خوارج و نگرش به قرآن

محمد بهرامى



خوارج, از گروههاى جنجال آفرين قرون نخستين تاريخ اسلام, گاه با اندكى هوادار, به دليل خصلتهاى ويژه وبى باكى نشأت گرفته از جمود و عصبيّت, تنشهاى مهمى در پهنه سياسى و اعتقادى مسلمانان پديد آوردند.
خوارج, پديده ساده انديشى وجمودگرايى متعصبانه گروهى بودند كه در جنگ صفّين بازيچه زيركان دنيادار قرار گرفتند و در نبرد با معاويه, عامل دستيابى او به هدفهايش شدند.
بيش از آن كه بدانند وبفهمند, مدّعى بودند و اعتذارشان بر كج فهميها بيش از درنگ و تدبيرشان در امور بود!
با اين همه, اگر در صدد شناخت فرق اسلامى و بازنگرى ديدگاه آنان نسبت به قرآن باشيم, ناگزير بايد, خوارج را نيز يكى ازفرقه ها بدانيم و آراى آنان را به نظاره بنشينيم.
بسيارى ازموّرخان, حركت خوارج را, حركتى دينى ـ اعتقادى معرفى كرده اند, ولى مداركى مى نماياند كه آبشخوراين حركت, بويژه در (المحكمة الاولى) احساسات ناسيوناليستى و دشمنى با قريش بوده است!
لازم به ياد است كه دراين پژوهش, به ديدگاههاى عمومى خوارج و فرقه هاى معروف آنها اشاره خواهيم داشت واز فرقه اباضيه, هرچند فرقه مشهورى است واكنون در عمان و بسيارى از كشورهاى آفريقايى طرفدارانى دارد, بحث نخواهيم كرد; زيرا اين فرقه خود ادعا مى كنند, هيچ وجه مشتركى با خوارج ندارند .از اين رو, بررسى ديدگاههاى فرقه اباضيه درباره قرآن مجالى ديگر مى طلبد.

خوارج از ديدگاه خاندان رسالت
على(ع) از پيامبر روايت كرده است:
(يخرج قوم من امّتى يقرؤون القرآن ليس قراءتكم الى قراءتهم بشىء, ولاصلاتكم الى صلاتهم بشىء, ولاصيامكم الى صيامهم بشىء, يقرؤون القرآن يحسبون انه لهم وهو عليهم, لاتجاوز صلاتهم تراقيهم, يمرقون من الاسلام كما يمرق السهم من الرمية, لو يعلم الجيش الذين يصيبونهم ما قضى لهم على لسان نبيّهم… )1
گروهى از امت من خروج خواهند كرد, آنان قرآن مى خوانند, چنانكه خواندن شما در برابر آن چيزى نيست ونماز شما در برابر نماز آنان هيچ است و روزه شما در برابر روزه آنان ناچيز است. چنان قرآن مى خوانند كه گويا قرآن براى ايشان است. حال آن كه قرآن عليه آنان است. نمازهايشان از استخوان گردن ايشان بالاتر نمى رود. چنان از اسلام مى رمند كه تير از چله كمان مى جهد. اى كاش هواداران و پيروانشان مى دانستند, پيامبرشان درباره ايشان چه گفته است.
وعلى(ع) وقتى ازمذاكره با خوارج نااميد شد, پس ازحمد و ثناى خداوند ودعوت مردم به جهاد فرمود:
(قاتلوا الخاطئين الضالين القاسطين المجرمين الذين ليسوا بقراء للقرآن و لا فقهاء فى الدين ولا علماء فى التأويل.)2
بكشيد اين خطاكاران گمراه نافرمان گناهكار را كه نه قرآن مى خوانند و نه دين را مى فهمند ونه تأويل را مى دانند.
وبا وجود اين, على(ع) خوارج را گروهى مى دانست كه به انگيزه حقّ طلبى, گام در مسير ناحق نهاده اند. بدين جهت مى فرمود:
(لاتقاتلوا الخوارج بعدى فليس من طلب الحقّ فأخطأه كمن طلب الباطل فادركه.)3
پس ازمن با خوارج جنگ نكنيد و آنان را نكشيد; زيرا آن كسى كه در جست وجوى حق بوده وبه خطا رفته, با آن كه در پى باطل بوده و بدان رسيده است, برابر نيست.

روش تفسيرى خوارج
گسترش سريع اسلام در سرزمينهاى دور, از شرق آسيا گرفته تا غرب افريقا واز جنوب اروپا تا جنوب آفريقا و آشنايى ملّتها, نژادها, شهرنشينان, صحرا نشينان و دينداران گوناگون با معارف اسلام, بسيارى از آنان را به آيين جديد علاقه مند ساخت.
شرايط گوناگون, فرهنگهاى متفاوت ملى و نژادى و عوامل محيطى و تبليغى سبب شد كه گرايشهاى گوناگونى در ميان آنان پديد آيد:
1. گروهى ظاهرگرايى مطلق را پذيرا شدند و در همه مسائل علمى و عملى تنها به متون شرعى بسنده كردند و در فهم متون دينى هيچ گونه تلاش ذهنى از خود نشان ندادند و فقط به ظاهر آيات و روايات پاى بندى نشان دادند.
2. گروهى در برخورد با متون دينى و فهم آن, توقّف كردند و فهم و تفسير هر آيه اى را از توان بشر خارج دانستند.
3. شمارى عقل گرا شدند و سعى داشتند متون دينى را با ذهنيات و برداشتهاى عقلى خود برابر سازند و شرع را پيرو عقل كنند.
4. وبعضى عقل را پيرو شرع خواندند واز متون دينى در جهت ترميم و بازسازى و پالايش امور ذهنى و عقلى سود بردند.
5. گروهى نيز, به باطن گرايى روى آوردند و عبارات قرآن را رموزى دانستند كه نظر به حقايق وراى ظاهر الفاظ ومعانى عرفى و لغوى آن دارد.
6. گروهى فهم قرآن را ممكن دانستد, ولى تنها معيار و ملاك معتبر در فهم آيات الهى را روايات شمردند و…
برخى فرقه نويسان و پژوهشيان علوم قرآن, خوارج را ظاهرگراى مطلق معرفى كرده اند.
محمد ابوزهره مى نويسد:
(خوارج از جهت دفاع ازمذهب خود وحماسه آفرينى بر اساس ديدگاههاى خود و پاى بندى به آن, سرآمد فرق اسلامى هستند. آنان در دفاع و شجاعت خود به ظاهر الفاظ استدلال مى كردند وگمان داشتند ظاهر الفاظ دين مقدّس است.)4
همو مى نويسد:
(پنجمين ويژگى خوارج اين است كه به ظاهر آيات قرآن استدلال مى كردند و در پى فهم مقصود, موضوع وهدف خداوند از آيات بر نمى آمدند.)5
امّا به نظر مى رسد كه (ابوزهره) در نسبت دادن خوارج به ظاهرگرايى درفهم آيات, گرفتار پندار يا بدبينى شده باشد, زيرا در عقايد خوارج استدلالهاى عقلى نيز ديده مى شود.
چنانكه در بحث امامت و شرايط امام, خوارج, قريشى بودن را شرط نمى دانند و به آيه شريفه (اطيعوا اللّه و اطيعوا الرّسول و اولى الأمر منكم) استدلال مى كنند; زيرا:
نخست آن كه: از ديدگاه آنان در صورتى روايت مخصص آيه قرار مى گيرد كه روايت ديگر با آن ناسازگار نباشد وچون در بحث شرايط امام, روايت پيامبر(ص) (ان امر عليكم عبد مجدع اسود, يقودكم بكتاب الله فاسمعوا له و اطيعوا)6 وحكم عقل (عدم اعتبار نسب درحكومت) با روايت (الائمة من قريش) ناسازگار است, و بدين جهت روايت اخير نمى تواند مخصص آيه باشد.7
دو ديگر: جمله على ابن ابى طالب به ابن عباس كه فرمود:
(لاتخاصمهم بالقرآن فانّ القرآن حمال ذووجوه تقول و يقولون…ولكن حاججهم بالسّنة فانّهم لم يجدوا عنها محيصا)8
مى فهماند كه خوارج قرآن را حمل بر معانى گونه گون مى كرده اند.
سه ديگر: ابن عباس پس از مباحثه با خوارج اظهار داشت: (آنان قرآن را تأويل مى كنند.)9
چه تأويل را به معناى خلاف ظاهر آيات معنا كنيم وچه مترادف با تفسير بگيريم, خوارج ظاهرگرا ناميده نخواهند شد.
چهار ديگر: ابن تيميّه درباره روش تفسيرى خوارج مى نويسد:
(خوارج از كسانى بودند كه هم انديشه آنان باطل بود وهم دليل آنان. آنان نخست انديشه و باورى كه برخلاف حق بود براى خود مى ساختند و سپس آيات قرآن را بر اساس آن باور وانديشه تأويل مى كردند و به آياتى استدلال مى جستند كه چه بسا دلالت بر مدّعاى آنان نداشت و آيه اى را كه برخلاف باور و اعتقاد ايشان بود, تأويل مى كردند.)10
وافزون بر اين, درمنابع تاريخى, كلامى و تفسيرى به انديشه ها و باورهايى از خوارج برمى خوريم كه نشانگر چگونگى استفاده و فهم و درك آيات قرآن از سوى خوارج است. اينك به نمونه هايى از تفسير خوارج اشاره مى كنيم:

تفسير استدلالى و منطقى
ييكى از روشهاى خوارج در برداشت از آيات قرآن, سود بردن از برهانهاى منطقى در فهم آيات الهى است. آنان آيه اى از قرآن را صغرى و آيه ديگرى را كبرى قرارداده و سپس ازآن نتيجه مى گرفتند. براى نمونه آنان براى اثبات كفر انجام دهنده كبيره كه مسأله اى اختلافى بين خوارج و معتزله و شيعه است, اين گونه استدلال مى كردند:
(و امّا الذين فسقوا فمأواهم النّار… ) سجده / 20
وامّا كسانى كه فاسق شدند, جايگاه هميشگى آنان آتش است.
(فى جنّات يتساءلون عن المجرمين. ما سلككم فى سقر. قالوا لم نك من المصلّين. ولم نك نطعم المسكين. وكنا نخوض مع الخائضين. وكنّا نكذّب بيوم الدين) مدثر / 41 ـ 46
از مجرمان پرسش مى كنند چه چيز شما را به دوزخ كشانيد؟ مى گويند: ما از نمازگزاران نبوديم و اطعام مستمند نمى كرديم و پيوسته با اهل باطل همنشين وهمصدا بوديم و همواره روز جزا را انكار مى كرديم.
(والذين كذبوا بآياتنا هم اصحاب المشأمة) بلد/ 19
وكسانى كه آيات ما را انكار كرده اند, افرادى شومند.
در اين استدلال, صغراى برهان عبارت است از (هر فاسقى از اصحاب المشأمة است) وكبرى عبارت است از (هرتكذيب كننده اى از اصحاب المشأمة به شمار مى رود) وازاين صغرى و كبرى نتيجه مى گيريم:
(هر فاسقى تكذيب كننده آيات الهى است) و سپس خود اين نتيجه را, صغرى براى كبراى ديگر (هر تكذيب كننده آيات خداوند كافر است) قرار مى دهيم و نتيجه مى گيريم (هرفاسقى كافر است).11
خوارج با اشكال منطقى آشنا نبودند, ولى آيات را در قالبهايى مى ريختند كه از نگاه خودشان نتيجه آن حتمى بود, گر چه از نگاه مخالفان, صغرى يا كبرى آنان صحيح نبود; مثلاً صحيح نبود به صورت مطلق گفته شود, هر فاسقى تكذيب كننده آيات الهى است.
از ديگر روشهاى خوارج در برداشت از آيات خداوند, استفاده از برهان سبر و تقسيم است.
(وسيق الذين كفروا الى جهنّم زمراً حتّى اذا جاؤوها فتحت ابوابها… و سيق الذين اتّقوا ربّهم الى الجنّة زمرا حتى اذا جاؤوها و فتحت ابوابها) زمر 71 ـ 73
وكسانى كه كافر شدند, گروه گروه به سوى جهنم رانده مى شوند. وقتى به دوزخ مى رسند, درهاى آن گشوده مى شود. وكسانى كه تقواى الهى پيشه كردند, گروه گروه به سوى بهشت برده مى شوند. هنگامى كه به آن مى رسند, درهاى بهشت گشوده مى شود.

خوارج مى گويند: آيات ذكر شده انسانها را به دو دسته تقسيم مى كند:
1. كفر پيشگان.
2. تقوا پيشگان.
روشن است كه فاسق از تقوا پيشگان به شمار نمى آيد, بنابراين وقتى متقى نبود حتماً كافر خواهد بود.12
ويا در آيات ديگرى خداوند مكلفان را به دو دسته تقسيم كرده است:
1. اصحاب الميمنة.
2. اصحاب المشأمة.
(فاصحاب الميمنة ما اصحاب الميمنة. و اصحاب المشأمة ما أصحاب المشأمة)
واقعه / 8 ـ 9
روشن است كه فاسق از اصحاب ميمنة و سعاد ت مندان نيست, پس از اصحاب مشأمة و شقاوت مندان خواهد بود.
وافزون برآنچه گفته شد, در مواردى ديدگاه خوارج برخلاف ظاهر آيه است و در حقيقت با استفاده از عقل وجمع دلالى و مفاهيم التزامى آيات, برخلاف ظاهر آيه حركت كرده اند; مثلاً در مسأله ديدن خدا ظاهر آيات زير دلالت بر رؤيت خدا دارد:
(وجوه يومئذ ناضرة. الى ربّها ناظرة) قيامة / 22 ـ 23
درآن روز, صورتهايى شاداب و مسرور است وبه پروردگار مى نگرد.
(ولقد رآه نزلة اخرى. عند سدرة المنتهى) نجم / 13 ـ 14
وبار ديگر او را ديد نزد سدرة المنتهى.
خوارج در رويارويى با اين گونه آيات برخلاف آنچه به آنان نسبت داده اند, ازظاهر آيات, به جهت مخالفت با حكم عقل و آيات ديگر دست برداشته اند و مى گويند:
برابر آيه شريفه: (لاتدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار)(انعام/103) خداوند ديده نمى شود وهمچنين براساس آيه زير:13
(ولما جاء موسى لميقاتنا و كلّمه ربّه قال رب ارنى انظر اليك قال لن ترانى) (اعراف/143)
وهنگامى كه موسى به ميعادگاه ما آمد, پروردگارش با او سخن گفت, عرض كرد: پروردگارا خودت را به من نشان بده تا تو را ببينم! پروردگار فرمود: هرگز مرا نخواهى ديد.

تفسير به رأى
از تعريفهاى تفسير به رأى, برابركردن آيات قرآن با انديشه ها و باورهاى فرقه اى و شخصى است.
خوارج از جمله فرقه هايى به شمار مى روند كه مى كوشيدند قرآن و روايات را درجهت اثبات باورها و انديشه هاى خود تفسير كنند. آنان ديدگاههايى را ابراز داشتند و آيات و روايات را براساس آن انديشه ها و درجهت اثبات آنها تفسير و تأويل كردند. روشن است كه برابركردن آيات قرآن با باورهاى از پيش ساخته با ظاهرگرايى سازگار نيست; چه اين كه درمواردى ظاهر آيات برخلاف عقيده آنان بوده است و در سازواركردن آيه با آن عقيده, ناگزير از تأويل ظاهر بوده اند.
اينك براى نشان دادن كاربرد فراوان تفسير به رأى در روش تفسيرى خوارج و درست نبودن نسبت ظاهرگرايى به خوارج, انديشه هاى عامى را كه دركتابهاى تفسيرى وتاريخى و كلامى و… آمده است در زمينه هايى چند مورد توجه قرار مى دهيم:

خوارج و موضوع امامت
از مباحث جنجال برانگيز علم كلام كه گاه به رويارويى ودرگيرى منتهى شده, بحث امامت وخلافت است.
اماميه و اسماعيليه بر اين باور بودند كه گماردن امام برخداوند واجب است و براى واجب بودن آن, دليلهاى نقلى و عقلى ارائه مى كردند.
ابوالحسن بصرى و معتزله بغداد و خياط و كعبى و زيديه, گماردن امام را بر مردم عقلاً واجب مى دانستند و نه شرعاً.
اشاعره و جبائيه تعيين امام را بر مردم شرعاً واجب مى دانستند, ولى خوارج معتقد بودند كه تعيين امام, نه برخداوند واجب است ونه بر مردم, نه شرعاً و نه عقلاً, بلكه انتخاب امام و خليفه از سوى مردم جايز است, نه واجب;14 زيرا اگر برمردم واجب باشد هر گروهى به فردى رأى مى دهند كه ضامن منافع آنان باشد واين مايه جنگ هميشگى است وامّا تعيين امام بر خداوند واجب نيست, به دليل اين كه(لاحكم الاّ للّه).
امام على(ع) درباره اين استدلال خوارج مى فرمايد:
(لاحكم الاّ للّه) سخن حقى است كه باطل ازآن اراده شده است. آرى حكمى غير از حكم خداوند نيست, ولى خوارج معتقدند به امام وخليفه نياز نداريم.15

ويژگيهاى امام
دومين مسأله اى كه در بحث امامت وخلافت مطرح مى شود, ويژگيهاى امام است. اين ويژگيها, به دو دسته تقسيم مى شوند:
1. ويژگيهايى كه از سوى تمام فرق اسلامى پذيرفته شده اند, مانند: بلوغ, آزاد بودن, مرد بودن, عدالت, شجاعت, عقل و اجتهاد.
2. ويژگيهايى كه از سوى برخى از فرق اسلامى مورد پذيرش است, چون: قريشى بودن, هاشمى بودن, معجزه داشتن, علم داشتن به تمام مسائل دين, معصوم بودن و…
خوارج دراين مسأله همچون ديگر فرق اسلامى, بلوغ, آزاد بودن, مرد بودن, عدالت, شجاعت, عقل و اجتهاد را از شرايط امام به شمار مى آورند, ولى ساير شرايط را به دليل اطلاق آيه, شرط نمى دانند.
(يا أيّها الذين آمنوا اطيعوا اللّه واطيعوا الرّسول واولى الأمر منكم) نساء / 59
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, پيروى كنيد خدا را و پيروى كنيد پيامبر خدا و اولى الامر را.
وامّا روايت پيامبر (الائمة من قريش)16 صلاحيت ندارد مخصص آيه شريفه قرارگيرد; زيرا شرط تخصيص قرآن با روايت نبوى آن است كه روايت ديگرى كه ناسازگار با آن باشد و موافق با قرآن, وجود نداشته باشد. درصورتى كه از پيامبر روايت شده كه فرمود: (ان امر عليكم عبد مجدع اسود يقودكم بكتاب الله, فاسمعوا له و اطيعوا) با اين وصف, روايت (الائمة من قريش) نمى تواند مخصص آيه باشد.17
استدلال خوارج به آيه شريفه, اشكال دارد; زيرا:
نخست آن كه: امر(اطيعوا) درمورد خدا و رسول واولى الامر با يك فرمان وبه يك شكل صورت گرفته و وجود اطاعت را مى رساند ولازمه آن اين است كه اولى الامر معصوم باشد; زيرا اگر اولى الامر خطاكار باشد, واجب بودن پيروى ازاو خلاف حكمت الهى است.
دو ديگر: اگر خوارج روايت (لو امر عليكم عبد حبشى مجدع اسود يقودكم بكتاب الله فاسمعوا له و اطيعوا) را مى خواهند ناسازگار با ( الائمة من قريش) بدانند, بايد توجه كنند كه حديث اوّل نمى تواند با حديث دوم ناسازگارى كند; زيرا به اتفاق فرق اسلامى حتى خود خوارج, بنده نمى تواند خليفه و امام باشد, پس فرماندهى بنده به معناى خلافت و امامت او نيست تا با حديث (الائمة من قريش) به تعارض برخيزد.18
ودر مسأله برگزيده شدن امام از سوى پيامبر, خوارج مانند معتزله و اشاعره معتقد به برگزيده نشدن امام وخليفه از سوى پيامبرند وبه همين جهت ابوبكر و عثمان را خليفه مسلمانان مى خوانند, ولى عثمان را به جهت نقاط ضعفى كه داشته, كافر مى خوانند.19
ابن حجر هيتمى دراين باره مى نويسد:
خوارج طعنهاى بسيارى بر عثمان وارد كرده اند, از جمله:
1. بركنارى بزرگان صحابه و جايگزين كردن اقوام خود.
2. اسراف در بيت المال و بخشش به اقوام و دوستان.
3. بازداشت عطاء بن مسعود و تبعيد ابوذر به ربذه.
4. آتش زدن صحيفه هايى كه آيات قرآن برآن ثبت شده بود.
و….20

تفسير به رأى خوارج در ماجراى حكميّت
ماجراى اسف بار صفين وكج فهمى و گول خوردن خوارج وناگزيز شدن على بن ابى طالب به پذيرش حكميت 21 و پشيمانى خوارج پس از ديدن دستاورد زشت خود, برآگاهان به تاريخ اسلام پوشيده نيست. شرم آورتر از خطاهاى پيشين خوارج, متهم ساختن على(ع) و فراموش كردن اجبارها و تهديدهاى خود بود. آنان با استناد به آيه (لاحكم الاّ للّه) معتقد بودند كه پذيرش حكميت به معناى كنار نهادن حكم خداست; زيرا در اصل براى غير خدا, حق حكميت نيست.
ييكى از خوارج به نام عبداللّه بن الكواء در بين سخنرانى امام على(ع) اين آيه را با صداى بلند قراءت كرد:
(ولقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرين) زمر / 65
به تو وهمه پيامبران پيشين وحى شد, كه اگر مشرك شوى, تمام اعمالت تباه مى شود واز زيانكاران خواهى بود.
او آن قدر اين آيه را تكرار كرد كه على(ع) در پاسخ او فرمود:
(فاصبر ان وعداللّه حقّ ولايستخفنّك الذين لايوقنون) روم/ 60
اكنون كه چنين است صبر پيشه كن كه وعده خدا حقّ است وهرگز كسانى كه ايمان ندارند تو را خشمگين نسازند.
عبداللّه ساكت شد وامام به سخنان خود ادامه داد.22
خوارج در پاسخ ابن عباس كه پرسيده بود: چرا على(ع) را دشمن مى داريد, سه دليل آوردند وگفتند:
(1. على(ع) انسانى را درحكم خداوند حاكم قرار داد و درجريان جنگ صفين حكميت را پذيرفت, در صورتى كه خداوند مى فرمايد: (ان الحكم الاّ للّه) . يوسف / 67
2. با دشمنان خويش جنگيد وازآنان اسير و غنيمت نگرفت, در صورتى كه اگر آنان كافر بودند, اسير گرفتن و كشتن آنان حلال است واگرمؤمن بودند, جنگ با ايشان حرام بود.
3. على يا اميرمؤمنان است, يا اميركافران واز آن جا كه او درجريان صلح, نام (اميرالمؤمنين) را از معاهده صلح برداشت, بنابراين او اميركافران است.)23
وگفتند:
(على اميرمؤمنان بود, ولى از زمانى كه حكميت را پذيرفت از ايمان خارج شد واگر او اقرار به كفر خويش كند واز آن توبه كند, به سوى او باز مى گرديم.)24
ابن عباس, شاگرد برجسته امام على(ع) كه خود از مفسران صاحب نام به شمار مى آمد و رسول خدا را درك كرده بود وبا تاريخ اسلام و سنت پيامبر آشنا بود, به هريك از سخنان ايشان پاسخى مستدل داد. درباره پذيرش حكميت وجواز شرعى آن گفت, خداوند فرموده است:
(يا ايّها الذين آمنوا لاتقتلوا الصيد وانتم حرم ومن قتله منكم متعمّداً فجزاء مثل ما قتل من النعم يحكم به ذوا عدل منكم) مائده / 95
اى كسانى كه ايمان آورده ايد, درحال احرام شكار نكنيد وهركس از شما از روى عمد آن را بكشد, بايد كفاره اى معادل آن از چهارپايان بدهد, كفاره اى كه دونفر عادل ازشما معادل بودن آن را گواهى دهند.
خداوند در آيه اى ديگر فرموده است:
(وان خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكماً من اهله وحكماً من اهلها ان يريدا اصلاحاً يوفق اللّه بينهما) نساء / 35
اگر از جدايى ميان آن دو بيم داشته باشيد, يك داور از خانواده شوهر ويك داور از خانواده زن انتخاب كنيد. اگر اين دو داور تصميم به اصلاح داشته باشند, خداوند به توافق آنان كمك مى كند.
ابن عباس پس از نقل اين دوآيه و استدلال به آنها براى تجويز حكميت انسانها در مسائل اجتماعى, از سوى خدا, ادامه داد:
(آيا پذيرش حكميت براى جلوگيرى ازخون ريزى بين مسلمانان از حكميت بين زن و مرد و حكميت در صيد محرم اهميت كم ترى دارد!)
در پاسخ ايراد دوم خوارج گفت:
(آيا شما مادرتان عايشه را دشنام مى دهيد!
به خدا قسم اگر بگوييد او مادر ما نيست, از اسلام خارج شده ايد واگر خون او را مانند ديگران حلال بدانيد, بازهم از اسلام خارج شده ايد.)
ودر پاسخ اشكال سوم خوارج على(ع) فرمود:
(خداوند پيامبر را الگوى مؤمنان قرار داده است:
(لقد كان لكم فى رسول اللّه اسوة حسنة لمن كان يرجو اللّه واليوم الآخر)
احزاب / 21
ومن آن جا كه در معاهده صلح, نام( اميرالمؤمنين) را حذف كردم از رسول خدا پيروى كردم; زيرا درجريان صلح حديبيه وقتى كاتب نوشت: (بسم اللّه الرحمن الرحيم).
سهيل بن عمرو گفت: آن را حذف كن و (باسمك اللّهمّ) را جايگزين نما.
پيامبر نيز دستور داد (باسمك اللّهمّ) را بنويسند.
در صلحنامه حديبيه نوشتند: اين چيزى است كه محمد رسول خدا بر آن مصالحه كرد.
سهيل گفت: اگر ما تو را به عنوان رسول خدا پذيرفته بوديم با تو مخالفت نمى كرديم. پس نبايد عنوان رسول خدا را در صلحنامه بنويسيد!
پيامبر(ص) دستور داد به جاى (محمد رسول اللّه) محمد بن عبداللّه بنويسند.)25
خوارج در پاسخ استدلال ابن عباس به آيه (ان يريدا اصلاحاً يوفّق اللّه بينهما) (نساء/ 35) گفتند:
(آنچه خداوند حكمش را به مردم واگذار كرده است, مردم حق دارند درآن اظهارنظر كنند وامّا مواردى كه خداوند حكم كرده است, مانند: صد تازيانه براى زانى, بريدن دست دزد و… دراين گونه موارد مردم حق رأى و اظهار نظر ندارند.)26
وچون آنان معتقد به كفر معاويه بودند و اورا سزاوار مرگ مى دانستند, از برخى آيات قرآن كه در حقّ كافران نازل شده استفاده مى كردند وآن را بر معاويه و دار و دسته او برابر مى ساختند وآن گاه ادعا مى كردند, حكم معاويه در قرآن ذكر شده است و بايستى با او جنگيد تا كشته شود وپذيرش حكميت, زيرپاگذاشتن احكام الهى و عمل به رأى خود است! اين گونه استدلالهاى خوارج, شدّت تلاش آنان براى باركردن افكار و عقايد خود برآيات قرآن را مى رساند.
عبداللّه بن وهب به آيات زير استناد مى كند وحكم جهاد مى دهد:
(انّ الذين يضلون عن سبيل اللّه لهم عذاب شديد) ص /26
كسانى كه از راه خدا گمراه شوند, عذاب شديدى [به خاطر فراموش كردن روز جزا] دارند.
(ومن لم يحكم بما أنزل اللّه فاولئك هم الفاسقون) مائده / 47
وكسانى كه برابر آنچه خدا نازل كرده حكم نمى كنند, فاسقند.27
اينها نشانگر كاربرد گسترده تفسير به رأى در تفسير خوارج است; زيرا آيه نخست درباره داود(ع) است:
(اى داود ما تو را خليفه در زمين قرار داديم درميان مردم به حق داورى كن وازهواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد, كسانى كه از راه خدا گمراه شوند, عذاب شديدى [به خاطر فراموش كردن روز حساب] دارند) ص / 26
وچون على(ع) به عقيده خوارج از راه خدا منحرف شده وبه آنچه خداوند حكم كرده, راضى نشده وحكم نكرده است, پس بايد با او جنگيد.
وآيه دوم نيز با توجه به سياق آن مربوط به نصاراست كه به حكم خداوند حكم نمى كنند و استناد عبداللّه بن وهب به اين آيه و برابر كردن آن بر ديدگاه خوارج به روشنى از تفسير به رأى خبر مى دهد.
سيد مرتضى رازى مى نويسد:
اباضيه مى گويند: آيه (ومن النّاس من يعجبك قوله فى الحياة الدّنيا) (بقره / 204) درباره على(ع) نازل شده است!
وآيه (ومن النّاس من يشرى نفسه ابتغاء مرضاة اللّه) (بقره/ 207) درباره ابن ملجم فرود آمده است!28
با اين كه دركتابهاى تفسير, شأن نزول اين آيات چيز ديگرى ياد شده واين گونه اظهار نظرها جز از سر برابرسازى آيات بر پندارهاى فرقه اى چيزى نيست.

اوج انحراف دربرداشت از قرآن
دينورى مى نويسد:
(خوارج در مسيرخود به سوى ميدان جنگ هركس را كه مى ديدند از او درباره حكميت سوال مى كردند. اگر شخصى بيزارى خود را از عمروعاص و ابوموسى اشعرى ابراز مى داشت, او را رها مى كردند وهركس بيزارى نمى جست, او را مى كشتند.)29
واز جمله افرادى كه خوارج با او روبه رو شدند عبداللّه بن خباب وهمسرش بود.
آنان از او پرسيدند: آيا تو به حكميت راضى هستى؟
او گفت: بله, خوارج او و همسرش را پس از شكنجه به شكل وحشتناكى كشتند.30
ودر پاسخ ابن عباس گفتند: خداوند درسوره براءت حكم معاويه و حزب او را بيان كرده است. آنان اهل حربند يا بايد كشته شوند يا جزيه بپردازند و سزاوار نيست با اين گونه افراد صلح كردن!31
وپس ازآن كه على(ع) خبر كشتن عبداللّه را شنيد وازآنها خواست قاتلان عبداللّه وهمسرش را تحويل دهند, خوارج گفتند: ما همگى آنها را كشتيم و كشتن اصحاب تو را حلال مى دانيم!32
دشمنى خوارج با مخالفان خود وكافر ناميدن آنها ساليان سال, بلكه قرنها ادامه داشت درسال 45 هـ.ق پس از كشته شدن نافع بن ازرق, خوارج شورش نمودند وهر كس ازمخالفان خود را مى يافتند به قتل مى رساندند تا آن جا كه بسيارى از مردم به سوى بصره فرار كردند.33
ازميان خوارج فرقه ازارقه متعصب تر و كوته بين تر بودند.
مسعودى درمروج الذهب مى نويسد:
(صاحب الزنج در سال 255 در زمان حكومت مهتدى شورش كرد واو از فرقه ازارقه خوارج بود; زيرا او همانند ازارقه زنان و كودكان و پيران وكسانى را كه سزاوار كشته شدن نبودند مى كشت و معتقد بود همه گناهكاران مشركند.)34
نافع بن ازرق براى اثبات جواز كشتن كودكان به سخن نوح(ع) استناد مى كرد:
(وقال نوح ربّ لاتذر على الأرض من الكافرين دياراً. انك ان تذرهم يضلوا عبادك ولايلدوا الاّ فاجراً كفّاراً) نوح / 26 ـ 27
نوح گفت: پروردگارا هيچ يك از كافران را بر روى زمين باقى مگذار; چرا كه اگر آنان راباقى بگذارى, بندگانت را گمراه مى كنند وجز نسلى فاجر وكافر به وجود نمى آورند.
نافع مى گويد: نوح(ع) دعا كرد واز خداوند درخواست نكرد قومش را عذاب كند و او قوم خويش را كافر ناميد, با اين كه برخى از آنان كودك وبرخى هنوز به دنيا نيامده بودند, پس چگونه نوح(ع) كودكان و جنينهاى امت خويش را كافر بنامد وما كافر نخوانيم, در صورتى كه خداوند مى فرمايد:
(اكفاركم خير من اولئكم ام لكم براءة فى الزّبر) قمر / 43
آيا كافران شما بهتر از آنانند يا براى شما امان نامه اى در كتابهاى آسمانى نازل شده است.35

استدلال قرآنى خوارج بر كفر مرتكبان كبيره
ييكى ديگر از باورهاى عمومى خوارج, كفر مرتكب كبيره است. آنان براين باورند كه هركس گناهى انجام دهد, كافر مى شود وبراى اثبات اين انديشه خود از بيست وپنج آيه وچند روايت سود برده اند كه براى نمونه به چند مورد اشاره مى كنيم:
1. خوارج براين باورند كه آيه زير صريح در كفر كسانى است كه مرتكب كبيره شوند.
(ومن لم يحكم بما أنزل اللّه فاولئك هم الكافرون) مائده / 44
وآنان كه به احكامى كه خدا نازل كرده حكم نمى كنند, كافرند.
چگونگى استدلال آنان اين بود كه مرتكب كبيره ازآن جهت كه گناه انجام مى دهد به حكمى كه خداوند فرو فرستاده حكم نمى كند.36
2. (وللّه على النّاس حجّ البيت من استطاع اليه سبيلاً ومن كفر فانّ اللّه غنى عن العالمين) آل عمران/ 97
مردم بايد براى خدا, آهنگ خانه او كنند, آنان كه توانايى رفتن به سوى آن دارند و هركس كفر ورزد, خداوند از همه جهانيان بى نياز است.
اين آيه يكى ديگر از آياتى است كه خوارج بر عقيده خود (كفر انجام دهنده كبيره) تطبيق داده اند. آنان مى گويند:
(كسى كه حج را ترك كند گناهكار است و برابر آيه شريفه از كافران به شمار مى آيد.)37
استدلال خوارج به اين آيه در صورتى تمام خواهد بود كه مراد ازكفر, ترك حج باشد در صورتى كه آيه شريفه به قرينه (للّه على النّاس حجّ البيت) در مقام بيان واجب بودن حج برمستطيع است. بنابراين مراد از (ومن كفر) نيز انكار اعتقادى است و نه تنها ترك عملى.
3. (وان جهنم لمحيطة بالكافرين) توبه / 49
و جهنّم كافران را فراگرفته است.
خوارج مى گويند:
(خداوند دراين آيه شريفه فرموده است: جهنّم كافران را احاطه كرده است وازسويى مى دانيم كه گناهكار(فاسق) را جهنم فراگرفته است. بنابراين گناهكار كافر خواهد بود!)
افزون بر تمام پاسخهايى كه از دليلهاى خوارج داده اند, بايد بگوييم در اسلام واژه كافر بر كسى اطلاق مى شود كه سزاوار عذاب باشد واحكام ويژه اى درباره او جارى باشد, مانند: منع ازدواج, ارث, دفن در مقابر مسلمانان و… در صورتى كه مرتكب كبيره, نه سزاوار عذاب عظيم است ونه اين احكام درباره او صادق است, بنابراين اطلاق كافر بر او درست نيست.
سيد مرتضى مى نويسد:
(شأن كفر آن است كه از ازدواج كردن و ارث بردن و دفن كردن, باز مى دارد.)
اميرالمؤمنين على(ع) دراين باره خطاب به خوارج مى فرمايد:
(آيا مى دانيد پيامبر(ص) زانى را رجم كرد و سپس براو نمازگزارد و ورثه او ارث بردند و قاتل را كشت واموال او را بين ورثه وى تقسيم كرد ودست سارق را جدا كرد و زانى غيرمحصن را شلاق زد و سپس سهم آنان را از غنيمت پرداخت ونكاح آنان را باطل نخواند.)38
ديدگاه خوارج درباره انجام دهنده كبيره با توجه به عقايد و پيش فرضهاى ديگرى بود كه خوارج براى خود ساخته بودند مانند: تعريف ايمان وكفر.
معتزله و خوارج, ايمان را مجموعه اقرار به زبان و اعتقاد قلبى و انجام تكليفها مى دانستند39 وبه همين جهت انجام دهنده كبيره را به جهت مخالفت با دستورهاى الهى مؤمن نمى دانستند وچون نقطه مقابل ايمان را كفر مى شمردند, انجام دهنده كبيره را كافر مى خوانند.

حدوث قرآن
مبحث حدوث و قدم قرآن ازمباحث پر جنجالى است كه پس از بحث در كلام خداوند مطرح مى گرديد. گروهى معتقد به قديم بودن قرآن شدند و گروهى مانند معتزله حدوث قرآن را باور داشتند وآن را تبليغ مى كردند وخوارج نيز آن چنان كه اشعرى مى گويد: همگى معتقد به حدوث قرآن بودند.40

ديدن خدا
عقيده خوارج در زمينه ديدن خداوند, بسيار نزديك با عقايد معتزله است, چنانكه ديدگاه حدوث قرآن, تعريف ايمان و كفر, خلود گناهكار و… با عقايد معتزله همگون است. آنان همسان معتزله به ظاهر برخى از آيات كه دلالت بر ديدن خدا دارد متعبد نمى شدند!
آنان برخلاف مجسمه و مشبهه و گروهى از اهل سنت, معتقد به ديدن خداوند در دنيا و آخرت يا درآخرت تنها نبودند واز برخى آيات قرآن در تفسير آيات ديگر قرآن استفاده مى كردند. ازآيه شريفه (لاتدركه الأبصار وهو يدرك الأبصار) (انعام / 103) و آيه (قال ربّ ارنى انظر اليك قال لن ترانى)(اعراف/143) سود مى بردند و آيات ديگرى را كه به ظاهر دلالت بر ديدن خدا داشتند, تفسير مى كردند و درحقيقت, برخلاف ظاهر برخى از آيات رفتار مى كردند.

ديدگاههاى فقهى ـ قرآنى خوارج
رويارويى خوارج با شخصيتهاى دينى و متهم ساختن ايشان به كفر و فسق, سبب شد تا آنان در اعتماد به روايات ايشان, گرفتار ناباورى شوند و بدين گونه منابع دريافت حديث آنان بسيار محدود شود و در تفسير آيات الاحكام با كمبود منابع شناخت روبه رو شوند وبه آراى شخصى وفهم مخدوش خود اتّكا كنند! براين اساس, آراى فقهى آنان بسيار شگفت انگيز و ناسازگار با سنّت پيامبر است.

احكام سرقت
(السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما) مائده/ 38
دست مرد و زن دزد را جدا كنيد.
خوارج از آيه شريفه سه حكم فقهى درباره سرقت برداشت مى كنند:
1. بريدن دست دزد از شانه, زيرا يد در لغت اسم است براى تمام عضو از شانه تا سرانگشتان.41
2. دست دزد بريده مى شود, گرچه او از مكان دربسته اى(حرز) برنداشته باشد; زيرا آيه اطلاق دارد و مطلقاً حكم به بريدن دست مى كند, چه از مكان دربسته اى بدزدد, چه از غير دربسته.42
3. دست دزد بايد بريده شود, هر چند اموالى كه دزيده بسيار كم باشد; زيرا اطلاق آيه دلالت دارد.43
اين درحالى است كه روايات و اجماع دلالت دارد كه دست سارق نبايد از شانه بريده شود و مال دزديده شده بايد مقدار معينى باشد و قرار داشتن مال دزديده در مكان نگهدارى شده (حرز) شرط اجراى حكم است.

تقيّه
نافع بن ازرق رئيس فرقه ازارقه معتقد به جايزنبودن تقيّه بود وبه آيات زير استدلال مى كرد:
(ألم ترالى الذين قيل لهم كفّوا ايديكم واقيموا الصّلاة وآتوا الزّكاة فلماكتب عليهم القتال اذا فريق منه يخشون النّاس كخشية اللّه او أشدّ خشية) نساء / 77
آيا نديدى كسانى را كه (در مكّه) به آنان گفته شد اكنون دست از جهاد برداريد ونماز را برپا كنيد و زكات بپردازيد [ولى آنان ازاين دستور ناراحت بودند] ولى هنگامى كه [درمدينه] فرمان جهاد به آنان داده شد, جمعى ازآنان ازمردم مى ترسيدند همان گونه كه ازخدا مى ترسند, بلكه بيش تر.
(فسوف يأتى اللّه بقوم يحبّهم و يحبّونه اذلّة على المؤمنين اعزّة على الكافرين يجاهدون فى سبيل اللّه ولايخافون لومة لائم) مائده / 54
به زودى خداوند گروهى را مى آورد كه آنان را دوست دارد وآنان او را دوست دارند, در برابر مؤمنان فروتن و دربرابر كافران سرسخت و نيرومندند. آنان در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامت گرى هراسى ندارند.
درنظر نافع بن ازرق, تقيه نتيجه ترس از غير خدا و بيم از ملامت مردم است ودراين آيات, خداوند خواسته است تا از غير از او نه ترسى باشد ونه بيمى, پس مجالى براى تقيّه باقى نمى ماند. ولى حقيقت اين است كه در اصل تقيّه مورد وكاربرد و فلسفه اش اين امور نيست وآيات دلالتى بر ممنوع بودن تقيّه ندارد.
وگويا به همين جهت بود كه نجدة بن عويمر, رئيس فرقه نجديه, از خوارج و گروهى ازخوارج با نافع بن ازرق به مخالفت برخاستند وخود فرقه جديدى به نام (نجديه) تشكيل دادند و براى جواز تقيه به آيه شريفه استدلال كردند. 44
(وقال رجل من آل فرعون يكتم ايمانه…) غافر/ 28
ومرد مؤمنى از آل فرعون كه ايمان خود را پنهان مى داشت گفت
هرچند گروهى از خوارج معتقد به جايز نبودن تقيّه بودند, ولى درمقام عمل و مشكلات فراوانى كه در پيش روى خود مى ديدند, گاه تقيه مى كردند و چون خويش را گناهكار مى يافتند به شورش روى مى آوردند.
ابن زياد, گروهى ازخوارج را زندانى ساخت و گفت:
(شما با يكديگر در زندان بجنگيد, هر كس ديگرى را بكشد او را آزاد مى كنم. خوارج نيز چنين كردند و وقتى از زندان رهايى يافتند ديگر خوارج آنان را نكوهش كردند كه چرا برادركشى كرديد .طواف, كه يكى از زندانيان آزاد شده بود, گفت: ناگزير شديم و قلبمان بدان راضى نبود.)45
اين سخن طواف, در حقيقت ابراز آيه شريفه (الاّ من اكره و قلبه مطمئنّ بالايمان) است كه دلالت بر جايز بودن تقيّه دارد!

تصرف درامانت مخالفان
(انّ اللّه يأمركم أن تؤدّوا الأمانات الى أهلها) نساء / 58
خداوند به شما يارى مى دهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد!
نافع بن ازرق و ازارقه با استدلال به آيه شريفه مى گويند:
(ردّ امانت كافران واجب نيست وامانت دار مى تواند اموال امانتى آنان را ملك خود قرار دهد.)46
(زيرا با توجه به آيات ديگرى كه خداوند اموال كافران را حلال و غنيمت مسلمانان معرفى كرده است و ريختن خون آنان را جايز دانسته است, استفاده مى شود كه مراد از (اهلها) كافران نيستند.)47
بهترين دليل خطاى ازارقه در فهم و تفسير آيه, سبب نزول آيه است; زيرا در سبب نزول آيه آمده:
(وقتى پيامبر(ص) با پيروزى كامل وارد شهر مكه گرديد, كليد كعبه را از عثمان بن طلحه گرفت, تا درون خانه كعبه را از بتها پاك كند. عباس, عموى پيامبر(ص) پس از انجام آن مقصود از پيامبر خواست كليد را به او واگذارد, تا او كليد دار كعبه باشد, ولى پيامبر(ص) تقاضاى او را نپذيرفت و كليد را به عثمان بن طلحه بازگرداند.)

امر به معروف ونهى ازمنكر
خوارج معتقد به واجب بودن بدون قيد و شرط امر به معروف ونهى ازمنكر بودند و تا آن جا كه در توان داشتند دراجراى اين حكم الهى كوشيدند وگاه ازجان خود دراين راه مايه گذاشتند.
زمانى كه ابن زياد, در سال 58 هـ.ق براى تماشاى اسب سوارى به خارج از شهر رفت ودر جايگاه خود نشست, عروة بن اديه برادر ابوبلال مرداس خارجى پيش آمد وبه انذار ابن زياد پرداخت و ازآن ميان, آياتى را قراءت كرد و سپس به دستور ابن زياد كشته شد. آن آيه ها از اين قرارند:
(وما اسئلكم عليه من أجر ان اجرى الاّ على ربّ العالمين. اتبنون بكلّ ريع آية تعبثون. و تتّخذون مصانع لعلّكم تخلدون. واذا بطشتم بطشتم جبارين)
شعراء / 127 ـ 130
من در برابر اين دعوت هيچ اجر و پاداشى ازشما نمى طلبم. اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است. آيا شما برهر مكان بلندى بنايى از روى هوا و هوس مى سازيد و قصرها و قلعه هاى زيبا و محكم بنا مى كنيد شايد در دنيا جاودانه بمانيد وهنگامى كه كسى را مجازات مى كنيد, همچون جباران كيفر مى دهيد.48

جهاد
خوارج در مسأله جهاد معقتد به واجب بودن جهاد براى عمل به كتاب خدا و سنت پيامبر بودند و درتبليغ وجمع آورى نيرو براى جهاد, گاه از ترساندن مردم نيز سود مى بردند. ابوحمزه يكى از سران خوارج در سخنرانى خود در مدينه, انگيزه قيام و شورش خود را چنين بازگو مى كند:
(ما چون ديديم روشنيهاى حق خاموش شده ونشانه هاى عدل از بين رفته است و كسانى كه براى زنده كردن عدل و ظلم قيام مى كنند كشته مى شوند به درخواست عبداللّه بن يحيى لبيّك گفتيم وهركس به دعوت عبداللّه لبيّك نگويد, از عذاب خداوند در امان نخواهد بود.)49
براى تاييد سخن خود, به آيه شريفه زير استدلال مى كند:
(ومن لايجب داعى اللّه فليس بمعجز فى الأرض) احقاف / 22
وهركس به دعوت كننده الهى پاسخ نگويد, هرگز نمى تواند از چنگال عذاب الهى در زمين فرار كند.
از اين رو نافع بن ازرق كسانى را كه به يارى ايشان نمى شتافتند و از شركت در جهاد خوددارى مى كردند, هرچند پير و مريض بودند, كافر مى خواند و معتقد بود معذوران زمان او مثل معذوران در زمان پيامبر نيستند; زيرا معذوران زمان پيامبر در مكه بودند وراهى براى فرار از آن جا وشركت در جهاد و يا پيوستن به ديگر مسلمانان نداشتند.50
آثار تفسيرى خوارج
در لابه لاى كتابهاى تاريخى و تراجم ادبى با افرادى بر مى خوريم كه از دار و دسته خوارج به شمار مى رفته اند و در زمينه قرآن نوشته داشته اند.
معمر بن المثنى اللغوى البصرى (112 ـ 211 هـ.ق) كه در حدود دويست كتاب يا رساله ازخود باقى گذارد ازآن جمله (غريب القرآن) , (مجاز القرآن) , (معانى القرآن).52
جاحظ مى نويسد:
(ابوعبيده معمربن المثنى از فرقه حضريه خوارج بوده وهيچ يك از خوارج را عالم تر از او نديدم.)53
عكرمة بن عبداللّه از شاگردان ابن عباس مفسر بزرگ قرآن بود.54 جبير بن غالب از فقهاى برجسته خوارج بود. او كه ابوفراس كنيه داشت در فقه و شاعرى و خطابه متبحر بود وكتابهايى از خود بر جاى گذارده, مانند: (احكام القرآن) و (المختصر فى الفقه) و (كتاب السنن و الاحكام) و… 55واز ديگر شخصيتهاى خوارج, ابوبكر بروعى نويسنده كتاب (الناسخ والمنسوخ فى القرآن) است كه ابن نديم در سال 340 هجرى با او ديدار داشته است.56
خوارج با توجه به عقايد خاص خود, ناگزير بودند به قرآن توجه ويژه اى داشته باشند وهمين امر سبب شده بود آنها براى فهم آيات قرآن از ديگران نيز استفاده كنند. فردى ازخوارج كه در فهم آيه شريفه: (وجوه يومئذ ناضرة. الى ربّها ناظرة … ) (قيامة / 22ـ23) ناتوان شده بود, نزد امام باقر(ع) آمد و پرسيد:
(چه چيز را عبادت مى كنى؟
امام(ع)فرمود: خدا را.
خارجى گفت: آيا او را مى بينى؟
امام(ع) پاسخ داد: چشمها توان ديدن خدا را ندارند, ولى قلبها به حقايق ايمان, او را مى بينند. خداوند به قياس شناخته نمى شود و به حواس درك نمى گردد وبه بشر شباهت ندارد, توصيف شده به آيات و شناخته شده به نشانه هاست.)57
وبا وجود عالمان ومفسرانى بزرگ درميان خوارج و عنايت و علاقه بسيارى كه آنان ازخود در تفسير قرآن نشان داده اند و براى اثبات تنها (كفر مرتكب كبيره ) به 25 آيه قرآن استدلال كرده اند, اثرى از تفسيرهاى آنان و نامهاى درخور توجهى از تفسيرهاى ايشان در دست نيست واين مى تواند به يكى از انگيزه هاى زير باشد:
1. خوارج مانند برخى از فرقه هاى اسلامى (اسماعيليان) كتابهاى خود را در نهان نگهدارى مى كردند. ابن نديم مى نويسد:
(سران خوارج بسيارند وهمه صاحب تأليف نمى باشند وممكن است كسانى را كه ما صاحب تأليف ندانيم كتابى داشته باشند كه به دست ما نرسيده است; زيرا كتابهاى آنان درخفا نگهدارى مى شود.)58
2. دشمنى ديگر فرق اسلامى با خوارج, سبب شده است تا آنچه ازخوارج به دست مى آمد در حفظ آن نمى كوشيدند, بلكه آن را نابود مى كردند. چه اين كه اهل سنت معتقد بودند كه خوارج ازآن جهت كه به صحابه دشنام مى دهند كافرند.59
وجاحظ مى گويد:
(فقيهى را نمى يابى كه كشتن خوارج را جايز نداند.)60
(و مسلمانان, خوارج را سگهاى آتش مى دانند.)61
3. يكى ديگر از انگيزه ها, نقل وانتقالات گسترده اى بود كه خوارج انجام مى دادند. آنان گاه از عراق به آفريقا هجرت مى كردند و درآن جا به شورش برمى خاستند وگاه به ايران و قسمتهاى سيستان وكرمان و سواحل خليج فارس وگاه به جهت فشار و شكست ناچار مى شدند به سواحل جنوبى خليج فارس فرار كنند ودراين زندگى بى ثبات, آثار فرهنگى و علمى آنان آسيب مى ديد.
4. اين احتمال نيز وجود دارد كه نسخه هايى ازتفاسير خوارج دركتابخانه اسكندريه و ساير كتابخانه ها مشهور وجود داشته كه براثر آتش سوزيها به كلى از بين رفته است.

 


پاورقيها:
1. مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, (تهران) 33/ 329, ح 574.
2. طبرى, محمد, تاريخ الطبرى , (بيروت, دارالكتب) 3/ 117.
3. حرّ عاملى, محمد بن حسن, وسائل الشيعه, (تهران, اسلاميه) 15/83; مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, (تهران) 33/ 434.
4. ابوزهره, محمد, تاريخ المذاهب الاسلاميه, (دارالفكر) / 56.
5. همان / 67.
6. نيشابورى, مسلم, صحيح مسلم, كتاب الحج باب استحباب رمى الجمرة, (مؤسسه عزالدين), 3/117ـ116, ح 1298.
7. تفتازانى, شرح المقاصد, (شريف رضى) 5/ 244;ايجى, عبدالرحمن, شرح المواقف (شريف رضى) 5/ 350.
8. ابن ابى الحديد, نهج البلاغه, (احياء الكتب العربى), 18/ 71; مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار 33/ 376.
9. ابن ابى الحديد, نهج البلاغه, 2/ 310.
10. ابن تيميه, التفسير الكبير, (دارالكتب), 2/ 222.
11. تفتازانى, شرح المقاصد, 5/ 204.
12. ايجى, عبدالرحمن, شرح المواقف, 8/ 237.
13. معتزلى همدانى, عبدالجبار, شرح الاصول الخمسة, (وهبة) 723.
14. تفتازانى, شرح المقاصد, 5/242 ـ 242; ايجى, عبدالرحمن, 8/ 348 ـ 349.
15. معتزلى, ابن ابى الحديد, نهج البلاغه/ 307.
16. نيشابورى, مسلم, صحيح مسلم , كتاب الحج باب استحباب رمى الجمرة, 3/117ـ116, ح 1298.
17. تفتازانى, شرح المقاصد, 5/ 244; معتزلى همدانى, عبدالجبار, شرح الاصول الخمسة/ 751.
18. مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, 23/ 290.
19. مسعودى, على, مروج الذهب, (دارالهجرة, قم), 3/ 138.
20. هيتمى, ابن حجر, الصواعق المحرقة/ 67 ـ 68.
21. ابن كثير, البداية والنهاية, (معارف, بيروت), 7/ 274.
22. مسعودى, على, مروج الذهب, 2/ 395.
23. ابن جوزى, عبدالرحمن, المنتظم فى تاريخ الامم والملوك, (دارالكتب, بيروت), 5/ 124 ـ 125.
24. ابن ابى الحديد, نهج البلاغه, 2/ 273.
25. ابن كثير, البداية والنهاية, 7/ 281.
26. جزرى, محمد ابن اثير, الكامل فى التاريخ, 5/ 18 ـ 19.
27. ابن ابى الحديد, نهج البلاغه, 4/ 202 ـ 203.
28. حسنى رازى, مرتضى بن داعى, تبصرة العوام, (تهران, اساطير)/ 39.
29. دينورى, احمد, الاخبار الطوال, (شريف رضى, قم)/ 206.
30. الاندلسى, احمد بن عبداللّه, العقد الفريد, (دارالكتب بيروت), 2/ 390.
31. طبرى, محمد بن جرير, تاريخ الطبرى, (دارالكتب, بيروت), 3/ 209.
32. مسعودى, على, مروج الذّهب, 4/ 404 ـ 405.
33. طبرى, محمد, تاريخ الطبرى, 3/ 427.
34. مسعودى, على, مروج الذهب, 4/ 108.
35. طوسى, خواجه نصير الدين, تلخيص المحصل/ 404 و 466.
36. تفتازانى, شرح المقاصد, 5/ 202.
37. ايجى, عبدالرحمن, شرح المواقف, 8/ 330.
38. علم الهدى, على, الذخيرة فى علم الكلام, (النشر الاسلامى)/ 549.
39. ابن حزم ظاهرى, الفصل فى الملل والنحل, (دارالمعرفة), 3/ 188; تفتازانى, شرح المقاصد, 5/ 179.
40. اشعرى, ابوالحسن, مقالات الاسلاميين(اميركبير) /57.
41. زمخشرى, محمود, كشاف (دارالمعرفة, بيروت), 1/ 632.
42. فخررازى, مفاتيح الغيب, 11/ 225.
43. آلوسى , سيد محمود, روح المعانى, (احياء التراث), 6/ 133; فخررازى, الكبير, 11/ 225.
44. شهرستانى, عبدالكريم, ملل ونحل, (بيروت, دارالمعرفة) 1/ 109; ابن ابى الحديد, نهج البلاغة (قم, مكتبة آية اللّه المرعشى), 4/ 136.
45. ابن اثير, تاريخ كامل, ترجمه محمد حسين روحانى, 5/ 2154.
46. اشعرى, ابوالحسن, مقالات الاسلاميين, 50; اسفراينى, ابوالمظفر, التبصير فى الدين, (قاهره , خانجى)/ 46.
47. ابن ابى الحديد, نهج البلاغة, 4/ 139.
48. ابن اثير, تاريخ كامل, ترجمه محمد حسين روحانى, 5/ 2156; ابن جوزى, عبدالرحمن, المنتظم فى تاريخ الامم والملوك , 5/ 295.
49. ابن ابى الحديد, نهج البلاغه, 5/ 114.
50. همان, 4/ 137.
51. ابن خلكان, وفيات الاعيان, (شريف رضى), 5/ 235.
52. جاحظ, عمروبن بحر, الحيوان, (احياء التراث),3/ 402.
53. ابن خلكان, وفيات الاعيان, 3/ 62.
54. ابن النديم, محمد, الفهرست, (اميركبير)/ 430.
55. همان/ 430 ـ 431.
56. صدوق, محمد بن على ابن بابويه, التوحيد/ 109; كلينى, محمد بن يعقوب, الكافى, 1/ 97.
57. ابن نديم, الفهرست, (تهران, اميركبير)/ 340.
58. ايجى, عبدالرحمن, شرح المواقف/ 60.
59. البيان به نقل از: عبدالفتاح عبدالمقصود, وقعة النهروان / 113.
60. جاحظ, عمروبن بحر, الحيوان, (بيروت, داراحياء التراث العربى), 1/ 271.


منبع: پژوهش هاى قرآنى ـ ش9و 10 ـ بهار و تابستان 76