مثنوي طاقديس
گمشده اي در آسمان
نگاهي به جايگاه مثنوي ملا احمد نراقي در ادب فارسي

رضا بابايي


بيست و دوم تير ماه سالروز ارتحال عالم رباني ، مرحوم ملا احمد نراقي (1245-1185 ه ق ) است . آنچه در پي مي آيد، گزارش تحليلي از « مثنوي طاقديس » سروده آن دانشمند ژرف انديش ، عارف پيشه است :

در ميان چند مجموعه شعري كه از گروه عالمان پر آوازهء شيعي ، باقي مانده است طاقديس اثر طبع و خامه مرحوم ملا احمد نراقي متخلص به صفايي زنگ و بويي ديگر و سمت و سويي متفاوت دارد. علي القاعده بايد از وجه تسميه و ساختار هندسي طاقديس سهن را آغاز كرد و اين شايد مناسب تر نيز باشد اما نگارنده سخن درباره اين گونه مباحث نه چندان مهم را به اجمال لرگزار خواهد كرد و پس از توضيحاتي كوتاه درباره خصوصيات شكلي طاقديس پيگير شباهت هاي اين اثر دلپذيري با مثنوي معنوي مولانا جلال الدين ( مولوي) خواهد بود و از آن رهگذر پاره اي از معم ترين ويژگي هاي شكلي و معنايي طاقديس را بر خواهد نمود.

طاقديس كلمه اي است مركب از طاق و ديس معناي طاق روشن است اما كلمه ديس در لغت مشابه پسوند شباهت و مانندگي است همچون تنديس كه به معناي مانند تن است در فرهنگنامه هاي لغت آمده است كه ديس يا ديز كلمه اي است در فارسي پهلوي به معناي شبيه، مانند، نظير، همتا كه با بعضي كلمات تركيب مي شود و معناي مثل و مانند مي دهد. [1]

از معناي لغوي طاقديس كه بگذريم ،‌مهم معناي اصطلاحي و تاريخي آن است كه در آن باره نيز گفته اند:

1 – از فريدون ، پادشاه افسانه اي ايران باستان تختي به خسرو پرويز به ارث رسيد كه نام آن طاقديس بود . خصوصيت شگفت و زبانزد اين تخت افسانه اي آن است كه جميع حالات فلكي و نجومي در آن ظاهر مي شده و آن را سه طبقه بوده است.[2]

مرحوم علي اصغر حكمت در مقاله اي تحت عنوان تخت طاوس پاره اي از مهمترين تخت هاي پادشاهي را بر مي شمرد و چون به طاقديس مي رسد، مي نويسد:

در داستان هاي ايران اشاره به تخت بسيار مهمي شده است به نام طاقديس كه اصل آن را به زمان افسانه اي ضحاك و فريدون منتسب مي دارند و مي گويند كه بعد از ايشان سلاطين كيان و پس از ايشان اسكندر و ساسانيان آن را نگاه داشته و بر تجمل و زينت آن افزوده اند تا آن كه نوبت به خسرو پرويز رسيده ، وي آن را به حد اعلاي هنرنمايي رسانده است. شاهنامه فصلي طولاني در خصوص اين تخت دارد كه با اين بيت آغاز مي شود:

زتختي كه خواني ورا تاقديس

كه بنهاد پرويز در عصر خويش[3] شرح مبسوط در وصف آن تخت آورده از فلزات قيمتي و جواهرات گرانبهايي كه در آن تعبيه كرده بودند و تصوير ستاره ها و ماه و خورشيد در آن به كار برده بودند، به تفصيل سخن گفته (است). اين تخت ظاهراً بعد از فتح مداين ببه دست لشكر اسلام از ميان رفته است.[4]

2 – ايوان پادشاهان و برآمدگي تاج مانند عمارت بزرگ را نيز طاقديس مي گفتند.[5]

3 – صفه حضرت سليمان [6]

مرحوم ملا احمد نراقي درباره وجه نامگذاري مثنوي اش به طاقديس ، سخني نگفته است و تا آن جا كه راقم مي داند، در جايي ديگر نيز در اين باره راي قاطع و پاياني داده نشده است . بدين رو چاره اي جز گمانه زني و حدس ، نيست . از سه معناي اصطلاحي طاقديس كه گفته آمد، هر سه براي نامگذاري مثنوي طاقديس ، مناسبت دارند؛ اما معناي سوم كه صفه حضرت سليمان است تناسب بيش تري براي نانگذاري طاقديس دارد. به ويژه آن كه فرزانه نراق بخش هاي مثنوي طاقديس را نيز صفه ناميده و برآن بوده است كه آن را تا چهار صفه ادامه دهد كه البته اجل رشته مجالش را بريد. در ابيات پاياني صفه اول نيز هر دو كلمه ( صفه و طاقديس ) را با هم مي آورد.

داستانم را كنون آمد خنام

صفه اي از طاقديسم شد تمام .[7]

نا گفته نماند كه براي معاني ديگر طاقديس نيز مي توان وجهي شمرد يا تراشيد كه تناسب آن را با مثنوي حاضر نشان مي دهند . به هر روي ناميدن چنين كتابي به «طاقديس» نشان از آن دارد كه فاضل نراقي براي اين اثر خود اهميت و شايستگي بسباري قائل بوده و صفه هاي آن را همتر از با مكانت اوليا و جلالت انبيا مي دانسته است چنان كه مولوي نيز بارها مثنوي خود را از جهاتي با قرآن مقايسه مي كرده و مي سنجيده است .[8]

جايگاه علمي – ادبي طاقديس
طاقديس مرحوم ملا احمد نراقي در ميان مجموعه هاي شعري عالمان شيعي جايگاهي بسيار بلند و ويژه دارد. اين كتاب مستطاب را اگر چه نمي توان با آثار معم ادبي همچون ديوان حافظ و مثنوي معنوي و منطق الطير عطار و حديقه الحقيقه سنايي سنجيد به عتم در ميان ديوان هايي كه از دانشكندان بزرگ شيعي در چند سده اخير باقي مانده است مقامي در خور تحسين و حتي تقليد دارد زيرا در ديوان عالماني مانند شيخ بهايي و حاج ملا هادي سبزواري ، به مباحث علمي از زبان ادبي ، كمتر پرداخته شده است و بيش تر تغزل و بيان حالات عشقي و دروني است . به همين دليل است كه آنان غزل را پسنديده و در همين قالب طبع آزمايي كرده اند. البته جناب شيخ بهايي مثنوي هايي نيز سروده است ولي روح حاكم بر آن مثنوي ها همان تغزل و شرح و بيان عشق و عاشقي است يعني عزل مثنوي آن كه بي پروا و ماهرانه مباحث عرفاني را به بيان صريح و مستقيم در قالب شعر آورده است فاضل نراقي است و ديگران بيش تر به اشارت و كنايات شعري كه مشحون از استعاره و تمثيل است بسنده كرده اند آري در طاقديس نيز زبان تمثيل و استعاره بسيار مجال حضور يافته است اما به اقتضاي نوع شعري (نثنوي) و سبك بياني كنايات و استعارات طاقديس فاصله كنتري با معاني مستقيم عرفاني دارند در واقع مي توان تفاوت عمده طاقديس را با ديوان هايي مانند دفتر شعر شيخ بهايي و حاج ملا هادي سبزواري از نوع تفاوت مثنوي مولوي با ديوان حافظ دانست ، البته با نظر داشت اهميت و ارزش ادبي آنها.

راقم سطو معتقد است اگر مثنوي طاقديس از شبات هاي خود با مثنوي معنوي مي كاستن و اگر چاپ هاي انتقادي آن كماّ ً و كيفاً بيش تر مي شد و اگر نويسندگان و محققان نگاه جدي تري به اين كتاب مي گردند اين مثنوي شريف اينك جايگاه ديگري مي داشت و اهميت و ارزش آن شناخته تر مي گرديد.

شباهت هاي بسيار و گاه افراطي – كه توضيح آن خواهد آمد به مثنوي مولوي، از جمله موانع شهرت و ظهور اين اثر بر سر قلم ها و زبان هاست زيرا هماره «‌پايه»‌ و « پيرو»‌ را در محاق فراموشي و غفلت قرار مي دهد.

ساختار شكلي طاقديس
مثنوي طاقديس با بيتي آغاز مي شود كه شاعر در آن بيت خوانندگان خود را به شنيدن داستاني از راستان دعوت مي كند و بر خلاف شيوه معمول ، بدون مقدمه و حمد و ثناي الهي و نعمت رسول (ص) بر سرنكته اي عرفاني مي رود. يعني نخستين ابيات طاقديس ، نخستين ابيات داستاني است كه در آن به فلسفه خلقت انسان و رابطه او با آفريدگارش مي پردازد . اين شيوه آغاز جز در مثنوي معنوي سابقه ندارد و از همين جا مي توان به ماهيت طاقديس و راهبرد شعري سراينده آن پي برد.

از لحاظ نوع ادبي طاقديس به وزن رمل محذوف است كه آثار مهم در اين بحر ، عبارتند از :

منطق الطير عطار و مثنوي معنوي ،‌ آميختن كتاب به حكايات تمثيلي تاريخي و ديني از ديگر ويژگي هاي شكلي طاقديس است . آنچه در اين سبك شعري ، كمتر سابقه داشته

استفاده از احاديث شيعي و حكايات مربوط به ائمه هدي (ع) است كه طاقديس به آنها به چشم عنايت نگريسته است .

طاقديس مانند بسياري از كتب كلاسيك عرفاني مشحون از داستان هاي كوتاه و بلندي است كه از هر گوشه آن ها معنا و معرفتي مي تراود. به دليل اهميت اين وجه از آثار منظوم عرفاني ، جا دارد قدري درباره حكايت و قصه بيفزاييم تا معلوم گردد كه مصنفان آثاري مانند طاقديس چه انگيزه هايي براي پرداختن به قصه و حكايت دارند.

حكايات و تمثيلات با همه سادگي و كوتاهي شان پر نقش و نگارترين صفحه در كتاب تمدن و فرهنگ بشري اند. صاحبان انديشه هاي پيچيده و افكار بلند وقتي به اهميت حكايات ملي و آييني خود پي مي برند كه دوران خامي و نارسيدگي را پشت سر گذاشته و پختگي و بلوغ يافته باشند.

يكي از همين حكايت گويان كه از هيات و هيبت عالمان بيرون درآمد و به راهي ديگر رفت مولوي است صابون نقد داستان سرايي و قصه گويي به تن او نيز خورده است و در دفتر سوم مثنوي سخن منتقدان خود و كتابش را بهتر از خود آنان نقل مي كند كه گفته اند :‌مثنوي سخن سبك و بي مقداري نيست آن مباحث دقيق عرفاني كه در آن ها از مقامات تبتل تا فنا سخن مي رود و ذكر بحث و اسرار بلند جايي در مثنوي ندارد و همه اساطير و افسانه هاي كهنه است.

اين سخن پست است يعني مثنوي
قصه پيغمبر است و پيروي

نيست ذكر بحث و اسرار بلند
كه دوانند اوليا آن سو كمند

از مقامات تبتل تا فنا
پايه پايه تا ملاقات خدا

شرح و حد هر مقام و منزلي
كه به پر زو بر پرد صاحبدلي [9]

اما پاسخ مولوي به اينان فقط يك كلمه است : «‌قرآن را چه مي گوييد؟»

چون كتاب الله بيامد هم بر آ“
اين چنين طعنه زدند آن كافران

كه اساطير ست و افسانه ي نژند
نيست تعميقي و تحقيقي بلند

كودكان خرد فهمش مي كنند
نيست جز امر پسند و نا پسند

ذكر يوسف ، ذكر زلف پر خمش
ذكر يعقوب و زليخا و غمش

ظاهرست و هر كسي پي مي برد
كوبيان كه گم شود در وي خرد[10]

پس پاسخ قرآن را به منتقدان خود (قرآن ) نقل مي كند و از همان جا پاسخ طاعنان مثنوي را نيز پيش وي آنان مي نهد:

گفت اگر آسان نماد اين به تو
اين چنين آسان يكي سوره بگو

جنتان وانستان و اهل كار
گو يكي آيت از اين آسان بگو[11]

از آنجا به بعد به حقيقت قرآن و اين كتاب بزرگ آسماني ،‌غير از ظاهر بطوني نيز دارد، مي پردازد و آن را به عصاي موسي تشبيه مي كند كه به ظاهر ، چوبي خشك است اما در جاي خود اژدهايي است كه هر مكر و سحري را مي بلعد و صولت موسي را مي نماياند.

خداوند ابايي ندارد از آن كه خود را قصه گو بخواند بنگريد:

و لقد ارسلنا رسلا من قبلك منهم من قصصنا عليك (غافر 78)

- تلك القري نقص عليك من انبائها ( اعراف 101)

به همين خاطر بود كه منكران و مخالفان قرآن آن را « اساطير الاولين » مي خواندند و اين شيوه و حياني را نقص مي شمردند.[12]

آنان در قرآن « تعميقي و تحقيقي بلند» نمي ديدند و مفاد آن را عامه پسند و كودكانه مي پنداشتند و همه اين تهمت ها از آن جا ناشي مي شد كه قرآن ژست عالمانه به خود نگرفته و پر از تمثيل و داستان است .

از داستان هاي قرآن كه بگذريم ، حكايات ملي و مذهبي ما نيز خود حكايتي ديگر دارند. قصه هاي بلند و كوتاهي كه در كتب اخلاقي عرفاني و حتي فلسفي ( ماند حي بن يقطان نوشته ابن سينا و سلامان و ابسان نوشته جامي )‌ آمده اند، به مثابه « معجون فرهنگ »‌اند؛ زيرا چندين دانش و بينش گاه در حكايت كوتاهي به هم مي رسند و مشي حكيمانه را باز مي گويند گاه جهاني از معنا را مي توان در يك داستان فشرد و چون پاي تلخيص و ايجاز در ميان است ، پس گاه مي توان چندين جهان تو در تو و پهلوي هم را در معجوني ساخت و در حلق بيماراني ريخت كه طبيبان دانشمند از عهده شناخت و درمان درد آن ها بر نيامده اند.[13]

از ديگر خصوصيات طاقديس ، شيوه منبري و خطاي آن است . گريزها و تن دادن به تداعي هاي پي در پي طاقديس را از شكل كتابي تعليمي و منسجم خارج كرد و آن را در سلك آثار ذوقي در آورده است . مرحوم دكتر عبدالحسين زرين كوب اين گونه سخن سرايي را كه بر آن هيچ خط و سيري حاكم نيست و شاعر خود را براي بيان هر مطلبي در هر جاي اثر آزاد مي بيند، « شيوه منبري » ناميده و آن را يكي از اثر گذارترين شيوه هاي سخنوري خوانده است .[14]

تقسيم كتاب به بخش هايي كه ميان آن ها هيچ حايل و مرز مرسومي نيست ،‌ديگر ويژگي ساختاري طاقديس است . ملا احمد نراقي طاقديس را به چهار صفه تقسيم مي كند[15]كه تنها فرق آن ها با يكديگر زمان سرودن آن ها است يعني در جايي كه شاعر خود را براي ادامه راه ناتوان ديده صفه اول پايان مي يابد و صفه دوم بدون هيچ برنامه از پيش تعيين شده اي از جايي مي آغازد كه مي توانست ادامه صفحه اول باشد. بنابر اين صفه هاي طاقديس هيچ گونه شباهت و همساني با فصول يك تاب ندارد و گويا فقط نفس تقسيم و چند پارگي در آن مهم و منظوره بوده است.

اين گونه آثار كه نظم و نسق روشني ندارند و سخت تسليم تداعي ها و گريزهاي منبري اند، بسيار خواندني تر و اثر گذارتر از آثار تعليمي و آموزشي ا ند. به همين رو ، ارزش آثاري همچون گلشن راز شبستري يا حتي منطق الطير عطار ، به دليل نظم و برنامه اي كه دارند، بيشتر از حيث علمي و معرفتي آن هاست ، نه از جهت احساسي و اثر گذاري و احيا گري و هدايت گري. اهميت كتاب هايي همچون مثنوي معنوي نيز به همين جهت است كه آفريننده آنها ،‌ به هيچ بند و اسلوبي تن نداده اند و هيچ ترتيب و آدابي نجسته اند و آزادانه به هر سو ، نظر انداخته و نكته گفته اند. به حتم اين شيوه سخنوري كه نمونه بارز آن را در خطابه هاي منبري شاهديم اين توان را دارند كه شنونده خود را با خود همراه كنند و به راه هايي ببرند كه از عهده سخنراني هاي علمي و آكادميك بر نمي آيد . از اين جهت طاقديس نيز مثال زدني است ، مثلاً وي صفه دوم را از بيان عشق و كيفيت آن آغاز مي كند ولي ناگهان از «‌حقيقت اسلام» و «‌هيبت قرآن »‌ و «‌گريستن شعيب »‌ و …. سر در مي آورد. از اين رو مي توا ن مهمترين وجهه ساختاري طاقديس را «‌گريزهاي آن از نكته اي به نكته اي و از حكايتي به حكايتي ديگر » . دانست؛ يعني همان شيوه خطابي و منبري كه نخستين بار و در مرتبه اعلا، در مثنوي معنوي رخ داد.

درباره ارزش ادبي طاقديس ، همين قدر مي توان گفت كه غث و سمين در او بسيار است . برخي ابيات آن در اوج فصاحت و زيبايي لفظ است و گاه نيز ابيات سست بدان راه يافته است .

ملا احمد نراقي به پيروي از مقتداي خود در شعر ،‌ يعني مولوي، چندان به آرايش هاي لفظي و فصاحت رسمي اعنمام نداشت و اگر چه در كتاب او اشعار بسياري را مي توان يافت كه با بهترين قطعات مثنوي مولوي و منطق الطير عطار پهلو مي زند. در مجموع ، همه همّ خود را بر سر اين كار نگذاشته است .

به گفته آقاي حسن نراقي در مقدمه طاقديس : يكي از نويسندگان متتبع در ادبيات فارسي درباره يك قطعه جذاب از طاقديس و گوينده آن مي نويسد:

به واسطه استغراق اوقات او در تدريس و تدرب براي رفع كسالت و تفريح دماغ ،‌گاهي شعر هم مي سرود، ليكن كثرت اشتغال و مجال تصحيح و مراجعه را نمي داده . بدين جهت در آثار نظميه ايشان شعرهاي سست ديده مي شود.

راجع به قطعه جذاب او چون تا كنون از فضلاي نخبه حتي استاد مرحوم از فضلاي نخبه حتي استاد مرحوم اديب نيشابوري هم شنيده ام كه اين قطعه را به مولوي نسبت داده در حالي كه در اين اشتباه چندان معلوم نيستند؛ زيرا از حيث رشاقت لفظ و رقت معني و متانت و جذب در مقامي است كه با اشعار مولوي اشتباه مي شود. آن قطعه بلند،‌ با اين ابيات آغاز مي شود:

از قضا مجنون ز تب شد ناتوان
فصد فرمودش طبيب مهربان

آمد آن فصّاد و پهلويش نشست
نشتري بگشود و بازويش ببست

گفت مجنون از دو چشم خون چكان
كز كدامين رگ كني فصد اي فلان

گفت از اين رگ ، گفت از ليلي پر است
اين رگم همپر گوهر است و پر دراست …..

مرحوم ملا احمد نراقي در چندين جاي طاقديس درباره سياست سخن گزاري خود، سخن گفته است .

در جايي ، همچون مولانا، قافيه انديشي و در انديشه وزن و سجع بودن را سزاوار خود نمي داند و خود را در خلوتي مي بيند كه سخن را در آن جا ، جايي نيست و از طبع خود مي خواهد كه « بي زبان مي گو حديث دلبران » زيرا « يار در بند لفظ و سجع نيست».[16]

انديشه ورزي در طاقديس
فرزانه نكته سنج نراق در طاقديس – همانند ديگر آثارش – نكته هاي بديع و ارزنده بسيار دارد. غير از نكات كلي و اساسي كه در ذيل عنوان هاي متعددي آمده است ، هر از گاه به مناسبت ، آموزه هاي ريز و درشتي از مكتب عرفان را نيز بازگو مي كند.

طاقديس با حكايت پادشاهي آغاز مي شود كه سخت به طوطي خويش علاقه داشت. شاه اراده مي كند كه طوطي او ، چندين زبان بياموزد و او را از سر همگان با هر زباني ، آگاه سازد. بدين رو ، او را به جزيره اي مي فرستد كه تا پايتخت ،‌شش ماه فاصله بود. پيش از فرستادن طوطي به جزيره دور دست ، از او عهد و پيمان مي گيرد كه وي را فراموش نكند و در آن جا نزد پيري روي كه «‌در نصيحت گستري جفت من است » . طوطي راهي سفر مي شود و به جزيره مي رسد اما عهد نگاه نمي دارد و بلاها مي بيند اين قصه پاياني خوش دارد و فاضل نراقي ظرايف بسياري در لا به لاي آن مي گويد. مثلاً در وصف پير جزيره ، شرح عميقي از حديث «‌من مات و لم يعرف امام زمانه فقد مات ميته الجاهليه» مي دهد و دربارهء عليت ميل شاه به آموختن زبان هاي متفاوت از سوي طوطي ، به نكات مهمي در خلقت انسان اشاره مي كند. نظير اين حكايت و نكته سنجي هاي مياني آن در طاقديس فراوان است و فقط اشاره و نمايه سازي برخي از آن ها ،‌مقال و مجالي ديگر مي طلبد.

از نكات خواندني و دلپذير در طاقديس ، جنبه انتقادي و اصلاحي آن است . مرحوم ملا احمد نراقي در جاي جاي طاقديس ، از اين كه برخي عالمان دين از عمل بركنارند و مهم تر از آ“ عمر خويش را صرف جزئياتي مي كنند كه به كار كسي نمي آيد، بر مي آشوبد و گاه ابيات نغزي مي آفريند.

چند تخييلي به هم در مي نهي
خويش را عالم نهي نام آنگهي

فقه خوب آمد ولي بهر عمل
ني براي بحث و تعريف و جدل

پشگلي گر جست از گون بزي
كور شد ز آن چشم مرد هرمزي

آن ديت آن به صاحب بز بود؟
يا ديت بر قاضي هرمز بود؟

اين غلط باشد غلط اندر غلط
صرف كردن عمر خود را زين نمط

همچنين از اين كه گاه نام ظن و تخيل هاي خود را فلسفه و حكمت مي نهيم ، خورده مي گيد و مي گويد:

ظن و تخيلي به هم يافتن
نام آن را علم و حكمت ساختن

در ضمن حكايت شكم پرستي كه از قرآن كريم ، فقط « كلوا و اشربوا » را آموخته بود ، قدج تند و تيزي نصيب اهل فلسفه مي كند و آنان را به بي مبالاتي در دين و خطاهاي آشكار در عقايد ،‌ متهم مي نمايد. او از اين كه گروهي «‌محو فلسفه »‌ شده اند و از تشريح حيوان و نبات سخن مي گويند، اما از احكام دين بي خبرند، سخت بر مي آشوبد و مي گويد:

نغز مي گويد اشارات شفا
مبتلا ليكن بي درد و دوا

همين شدت و حدّت را در تنقيص و تقبيح صوفيان عصر خود دارد:

هيچ داني چيست صوفي مشربي
ملحدي ،‌بنگي ، مباحي مذهبي

قيد شرع از دوش خود افكنده اي
كهنه انباني ز كفر آكنده اي

راه و رسم صوفيان خواهي تمام
حلق و جلق و دلق باشد والسلام [17]

سپس حكايت تلخي از سرنوشت ساده مردي را مي آورد كه مريد يكي از صوفيان شده بود.[18] پس از اتمام حكايت ، به سراغ فقيهان بي عمل مي رود و از آنان مي خواهد كه در كنار « فقه اعضا» به «‌فقه جان » نيز بپردازند:

فقه اعضا را سراسر خواهده اي
نيك اندر فقه جان درمانده اي [19]

نراقي در طاقديس ، چندين آيه و روايت را شرح و تفسير مي كند و ديدگاه هاي علمي خود را درباره مسائل ديني ، با زباني روشن و گويا، باز مي گويد. وي « امانت »‌ را در آيه «‌انا عرضنا الامانه …» [20]

كه در پايان سوره احزاب آمده است ، بر « اختيار» حمل مي كند .[21]

و از اين گونه تفسيرها بسيار دارد. همچنين روايات فراواني را به شرح مي گيرد و به طريق اهل معرفت ،‌ درباره آنها سخن مي گويد؛ از جمله روايت « الطريق الي الله ……[22] و حديث «‌لو لا ان الشياطين ….[23] و روايت « نيّه المؤمن خير من عمله….[24]

در همه اين شرح و تفسيرها ، كمابيش نظريه پردازي هاي محدثانه وعارفان در هم مي آميزد و خواننده را به جهاني از معنا رهنمونند.

در ذيل عنوان «‌شرح قدسي كنت كنزاً مخفياً ….» مي گويد:

….جملگي عاشق ظهور خويش را
در طلب مرآت نور خويش را

خواست تا رزاقي اش گردد عيان
آفريد آن طايفه محتاج نان

تا رسد از قهر جانسوزش خبر
كفر و اهريمن برآورند سر

خواست تا غفاريش گردد پديد
اهل جرم و معصيت را آفريد

اي گنه كاران كنون با صد اميد
خانه غفاريش را در زنيد….[25]

مثنوي معنوي مولانا كه به گفته جامي ، «‌هست قرآني به لفظ پهلوي » به حتم مهمترين اثر عرفاني منظوم در همه جهان بشري است . پس از او ، بسياري از عارفان و شاعران ، دست به تقليد يا تحقيق درباره آن يازيدند ،‌اما جز بر اهميت و آبروي مثنوي مولانا نيفزودند. با اين همه ،‌قصد ساختن كتابي به عمق و شيوه مثنوي ، خود همتي بلند مي طلبد ،‌ هر چند از سر تقليد و دنباله روي.

بي هيچ شك و واهمه اي مي توان طاقديس را در همه اضلاع لفظي و اكثر زواياي معنوي ، نوعي همانند سازي با مثنوي دانست. شباهت ها ، آن چنان است كه مطالعه حتي چند بيت از طاقديس ، خواننده را به دنياي مثنوي مولانا خاطر نشان مي سازد و گويي دفتري ديگر – البته با كم و كيفي نازل تر – از همان ديوان را مي خواند. با اين همه ، مرحوم ملا احمد نراقي در طاقديس ، مولانا را به احترام و سپاس ياد نمي كند و در جايي از وي خرده مي گيرد بر خلاف كتاب اخلاقي « معراج السعاده»‌ كه هماره به ابيات ناب مثنوي تمسك مي كند، در طاقديس كه تمام آن در فضا و اسلوب مثنوي است به چشم عنايت بدو نمي نگرد.[26]

همانندي هاي طاقديس و مثنوي معنوي از نوع ادبي و وزن آغاز مي شود و تا همه شكل هاي گفتاري و طريقه معرفت گستري پيش مي رود. آري ، طاقديس در يك جا، راه خود را از مثنوي جدا مي كند ، و آن در اشاره به احاديث شيعي و حكايات مربوط به ائمه هدي (ع) است كه در مثنوي بسيار اندك شمار است .

طاقديس به شيوه سخنراني هاي مذهبي در محافل شيعي با ذكر مصايب اهل بيت (ع) پايان مي پذيرد و بدين رو ، تفاوت آشكاري با مقتدا و مرجع تقليد خود پيدا مي كند. مرحوم ملا احمد نراقي آخرين حكايت طاقديس را به مقتل منظومي تبديل مي كند كه از « پيغام آوردن جبرئيل به حضرت رسول و شهادت امام حسين » [27]

آغاز مي شود و انجام آن « اجازه خواستن حضرت علي اكبر از حضرت براي رفتن به جهاد [28] است . اگر به اين مقطع حزن انگيز ، اشارات شاعر را به پاره اي از دعاي كميل و داستان هايي از حسنين (ع) و …. بيفزاييم ، خواهيم ديد كه طاقديس از اين حيث ، به كمال راه خلاف منظومه هاي بزرگ عرفاني را پيموده است .

طاقديس همانند مثنوي ، بر وزن زمل محذوف ( فاعلاتن فاعلاتن فاعلات ) است و مانند آن بي مقدمه و حمد و ثناي الهي آغاز مي گردد. اين گونه مطلع آوري و آغازيدن ، اختصاص به مثنوي معنوي دارد و به حتم ، جناب نراقي در اين شيوه نيز پيرو مولانا است . نخستين بيت طاقديس كه مطلع نخستين حكايت آن نيز هست ، بسيار شبيه بيت نخست حكايت اول مثنوي است .

طاقديس :
اي رفيقان بشنويد اين داستان
بشنويد اين داستان از راستان[29]

مثنوي:
بشيويد اي دوستان اين داستان
خود حقيقت نقد حال ما است آن

و چون حكايت هر دو مربوط به شاهي از شاهان لايق است وصف شاه در هر دو به يك شيوه صورت گرفته است مثلا نيراقي اين شاه را هم مالك جهان مي شمارد و هم مالك الملك جان كه در مثنوي نيز چنين است :

بود شاهي در زمان پيش از اين
ملك دنيا بودش و هم ملك دين[30]

از همه شگفت تر شيوه نراقي در سخن گستري و داستان سرايي و نكته گويي است كه بسيار شبيه و همگون با شيوه مولانا در مثنوي است و از آن شگفت تر گريزهاي طاقديس كه آن را بي نهايت به مثنوي شبيه و مانند مي كند. مي دانيم كه مولانا در مثنوي هر از گاه از مسير سخن خارج مي شود وفيل خيالش ياد هندوستان وصل مي كند در چنين مواقعي مولوي عنان از كف مي دهد و مثنوي را به راهي مي برد كه دلخواه او است نه پسند عقل و اسلوب شعر و سخن از اين تداعي هاي شگفت و نابهنگام به گريز ياد مي كنند و هر دو كتاب ( طاقديس و مثنوي ) مشحون است از آن . در مثنوي نمونه روشن آن داستان « محمود و اياز»‌ در دفتر ششم است كه ناگهان در اثناي داستان مولانا به ياد اياز و محبوب خود مي افتد و از سلطان محمود و اياز مي خواهد كه بايستند و قصه او را بشنوند كه بسي شور انگيزتر است :

اي اياز از عشق تو گشتم چو مو
ماندم از قصه تو قصه ي من بگو

بس فسانه عشق تو خواندم به جان
تو مرا كافسانه گشتستم بخوان

چنين گريزهايي در طاقديس نيز فراوان است و معمولا به مناجاتي خالصانه با خوداوند مي انجامد و چنان در طاقديس فراوان و پخش است گه نگارنده را از آوردن نمونه و شاهد بي نياز مي كند.

تو در تو كردن حكايات نيز وجه شبه ديگري است كه طاقديس را تالي و ثاني مثنوي كرده است . فاضل نراقي نيز همچون مولانا در مثنوي هنوز حكايتي را به انجام نرسانده است كه به مناسبت بر سر حكايتي ديگر مي رود و گاه به دليل طولاني شدن حكايت فرعي به خود نهيب مي زند كه خواننده منتظر شنيدن حكايت اصلي است :

اي صفايي ! اين سخن را واگذار
رانكه اصحابند اندر انتظار[31]

ديگر از شباهت هاي روشن و مهم طاقديس با مثنوي ، نوع نتيجه گيري آن دو است . مولانا بر خلاف اسلاف خود و حتي پسينيان براي گفتن نتيجه و نكته اي كه در حكايت او است منتظر تمام شدن حكاست نمي شود و در هر جاي داستان گريزي و نتيجه اي و نكته اي به چنگش مي آيد در همان جا باز مي گويد و وقت را غنيمت مي شمارد. اين شيوه در منظومه هايي مانند منطق الطير عطار ، بوستان سعدي و حديقه الحديقه سنايي نيز به چشم نمي آيد و به حتم از بدايع مثنوياست به مقتضاي اين روش بياني و سياست گفتاري مولانا از هر گوشه داستان معرفتي مي آفريند و از هر شخصيت حكايت ، اسطوه اي . طابق النعل بالنعل ، طاقديس نيز چنين است فرزانه نراق هر جا هر نكته معرفت آموزي كه به ذهن زنده و بيدارش مي رسد آن را مغتنمي مي شمارد و همان جا به شعر در مي آورد. در عين حال در پايان حكايات نيز نتيجه اي كلي و فراگير به دست خواننده مي دهد.

از ديگر مشابهت هاي طاقديس با مثنوي استفاده از كلمات غير رسمي و گاه خارج از عرف محاورات عالمانه است . روشن است كه ملاي رومي هيچ گونه مبالاتي در استفاده از كلمات ركيك و نامعمول در عرف خاص ندارد به همين منوال در طاقديس نيز گاه شاهد چنان كلماتي نيز هستيم كه البته به دليل فضا و شيوه ادبي شاعر تو جيه ناپذيرند. مولانا خود در جايي از مثنوي روشن كرده است كه چرا قادر به پرهيز از كلمات و عبارات ركيك نيست :

در چنان مستي مراعات ادب
خود نباشد ور بود باشد عجب

جمع صورت با چنان معناي ژرف
نيست ممكن جز ز سلطان شگرف

اين توجيه صوفيانه ترك ادب را به دليل آن كه در حين مستي ممكن نيست مجاز مي شمارد و بر عدم جمع ميان صورت و معنا صحه مي گذارد.

در طاقديس كمابيش گاه كلماتي به ابيات راه پيدا كرده اند كه سزاواري ورود به كتب و مقالات علمي و يا سخنان سنگين معنا دار را قاعدتاً ندارند ؛ اما گويا فرزانه نراق نيز به مشكل «‌جمع صورت با چنان معناي ژرف »‌دچار بوده است .

غير از همه آنچه گفته آمد ، ساختار كلي و هندسي طاقديس نيز بسيار شبيه به نقشه داخلي ساختمان مثنوي است . طاقديس نيز مانند مثنوي به فصول و بخش هاي معنا دار و با مرزهاي روشن تقسيم نشده است . بلكه يك جايي صفه اول پايان مي پذيرد بدون اين كه علائم اتمام به چشم آيد . سپس مطالب تحت عنوان « صفه دوم »‌ آغاز مي شود و هيچ برنامه اي در آن اتمام و اين آغاز نيست . با اين تفاوت كه مثنوي بخش هاي مجزاي خود را « دفتر » ناميده است و طاقديس همين بخش هاي مثلا ميزا را « صفه » نام گذاري كرده است . از قضا صفه اول طاقديس به همان دليل يا بهانه پايان مي پذيرد كه دفتر اول مثنوي به انجام مي رسد. مولانا در پايان دفتر اول سخن از مانعي دروني مي گويد كه او را از گفتن باز مي دارد. معلوم نيست چه پيش آمده بود ؛ ولي مولانا ناگهان نطق خود را بسته مي بيند و سخنش را خاك آلود .

سخت خاك آلود مي آيد سخن
آب تيره شد سر چه بند كن

تا خدايش باز صاف و خوش كند
او كه تيره كرد هم صافش كند

صبر آرد آرزو راني شتاب
صبر كن ولله اعلم بالصواب [32]

بدين ترتيب دفتر اول پايان مي پذيرد و دفتر ديگر با عذر از تاخير آغاز مي شود و اين كه :

مدتي اين مثنوي تاخير شد
مهلتي بايست تا خون سير شد.[33]

شگفتا كه فرزانه نراق نيز صفه نخست طاقديس را به همين شكل و شمايل تمام مي كند و صفه دوم را اين گونه مي آغازد:

روزگاري از سخن لب دوختم
تا سخن از شاه خود آموختم

مدتي بودم چو طفل شير نوش
گنگ و خاموش و سراپا جمله گوش

تا زبانم لطف آن شه باز كرد
پس سخن در مدح شه آغاز كرد[34]

باقي ابيات نيز كاملاً در حال و هواي طليعه هاي دفاتر مثنوي است .

در پايان اين مقاله نگارنده نمي تواند شگفتي خود را از تعريض تند و هشمگينانه فاضل نراقي به مولوي پنهان كند . وي در بيان فرق ميان عقل و ادراك به مناسبت به سراغ مولوي مي رود و او را « بيچاره نفس » مي خواند . اين تعريض شگفت انگيز شايد به دليل روحيه ضد صوفي گري فاضل باشد و شايد اختلاف مذهب وي را به چنين سخناني واداشته است به هر روي براي خواننده طاقديس كه از بيت بيت آن بوي مثنوي مولوي به مشامس مي رسد اين دوسه بيت بسيار ناباورانه است :

مولوي گيرم كه فهمد نيك و زشت
راه دوزخ داند و راه بهشت

چون بيچاره ، نفس سركش است
افكند خود را اگر چه آتش است

اين روا آن ناروا داند درست
ليك پايش در عمل لنگ است و سست

فقه و حكمت خواند ،جهلش كم نشد
عالم و دانا شد و آدم نشد…..[35]


پانوشتها:
[1] رك : فرهنگ فارسي عميد، انتشارات امير كبير، ص 671
[2] مثنوي طاقديس ،‌ انتشارات امير كبير ، پيشگفتار مصحح ص 5 به نقل از برهان قاطع.
[3] در شاهنامه به كوشش پرويز اتابكي بيت مذكور چنين آمده است:
ز تختي كه خواني ورا طاقديس كه بنهاد پرويز در اسپريس = اسب ريس، يعني ميدان اسب دواني فردوسي در ادامه شرح مفصلي از اين تخت مي دهد از جمله اينكه خسرو پرويز با نگاه به آ“ تخت اوضاع فلكي و حوادث كشور خويش آگاه مي شد ـ ر ك :‌همان ابيات 3 – 3711).
[4] هوشنگ اتخاد، پژوهشگران معاصر ايران فرهنگ معاصر ج 2 فصل چهارم ص 515
[5] طاقديس ، پيشگفتار مصحح ص 5 به نقل از برهان قاطع
[7] همان ص 178
[8] درباره شباهت هاي مثنوي با كتب آسمان در پاره اي جهات نگاه كنيد به :
رضا بابايي ، مولوي و قرآن ، انجمن معارف اسلامي ايران ص 9-26
[9] مولوي ، مثنوي مهنوي تصحيح نيكلسون دفتر سوم ابيات 6-4233
[10] همان ابيات 41-4237
[11] همان ابيات 4-4243
[12] قرآن كريم اين نقدهاي ظاهر بينانه را چندين جاي گزارش كرده است از جمله سوره هاي انعام ،‌آيه 35 و انفال آيه 31 و نحل آيه 24 و مومن آيه 83
[13] رك : رضا بابايي ،‌حكايات پارسيان ،‌نشر هستي نما ، مقدمه نگارنده در اين مقدمه به تفصيل درباره ارز و ارزش حكايات و تمثيلات كهن فارسي و كارآيي آنها سخن گفته است .
[14] ر . ك :‌عبدالحسين زرين كوب سر ني ،‌ انتشارات علمي ، ص 17-67
[15] مع الاسف ، موفق به سرودن صفه هاي سه و چهار نمي شود.
[16] همان ، ص 11
[17] همان ص 120
[18] همان ص 120-123
[19] همان ص 124
[20] سوره احزاب آيه 33
[21] صاقديس ص 304و311
[22] همان ص 206
[23] همان ص 33
[24] همان ص 104
[25] همان ص 102
[26] همان ص 183
[27] هما ، ص 414
[28] همان ص 430
[29] همان ص 215
[30] مثنوي معنوي دفتر اول بيت 36
[31] طاقديس ص 97
[32] آخرين ابيات دفتر اول مثنوي
[33] بيت نخست دفتر دوم
[34] ابيات آغازين صفه دوم
[35] طاقديس ص 283


منبع: سايت بنياد انديشه اسلامي