خاطراتى سبز از ياد شهيدان

محمد اصغرى نژاد


شمعم، مى‏سوزم
برادر محمد حسين دهقانى تفتى در تاريخ 10/3/49 در قم متولد شد و در تاريخ 24/1/66 در شلمچه به سوى حق پرگشود. اين شهيد بزرگوار وصيتنامه عارفانه‏اى از خود به جاى گذاشته است. به فرازهايى از آن اشاره مى‏كنيم:

خدايا، شمعم، مى‏سوزم تا راه را روشن كنم. از ت و مى‏خواهم... اجازه دهى تا آخر بسوزم و خاكسترى از وجودم باقى بماند... با سوزندگى عشق روشنى بخشم... خدايا، من دلسوخته‏ام، از همه چيز خود دست شسته و ديگر از كسى و چيزى بيمى ندارم... من مى‏سوزم تا راه حق را روشن كنم... خدايا، خسته ودل شكسته‏ام... روح پژمرده خواهش پرواز دارد. مى‏خواهد از اين غربت كده سياه رداى خود را به وادى فنا بكشاند و از بار دنيا برمد و در ديار فنا با خداى خود به وحدت برسد. اى خداى بزرگ، تو را شكر مى‏كنم كه راه شهادت را بر من گشودى...و لذت بخش‏ترين اميد حيات را در اختيارم گذاشتى... قبول شهادت، مرا آزاد كرده است. من آزادى خود را به هيچ چيز... نمى‏فروشم. خدايا، تو را شكر مى‏كنم كه مرا در كوره غم گداختى و در درياى درد آبديده كردى... خدايا، مرا به سوى خود خواندى، من هم با همه وجودم به سوى تو آمدم. از هرچه داشتم، گذشتم... وجود خود را خالصانه در قربانگاه عشق، تسليم خدا كردم. اما خدا نمى‏خواست مرا به شرف شهادت مفتخر كند، بلكه مرا مورد امتحانى سخت و دردناك قرار داد و بهترين برادران و جگرگوشه‏هايم را در برابر ديدگانم، به رسم قربانى پذيرفت و مرا در حسرت شهادت، داغدار نگاه داشت تا شايد تار و پود وجود مرا با حزن و درد بگدازد. همه خواسته‏ها و دوست داشتن‏ها و آرزوهايم را بسوزاند و در من، معجونى از عشق و فقر و غم بسازد كه دنيا را سه طلاقه، و آرزو كنم كه آرزويى نكنم... اى حسين، در كربلا تو يكايك شهدا را در آغوش مى‏كشيدى، مى‏بوسيدى، وداع مى‏كردى، آيا ممكن است هنگامى كه من نيز به خاك و خون خود مى‏غلطم، تو دست مهربان خود را بر قلب سوزان من بگذارى و عطش عشق مرا به خودت و خدايت دوچندان كنى؟... اين جهان جاى من نيست. آنچه ديگران را خوشحال مى‏كند، مرا سود نمى‏رساند... با قلب سوزان و غمگين به سوى خداى خود مى ‏روم و از همه چيز چشم مى‏پوشم... اى نفس، مرا ضعيف و ذليل مگذار، تا چند لحظه ديگر با قدرت و اراده، صبور و توانا باش، قول مى‏دهم پس از دقايقى همه شما(1) در استراحت ابدى و آرامش خود را براى هميشه بيابيد. ديگر شما را زحمت نخواهم داد... لحظه‏هاى حساس وداع من با زندگى دنيا، لحظه‏هاى لقاء پروردگار و رقص من در برابر مرگ... بايد زيبا باشد. خدايا، وجودم اشك شده است. همه وجودم از اشك مى‏جوشد و مى‏سوزد و خاكستر مى‏شود. به من اجازه بده تا قربانى شوم و بر خاك ريخته شوم و از وجودم غنچه‏اى بشكفد كه نسيم بوى عرفان و فداكارى را از آن به ارمغان بگيرد.(2)

نماز شب شهيد فتاحى
در خاطره‏اى درباره شهيد عليرضا فتاحى آمده است: دى ماه سال 62 بود. ما در اطلاعات و عمليات تيپ نبى‏اكرم(ص) بوديم. در يكى از آن ايام عزيزى از بسيج به نام عليرضا فتاحى به جمع ما پيوست. از همان روز اول نور بالا مى‏زد. بسيار عزيز و دوست داشتنى بود. تمام او قات خود را با نوار مصيبت مى‏گذراند. شبها هم كم مى‏خوابيد و در نماز شب گريه مى‏كرد. يكروز به شوخى به او گفتم: آنقدر با صداى بلند گريه مى‏كنى كه شبها خواب نداريم. شب بعد ديگر صداى گريه او را نشنيدم. بعداً متوجه شديم به ميدان صبحگاه رفته و آنجا نماز شب خوانده است. آن شب هوا بسيار سرد و اندكى بارانى بود. و سرانجام در عمليات ميمك به شهادت رسيد.(3)

در خاطره ديگرى برادر عباسى گويد:پادگان ابوذر بوديم. نيمه‏هاى شب بود. به علت كسالت جسمى، از خواب بيدار شدم. صداى آهسته گريه كسى مرا به خود جلب كرد. دردم را فرامو ش كردم. در تاريكى دل شب متوجه شدم شهيد عليرضا فتاحى در حال اقامه نماز شب است و در قنوت نماز به درگاه خداوند سبحان قطرات اشكش با ناله‏اى جانسوز و عاشقانه كه حاكى از درد هجران و دورى و درخواست وصال دارد، جارى بود. آن نماز شب مرا منقلب كرد و روز بعد خود را بسيار ملامت مى‏كردم و غبطه مى‏خوردم.(4)

آرزوهاى شهيد پاينده‏
برادر عباس پاينده در تاريخ 3/6/45 در قم به دنيا آمد و در تاريخ 4/10/65 در منطقه پاسگاه زيد به شهادت رسيد. بازگويى فرازهايى از وصيتنامه وى روح تازه‏اى به كالبد آدمى مى‏دمد. او مى‏گويد: «خدايا، احساس مى‏كنم كه روحم عوض شده. مرا حالى ديگر داده‏اى. نمى‏د انم چرا وقتى سر به سجده مى‏گذارم، بى‏اختيار گناهانم در خاطرم زنده مى‏شود و اشك، مهر نمازم را سيراب مى‏كند و در آن حال نمى‏دانم كه چه هستم، كجا هستم و وقتى به خود مى‏آيم و سر از سجده بر مى‏دارم، همرزمانم را مى‏بينم كه با اين كلام كه «عباس نكند مى‏خوا هى نزد عباس(ع) بروى» اندكى دلم را تصلى مى‏بخشند. خدايا، انگار مى‏خواهى مرا به ميهمانى حضرت ابوالفضل(ع) دعوت نمايى، خدايا، من حقير كه هستم كه براى رضاى تو فدا شوم؟ خدايا، من ذليل كى مى‏توانم با ياران تو در زمره شهيدان در راه تو باشم؟ اى كاش هزاران جان مى‏ داشتم و در راه تو مى‏دادم... خدايا، دوست دارم كه شهيدى گمنام باشم...، خدايا، هرگاه نامى از امام حسين(ع) مى‏آيد، بى اختيار اشك در چشمانم جارى مى‏شود. خدايا دوست دارم به احترام امام حسين(ع) بدنم سه روز در دشتهاى جنوب كربلاى ايران بماند. خدايا، دوست دارم كه همانند الگويم حسين(ع) سر در بدنم نباشد. خدايا، دوست دارم دستانم همانند دستان آقا ابوالفضل(ع) قطع گردد...پروردگارا، دوست دارم تا جگرم همانند جگر امام حسين(ع) با تركش پاره پاره گردد و بالاخره دلم مى‏خواهد تا جسدم زير چرخهاى تانك دشمن همانند اجساد مطهر شهي دان كربلا لگدكوب گردد.»(5)

در آرزوى ديدار حق
او هم مانند شيخ رجبعلى خياط بود. حبيب اللّه زمانى در تاريخ 1/1/48 به دنيا آمد و در تاريخ 6/1/67 به شهادت رسيد. وصيتنامه‏اى خواندنى و جالب دارد كه به فرازهايى از آن مى‏پردازيم: «بارپروردگارا، از دورى تو سخت دلم گرفته و كسل هستم و آرزوى ديدار تو دنيا ر ا سخت و تنگ و تار نموده و قدرت فكر كردن را از من گرفته است... بار الها، با هر كه درد دل گفتم، نشنيد. با هر كسى راز گفتم، نهان نداشت. به هر كس نگريستم، روى گردانيد و به هر درى زدم، گشوده نشد.
خدايا، تنها تو درد دلم را شنيدى و رازم را بر هيچكس آشكار نسا ختى. خدايا، تنها تو از من روى نگردانيدى و اين تو بودى كه وقتى در خانه‏ات را زدم، با كمال خوشرويى و مهربانى به رويم در گشودى و از اين بنده حقير خود، استقبال كردى... خدايا، اگر مستم و اگر ديوانه‏ام، از مقيمان اين آستانم. با خود آشناييم ده كه با كائنات بيگا نه‏ام... بار پروردگارا، محبت تو گلى است و بلا، خار آن، و آن كدام دل است كه نيست گرفتار آن؟ خدايا، از هر دو جهان، محبت تو خريدم و جامه بلا بريدم و پرده عافيت دريدم. خدايا، چون در تو بنگرم، از جمله تاجدارانم و چون در خود بنگرم، از جمله خاكساران و تهى دستان م.»(6)

به خاطر ديدن روى محبوب
محمد رضا شريفى پور در شهر مقدس نجف به دنيا آمد و بعد از بيست سال و سه ماه در جزيره مجنون، مجنون حق شد. او در وصيت نامه عارفانه‏اش گويد: «اى خدا، حرف آخر را مى‏زنم، خداوند من، اى عشق من، اى دوست من، اى ياور من، در همه حال، اى معبود من، دلم از عشق به ت و پر مى‏زند و هر لحظه اميد و آرزوى رسيدن به تو در وجودم زبانه مى‏كشد. اى خالق من، ديدن تو را چگونه تحمل كنم و نديدن تو را چگونه؟ اى خدا، اگر مردم مى‏دانستند كه با تو بودن چه لذتى دارد، همه هستى خود را رها مى‏كردند و به سوى تو مى‏آمدند...اى خداى من، براى معامله نمى‏جنگم و براى بهشت كشته نمى‏شوم فقط ديدن روى محبوب است كه مرا در جبهه‏هاى نور كشانده است.(7)

توفيق ده عبداللّه باشم
برادر عليرضا صادق نيا كوچكده در تاريخ 1/1/46 در قم متولد شد و در تاريخ 1/11/65 در منطقه پاسگاه زيديه به معبودش پيوست. او در وصيتنامه خويش گويد: «بارالها، چقدر دوست دارم آن سعادت و مرحمتى كه در خواب ديده‏ام، در عالم حس نيز ببينم... اى كاش جاى خلوتى بو د و تمام درد دلم را در آن خلوتگاه با تو مى‏گفتم و با سرازير كردن قطرات اشك از اين چشمان گنهكار و سرساييدن به آستان ربوبيت، با تو به نجوا و راز و نياز مى‏نشستم...خدايا توفيق ده عبداللّه باشم عبداللّه!(8)

تصويرى از لحظه‏هاى پرشكوه شهادت
برادر مهدى مقدس در نجف اشرف به دنيا آمد و در تاريخ 22/2/61 در بيمارستان ساسان تهران عروس شهادت را در آغوش مى‏كشيد. وصيتنامه اين عزيز حاوى بسيارى از نكات عارفانه و دلپذير است كه به جاست به فرازهايى از آن اشاره شود: « خدايا، با ياد تو شهادتنامه‏ام را م ى‏نويسم... خدايا، معشوق نازنينم مى‏پرستم... اين عطشى است كه خود در روح و جان من دوانده‏اى... آرى خداى من، محبوب من، من به تو هميشه نياز داشته و دارم... خدايا، من عمرى اين ذكر را تكرار مى‏كردم: يا ليتنى (كنت) معكم فافوز فوزاً عظيما و براى حسين مى‏گريستم. ولى امروز، تازه مى‏فهمم كه حسين(ع) چه كسى بود و چه مى‏گفت... كم كم مى‏فهمم كه امام چهارم (ع) در آن شبهاى تاريك با تو چه مى‏گفت... اكنون مى‏فهمم كه على(ع)...در آن سياهى شب... با بن چاه مرموز چه مى‏گفت و نيز مى‏فهمم كه چرا امام هفتم(ع) زندان مخوف و هولناك هارون را در اعماق زمين بر آزاد شدن ترجيح مى‏داد... خدايا، امشب چه شب پرشكوهى است. انگار همه زندگى بيست و چند ساله‏ام در همين چند لحظه‏اى خلاصه مى‏شود كه تا صبح باقى مانده است. چه لحظه پرشكوه و زيبايى است... خدايا مى‏خواهم لحظات پرشكوه و زيباى يك شهيد در آستانه شهادت را بازگو كنم. مى‏خواهم انديشه‏هاى ملكوتى يك شهيد را كه هنوز نمرده است، بيان كنم. هرگز نمى‏توان چنين لحظه‏هايى را براى كسى مجسم كرد، چون شهادت يك عشق ابدى و جاودانه است و يك شهيد مى‏رود (تا) نسل تبهكار قابيل را رسوا كند.(9)


پى‏نوشت‏ها:
1. منظور نفس و ديگر اعضا و جوارح اوست كه به آن اشاره كرده است.
2. معماى حضور، به كوشش طيبه فرد، ص 60 - 52.
3. لاله‏هاى زاگرسى، ص 65 و 66.
4. ر.ك: همان مأخذ، ص 69.
5. معماى حضور، ص 29 - 27.
6. معماى حضور، ص 75 و 76.
7. همان، ص 86.8. همان، ص 98 و 99.
9. همان، ص 135 - 130.


منبع:مجله پاسدار اسلام، شماره 287 آبان 84