قرآن و خرافه باوري‌

حيدر علوي‌نژاد


چكيده:
در اين مقاله پس پيشنهاد تعريفي براي خرافات، به گستردگي آن در ميان كشورها و اقشار تحصيل كرده و بي سواد و نيز برخي از نظريات درباره منشأ خرافات اشاره شده است . سپس برداشتي قرآني درباره منشأ خرافات مطرح گرديده است. آن گاه نمونه‏هاى خرافات از قبيل: طيره، شانس، طالع بينى مورد بررسى قرار گرفته و بر اين نكته تأكيد شده است كه طيره (فال بد زدن) و نحس دانستن برخى از اشياء و اعداد و يا زمان‏ها و تحريم برخى از طيبات الهى جزء خرافات است و از نظر شرع تحريم و تقبيح شده است. در پايان، در سخني كوتاه آگاهى، تعقل، ايمان و توكّل بر خداوند به عنوان راه حل‏هاى برون رفت از خرافه گرايى و خرافه باورى معرفى شده است.

خرافه چيست و چه كسي خرافاتي است؟
پاسخ آحاد انسان ها به اين پرسش بر اساس گرايش ديني، سطح سواد و نوع فرهنگ و برخي از جزئيات ديگر متفاوت خواهد بود؛ هيچ تعريفي نمي توان براي اين مفهوم يافت كه مورد وفاق تمام مردم، با اديان و فرهنگ هاي متفاوت باشد. بي دينان، دينداران را خرافاتي مي دانند؛ در حالي كه دينداران يقين دارند كه بي دينان با كوته فكري كه دارند از ديدن حقايق بسيار مهمي در جهان هستي ناتوان مانده اند. در ميان خود دينداران و بي دينان نيز اتهام به خرافي بودن گروه هاي رقيب مسأله اي بي سابقه نيست. دليل اينكه از تعبيرهاي خرافه و خرافاتي برضدّ ديگران استفاده مي شود نامعقول جلوه دادن آنهاست؛ براي بر كرسي نشاندن سخن خود.
«تعيين مرز خرافات كار دشواري است. مسافر فرانسوي در ايتاليا همه چيز را خرافي مي يابد و حق هم دارد. اسقف كانتربري مدعي است كه اسقف پاريس يك فرد خرافاتي است، پيروان كليساي پرسبيتر نيز همان بر چسب را به عاليجناب اسقف كانتربري مي زنند، در حالي كه خود آنها را كويكرها افرادي خرافي مي دانند، و كويكرها هم به نوبه خود از نظر مسيحيان خرافي ترين آدم ها به حساب مي آيند».1
اين سخن مي رساند كه تعيين مرز خرافات يا تعريف آن كاري چندان آسان نيست، و در واقع يكي از مهم ترين نقاط اختلاف مذاهب و اديان در همين زمينه است.

«در تعريف ديگري از كلمه «خرافات» كه در واژه نامه ها آمده چنين مي خوانيم: «هر نوع عقيده يا عمل ديني نامعقول». همين جا فوراً اين سؤال پيش مي آيد كه چه كسي تعيين مي كند يك عقيده بخصوص، نامعقول است يا معقول. مشكل اينجاست كه دين اين يكي، از ديدگاه آن يكي، «خرافات» محسوب مي شود…».2

در واقع اين تعريف لغوي خرافه چندان راه گشا نيست، و اگر خرافه را به اين معني بگيريم در نهايت به اين نتيجه مي رسيم كه اين دين يا مذهب آن دين يا مذهب را باطل و تمام يا قسمتي از معارف و احكام آن را غير منطقي مي داند. با اين وصف، بر مي گرديم به همان حق و باطل قملداد كردن مذاهب از سوي يكديگر. با اين نگاه، به جاي بحث خرافه، كه به گونه اي در ميان تمام و ملل وجود دارد، ناگزير از بررسي مكاتب و مذاهب خواهيم بود، اما اين آن چيزي نيست كه ما به دنبال آن هستيم.
آنچه در اينجا بايد در پي آن باشيم، تعريفي از خرافه است كه به گونه اي مورد قبول تمام اديان، مكاتب و انسان هاي تحصيل كرده و عاقل باشد. اما مي دانيم كه چنان تعريفي دست نيافتني است. اما به هر حال مي شود گام هايي براي رسيدن به اين مقصود برداشت.
مثلاً اين تعريف خرافه را ممكن است تمامي اديان بپذيرند كه: «خرافه ترس بيهوده از عوامل و مرتبط دانستن پديده هاي نامربوط به يكديگر است كه رابطه بين آنها نه از نظر علم و عقل ثابت شده و نه از سوي دين تأييد شده است».
با اين تعريف، يك فرد مسلمان مي تواند موافق باشد؛ همان گونه كه يك مسيحي يا زرتشتي؛ زيرا اگر نه عقل و نه خود اين دين چيزي را تأييد نكرد خرافه بودن آن به يقين از سوي اين دين امضا شده است.
مثلاً با اين ديد، يك مسلمان، شيعه يا سني، مي تواند بگويد نحوست عدد سيزده يك خرافه است، زيرا نه عقل و دانش و نه دين چنين مطلبي را تأييد نكرده است.

در تعريف ديگري خرافه اين گونه معرفي شده است:
«وحشت غيرمنطقي يا ترس از يك چيز ناشناخته، مرموز، و خيالي؛ يك عقيده، ترديد، يا عادت و امثال آن كه پايه آن ترس يا جهل است».3

گوستاو جاهودا پس از آوردن اين تعريف مي نويسد:
«به نظر مي رسد كه در اينجا به اصل مطلب نزديك تر شده ايم و نخستين چيزي كه توجه ما را به خود جلب مي كند اشاره به عنصرهيجان است. اين يكي از ويژگي هاي اساسي هر آن چيزي است كه خرافات مي ناميم، و الا اثري در رفتار ما نخواهد داشت و چيز چندان جالبي هم نخواهد بود. باورهاي بسيار زيادي هستند كه مردم آنها را به طور اتفاقي و بدون كوچك ترين پيوند هيجاني فرا مي گيرند، مثلاً بعضي ها ممكن است بر اين باور باشند كه «بلادر» (آكاژر) يك ميوه درختي است كه (تصادفاً درست است)، و برخي ممكن است از طريق بي بي سي ياد گرفته باشند كه اسپاگتي يك ميوه بوته اي است (كه تصادفاً درست نيست) هيچ يك از اينها احتمالاً اثر قابل توجهي در رفتار ندارد. منظور اين نيست كه عنصر هيجاني بايد شديد و قوي باشد، بلكه بايد قابل مشاهده باشد و يا بتوان به نحوي استنباط كرد كه به ميزان خاصي وجود دارد».4
جاهودا كه تلاش مي كند تعريفي پذيرفتني از خرافه ارائه كند اعتراف مي كند در واقع دست يابي به چنان تعريفي ناممكن است؛ اما به هر حال وقتي كه از موضوعي بحث مي كنيم بايد تصويري كلي از آن داشته باشيم.
در هنگام بحث ازخرافه نيز، اگر بتوانيم تعريفي براي خرافه پيدا كنيم كه اين مفهوم را روشن كند و از ابهام آن بكاهد، اظهار نظر درباره خرافي بودن يا نبودن برخي از باورها و رفتارها آسان تر خواهد شد.
به نظر مي رسد تعيين هدف در بررسي خرافات، كار شناخت خرافات را آسان تر خواهد كرد. مثلاً، اگر ما به عنوان مسلمان، براي پيدايش عقايد، فرهنگ و اجتماع خويش از خرافات درباره خرافات تحقيق كنيم، براي ما بسيار آسان خواهد بود كه خرافي بودن يك عقيده مانند باور به قرباني شدن مسيح، يا يك سنت يا يك عنصر فرهنگي را شناسايي كنيم و درباره آن اظهار نظر كنيم. تعريف خرافه نيز با اين نقطه نظر آسان تر خواهد بود، با اينكه همان باور ممكن است در مسيحيت خرافه پنداشته نشود. در اينجا منظور از خرافي بودن آن اين است كه چنين باوري نه در فرهنگ تشيع جا دارد، و نه معقول است كه كسي كه بي گناه است قرباني جنايات ديگران شود، او رنج و عذاب ببيند كه ديگران بخشوده شوند. «ولاتزر وازرة وزر أخري» درچنين بررسي در واقع هدف اين خواهد بود كه اين باور در مذهب تشيع و منطق قرآني نمي گنجد.
با اين نگاه به راحتي مي توان گفت چه چيزي خرافي است و چه چيزي خرافي نيست.
جاهودا كه در پي تحليل روان شناختي خرافه است، و قصد دارد منشأ خرافه، علل گسترش آن و راه هاي جلوگيري از آن را بررسي كند، مي تواند به يك تعريف اجتمالي از خرافه بسنده كرده آن گاه ماهيت كلي آن را بيان نمايد و سپس به بررسي روان شناختي،جامعه شناختي و تاريخي آن بپردازد. به همين دليل او پس از بحث هاي فراوان مي گويد: اما پذيرش آن براي كساني كه به آن خرافات خو كرده و دل بسته اند بسيار دشوار خواهد بود؛ واكنش تند و شديد در اين زمينه چندان شگفت نيست.
بنابراين خرافه به چيزي گفته مي شود كه توجيهي عقلاني نداشته باشد؛ روابط علِّي معلولي بين دو چيزي برقرار كند كه هيچ گونه ربطي به هم ندارند، مثلاً ساختن خانه نو با شكستن كلنگ، بد يمن نمي شود، بلكه سفتي زمين يا وجود سنگ و عدم مقاومت لازم كلنگ را مي توان علت شكستن آن دانست. چرا؟ براي اينكه نه عقلاً و نه شرعاً چنين حادثه اي به معناي بديمن بودن آن خانه نيست، اما اگر كسي آمد و براي شما حكايت كرد:
«اين خانه نو، سايه شومي بر زندگي من انداخت كه تمام زندگي ام را از من گرفت، با آمدن در اين خانه پدر، برادر، همسر و عمويم در طول سه سال فوت كردند، مغازه ام نيز از دستم رفت و ورشكست شدم. البته تقصير خود من است؛ زيرا در همان آغاز كار، در همان روزاول كار، كلنگ در هنگام كندن زمين شكست، اما من غافل به آن توجه نداشتم، حالا چششم باز شده است».
واكنش و تحليل شما چه خواهد بود؟ آيا در پاسخ با او همدردي كرده و تأسف مي خوريد كه او نشانه اي به اين روشني را ناديده گرفته است و از ساختن آن خانه صرف نظر نكرده، يا بر خرافي بودن او تأسف مي خوريد كه چرا چيزهايي را كه با هم ربط ندارند به هم ربط داده؟ عامل مرگ پدر، سرطان بوده، عامل مرگ برادر بي احتياطي در موتورسواري بوده، همسرش نيز در يك تصادف جان باخته، و عموي هشتاد ساله اش نيز به دليل كهولت و از دست دادن كليه ها درگذشته است، از دست دادن مغازه نيز به علت سرمايه گذاري نادرست درباره كالايي بوده كه تقاضاي اندك و رقابت فراوان داشته، و ديگران در زمينه مربوطه تخصص و بازاريابي بيشتري داشته اند. از نظر شرعي نيز اين خانه مشكلي نداشته، نه بر روي قبرستان مسلمانان ساخته شده و نه غصبي است، و نه مال يتيم و نه موقوفه اي كه به نا حق تصرف شده باشد، پس چرا بايد ساختن اين خانه براي آن شخص ممنوع بوده باشد و كيفري چنين سنگين براي آن تعيين شده باشد؟
بنابر اين هر چيزي كه علت براي چيز ديگري دانسته مي شود، براي فرد مسلمان بايد از يكي از دو راه ثابت شده باشد؛ عقل (دانش، تجربه و استدلال) و شرع.عقل مي گويد خود را از بام نيندازيد كه گردن شما خواهد شكست.
شرع مي گويد انفاق، سبب گشايش در روزي و طول عمر مي شود، دروغ گويي حرام و داراي كيفر اخروي و آثار منفي اجتماعي است. اين مطالب براي ما پذيرفتني است، زيرا اگر حكم عقل و شرع ثابت شود، ما روابط علّي و معلولي را بين دو چيزي برقرار كرده ايم كه عقل يا شرع رابطه آنها را پذيرفته است.

بنابر آنچه گذشت شايد بتوانيم خرافه را اين گونه تعريف كنيم:
«هر چيزي كه علم، عقل و دين آن را تأييد نكند، و مردم به آن معتقد بوده و طبق آن عمل كنند و از مخالفت با آن هراس داشته باشند، خرافه است».
اساس تعريف خرافه به نظر مي رسد در همين نكته است: رابطه علّي و معلولي برقرار كردن ميان چيزهايي كه با هم ربط ندارند، حكم به موجود بودن چيزي كه وجود ندارد و يا نفي چيزي كه وجود دارد، همراه با ترس از مخالفت با آن.

گستره خرافه
برخي بر اين نظرند كه خرافات مربوط به قشر يا طبقه خاصي نيست، چنان كه به نژاد خاصي محدود نمي شود. همه به گونه اي گرفتار خرافات هستند.
«مردمان جهان را نمي توان به دو گروه خرافاتي و روشنفكر تقسيم كرد، بلكه مي توان گفت كه آنها به طور كلي بيشتر يا كمتر خرافاتي هستند. نظري به تاريخ گذشته نيز مؤيد همين نكته است».5
همان گونه كه خرافه فقط در سرزمين هاي خاص نيست، تمام كشورهاي امروز با پديده هاي خرافي سروكار دارند. كشورهاي پيشرفته در صنعت و كشورهاي عقب نگه داشته شده در اين زمينه ها، همه به نوعي آلوده به خرافات هستند، جالب اينجاست كه بيشتر خرافات با آنكه شكل و ساختاري خاص و متفاوت با بقيه دارند اما واقعيت اين است كه محتوا و حتي شكل مشابهي دارند.
مردم اروپا نيز مانند آسيا و افريقا از آسيب خرافات در امان نيستند، و گسترش آن نيز در اين كشورها بسيار در خور توجه است. در اروپاي امروز در عصر كامپيوتر و فضا، شاهد رونق چشمگير طالع بيني و فالگيري هستيم. برآوردي حاكي است كه امروزه در بريتانيا شايد حدود دوهزار نفر فالگير حرفه اي وجود دارند كه همه درآمد كلاني دارند؛ بگذريم از «ستاره ها» كه درآمدشان سر به ميليون ها مي زند. شمار مشتريان دايمي اينان را حدود يك ميليون نفر تخمين زده اند. روش ها متنوع است؛ از فال ورق و فال فنجان چايي تا بلوربيني و طالع بيني. در اين حرفه اخير هر چيزي، از كارت هاي چاپي (كه مورد تأييد طالع بينان جدي نيست) گرفته تا محاسبه طالع فردي به مراجعان عرضه مي شود. طالع بينان و غيبگوهاي مشهور، مورد توجه مطبوعات قرار مي گيرند و بر صفحه تلويزيون ظاهر مي شوند.
در آمريكا در اوايل دهه 60 بيش از هزارنشريه، با نزديك به بيست ميليون خواننده، ستون هاي طالع بيني داشتند. در انگلستان چندين مجله پاسخگوي سليقه هاي مختلف در حوزه پيشگويي و غيب داني هستند. يكي از اين نشريه ها هر ماه در 50000نسخه منتشر مي شود و تيراژ بقيه جزو اسرار است. ناشران كتاب هاي جلد كاغذي نيز سراغ ستاره ها رفته اند و گفته مي شود كه يكي از آنها چاپ اول مجموعه اي از كتاب هاي طالع بيني را در 750000 نسخه انتشار داده است.
نوع ديگري از خرافات كه در اروپا رواج دارد، اعتقاد به افسونگري و جادوگري است كه گاه در آلمان، فرانسه، و بويژه در جنوب ايتاليا به نمونه هايي از آن بر مي خوريم.6
شايد اين ادعا كه هيچ قشر و طبقه اي پيراسته از خرافات نيست، و هيچ كشوري نيز وجود ندارد كه خرافات در آن راه نيافته باشد، مبالغه آميز باشد، اما گوستاو جاهودا براي اين مطلب دلايلي مي آورد، از جمله اينكه خرافه علاوه بر اقشار و اصناف و نژادها، تمام سرزمين ها را نيز در بر گرفته است. دليل چنين داوري يي تعريف خاص او از خرافات است. اما اگر در تعريف خرافات دقت بيشتري كنيم مي توان مدعي شد همه خرافاتي نيستند، بلكه برخي با منطق خرد و دين، زندگي خويش را به گونه اي سامان بخشيده اند كه خرافه اي در آن راه نمي يابد. وجود اشتباه غير از وجود خرافه در برنامه زندگي انسان ها است. مگر آنكه مقصود اين باشد كه در همه اديان، فرهنگ ها و آيين ها و نيز در همه كشورها اموري راه يافته اند كه اصالت ندارند و جزو خرافات هستند.

خاستگاه خرافات
درباره سرچشمه و خاستگاه خرافات، ديدگاه هاي بسيار متنوعي وجود دارد؛ ديدگاه هايي كه هر يك مي تواند موضوع كتابي جداگانه باشد، از جمله كساني كه بسيار درباره خرافات سخن گفته اند روان شناسان هستند، برخي از آنها براين نظرند كه منشأ خرافات اشتباهات است، و برخي ديگر ناهشيار يا ناخودآگاه را منشأ خرافات مي پندارند، و برخي ديگر پاسخ هاي شرطي را خاستگاه آن مي دانند. اما تحليل هاي جامعه شناختي نيز جايگاه خاص خود را دارد، برخي خرافات را پديده هاي اجتماعي مي دانند. نرسيدن به تصميم قاطع از راه هاي معمولي، در زمان هاي حساس، يا در امور مهم يا نسبتاً مهم نيز زمينه مي شود كه براي رسيدن به «قطعيت» به خرافات پناهنده شوند.
البته شكي نيست كه شيوه تفكر نيز مي تواند خاستگاه مهمي براي پديدآيي خرافات باشد.
«قوم شناس بزرگ، سرادوارد تايلور… اصولاً خرافات را نوعي كاستي فكري مي داند. در بحث از دلايل روان شناختي اين پديده نيز (كودني و محافظه كاري غيرعملي) را از ويژگي هاي آدمي به طور اعم و (انسان وحشي) به طور اخص قلمداد مي كند».7
فيلسوف سرشناس، ارنست هگل، درخصوص پيدايش خرافات و افسانه ها نزد اقوام اوليه بشر معتقد است كه مبدأ و اصول آنها هم از يك نياز طبيعي ناشي مي شود كه به صورت اصل علت و معلول در قوانين عقلاني بروز كرده و به خصوص اين خرافات در اثر حوادث طبيعي مانند زمين لرزه، خسوف و كسوف و ديگر پديده ها كه توليد ترس يا تهديد خطري را مي نمايد، ايجاد مي شود….8
يكي از نمادهاي ناآگاهي از علل در پديدآيي خرافات، نداشتن درك درستي از عليت است؛ ويلهلم وونت مي نويسد:
«عليت به معنايي كه ما در نظر داريم براي انسان ابتدايي مطرح نيست، اما اگر در هر حال بخواهيم از عليت در محدوده تجارب او گفت وگو كنيم تنها چيزي كه مي توان گفت اين است كه وي زير سلطه جادويي قرار دارد، و اين نيز خود بر نيروهاي عاطفي استوار است نه بر قوانين حاكم بر ارتباط انديشه ها. عليت اساطيري و جادوي عاطفي را همان قدر مي توان بي تغيير و ثابت فرض كرد كه عليت منطقي متكي بر توالي نظام دار ادراك ها و انديشه ها را پرنوسان و بي نظم بدانيم».9

ليمان نيز بر آن است كه خرافات، گونه اي از اشتباه است:«تمام باورهاي خرافي كه در اين نوشته سعي كرديم بافت طبيعي آنها را توضيح دهيم، در آغاز فقط تفسيرهاي غلطي از پديده هايي بودند كه با دقت كافي مورد مشاهده قرار نگرفته بودند».10
لرد چسترفيلد، در يكي از نامه هاي خود به فرزند خويش يادآور مي شود كه اين خرافات ناشي از ناداني يا سفاهت است.11
پرداختن به هر يك از نظريات و نقد و بررسي آنها در مجال يك مقاله نيست، بويژه كه برخي از ديدگاه ها از اساس قابل نقد هستند و برخي ديگر بر پيش فرض هاي نادرست بنا شده اند، و برخي از اين نظريات نيز اگر چه در كليات مي توانند بخشي از حقيقت باشند، اما در مثال ها و بيان نمونه ها به بيراهه رفته اند. اما واقعيت اين است كه هر كدام از اين تلاش ها مسئله را از زاويه اي خاص نگريسته و درباره آن سخن گفته اند، و به همين دليل نمي توان گفت يكي از اين نظريات، درست ترين و جامع ترين است و بقيه نادرست، اما شايد به جرأت عكس قضيه را بتوان گفت؛ يعني اينكه هيچ كدام از اين نظريات كامل نيستند، مانند داستان فيل در تاريكي كه مولانا جلال الدين بلخي آن را در مثنوي آورده است.
خرافات در روان افراد جوانه مي زنند، در جامعه شكل مي گيرند و گسترش مي يابند و به صورت عناصري از فرهنگ، رفتار اجتماعي را شكل مي دهند و روان و تفكر انسان با آنها درگير مي شود. آسان كردن كار تفكر و تحليل عاميانه پديده ها و علت تراشي ها به جاي علت يابي درباره پديده هاي طبيعي و فوق طبيعي، سبب اعتقاد به اموري مي شود كه برتمام گستره باورها و برنامه هاي زندگي برخي انسان ها سايه مي افكند. از نظر قرآن، جهل، تقليد كوركورانه، تفكر نكردن، و پيروي از خواسته هاي نفس از عوامل جدي خرافات است.
اما بايد پذيرفت كه هيچ بذري در زمين نامساعد نخواهد روييد. فطرت، طبيعت و امور شبه غريزي در انسان، زمينه اصلي ظهور خرافات است. شايد خواننده عزيز چهره درهم كشد كه فطرت چرا؟ فطرت به عنوان سرچشمه ناب ترين و اصيل ترين باورها، نمي تواند و نبايد زمينه رشد آلايش ها و ويروس هاي خرافات باشد.
اما همين سرچشمه نيز ممكن است گل آلوده شده جان انسان را به آلودگي شرك آميزترين و خرافي ترين باورها مبتلا كند. مثلاً فطرت انسان او را به سمت پرستش نيرويي برتر راهنمايي مي كند كه يكتا و مدير و مدبّر است، و قدرتي فراتر از آن وجود ندارد. اگر همين سرچشمه نياز به پرستش نبود، در طول تاريخ يك انسان پرستش گر نيز پيدا نمي شد، ولي همين احساس نياز جدي به پرستش زمينه آن شد كه برخي از انسان هاو اجتماعات، ماه، خورشيد، دريا و يا انسان هاي فاني يا برخي از پديده هاي مصنوع دست خود انسان را به عنوان معبود جا بزنند. مانند كودكي كه به طور غريزي پستان پرشير را مي مكد، اما نياز به مكيدن، او را دچار فريبي به نام پستانك مي سازد. فطرت خداجويي انسان نيز او را به سوي پرستش بر مي انگيزاند، اما انحراف اجتماعي و راهنمايان نادان يا متجاهل، به جاي اينكه پستان حقيقت را به دهان او بگذارند، پستانك خرافات را در دهان او نهاده او را «ساكت» مي كنند.
اين باورهاي غلط نيز از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود، همان گونه كه اعتقادات درست نيز مي تواند از نسلي به نسل ديگر منتقل شود.
قرآن گرفتن باورهاي خرافي را از نسل گذشته تقبيح مي كند. يكي از نمونه هاي آشكار خرافات اين است كه چيزهايي را كه نه در عقل و نه شرع، منعي از خوردن و استفاده كردن از آن وجود ندارد، بر خويش تحريم كنيم، خداوند در اين زمينه هشدار مي دهد كه حلال ها را بر خويش تحريم نكنيد. بدي و بدكاري نيز از چيزهايي است كه شيطان انسان را به آن فرا مي خواند، تا انسان چيزهايي را كه دستور خدا نيست، به عنوان سخن خدا و فرمان دين بپذيرد؛ چيزهايي كه هيچ دليل و علمي براي شرعي بودن آن وجود ندارد.
هنگامي كه پيامبران و عالمان رباني با چنين خرافاتي به رويارويي برخيزند و مردم را از اين خرافات برحذر بدارند، پاسخ جاهلانه اي دريافت مي كنند: پدران ما چنين كردند، ما نيز همان را انجام مي دهيم! آيا اين توجيه منطقي است؟ حتي اگر پدران آنان از ترازوي خرد استفاده نكرده و راه راست را نيافته باشند:
«يا أيها الناس كلوا ممّا في الأرض حلالاً طيباً و لاتتّبعوا خطوات الشيطان إنّه لكم عدوّ مبين. إنّما يأمركم بالسوء و الفحشاء و أن تقولوا علي الله مالاتعلمون… و إذا قيل لهم اتّبعوا ما أنزل الله قالوا بل نتّبع ما ألفينا عليه آباءنا أولوكان آباؤهم لايعقلون شيئاً و لايهتدون. و مثل الّذين كفروا كمثل الّذي ينعق بما لايسمع إلاّ دعاء و نداء صمّ بكم عمي فهم لايعقلون» بقره/168ـ171
«و إذا فعلوا فاحشة قالوا وجدنا عليها آباءنا و الله أمرنا بها قل إنّ الله لايأمر بالفحشاء أتقولون علي الله ما لاتعلمون. قل أمر ربّي بالقسط و أقيموا وجوهكم عند كلّ مسجد و ادعوه مخلصين له الدين كما بدأكم تعودون» اعراف/28و29
آنچه در اين آيات قابل توجه است اين است كه قرآ ن اين باورها را تنها به اين دليل كه از پدران آنها براي ايشان به ميراث مانده نقد و نفي نمي كند، بلكه آن دسته از باورهايي را كه پدران شان بدون خردورزي داشته اند و به ارث گذاشته اند مورد نقد قرار مي دهد، به بيان ديگر قرآن سنت هاي فرهنگي را تنها به اين دليل كه سنت و امري فرهنگي به جا مانده از نسل گذشته است ناپسند و ناروا نمي شمارد، زيرا نسل امروز مي تواند از خوبي ها و روشن بيني هاي نسل گذشته بهره برده كجي و كاستي هاي آن را راست و تكيمل كند. آنجا كه ميراث فرهنگي گذشته معقول، پذيرفتني و خردمندانه و فطرت پسندي باشد، هيچ نكوهشي بر آن نيست:
«أم كنتم شهداء إذ حضر يعقوب الموت إذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدي قالوا نعبد إلهك و إله آبائك إبراهيم و إسماعيل و إسحاق إلهاً واحداً و نحن له مسلمون» بقره/133
اعتقاد توحيدي نيز مي تواند از پدران موحد به فرزندان منتقل شود، با اين فرق كه چنين اعتقادي هم خود بر اساس خرد و فطرت استوار است و هم پدران موحّد اين باورها را بر اساس تعقل و فطرت پذيرفته و به فرزندان خويش آموزش داده اند؛ همان كاري كه همه پيامبران انجام مي دادند، يعني پيروي از خودشان را فقط با وجود بصيرت روا مي شمردند؛ زيرا ملاك درستي باورها و برنامه ها اين است كه بر اساس آگاهي و بصيرت باشد، و گرنه از شرك در امان نخواهد ماند: «قل هذه سبيلي أدعو إلي الله علي بصيرة أنا و من اتّبعني و سبحان الله و ما أنا من المشركين» يوسف/108

طالع بيني
بازار طالع بيني امروزه بسيار گرم است، چاپ ده ها كتاب تازه و كهن با عناوين طالع بيني چيني، هندي، ژاپني و كتاب هاي فراوان تعويذ نويسي، نشان از وجود علاقه فراوان مردم دارد. با اينكه اين چيزها هيچ انسان فرهيخته و تحصيل كرده اي را نمي تواند قانع كند، اما تعداد فراوان افراد باسواد، بويژه زنان، كه به اين امور رو مي آورند تأسف آور است. در فرهنگ اسلامي نيز كهانت، سحر و طيره (فال بد زدن) به شدت ممنوع شده است. جادو بي ترديد حرام، و ساحر و كاهن كافر خوانده شده است.
برخي از مردم نيز براي درمان بيماران شان يا يافتن گمشدگان يا جلب محبت ديگران و… به جاي مراجعه به پزشك و دعا به درگاه خداوند، به طالع بيني و تعويذ رو مي آورند كه هيچ منطق و آگاهي در اين مراجعات به چشم نمي خورد و مراجعه به فال بين، تعويذ نويس و يا جادوگر، هنوز، اگر چه نه به شدت گذشته، امري رايج و معمول است.

فال بيني، از نظر روان شناسي دست كم دو نكته را در بردارد:

1. احساس نياز به اطلاع از پشت پرده؛ پشت پرده زمان يا مكان! بويژه براي كساني كه «حال» مطمئن ندارند، و گذشته هاشان با اميد و آرامش لازم سپري نشده است، مي خواهند بدانند فردا چه مي شود؟ شغل همسر، فرزند، يا موقعيت اجتماعي شان چگونه خواهد بود؟ نياز به آرامش كه فقط در سايه مبهم و اجمالي از آينده ميسر است.
2. انسان كه فال مي بيند، يعني به فال بين مراجعه مي كند، تلويحاً پذيرفته است كه اطلاع از پس پرده زمان و مكان براي برخي ممكن است، و نه تنها ممكن، بلكه واقعيتي است كه اتفاق نيز مي افتد. هر يك از انواع فال ها، از ابزاري استفاده مي كند، اما گاه ابزار ملموس و محسوس است، مانند قهوه و يا كتاب حافظ يا كف دست و قيافه، و گاه نامحسوس است، اما قابل شناخت اعتباري، مانند ايام و شهور. متولد كدام روز از كدام ماه هستيد؟ و در كدام سال متولد شده ايد؟ سال مار؟ نهنگ؟ سگ، يا موش؟ شما در اين زمينه به من اطلاعاتي بدهيد تا من به شما بگويم كه شما كه هستيد، چه هستيد، و رشد و ترقي شما در چه كاري است، خطرات براي شما در كدام سال عمر و در چه كارهايي است؟
براي روشن شدن اينكه هر روش چه اندازه به حقيقت نزديك است بايد هر يك را جداگانه بررسي كرد:

در مقدمه كتاب خزائن الاسرار (علوم غريبه) آمده است:

«اما بعد چون كافه ما از خواص و عوام در تحصيل عزت و سعادت و دولت و حصول مراد و قضاء حوائج و انجام مطالب و اداي قرض و شفاي مرضي و رفع هموم و غموم و پريشاني و برآمدن حاجات كليه و حصول مرادات مهمه و ساير مطالب مشروعه، محتاج بودند به علم و اطلاع بر بعضي از مجربه از آيات متواتره قرآني و اسماء جلاله سبحاني و برخي از اوراد و اذكار و ختوم دعوات مستجابه رباني و آگاهي به رمل (علم پيش گويي) و اسطرلاب (كشف بعضي از مسائل و احكام مربوط به نجوم) و … اسم اعظم و بر چند اقوال و انجام دادن آن و علوم جفر جامع كه علم حروف و اعداد است تسخير ارواح و ملائكه و اجنه و بعضي ازعلوم غرائب كثير الفوائد مي باشد.
لذا بنده… برخود لازم دانسته كه اين مجموعه كه به نام خزائن الأسرار، تأليف از كتب معتبره و نفيسه با كمال دقت و با ملاحظه اسانيد نموده ام، الحق، اعظم اند و بعضي از آنها را به حقير به تجربه رسانيده ام».12
نيازمند بودن مردم از يك سو و… يك كتاب و اين همه كارگشايي! عزت، سعادت، دولت، حصول مراد، قضاء حوائج، انجام مطالب، اداي قروض و شفاي مرضي و… در خور توجه است. و چنين كتابي طبعاً بسيار ارزشمند خواهد بود!
دراين كتاب براي هر بيماري و هر مشكل فردي و اجتماعي راه حلي وجود دارد. مثلاً براي خوب زندگي كردن در خانواده براي زن يا شوهر مهم نيست كه چقدر يكديگر را دوست داشته باشند يا درك كنند، مهم آن لوحي است كه بايد تهيه شود و براي ايجاد دوستي يا دشمني از آن استفاده شود… براي رونق اقتصادي لازم نيست كاري صورت پذيرد، يا توسل و دعايي در نزد خداوند انجام شود، كافي است طلسمي را كه اين كتاب پيشنهاد مي كند مورد استفاده قرار گيرد. و گاه چنان مراجعه كننده با زيركي خام مي شود كه گويي اين طلسم دعا است و شرع هم آن را تأييد كرده است.

بيماري و شفا
بيماري دوگونه است؛ بيماري جسم، و بيماري روح، كه هر دو نياز به درمان دارد. شفا در قرآن به هر دو معناي بازيافتن سلامتي جسمي و روحي به كار رفته است. در مورد شفاي جسمي، از قول حضرت ابراهيم(ع) نقل شده است كه فرمود:
«و إذا مرضت فهو يشفين» شعراء/80
و هنگامي كه بيمار شوم، (او) شفايم مي دهد.
و درباره زنبور عسل مي فرمايد:
«يخرج من بطونها شراب مختلف ألوانه فيه شفاء للناس» نحل/69
از درون شكم آنها (زنبور عسل) نوشيدني (عسل) با رنگ هاي مختلف خارج مي شود كه در آن براي مردم شفاست.
در مورد شفاي معنوي و روحي نيز فرموده است:
«يا أيها الناس قد جائكم موعظة من ربّكم و شفاء لما في الصدور» يونس/57
اي مردم! بي ترديد موعظه و اندرزي از سوي پروردگارتان براي شما رسيده كه در آن شفاي (بيماري هايي است كه) در سينه هاي شما است.
و درمورد ديگر مي فرمايد:
«و لوجعلناه قرآناً أعجمياً لقالوا لولا فصّلت آياته ءأعجمي و عربي قل هو للّذين آمنوا هدي و شفاء و الذين لايؤمنون في آذانهم وقر و هو عليهم عمي أولئك ينادون من مكان بعيد» فصلت/44
اگر آن را قرآن عجمي قرار مي داديم حتماً مي گفتند: چرا آياتش روشن نيست؟! قرآن، عجمي از پيامبري عربي؟! بگو: اين (كتاب) براي كساني كه ايمان آورده اند هدايت و شفاء است، ولي كساني كه ايمان نمي آورند، در گوش هاشان سنگيني است و گويي نابينا هستند، و آن را نمي بينند؛ آنها (گويي) از راه دور صدا را مي شنوند!
در اين آيه اگر چه «شفاء» مطلق است و مي تواند شامل شفاي جسمي نيز باشد، اما به دليل قرينه هدايت، مراد از آن شفاي روحي است، بويژه كه در مقابل، دل هاي بيمار كساني مطرح است كه ايمان نمي آورند، كه در مورد كفار، بيماري دل و روح مطرح است، و گرنه از نظر جسمي ممكن است بيماري نداشته باشند.
«و ننزّل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين إلاّ خساراً» اسراء/82
از قرآن آنچه شفا و رحمت است براي مؤمنان نازل مي كنيم، و ستمگران را جز زيان نمي افزايد.
در اينجا نيز، به قرينه ايمان، منظور از شفا، شفاي روحي و معنوي است، اگر چه ممكن است شفاي جسمي نيز منظور باشد، اما براي حمل اين واژه بر شفاي جسمي دليل لازم است. شفاي روحي و معنوي، هم رسالت قرآن است و هم قرآن براي آن آمده است، اما آيا قرآن براي اين نيز آمده كه به جاي دارو عمل كند و سرما خوردگي ما را شفا بدهد؟
بي هيچ ترديدي قرآن مقدس است و متبرّك، و بي هيچ شكي دعا و توسل به مقدسات براي برآورده شدن نيازها مورد تأييد و تأكيد دين است، اما آيا قرآن براي اين نازل شده است كه آيات آن را تعويذ درست كنند؟ شفاي جسمي دانستن بركت قرآن، نوعي محدود كردن هدف اصلي قرآن نيز هست. علاوه، به فرض آنكه شفاي جسمي منظور باشد، بايد چند و چون استشفا نيز از خود قرآن، پيامبرگرامي اسلام، يا امامان معصوم برسد، اما آنچه به عنوان دعانويسي انجام مي شود هيچ سند معتبري ندارد.

درمان بيماران و فال بيني
بيماري براي اشخاص و بستگان آنان نگران كننده است، گاه بيماران يا كسان آنها نزد فال بين مي روند. فال بين از «روش هاي احوال مرضي و تجارب حكما» استفاده مي كند و به جاي اينكه بپرسد مريض زن است يا مرد، چند سال دارد، عوارض بيماري و آثار آن چيست؛ از او مي پرسد: نام مادر مريض چيست؟ در كدام روز هفته بيمار شده؟ نام مادر مريض را به حساب جمل حساب مي كند، سه تا سه تا طرح مي كند (يعني كنار مي گذارد) تا در آخر چند عدد بماند. اگر چنانچه در روز شنبه بيمار شده، اگر يكي بماند، مي ميرد، دو بماند، طول كشد، سه ماند، به شود. اگر روز يكشنبه بيمار شده، اگر يكي بماند زود به شود، دو ماند طول كشد، سه ماند بميرد و…
اين مهم نيست كه بيمار چه بيماري دارد، بلكه مهم اين است كه در چه روزي مريض شده و نام مادرش چيست. مثلاً اگر دو نفر در روز سه شنبه مريض شده باشند و به طور اتفاقي، نام مادر هر دو زهره باشد، هر دو در يك زمان مشخصي شفا خواهند يافت يا خواهند مرد، مهم اين نيست كه سرطان دارد يا سرما خورده، مهم نام مادرشان و روزي است كه در آن بيمار شده اند.
اين روش حكما است. اما از كدام دسته از اين حكيمان نقل شده است؟ طبيبان كه در گذشته نيز به جاي نام و نام مادر مريض، نبض او را گرفته و زبان و چشمان و… بيمار را نگاه كرده و درد او را تشخيص مي دادند. پس اين روش از كجاست؟
حكيم به معناي فيلسوف كه اصلاً كارش اين نيست، بلكه درباره وجود، ماهيت، جوهر و عرض و امثال آن بحث مي كند. پس اين روش، روش حكما نيست، و آوردن نام حكيم براي معتبر جلوه دادن اين مطالب نامربوط است.

طيره (فال بدزدن)
«طيرة» مصدر است، از ريشه طير، مانند خيرة، و به نظر سيد شريف جرجاني كه در دانش صرف زبان عربي از بزرگ ترين صاحب نظران است، بر اين وزن غير از همين دو مصدر، يعني طيره و خيره نيامده است.13
علامه تهانوي درباره طيره نوشته است:
«طيره، فال بد است. سيد شريف در شرح مشكاة نوشته است: گفته شده كه فال عام است، در هر چيزي كه خوب باشد و سبب شادي، يا بد باشد، اما طيره خاص است و فقط در آنچه كه بد است استعمال مي شود. در اصل، طيره به انواع پرندگان و حيوانات بوده، گويا آنان مي پنداشته اند كه اين امور در جلب منفعت يا دفع شرور و زيان ها مؤثر هستند؛ اما پيامبر آنان را از اين كار باز داشت.
قاضي گفته است: عيافه به معناي زجر است، و آن تفأّل به نام پرندگان است، مثلاً درباره عقاب به عقوبت، و درباره غراب (كلاغ) به غربت، و درباره هدهد به هدي (هدايت) تفأل مي زدند. تفاوت عيافه و طيره در اين است كه اولي گاه در مورد فال بد است و گاه در مورد فال نيك، اما طيره فقط در فال بد به كار مي رود. طيره در مورد نحس پنداشتن پرندگان است، كه گاهي براي تشاؤم در غيرپرندگان نيز به كار مي رود.14
در زبان فارسي كهن، طيره را به معناي آزردگي و شرمندگي و آزرده و شرمسار نيز گفته اند،15 كه آن معاني در اينجا مورد نظر نيست.

علامه ابن منظور نوشته است: عرب ها طيور (پرندگان) را نگه مي داشتند و با آنان تطير (تفأل) مي زدند، و به همين جهت شومي و نحوست را طير، طائر و طيره مي گفتند. چون به انواع طيور فال بد مي زدند. خداوند به زبان پيامبر خويش(ص) به آنان اطلاع داد كه اين گونه كارها بيهوده و باطل است. و به همين دليل رسول خدا فرمود: «لاعدوي و لاطيرة و لاهامة».
تطير، به فال بد گرفتن و نحس دانستن چيزي است. در اصل به معناي سخن، فعل يا چيزي ديدني است كه مورد پسند نباشد، عرب ها با به پرواز درآوردن برخي از انواع پرندگان يا برخي حيوانات ديگر، فال مي زدند، اگر پرندگاني كه به پرواز در مي آوردند به سمت راست مي رفتند، آن را مبارك تلقي مي كردند، به سفر مورد نظر خويش مي رفتند و كارهاي مورد نظر خويش را انجام مي دادند، اما اگر آن پرنده يا حيوان به سمت چپ مي رفت، از آن سفر صرف نظر مي كردند و كار مورد نظر را انجام نمي دادند و آن را شوم مي پنداشتند.
اين عمل در بيشتر اوقات، آنان را از كارها و برنامه هاي مهم زندگي شان باز مي داشت، به همين سبب شرع آن را ابطال كرده و از آن نهي كرد و طيره را ممنوع قرار داد؛ و گفت اين چيزها هيچ سود يا زياني ايجاد نمي رساند. و اين منظور سخن پيامبر(ص) است كه فرمود: لاطيرة، يعني نحوست و شوم گرفتن (فال بد زدن) واقعيت ندارد.
و در حديث ديگر فرمود: الطيرة شرك، يعني اعتقاد به سود و زيان رساندن طيره و عمل به مقتضاي آن شرك است، زيرا براي آن در جهان فعل و ايجاد اثر قائل شده است.16

طيره در قرآن
پيش از هر چيز بايد دانست كه پديده طيره ديرينه بسيار دارد و يادگار روزگاران كهن است؛ روزگاراني كه درك روابط علّي ـ معلولي بين پديده ها به شكل واضحي شناخته نشده بود، و يا به دليل باورهاي نادرست جهان شناختي، پديده هاي اجتماعي و طبيعي را به عوامل موهوم نسبت مي دادند.
امروز كه هم شناخت ما از روابط طبيعي بين پديده هاي اثر گذار و اثرپذير بهتر شده وهم پا به پاي تكامل درك بشر، آيين توحيدي نيز دقيق ترين آموزه هاي خويش را درباره جهان، انسان و روابط بين پديده هاي هستي در اختيار بشريت گذاشته است، واقعاً وجود خرافاتي از اين دست هرگز توجيه پذير نيست.
«راست آمد و نيامد» دانستن برخي از كارها براي افراد يا خانواده ها يكي از عجيب ترين سنت هاي خرافي است كه در ميان ملل و اقوام گوناگون وجود دارد، همان گونه كه شومي و نحوست برخي از اشياء، اعداد و روزها نيز چنين است.
اگرچه طيره يا فال بد زدن، يكي از صورت هاي خرافات است، اما برخي خرافه را طوري تعريف كرده اند كه مهم ترين مصداق آن طيره خواهد بود. مثلاً آنان كه در تعريف خرافه ترس ازعوامل موهوم را عمده مي دانند، در واقع بايد مهم ترين مصاديق آن را همين فال بد زدن بدانند.
تاريخ پيدايش اين پديده نيز، هم قديمي است و هم شرك آميز، چرا كه قرآن اين پديده را به اقوام گذشته در رويايي با انبيا(ع) نسبت مي دهد. آنان به انبيا فال بد مي زدند و بسياري از مصائبي را كه به هر دليلي دچار آن بودند، به علت حضور و شومي پيامبران الهي درميان شان مي پنداشتند، يا دست كم برخي از دشمنان زيرك رسولان الهي كه نان و نامشان به خطر مي افتاد اين عقيده را بر سر زبان ها مي انداختند:
«قالوا إنّا تطيرنا بكم لئن لم تنتهوا لنرجمنّكم و ليمسّنّكم منّا عذاب أليم. قالوا طائركم معكم أئن ذكرتم بل أنتم قوم مسرقون» يس/19ـ18
كافران در رويارويي با حضرت صالح (ع) مي گفتند:«قالوا اطيرنا بك و بمن معك قال طائركم عندالله بل أنتم قوم تفتنون» نمل/47
و در مواجهه با حضرت موسي(ع) نيز چنين بودند:
«فإذا جاءتهم الحسنة قالوا لنا هذه و إن تصبهم سيئة يطّيروا بموسي و من معه ألا إنّما طائرهم عندالله و لكن أكثرهم لايعلمون» اعراف/131
دشمنان پيامبران يا نمي دانستند و شومي حوادث را به پيامبران الهي نسبت مي دادند و يا آگاهانه و براي تحريك افكار عمومي. اما ازنظر قرآن «طائر» هر شخصي همان نامه اعمال اوست:
«و كلّ إنسان ألزمناه طائره في عنقه و نخرج له يوم القيامة كتاباً يلقاه منشوراً. اقرأ كتابك كفي بنفسك اليوم عليك حسيباً» اسراء/14ـ13
معناي اين سخن اين است كه هر كس شومي عمل خويش را به گردن دارد، اين اعمال شخص است كه يا شوم است و يا برعكس، سبب خوشبختي و سعادت.
اين آيات از سويي قدمت طيره را مي رساند، كه يكي از شايع ترين انواع خرافات است و از سويي مي رساند كه پيامبران در برابر خرافه و خرافه پرستي ايستاده بودند.

طيره در روايات
در روايت معروفي از رسول اكرم(ص) طيرة نفي شده، اما فال، به معناي فال نيك زدن نهي نشده است، زيرا اسلام نمي خواهد مردم به بهانه هاي سست ازانجام كارها، سفرهاي ضروري و مصالح و منافع خويش محروم شوند، بلكه دوست دارد آنچه كه به مردم روحيه داده و آنان را به انجام تلاش و رسيدن به مصالح شان تشويق مي كند مورد توجه مردم قرار گيرد، به همين سبب فال بد كه مانع كار و تلاش است، ناروا، حرام و نكوهيده است، اما فال نيك، كه شوق برانگيز و سبب تلاش و اميدواري است، ستايش شده است. اين روايت در منابع روايي و فقهي شيعه وسني نقل شده و براي تمام مسلمانان حجت و سند است و لازم الاتباع:
ابوهريره از پيامبر روايت كرده كه آن حضرت فرمود:
«لاطيرة و خيرها الفال، قالوا يا رسول الله و ما الفال، قال الكلمة الصالحة يسمعها أحدكم».17
انس از پيامبرنقل كرده كه فرمود:
«لاعدوي و لا طيرة و يعجبني الفال الكلمة الطيبة و الكلمة الصالحة.»18
سرايت و فال بد حقيقت ندارد، اما فال نيك، يعني سخن زيبا و دل انگيز و سخن شايسته مرا شگفت زده و خوشحال مي كند.
در روايت ديگري كسي طيره را نزد پيامبر مطرح مي كند. حضرت در پاسخ مي فرمايد:
«أحسنها الفال، و لاتردّ مسلماً، فإذا رأي أحدكم ما يكره فليقل: ا للّهمّ لايأتي بالحسنات إلا أنت، و لايدفع السيئات إلاّ أنت، و لا حول و لا قوّة إلاّ بك».19
روايات بسيار ديگري نيز در اين زمينه مطرح است كه نزديك به همين مضامين در آنها ديده مي شود.20

طيره شرك است!
شايد اين تعبير شديد ترين تعبيري باشد كه ما را به دوري و خودداري از طيره فرا مي خواند، زيرا دوري از طيره مساوي توحيد است و گرايش به طيره از مصاديق شرك.
از رسول خدا روايت شده كه فرموده:
«الطيرة شرك».21
فال بد زدن با پرندگان (و امثال آن) شرك است.
«من ردته الطيرة عن حاجته فقد أشرك».22
كسي كه فال بد زدن او را از رفتن به دنبال نيازهايش باز بدارد، شرك ورزيده است.
«من خرج يريد سفراً فرجع من طير فقد كفر بما أنزل علي محمّد».23
كسي كه از منزل خويش به قصد سفر بيرون برود، و به سبب طيره (از سفر منصرف شده و) برگردد، به آنچه كه بر محمد نازل شده(يعني به قرآ) كفر ورزيده است.
در روايات اهل بيت(ع) نيز بر نكوهش طيره و مخالفت با آن تأكيد شده و بابي از روايات با اين عنوان گشوده شده است:
«باب استحباب ترك التطير و الخروج يوم الأربعاء و نحوه خلافاً علي أهل الطيرة، و توكّلاً علي الله».24
در تحف العقول از پيامبر(ص) نقل شده كه فرمود: هنگامي كه فال بد زدي (آن را ناديده انگاشته و) بگذر، و هنگامي كه گمان كردي، بر اساس آن داوري مكن.
از موسي بن جعفر(ع) روايت شده كه فرمود: آنچه كه (به زعم عرب جاهلي و اهل طيره) براي مسافر شوم مي باشد، پنج چيز است: كلاغي كه از سمت راست قار قار كند، و سگي كه دم خويش را تكان دهد، گرگي كه بر روي دم نشسته و به سمت مسافر زوزه كشد و سپس از جايش بلند شود و دوباره بنشيند و سه مرتبه اين كار را تكرار كند. و آهويي كه از سمت راست به سمت چپ برود، و جغدي كه فرياد بزند… كسي كه از اين امور چيزي به دل خويش راه بدهد، بايد بگويد: «اي پروردگار من از شرّ آنچه كه در ذهن خويش مي يابم به تو پناه مي برم، پس مرا نگاهدار!» پس از شرّ اين امور مصون خواهد ماند.25

توكّل؛ راه حل مسأله
عقل و شرع به بي اثربودن طيره حكم مي كند، اما عده اي با فال بد زدن ها چيزهاي حلال و پاكيزه را براي خويش حرام مي كنند كه به شدت در شرع منع شده است، اما چنان كه در روايات آمده، مردم به هر حال آسوده از فال بد نيستند، برخي ازامور به اصطلاح دل آنها را مي لرزاند:
از پيامبر (ص) روايت شده:
«ثلاثة لايسلم منهنّ أحد: الطيرة و الظنّ و الحسد. فإذا تطيرت فلاترجع، و إذا حسدت فلاتبغ، و إذا ظننت فلاتحقق».26
هيچ كس از طيره، گمان، وحسد خالي نيست، هرگاه فال بد زدي براي فال بد از سفر (و كاري كه داري) بازمگرد، هنگامي كه حسد ورزيدي ستم مكن، و هنگامي كه گمان كردي بر اساس گمان عمل مكن.
از سويي، به دليل حكم شرع مي خواهند به اين فال بد توجه نكنند، راه جمع بين اين حالت رواني و حكم شرع، توكل به خدا است كه همه امور در دست قدرت اوست:

بر اساس روايت ديگري پيامبر (ص) فرمود:
«كفاره طيره توكل است».27
در حديثي ديگر آمده است كه خداوند اثر آن را با توكل از ميان مي برد. 28
طيره يا فال بد زدن و كلاً خرافات، جدا از فشار فرهنگي، نوعي حالت رواني نيز هست؛ يعني هر قدر كه شخص بيشتر به فال بد زدن ها و نحوست ها توجه و اعتقاد داشته باشد، بيشتر منتظر عواقب آن است، يا دست كم، از امور زيادي پرهيز مي كند و براي خويش محروميت به بار مي آورد. بنابراين، خود شخص است كه با جدي گرفتن فال بدها، زندگي را بر خويش دشوار كند، يا بر عكس، با بي توجهي به آن زندگي آسان و مورد پسند خدا و پيامبر داشته باشد. شايد منظور امام صادق(ع) كه به نقل از پيامبر فرمود: كفاره طيره توكل است، همين معني باشد.
در روايت ديگري مي خوانيم كه امام صادق(ع) فرمود:
«الطيرة علي ما تجعلها، إن هوّنتها تهوّنت، و إن شدّدتها تشدّدت، و إن لم تجعلها شيئاً لم تكن شيئاً».29
اثر فال بد به دست شما است؛ اگر آن را سست گرفتي سست است، و اگر سخت گرفتي سخت است و اگر كاملاً بي توجهي كرده و براي آن اثري قائل نشدي كاملاً بي اثر است.
شايد معناي اين حديث نبوي هم همين باشد:
«لاطيرة، و الطيرة علي من تطير».30
فال بد واقعيت ندارد، فال بد بر كسي است كه فال بد بزند.

شانس
در موارد بسياري رويدادهاي شگفت رخ مي دهد كه از آنها با عنوان خوش شانسي يا بد شانسي ياد مي شود. مثلاً در يك خانواده سفره پهن است، همه اعضاي خانواده بر سر سفره نشسته اند، پسر كوچك خانواده از جاي خود برمي خيزد، برادر بزرگ تر به دنبال او، پدر كنجكاو نگران مي شود كه چرا اين دو پسر از سر سفره بلند شدند؟ او هم بيرون مي رود، مادر نگران مي شود، مبادا پدر عصباني شده و بچه ها را تنبيه كند؟ او نيز بيرون مي رود، دختر خانواده نيز نگران و كنجكاو بيرون مي رود، درست هنگامي كه همه اعضاي خانواده بيرون رفته اند، سقف اتاق فرو مي ريزد.
اين يك حادثه واقعي است، اما چگونه قابل توجيه است؟ هيچ يك از اعضاي خانواده آسيب نديده، و جالب اينجاست كه بيرون رفتن پسر كوچك خانواده در آن زمان، هيچ دليل خاصي نداشته است…
اولين كلمه كه به ذهن مردم عادي براي توجيه اين كار مي رسد اين است كه آن را شانس و طالع خوب بنامند.طبيعي اين بودكه در اين حادثه همه يا بيشتر اعضاي خانواده كشته يا زخمي شوند، اما گويي دستي ازغيب آمده و تمامي آنها را نجات داده است.
عكس اين نيز در كتاب هاي تاريخي آمده است، داستان هاي واقعي و شگفتي كه خواننده را به تعجب و تأثر اما همراه با خنده فرو مي برد:
مردي از راه مي گذشت، شخصي از بام فرو افتاد، از قضا درست روي سر راهگذر! گردن راهگذر شكست؛ اما مردي كه از بام فرو افتاده بود صدمه جدي نديد.
اين داستان دو رو دارد، براي كسي كه از بام افتاده طالع سعد و شانس به حساب آورده مي شود و براي راهگذر، بدشانسي يا طالع نحس.
گاه در اثر يك حادثه يا يك برخورد، زندگي يك فرد زير و رو شده سبب پيشرفت يا بدبختي او مي شود. مثلاً شخصي در سفر به طور اتفاقي با كسي روبرو مي شود و همين ديدار نقطه آغاز موفقيت هاي بسيار و پيداكردن شغل، شكوفا شدن زندگي و تشكيل خانواده و به دست آوردن ثروت و امكانات و… مي شود.
يا مثلاً كسي كه كالايي خاص توليد مي كند، در اثر يك سوء تفاهم، اجناس فروخته شده اش پس داده مي شود، و سپس در آستانه ورشكستگي و نگراني و مشكلات بعدي، به دليل نايابي و چند برابر شدن قيمت كالاي انبار شده او، ناگهان سرمايه اش چند برابر مي شود.
آيا اين گونه رويدادها را مي توان طالع سعد و نحس شمرد، يا بايد همانند فلاسفه طالع سعد و نحس را موهوم دانست و منكر شد.31
واقعيت اين است كه در مواردي حوادث چنان پيش نمي روند كه ما مي خواهيم. يعني ما را به سويي مي برند كه نمي خواهيم برويم. اما در نهايت متوجه مي شويم كه خوب آمده ايم. گاه برعكس حوادث به دلخواه و اراده ما مي چرخد، كاري را با ابرام و اصرار به انجام مي رسانيم، اما ناگهان متوجه مي شويم كه به بيراهه رفته ايم و از آنچه به صلاح ماست فاصله گرفته ايم.
علت اين مطلب نيز به خوبي روشن است، پيش بيني حوادث آينده گاهي دشوار، بيشتر محال است. و از سوي ديگر در هنگام برنامه ريزي ما غالباً عناصر بسيار مهمي را فراموش مي كنيم. براي همين حوادث در ظاهر به دلخواه ما مي توانند به شدت به ما آسيب برسانند، يا بر عكس:
«عسي أن تكرهوا شيئاً و هو خير لكم» بقره/216
«فعسي أن تكرهوا شيئاً و يجعل الله فيه خيراً كثيراً» نساء/19
علاوه بر اينكه اراده و تلاش هاي ما براي انجام يك كار ثمرات طبيعي خويش را دارند، زمان، مكان و ساير عملكردهاي ما نيز مي تواند بر روند فعاليت هاي ما اثر بگذارند، از همه مهم تر، اراده اي هست كه فوق همه اراده هاست:
«و ما تشاؤون إلاّ أن يشاء الله ربّ العالمين» تكوير/29
جهان بر اساس اندازه گيري معيني اداره مي شود. خداوند براي هر معلول، علّتي، و براي هر علّتي معلولي قرار داده است. هر قدر اعتقاد و شناخت ما نسبت به اين عوامل كامل تر باشد، در تدبير زندگي و كنار آمدن با دشواري هاي آن موفق تر خواهيم بود. اما نگاه روزمرگي به مسائل اساسي زندگي نگاه از بالا را براي ما دشوار يا گاه ناممكن مي سازد. ما حتّي مسائل بسيار روشن را ناديده مي گيريم، مانند اينكه فسق و فجور سبب بي بركتي مال مي شود، . دانسته ها و يا تلاش هاي ما به تنهايي تمام آنچه را كه اتفاق مي افتد نمي سازند، چيزهاي بسياري هستند كه اراده الهي آن را رقم مي زند، اما بي ترديد خود ما نيز در مقدمات آن اثر گذاريم. صله رحم از چيزهايي است كه عمر را دراز و قطع رحم عمر را كوتاه مي كند.
تلاش هاي ارادي و آگاهانه، فراهم كردن زمينه هاي لازم، مديريت صحيح، استفاده از منابع مالي و نيروهاي انساني، كسب مهارت هاي علمي و تجربي در موفقيت و پيروزي تأثيرگذار است كه نبايد به حساب شانس گذاشته شود. اما همان گونه كه گذشت درعين حال اموري هستند كه از جهان فرامادي برنامه ريزي مي شوند؛ دراين گونه امور، اعمال، نيات و شخصيت ما مؤثر است، اما تأثيرگذار و برنامه ريز اصلي ديگري است:
«و ما تشاؤون إلاّ أن يشاء الله ربّ العالمين» تكوير/29
درك نكردن واقعيت و افتادن در دام اين باور كه «هر چه بدبختي است از بخت بد من است» مي تواند فرد را چنان در كام انحطاط فرو برد كه نجات او ممكن نباشد. جدي گرفتن زياد اين مسأله و بدگماني و بدباوري موجب از دست دادن فرصت ها و تيره و تار شدن فضاي زندگي مي شود و به تعبير يكي از روان شناسان، «وقتي بترسيم كه چيزي را از دست بدهيم، اشيايي كه ما مالك آن هستيم، مالك ما مي شوند…»32


پى نوشت ها :
1. ولتر، فرهنگ فلسفي، به نقل: روان شناسي خرافات، ص1فحه.
2. همان،4.
3. همان، 5.
4. همان.
5. همان، 60.
6. همان، 37. در فصل دوم اين كتاب آمار و اطلاعات ديگري درباره رواج و گسترش خرافات در اروپا وجود دارد.
7. همان، 63.
8. هدايت، صادق، فرهنگ عاميانه مردم ايران، تهران، نشر چشمه، 1378، 22.
9. روان شناسي خرافات، 67.
10. همان، 72.
11. همان، 4.
12. صادقي نژاد، ميرزا ايوب، خزائن الأسرار، ميراث ماندگار، قم، 1381.
13. جرجاني، مير سيد شريف، التعريفات، مصر، المطبعة الخيرية، 1306ق، 61.
14. تهـانوي، محمدعلي، كشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، لبنـان، مكتبة نـاشرون، 1996م، 2/1143.
15. ابن منظور، لسان العرب، 4/512.
16. نووي، شرح صحيح مسلم، 14/219ـ218.
17. مسند احمد بن حنبل، 2/406.
18. همان، 2/420.
19. همان، 3/251؛ صحيح بخاري، 7/16 و 27؛ سنن ابن ماجه، 1/34.
20. ازجمله ر.ك: عسقلاني، ابن حجر، فتح الباري، 10/180.
21. متقي هندي، كنز العمال، حديث 28556.
22. همان.
23. همان، حديث 28570.
24. حرّ عاملي، وسائل الشيعة، 8/262 ـ 263.
25. همان.
26. عسقلاني، ابن حجر، فتح الباري، 10/180.
27. حرّ عاملي، وسائل الشيعة، 15/584، باب 35.
28. سجستاني، ابي داود، سنن ابي داود، 2/231.
29. طباطبايي، محمد حسين، الميزان، 19/79؛ حرّ عاملي، وسائل الشيعة، 8/262 و 263 و 15/584.
30. عسقلاني، ابن حجر، فتح الباري، 10/180.
31. طباطبايي، محمدحسين، بداية الحكمة، 120؛ نهاية الحكمة، 240.
32. راشل نائومي ريمن، سخت خوب، ترجمه مهدي مجرد زاده كرماني، مجله روان شناسي جامعه، شماره 4 و 5.


منبع: فصلنامه پژوهش‌هاي قرآني، شماره 37 - 38