به حساب آورده كه آنها را به نام (مفاتيح غيب) مى خواند. او مى گويد: (اصل همه اسماء باطن وحدت الاهى است و اصل اوليه آنها تجلى اول است كه عبارتست از ظهور ذات براى ذات.) برخى نيز اسم (حى ّ) را ام الائمة و امام ائمه صفات دانسته و همه را تحت پوشش آن دانسته اند.

3. اسم مستأثر و غير مستأثر
تقسيم بندى ديگرى كه ابن عربى در آثار خود از جمله در كشف المعنى عن سرِّ اسماءالله الحسنى, آورده چنين است كه: از اسماء الاهى برخى (يكى) مستأثر است; يعنى تنها مختص به علم حق است و خلق را بدان راهى نيست. و قسم ديگر اسمايى كه به بندگان تعليم شده و عام است و از اين سنخ نيز برخى را به همه مردم شناسانده اند; مانند بصير, سميع و… و برخى را مختص خواص از اوليا قرار داده اند, همانند: اسم اعظم.
آن قسم كه به بندگان تعليم شده خود به دو صنف تقسيم مى شود: برخى هم اعيان و هم احكامشان در قالب تجلّيات به ظهور رسيده و برخى ديگر تنها احكامشان به ظهور رسيده اما اعيان آنها مستأثر و مختفى است و مردم در ارتباط با اين قسم اخير دو صنف اند: برخى مبدأ تجليات مزبور را مى شناسند و مى دانند كه كدام يك از اسماست و برخى ديگر نمى شناسند.
مى توان اين تقسيم بندى را در غالب نمودار اين چنين خلاصه نمود:

4. اسماى جمال و جلال
اسماى جلال, در اصطلاح عرفان نظرى, عبارت اند از اسمائى كه از عظمت و كبرياى حق و تَعاليِ او از خلق حكايت كنند و باعث خفاى او مى شوند يا آن كه موجب منع نعمتى يا كمالى در خلق اند; نظير متكبر, عزيز, قهّار, منتقم و در عرفان عملى بر اسمايى اطلاق مى شود كه تجلّى آنها باعث قبض و هيبت سالك مى شود; چرا كه بر لطف و رحمت حق دلالت دارند.
اسماى جمال در عرفان نظرى اسمايى را گويند كه باعث ظهور حق و اعطاى كمالى از كمالات و نعمتى از نعمت ها بر خلق مى شوند; نظير رحيم, رزاق, لطيف و… و در عرفان عملى بر اسمايى اطلاق مى شوند كه تجلى آنها مايه انس و سرور سالك مى شود; چرا كه بر قهر و غضب حق دلالت مى كنند.39 اما از ديد ابن عربى تقابل مزبور در ظاهر است نه در باطن چرا كه در باطن هر جلالى جمالى نهفته و در باطن هر جمالى نيز جلالى نهفته است. وى اين نكته را كه از عجايب اسرار مى داند چنين شرح مى دهد:
جلال جمال از اين جهت است كه هر جمال, به خصوص جمال مطلق قهاريتى دارد كه مجالى براى نمايش غير باقى نمى گذارد, آن چنان كه تابش آفتاب مجالى براى پرتوافكنى ستارگان باقى نمى گذارد. و اما جمال جلال نيز بدان سبب است كه اگر جلال خدا احتجاب او در پس پرده مظاهر است و مظاهر بر حسب آن كه مظهر اسم جميل اند و حاكى از اسماى حُسنى, از اين رو خود نيز جميل اند و به ظهور رساننده جمال.
جيلى در الانسان الكامل از اسم يا صفت كمال نام مى برد كه مشترك است بين جمال و جلال, يعنى وجهى به جلال دارد و وجهى به جمال; مانند (ربوبيت) كه از حيث قدرت نشان از جلال دارد و از حيث پرورش عالم نشان از جمال او.

5. اسم ذات, صفات و افعال
تقسيم بندى ديگرى كه ابن فنارى از مصباح الانس و نيز قيصرى در شرح فصوص الحكم به تبع موقذى و ابن عربي مطرح كرده اند; تقسيم اسمابه اسماى ذات, اسماى صفات و اسماى افعال به اين بيان كه اگر اسمى نشان دهنده ذات بود, اسم ذات است; مانند اللّه, الرب و… و اگر حكايت گر صفتى و كمالى از ذات باشد, اسم صفت است; مانند الحى, الشكور, القوى, و اگر نمايان كننده فعلى از حق باشد, اسم فعل است; مانند المبدء, المعيد و الوكيل.
هرچند همه اسماء به نحوى نمايان گر ذات اند, اما اين حكايت گاه با واسطه است و گاه بى واسطه. و البته ممكن است در اسمى چند جهت باهم جمع شود, چنان كه در اسم رب چنين است, اما به حسب آن كه اين اسم كدام جنبه را بيشترى مى نماياند به همان نام خوانده مى شود.

6. اسم متصل و منقطع الظهور
اسم فعل را كه در تقسيم بندى پيشين به آن اشاره شد, به اعتبار دولت اسماء; يعنى نحوه ظهور و غلبه تجلّى آن بر پديده اى ويژه يا در دوره اى خاص در ظرف عالم, به سه قسم تقسيم كرده اند:44
الف) متصل الطرفين: كه ظهور آن اسم و دولت آن از ازل تا ابد است (نه آغاز دارد و نه انجام). دولت چنين اسمايى دائمى است مثل اسماء حاكم بر مجرّدات.
ب) منقطع احد الطرفين: كه ظهور آن اول دارد, ولى آخر ندارد.
اين اسماء دولتى حادث دارند اما دائمى مانند اسماء حاكم بر نفوس انسانى.
ج) منقطع الطرفين: كه ظهور آن هم آغاز دارد و هم انجام.دولت اين اسماء موقت است مثل اسماء حاكم بر ماديات و اجرام متحرك.


منابع و ماخذ:
کتب:
قرآن کریم.
الميزان فى تفسير القرآن؛ سيد محمد حسين؛ چ3.
ابراهيمى دينانى، غلامحسين؛ اسماء و صفات حق؛ چ1، تهران: اهل قلم، 1375.
طباطبايى، سيد محمّد حسين؛ «رسالة الاسماء»، مندرج در الرسائل التوحيديه؛ چ1، قم: جامعه مدرسين، 1415 ق.

مقالات:
اسم الاهى در عرفان اسلامى- سعيد رحيميان
اسماء الاهى از منظر اماميان و ماتريديان، مجله هفت آسمان، شماره 27، ح. ناطقى؛
اسماء الهی از منظر عرفانی امام خمینی قدس‏سره معرفت>شماره 67 - محمدامین صادقی ارزگانی
آشنايى با كهن ‏ترين شرح فارسى اسماء الحسنى مسعود نورى
اصطلاحات خاص حكما و عرفا لطف الله صافى
سخنى پيرامون توحيد و وحدت عددى لطف الله صافى
قرآن از منظر عرفاني حضرت امام خميني (ره) هادي وكيلي

مقالات:
1. اسم ابن ماجه، سنن، ج 2، ص 1269; بخارى. صحيح، ج 4، ص 276. مسلم، صحيح، ج 4،ص 2063. سيوطى. الجامع الصغير، ج 1، ص 362. فخر رازى. لوامع البينات، 19.
2. براى ديدن فهرست 128 كتاب چاپ و خطى و مقاله در باره اسماء الحسنى ر.ك: معينى، محسن. آينه پژوهش، سال 6، ش 5 (مسلسل 35) آذر - دى 1374. صص 99-109.
3.  لاهيجى، محمد. مفاتيح الاعجاز، ص 703.
4.  فتوحات مكيه, ج 1, ص 99 و 100.
5.  شرح فصوص الحكم قيصرى ص 477 ـ 480.
6.  كاشانى در لطائف الاعلام, ص 90, مى گويد: (گاه اسم را به كار مى برند و از آن هر حقيقت از حقايق عالم را از حيث استعداد و قابليتش نسبت به اضافه با وجود مطلق اراده مى كنند كه اين موارد را اسماى جزئيه مى نامند.
7.  فصوص الحكم, ص 26.
8.  فتوحات مكيه, ج 1, ص 431.
9.  از ديدگاه عارفان حق جوهر عالم و ثابت است و ما سوى اللّه اعراض اند و در مَعرض تغيير و تحول نك: فصوص الحكم ص 125 ـ 126.
10.  از ديد عارف, ماسوى اللّه ـ اعم از مجرّد و مادى ـ در نوعى حركت و خلق جديد به سر مى برند. نك: فتوحات مكيه, ج 3 (طبع عثمان يحيى), ص 51.
11.  عارفان همه هستى را حى ّ دانسته و سريان حيات و تسبيح الاهى را در همه مظاهر شهود كرده اند. نك: فتوحات مكيه, ج 3 (طبع عثمان يحيى), ص 345 و نيز فصوص الحكم, ص 170.
12.  بر خلاف شيخ اشراق كه اجسام را ظلمانى دانسته و ارواح و مافوق آن را نورانى, عارف نور الاهى را در سرتاسر عالم جلوه گر مى بيند.
13.  حكيم با علم حصولى بدان مى رسد كه لاشرفى الوجد و عارف بعين التعين خيريت و نظام احسن عالم را از آن حيث كه ظل اسماى حسناى الاهى است مى يابد. نك: فصوص الحكم فص ّ ايوبى, ص 172.
14.  مقدمه شرح فصوص الحكم قيصرى, ص 13. ممكن است به ذهن بيايد كه اين همان تقسيم بندى فيلسوفان است كه صفات خدا را عمدتاً به صفات سلبى و صفات فعل (اضافى) باز مى گردانند, اما ابن عربى, فيلسوفان را اهل تنزيه محض و علم ايشان به خداوند را صرفاً سلبى مى داند كه از حلاوت علم ايجابى و ذوقى بى بهره اند, چرا كه محدوده عقل بيش از اين نيست كه تا آستان حقيقت پيش رود, امّا رؤيتى از نفس حقيقت و تجليات آن ندارد.
15.  كاشانى, لطائف الاعلام, ص 98.
16.  فصوص الحكم, ص 119, مقدمه شرح فصوص الحكم قيصرى, ص 14.

قرآن از منظر عرفاني حضرت امام خميني (ره) هادي وكيلي