آموزه‏های حدیث عرض دین حضرت عبدالعظیم حسنی

رضا برنجكار
تلخیص - گروه دین و اندیشه تبیان



مقدمه
دین، ابتدا بر قلب و روح انسان می‏نشیند و از آنجا به سوی اعضا و جوارح رشد و نما می‏كند. از این رو، آنچه در دین اساسی‏تر است، عمل جوانحی و قلبی یعنی ایمان و اعتقاد قلبی است. به همین مناسبت، به عقاید «اصول دین» و به اعمال «فروع دین» اطلاق می‏گردد. آدمی با ایمان و اعتقاد به معارف ضروری یك دین، در جرگه پیروان آن دین قرار می‏گیرد، و در صورتی كه برخی از اعتقادات پایه‏ای دین را منكر شود، از دین خارج می‏شود و اعمال جوارحی او مقبول نخواهد بود.

از سوی دیگر، انسان‏ها به میزان معرفت و ایمانشان نسبت به اعتقادات، به شرایع عمل می‏كنند و درجه قبولی اعمال در پیشگاه خداوند نیز به معرفت و ایمان شخص وابسته است.

بر این اساس، قرآن كریم، آخرین و كامل‏ترین كتاب آسمانی، بیشتر دربردارنده مسائل اعتقادی است، نه احكام فقهی و عملی. حتی در مواردی كه بحثی تاریخی مطرح می‏شود، به منظور نتایج اعتقادی و اخلاقی از آن و با هدف القای معارف و عقاید دینی و پند و اندرز است. حجم زیادی از كتابهای حدیثی نیز به مسائل اعتقادی اختصاص یافته است.

اصحاب پیامبر اكرم و اهل بیت معصومش علیهم‏السلام از ایشان سؤالهای اعتقادی بسیاری پرسیده‌اند كه دلیل آن اهمیت این‏گونه مسائل و دغدغه درست بودن عقاید بوده است. یكی از راههای اطمینان به درستی عقاید، عرضه عقاید و معارف دینی به محضر معصومان علیهم‏السلام است. در واقع شخص عرضه ارائه عقاید خود به محضر معصومان علیهم‏السلام خواستار اصلاح عقاید غلط و تأیید عقاید درست و تكمیل آنها است. در جوامع حدیثی در مواردی می‏بینیم، شخصی محدث و عالم كه با احادیث اهل‏بیت علیهم‏السلام آشنا است و عقاید خود را از معصومان علیهم‏السلام اخذ كرده، اعتقاداتش را به محضر امام زنده خود عرضه می‏كند.(1)

در واقع چنین فردی در صدد از بین بردن احتمال بسیار ضعیف عدم مطابقت عقایدش با آموزه‏های دینی و به منظور حصول اطمینان قلبی از دین و معارف و عقاید دینی است.

یكی از این موارد، عرض دین حضرت عبدالعظیم، كه از نوادگان امام حسن مجتبی علیه‏السلام و از اصحاب امام جواد علیه‏السلام و امام هادی علیه‏السلام می‏باشد، در محضر امام هادی علیه‏السلام است. از عبارتهایی كه امام هادی علیه‏السلام در صدر این حدیث درباره عبدالعظیم به كار می‏برد و او را از اولیأ حقیقی و دوستان راستین خود می‏داند و نیز تعابیر آخر حدیث، عظمت و جلالت عبدالعظیم روشن می‏شود.

پیام اصلی این كار حضرت عبدالعظیم برای ما این است كه در صدد كسب معارف اسلامی و تصحیح عقاید دینی از طریق مطالعه قرآن و احادیث و مراجعه به عالمانِ اسلامی باشیم و به اطلاعات ناقص خود مغرور نشویم.

حدیث عرض دین حضرت عبدالعظیم در كتابهای متعدد حدیثی همچون امالی صدوق، التوحید، كمال الدین، كفایة الاثر، صفات الشیعه و ... ذكر شده و بزرگان به آن استناد كرده‏اند و حتی شرحهایی بر آن نگاشته شده؛ از جمله شرح مرحوم قاضی سعید قمی و از معاصران حضرت آیة‏اللّه‏ صافی گلپایگانی. در اینجا حدیث عرض دین را از كتاب امالی صدوق نقل می‏كنیم و به شرح آن می‏پردازیم.

آموزه‏های حدیث عرض دین

شرح حدیث عرض دین
عن عبدالعظیم ابن عبداللّه‏ الحسنی قال: دخلت علی سیّدی علی بن محمد ابن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب علیهم السلام، فلمّا بصر بی قال لی: «مرحباً بك یا أباالقاسم! أنت ولیّنا حقاً».

حضرت عبدالعظیم می‏گوید: به خدمت آقایم امام هادی علیه‏السلام رسیدم. پس چون چشمش به من افتاد، فرمود: «آفرین بر تو ای ابوالقاسم! تو به درستی دوست ما هستی».

از این عبارتها، احترام و تعظیم حضرت عبدالعظیم در برابر امام هادی علیه‏السلام و نیز عنایت و تكریم امام نسبت به عبدالعظیم حسنی معلوم می‏شود.

قال: فقلت له: یابن رسول اللّه‏! إنّی اُرید أن أعرض علیك دینی، فإن كان مرضیّاً ثبتُّ علیه حتی ألقی اللّه‏ عزوجل. فقال: «هات یا أباالقاسم!».

عبدالعظیم گفت: «عرض كردم: ای فرزند رسول خدا! من می‏خواهم دینم را بر شما عرضه كنم تا اگر مورد رضایت شما است بر آن ثابت قدم بمانم تا خدای عزّوجل را ملاقات كنم». حضرت فرمودند: «دینت را عرض كن».

فقلت: إنی اقول أنّ اللّه‏ تعالی واحد لیس كمثله شی‏ء... .

عبدالعظیم گفت: «من معتقدم اللّه‏ تبارك و تعالی، واحد است و چیزی شبیه او نیست»...

عبدالعظیم در ابتدای عرض عقاید، از مهم‏ترین و اساسی‏ترین آموزه اسلامی، یعنی اصل توحید و وحدت حق تعالی، آغاز می‏كند. از آنجا كه در جمله فوق كلمه «اللّه‏» به كار رفته است و این كلمه معروف‏ترین اسم از اسمای الهی است به توضیح این اسم می‏پردازیم.

شرح اسم جلاله «اللّه‏»
از امام علی علیه‏السلام نقل شده است كه فرمودند: «اللّه‏ اعظم اسمای خدا است و سزاوار نیست این نام بر غیر خدا گذاشته شود».(2)

اللّه‏، الف و لام به اضافه إله است كه همزه إله حذف شده است، و إله از ماده ألَهَ (به فتح لام) یَألَه، و بر وزن فِعال به معنای مفعول است؛ مثل كتاب به معنای مكتوب. بر این اساس، اللّه‏ به معنای معبود و شخصی كه مورد عبادت و پرستش قرار می‏گیرد، خواهد بود. بنابراین، اسم جلاله اللّه‏ بیانگر توحید و اثبات كننده یگانگی و بی‏نظیر بودن ذات اقدس خدا است.

شرح اسم «واحد»
اسم «واحد» خدا، بیانگر مهم‏ترین صفت خدا یعنی وحدانیت و یگانگی او است. توحید، كه اصل الاصول معارف دینی و به ویژه اسمی و بالاخص معارف اهل بیت علیهم‏السلام است، واحد و یگانه دانستن خداوند است. نخستین شعار پیامبر اسلام، یعنی «لا إله الاّ اللّه‏»، نیز بیانگر توحید می‏باشد و جبرئیل از سوی خدا به پیامبر اكرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «یا محمد! إن لكل دین اصلاً و دعامة و فرعاً و بنیاناً، و إنّ اصل الدین و دعامته قول لا إله الاّ اللّه‏(3)؛ «ای محمد! همانا هر دینی اصل و ستون و فرع و دیواری دارد، و به درستی كه اصل دین اسلام و ستون آن كلمه لا إله إلاّ اللّه‏ است».

امام علی علیه‏السلام در حدیث جامعی معناهای صحیح و نادرست واحد بودن خدا را بیان فرموده‏اند.‌شان صدور حدیث از این قرار است كه روز جنگ جمل، شخصی از امیرالمؤمنین علیه‏السلام پرسید: «آیا شما می‏گویید خدا واحد است»؟ مردم به این پرسش كه در بحبوحه جنگ مطرح شده بود اعتراض كردند، امام فرمود: «او را رها كنید جنگ ما با دشمنان به همین مقصود است. سپس فرمودند: واحد بودن خدا چهار معنا دارد كه دو معنای آن درباره خدا روا نیست و دو معنای دیگر درباره خدا اثبات می‏شود. امّا دو معنای ناروا، یكی واحد عددی است كه نادرستی آن به این دلیل است كه فردی كه دوم ندارد و نمی‏تواند داشته باشد، اصولاً در موضوع اعداد وارد نمی‏شود تا بگوییم یكی است و دو تا نیست. از این رو، كسانی كه می‏گویند خدا سومی از سه‏تاست، كافرند. (اشاره به قول مشهور و نصارا كه به اقالیم و اشخاص سه گانه پدر (خدا)، پسر (كلمه یا مسیح) و روح القدس قایل‏اند و این سه را از یك گوهر واحد می‏دانند و به نوعی اتحاد میان این سه معتقدند و خدا را سومین از این سه اقنوم می‏پندارند. البته برخی مسیحیان چون آریوس به یگانگی خدا و مخلوقیّت كلمه اعتقاد دارند، امّا این اعتقاد از سوی مسیحیت رسمی، بدعت و مردود شده است).

معنای دومِ «واحد»، وحدتی است كه درباره انسانها گفته می‏شود؛ یعنی وحدت نوع از جنس است (یعنی وحدت نوعیه كه از افراد همجنس و شبیه به هم انتزاع می‏شود؛ مثلاً انسانیت از افراد مشابه مثل زید، بكر و عمر و انتزاع می‏شود). دلیل عدم جواز این معنای واحد درباره خدا این است كه لازمه این معنا تشبیه است و پروردگار ما برتر و متعالی‏تر از آن است كه شبیه داشته باشد. امّا دو معنایی كه درباره خدا ثابت و صادق است، یكی «واحد» به این معنا است كه در میان اشیا شبیهی نداشته باشد كه پروردگار ما چنین است.

معنای دیگر «واحد» این گفته است كه خداوند احدی المعنی است، و مقصود این است كه خداوند در خارج و در عقل و وهم قابل تقسیم نیست كه پروردگار ما چنین است.

بنابراین هر دو كلمه بر یگانگی و انفراد خدا دلالت می‏كنند، با این تفاوت كه شدّت و تأكید «آحد» در یگانگی خدا بیشتر است.

«لیس كمثله شی‏ء»
عبدالعظیم در توضیح اسم واحد و صفت وحدانیت خدا از جمله «لیس كمثله شی‏ء؛ هیچ چیز مثل و شبیه خدا نیست»، استفاده می‏كند. این مطلب معنای سوم واحد بودن خدا در حدیث امام علی علیه‏السلام بود كه پیش از این نقل شد و مورد پذیرش آن حضرت قرار گرفت.

جمله «لیس كمثله شی‏ء» در سوره شوری آیه 11 نیز برای توصیف خدا ذكر شده است كه از معروف‏ترین تعابیر در بیان یگانگی خدا است.

لازمه مثل و نظیر نداشتن خدا این است كه مخلوقات در هیچ صفتی به خدا شباهت نداشته باشند و میان خالق و مخلوق تباین صفتی وجود دارد. امام علی علیه‏السلام می‏فرمایند: «مباین لجمیع ما آحدث فی الصفات(4)؛ خداوند در صفاتش مباین با همه حادث شده‏ها است».

همچنین امام رضا علیه‏السلام می‏فرمایند: «كلّ ما فی الخلق لا یوجد فی خالقه و كل ما یمكن فیه یمتنع من صانعه(5)؛ هر آنچه در مخلوق است در خالق یافت نمی‏شود. [بلكه] هر چه در مخلوق ممكن است، وجود آن در سازنده‏اش ممتنع و محال است». بنابراین جمله «لیس كمثله شی‏ء» نافی همه صفات مخلوقات در حقِّ خداوند متعال است و همین مطلب معنای توحید می‏باشد؛ همان طور كه امام جعفر صادق علیه‏السلام می‏فرمایند: «إنّ اساس الدین التوحید و العدل... امّا التوحید فأن لا تجوّز علی ربّك ما جاز علیك(6)؛ اساس دین توحید و عدل است... امّا توحید بدان معنا است كه آنچه را بر تو روا است بر خدا روا ندانی».

بدین سان جمله «لیس كمثله شی‏ء» حاوی مطالبی همچون: جسم و جوهر و عرض نبودن خدا است كه در احادیث، از جمله حدیث عرض دین عبدالعظیم، در تبیین توحید ذكر شده است.

«خارج من الحدّین: حدّ الابطال و حدّ التشبیه»
این جمله نیز همچون جمله قبل در توضیح صفت وحدانیت خدا ذكر شده و از جامع‏ترین جملات تفسیری درباره توحید است و همچون عبارت قبل حاوی معانی بسیاری از عبارتهای تفسیری در باب توحید است. در واقع حدّ تعطیل و حدّ تشبیه جامع همه مفاهیمی است كه باید از اللّه‏ تبارك و تعالی نفی كرد و هر اعتقادی كه لازمه‏اش تطبیق یكی از این دو حدّ بر خدا باشد، اعتقادی باطل و مخالف با توحید می‏باشد. در احادیث متعددی كه از معصومان علیهم‏السلام سؤال شده: «آیا خداوند شی‏ء است و می‏توان به خداوند شی‏ء گفت؟» پاسخ فرموده‏اند: «نعم یخرجه من الحدّین: حدّ التعطیل و حدّ التشبیه(7)؛ «بله [شخص می‏تواند به خدا شی‏ء بگوید، به شرط آنكه] خدا را از دو حدّ تعطیل و تشبیه خارج كند [یعنی خدا شی‏ء خارج از این دو حدّ است]». معنای اخراج خدا از حدّ ابطال این است كه خدا را معدوم ندانیم.

انسان با تفكر و تعقل در پدیده‏های جهان و نظم و حدوث آنها و نیز توجه به نفس خویش، به وجود آفریننده و تدبیر كننده خود و جهان پی می‏برد و وجود خداوند را عقلاً اثبات می‏كند. گذشته از اینكه گاه مورد عنایت خداوند قرار می‏گیرد و به معرفتی قلبی به خدا نایل می‏شود. بدین ترتیب عقلاً و قلباً به وجود خدا اقرار می‏كند و او را از حدّ ابطال و تعطیل خارج می‏كند.

معنای اخراج خدا از حدّ تشبیه این است كه خداوند را در هیچ صفتی شبیه مخلوقاتش ندانیم و این مطلب همان مفهوم «لیس كمثله شی‏ء» است.

«و أنّه لیس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر»
در این فقره جسم بودن، صورت بودن، عرض بودن و جوهر بودن از خداوند نفی شده است. با توجه به دو عبارت قبلی، یعنی «لیس كمثله شی‏ء» و «خارج من الحدین...»، روشن می‏شود كه چهار ویژگی مذكور خصوصیتی ندارند و تنها به عنوان مثال ذكر شده‏اند؛ زیرا چنان‏كه گفته شد، همه مفاهیمی كه بر مخلوقات صادق‏اند، در مورد خدا صدق نمی‏كنند. شاید ذكر این چهار صفت به دلیل اهمیت و وسعت مفهومی این اوصاف در معارف بشری است. می‏دانیم كه ارسطو موجود را به دو قسم جوهر و عرض تقسیم می‏كند و جسم از اقسام جوهر است [و خود در تحلیلی عقلی به ماده و صورت تحلیل می‏شود. بنابراین هر موجودی یا جوهر است و یا عرض. او خدا را جوهر مجرد می‏داند.] البته فلاسفه اسلامی مقسم جوهر و عرض را ماهیت و موجود دارای حدّ می‏دانند و برآن‏اند كه خدا فراتر از این تقسیم است.

«بل هو مجسّم الأجسام، و مصوّر الصور، و خالق الأعراض و الجواهر.»
این فقره در واقع دلیل فقره قبل است. دلیل اینكه خدا جسم و صورت و عرض و جوهر نیست، این است كه خداوند خالق اینها است. در نتیجه این موجودات مخلوق‏اند و جوهریت و عرضیت و صورت و جسم بودن از ویژگیهای مخلوق است. از سوی دیگر، توحید و یگانگی خدا و اینكه خداوند شبیه مخلوقات نیست و در هیچ ویژگی با مخلوقات مشابهت ندارد، اقتضا دارد كه همه ویژگیهای مخلوقات از جمله چهار ویژگی مذكور باید از خدا نفی شوند.

«و ربّ كلّ شی‏ء»
برخی مفسران ربّ را به معنی تربیت كننده و رساننده شی‏ء از نقص به كمال دانسته‏اند و حتی برخی تصریح كرده‏اند كه ربّ از تربیت مشتق شده است. برخی دیگر، ربّ را به معنی مالكی كه به تربیت و اصلاح می‏پردازد، تفسیر كرده‏اند. پاره‏ای دیگر، ربّ را به معنای مالك دانسته‏اند. و در نهایت، برخی مفسران ربوبیت خدا را به معنای خلقت و ابقای چیزی همراه با اتقان و نظم دانسته‏اند.

«و مالكه»
در این عبارت مالكیت هر چیز به خدا نسبت داده شده است. مالك اسم فاعل از ریشه «ملك» است. این كلمه در اصل لغت به معنای قدرت و تسلط و احاطه بر چیزی است. بنابراین مالكیت خدا بر جهان به معنای تسلط و سلطنت بر جهان است و از آنجا كه تسلط و سلطنت مطلق بر اشیای عالم تنها از آنِ خالق جهان است، مالكیت مطلق و بی‏قید و شرط منحصر به خدا است و دیگر مالكیتها به اذن و اجازه خدا و مقیّد و مشروط به احكام الهی است.

«و خالقه»
«خالق» از مهم‏ترین اوصاف خدا است و خلق و مشتقات آن در قرآن و حدیث بارها تكرار شده است. اصل خلق در لغت به معنای تقدیر و ایجاد چیزی بر اساس تقدیر و اندازه‏گیری است. از مهم‏ترین ویژگیهایی كه در احادیث برای خالقیت خدا ذكر شده، نفی ماده و مثال ازلی است. بدین ترتیب خداوند، عالم را از ماده و اصل ازلی و غیر مخلوق نیافریده است و نیز خلقت بر اساس مثالها و صورتهای ثابت و ازلی، كه خداوند مجبور به رعایت آنها باشد، نیست. بنابراین هم ماده عالم، حادث و بدیع است و هم صورت عالم.

«و جاعله»
«جاعل» اسم فاعل از «جعل» است. جَعَلَ در كاربرد فعلی‏اش گاه به صورت لازم استعمال می‏شود و گاه به یك مفعول متعددی می‏شود و گاه به دو مفعول. در صورت اوّل به معنای صار و طفق است؛ مثل «جعل زیدٌ یقول كذا». در صورت دوم به معنای خلق، اوجد و وضع است؛ مثل «وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّور». در صورت سوم به معانی صنع، صیّر، ظنّ و نسب است؛ مثل «جَعَلَ لَكُمُ الاَْرْضَ فِراشاً» یعنی صنع و صیر لكم الارض فراشاً.(8) در حدیث عبدالعظیم جاعل به معنای دوم به كار رفته است.

«و محدّثه»
«محدث» اسم فاعل از «حدث» است. «حدث» در اصل، بر پیدایش چیزی كه نبود، دلالت می‏كند. بنابراین محدث بودن خدا نسبت به موجودات عالم به این معنا است كه خداوند جهان را از حالت معدوم بودن به حالت موجودیت درآورد و جهان سابقه ازل نداشته است.

... «و أنّ محمّداً عبده و رسوله خاتم النبیین، فلا نبی بعده إلی یوم القیامة، و أنّ شریعته خاتمة الشرائع، فلا شریعة بعدها إلی یوم القیامة.»

عبدالعظیم پس از بیان اعتقادات مربوط به توحید و خداشناسی، به نبوت خاصه حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و خاتمیت نبوت و شریعت ایشان اقرار می‏كند و نتیجه می‏گیرد كه پس از وی تا روز قیامت، نه پیامبری و نه شریعتی، جز شریعت او، خواهد آمد.

«نبی» در لغت از «نبأ» به معنی خبر مشتق شده و «نبی» به معنی مُنبِی‏ء و مُخْبِر می‏باشد؛ مانند «نذیر» به معنی «مُنذِر». بنابراین نبی به كسی گفته می‏شود كه حامل خبر و پیام است. برخی نیز نبی را مشتق از «نباوت» به معنی ارتفاع می‏دانند. بر این اساس، نبی به معنی بلند مرتبه و ارجمند و شریف خواهد بود.

«رسول» به معنای فرستاده شده است. بنابراین رسول كسی است كه غیر از اینكه دارای خبر و پیام است، مأمور رساندن این خبر و پیام به دیگران نیز هست. بنابراین رسول، اخص از نبی است و هر رسولی، نبی است؛ ولی هر نبی، رسول نیست. این اخص بودن در احادیث نیز ذكر شده است؛ برای مثال ابوذر نقل می‏كند كه از پیامبر پرسید: پیامبران چند نفرند؟ حضرت فرمودند: حدود بیست و چهار هزار نفر. بار دیگر ابوذر پرسید: مرسلین از آنها چند نفرند؟ حضرت فرمود: صد و سیزده نفر.(1)

«و أقول أنّ الامام و الخلیفة و ولی الأمر بعده أمیر المؤمنین علی بن أبی‏طالب علیه‏السلام ثمّ الحسن، ثم الحسین، ثم علی بن الحسین، ثم محمّد بن علی، ثمّ جعفر بن محمّد، ثم موسی ابن جعفر، ثم علی بن موسی، ثم محمّد بن علی، ثم انت یا مولای! فقال علی علیه‏السلام: و من بعدی الحسن ابنی، فكیف للنّاس بالخلف من بعده؟ قال: قلت: و كیف ذاك یا مولای؟ قال: لانّه لا یُری شخصه، و لا یحلّ ذكره باسمه حتی خرج فیملأ الارض قسطاً و عدلاً كما مُلئت ظلماً و جوراً.»

عبدالعظیم پس از اقرار به نبوت پیامبر اسلام و خاتمیت او، بلافاصله به امامت و خلافت بلافصل علی بن ابی طالب و پس از وی حسن بن علی و حسین بن علی و فرزندان امام حسین تا امام هادی علیهم‏السلام اقرار می‏كند. نكته جالب توجه در عبارت بالا این است كه امام هادی علیه‏السلام پس از شنیدن این اقرار، دو امام باقی‏مانده را كه پس از او به امامت خواهند رسید، یعنی امام حسن عسگری و امام مهدی علیهماالسلام را نام می‏برند. این كار تحقق یكی از حكمتهای عرض دین، یعنی تكمیل عقاید است. در واقع امام پس از تأیید امامت افراد ذكر شده در عرضِ دین عبدالعظیم، سلسله امامت را تكمیل می‏كند و بدین ترتیب نقص موجود در عقاید عبدالعظیم برطرف می‏شود.

دراین فراز سه ویژگی «امامت»، «خلافت» و «ولی امر بودن» به امامان دوازده‏گانه نسبت داده شده است. «امام» در لغت به معنای پیشوا و مقتدا است. پس امام كسی است كه گروهی از مردم به او اقتدا كنند، خواه بر راه هدایت باشد، خواه بر مسیر ضلالت. آیه شریفه«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا»(2) به نوع اوّل امامت اشاره می‏كند و آیه شریفه «وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النّارِ»(3) ناظر به نوع دوم امامت است.

در اینجا بحث‏ از امام هدایتگری است كه پس‏از پیامبر اسلام رهبری امت‏اسلامی را به دست می‏گیرد. چنین شخصی ازنظر شیعه باید از سوی خداوند و رسول او منصوب و

منصوص باشد. ازاین رو، در احادیث متعددی(4) كه ‏از پیامبراكرم و ائمه علیهم‏السلام نقل شده است، از جمله حدیث عرض دین عبدالعظیم، به‏نامهای امامان دوازده‏گانه تصریح شده است.

دومین ویژگی مذكور برای امامان، «خلافت» است. خلیفه در لغت به معنای جانشین است و به معنای حاكم و سلطان نیز به كار می‏رود.

امام خلیفه پیامبر است و چون پیامبر خلیفه خداست، لذا می‏توان گفت امام خلیفه خدا نیز هست. امام رضا علیه‏السلام می‏فرمایند: «انّ الامامة خلافة اللّه و خلافة الرسول(5)؛ همانا امامت، خلافت خدا و خلافت رسول است».

حكومت و سرپرستی امور مردم فقط از آنِ خداوند است. در قرآن آمده است: «فَتَعالَی اللّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ»(5)؛ «خدا پادشاه به حق است» و «إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ»(6)؛ «حكم فقط از آنِ خدا است».

دلیل سخن فوق آن است كه كسی كه چیزی را پدید می‏آورد، مالك آن می‏شود و مالك هر چیزی حاكم بر آن چیز خواهد بود. بنابراین چون خداوند خالق و مالك جهان و آدمیان است، هموست كه حق قانونگذاری و حكومت بر انسانها را دارد. از سوی دیگر مالك و حاكم یك چیز می‏تواند مالكیت و حاكمیت خویش را به دیگری بدهد و او را جانشین خود در حاكمیت قرار دهد. خداوند نیز چنین كاری كرده و پیامبر را جانشین خود، در برخی امور از جمله حاكمیت و رهبری مردم، قرار داده و پس از پیامبر، امام از این منصب برخوردار خواهد بود. به این اعتبار، به امام خلیفه گفته می‏شود، چون جانشین خدا در سرپرستی مردم و حكومت بر آنها است.

ویژگی سومی كه در حدیث عرض دین برای امامان ذكر شده، «ولی امر بودن» است كه به معنای صاحب اختیار و سرپرستی و حكومت بر مردم در ابعاد مختلف دینی و دنیوی و اخروی است. توضیح این صفت از آنچه درباره صفت قبلی (خلافت) گفته شد، روشن می‏شود.

در انتهای این فقره، به امام دوازدهم حضرت ولی عصر عجل‏اللّه‏ فرجه و چند ویژگی ایشان اشاره شده است: اوّل آنكه ایشان فرزند امام حسن عسكری علیه‏السلام هستند. دوم این كه ایشان از انظار مردم غایب خواهند شد و بیشتر مردم قادر به دیدن شخص ایشان نخواهند بود. ویژگی دیگر حرمت ذكر نام حضرت است. و ویژگی آخر این است كه ایشان در زمانی كه جهان را ظلم و جور فرا گرفته ظهور و عالم را پر از عدل و داد خواهند كرد.

در مورد عدم جواز ذكر نام حضرت روایات دیگری نیز وارد شده است و در میان فقها درباره تفسیر این احادیث اختلاف نظر وجود دارد. مسأله اصلی این است كه ذكر نام حضرت عنوان مستقلی است كه دارای حرمت است یا این كه به جهت تقیه نباید نام حضرت برده شود در نتیجه وقتی تقیه مطرح نبود، حرمت برداشته می‏شود. از آنجا كه این مطلب، نیازمند بحثی فقهی و ذكر احادیث و نقل آرأ فقهاست و بحث را به درازا می‏كشد از طرح آن خودداری می‏كنیم.

در مورد آخرین ویژگی مذكور در حدیث باید توجه داشت كه عدالت تنها موضوعی نیست كه حضرت پس از ظهور به آن توجه خواهند كرد. بلكه اهداف و كارهای دیگری همچون امنیت و تعلیم مردم مطرح است.(7) اما از میان این موضوعات مسأله عدالت و مبارزه با ظلم بیش از دیگر موضوعات مورد تأكید قرار گرفته و در احادیث متعدد به آن اشاره شده است. در حدیث مورد بحث نیز تنها به این هدف تصریح شده است.

«قال فقلت أقررت و أقول أنّ ولیّهم ولی اللّه‏ و عدوّهم عدوّ اللّه‏ وطاعتهم طاعة اللّه‏ و معصیتهم معصیة اللّه‏»

حضرت عبدالعظیم در این فراز می‏گوید: اقرار كردم و می‏گویم كه ولی امامان علیهم‏السلام، ولی خداست و دشمنشان دشمن خداست و طاعت ایشان طاعت خداست و معصیت ایشان معصیت خداست.

این عبارتها را مرتدان تبیینی برای این مطلب دانست كه امام معصوم علیهم‏السلام، خلیفه و جانشین خداست و هر چه می‏گوید از سوی خداست و به امر خدا به پیشوای مردم رسیده است. از این رو اگر از او اطاعت شود، از خدا اطاعت شده، و نافرمانی او، نافرمانی خداست و دوستی و دشمنی با او در واقع دوستی و دشمنی با خداست. این مطلب بیانگر اهمیت امامت و ولایت در منظومه آموزه‏های دینی است تا جایی كه دوستی و دشمنی و اطاعت و معصیت نسبت به امامان علیهم‏السلام هم‏ردیف دوستی و دشمنی و اطاعت و معصیت خدا شمرده شده است. در برخی احادیث نشناختن ائمه در ردیف جاهلیت كفر و نفاق و گمراهی شمرده شده و منكر امام در حدّ یهودی و نصرانی و گمراه دانسته شده است.(8)

«و أقول أنّ المعراج حق، و السمألة فی القبر حق، و أنّ الجنّه حق، و النار حق، و الصراط حق، و المیزان حق، و أنّ الساعة آتیة لا ریب فیها، و أنّ اللّه‏ یبعث من فی القبور.»

در اینجا حضرت عبدالعظیم به اختصار و بدون توضیح به حقانیت برخی از عقاید و آموزه‏های دینی اعتراف می‏كند و معراج و سؤال قبر و بعثت و آتش [جهنم] و صراط و میزان را حق دانسته و اقرار می‏كند كه قیامت آمدنی است و شكی در آن نیست و خداوند اهل قبور را مبعوث خواهد كرد. همان طور كه مشاهده می‏شود در این فقره از یك سو به معراج و از سوی دیگر به پاره‏ای مسائل مربوط به معاد اشاره شده است. بدین ترتیب پس از اعتراف به خدا و برخی صفات او و نبوت و امامت، معاد مورد تأیید قرار گرفته است. حال به تك تك آموزه‏های این فقره اشاره می‏كنیم.

معراج: معراج یكی از اعتقادات اسلامی است. معراج در لغت بر وزن مفعال اسم آلت از ریشه «عرج» به معنای صعود است. بنابراین معراج لغتاً به معنای وسیله و راه صعود است. و در اصطلاح مراد از معراج این است كه خداوند پیامبر اكرم را از مسجد الحرام تا مسجد اقصا سیر داد و در این فاصله پیامبر به عوالم بالا صعود كرد و حقایقی را مشاهده نمود. قرآن معراج پیامبر را به این صورت نقل می‏كند كه:«سُبْحانَ الَّذِی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الأقْصَی الَّذِی بارَكْنا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیاتِنا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»(9)؛ «پاك و منزه است خدایی كه بنده‏اش را در یك شب، از مسجد الحرام به مسجد الاقصی ـ كه گرداگردش را پربركت ساخته‏ایم ـ برد، تا برخی از آیات خود را به او نشان دهیم؛ او شنوا و بینا است».

در معراج پیامبر اكرم وقایع متعددی همچون رؤیت قلبی خدا، سخن گفتن با خدا، تقرب به خدا، رؤیت پیامبران و ملائكه و بهشت و جهنم و برخی اماكن زمین رخ داده است. آنچه در این معراج مهم است این است كه در این سفر معنوی، هم روح و هم جسم شریف پیامبر اكرم عروج كردند و این معراج، عروجی صرفاً روحانی نبود. همچنین در معراج گذشته از رؤیت قلبی، با چشم و گوش جسمانی برخی وقایع و اماكن را مشاهده فرمودند.(10)

سؤال قبر: یكی از آموزه‏های اسلامی سؤال قبر است كه در احادیث متعدد بدان تصریح شده و درباره آن مباحث متعددی همچون «وقت سؤال قبر»، «كسانی كه مورد سؤال واقع می‏شوند» و «مطالبی كه از آنها سؤال خواهد شد» مطرح شده است. امام علی علیه‏السلام می‏فرمایند: وقتی میّت در قبر قرار داده شد و تشییع كنندگان بازگشتند، سؤال از میت آغاز خواهد شد.(11)

امام باقر و امام صادق علیهماالسلام می‏فرمایند: سؤال قبر مخصوص مؤمنان خالص و كافران محض است.(12) از جمله سؤالات قبر، سؤال از خدا و دین و پیامبر و امام خواهد بود.(13)

معاد، قیامت و بهشت و جهنم: اعتقاد به زنده شدن مردگان و برپایی قیامت و حساب و كتاب و بهشت و جهنم و به طور كلی معاد از عقاید ضروری دین است و در آیات متعددی از قرآن و نیز احادیث اهل بیت بدان تصریح شده است و آن قدر روشن است كه نیازی به ذكر آیات و احادیث و بحث و بررسی نیست. تنها لازم است در اینجا تأكید شود كه منظور از معاد صرفاً معاد روحانی نیست؛ بلكه آدمی با روح و جسم در روز قیامت، زنده و حاضر خواهد شد و پس از محاسبه اعمال وارد بهشت و جهنم خواهد گردید.

میزان: برای محاسبه هر چیز ترازویی لازم است و ترازوی اعمال در روز قیامت، همان میزان است. در برخی آیات قرآن به میزان و ترازو اشاره شده است.(14) در احادیث، برای میزان تفاسیر متعددی همچون: انبیأ، ائمه، اسلام، عدالت و نماز ذكر شده است.(15) در واقع اعمال انسانها بر اساس موازین مذكور، سنجیده می‏شوند و بر اساس نزدیكی یا دوری نسبت به موارد فوق درجه‏بندی می‏شوند؛ برای مثال ارزش اعمال یك فرد به اندازه‏ای كه با ملاك عدالت انطباق بكند، دارای ارزش و ثواب خواهد بود.

صراط: صراط یكی از مواقف روز قیامت است و مراد از آن پُلی است بر روی جهنم كه باریك‏تر از مو و تیزتر از لبه شمشیر است و همه انسانها از این پل عبور خواهند كرد و كسانی كه اهل جهنم‏اند، وارد جهنم خواهند شد و اهل بهشت از آن عبور خواهند كرد و وارد بهشت خواهند شد.(16)

در برخی احادیث به دو صراط، یكی صراط دنیا و دیگری صراط قیامت اشاره شده است. صراط دنیا، امام واجب الطاعه و مصداق بارز آن امیرالمؤمنین علیه‏السلام است.

البته لازمه اعتقاد به امامت، اعتقاد به نبوت و اعتقاد به خدا و دیگر عقاید و معارف اسلامی نیز هست. می‏توان گفت میان این دو صراط ارتباط وجود دارد؛ به این معنی كه هر كس به سلامت از صراط دنیا بگذرد، به سلامت از صراط آخرت نیز خواهد گذشت. در احادیث اموری همچون تقوا، حبّ پیامبر و ائمه، زیارت قبور اهل بیت، شفاعت امامان(17) و برخی اعمال و عبادات در عبور از صراط مفید دانسته شده است.

«و أقول أنّ الفرائض الواجبة بعد الولایة، الصلاة، و الزكاة، و الصوم، و الحج، و الجهاد، و الامر بالمعروف و النهی عن المنكر.»

عبدالعظیم پس از اعتراف به معارف نظری اسلام در انتهای عرضِ دین خود، به هفت فرع از فروع دین كه از مهم‏ترین اعمال و عبادات اسلامی هستند اعتراف و اقرار می‏كند و می‏گوید: «و می‏گویم: همانا فرایض واجب پس از ولایت، نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهی از منكر است».

نكته قابل توجه این است كه با وجود اینكه عبدالعظیم قبلاً به امامت و ولایت اقرار و اعتراف كرده است، وقتی می‏خواهد به نماز و زكات و دیگر اعمال واجب اشاره كند، تأكید می‏كند كه اهمیت این واجبات پس از ولایت و رتبه ولایت برتر از رتبه نماز و روزه و زكات است. از این بیان از یك سو، تقدّم رتبه عقاید بر اعمال روشن می‏شود و از سوی دیگر، اهمیت ولایت معلوم می‏گردد.

در احادیث متعددی، كه مرحوم شیخ حرّ عاملی برخی از آنها را نقل كرده است، آمده است كه اسلام بر پنج چیز استوار شده است كه عبارت‏اند از: نماز، زكات، حج، روزه و ولایت. و در میان این پنج عبادت، هیچ‏یك به اندازه ولایت اهمیت ندارد و بیش از همه به ولایت تأكید شده است.(18) كلینی نیز نقل كرده است كه زراره از امام باقر علیه‏السلام سؤال می‏كند كه از میان پنج عبادت كدام مهم‏تر است. امام در جواب ولایت را مطرح می‏كند و در مورد دلیل افضل بودن ولایت می‏فرماید: چون امام مفتاح و راهنمای بقیه احكام است(19) و بدون امام فرایض و احكام به درستی تبیین و اجرا نخواهد شد. شاید توجه به همین مطلب حضرت عبدالعظیم را واداشته كه ولایت را بر دیگر واجبات مقدم بدارد. دلیل دیگر این است كه فردی كه بر ولایت معتقد گشته قبلاً به توحید و نبوت و معاد نیز اعتقاد یافته و در نتیجه وقتی گفته می‏شود پس از ولایت به فروع دین اعتراف می‏كنم، معنایش این است كه پس از اصول دین، به فروع دین اقرار می‏كنم.

«فقال علی بن محمد: یا أباالقاسم! هذا و اللّه‏ دین اللّه‏ الذی ارتضاه لعباده، فاثبت علیه، ثبّتك اللّه‏ بالقول الثابت فی الحیاة الدنیا و فی الآخرة.»(20)

این سخنان آخرین فقره حدیث عرض دین عبدالعظیم حسنی است كه در آن امام هادی علیه‏السلام مطلب عبدالعظیم را، البته با تكمله امام، مورد تأكید قرار داده و فرموده است: «ای اباالقاسم! قسم به خدا مطالبی كه گفته دین خدا است كه برای بندگانش برگزیده است، پس بر آن پایدار باش! خداوند تو را بر اعتقاد ثابت در دنیا و آخرت پایدار كند!».

ملاحظه می‏شود كه امام هادی علیه‏السلام از یك سو، مطلب عرضه شده را تكمیل و تأیید فرمود و از سوی دیگر، به عبدالعظیم امر كرد كه بر این عقاید ثابت قدم باشد و در آخر در حق او دعا فرمود كه از خطر انحراف مصون بماند.از خداوند می‏خواهیم كه دعای اهل بیت و به خصوص حضرت ولی عصر علیهم‏السلام را شامل حال ما كند و ما را در دنیا و در هنگام مرگ و سؤال برزخ و حساب روز قیامت بر ولایت و معارف اهل بیت ثابت قدم فرماید.


پي نوشتها:
1. ر.ك: بحارالانوار، ج 66، ص 3 ـ 9.
2. توحید صدوق، ص 231.
3. تفسیر فرات كوفی، تحقیق محمد الكاظم، ص 397، ح 528.
4. توحید صدوق، ص 69.
5. همان، ص 40.
6. معانی الاخبار، ص 11؛ توحید صدوق، ص 96.
7. كافی، ج 1، ص 82 و 85؛ توحید صدوق، ص 244.
8. ر.ك: نهج‏البلاغه، خطبه 163 و خطبه 91؛ كافی، ج 1، ص 134 و 135.
1. خصال، ج 2، ص 524.
2. سوره انبیأ (21)، آیه 73.
3. سوره نسأ (4)، آیه 33.
4. ر.ك: منتخب الاثر، ص 97.
5. كافی، ج 1، ص 200.
5. سوره مؤمنون (23)، آیه 116.
6. سوره یوسف (12)، آیه 67.
7. ر.ك: محمد بیابانی اسكویی، آخرین دولت.
8. ر.ك: كافی، ج 1، ص 377؛ ثواب الاعمال، ص 245.
9. سوره اسرأ (17)، آیه 1.
10. ر.ك: بحارالانوار، ج 18، ص 337.
11. نهج‏البلاغه، خطبه 83.
12. ر.ك: كافی، ج 3، ص 23 و 237 و 136.
13. تفسیر العیاشی، ج 2، ص 226.
14. برای مثال ر.ك: سوره انبیأ (21)، آیه 47؛ سوره اعراف (7)، آیه 8؛ سوره مؤمنون (23)، آیه 102.
15. ر.ك:كافی،ج 1،ص 419؛ بحارالانوار،ج 23، ص 106؛ الدر المنثور،ج 2، ص 48؛ غرر الحكم،ح 3464؛ كافی،ج 3،ص 266
16. ر.ك: معانی الاخبار، ص 32؛ كنز العمال، ج 14، ص 384 ـ 389.
17. ر.ك: نهج البلاغه، خطبه 83؛ المحاسن، ج 1، ص 152؛ بحارالانوار، ج 100، ص 141؛ ج 8، ص 335.
18. ر.ك: وسائل الشیعه، ج 1، ص 7 ـ 19.
19. ر.ك: كافی، ج 2، ص 18.
20. ر.ك: امالی صدوق، ص 419.
 


منبع: سايت تبيان