انتصاب على(ع) به رهبرى جامعه

فاطمه وثوقى


اينك فريضه حج پايان يافته و زائران خانه خدا به سوى بلاد دور و نزديك در حال حركتند، شتران آرام آرام بانواى دلسوز آواز (هدى) و زنگوله‏هاى طنين اندازد در ميان صحراى سرزمين و بيابانهاى خشك و سوزان "غدير خم" طى طريق مى‏نمايند و به چهارراه جدايى و خداحافظى با رسولخدا(ص) نزديك مى‏شوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت است. درست هشت روز از عيد قربان مى‏گذرد. ناگهان دستور توقف از طرف پيامبر خدا(ص) به همراهان داده مى‏شود. مسلمانان در پيشاپيش قافله خبر توقف را به ساير مسلمانان عقب مانده رساندند. خورشيد از خط نصف النهار گذشت، صداى مؤذّن پيامبر خدا براى دعوت به نماز بلند شد، مردم به سرعت آماده نماز شدند و هوا به قدرى داغ بود كه بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را بر زير پاى خود پهن نمايند. نه سايبانى به چشم مى‏خورد و نه سبزه و گياهى. نماز ظهر به اتمام رسيد، مسلمانان براى مهيا كردن خيمه گاهى جهت پناه گرفتن از حرارت آفتاب بپا خاستند اما دستور توقف دوباره رسيد. دلها در التهاب بود. و ديدگان منتظر، همه متعجب از اين دستور ناگهانى. آيا امر مهمى اتفاق افتاده است كه رسولخدا، چنين مردم را در هواى گرم و طاقت‏فرسا به توقف امر نموده‏اند سرانجام انتظار به پايان رسيد. جهاز شتران به روى هم انباشته شد تا منبرى درست شود. يگانه سفير الهى بر فراز منبر رفتند وزبان به حمد و ثناى پروردگار گشودند ناگهان خبرى بند از دلها پاره كرد: «به همين زودى من دعوت خدا را اجابت كرده، از ميان شما مى‏روم. من مسؤولم، شما هم مسؤوليد. (اى مردم) شما درباره من چگونه شهادت مى‏دهيد! مردم يكصدا بلند گفتند: «نشهد انّك قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاك اللّه خيراً.»(1)

ما گواهى مى‏دهيم تو وظيفه رسالت را ابلاغ كردى و شرط خيرخواهى را انجام دادى و آخرين تلاش و كوشش را در راه هدايت ما نمودى، و خداوند ترا جزاى خير دهد.» فرمود: «خداوندا گواه باش»!...
اى مردم! صداى مرا مى‏شنويد؟...گفتند: آرى و به دنبال آن سكوت سراسر بيابان را فرا گرفت جز صداى زمزمه باد چيزى شنيده نمى‏شد، فرمود: «اكنون بنگريد با اين دو چيز گرانمايه و گرانقدر كه در ميان شما به يادگار مى‏گذارم چه خواهيد كرد؟»(2)

سؤال شد كدام دو چيز گرانمايه يا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: «اول ثقل اكبر (كتاب خدا)ثقل دوم خاندان منند، خداوند به من خبر داده، كه اين دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپيوندند.»(3)

كم كم همهمه در ميان مردم بلند شد، چگونه اين امر مهم مى‏باشد! كه مى‏بايد در ميان اين صحراى سوزان و... بايد به شنيدن آن گوش جان بسپاريم. ناگهان مردم ديدند پيامبر خدا(ص) به اطراف خود نگاه كرد. گويا كسى را جستجو مى‏كند و همينكه چشمش به على(ع) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند كرد. اين جا بود كه تعجب همگان افزون گشت. سفير الهى با صداى رساتر و بلندتر فرمود: «ايّها الناس من اولى الناس بالمؤمنين من انفسهم؛ چه كسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!»

گفتند: خدا و پيامبر او داناترند. فرمود:خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم و سپس فرمود: «فمن كنت مولاه فعلى مولاه» اين سخن را سه بار تكرار فرمود و فرمود: «اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه...» و سفارش فرمود كه حاضرين به غائبين برسانند. آنچه را كه امروز ديده و شنيده‏اند.(4) هنوز صفوف جمعيت از هم متفرق نشده بود كه آيه اكمال دين از سوى خداوند نازل شد «اليوم اكملت لكم دينكم...»(5) امروز دين شما كامل شد. دينى كه نويد جهانى و ابدى دارد مى‏بايست ضمانت اجرايى داشته باشد. مجرى ملكوتى براى اجراى قوانين الهى داشته باشد. تا اينكه دين خاتم به اقصى نقاط جهان برسد، بنابراين آيه‏اى ديگر خبر از استحكام دين به همراه يأس كافرين را براى امت نويد داد. «اليوم يئس الّذين كفروا من دينكم».

غوغايى در ميان مردم به پا شد، بسيارى غرق شادى شدند و براى عرض تبريك خدمت مولاى متقيان هجوم آوردند، در اين ميان عدّه‏اى با كوله بار غم چهره خود را مجبور به شادى كردند و تبريك گفتند. اما بعد از رحلت رسول مكرم اسلام، تاريخ در مورد اين افراد به قضاوت نشست ما نيز در اين نوشتار كوتاه دعوت به نظاره و قضاوت مى‏نمائيم. كه چرا مى‏بايد اميرمؤمنان براى رهبرى آينده جهان اسلام انتصاب و انتخاب مى‏شد در اين نوشتار بحث از كلام و ساير استدلال‏هاى رايج نيست. بلكه سخن از شايستگى و توانمندى، مديريت ممتاز، رهبرى مدبرانه و... مى‏باشد.

تاكنون كسان بسيارى در جهان داعيه حقوق بشر بوده و در اين راه تلاش نموده‏اند، اما تئورى آنها نه تنها در عصر خويش نهادينه نشد و بلكه با رفتن آنها، تئورى نظرى و عملى آنها نيز به بايگانى تاريخ سپرده شد. چرا كه آنها نه بشر را مى‏شناختند و نه حقوق بشر را. به دليل آنكه، آنان سازندگان روح و جسم بشر نبوده‏اند و از طرفى خود نيز در چنگال ماديات گرفتار بودند و هستند. وابستگى‏ها و دلبستگى‏هاى مادى نيز فراتر از آن است كه مجال شناخت انسان و حقوق انسانى را به آنان بدهد.

علاوه بر اينها آن افراد نمى‏توانند درك كنند كه هدف از خلقت انسان چه بوده آنها معناى بلند و عميق «خليفة اللهى» بودن را درك نمى‏كنند. شناخت انسان، شخصيتى ملكوتى مى‏طلبد كه به جز خدا وابستگى و دلبستگى نداشته باشد تا بتواند مردم و خواسته‏هاى روحى و جسمى آنان را بهتر بشناسد و درك كند.

رويكرد اسلامى امت جسم و پيكر واحدى است كه رهبر بايد همه اعضاى آنرا آنطور كه لازم است نگهدارى كند تا همگان در سلامت و امنيت ملى، فردى، اجتماعى و رفاه نسبى بسر ببرند، تنها چنين انديشه‏اى مى‏تواند جامعه توحيدى را استوار و متحد بر حول محور ديندارى بچرخاند و با برپايى اركان عدالت در همه زمينه‏ها، با برنامه‏ريزى منظم و منسجم و سازماندهى معقول و مطلوب جامعه را در جهت اصلاح و رفاه و سعادت پيش ببرد و براى عمران و آبادانى در جامعه دينى انگيزش لازم و كافى را در قلوب مردم ايجاد نمايد. هدف نهايى از انتصاب مولاى متقيان در رأس امور مسلمانان دست‏يابى به اهداف نهايى مورد نظر الهى بود. كه اميرمؤمنان با شناخت دقيق و كامل از سرشت انسانها و با توجه عميق به نياز فردى و اجتماعى آنها زمينه ساز رسيدن امت به آن اهداف متعالى باشد. در اين راستا عملكرد بى‏نظير اميرمؤمنان نشانگر و گوياى شفاف اين هدف عالى بود كه در سنين ميان سالى «نان خشك را با زانوى خود مى‏شكست و ميل مى‏كرد» بدين گونه شايستگى و بايستگى رهبرى خود را به مردم القا مى‏نمود. كه رهبر مى‏بايد در رديف فقيرترين آحاد جامعه و به شيوه آنها زندگى كند تا اينكه هم مايه قوت قلب آنها بوده و هم تكيه گاه آنها باشد. بنابراين عقيده بود كه امام متقين به ايجاد زمينه‏هاى هدايت و رفع موانع هدايت پرداختند و به اصلاحات بنيادين همت گماشتند.

براى شناخت كافى از سيره علوى بايد با اميرمؤمنان زندگى كرد، بايد على را درك نمود، بايد با او در شبهاى تاريك نخلستان هم آواز شد، تا فهميد كه او چه مى‏گويد و چه مى‏كند. هر روز كه مى‏گذرد چشمان بى فروغ و كم سوء دلهاى مالامال از غم و اندوه، پيكرهاى نحيف از ستم زور مداران، شخصيتهاى ترور شده انسانى، هويت تاراج رفته، كرامتهاى مسخ شده و همه يكصدا، خسته از «ايسم ونيسم»هاى پرطمطراق و سازمانهاى عريض و طويل حقوق بشرى، عدالت علوى را مى‏طلبد.
در اين نگارش به دو محور رفع موانع و ايجاد زمينه هدايت كه جزو اساس حقوق بشر در هر عصر مى‏باشد، پرداخته مى‏شود. به اميد آنكه راه گشاى مديريت نسل جوان باشد.

1- برچيدن موانع اجراى عدالت اجتماعى‏
براى رهبرى جامعه، آنهم در قلمرويى به وسعت تمامى جهان، علاوه بر ايمان و تقوا، اخلاق و رفتار شايسته،به يك برنامه‏ريزى كارشناسى شده، منظم و جامع نيازمند است كه توأم با آگاهى و تخصص و تعهد لازم با صبر و پايدارى در اجراء آن برنامه، به انجام وظيفه بپردازد. با توجه به دوران زمامدارى ويژه اميرمؤمنان كه يك دگرگونى معنوى، فرهنگى، اجتماعى، سياسى و عقيدتى كه ميراث خلفاء گذشته بود و بر جامعه دينى آن عصر حاكم بود. ايجاد زمينه‏هاى هدايت، نياز فورى به اصلاح جامعه در همه ابعاد ذكر شده احساس مى‏شد. تا اينكه از يك سو جامعه را اصلاح كرده از سوى ديگر خلأهاى موجود را پر نموده و نيز جبران خسارتهاى مادى و معنوى و عقب ماندگيهاى گذشته را كرده و علاوه بر اينها مى‏بايست جهان اسلام را در برابر خطر بزرگ و جدى، كه از جانب دشمنان داخلى و خارجى تهديد مى‏شد، حفظ و تقويت نمايد. بر مبناى عوامل ذكر شده امام بزرگوار بر اساس يك وظيفه الهى بر آن شدند كه دست به يك سرى اصلاحات اساسى و گسترده بزنند. بنابراين امام ابتدا(چه در دوران سكوت و بردبارى و چه در دوران حكومتش) به رفع موانع هدايت پرداختند. و به طور طبيعى در اين راستا موانع بزرگ و كوچك چون، شعله ور شدن احقاد بدريه، خيبريّه.. و جنگ‏هاى داخلى و خانگى، جمل و صفين و نهروان و اعتراض به تقسيم بيت المال و شيوه تقسيم عادلانه و ندادن امتيازهاى طبقاتى كه در زمان خلفاى گذشته رايج بود، سد راه اصلاحات مولاى متقيان بود اما امام مقتدر على رغم وجود همه اين مشكلات به راه خود ادامه دادند هرچند مشكلات موجود و مشكلات ساختگى مانع روند سريع اصلاحات شدند اما آن حضرت توانستند به يارى خداوند بزرگ و ياران دلسوز كه كارگزاران و عمال حكومتى ايشان بودند جامعه را به سوى يك آرامش نسبى و رفاه ابتدايى برسانند و تا آنجا پيش رفتند كه با اطمينان خاطر مى‏فرمودند: «اكنون در سرزمينهاى تحت نفوذ من همه اقشار مردم از يك نان گندم مطلوب استفاده مى‏كنند. شاهد بر ادعاى امام كسانى بودند كه با پاى برهنه و جان بازى، پاى ركاب حضرتش شمشير مى‏زدند و امضاء سند افتخارآميز حكومت علوى زمانى بود كه محرومان و كودكان فقير، بى سرپرست با جام‏هاى شير (كه سهم خودشان بود) به صف انتظار پشت در خانه اميرمؤمنان جمع شده بودند. آنها يگانه مدافع حقوق بشر را به خوبى شناخته بودند، آنها خليفه مسلمين را بر كنار سفره تهى از نان روزانه مشاهده كرده بودند، آنها همكارى و مشاوره على (ع) را در دوران سكوت و بردبارى شنيده بودند كه چگونه براى احقاق حق و احياء اسلام نوپا با خلفا همكارى مى‏كرد تا اينكه آنها از عهده اداره امور مسلمين برآيند.

آنها شنيده بودند كه مولاى متقيان مى‏فرمايد: «تا زمانيكه تنها به من ستم شده باشد تحمّل مى‏كند و دم برنمى‏آورد. تا اينكه دشمنان اسلام دندان طمع براى بلعيدن اسلام تيز ننمايند.»
آنها ديده بودند حكومت علوى زمانى تشكيل شد كه حوزه اعتقادى و فرهنگى دين دستخوش انحراف و استحاله فرهنگى بود. و در رأس امور دينى «احكام دينى» كعب الاحبارها و تيم دارها و...اسلام برگرفته از تورات تحريف شده به مسلمانان نسل جديد و نسل حاضر تعليم مى‏دادند. حال امام چگونه و به چه روشى بايد اين موانع را از سر راه بردارد تا اينكه دست مردم به سرچشمه نور برسد؟

الف - رفع جهالت و غفلت‏
در مورد برچيده شدن عوامل و موانع هدايت ابتدا بايد به جهالت مردم اشاره نمود. كه دراثر نهادينه نشدن ايمان و عدم شناخت صحيح از مبانى اسلام و نگرش تك بعدى به اسلام از جنبه (عبادى و جهادى) فرهنگ اجتماعى و سياسى مردم آن عصر نه تنها رشد نيافته بود، بلكه در حد نياز آن روز مردم نيز نبود. بنابراين امام بزرگوار با ايراد خطابه‏هاى هشدار دهنده و روشنگرانه مردم را متوجه شناخت وجود انسان و حقوق انسانى خود كردند و با آموزش حدود حق و باطل مردم را براى احقاق حق دعوت نمود و خود پيشاپيش مردم و بلكه در اكثر موارد جلوتر از مردم حركت كردند. از آنجا كه بر اثر انحراف از مسير اصلى اسلام مردم، دوباره به عهد جاهليت بازگشته بودند و آداب و رسوم قومى و قبيله‏اى در ميان آنان شايع شده بود. مى‏فرمودند: «آگاه باشيد شما از ريسمان طاعت و پيروى كه همان ريسمان نجات است، دست كشيديد و قلعه محكم و استوارى را كه خداوند به دور شما كشيده بود، با بازگشت به ارزشهاى جاهليت گسستيد. هيچ ارتباطى با اسلام نداشته، از ايمان بهره‏اى نبرده‏ايد وجز نامى از آن نمى‏شناسيد.»(6) دورى از اسلام ناب تا به آنجا رسيده بود كه (مالك بن انس) از قول عموى خويش و او از پدرش نقل مى‏كنند كه مى‏گفت: «بين آنچه امروز انجام مى‏دهند با آنچه در صدر اسلام انجام مى‏گرفت هيچ شباهتى نمى‏بينم مگر در اذان نماز!»(7)
«حسن بصرى» مى‏گويد: «اگر اصحاب رسول خدا امروز در جمع ما حاضر شوند هيچ يك از رفتارهاى ما را مطابق موازين اسلام نخواهند يافت، مگر قبله را.»(8)

امام با بصيرت الهى خود مشعل هدايت را در حال افول مى‏ديدند و افقهاى دور و نزديك را مه آلود مشاهده مى‏نمودند بنابراين اولين گام اساسى در راستاى هدايت را توجه و آگاهى مردم از معارف دين مى‏دانستند بر اين امر تأكيد فراوان داشته و همت گماشتند كه شخنان گهربار ايشان در نهج البلاغه و ساير كتب حديثى نقل شده از اهل سنت و تشيع، شاهد گوياى اين مطلب است.
بعد از آگاهى و اطلاع رسانى امكان تشخيص حق و باطل و عدالت و تبعيض و... در ميان مردم رو به فزونى نهاد. بطوريكه مردم در كمال امنيت اعتراض خود را آشكارا بيان مى‏نمودند و از عملكرد ناقص و معيوب كارگزاران حكومتى به خليفه مسلمين شكايت مى‏نمودند. در عصرى كه مردم به سوى جهالت كشانده شده بودند وجود افراد آگاه انگشت‏شمارى نظير (ابن مسعود،سلمان و ابوذرها) در مقابل تهديد و شكنجه و تبعيد. نمى‏توانستند ياراى مقابله داشته باشند. جوّ حاكم سبب شده بود كه تنها در موارد ويژه از وجود پر بركت اميرمؤمنان براى رفع گرفتارى امور حكومت و اجراى حدود الهى، استفاده گردد. اينگونه بود كه زمينه حكومت «معاويه‏ها» فراهم گشت و مردم شام جز اسلام (معاويه‏اى) را نمى‏شناختند و به همين علت براى جنگ با پسر پيامبرشان صف‏آرايى كردند. بنابر نقل تاريخ «تا زمانيكه اسراء اهل بيت» پيامبر خدا(ص) وارد شام شدند و راز بنى اميه را فاش كردند مردان فرهيخته شامى اعتراف كردند به اينكه: «تاكنون ما نمى‏دانستيم پيامبر خدا به غير از بنى اميه وارثى هم دارد.»(9)

با توجه به مطالب ذكر شده تنها راه بازگشت مردم به سوى اسلام ناب شناخت عالمانه و محققانه توسط يگانه رهبر فرزانه شان بود. هنگامى كه اندك اندك افق‏هاى روشن به روى مردم گشوده شد و مردم قدرت درك و فهم پيدا كردند از آن حضرت سؤال كردند: «چرا امور كشور براى خليفه اول و دوم هموار بود. ولى براى شما چنين نيست؟ آن حضرت در جواب فرمودند: (براى اينكه آنها براى افرادى نظير من حكومت مى‏كردند كه مصلحت اسلام را در نظر داشتم و آرزوى جهانى شدن اسلام را و براى همين منظور تمام سختيها و مظلوميت را تحمل مى‏كدرم. و بى عدالتى را در حق خودم و خانواده‏ام ديده و دم برنياوردم اما شما اينها را نمى‏دانستيد.) براى همين امور براى آنها هموار بود. ولى من براى افرادى نظير تو حكومت مى‏كنم. لذا همه چيز بهم ريخته و مضطرب است.»(10)
جهالت مردم به حدى رسيده بود كه با وجود مشاهده اميرمؤمنان در پيشاپيش لشكر براى مقابله با دنيا گرايان فريب خورده، در كمال شگفتى از امام سؤال كرد: اگر اينان به دعوت صلح تو راضى نشوند چه خواهى كرد. امام فرمودند: جنگ، مرد شيعه با ناباورى گفت: مگر ممكن است طلحه و زبير باطل باشند و حضرت پاسخ دادند: «تو مرد را به حق مى‏شناسى يا حق را به مرد. (حق) خود ملاكى است كه بايد آنرا شناخت و رجال را با آن سنجيد.»(11)

ب - محو آثار منفى ظلم و تبعيض و...
از آنجا كه مولاى متقيان همواره طرفدار و حمايت‏گر مظلومان و بيچارگان بودند در دوران خلافت خلفاء گذشته با همكارى و مشاوره دلسوزانه خود با قضاوت‏هاى به جا و به موقع از وقوع حوادث ناگوار جلوگيرى مى‏نمودند. در قضاوت چنان با صلابت و جدى وارد عمل مى‏شدند كه هيچ كس را ياراى ممانعت نبود. و چنان با درايت و سنجيده نظر مى‏دادند كه بارها خليفه دوم مى‏گفت: «علىّ اقضانا»(13) على از همه در قضاوت بهتر است.

امام با جارى كردن حدود الهى بر جسم خطا كاران هيچ گونه هراس بر خود راه نمى‏داد چه بسا افراد مجرم از نزديكان و نور چشمى‏هاى خليفه بودند كه هيچ كس را ياراى اعتراض نبود چه رسد به اينكه بخواهند بر قوم و خويش خليفه حد جارى نمايند. امام همواره به كارگزاران خود توصيه مى‏كردند كه مراعات حقوق انسانى و اسلامى رعيت را بنمايند و در نامه‏هاى خود به آنها هشدار و اخطار مى‏دادند. در يك مورد خطاب به فرماندار فارس چنين نگاشتند: «پس از نام خدا...دهقانان مركز فرمانداريت از خشونت و تحقير كردن مردم و سنگدلى تو شكايت كردند. من درباره آنها انديشيدم، نه آنان را شايسته نزديك شدن يافتم، زيرا كه مشركند و نه سزاوار قساوت و بد رفتارى هستند، زيرا كه با ما هم پيمانند، پس با آنان در رفتار نرمى و درشتى را به هم‏آميز و رفتار توأم با شدت (جدى بودن) و نرمش داشته باش، اعتدال و ميانه روى را در نزديك كردن يا دورى كردن رعايت كن.»(14)

در مورد ديگرى زنى به نام سوده از عمال حضرت شكايت كرد امام پس از شنيدن سخنان آن زن فرمان عزل او را نوشت و بدست خود آن زن براى او فرستاد. ازديدگاه امام هر فرد و عاملى كه زمينه ساز فساد و انحراف جامعه باشد مطرود است و بايد با آن مقابله شود. بطوريكه در يك مورد امام فرمودند: «اگر فلان عمل از حسن و حسين هم سر مى‏زد، آنها نيز بازخواست مى‏شدند.» اينگونه بود كه اندك اندك تبعيض‏هاى گذشته طبقه بندى‏هاى عرب و عجم، سياه، سفيد و ارج نهادن به قبائل بزرگ و معروف، جاى خود را به عدالت علوى سپرد. هر چند عده‏اى تحمل اينگونه عدالت را نداشتند.

ج - حذف امتيازهاى غير عادلانه و...
امام عادل در عين حال كه از گناه مجرمى در حق خود و خانواده‏اش عفو واغماض مى‏نمود. اما در عين حال وجود قوم و خويش را در مورد اجراى عدالت ناديده مى‏گرفت كه در اين راستا (داغ كردن دستان برادرش عقيل) زبان زد خاص و عام است، امام مى‏دانست كه هرگاه جامعه از وجود افراد ناپاك و نالايق پاكسازى شود فضاى سالم زمينه رشد افراد مستعد و حتى غير مستعد را فراهم مى‏نمايد.

در رويكرد علوى چهره بى عدالتى و غير قانونمند بودن به قدرى مذمت شده است كه حتى خود آن حضرت مى‏فرمود: «اى مردم اگر على را ديديد با اندوختن مال و... از شهر شما بيرون رفت او را قبول نداشته باشيد.»(15) وقتى مردم خواستار اصلاحات اساسى مى‏شدند. امام مى‏فرمودند: «حتى اگر من نيز در صدد اصلاح اين انحرافات برآيم شما از اطراف من متفرق شده، تنهايم خواهيد گذاشت.» به اين معنا كه با وجود نفرت از زد و بندهاى سياسى و خستگى از بى‏عدالتى، تاب و تحمّل اصلاح صحيح جامعه را نخواهيد داشت چرا كه افراد عزل و طرد شده چه بسا از نزديكان شما و يا خود شما باشيد كه در اين صورت به عنوان اعتراض از اطراف من پراكنده خواهيد شد(چنانچه طلحه و زبير رفتند).

«معاويه» يكى از فرماندهان جنگهاى «رده» در شام بود و از اين طريق خود را به دستگاه خلافت نزديك ساخته بود و در زمان خليفه دوم نيز بر شام حكومت مى‏راند بطورى كه مورد توجه خليفه واقع شده بود كه مورد اغماض خليفه قرار مى‏گرفت. هر چند با برخى از عمال خود برخورد جدى داشت اما در مورد معاويه با چشم پوشى در مقابل يغماگرى وى برخورد و مدارا مى‏كرد و بهانه‏هاى او را بدون چون و چرا مى‏پذيرفت.»

اما اميرمؤمنان از ابتداى تشكيل حكومت درصدد عزل معاويه برآمد و رويداد جنگ صفين گوياى عزم راسخ امام عليه السلام است.

آن حضرت به كارگزاران خود نيز توصيه فرمودند مراقب رعايت حال قوم خويشى در امور حكومت باشند. رابطه‏هاى خويشاوندى مانع اجراى عدالت نگردد. در نامه 53 خطاب به مالك اشتر، فرمودند: «همانا زمامداران را خواص و نزديكانى است كه خودخواه و چپاولگرند و در معاملات انصاف ندارند، ريشه ستمكاريشان را با بريدن اسباب آن بخشكان و به هيچ كدام از اطرافيان و خويشاوندانت زمين را وامگذار، به گونه‏اى با آنان رفتار كن كه قرار دادى به سودشان منعقد نگردد كه به مردم زيان رساند، مانند آبيارى مزارع، يا زراعت مشترك.» در زمان خلافت عثمان نزديكان عثمان به طور آشكار و گسترده اموال بيت المال را تصاحب كرده بودند تا حدى كه چراگاه عمومى مردم بدست آنها بود. و نظير اين گونه اعمال مردم را به تنگ آورد و هنگامى‏كه به عثمان اعتراض كردند وى جواب داد: اگر كليد بهشت نيز بدست من بود آنرا به دست بنى اميه مى‏دادم.» استعفاى خزانه دار عثمان نشانگر شدت حيف و ميل بيت المال بود كه وى را طاقت ادامه راه خلافت نمانده بود. هر چند خروج از معيارهاى دينى از زمان خليفه دوم شروع شد اما در عصر خليفه سوم به اوج خود رسيد و سرانجام او را به قتلگاه فرستاد.

ح - برچيدن بساط فرهنگ بيگانه‏
از آنجا كه فرهنگ مغز هر جامعه به شمار مى‏آيد و افراد دانشمند فرهنگ سازان جامعه هستند بنابراين وجود افراد عالم و انديشمند بر رأس امور فرهنگى ضروريست. اما با توجه به فضاى مسموم و آلوده گذشته كه افرادى نظير، «تيم دارى و كعب الاحبار يهودى» كه تازه مسلمان شده بودند، بر امور فرهنگى جامعه مسلط شده و عقايد تورات تحريف شده را به مردم مسلمان آموزش داده و به تعليم و تربيت شاگردانى چون، معاويه، عمروبن عاص، و عبداللّه بن عمر و ابوهريره، نيز همت گماشته بودند. از اين رو فضاى فرهنگ دينى نياز فورى به پاكسازى و سالمسازى فرهنگى داشت.
«تيم دارى» جمعه‏ها قبل از نماز جمعه براى مردم سخنرانى مى‏كرد. در جامعه دينى آنزمان با وجود «سلمان‏ها و ابوذرها» كه رسولخدا مقام آنها را وصف نموده و ايمان آنها را تأييد كرده بود. امثال تيم‏ها با اجازه خليفه مسلمين به ايراد سخنرانى مى‏پرداخت و خليفه دوم از او به عنوان بهترين افراد ياد مى‏كرد.(16) و او را در طبقه بندى افراد براى دريافت سهم از بيت المال در گروه «بدر» قرار داده بود. در حالى‏كه تيم بيش از يكسال زمان نبوت را درك نكرده بود. (كعب) نيز از علماى يهودى بود كه در حين گذر از مدينه به درخواست خليفه دوم ماندگار شد تا پاسخ گوى مسائل دينى مردم باشد. او همواره از تورات تحريف شده به عنوان كتاب خدا ياد مى‏كرد و براى مردم حديث جعل مى‏كرد. گفته‏ها و انديشه‏هاى كعب چنان در ستون فقرات فرهنگى جامعه رسوخ كرده بود كه حتى عدّه‏اى، در بحثهاى دينى گفتار افرادى چون ابن عباس را قبول نمى‏كردند و گفته‏هاى كعب را مقدم مى‏دانستند.

«ابن عباس» مى‏گويد: «روزى نزد معاويه بودم او آيه 18 از سوره كهف را به شكل خاص خواند و من به او اعتراض كردم. معاويه آيه را از عبداللّه بن عمر سؤال كرد و او نظر معاويه را تأييد كرد. من در جواب گفتم: قرآن در خانه ما نازل شده (يعنى ما سزاواريم درباره آن اظهار نظر كنيم نه معاويه و كعب) نتيجه اين شد كه براى حل مسئله نزد كعب رفته و با نظر او اختلاف حل شود.»(17)
كارشناسى كعب سبب گرديد احاديث جعلى و بنى اسرائيلى وارد جامعه حديثى اسلام گرديده و موجب بدبينى مسلمين شده و زمينه مساعدى رشد افكار مسموم و غلط غير اسلامى شود. و افرادى نظير ابوهريره‏ها يد طولائى در جعل حديث پيدا نمايند. كعب الاحبار از قدرت بيان و جعل ابوهريره در شگفت شده و مى‏گفت: «كسى نديدم مثل ابوهريره كه تورات را نخوانده باشد اما مطالب آنرا بداند.»(18)

بنابر مطالب ذكر شده اميرمؤمنان مى‏بايست در چند جبهه از جمله جبهه كليدى فرهنگى اقدام به پاك سازى مى‏نمود تا آثار برجاى مانده بيش از پيش موجب گمراهى مردم نگردد. و مردم پس از پاك سازى احاديث جعلى دوباره با سنت و سيره نبوى آشنا شده و انس بگيرند.

د - پاك سازى و سالم سازى سيستم امنيتى
هر جامعه براى رشد و توسعه و پيشرفت نياز به امنيت فردى و اجتماعى دارد. تا در سايه آن به شكوفايى بپردازد. و در جهت رفاه و آسايش گام بردارد. بعد از رسيدن امام على(ع) به حكومت و خلافت با سه جنگ خانگى ناخواسته روبرو گرديد كه هر يك از آنها به تنهايى اركان اقتدار و حاكميت را مى‏توانست به سوى ضعف و هرج و مرج بكشاند، و موجبات تفرقه را فراهم نمايد. اما درايت و تدبير بى‏نظير امام و ياران از جان گذشته‏اش با مهار اين جنگ‏ها فرصتهاى پيش آورده شده ؛ از سوى دشمن را براى ايجاد اختلاف در ميان اقشار مسلمين به يأس و نااميدى بدل كردند. در هنگام بروز جنگ جمل امام طبق شيوه ممتاز خود ابتدا با آنان به نرمى سخن گفتند و آنها را براى بازگشت به حكم الهى فرا خواندند و فرمودند: «ممكن است به من خبر دهيد كه كدام حق را از شما باز داشته‏ام يا كدام سهم را براى خود برداشته بر شما ستم كردم؟»(19)

در تاريخ آمده است كه امام زبير را نزد خود فراخوانده و از راه ملاطفت با وى سخن گفته و دست در گردن زبير انداختند، تا شايد از خواب غفلت برخيزد و انرژى جامعه توحيدى به جاى سازندگى و بالندگى در چالش و كشمكش داخلى مستهلك نگردد. گرچه اين روش پسنديده امام موجب تغيير موضع در وجود زبير گرديد. اما در اثر جهالت عدّه‏اى شناخته شده كار به نبرد و رويارويى كشانده شد و امام على رغم ميل باطنى خود اقدام به اينگونه پاكسازى جامعه توحيدى كرده و امثال طلحه‏ها و...كه مانع روند رشد و توسعه حكومت الهى بود. از سر راه برداشتند.

در جبهه قاسطين نيز آن حضرت با شكيبايى در مقابل اغراض سياسى اعتقادى معاويه ايستادگى نموده و فرصت بازگشت را به لشكريان معاويه و خود وى داده و آنها را به سوى حق دعوت كردند و فرمودند:
«چه خواهى كرد...اى معاويه دست از اين كار بكش و آماده حساب باش، به گمراهان فرومايه گوش مسپار.»(20)

اما بى‏توجهى معاويه به اخطار امام با هجوم عمروعاص به مصر و كشتن محمد بن ابى‏بكر و سازماندهى مخالفان امام در مصر و بصره دامنه جنگ را شعله‏ور كرد. امام طبق شيوه هدايت‏گرى ويژه خود ضمن ارسال نامه‏اى به مردم بصره هشدار داده و از عواقب شوم جنگ خانگى آنها را بر حذر داشتند. اما مردم بصره فريب معاويه را خورده و به او اعتماد كردند و عاقبت جنگ صفين را براه انداختند.(21) امام متقين از روى اجبار براى دفع شر از سر مسلمين راهى صفين شدند و با ايراد سخنرانى و موعظه درصدد بازگشت آنها به سوى حق برآمدند. اما وجود سياستهاى مكارانه مانع از پذيرش حق در ميان لشكريان شده و سرانجام علاوه بر تمام مشكلات رايج جنگ، پديده ديگرى به نام «گروه خوارج» در جنگ صفين، بر مشكلات حكومت علوى افزوده شد. كه مدتى هرچند كوتاه اما سنگين و زيان‏بار مانع تسريع حركت رشد در جامعه اسلامى گرديد. هر چند كه اميرمؤمنان با رهبرى الهى خود توانستند از عهده اين جنگ‏هاى داخلى برآمده و موانع هدايت را برطرف نمايند، اما خسارتهاى ناشى از اين سه جنگ در روند رشد و توسعه اثر نامطلوبى برجاى گذاشت، مولاى متقيان تنها فرد دلسوز بعد از رسولخدا بود كه همواره سلامتى خود را به خاطر فلاح و سعادت امت به خطر مى‏انداختند چه در صحنه‏هاى نبرد جهادى نظير «خندق» كه پيامبر خدا فرمودند «برز الاسلام كلّه الى الشرك كلّه»(22) اكنون همه اسلام در برابر همه كفر آشكار شده است (بى شك (عمرو) تمام شرك بود چون فرمانده مشركين بود و سرنوشت نهايى كفر و شرك در مرگ و زندگى بدو بستگى داشت).

بدين گونه از حقوق حياة طيبه امت دفاع كرده و مسلمانان را از حالت نگرانى و ترس و وحشت و نااميدى و اضطراب بيرون آوردند. بقول نويسنده عرب (محمد جواد مغنيه) خداوند نخواست كه پيروزى مؤمنين در اين جنگ به دست غير على(ع) باشد...اگر اين ضربه بر عمرو وارد نمى‏شد، پس از آن ديگر نه مسجدى بنا و نه صوت قرآنى بلند و نه دانشگاه و حوزه‏اى تأسيس و نه روزه‏دار و نمازگزارى تا روز قيامت وجود داشت. اين‏جاست كه تفسير كلام گهربار پيامبر عظيم الشأن (ع) را در مى‏يابيم كه فرمودند: «ضربتى كه على(ع) در جنگ خندق بر فرق عمرو وارد نمود، برابر با عمل به كتاب و سنت مى‏باشد.»(23)

همين رهبر دلسوز و مهربان در حالى‏كه دشمنان دين خدا و عوامل هدايت را با چنان صلابت و ابهت از ميان بر مى‏دارد تا اينكه مسلمانان در نهايت آرامش و امنيت به عبادت و اطاعت بپردازند اما در جبهه‏اى ديگر به مردم سفارش مى‏نمايد: «اذا قدرت على عدوك فاجعل العفو عنه شكراً للقدرة عليه» اگر بر دشمنت (از گروه مسلمانان) غلبه كردى، از او درگذر و بخشش خود را سپاس اين چيرگى و پيروزى قرار ده.»(24)


پى‌نوشت‌ها:
1. تفسير نمونه، ذيل آيه 67 سوره مائده.
2. همان، آيه 3 سوره مائده.
3. همان.
4. همان.
5. سوره مائده، آيه 3.
6. آموزش عقايد جمعى از نويسندگان، ج 2، ص 351.
7. همان، ص 352.
8. همان.
9. قيام حسين عليه السلام، دكتر جعفر شهيدى، ص 95.
10. همراه با راستگويان دكتر محمد تيجانى سماوى، ترجمه سيد محمد جواد مهرى، ص 191.
11. ناكثين، قاسطين، مارقين، دكتر شريعتى، ص 206.
12. بررسى مسائل امامت، آية اللّه ابراهيم امينى، ص 72.
13. نهج البلاغه، محمد دشتى، نامه 19.
14. عدالت اجتماعى و امامت استاد محسن قرائتى، ص 160.
15. درسى كه امام حسين(ع) به انسانها آموخت، شهيد هاشمى نژاد، ص 15.
16. نقش ائمه در احياء دين علامه مرتضى عسگرى، ج 6، ص 87.
17. همان، ص 112.
18. همان، ص 109.
19. نهج البلاغه، محمد دشتى، خطبه 205.
20. همان، نامه 10.
21. همان، نامه 29.
22. امامت على(ع) در آينه عقل و قرآن، محمد جواد مغنيه، ترجمه اكبر ايرانى قمى، ص 100.
23. همان، ص 102.
24. همان، ص 104.
 

منبع: پاسدار اسلام ـ ش 314 - بهمن 1386