جويبار جاويد ‏‏
(بررسى‏هايى درباره سبك و ابتكارات علامه طباطبايى در الميزان)

غلامرضاگلى زواره


مقدمه‏
24 آبان ماه، سالروز رحلت مفسّر گرانمايه و فيلسوف جهان تشيع، استاد علامه سيد محمد طباطبايى مى‏باشد، نوشتار حاضر كه در خصوص شيوه‏هاى تفسيرى ايشان مى‏باشد، بدين مناسبت تدوين و تهيه گرديد كه اميد است مورد توجه علاقه‏مندان قرار گيرد.

 مفسرى گرانمايه و تفسيرى بلندپايه‏
مفسر عاليقدر، علامه طباطبايى، در زمره حكيمان وارسته‏اى است كه انوار الهى بر وجودش تابيدن گرفت و وى را به مقامات بالاى معنوى و علمى رساند و به فرزانه‏اى برجسته مبدّل كرد. او اسوه فضيلت و بحرى سرشار از معارف و عرفان اسلامى بود. وى اين مراتب و كمالات را به‏سادگى به‏دست نياورد و در راه اعتلاى حق، تزكيه درون، صفاى باطن و زُهد، با اخلاصى كم‏نظير و صداقتى خاص گام برداشت و با چنين ويژگى‏هاى پسنديده و توانايى‏هاى علمى و كوشش‏هاى فكرى، به ساحل قرآن و عترت رسيد و به تبيين كلام وحى پرداخت. با قرآن، معارف ملكوتى را درك كرد و با استناد به آيات اين كتاب جاويد و برهان رسالت رسول اكرم(ص) به تشريح مباحث اعتقادى و كلامى دست زد و به بركت اين توانمندى كوشيد تا افكار را بيدار كند، انديشه‏ها را غنا بخشد و با نورى قرآنى درميان آحاد جامعه پرتوافشانى كند.

در تشريح نكته‏هاى تفسيرى و روايى، شرح صدر داشت و بر اين باور بود كه علوم و دانسته‏هاى بشرى نبايد چون بارى بر دوش ذهن حمل شود و سپس آدمى آنها را بر كلام خداوند و سخن معصوم تحميل كند و درواقع دانش‏هاى گوناگون بايد اين زمينه را به‏وجود آورد تا تشنگان حقايق ناب با آمادگى افزون‏ترى به خدمت قرآن بروند و از اين اقيانوس مقدس و بى‏انتها جرعه‏هايى جانبخش بنوشند.(1)

علامه طباطبايى دربرابر مسائلى كه بر اجتماع مى‏گذشت، احساس مسئوليت كرد و با شناخت موقعيت حساس و درك مقتضيات زمان، تكليف خويش را به‏خوبى فهميد و با تحمل رنجى مداوم تصميم گرفت احتياجات واقعى و اساسى نسل جوان را برآورده سازد و از اين جهت در زمانى‏كه تدريس فقه و اصول، مهم تلقى مى‏شد و زمينه‏ساز اشتهار اجتماعى و تحكيم موقعيت علمى بود، تمامى توان خود را به‏كار گرفت تا به تكليف خويش عمل كند و به موضوعات قرآنى با سبكى ابتكارى و شيوه‏اى جالب و جاذب رويكرد داد. (2)

ايشان در اين باره مى‏نويسد:
هنگامى‏كه از تبريز به قم آمدم، مطالعه‏اى در نيازهاى جامعه اسلامى و وضع حوزه علميه قم كردم و پس از سنجيدن آن به اين نتيجه رسيدم كه اين حوزه، نياز شديدى به تفسير قرآن دارد تا مفاهيم والاى اصيل‏ترين متن اسلامى و عظيم‏ترين امانت الهى را بهتر بشناسد و بهتر بشناساند.(3)
انگيزه ديگر علامه اين بود كه در دهه‏هاى اخير تفاسيرى نوشته مى‏شد كه مؤلفان آنها دربرابر تهاجم فرهنگى غرب، سعى مى‏كردند به جامعه چنين القا كنند كه هدف اصلى قرآن تربيت انسان‏ها است. شيخ محمّد عبده كه تفسيرالمنار را نگاشت و سيّد قطب كه تفسير فى ظلال‏القرآن را نوشت، به جنبه‏هاى اجتماعى و تربيتى قرآن پرداختند. اگرچه اين آثار داراى نكات آموزنده‏اى بودند، دو اشكال داشتند: نخست اينكه صرفاً به يكى از ابعاد قرآن روى آورده بودند، دوم اين كه ديدگاهشان از سرچشمه‏هاى حكمت اهل‏بيت(ع) بى‏بهره بود. افرادى چون "طنطاوى" هم صرفاً به جنبه‏هاى علمى قرآن توجه كرده بودند. علامه از اين وضع احساس نگرانى كرد و ديدگاه اين مفسران را تصحيح، و تشخيص‏هاى اشتباه آنان را روشن ساخت. مؤلف گرانمايه تفسير الميزان از جايگاه رفيع مفسّرى محقق و حكيمى سترگ با اشراف به ابعاد مختلف فرهنگ اسلامى، اثرى ماندگار پديد آورده است كه جامع و ناظر بر همه آن چيزى است كه در عرصه تفكر زمان مى‏گذشته است. به ديگر سخن، الميزان از تحولاتى كه در آن عصر رخ داده، بهره گرفته و براساس واقعيت‏ها و نيازها و در راستاى پاسخگويى به مشكلات جوامع اسلامى پديد آمده است.

مؤلف اين اثر گرانسنگ چون ديده‏بانى بصير و بافراست تمامى حركت‏هاى فكرى و فرهنگى را در اين عرصه زير ذرّه‏بين پژوهش‏هاى پُرمايه خود قرار داد و با استفاده از نور قرآن و فرهنگ عترت، اجتماع را با كتابى آشنا ساخت كه ضمن آنكه قداست معنوى دارد، مى‏تواند راهنماى بشريت هم باشد و نيز منبعى عظيم براى كاوشگران معارف الهى قلمداد شود.

علامه، افزون بر تبيين آيات و تفسير ظاهر قرآن، غموض و ابهام‏هايى را كه در فهم آيات مطرح است، در قالب بحث‏هاى مستقلى مطرح كرد و با تكيه بر كلام وحى، صدها معضل اجتماعى، سياسى، اقتصادى و فرهنگى را گشود و بن‏بست‏هاى موجود در اين زمينه‏ها را برطرف ساخت.(4)
اين ژرف‏كاوى، وسعت‏نظر و مقاصد هوشمندانه، در تفسير الميزان با حالاتى چون تزكيه و فضايل اخلاقى مؤلفش در هم‏آميخت و اثرى پديد آورد كه بى‏گمان در سير تفسيرنگارى نظير ندارد. آن مفسر عالى‏مقام از چنان روح و معنويت باصفايى برخوردار بود كه وقتى به آيات رحمت، غضب و توبه برمى‏خورد، دگرگون مى‏شد و سرشك از ديدگان مى‏باريد.

استاد سيّدمحمّدباقر موسوى همدانى مى‏گويد:
در يكى از روزهاى سرد زمستانى كه زير كرسى نشسته بوديم و من تفسير فارسى را مى‏خواندم و ايشان متن عربى را، وقتى بحث به آمرزش گناهان و رحمت پروردگار متعال رسيد، تأثرشان به‏حدّى رسيد كه نتوانستند به گريه بدون صدا اكتفا كنند و با صداى بلند مى‏گريستند.(5)
اين ويژگى‏ها از صداقت، پاكى نفس و اخلاص مؤلف الميزان حكايت دارد و همين خصال پديدآورنده اثر مزبور موجب شد تفسير الميزان درميان تفاسير ديگر برجسته و ممتاز شود.
علامه طباطبايى با تأليف اين كتاب، درس تفسير الميزان را كه قبلاً در حوزه‏ها سابقه نداشت، متداول ساخت. چنين طرحى با آن مايه‏هاى والاى علمى، از سوى دانشمندى مهذب، مخالفت گروهى تنگ‏نظر تُنُك‏مايه را كه دچار انجماد فكرى بودند و هرگونه تحول و ابتكارى را برنمى‏تابيدند، برانگيخت و حتى كتابى تحت عنوان حول‏الميزان عليه تفسيرالميزان نوشتند و به‏قدرى اين ابرهاى تيره و تار و غبار غوغاگران براى خورشيد فروزانى چون علامه طباطبايى، مانع و مشكل ايجاد كرد و به‏حدى فضاى فكرى آشفته و پريشان شد كه وى ناگزير شد از برخى مراجع تقليد براى تفسير مذكور تقريظ بگيرد تا از اين رهگذر بتواند آتش ناگوارى را كه رشك‏ورزان برافروخته بودند، خاموش سازد.(6)

شايان ذكر است هنگامى‏كه علامه در تبريز به‏سر مى‏برد، تفسيرى از آغاز تا سوره مباركه اعراف بر قرآن كريم نوشت كه مختصر بود و از روى همان، تفسير را تدريس مى‏كرد.
ولى بعداً تفسير الميزان را به سبك نوين نگاشت. شروع اين حركت بزرگ در سال 1374ه.ق. و خاتمه آن در شب قدر بيست و سوم رمضان‏المبارك سال 1392ه . ق. انجام شده وى ضمن نگارش، برخى مفاهيم و مضامين آن را به طلاب تدريس مى‏كرد.(7)
اقدام خالصانه و عالمانه علامه طباطبايى در عرصه قرآن و تفسير موجب شد تا محصولِ اهتمامش پايدار بماند و حتى دانشوران به مطالعه آن نياز مبرمى پيدا كنند؛ چنانچه شهيد مطهرى متذكر شده است:
اصولاً بيشتر مطالبى را كه در كتاب‏ها و نوشته‏هاي خود دارم، ريشه‏هايش را از علامه طباطبايى و خصوص از الميزان گرفته‏ام. علامه شخصيت عجيبى است. ايشان يك سبك بيان و اسلوب خاص دارند. عالى‏ترين مسائل معارف را آن‏چنان به‏راحتى و در جملات كوتاه بيان مى‏فرمايند كه وصف‏ناشدنى است. به‏نظر من، ايشان مطالب را در يك حالت الهام‏مانند مى‏نويسند.(8)
امام موسى صدر از دانشمند برجسته لبنانى شيخ محمّدجواد مغنيه، نقل كرده كه او مى‏گفته است: "از وقتى الميزان به‏دستم رسيد، كتابخانه‏ام تعطيل شد و پيوسته اين كتاب روى ميز مطالعه‏من قرار دارد."

شيوه‏اى شايسته‏
تفسيرالميزان جامع‏ترين تأليف تفسيرى جهانِ تشيع در عصر حاضر تلقى مى‏شود كه از نظر سبك نگارش درميان شيعه و سنى، اثرى برتر است.(9)
اين اثر ثمين در اوج تحولات تفسيرنگارى قرن چهاردهم هجرى به رشتة تأليف درآمد و پديدآورنده‏اش اگرچه از فضاى اين ايام متأثر، اما هيچ‏گاه همچون برخى، مرعوب و مجذوب چنين دگرگونى‏هايى نشد.(10)
علامه طباطبايى براى تدوين تفسيرش به منابع و مراجع متعددى مراجعه كرد امّا هرگز با تسامح و تساهل از اين آثار نگذشته و آنچه را نقل كرده با شيوه نقد و تحليل ارزيابى و مطالب درست را از نادرست تفكيك كرده است. داورى وى درمورد اقوال دانشمندان و نيز رد يا قبول اظهارات آنان در پرتو قرآن است.

دليل عمده شهرت الميزان در اين است كه تفسير مزبور حاوى جوانب و مسائل گوناگون است درحالى‏كه تفاسير ديگر از ديدگاه خاصى يا جنبه‏اى كلامى و احياناً از زاويه فلسفى و تمايلات عرفانى به نگارش درآمده‏اند. علامه در روش‏هاى تفسيرى از علوم گوناگون بهره گرفته و به همين دليل الميزان در موضوعات كلام، فلسفه، علوم اجتماعى، اقتصاد، اصول، فقه، ادبيات، روايت و عرفان مطالب خواندنى دارد. عامل ديگرى كه الميزان را برجسته مى‏كند مربوط به پديدآورنده‏اش است؛ زيرا علامه در بسيارى از موارد فوق صاحب‏نظرى ريزبين، دقيق و نكته‏پرداز به‏شمار مى‏رود. ازاين‏رو هر صاحب‏فنى با رجوع به اين تفسير مى‏تواند مطالب مطلوب خود را بيابد.
شيوه تفسيرى علامه "قرآن به قرآن" است كه طىّ آن، به كمك آيات ديگر، از آيه‏اى رفع ابهام كرده است. درواقع در اين زمينه، الميزان احياگر روش تفسيرى ائمه هدى عليهم‏السلام است. آنچه عظمت اين اثر را ارتقا مى‏دهد بهره‏مندى گسترده از چنين سبكى است و برخى از محققان معاصر، آن را نوعى الهام تلقى كرده‏اند. آيت‏ا... سيّدمحمّدحسين حسينى‏تهرانى گفته است: به علامه عرض كردم وقتى به مطالعه اين تفسير مشغول مى‏شوم، در برخى اوقات كه آيات را به‏هم ربط مى‏دهيد و زنجيروار آنها را با يكديگر موازنه و از راه تطبيق، معنا را استخراج مى‏كنيد، جز آنكه بگويم قلم الهام الهى آن را به‏دست شما جارى ساخته است تعبير ديگرى ندارم.(11)

علامه، خود، در اين باره چنين مى‏نويسد:
"تفسير آيه با استمداد از تدبر و استنطاق معناى آيه از مجموع آيات مربوطه و استفاده از روايت درمورد امكان. طريق سوم (تفسير قرآن به قرآن) همان روشى است كه در گذشته استنتاج كرديم و آن روشى است كه پيامبر اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله و اهل‏بيت عليهم السّلام او، در تعليمات خود به آن اشاره فرموده‏اند. چنان‏كه رسول اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله مى‏فرمايد: «و انّما نزّل ليصدق بعضه بعضا»(12)

اميرمؤمنان(ع) مى‏فرمايد: «ينطق بعضه ببعض و شهيد بعضه على بعض»(13)
و از بيان گذشته روشن است كه اين طريق غير از طريقه‏اى است كه پيامبر فرموده‏اند: «هر كه قرآن را به رأى خود تفسير كند، جاى خود را در آتش مهيّا نمايد»؛ زيرا در اين روش، قرآن با قرآن تفسير مى‏شود، نه با رأى تفسيركننده.(14)
خداوند سبحان كه در قرآن تجلى كرده، كلام خود را به‏عنوان «نور مبين» معرفى مى‏كند.(15) امكان ندارد چيزى نور باشد، ولى نكاتى مبهم در آن ديده شود. علامه در مقدمه‏اى كه بر تفسير الميزان نوشته، يادآور مى‏شود:
روشى كه در پيش گرفته‏ايم اين است كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم و آيه را با تدبر در نظير آن روش سازيم و مصاديق را به‏وسيلة خواصى كه خود آيات بدست مى‏دهند بشناسيم. خداوند به صراحت مى‏فرمايد: «... وَ نَزَّلْنَا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِ‏ّ شَى‏ءٍ ...»(16)
چگونه مى‏شود پذيرفت كه قرآن بيانگر همه چيز باشد ولى بيانگر خودش نباشد؟ آنچه از تتبع در روايات به‏دست مى‏آيد، مؤيد اين است كه پيامبر صلّى‏الله‏عليه‏وآله كه تعليم‏يافتة قرآن و معلّمِ آن است و اهل‏بيت آن حضرت عليهم‏السّلام كه به تصريح حديث ثقلين، مقام معلمى و تفسيري قرآن را دارا هستند، قرآن را بدين شيوه تفسير مى‏كردند و كاوشگر نيرومند حتى يك مورد نمى‏يابد كه پيامبر و يا ائمه در تفسير قرآن از نظريه‏هاى عقلانى و يا علمى سود جسته باشند. بدين‏سان راه روشن و هموارى كه راهنمايان كلام وحى پيموده‏اند ما نيز تا آنجا كه مى‏توانيم به يارى خداوند، اين روش را دنبال خواهيم كرد و هرگز در تبيين و تفسير آيات، به نظريه‏هاى فلسفى، آراى، علمى و مكاشفات عرفانى بهره نخواهيم بُرد.(17)

بنابراين هيچ نكته مبهمى در قرآن وجود ندارد تا بخواهيم آن را به كمك غيرقرآن بشناسيم. البته تأكيد قرآن بر اين است كه معارف مكنون مندرج در اين كلام را جز پاكان و افراد مطهر درنمى‏يابند.(18) در كلام قرآن، مطهرون نيز معرفى شده‏اند.(19)
طبق آن، دست همگان به كلام وحى نمى‏رسد. تنها پاكان چنين لياقتى را به‏دست مى‏آورند. از سوى ديگر، قرآن اصرار دارد كه هرچه رسول اكرم(ص) به شما امر فرمود آن را فرا بگيريد و آنچه را نهى كرد، از آن اجتناب كنيد!(20)
و در اين ارجاع نيز نكتة مبهمى وجود ندارد. همچنين قرآن، پيامبر را به‏عنوان بيان‏كنندة حدود و جزئيات آيات وحى معرفى مى‏كند:
«... وَ اَنْزَّلْنَا اِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَىِ‏ّنَ لِلنّاسِ مَانُزِّلَ اِلَيْهِمْ ...»(21)
بر اين اساس، قرآن در كمال وضوح، پيامبر(ص) و اهل‏بيت او را مرجع فهم معارف، حدود و قوانين و مانند آن قرار داده است. شيوة خاص الميزان هم به تأسى از روش خاندان عترت در تفسير قرآن است و نيز علامه در بحث‏هاى تفسيرى از روايات اين بزرگان كمك گرفته است.

ريشه‏هاى روشنايى‏
علامه كوشيده است آيات كليدى و ريشه‏اى قرآن را شناسايى كند و با آنها درهاى بسيارى از آيات ديگر را بگشايد. در اين مسير، سخن از كلمه يا كلام مشابه نيست تا فهرست‏ها و لغت‏نامه‏ها راهگشا باشند، بلكه بايد از چنين آثارى پرواز كرد و به كنگرة «وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَيْبِ»(22)
رسيد و اسرارى را كه بر روى نامحرمان مغاليق است، به چهرة خود به‏عنوان گشاينده‏ها ديد و از چنين آيات كليدى گره‏هاى بسته را گشود.

اين مفسر كه آگاهى فراگيرى نسبت به تمامى ظواهر قرآن به‏دست آورده بود هر آيه را كه مطرح مى‏ساخت به گونه‏اى درباره‏اش بحث مى‏نمود كه در سراسر قرآن كريم مطمع نظر بود، زيرا يا از آيات موافق به‏عنوان استدلال يا استمداد سخن به‏ميان مى‏آمد و يا اگر دليل و احياناً تأييدى از آيات ديگر وجود نداشت آية محلّ بحث به‏نحوى تفسير مى‏شد كه با هيچ آيه‏اى متناقض نباشد و هرگونه احتمال يا وجهى را كه منافى ساير آيات بود، مردود مى‏دانست، زيرا بر اين باور بود كه تناقض با انسجامِ اعجازآميز كتاب الهى ناسازگار است.

آشنايى كامل علامه با قرآن نه‏تنها موجب شد كه وى آيات و كلمات را با ارجاع به يكديگر حل كند بلكه در تفسير حروف مقطعه نيز همين روش را اعمال مى‏كرد، زيرا به كمك بررسى سوره‏هايى كه داراى حروف مقطعة بسيط هستند، مانند «الم» و «ص» و نيز بررسى سوره‏هايى كه داراى حروف مقطعه مركب‏اند، مانند «المص» پى مى‏برد كه حرف مقطع رمزى است به محتواى سوره‏اى و اشاره‏اى سرى به مضمون آن دارد. حتى انس فراوان علامه با قرآن كريم موجب شد كه وى با تدبر در متن سوره با قطع نظر از مسائل تاريخى، اطمينان حاصل كند كه آن سوره مكى يا مدنى است، سپس شواهد نقلى را در اين باره تأييد مى‏كرد.

وي از آيات كليدى قرآن به‏عنوان «غرر آيات» ياد مى‏كرد و خاطرنشان مى‏ساخت كه درخشش چشمگير چنين آياتى نه‏تنها راهگشاي بسيارى از آيات ديگر قرآن است بلكه پاية محكمى براي حلّ بسيارى از غموض احاديث خواهد بود.(23)
اين شيوه، يعنى پى‏بردن به كثيرى از آيات ازطريق آيه‏هاى زيربنايى و معارف كليدى همان روش ائمه اطهار عليهم‏السّلام است كه به قول علامه طباطبايى، اگر چنين سبك سابقه‏دارى به نسيان سپرده نمى‏شد و ادامه پيدا مى‏كرد، بسيارى از اسرار قرآنى آشكار مى‏شد.(24)
روش مذكور، بهترين مصداق براى آية «... وَ لَوْكَانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِاللهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً.»(25)
است كه به‏صورت قياس استثنايى بيان شده است، يعنى: هيچ‏گونه اختلافى در سراسر قرآن مجيد نيست. منظور اين كلام، فقط بيان عقايد سلبى قضيه نيست كه بين معانى قرآن اختلافى وجود ندارد، بلكه مقصود بيان عقد اثباتى آن است؛ يعنى همه مفاهيم قرآنى با هم منسجم و هماهنگ‏اند و به يكديگر تمايل و گرايش دارند و هر آيه در محتواى خود، صادق و نسبت به مضمون آيات ديگر، بدون واسطه يا باواسطه مصدّق است، چرا كه حضرت على عليه‏السّلام تصريح فرموده‏اند: «اگر آيات قرآن مصدّق هم نبودند در آنها اختلافات زيادى مشاهده مى‏شد.» و سپس به آية شريفة فوق استناد كرده‏اند.(26)

علامه در روش تفسير قرآن به قرآن تا سوره مباركة يوسف پيش رفته و بعد از اين سوره، روش مذكور را ادامه نداده است. زيرا زمانى‏كه آيات اوليه را توضيح مى‏داده و تفسير مى‏كرده، به ناچار تمامى آيات مربوط به آن را از اواسط يااواخر قرآن ذكر كرده و براى تبيين آيات نخستين از آنها كمك گرفته است. از اين‏رو، زمانى‏كه همين روش استمرار مى‏يافت، كم‏كم به آياتى مى‏رسيد كه قبلاً توضيح كافى دربارة آنها ارائه شده بود و هرگونه توضيح اضافى موجب تكرار مكررات مى‏شد؛ بدين‏جهت علامه در اواخر قرآن به توضيح مجدد آياتى كه قبلاً و شايد بارها تفسير شده بود نيازى نديد و اين راز اصلى عدم توضيح آيات در اواخر است.(27)

تأسى به سيرة ائمه عليهم‏السّلام‏
با بررسى‏هايى كه صورت گرفت، روشن مى‏شود تنها روش معقول و مقبول، تفسير قرآن به قرآن است و صحّت تفسير به سنّت قطعى نيز به‏نوعى به قرآن بازمى‏گردد؛ زيرا طبق نصوص معتبر، احاديث بايد به قرآن عرضه شوند و روايات معارض با كلام وحى كنار گذاشته شوند. رسول اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله فرموده‏اند:
هر حقى حقيقتى و هر مطلب درستى، درخشندگى و برجستگى خاصى دارد؛ پس هرچه موافق كتاب خدا بود، بگيريد و هرچه غير از آن بود، رهايش كنيد.(28)
امام صادق عليه‏السّلام نيز فرموده‏اند:
پيامبر اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله فرموده‏اند: «اى مردم! آنچه از من به شما مى‏رسد و موافق كتاب خداست، آن را گفته‏ام و اگر چيزى از ناحية من به شما رسيد كه مخالف كتاب خدا بود، نگفته‏ام (صحّت ندارد).»(29)
آن حضرت به‏هنگام تفسير آيات از قرآن كمك مى‏گرفت و حضرت على‏عليه‏السّلام هم در اين‏باره فرموده‏اند:
از بيان الهى استفاده كنيد و بدانيد قرآن يگانه ناصحى است كه خيانت نمى‏كند و تنها راهنمايى است كه گمراه نمى‏سازد و سخنگويى است كه دروغ نمى‏گويد و كسى با او همنشين نشد مگر آنكه با فزونى و كاستى از كنارش برخاست. فزونى از رشد و هدايت و كاستى در گمراهى. پس درمان خود را از قرآن بخواهيد، با دوستى قرآن به خداوند روى آوريد و توسط آن از مخلوقات چيزى نخواهيد.(30)
سيره امامان و صحابه و تابعين نيز اين بوده است كه به هنگام تفسير قرآن از كلام وحى استمداد جويند.(31)
استوارى اين سبك چنان بديهى است كه اهل تسنن به استحكام آن اذعان كرده‏اند و زمخشرى مى‏گويد: «محكم‏ترين معانى آن است كه قرآن به آن دلالت كند.»(32)
طبرى در ديباچه تفسير خود نوشته است: «و كان تعالى ذكره و تقدست اسماءه احكم الحكما و احلم الحكماء و كان معلوماً ان ابين‏البيان بيانه و افضل‏الكلام كلامة.»(33)
البته اين مفسران ضمن آنكه لزوم تفسير قرآن به قرآن را پذيرفته‏اند، در تفاسير خود از به‏كاربردن اين سبك درمانده‏اند. علامه طباطبايى در جلد اول و نهم تفسيرش يادآور مى‏شود:
اين مجموعه (قرآن) در تبيين خودش نيازى به غير ندارد، اما اين‏گونه نيست كه همة افراد اين توان را داشته باشند كه از خود قرآن مفاهيم آن را استخراج كنند ولى كسانى‏كه راسخ در قرآن و معارف آن هستند و از دقت خاصى برخوردارند و مقدماتى از نظر فنون ادبى و لغت قرآنى را مى‏دانند و براى ورود در قرآن اهليت دارند با تفكر و تأمل مى‏توانند قرآن را با قرآن تفسير كنند جز مواردى كه نادر و استثنايى است.

دلايل سه‏گانه ايشان براى اثبات ضرورت رويكردشان به اين شيوه چنين است: نخست اينكه قرآن نور مبين است و به غير خود نيازى ندارد؛ دوم تحدّى قرآن منوط به اين است كه كلام وحى از غنا و روشنى لازم برخوردار باشد و اين تحدّى زمانى كامل است كه اولاً فهم قرآن براى مخاطبانش ميسر باشد و ثانياً فهم قرآن متكى به ديگرى نباشد، سوم در احاديث بسيار تأكيد شده است كه به قرآن تمسك جوييد و روايات را به آن عرضه كنيد و اين سفارش مؤكد هنگامى صحّت دارد كه هرچه در حديث آمده و از رسول اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله نقل شده است، از قرآن استفاده شود و اگر فهم قرآن به روايات متوقف باشد، دور لازم مى‏آيد.

استاد آيت‏الله محمّدهادى معرفت مى‏گويد:
علامه مى‏فرمايد: قرآن در القاى مطالب و بيان مقاصد خود شيوه‏اى غير از روش متعارف عقلا پيش گرفته است و لذا اگر كسى بخواهد قرآن را با همين سبك و اصول و مقررات متداول در محاوره، تفسير كند، تفسيرش به رأى است. من وقتى درباره تفسير و شرايط آن، آفات و منابع تفسير بررسى مى‏كردم و مى‏نوشتم كه اكنون به نام التفسير و المفسرون چاپ شده است، به اين نكته كه رسيدم فرمايش علامه را نقل كردم ولى در اين انديشه بودم كه چه مى‏خواهد بگويد؟! ازاين‏رو در كنارش نوشتم: جاى تأمل است و بايد دقت شود. بدون مبالغه ده سال تمام روى اين موضوع فكر مى‏كردم كه علامه چه مى‏خواهد بگويد. پس از اين مدت به فرمايش ايشان پى بردم. علامه مسئلة نوى را مطرح كرده كه هم‏اكنون هم با عنوان شناخت زبان وحى در اروپا مطرح است وهرمنوتيك (تأويل متن) ناميده مى‏شود. مى‏گويند اساساً وحى زبان مخصوصى دارد و عادى نيست. نمى‏توان همان‏گونه كه براى تفهيم و تفهم سخنان مردم به سراغ آنان مى‏رويم، به‏دنبال زبان وحى باشيم. ايشان مى‏خواهد بفرمايد اساساً قرآن زبان خاص و اصطلاحاتى مختص خود دارد و گاه مطالب خود را در قالب واژه‏هايى مطرح ساخته نه براساس عرف عام، بنابراين بايد قرآن با فرهنگ خودش تفسير گردد.(34)

ظرافت‏ها و دقت‏ها
آيت‏الله جوادى‏آملى كه از روش مذكور در تفسير قرآن استفاده كرده است، مى‏نويسد:
بهترين و كارآمدترين روش تفسيرى قرآن كه شيوة اهل‏بيت عليه‏السّلام هم هست، سبك خاصى دارد كه به كمك آن، هر آيه از قرآن كريم با تدبّر در ساير آيات قرآن و بهره‏گيرى از آنها باز و شكوفا مى‏شود.

وى مى‏افزايد:
از گفتار، رفتار و نوشتار اَقْدَمين، قُدما، مُتأخران و معاصران، عطر دل‏انگيز قرآن به شامه جان مى‏وزد، ليكن چنين نافه‏اى را بايد در سوق كالاى گرانبهاى الميزان جست‏وجو كرد.
هزار نقد به بازار كاينات آرند
يكى به سكة صاحب‏عيار ما نرسد

الميزان و ما ادراك ما الميزان «ذَلِكَ فَضْلُ‏اللهِ يُؤْتِيهِ مَنْ يَشَاءُ ...»(35)
راز كاميابى مؤلف بزرگوار الميزان در تفسير قرآن به قرآن بعداً روشن خواهد شد.(36) تفسير كاشف نيز با الهام از روش الميزان به نگارش درآمده است و مؤلفش در مقدمه آن مى‏نويسد:
از آنجا كه پاره‏اى از قرآن پاره ديگر را تفسير مى‏كند، سعى ما بر آن خواهد بود كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم. در پذيرش نظريه‏ها و آراى تفسيرى در معانى ظاهرى و باطنى، قرآن را ميزان قرار دهيم.(37)

شهيد آيت‏الله مطهرى نيز در بحث‏هاى تفسيرى خود كه تحت عنوان «آشنايى با قرآن» مجلداتى از آنها به زيور طبع آراسته شده است به سبك علامه طباطبايى نظر دارد.
از ويژگى‏هاى الميزان جمع‏كردن ميان دو شيوه تفسيرى ترتيبى و موضوعى است؛ يعنى با رعايت ترتيب در تفسير آيات به‏صورت آيه به آيه و سوره به سوره، از جايگاه رفيع تفسير موضوعى غافل نبوده است و هر دو جنبه را با كمال دقت و ظرافت دنبال كرده و تفسيرى كامل و جامع عرضه داشته است.

علامه طباطبايى تا آنجا كه قلم تواناى ايشان فرصت يافته، مقاصد عالى و معارف والاى قرآن را دسته‏بندى كرده و آماده و كامل به پژوهشگران روشن‏ضمير تحويل داده است. وى از طفره‏رفتن و گريز به مطالب بيرونى اجتناب كرده و نكات مطروحه را فقط از ديدگاه قرآن و با عرضه‏كردن آيات، بر يكديگر، ارزيابى كرده است. از جنبه تفسير ترتيبى هرآنچه مشتاقان معارف قرآنى، از نكته‏ها و ظرافت‏هاى ادبى، اشارات علمى، ارزش‏ها، شرح و تفسير و رفع ابهام‏ها كه بدانها نياز دارند، برآورده ساخته، با ذوقى سرشار و قدرتى شگرف تمامى ابعاد آن را بررسى كرده است.(38)
نوانديشى، جست‏وجوى نيازهاى فكرى و روحى افراد اجتماع در پرتو قرآن، دفاع از مبانى دينى و اثبات كارآيى اعتقادات در اداره زندگى بشرى و هدايت جوامع انسانى به سوى كمال و سعادت از خطوط برجسته الميزان است. گذشته از اينكه اصل تفسير، سبك موضوع را دنبال مى‏كند در جاى جاى اين اثر گرانبها مباحث و موضوعات مستقلى به چشم مى‏خورد كه به‏تناسب مفهوم آيات درجهت حلّ معضلات فكرى، فرهنگى و اجتماعى عنوان شده است.

منظور از تفسير موضوعى آن است كه آيات گوناگونى را كه دربارة موضوعى خاص در سراسر قرآن، در حوادث و فرصت‏هاى مختلف آمده است جمع‏آورى و جمع‏بندى كرده است تا و از مجموع آن، نظر قرآن در موضوع و ابعادى خاص روشن شود. جوانه‏هاى اين نوع تفسير در خود قرآن قابل مشاهده است زيرا در تفسير آيات متشابه از آيات محكم استفاده شده است. سپس ائمة هدى عليه‏السّلام اين شيوه را به طالبان معارف وحى آموخته‏اند. از افرادى كه در اين زمنيه پيشگام هستند علامه مجلسى است كه در هريك از فصل‏هاى كتاب گرانسنگ بحارالانوار وقتى به بحث‏هاى مورد نظر مى‏پردازد، آيات مربوط به آنها را هم مى‏آورد. سپس با ديدى كلى به آنها مى‏نگرد و در مواردى نظريات مفسران را نقل مى‏كند و در تبيين آيات مى‏كوشد.(39)

تفسير پيام قرآن كه زير نظر آيت‏الله ناصر مكارم‏شيرازى توسط گروهى از محققان حوزه تأليف شده است، نمونه‏اى از رويكرد به تفسير موضوعى علامه طباطبايى است. تفسير موضوعى آيت‏الله جوادى آملى نيز اين ويژگى را دارد. كاوش‏هايى كه شهيد آيت‏الله مطهرى در آثارى چون مقدمه‏اى بر جهان‏بينى‏اسلامى، فطرت، جهاد، سيره نبوى، خاتميّت و نظاير آنها انجام داده است نوعى تفسير موضوعى به‏حساب مى‏آيند كه متأثر از سبك علامه طباطبايى است.

مقام معظم رهبرى حضرت آيت‏الله خامنه‏اى در كتاب طرح كلى انديشه‏هاى اسلامى، شهيد آيت‏الله بهشتى در كتاب خدا از ديدگاه قرآن، آيت‏الله دكتر مفتح در كتاب آيات اصول اعتقادى قرآن، آيت‏الله مصباح يزدى در كتاب معارف قرآن، آيت‏الله سبحانى در كتاب مفاهيم قرآن و آيت‏الله دكتر احمد بهشتى در مجموعة چهار جلدى حكومت در قرآن، انسان در قرآن، خانواده در قرآن و مستضعف در قرآن از سبك علامه طباطبايى پيروى كرده‏اند. سيدعلى‏اكبر قرشى در كتاب نگاهى به قرآن، در مبحث عالم خلق و امر، از نويسندگانى است كه آراى تفسيرى علامه را نقل كرده و به‏عنوان نظر برتر، برگزيده است.

شناسايى آيات كليدى‏
مزيت ديگر الميزان در آن است كه تفسير ظاهرى و باطنى و نيز مباحث تأويلى هم دارد، آن هم از سنخ حقايق خارجى نه مفاهيم و معانى؛ آن‏سان كه بين ظواهر قرآن همگونى، ميان بواطن آيات هماهنگى، و در تأويل آيات همسانى، با رعايت انسجام كامل ديده مى‏شود.

آرى! علامه موفق شده است آيات كليدى قرآن را نيك بشناسد، آنگاه با اين مفاتيح در خزاين تأويل را بگشايد و حقايق فراتر از مفاهيم و معانى عادى را دريابد و چراغى فراروى طالبان شناخت معارف اصيل قرآنى برافروزد. علامه با اينكه قبل از هر چيزى به‏عنوان شخصيتى فلسفى و عرفانى شناخته مى‏شد، برخلاف بسيارى از فيلسوفان مفسر و عارفان تأويل‏گرا و يا علم‏گرايان توجيه‏گر، كوشيد تا قلمرو آرا و فرضيه‏هاى علمى و فلسفى را از ساحت قرآن و تفسير ممتاز كند و آنها را درهم نياميزد. او نه مى‏توانست تطبيق قرآن بر فرضيه‏هاى جديد را بپذيرد و نه تأويل قرآن بر پايه مكاشفات عرفانى و تصورات اهل تصوف و نه اعتماد كردن بر رواياتى را كه از نظر سند، ضعيف، مخدوش و مناقض قرآن‏اند.

علامه معناى متداول تأويل را نمى‏پذيرد كه عبارت است از معناى خلاف ظاهرى كه مراد باشد و اعتقاد اين مفهوم براى تأويل بعدها در جامعه اسلامى رايج شده است. به باور وى، مفهوم تأويل قرآنى عبارت است از: روح حقيقت و معناى مهمى كه كلام بازگوكننده آن است و گوينده از آن موضع سخن مى‏گويد و اين حقايق تنها دراختيار رسول اكرم صلّى‏الله‏عليه‏وآله و ائمه طاهرين عليه‏السّلام است و هم‏اكنون نزد حضرت ولى‏عصر(عج) است.

اساساً تأويلى كه صوفيان به دنبالش رفته‏اند با آنچه مورد نظر قرآن است فاصلة زيادى دارد و انحراف اين فرقه از همين بدفهميدن كلمه تأويل و جايگزين‏كردن آن به‏جاى تنزيل آغاز شد و به آنجا كشيد كه هرچه دلشان خواست گفتند و نامش را تأويل قرآن نهادند. همچنين علامه از آنهايى كه در علوم اجتماعى و طبيعى غرق شده‏اند و مى‏خواهند با ديدگاه‏هاى محدود قرآن را درك كنند و آيات قرآنى را با يافته‏هاى علمى تطبيق دهند، انتقاد مى‏كند و خاطرنشان مى‏سازد كه آنان با اين ذهن تنگ و دربند و مايل به ماده‏گرايى و باورنكردن چيزى سواى امور مادى و خواص آن، مى‏خواهند كلام وحى را بفهمند! از اين جهت گفتند عرش، كرسى، لوح و قلم و جود خارجى ندارند و چنين كلماتى بايد تأويل شوند زيرا با اين شكل درك نمى‏شوند. حقايق مربوط به عالم برزخ و معاد را به بهانه اينكه علوم طبيعى، آنها را بررسى نكرده و نمى‏تواند بررسى كند و ابزارش را هم ندارد، با قوانين و نظام‏هاى مادى توجيه كردند.

علامه اين سؤال را مطرح مى‏كند كه اگر اين‏گونه مفسران نمى‏خواهند چيزى را بر قرآن تحميل كنند چرا نظريات علمى را مسلّم مى‏پندارند و به خود اجازه نمى‏دهند از آنها تخطى كنند؟ لذا اين گروه، تباهى‏هايى را به‏بار آوردند كه در گذشته برخى تفسيرنويسان مرتكب شدند. درنتيجه، روش‏هاى تفسيرى قديم و جديد در يك نارسايى اشتراك دارند و آن عبارت از اين است كه نتايج بحث‏هاى فلسفى و علمى را بر مفاهيم قرآنى تحميل كرده‏اند و تفسيرشان به تطبيق تبديل شده است و از عوارض اين انحراف آن است كه بسيارى از حقايق محتوم قرآنى مجاز مى‏گردند و تنزيل آيات جايشان را به تأويلات مى‏دهند.

علامه مى‏افزايد: سرچشمة اين اعوجاج و كژفهمى از اختلافات مفسران در درك مفهوم كلمات و آيات نيست زيرا قرآن به لسان عربى مبين است و هيچ فرد عرب‏زبان و نيز غير آن كه به زبان و ادبيات عرب آشنا باشد در فهم آن درنمى‏ماند، بلكه اين تصورات ناقص خطورات فكرى و برخى پيش‏فرض‏هايى است كه به قرآن عرضه مى‏شود.

به باور ايشان، با كنار هم نهادن آياتى كه قرينه و مشابه هم هستند بايد قرآن را بفهميم و مصداق‏هاى آنها را مشخص كنيم، آنگاه به سراغ بحث‏ها و پژوهش‏هاى علمى برويم. معناى واقعى تدبر اين است كه خود را در معرض تدبير قرآن قرار دهيم و آن را بپذيريم و همگام و همسو با آن حركت كنيم تا به مقصد مطلوب و مورد پسند قرآن برسيم. همان تدبير كه در امر جهان آفرينش جريان دارد و نظام‏هاى پيچيدة هستى را به يكديگر مى‏پيوندد در تنظيم و تربيت آيات موجود است. دست تدبير خداوندى همچنانكه در جزء و كلّ جهان هستى دخالت دارد، در تفصيل آيات به‏وضوح ديده مى‏شود.

تدبّر در قرآن، آدمى را به كشف نظام‏هاى حيرت‏انگيز قرآنى و نظمى مهم مى‏رساند. براى رسيدن به اين هدف مقدس بايد مفاهيم هريك از آيات را به يارى نظاير آنها توضيح دهيم و بفهمانيم. اين راه درست و مسير هموار فهم قرآن همان روش تفسيرى الميزان است و همان مسيرى است كه معلمان راستين قرآن، يعنى عترت رسول اكرم(ص) هادى آن هستند.(40)

ابتكارى شگفت‏
علامه طباطبايى هنگام تفسير هر سوره، آيات را به بخش‏هايى تقسيم كرده است، زيرا آيات داراى سياق واحدى هستند و يا يكى از اهداف سوره را در بردارند. هر بخش امكان دارد مشتمل بر يك يا چند آيه باشد و حتى ممكن است بيش از ده يا بيست آيه را شامل شود؛ اما ايشان سوره‏هاى كوتاه را غالباً يكجا بررسى كرده‏اند. وى در آغاز تفسير هر سوره، هدف اساسى آن سوره و آياتش را بيان مى‏كند و مى‏كوشد تا هر سوره را به‏طور مستقل، براساس مضامين و مقاصدش شرح دهد.
علامه بر اين باور است كه تمامى سوره‏ها از نوعى هماهنگى و تماميت برخوردارند كه ميان قسمت‏هاى يك سوره يا ميان يك سوره و سوره‏هاى ديگر يافت نمى‏شود. بر اين اساس، هر سوره درصدد بيان معانى خاصى است و هدف آن جز با درنظرگرفتن تمامى معانى آن تأمين نمى‏شود. همچنين ايشان در آغاز تفسير هر سوره، آيات مكى و مدنى را مشخص مى‏كند و گاهى آراى مختلف را در اين‏باره ارزيابى مى‏كند و چه‏بسا برخى از آنها را كه با سياق كلى آيات در تعارض هستند مردود مى‏شمارد.

علامه مباحث اعرابى را تا آنجا كه به فهم آيه و رفع پيچيدگى‏ها كمك كند، مطرح مى‏سازد و از زياده‏روى در بيان اقوال و حالات مختلف نحوى اجتناب مى‏كند. گاهى يك حالت يا بيش از آن، از اشكال و حالات بلاغت، مانند روش التفات و نكره‏آوردن، حذف و استعاره و شيوه‏هاى ديگر را در آيه‏اى ذكر مى‏كند تا نكته يا مطلبى روشن شود.(41)

علامه طباطبايى مى‏گويد علماى بيان در گذشته براى هر سوره مسئلة حسن افتتاح و حسن اختتام مطرح كرده‏اند و اين را يكى از دلايل اعجاز قرآن دانسته‏اند و مى‏گويند قرآن بدون مقدمه وارد مطلبى نمى‏شود بلكه در آغاز ديباچه‏اى لطيف و ظريف مى‏آورد تا ذهن و روح خواننده را مهيا سازد و سپس به مطلب اصلى مى‏پردازد. آنگاه كه سوره مى‏خواهد به پايان برسد، جمع‏بندى مى‏كند و مطالب را ناقص رها نمى‏كند.

علامه مى‏افزايد: آيا امكان دارد بين آيات هر سوره انسجامى وجود نداشته باشد؟ و توجه مخاطبان را به اين نكته معطوب مى‏سازد كه ملاحظه كنيد اختلاف تعداد آيه‏هاى هر سوره روى چه حسابى است؟! چرا يكى 286 آيه دارد و ديگرى 3 آيه؟ آيا اين وضع بى‏حساب است؟
علامه متذكرمى‏شود اين واقعيت امرى اتفاقى نيست و هر سوره هدفى را دنبال مى‏كند و تا آن هدف كامل نشود،سوره به پايان نمى‏رسد و اختلاف تعداد آيات هر سوره مبتنى بر هدفى است كه در آن سوره دنبال شده است.

اين نكات تازه و ابتكارى را علامه طباطبايى مطرح كرده است كه پاسخگوى بسيارى از سؤالات است و گوشه‏هايى از حكمت الهى را در تعيين تعداد آيات هر سوره روشن مى‏سازد.(42)
علامه طباطبايى از آيات اصلى و كليدى قرآن به‏عنوان "غرر آيات" ياد مى‏كند. ميزان شناسايى آيات زيربنايى براى همة معارفى كه علامه ارقام آنها را در تفسير خود به هفت محور بحثى رسانده است.(43)

همان آيات صريح يا ظاهر معارف توحيدى است، زيرا تمامى مسائل اسلامى كه در قرآن، اعم از عقايد، اخلاق و احكام مطرح است به توحيد خداى سبحان برمى‏گردد و با استنباط آيات زيربنايى بر محور يادشده علامه، هر وجه احتمالى را كه در بين وجوه و احتمالات گوناگون دربارة آية مورد بحث شده، مخالف توحيد بود، باطل مى‏دانست و هر ديدگاهى را كه به توحيد نزديك‏تر بود، مى‏پذيرفت. ايشان از آن جهت كه براساس توحيد، تمامى فيض‏ها از سوى خداوند سبحان تنزّل مى‏يابد و هيچ موجودى نه خود مستقل است و نه به غير خداوند اتكا دارد و نه در محدودة طبيعت خلاصه مى‏شود؛ بلكه تمامى موجودات ريشة غيبى دارند. علامه آيه‏اي را كه بر اين اصل دلالت دارد و نيز آياتى را كه بر صيانت قرآن كريم از هر گزند تحريف‏آور مهر تأييد مى‏زند، از غرر آيات مى‏دانست و با استناد به آية شريفة «وَ اِنْ مِنْ شى‏ءٍ اِلّا عِنْدَنا خَزائِنُه...»(44)

نه‏تنها مسئلة انزال حديد، پوشاك و پر مرغان و انزال هشت زوج از چهارپايان و مانند آنها را از باب تفسير قرآن به قرآن حل مى‏كرد بلكه مسئلة تنزيل وحى، فرشته و قرآن و نيز هدايت ملكوتى كه مختصِ‏ّ مقام امامت است كه مصداق «... اَئِمَّة يَهْدُونَ بِاَمْرِنَا ...»(45)
هستند و نيز موضوع ايمان در عالم ذر و اخذ ميثاق به وحدانيت خداوند سبحان و سبق بر قضا و قدر، پيوند لوح و اثبات لوح محفوظ و ديگر مسائل غيبى را در پرتو درك والاى خود حل مى‏كرد.(46)


پى‏نوشت‏ها: 
1. ميراث ماندگار، ج اول،بخش دوم، ص‏136.
2. سيره و روش اخلاقى علامه طباطبايى، ابوذر ابراهيمى، ص 44.
3. يادنامة علامه طباطبايى،ص‏39.
4. الميزان در ميان تفاسير،استاد محمدعلى مهدوى‏راد، كيهان فرهنگى،سال ششم، ش 8.
5. مجله وقف ميراث جاويدان،سال اول، شماره اول، ص‏25.
6. گفت‏وگو با آيت‏الله مسلم ملكوتى، بصائر،سال سوم، ويژة علامه طباطبايى.
7. مهر تابان (ياد نامه علامه طباطبايى) سيد محمد حسين حسينى تهرانى، ص‏41.
8. جلوه‏هاى معلّمى استاد(مطهرى)، ص 174.
9. حق و باطل، شهيد مطهرى، ص 89.
10. گفتگو با آيت الله محفوظى، بصائر، همان ،ص‏19.
11. مهرتابان، ص 45.
12. كنزالعمال، حسام الدين هندى، ج اول، ص 619،حديث 2861.
13. نهج البلاغه، صبحى صالح، ص 192.
14. شيعه در اسلام، علامه طباطبايى، ص 88.
15. سوره نساء، آيه 174.
16. سوره نحل، آيه 89.
17. الميزان، ج اول، مقدمه علامه.
18. سوره نساء ،آيه 174.
19. سوره احزاب، آيه 32.
20. سوره حشر، آيه 62.
21. سوره نحل، آيه 44.
22. سوره انعام، آيه 59.
23. آيينه مهر، ص 34-33.
24. الميزان، ج 1، ص 12-10.
25. سوره نساء، آيه 82.
26. نهج البلاغه، ص 61.
27. بصائر، ص 6و12.
28. اصول كافى، كلينى، ج 1، ص 19.
29. همان مأخذ.
30. نهج البلاغه، خطبه 17، فراز دوّم.
31. روش تفسيرى علامه در الميزان، مجله مشكوة، ش‏38، بهار1372، ص 38.
32. همان مأخذ.
33. جامع البيان، طبرسى، ج اول، مقدمه كتاب.
34. گفتگو با استاد آيه الله معرفت، فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، شماره 9و10،ص‏273.
35. سوره جمعه، آيه 4.
36. تفسير تسنيم، آية الله جوادى آملى، ج اول، مقدمه.
37. تفسير كاشف، سيد محمد باقر حجّتى و سيد عبدالكريم بى‏آزار شيرازى، ج اول، ص 13.
38. فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، همان ،ص‏278.
39. همان، ص‏234.
40. شرح فشرده‏اى بر مقدمه تفسير الميزان، محمد على لسانى فشاركى، ص 60-54.
41. نك:مجلات گوناگون الميزان.
42. فصلنامه پژوهش‏هاى قرآنى، ص 277.
43. تفسير الميزان، ج اول، ص‏11.
44. سوره حجر، آيه 121.
45. سوره انبياء، آيه 73.
46. آيينه مهر، ص 36.
 


منبع: ماهنامه پاسدار اسلام ـ ش 299 - آبان 85