پيامبراعظم غدير و ولايت

حجةالاسلام ولى الله عيسى زاده آملى


مقدمه‏
سپاس و ستايش خداى را سزاست كه موجودات را آفريد و در ميان آنان انسان را برگزيد و او را اشرف مخلوقات و جانشين خود در زمين قرار داد. پيامبران را براى هدايت و راهنمايى آنان فرستاد و حضرت محمد(ص)را برترين آنها قرار داد؛ آنگاه دوازده امام معصوم (ع) را جانشين آن حضرت معين كرد.

پيامبراعظم(ص) پس از 23 سال تلاش فراوان، توانست چراغ پرفروغ اسلام را در منطقه مهمى از جهان روشن كند، ولى براى ادامه اين راه و نتيجه‏گيرى از زحمات چندين ساله به جانشينى تلاشگر و شجاع نياز داشت، ازاين رو بارها در مجالس خصوصى و عمومى ضمن اعلام نامهاى امامان بعدى مردم را به پيروى از آنان دعوت مى‏كرد. آن حضرت امام على(ع) را به عنوان شايسته‏ترين فرد براى امامت و برگزيده از جانب خدا معرفى كرد. شاهد اين ادعا احاديث فراوانى از پيامبراسلام(ص) است كه در اين زمينه به ما رسيده است از جمله: حديث يوم الدار،(1) منزلت،(2) ثقلين (3)و.... تا اين‏كه به دستور الهى آيه:( يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه)(4)اى فرستاده خدا! آنچه را از طرف خدايت مأمور شدى به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى، رسالت او را انجام ندادى! نازل شد. در آخرين سال از عمر شريفش «سال دهم هجرى» ضمن شركت در مراسم حج و تعليم مناسك حج به مسلمانان، در راه بازگشت به مدينه در ميان 120هزار نفر از حجاج، در منطقه‏اى به نام «غديرخم»،(5) ولايت اميرمؤمنان را تثبيت كرد و رسالت را با ولايت تكميل نمود: ( اليومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم و أتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دينا»(6)امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما يگانه آيين برگزيدم. بدين ترتيب دين الهى تحقق يافته و احكام اسلام ضمانت اجرائى پيدا كرد.
همزمان با رحلت آن حضرت، گروهى با بهانه‏هاى واهى گذشته‏ها را فراموش كرده و با انگيزه‏هاى مختلف، آَشكارا با تصريح پيامبر مقابله كردند و در مكانى به نام «سقيفه بنى‏ساعده» اميرمؤمنان را كنار زدند؛ ازاين رو پايه اختلافات در اسلام رقم خورد.

انگيزه اين برخوردها با تأمّلى اندك در تاريخ صدر اسلام و سرگذشت امام على(ع) به خوبى آشكار مى‏شود؛ آن حضرت با تمام افتخاراتش در صدر اسلام، پس از رخداد سقيفه، 25سال از حكومت بركنار ماند، ولى سرانجام، امت اسلامى به كجروى خود پى‏برده و به امام روى آورده و دست بيعت دادند.

در اين نوشتار، ضمن بررسى جايگاه ولايت در دين، ماهيت و اهميت واقعه غديرخم تبيين شده، آنگاه نظر پيامبراعظم(ص) درباره ولايت، به ويژه امامت حضرت على، اشاره مى‏شود. اميد است مورد رضايت پيامبراسلام و مولاى متقيان، اميرمؤمنان حضرت على(ع) قرار گيرد.

جايگاه ولايت در دين‏

معناى لغوى و اصطلاحى ولايت‏
يكى از والاترين كلمات دينى واژه «ولايت» و «ولى» است، اين واژه‏گان كه از «و ل ى» مشتق است، يكى از پر استعمالترين كلمات قرآن كريم است. كثرت استعمال آن در اين كتاب الهى و روايات معصومان نشان از اهميت موضوع دارد.
ريشه و معناى لغوى اين واژه، قرب و نزديكى است. اگر دو چيز طورى كنار هم قرار گيرند كه فاصله‏اى ميانشان نباشد را «متوالى» گويند. اين كلمه گاه در امور مادى و جسمانى و گاهى در امور معنوى به كارگرفته مى‏شود. از ديگر معانى ولايت، نصرت، محبت و قيادت است.
ولايت در اصطلاح به معناى، پادشاهى، فرمانروايى، سرپرستى و عهده دارشدن امور ديگران است، همانند ولىّ ميت، ولىّ دم، ولايت در ازدواج و....

نقش محورى ولايت در دين‏
رسول اكرم (ص) از آغاز بعثت در مناسبتهاى گوناگون بارها به ولايت و امامت حضرت على(ع) و فرزندانش اشاره مى‏كرد تا اينكه در اواخر عمر پيامبراعظم، با نزول آياتى از سوره مباركه مائده جايگاه ولايت در سيره علمى و عملى مسلمانان شكل گرفت.
با نزول آيه «إنّما وَليُّكُمُ اللّه و رَسُولُه والّذينَ آمنوا الذين يُقيمُونَ الصَّلاةَ ويؤتونَ الزَّكاةَ وهُم راكعُون»(7)همانا سرپرست شما خدا و فرستاده‏اش و مؤمنانى هستند كه نماز به پاى داشته و در حال ركوع زكات مى پردازند، و تعيُّن آن در حضرت على(ع)، فصل جديدى از معارف بلند اسلامى فرا روى مسلمانان گشوده شد.

امامان معصوم(ع) نيز همواره به محورى بودن و نقش كليدى اين ركن تكيه مى‏كردند؛ چنانچه امام باقر(ع) مى‏فرمايد: «بُنى الاسلامُ على خَمسٍ: عَلَى الصَّلاة والزَّكاة والصّوم والحَجّ والولاية ولم يُناد بشى‏ءٍ كما نُودىَ بالولاية»(8)اسلام بر پنج پايه نماز، زكات، روزه، حج و ولايت استوار است؛ و به هيچ يك از اينها به اندازه ولايت سفارش نشده است.
زراره مى‏گويد: پس از اين سخن از آن حضرت پرسيدم: «كدام يك از اين اركان بالاتر است» قال: «الولايةُ أفضل، لانّها مفتاحُهنَّ والوالىُّ هو الدليلُ عليهنَّ» (9)امام فرمودند: ولايت برترين است؛ زيرا ولايت كليد ديگر اركان و امام، دليل و راهنما بر آنهاست.

درادامه آن حضرت فرمود: «ذروةُ الامرِ وسنامُهُ ومفتاحُهَ و بابُ الاشياء و رضى الرحمان، الطاعةُ للامام بعد معرفته؛ انّ الله عَزَّوجَلَّ يقولُ: مَن يُطع الرسولَ فقد أطاع الله ومَن تَولّى فما أرسلناك عليهم حفيظاً(10)أما لو أنَّ رجُلاً قامَ ليلَهُ وصامَ نهاره وتَصَدَّقَ بجميع ماله وحَجَّ جميعَ دَهره ولَم يَعرف ولايةَ ولى الله، فيُواليه ويكون جميع أعماله بدلالته اليه، ماكانَ لَهُ عَلى الله حَقٌ فى ثوابه ولاكانَ مِن أهل الايمان»(11) بلنداى ولايت و كليدش و درِ هر چيز و رضايت خداوند، پس از شناخت امام، پيروى از اوست؛ زيرا خداى بلند مرتبه مى‏فرمايد: هر فردى از فرستاده خدا پيروى كند، از خدا اطاعت كرده و هر كه نافرمانى كند، تو را نگهبان آنها نفرستاديم؛ اگر مسلمانى تمام شبها را به نماز ايستد، همه روزها را روزه بگيرد، تمامى اموالش را صدقه بدهد و هر ساله حج بجا آورد، اما ولىّ خدا را نشناخته تا از وى پيروى كند، و در تمامى كارهايش از او راهنمايى جويد، هيچ ثوابى نمى‏برد و از اهل ايمان نخواهد بود.
با توجه به اين احاديث گرانسنگ كه در جوامع روايى ما فراوان يافت مى‏شود، جايگاه ولايت در دين مشخص مى‏شود.

امامت، تداوم نبوت‏
محوريترين مسايل اعتقادى، توحيد، نبوت و معاد است؛ اما امامت تداوم نبوت است و به آن باز مى‏گردد. خداى سبحان امامت را ادامه رسالت و همتاى آن مى‏داند و پيامبرى منهاى ولايت را برابر رسالت بدون امامت مى‏داند؛ ازاين رو در جريان غديرخم به پيامبراكرم(ص) فرمود: اگر رسالتِ ولايت و خلافت على بن ابى طالب (ع) را ابلاغ و تبيين نكنى، اصلاً به رسالت الهى عمل نكرده‏اى؛ زيرا آنچه اساس رسالت را حفظ مى كند همان امامت است: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه».(12)

پيامبراعظم(ص) و امام على(ع)

تعليم و تربيت‏
پيامبراعظم(ص) از همان آغازين روزهاى تولد حضرت على(ع) با ايشان بوده و همواره آن امام همام را از فيوضات معنوى رسالت بهرهمند مى‏كرد؛ امام على(ع) از سنين كودكى تحت تعليم و تربيت رسول خدا(ص) قرار داشت، حتى دست در دستان مبارك پيامبر، به دامنه كوه نور مى‏رفت، چنان كه اميرالمؤمنين(ع) در خطبه قاصعه مى‏فرمايد: «لقد كنتُ أتبعُه إتباعَ الفصيل أثر امه، يَرفَعُ لى فى كل يوم من أخلاقه علما أرى نورَ الوحى والرساله، وأشم ريح النبوه»؛(13)من همچون سايه‏اى دنبال آن حضرت مى‏گشتم، و هر روز نكته‏هاى تازه از اخلاق نيكش برايم آشكار مى‏كرد ...... آن حضرت چند ماه از سال را در غار حرا مى‏گذراند، تنها من او را مى‏ديدم و كسى جز من وى را مشاهده نمى‏كرد، نور وحى و رسالت را مى‏ديدم، و نسيم نبوت را استشمام مى‏كردم. آنگاه پيامبر به من فرمود: هر چه را من مى‏شنوم تو هم ميشنوى و هر چه را من مى‏بينم مى‏بينى؛ تنها فرق من و شما در اين است كه شما پيامبر نيستى، بلكه وزيرى.

همگامى ولايت با رسالت‏
سه سال از آغاز بعثت پيامبراسلام(ص) گذشته بود و آن حضرت در اين مدت با دعوتهاى پنهانى و تلاش شبانه روزى تقريباً چهل نفر را به آيين اسلام هدايت كرده بود؛ اما مردم و حتى بيشتر خويشاوندان پيامبر، از موضوعِ دعوت اطلاع درستى نداشتند؛ با نزول آيه «وَ أنذر عَشيرتك الاقربين»(14) وقت آن رسيد كه آن حضرت در مرحله‏هاى ديگر از رسالت، دعوت خويش را آشكار سازد و بهتر بود كه اين اقدام را از نزديكان خود شروع كند، چون آنان پيامبر را بهتر مى‏شناختند و از صداقت و درستى كار او آگاه بودند.

پيامبراعظم (ص) مأموريت تازه‏اش را با پسر عمويش «على بن ابيطالب» درميان گذاشت و به وى دستور داد با كشتن گوسفندى، غذايى تهيه كند و خويشان و اقوام را به مهمانى فراخواند؛ چهل نفر از خويشان در منزل پيامبر گرد آمدند؛ آن حضرت با روى گشاده از آنان استقبال و به آنها خوش آمد گفت؛ پس از صرف غذا سخنانش را آغاز كرد و هنگامى كه خواست هدفش را بيان كند، «ابولهب» سخنش را قطع كرد و با بيهوده گويى مجلس را برهم زد. بيشتر حاضران سر و صدا به راه انداخته و سرانجام پراكنده شدند؛ بدين ترتيب، مهمانى پايان يافت و پيامبر نتوانست مأموريت خويش را انجام دهد. گفتنى است آيه «تَبّت يَدا أبى لَهَب وَ تَبَّ»(15)بعد از اين جريان نازل شد.
در دومين مهمانى، آن حضرت جز ابولهب همه خويشان را دعوت كرد و بعد از سخنرانى فرمود: «هر كه در اين جمع دعوتم را بپذيرد و با من پيمان يارى ببندد، برادر، وصىّ و جانشين من خواهد بود». در اين ميان نوجوان سيزده ساله‏اى به نام على سكوت حاضران، را شكست از گوشه مجلس برخاست و با قاطعيت گفت: «اى رسول خدا! من به يكتايى خدا، حقانيت قيامت و پيامبرى شما به يقين گواهى مى‏دهم و براى پيروزى اين آرمان، با شما پيمان يارى مى‏بندم».
پيامبر(ص) نگاه محبت آميزى به او كرد و سخنانش را تكرار كرد: ولى تنها همان نوجوان برخاست و سخنان گذشته را تكرار كرد و در بار سوم نيز چنان شد، سپس رسول خدا، على(ع) را فراخواند و دستش را در دست گرفت و در حضور همه فرمود: «اين نوجوان، برادر، وصى و جانشين من است؛ به سخنانش گوش فرادهيد و از وى پيروى كنيد».(16)بدين سان پيامبر، دعوت خويشاوندان را به پايان رساند.

جانفشانى ولى براى نبى‏
سيزده سال از رسالت پيامبراكرم(ص) گذشته بود و گرد آمدن مسلمانان در يثرب سران قريش را بيش از پيش به وحشت انداخته بود؛ آنان براى درهم شكستن اسلام در «دارالندوه» گرد آمدند، پس از بررسى طرح هايى تصميم گرفتند رسول خدا(ص) را در بستر خواب به قتل برسانند. پيشنهاد شد از هر قبيله‏اى يك جوان براى كشتن پيامبر آماده شود و شبانه دسته جمعى به خانه وى حمله برده و او را بكشند؛ بدين ترتيب خون او در ميان تمام قبايل پخش مى‏شد؛ پر واضح است كه بنى هاشم قدرت نبرد با تمام قبايل را نخواهد داشت.

اين فكر به اتفاق آرا تصويب شد، ازاين رو چهل نفر تروريست مأمور كشتن پيامبر شدند؛ اما فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه و به او فرمان مهاجرت را ابلاغ كرد؛ ايشان به حضرت على(ع) پيشنهاد كرد در بسترش بخوابد، تا مشركان گمان كنند كه پيامبر از خانه بيرون نرفته است، درنتيجه تنها به فكر محاصره خانه او باشند و آمد و شد را در كوچه‏هاى مكه آزاد بگذارند. اميرمؤمنان(ع) نيز با علاقه وافر پذيرفت؛(17)پيامبر شبانه از منزل بيرون رفت و ابوبكر در بين راه به آن حضرت پيوست.

پرده‏هاى تيره شب، يكى پس از ديگرى كنار رفت و صبح صادق در افق نمايان شد، مشركان با شور و شوق عجيبى، شمشير به دست به خانه پيامبر ريختند؛ ناگهان على از بستر سر برداشت و با خونسردى فرمود: چه مى‏خواهيد؟ گفتند: محمد را مى‏خواهيم؛ او كجاست؟ فرمود: «مگر وى را به من سپرده بوديد تا به شما تحويل دهم؛ او در خانه نيست».
همچنين امام على(ع) در تمامى جنگها، سختيها و مشكلات با پيامبر بوده و لحظه‏اى آن حضرت را تنها نگذاشت.

تجلى امامت در غدير
خداى سبحان براى ادامه رسالت، ابلاغ ولايت اميرمؤمنان را به پيامبر اعظم تكليف كرد، ازاين رو در جريان غديرخم به پيامبراكرم (ص) فرمود: اگر رسالتِ ولايت على بن ابى طالب(ع) را نرسانى و تبيين نكنى، به رسالت الهى عمل نكرده‏اى؛ زيرا امامت اساس رسالت را حفظ مى كند: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبِّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلّغتَ رسالَتَه».(18)

آخرين حج
پيامبراعظم(ص) در سال دهم هجرى، از طرف خدا مأموريت يافت شخصاً در مراسم حج شركت و مسلمانان را با مناسك حج آشنا كند. چون اين سفر جنبه سياسى، اجتماعى و تعليمى داشت، پيامبر ضمن اعلام اين سفر به نام «حجةالوداع»، در ماه «ذيقعده» دستور داد تا در شهرها و تمام قبايل اعلام كنند كه ايشان امسال به زيارت خانه خدا مشرف مى‏شود. هزاران نفر از مهاجر و انصار در اطراف مدينه خيمه زدند و همگى در انتظار حركت آن حضرت بودند.

آن حضرت به همراه اهلبيت: حضرت زهرا، امام حسن و امام حسين(ع) و همسرانش روز شنبه، بيست و پنجم ذيقعده، «ابودجانه» را در مدينه جانشين خود قرار داد و به سوى مكه حركت كرد، درحالى كه بيش از شصت قربانى همراه داشت. وقتى به ميقات «ذوالحليفه» (مسجد شجره)(19) رسيد با پوشيدن لباس احرام و زمزمه: «لَبّيْكَ الَلّهُمَ لَبّيْكَ! لَبّيْكَ لاشَريكَ لَكَ لَبّيْكَ! إنَّ الحَمْدَ والنِّعْمَةَ لَكَ وَ المُلك؛ لاشَريكَ لَكَ لَبّيْكَ!»؛ يعنى خدايا! دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مى‏كنم! خدايى كه شريك ندارى، دعوتت را با شوق و رغبت اجابت مى‏كنم! به راستى كه سپاس و ستايش سزاوار توست و نعمت، پادشاهى و سلطنت از آن تو، شريكى برايت نيست، دعوت تو را با شوق و رغبت اجابت مى كنم! به نداى حضرت ابراهيم پاسخ مثبت داد؛ آنگاه مسير ده روزه مدينه تا مكه را در پيش گرفت.(20)

كاروان پنج شنبه به روستاى «ابواء» رسيد و پيامبر قبر مادرش آمنه را زيارت كرد. در مسير راه لحظه به لحظه بر تعداد جمعيت افزوده مى‏شد؛ تعداد حاجيان به 120هزار نفر رسيد، اين كاروان سه شنبه پنجم ذيحجه وارد مكه شد.
گفتنى است در اين زمان، حضرت على(ع) با لشكرى به فرمان پيامبر در «نجران» و «يمن» بسر مى‏برد. هدف از اين سفر، دعوت مردم آنجا به اسلام، جمع آورى خمس و زكات از مسلمانان و حلّ اختلاف ساكنان آن منطقه بود. پيامبر هنگام حركت از مدينه نامه‏اى به اميرالمؤمنان نوشت و از وى خواست براى حج به او بپيوندد و آن حضرت با دوازده هزار نفر يمنى به مكه رفت.
با رسيدن نهم ذيحجه مراسم حج آغاز شد و حجاج در عرفات، مشعر و منا جزئيات مناسك حج همچون وقوف، قربانى، حلق، بيتوته، رمى جمرات، طواف و نماز آن، سعى صفا و مروه و...... را از پيامبر آموختند.
روز دوازدهم كه اعمال حج به پايان رسيد، جبرئيل امين فرود آمد و لقب «اميرالمؤمنين» را براى حضرت على آورد. اميد مى‏رفت پيامبر چند روزى را در زادگاهش بماند؛ ولى آن حضرت پس از درنگى كوتاه از مكه به سمت مدينه رفت.

نخستين امام‏
پس از پايان مراسم حج، پيامبراكرم(ص) تصميم گرفت مكه را به عزم مدينه ترك گويد؛ از اين رو روز چهاردهم ذيحجه دستور حركت داد و هنگامى كه كاروان به سرزمين پهناورى به نام «رابغ»، در نزديكى «جحفه» رسيد، فرشته وحى فرود آمد و دستور رسمى اعلام ولايت حضرت على(ع) و نتيجه گيرى از زحمات 23ساله رسالت را با تعيين ادامه دهنده راه پيامبر همراه آورد و اين آيه نازل شد: «يا أيّها الرَّسولُ بَلّغ ما اُنزل إليكَ من رَبّك و إن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رسالَتَه واللهُ يَعصِمُكَ مِنَ النّاس»(21)اى فرستاده الهى! آنچه را از طرف خدا فرستاده شده است به مردم برسان و اگر ابلاغ نكنى، رسالت او را انجام ندادى! وخداوند تو را از مردم حفظ مى‏كند.

پيامبر مأمور ابلاغ ولايت اميرمؤمنان شد، ولى از طرفى نگران عدم تشخيص مردم و جوّ سازيها و شُبهه افكنى‏هاى مردم حجاز است كه جاهلان بگويند: امارت را موروثى كرده، پسر عمو و داماد خود را جانشينش قرار داد. در حالى كه ولايت حكم خدا و نصب الهى است. اما خداوند با بيان: «اليومَ يَئسَ الذين كفروا مِن دينكم فلاتَخشَوهم واخشون»(22)امروز كافران از (برچيدن) آيين شما مأيوس شدند، بنابراين از آنها نترسيد و از من بترسيد؛ فكر پيامبرش را آسوده كرد. زيرا كافران در انتظار مرگ پيامبر بودند تا بساط دين را جمع كنند، ولى با ابلاغ اين آيه و جوشش كوثر ولايت اميرمؤمنان و فرزندانش، ناكام ماندند.

هيجدهم ذيحجه، درمنطقه‏اى به نام «غديرخم» دستور توقف صادر شد؛ پيشتازها از حركت باز ايستادند و دنباله روها به آنها پيوستند؛ تركيبى از مردان و زنان از قبايل گوناگون تشكيل شد. هنگام ظهر و هوا به شدت گرم بود. مردم قسمتى از عباى خود را بر سر و بخشى ديگر را زير پا افكندند. براى پيامبر نيز سايبانى درست كردند و آن حضرت نمازظهر را به جماعت خواند؛ سپس در حالى كه جمعيت دور او را حلقه زده بودند، روى نقطة بلندى كه از جهاز شتر ساخته شده بود، كنار چند درخت كهنسال به نام «سَمَر» قرار گرفت و با صداى بلند و رسا خطبه(23) ذيل را خواند:
«حمد و سپاس مخصوص خداست. از او يارى طلبيده و به وى ايمان داريم و بر او توكل مى‏كنيم. از بديهاى كارهايمان به خدا پناه مى‏بريم. خدايى كه جز او راهنمايى نيست و هر كسى را هدايت كرد، گمراه نخواهد شد. گواهى مى‏دهم كه جز او معبودى نيست و محمد بنده و پيامبر اوست. اى مردم! به زودى از ميان شما مى‏روم. همه ما مسئوليم. درباره من چه فكر مى‏كنيد؟».

در اين هنگام صداى همگان بلند شد: ما گواهى مى‏دهيم كه تو با كوشش بسيار، رسالت خود را درست انجام دادى؛ خدا تو را پاداش نيك دهد. آنگاه پيامبراعظم(ص) فرمود: «آيا گواهى مى‏دهيد كه معبود جهان يكى است و محمد بنده خدا و پيامبر اوست و بهشت و دوزخ و زندگى جاويدان در سراى ديگر مورد ترديد نيست؟»؛ همگى گفتند: آرى گواهى مى‏دهيم.
سپس فرمود: «اى مردم! من دو چيز گرانبها در ميان شما مى‏گذارم؛ چگونه با آن دو رفتار مى‏كنيد؟». فردى برخاست و با صداى بلند گفت: منظور از اين دو چيز نفيس چيست؟ پيامبر فرمود: «يكى كتاب خدا كه يك طرف آن در دست خدا و سوى ديگرش در دست شماست؛ ديگرى عترت و اهل بيتم. خداوند به من خبر داده است كه اين دو يادگار، هرگز از هم جدا نخواهند شد. هان اى مردم! بر قرآن و عترت من پيشى نگيريد و درعمل به هر دو، كوتاهى نورزيد كه هلاك مى‏شويد».
پيامبراكرم(ص) در اين لحظه دست على را بلند كرد به طورى كه سفيدى زير بغل هردو نمايان شد، آنگاه على را به همه معرفى كرد؛ سپس فرمود: «سزاوارتر بر مؤمنان از خود آنها كيست؟»؛ همگى گفتند: خدا و پيامبر او داناترند؛ آنگاه فرمود: «خدا مولايم و من سرپرست مؤمنان هستم و بر آنها از خودشان سزاوارترم. هان اى مردم! هر فردى را من مولايم، على مولاى اوست. خداوندا! كسانى را كه على را دوست دارند دوست بدار و افرادى را كه او را دشمن مى‏دارند دشمن دار؛ خدايا! ياران على را يارى كن، دشمنانش را خوار نما و او را محور حق قرار بده: «مَن كُنتُ مولاه فهذا علىٌ مولاه، اللهُمَّ والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداه، وَأحَبَّ مَن أحَبّه وَأبغِض مَن أبغَضَهُ، وَأنصُر مَن نَصَرهُ وَأخذُل مَن خَذَلَهُ وَأدر الحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دار».(24)اين عبارات را پيامبر سه بار تكرار كردند تا مبادا اشتباهى رخ دهد.

آنگاه فرمود: اى مردم! اكنون فرشته وحى نازل شد و اين آيه را آورد: «اليومَ أكمَلتُ لَكُم دينَكُم و أتمَمتُ عليكُم نِعَمتى و رَضيتُ لَكُم الاسلامَ دينا»(25) امروز دين شما را كامل و نعمت خود را بر شما تمام كردم و اسلام را براى شما، يگانه آيين برگزيدم.
از اين رو در روز غدير با نصب امام على دين كامل شد، زيرا رهبرى دين‏شناس، معصوم و مجرى دين در تمامى ابعاد زندگى فردى و اجتماعى برايش پيدا شد.

تداوم ولايت‏
گفتنى است كه پيامبراكرم تنها به بيان امامت اميرمؤمنان بسنده نكرد، بلكه در چندين مورد ولايت را در طول زمان و در نسل حضرت على تصريح كرد، ازجمله: «ثُمَّ مِن بَعدى على وَليّكم و إمامكم بأمر الله رَبّكم، ثم الامامةُ فى ذرّيتى مِن وُلدِه إلى يَوم تلقون اللهَ وَ رسولَه»؛ سپس بعد از من به دستور الهى على صاحب اختيار و امام شماست، آنگاه امامت در نسل من از فرزندان اوست تا در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات كنيد.(26)
بنابراين امامت، ولايت و رهبرى مايه اميد مسلمانان و موجب نااميدى كافران است. در اينجا سخن از مذهب و فرقه خاصى نيست، بلكه صحبت از حفظ اصل است كه اگر امامت و ولايت حفظ شود دين زنده مى‏ماند.

بيعت با ولايت‏
در اين هنگام صداى تكبير پيامبر(ص) بلند شد؛ سپس افزود: «خدا را سپاسگزارم كه آيين خود را كامل كرد و نعمت خود را به پايان رساند و از ولايت و جانشينى على پس از من خشنود شد». آنگاه از بلندى فرود آمد و عمامه خويش را بر سر امام على(ع) گذاشت و به او فرمود: «در زير خيمه‏اى بنشين، تا همگان به ويژه شخصيت‏هاى برجسته اسلامى با شما بيعت كرده و به تو تبريك گويند». همگان، حتى زنان به على تبريك گفتند و وى را مولاى خود خواندند؛ آنگاه «حسان بن ثابت» فرصت را مغتنم شمرد و با اجازه پيامبر اشعار ذيل را در اهميت اين موضوع سرود:
«يُناديهم يَومَ الغَدير نَبيُّهُم‏
بِخُمٍ فاسمَع بالرّسولِ مُنادياً
الَم تَعلَمُوا أنَّ النّبىَّ مُحَمَّداً
لَدى دَوحِ خُمٍّ حينَ قام مُنادياً
و قَدجاءَهُ جِبريلُ مِن عندرَبّه‏
بأنّك مَعصومٌ فَلا تكُ وانياً
وبَلِّغهُمُ ما أنزَلَ الله رَبُّهُم‏
وَإن اَنتَ لَم تَفعَل و حاذَرتَ باغياً
عَلَيكَ فَما بَلَّغتَهُم عَن إلهِهِم
رسالَتَهَ إن كُنتَ تَخشَى الاعاديا
فَقامَ بِه إذ ذَاكَ رافِعُ كفّهِ
بِيُمنى يَدَيهِ مُعلِنُ الصوتِ عالياً
فَقالَ لَهُم:مَن كُنتُ مُولاه مِنكُم‏
وَكانَ لِقَولى حافِظاً ليسَ ناسِياً
فَمَولاهُ مِن بَعدى عَلِىٌّ وَ إنَّنى‏
بِهِ لكُم دُونَ البَريّهِ راضِياً
فَياربِّ مَن والى عَلِيّاً فَوالِهِ
وكُن لِلّذى عادى عَلِيّاً مُعادِياً
وَيارَبِّ فَانصُر ناصِريهِ لِنَصرِهِم‏
إمامَ الهُدى كالبَدرِ يَجلُو الدَّياجِيا
وَيارَبِّ فَاخذُل خاذِليهِ وَكُن لَهُم
إذا وَقَفُوا يَومَ الحِسابَ مُكافِياً؛(27)
در روز غدير پيامبرشان مسلمانان را در سرزمين خم ندا داد، پس به صداى فرستاده الهى گوش فرا دهيد؛ آيا نمى‏دانيد كه محمد پيامبر خدا(ص) كنار درختان غديرخم به حالت ندا ايستاد؟ و اين در حالى بود كه جبرئيل از طرف خداوند پيام آورده بود كه در اين امر سستى مكن كه تو محفوظ خواهى بود؛ و آنچه از طرف خداوند بر تو نازل شده به مردم برسان، و اگر نرسانى و ازستمگران بترسى و از دشمنان حذر كنى رسالت پروردگار را نرسانده‏اى.

در اين جا پيامبر(ص) دست على(ع) را بلند كرد و با صداى رسا فرمود: «هركس از شما كه من مولاى او هستم و سخن مرا به ياد مى‏سپارد و فراموش نمى‏كند، سرپرستش بعد از من على است؛ من فقط به او( نه به ديگرى) به عنوان جانشين خود براى شما راضى هستم. پروردگارا، هر كس على را دوست بدارد او را دوست بدار، و هر كس با على دشمنى كند او را دشمن بدار. پروردگارا، يارى كنندگان او را يارى فرما به خاطر نصرتشان امام هدايت كننده‏اى را كه در تاريكى‏ها مانند ماه شب چهارده روشنى مى‏بخشد. پروردگارا، خواركنندگان او را خوار كن و روز قيامت كه براى حساب مى‏ايستند خود جزايشان بده».
پس از اشعار حسان، پيامبر(ص) فرمود: اى حسان، مادامى كه با زبانت از ما دفاع مى‏كنى، از سوى «روح القدس» تأييد مى‏شوى.(28)

زيد بن ارقم مى‏گويد: از مهاجران، ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه و زبير نخستين كسانى بودند كه با على دست بيعت دادند و مراسم تبريك تا مغرب ادامه داشت.(29)پس از سه روز توقف در غديرخم، همه حجاج به سوى شهر و ديار خود حركت كردند.
بعدها مسلمانان در اين محل مسجدى بنا كردند. كاروانهاى حج نيز هر ساله در غديرخم رفته و اين خاطره تاريخى را تجديد مى‏كردند.

برجستگى غدير
غدير يكى از روزهاى بسيار مهم در تاريخ زندگى پيامبر اسلام(ص)، بلكه مهمترين حادثه در تاريخ اسلام است؛ زيرا روزى است كه آن حضرت اميرالمؤمنين را رسماً جانشين خود نمود؛ تا كفار درميان امواج يأس فرو روند، «اليومَ يَئس الذين كفَروا مِن دينكم»(30) زيرا آنها انتظار داشتند كه آئين اسلام بر شخص خاصى استوار باشد و با رفتن پيامبر اوضاع به حال سابق برگردد و اسلام به تدريج برچيده شود.

چنان كه در جنگ احد هنگامى كه پيامبر مجروح شد و گروهى كشته شدن حضرت را شايعه كردند، پخش اين خبر موجب ايجاد اميد در كفاران و تزلزل در ميان مسلمانان گرديد؛ به گونه‏اى كه عده‏اى به سرعت از ميدان جنگ خارج شدند، پس آيه‏اى نازل شد كه دين اسلام قائم به شخص نيست، بلكه آئينى است كه تا ابد جاودان خواهد ماند: «و ما محمّد الّا رسولٌ قد خَلَت من قَبله الرُّسل أ فإن ماتَ او قُتِلَ انقلبتُم على أعقابكم و مَن ينقلب على عَقِبَيه فلن يَضُرَّ اللهَ شَيئاً و سَيَجزى اللهُ الشاكرين»(31)محمد تنها فرستاده خداست. پيش از او هم فرستادگانى بودند كه از دنيا رفتند اگر او بميرد يا كشته شود بايد شما سير قهقرايى كنيد و به آئين بت پرستى برگرديد، آنان كه به عقب برگردند و به دوران كفر و بت‏پرستى بازگردند تنها به خود زيان مى‏رسانند نه به خدا زيرا با اين اعمال تنها سعادت خود را از بين برده و گرفتار شقاوت مى‏شوند و خدا كوشش شاكران را پاداش مى‏دهد.

با توجه به متن و فضاى خاص ايراد خطبه پيامبراعظم در ماجراى غدير، كه در ميان تمامى خطبه‏هاى آن حضرت از امتيازات ويژه‏اى برخوردار است، چند نكته شايان توجه است:
1- نتيجه‏گيرى از زحمات 23ساله پيامبر با انتصاب جانشين. 2- حفظ دائمى اصل اسلام، نه فرقه و مذهب خاصى.3- اقدامى رسمى براى تعيين جانشين. 4- ترسيم خط و مشى آينده مسلمانان.5 - اتمام حجت با مخالفان. 6- شرايط جغرافيايى منطقه كه در تقاطع چند مسير بود. 7- نگهدارى سه روزة حاجيانِ خسته در بيابانى داغ. 8- نزديك بودن رحلت پيامبر(حدود 70روز). 9- ترس پيامبر از كارشكنى منافقان. 10- ضمانت خداوند بر حفظ پيامبر و دينش. 11- دستور قاطع بر لزوم ابلاغ. 12- مراسم خاص قبل و بعد از خطبه(نماز جماعت، بيعت و تهنيت). 13- مفاهيم بلند سخنان پيامبر در تبيين ولايت. 14- حضور 120 هزار حاجى يا بيشتر. 15- حضور 5هزار نفر از اهالى مكه. 16- تكرار سخنان پيامبر به زبان فردى به نام «ربيعه». 17- سخن الهى در تكميل دين. 18- معرفى قرآن و عترت به عنوان دو امر جدانشدنى. 19- بالا بردن دست على با لقب «اميرالمؤمنين». 20- توجه دادن به وفاى عهد. 21- به كار بردن واژه «وصى» براى امام على؛ درحالى كه در سقيفه اين لفظ به كار نرفت. 22- اعلان امامت به عنوان حكم و فرمان الهى. 23- بيان معارف و اصول دين و اقرار همگان: (النّبىُّ اولى بالمؤمنينَ مِن أنفُسِهم)(32) و «ألستُ اولى بالمؤمنين مِن أنفُسهم»؟ همگى گفتند: «بلى يا رسول الله».(33). 24- جاودانه بودن احكام الهى: حلالم تا روز قيامت حلال و حرامم، تا آن زمان حرام. 25- معرفى دوازده امام از جمله امام زمان وتوجه دادن مردم به بيعت با آنان. 26- ولايت و محبّت اهلبيت(ع) صراط مستقيم است.

استناد به حديث غدير
حضرت زهرا :در مسجدالنبى در دفاع از ولايت به اين حديث استناد كرد و فرمود: «هَل تَرَكَ أبى يَوم غديرخم لاحدٍ عُذراً»(34) پدرم در روز غدير براى هيچ كسى عذرى باقى نگذاشت.
امام باقر در اهميت حادثه غدير در اثبات امامت ميفرمايد: هيچ صدائى براى اثبات ولايت رساتر از نداى روز غدير نبود: «لم يناد بشى‏ءٍ مثل ما نُودى بالولايةِ يَوم الغَدير»(35)

رحلت پيامبراعظم(ص) و مخالفت با ولايت‏

دسيسه‏هاى كور
پيامبراعظم (ص) در روزهاى آخر عمر شريف خود از كوشش گروهى براى به دست گرفتن ولايت بر مسلمانان آگاه بود، بنابراين براى پيشگيرى از انحراف و اختلاف، تصميم گرفت كه جانشينى اميرمؤمنان و اهل بيت را به شكل كتبى تحكيم كرده و سندى زنده به يادگار گذارد، ازاين رو روزى كه سران صحابه براى عيادت آمدند، به آنان فرمود: «كاغذ و دواتى بياوريد تا براى شما چيزى بنويسم كه پس از من هرگز گمراه نشويد». همگان ساكت شدند.

دراين هنگام يكى از حاضران سكوت را شكست و گفت: بيمارى بر پيامبر غلبه كرده است! قرآن پيش شماست و كتاب آسمانى ما را بس است. گروهى با وى مخالفت كرده و گفتند: قلم و كاغذى بياوريد تا آنچه مورد نظر حضرت است نوشته شود؛ دسته‏اى ديگر از آوردن قلم و كاغذ جلوگيرى كردند. پيامبر از اختلاف و سخنان جسارت آميز آنان سخت ناراحت شد، سپس فرمود: «برخيزيد و خانه را ترك كنيد».
شواهدى در مجلس و گفتار پيامبر بود كه او مى‏خواسته است مطلبى درباره زمامدارى مسلمانان املا كند، بنابراين گروهى سرسختانه با آن مخالفت كردند.
رسول خدا(ص) در واپسين لحظه‏هاى زندگى، چشمان خود را باز كرد و گفت: «برادرم را صدا بزنيد تا در كنار بستر من حاضر شود». همه فهميدند كه مقصود او على است. اميرمؤمنان(ع) در كنار بستر حضرت حاضر شد؛ آنگاه احساس كرد پيامبر مى‏خواهد برخيزد؛ حضرت على(ع) پيامبر(ص) را از بستر بلند كرد و به سينه خود چسباند؛ زمانى نگذشت كه نشانه احتضار در وجود شريف او پديدارشد.

درحالى كه اهل بيت كنار بستر پيامبر جمع بودند، ناگاه صداى كوبيدن در به گوش رسيد. حضرت فاطمه: پشت در آمد و فرمود: كيستى؟ كوبنده در گفت: مرد غريبى هستم و پرسشى از پيامبر(ص) دارم. حضرت زهرا فرمود: پيامبر مريض است الآن وقت اين كار نيست؛ ليكن پيامبر به هوش آمد و فرمود: «دخترم در را باز كن؛ او عزرائيل است، به خدا سوگند! قبل از من از كسى اجازه نگرفته است و بعد از من نيز از كسى اذن نمى‏گيرد».

امام على(ع) و رحلت پيامبراعظم(ص)
فرشته الهى وارد خانه شد، بر اهل آن سلام كرد. صداى ناله زهرا بلند شد؛ ولى حضرت دخترش را دلدارى داد و گفت: «تو نخستين فردى هستى كه در بهشت به من مى‏پيوندى»، ازاين رو حضرت زهرا آرام گرفت و شعر ابوطالب را زمزمه كرد:
وأبيضُ يُستَسقى الغمامُ بوجهه‏
ثمالُ اليتامى عصمةٌ لِلارامل‏

يعنى سفيد چهره‏اى كه ابرها از روى او باران طلب مى‏كنند، كسى كه اميد يتيمان و پناه بيچارگان است.
پيامبر(ص) فرمود: «دخترم اين آيه را بخوان: ما مُحَمّدٌ إلاّ رَسُولٌ قَدخَلَت مِن قَبله الرُّسُل أفَإن ماتَ أو قُتِلَ إنقَلبتُم على أعقابكم»(36)محمد غير از فرستاده خدا فرد ديگرى نيست. به درستى كه پيش از او پيامبرانى بودند كه از دنيا رفتند؛ آيا اگر او رحلت كند يا كشته شود به گذشته خود (جاهليت) باز خواهيد گشت»؟

امام على(ع) سر آن حضرت را به دامن گرفت و پيامبر به او فرمود: «خودت مرا غسل بده؛ كفن كن و بر جنازه‏ام نماز بگذار». ابن عباس مى‏گويد: پيامبر در آغوش على جان داد و «على» و برادرم «فضل» او را غسل دادند. شاهد اين گفتار سخنان اميرمؤمنان(ع) در نهج البلاغه است كه به روشنى مى‏فرمايد: «وَ لَقَد قُبِضَ رسولُ اللّه و إنّ رأسَهُ لَعلى صَدرى؛ وَ لَقَد سالَت نَفسُهُ فى‏كفىّ، فأمرَرتُها على وجهى؛ و لَقَد وَليتُ غُسلَهُ و المَلائكةُ أعوانى؛ فَضَجت الدّارُ وَالافنية؛ مَلاٌ يَهبطُ وَملاٌ يَعرُجُ »؛(37)درحالى كه سر رسول خدا روى سينه من بود قبض روح و جان او دركف من روان شد، آن را بر چهره خويش كشيدم و او را با همكارى فرشتگان غسل دادم؛ گويا در و ديوار خانه‏اش به فرياد درآمده بودند؛ گروهى از فرشتگان به زمين مى‏آمدند و دستهاى ديگر به آسمان پرواز مى‏كردند.

گروهى از تاريخنگاران مى‏گويند: آخرين جمله پيامبر(ص) در واپسين لحظات زندگى‏اش اين بود: «لا، بل الرَّفيقُ الاعلى؛(38)نه، با دوست عاليتر». گويا پيك الهى او را در آن لحظه مخير كرد كه بهبودى يابد و به اين جهان باز گردد، يا قبض روح شود و به سراى باقى بشتابد، آن حضرت با اين جمله، رفتن به سراى ديگر را پذيرفت، سپس ديدگانش را بست. حضرت على بدن مطهر پيامبر را پس از غسل، كفن، حنوط و نماز در خانه حضرت دفن كرد. بدين سان، روح مقدس سفير الهى در 63سالگى دوشنبه 28ماه صفر سال يازدهم هجرى به ملكوت اعلا پيوست و جهان شاهدخوبى بر حوادث آينده شد.

درايتِ امام‏
پس از رحلت پيامبراعظم(ص) با اينكه حق امام على(ع) را غصب و خانه‏اش را هتك كردند، ولى بر اثر بينش سياسى بالاى علوى، جنگ داخلى پيش نيامد. مولاى متقيان، اميرمؤمنان(ع) كه بنيان مرصوص امامت است، همانند حضرت پيامبر مى‏دانست كجا صبر كند و چه زمانى دست به شمشير ببرد، ازاينرو ربع قرن، خار در چشم و استخوان درگلو، سكوت اختيار نمود و صبر كرد و در دوران پنج ساله حكومت با ناكثين، قاسطين و مارقين جنگيد.
آن وجود مبارك همانند قلّه‏اى بلند و بر افراشته راسخ ماند تا حوادث بعدى را شاهد باشد: «أما والله لقد تَقَمَّصَها إبن أبى قحافه و هُو يَعلَمُ أنّ مَحَلّى منها مَحلّ القُطب مِن الرّحا، يَنحَدرُ عَنّى السَّيل ولايَرقى إلىّ الطَّير»؛(39)به خدا سوگند خليفه اول رداى خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى‏دانست، من درگردش حكومت اسلامى همانند محور سنگ آسيايم(كه بدون آن آسيا نمى‏گردد)، سيل از دامن كوهساريم جارى و پرندگان دور پرواز به انديشه‏هاى بلندم راه ندارند.
اكنون كه بيش از يك ميليارد مسلمان در جهان زندگى مى‏كنند به بركت همان بينش امام است كه اگر پس از سقيفه جنگ داخلى آغاز مى‏شد، اصل دين به خطر مى‏افتاد.
امامان ديگر نيز همانند ستارگانى در پى غروب هر اخترى درسپهر ولايت درخشيدند و راه اميرمؤمنان را ادامه دادند؛ هم چنان كه امام باقر مى‏فرماييد: «إنّما نَحنُ كنُجُومِ السَّماء كُلَّما غابَ نَجمٌ طَلَعَ نَجمٌ آخر»(40) در عصر غيبت نيز رهبرى و ولايت با ولى فقيه است كه نگهبان مرزهاى دين ونظام اسلامى است.


پى‌نوشت‌ها:
1. «هذا أخى و وَصيّى وخَليفَتى فيكُم» بحارالانوار، ج‏38 ،ص‏144.
2.أنتَ منّى بمنزلة هارون مِن موسى، بحارالانوار، ج‏8 ،ص‏1.
3.إنّى تاركٌ فيكُمُ الثّقلين، كتابَ الله وعترتى، ما إن تَمَسَّكتُم بهما لَن تَضِّلوا أبداً، بحارالانوار، ج‏38 ،ص‏144.
4.سوره مائده، آيه 67.
5.«غديرخم» سرزمين وسيع و پهناورى ميان مكه و مدينه و در كنار «ميقات جحفه» است كه حدود 200 كيلومترى مكه واقع شده و به منزله چهار سوق بود.
6.سوره مائده، آيه 3.
7.سوره مائده، آيه 55.
8.بحارالانوار، ج 65 ،ص‏329.
9.همان، ص‏332.
10.سوره نساء، آيه 80.
11.همان، ص‏333.
12.سوره مائده، آيه 67.
13.نهج البلاغه، خطبه 192.
14.سوره شعراء، آيه 214.
15.سوره مسد، آيه 1.
16.بحارالانوار، ج‏38 ،ص 221و222، نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج‏13، ص 210و211.
17.در وصف اين جانفشانى آية 207 سوره بقره نازل شد: ( وَ مِن الناسِ مَن يَشرى نَفسَه إبْتِغاءَ مَرضاتِ الله وَ اللهُ رَئُوفٌ بِالعِباد)؛ بعضى از مردم با ايمان و فداكار، همچون على(ع) در«ليلةالمبيت» هنگام خفتن در جايگاه پيامبر(ص) جان خود را به خشنودى خدا مى‏فروشند و خدا به بندگان مهربان است. معاويه هميشه مى‏كوشيد مقام معنوى ابن‏ملجم را بالا ببرد؛ به طورى كه با اهداء چهار هزار درهم به«سمرة بن‏جندب»، از وى خواست تا اين آيه را در شأن ابن‏ملجم تفسير كند، درحالى كه به شهادت مفسران شيعه و سنى، اين آيه در منزلت حضرت على(ع) نازل شده است. (مجمع البيان، ج‏1ص 535الميزان، ج 1ص 100التفسيرالكبير، ج 6ص 174روح المعانى، ج 1ص‏492 .
18.سوره مائده، آيه 67.
19.اين مسجد محل احرام پيامبراكرم و ائمه طاهرين(ع)بود، چون زير درخت سَمَره(كُنار يا سدر) احرام بسته مى‏شد، اين مسجد به نام شجره(درخت) مشهور شد. اين مسجد هم اكنون خارج شهر مدينه با فاصله هفت كيلومترى در مسير مكه قرار دارد. زائرانى كه از مدينه به مكه مى‏روند از اين ميقات مُحْرِم مى‏شوند.
20.فاصله امروزى ميان مكه تا مدينه 420 كيلومتر است.
21.سوره مائده، آيه 67.
22.سوره مائده، آيه 3.
23.گفتنى است 110نفر از اصحاب و 84تن از تابعين حديث غدير را نقل كردند.
24.بحارالانوار، ج‏37 ،ص‏14، الصواعق المحرقه، ص 176 و 178 شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحديد، ج 3 ،ص 208.
25.سوره مائده، آيه 3.
26.بحارالانوار، ج 37 ،ص 208.
27.بحارالانوار، ج‏21 ،ص 378 تا 413 ج 37، ص 108 تا235 الغدير،ج‏1،ص‏11الصواعق المحرقه، ص‏281اعلام الورى، ص‏133.
28.ر.ك: مستدرك الوسائل، ج‏10 ،ص 396.
29.الغدير، ج‏1 ،ص‏270.گفتنى است طلحه و زبير، درحكومت امام على(ع) نيز جزو اولين نفراتى بودند كه با آن حضرت بيعت كردند، ولى ديرى نپاييد كه نقض بيعت كردند و به همراهى عايشه، جنگ جَمَل را بر امام تحميل نمودند؛ اميرمؤمنان(ع) ضمن بررسى انحرافات و كينه‏توزى‏هاى طلحه و زبير، به پيشگاه الهى چنين شكوه مى‏كند: «اللُّهمَّ إنّهما قَطَعانى و ظَلَمانِى و نَكَثا بَيْعَتى و ألبّا النّاسَ عَلَىّ»؛ خدايا! آن دو پيوند مرا گسستند و بر من ستم كردند و بيعتم را شكستند و مردم را براى جنگ با من گرد آوردند؛ ر.ك: الجَمَل، ص‏101و130مناقب آل ابى طالب، ج‏3 ،ص‏195 نهج البلاغه، خطبة137.
30.سوره مائده، آيه 3.
31.سوره آل عمران، آيه 144.
32.سوره احزاب، آيه 6 .
33.بحارالانوار، ج 23،ص 123.
34.خصال، ج‏1 ،ص‏173.
35.كافى، ج‏2 ،ص‏21.
36.سوره آل عمران، آيه 144.
37.نهج البلاغه، خطبه 197.
38.بحارالانوار، ج‏22،ص‏475.
39.نهج البلاغه، خطبه 3.
40.اصول كافى، ج‏1 ،ص‏338.
 


منبع: پاسدار اسلام ـ ش 313 -دى 1386